بررسي نقش لابي اسرائيل در روابط ايران و آمريكا

اگر بتوان با اغماض و ترديد به هر پاسخي رسيد؛ ورود خروس بعنوان مجهول سوم به معادله اول كه بر پيچيدگي ‌هاي مضاعف آن خواهد افزود، پاياپاي بررسي كاركردهاي لابي اسرائيل در معادله دوم است.
جورج بوش پدر دسامبر 1991 و در شرايطي كه به سختي مي‌كوشيد براي واداشتن اسرائيل به همكاري در روند صلح خاورميانه در قالب تفاهمات با اعراب، تصويب پرداخت وام به آن كشور در كنگره را به تعويق بياندازد، در گفتگويي اظهار كرد كه من در برابر نيروهاي نيرومندي قرار گرفته‌ام زيرا ما با گروه‌هاي بسيار نيرومند و موثري مواجه‌ايم كه به كنگره مي‌روند، امروز شنيدم حدود هزار لابيست در كنگره در مخالفت با من فعال بودند در حالي‌كه من در اينجا يك فرد كوچك تنها هستم.
نسبت مقايسه‌اي گفته‌هاي بوش پدر در نزديك به دو دهه گذشته در بررسي تطبيقي نفوذ لايه‌اي ريشه‌هاي لابي اسرائيل با اقتضائات پسا جنگ سرد مي‌تواند قرينه‌اي به سوي رهيافت‌هاي كنوني حاكم بر ساختار قدرت در ايالات متحده بگشايد.
چه موافق صحبت‌هاي بوش باشيم و چه آن را انكار كنيم، حقيقت امر اين است كه پرنفوذترين اقليت قومي در ساختار قدرت آمريكا، يهودياني هستند كه داراي بيش از 281 سازمان و موسسه و 250 اتحاديه منطقه‌اي‌اند. در ميان اين ليست بلند بالا از لابي‌هاي يهودي در آمريكا، كميته امور عمومي آمريكا و اسرائيل موسوم به ايپك (AIPAC) به شكل برجسته‌اي خودنمايي مي‌كند و يكي از لابي‌هاي كاريزما و استخواندار است كه از دهه 1950 به عنوان مادر و مرجع تمامي سازمان‌هاي يهودي در آمريكا و بيش از 50 كشور جهان همواره با مانيفست حمايت تام و تمام از اسرائيل، خط‌دهي و كنترل سير تحولات در كنگره و سنا در خصوص چگونگي روابط با اسرائيل، برگزاري نشست‌ها و همايش‌هاي متعدد براي جمع آوري اعانات و كمك‌ها به اسرائيل و از همه مهمتر ممانعت از دستيابي ايران به مولفه‌هاي چانه زني و اعمال قدرت در كنار تبيين كانال‌هاي امن اطلاعاتي براي جمع‌آوري اطلاعات به نفع اسرائيل تعريف شده است.
اگر چه در كنار ايپك نمي‌توان از كميته عمل ملي (NACPAC)، موسسه يهودي امور امنيت ملي (JINSA)، يهوديان متحد براي اسرائيل (CUFI) و ديگر لابي‌هاي ريز و درشتي گذشت كه الفباي تشكيل آنها حول دو محور تامين منافع اسرائيل و نفي منافع ايران تبيين شده است.
واقعيت امر هم اين است كه تدوين و تبيين راهبردهاي كلان سياست خارجي اتازوني‌ها همواره به شكلي نشان دار شده تحت نفوذ و سيطره لابي‌هاي يهودي و صهيونيستي بوده است. اعمال قدرت رسانه‌اي، تجاري و سياسي ميلياردرهاي يهودي بر بستر كنوني ايالات متحده خط‌گيري و جهت دهي سنا، كنگره و كاخ سفيد را به «سر مار» يهوديان ارتباط داده است.
وجود افرادي چون سناتور جان كري با داشتن 67‌‌شبكه و كانال خبري راديويي و تلويزيوني و ميلياردي نظير جورج سوروس كه استوانه‌هاي رسانه‌اي و اقتصادي اوباما در انتخابات بودند در همين راستا قابل ارزيابي است.
گر چه در تبليغات درون حزبي و همزمان هم انتشار عكسي از اوباما در لباس قبايل محلي مسلمان كنيايي كه در سفر سال 2005 اش گرفته شده بود و تا مدتها وي را در كانون تهاجمات رقباي دموكراتش قرار داد و همه حتي خود وي نيز پذيرفته بودند كه اصرار بر مسلك مسلماني در گذار به سلك مسيحيت به جز دردسر سودي برايش ندارد و رفتن به كليساي سنت لوئيز در صبح‌هاي يكشنبه، لبه تند انتقادات را از وي دور مي‌سازد، اما اوباما حداقل در طول يك سال اخير نشان داده يهودي است در پوستين مسيحيت.
بواقع مانيفست مذهبي وي گرايش خاصي به مكتب يهوديت دارد چرا كه گفتمان و وجه غالب تفكراتش هم مرزي خاصي به ايده‌آليسم يهودي دارد. شايد اين امر مشتبه شود كه رد پاي اين گفتمان غالب در ديگر روساي جمهور ايالات متحده كه به نوعي وامدار گفتمان يهودي و صهيونيستي هستند قابل رصد كردن است، اما مميزي و فصل خطاب اوباماي رنگين‌پوست با گذشتگان خود در جاهايي تفرق خاصي پيدا مي‌كند كه اين نظريه را باور پذيرتر جلوه مي‌دهد.
تامين بيش از 60 درصد هزينه‌هاي ميلياردي ستاد انتخاباتي اوباما و 50 درصدي كلينتون، رقباي ديروز انتخاباتي و رفقاي امروز اجرايي از سوي لابي‌هاي يهودي در كنار سفر‌هاي متعدد اوباما به تل آويو و حاضر شدن در جمع صدها هزار نفري يهوديان آلماني در يادبود ديوار عرفه براي اولين بار و همراهي طيفي از يهودي‌هاي شناسنامه‌دار در كابينه چهل و چهارم و ديگر دلايل آشكار و پنهان دست به دست يكديگر دادند تا باراك اوباما رئيس‌جمهوري لقب بگيرد كه كانديداتوري‌اش با پيشنهاد يك يهودي متنفذ و تببين گفتمان متفاوتش با نظريه‌پردازي يك كاريزماي يهودي باسابقه باشد و با همراهي خيلي از سرمايه‌داران سياسي و اقتصادي يهودي بر اريكه قدرت كاخ سفيد تكيه بزند و نامش بر تارك لابي‌هاي يهودي نقش ببندد كه وي اولين رئيس‌جمهور سياه يهودي آمريكايي باشد.
گماردن يهودياني در نوك پيكان اعمال تغيير در حوزه‌هايي كه داراي بيشترين نوسان و اصطكاك هستند و در دو زمينه؛ كينه‌توزي نسبت به ايران و تامين امنيت و منافع اسرائيل سرآمدي و اشتهار خاصي دارند خود حكايت از سردراز سرايش شاهنامه ديپلماسي در قاموس اوبامايي دارد كه انگاره‌هاي سياسي و امنيتي‌اش در كشاكش عدم تمايل ظاهراش، تهاجم طلب‌تر و خشن‌تر از جورج بوشي است كه ادعاهاي تهاجمي‌اش را در بوق و كرنا اعلام مي‌كرد.
تاملي در انتخاب دنيس راس، مسوول ميز ايران در وزارت امور خارجه و مشاور ارشد وزير امور خارجه و فردي كه با اعلانات و اظهار نظرهاي مكرر رئيس‌جمهور و وزير امور خارجه‌اش قرار است تدوينگر گفتماني متفاوت در عرصه مذاكره و گفتگو با ايران باشد، نشان مي‌دهد كه اوباما در ناخودآگاه تفكراتش هم اندك اعتقادي به گفته‌هايي كه بر زبانش جاري مي‌شود، ندارد.
شايد اگر قرار باشد بعد از رونالد ريگان، ايراني‌ستيزترين آمريكايي در امور اجرايي را انتخاب كرد، مي‌توان بعد از ديك چني، معاون اول سابق جورج بوش به نام دنيس راس رسيد. راس بنيانگذار و موسس انستيتو خاور نزديك واشنگتن است كه اصلي‌ترين توجيه ايجاد آن بررسي راه‌هاي ساقط كردن ايران بوده و بيش از 80 درصد سهام آن هم تحت مالكيت لابي ايپك است.
كارنامه راس جنگ‌طلب، وي را چنان از ديگر همفكرانش متمايز مي‌سازد كه مي‌توان گفت خشونت طلب‌تر از راس حداقل در طول 2 دهه اخير در عرصه سياسي آمريكا در مواجهه با ايران ظهور نكرده است.
راس، يك باز به تمام معناست. تا آنجا كه افراي چون ريچارد پرل، ملقب به شاهزاده تاريكي و جان بولتون و پل ولفوويتز كه به تندروي و افراط گرايي اشتهار داشتند در مواجهه با يك سوپر عقاب مثل وي عملا كم مي‌آورند.
مدير بخش ايران در وزارت امور خارجه آمريكا نقش عمده‌اي در حركت دادن چرخ‌هاي ارابه جنگ به عراق در دهه 1990 اجرا كرد و چنان تسلطي بر روي شخص اوباما دارد كه متن سخنراني‌هايش را نيز وي مي‌نويسد. سخنراني سراسر تهاجمي اوباما در مجمع عمومي ايپك قبل از پيروز شدن در انتخابات و سخنان وي در ارتباط با ايران كه بسيار تندتر و خشن‌تر از گفته‌هاي بوش و رايس و چني بود را راس نوشته بود.
يهودي دوآتشه‌اي كه سرسپردگي خاص به ايپك دارد و پاي ثابت گردهم آيي‌هاي يهوديان متنفذ در برخورد با ايران است. بسياري معتقدند كه راس كسي خواهد بود كه رسالت تاريخي‌اش به اسرائيل را با وادار ساختن اوباما به پشت پا زدن به تمام وعده‌هايش و فراهم ساختن ساز و برگ نظامي عليه ايران ادا خواهد كرد.
گذاشتن راس در پازل سياسي و امنيتي آمريكا و كنار افرادي چون هيلاري كلينتون و رام امانوئل به عنوان رئيس كاركنان كاخ سفيد گوياي اين حقيقت است كه از تغيير آنچه كه هست تا تغيير آنچه كه بايد باشد، فاصله از زمين تا آسمان است.
خود اوباما هم اين را مي‌داند كه دست‌‌چين كردن گردانندگان پست‌هاي كليدي اش توسط حاميان و نزديكان لابي اسرائيل كه حتي صداي ديگر همفكرانش را نيز درآورده است به محقق شدن آنچه كه هميشه وعده‌اش را مي‌داده نخواهد انجاميد اما اوباما از اين بابت هم زياد بيم و واهمه ندارد چرا خودش هم مي‌داند كه قرار نيست چنين شود.
تدوين و تبيين راهبردهاي كلان سياست خارجي آمريكا همواره به شكلي نشاندار تحت نفوذ و سيطره لابيهاي صهيونيستي بوده استدرك اين مساله هم به برداشت‌هاي متفاوت حاكميت و رعيت آمريكايي برمي‌گردد. جاي تعجب ندارد كه با وجود سه دور مناظره انتخاباتي و ده‌ها كمپين انتخاباتي و صدها جلسه پرسش و پاسخ عمومي حتي يك شهروند آمريكايي از اوباما نپرسيد كه چيستي و چرايي اين تغييري كه روز و شب خواب و خوراك را از ما گرفته، چيست؟
پارادوكس‌هاي رفتاري اوباما تنها محدود به چنين لنگ زدن‌هاي ديپلماتيكي محدود نمي‌شود. اوباماي جوان وفاداري‌اش به لابي اسرائيل را با انتخاب رام امانوئل كه قل ديگر راس اما از نوع جاسوس بودن و جاسوسي براي اسرائيل است را اثبات كرد تا انتخاب رام امانوئل كه هنوز امضاي پاي حكم انتصابش به رياست ستاد كاركنان كاخ سفيد خشك نشده بود خبر جاسوسي‌اش به نفع اسرائيل آنچنان اوباما را آشفته سازد كه صراحتا اذعان كند در انتخاب كابينه‌ام «گند زده‌ام.»
همين امر هم جرقه‌اي شد تا روايتي متفاوت از چينش مهره‌ها را در كابينه اوباما رقم زند. حكايت غريب كابينه چهل و چهارم و چينش مهره‌هاي مرتبط با جهتگيري سياست‌هاي كاخ سفيد در مواجهه با ايران خصوصا و خاورميانه عموما و انتصاب يك ايراني، سيد ولي رضا نصر، بعنوان مشاور خاورميانه‌اي اوباما در نگاه اول نشان از توجه خاص وي به فروكش كردن شعله‌هاي التهاب آميز بحران و ناآرامي از اين منطقه پرالتهاب دارد اما شايد زياد دور از ذهن نباشد كه پيامد نهايي اين همه تحرك و خروج از انفعال در شكست مذاكرات صلح و پاك كردن نقشه راه از سويي و از سوي ديگر تيزتر كردن نوك پيكان تهديد عليه ايران در قالب جنگ گرم قابل رصد كردن باشد.
دبليو. ام. آر. رام امانوئل كه از سوي باراك اوباما، رئيس‌جمهور ايالات متحده به رياست كاركنان كاخ سفيد منصوب شد با موساد و شين بت ارتباط گسترده‌اي داشته و در بخش ضدجاسوسي پليس فدرال آمريكا پرونده فعالي دارد.
هر چند اين همه گذشته امانوئل نيست و وي يكي از كار چاق كن‌هاي لابي اسرائيل و رابط‌هاي خلوت كن بيل كلينتون، رئيس‌جمهور سابق در پرونده جنجالي ارتباط نامشروع با مونيكا لوينسكي، كارمند روسي كاخ سفيد بوده و همان زمان هم رئيس ستاد كاركنان كاخ سفيد را هم عهده‌دار بود كه با اتهامات مشابه و ارتباط فعال با موساد چنان جنجالي را ايجاد كرد كه كلينتون به ناچار وي را از كابينه كنار گذاشت.

اوباما گر چه 43 سال بيشتر ندارد و همين جواني و كم‌‌سن و سالي وي يكي از پاشنه آشيل‌هايش در مواجهه با منتقدان راهبري‌هاي سياسي و امنيتي پسر سياه بوده است ولي همان منتقدان هم بر داشتن حافظه خوبش صحه مي‌گذارند. باور اين مساله هم كه اوباما بدون‌‌جستجوي كارنامه گذشته همكارانش و صرفا از روي غفلت و ندانسته به قول خود اين‌چنين گند زده است، سخت است.
اوباما نيك بر ارتباطات و تعاملات پيدا و پنهان مجريان كنوني اداره حكومت اتازوني‌ها واقف بوده است اما در برابر اعمال فشارهاي فزاينده و متراكم فردها و فكرهاي حامي‌اش نتوانسته بيش از اين مقاومت كند و با دريافت رانت ‌هاي كلان در انتخابات رياست جمهوري به نوعي وامدار چنين لابي‌هايي شده است كه با اشراف نسبت به چنين اشتباهات استراتژيكي كه توام با پرداخت هزينه سنگين براي وي حداقل نزد افكار عمومي است، ناچارا به چيدن تركيب كابينه مطابق خواسته‌هاي ديكته شده به وي شده است.
بلواي سياسي امانوئل هنوز اين قدر هم خبر داغ رسانه‌ها نشده بود كه افشاي جاسوسي ليزا رايس، وزير امور خارجه سابق آمريكا به نفع اسرائيل موجي ديگر از سردرگمي را در فضاي التهاب‌زده ايالات متحده رقم زد اما انگار و برخلاف انتظار اوباما كه با دادن اين همه امتياز به لابي‌هاي يهودي اما سرانجام همه تخم‌مرغ‌ها در سبد اوباما گذاشته مي‌شود چرا كه در لايه‌هاي پايين دستي اين لابي گري، ظهور لابي‌هاي جديد كه با لابي‌هاي سنتي اندك مصالحه‌اي ندارند وتوامان اوباما را به حمايت و پشتيباني بيشتر از لابي مقابل متهم مي‌كنند نشان از رفتن راه رئيس‌جمهور به تركستان ديپلماسي دارد.
زايش لابي‌هاي جديد كه مرام لابي‌هاي سنتي و استخوان دار را بر خلاف اصول پذيرفته شده، مي‌دانند و بر اين باورند كه خود اين لابي‌ها چالشي جدي در راه رسيدن به صلح پايدارند خود از رازهاي ناگفته لابي‌گري آن هم از نوع اسرائيلي اش است.
لابي جي. استريت(خيابان يهودي) كه به مانند ديگر لابي‌ها بر مبناي مقابله با ايوانجليست‌ها و نومحافظه‌كاران راه‌اندازي شده است و به زعم بنيانگذاران آن كاهش اقدامات تفرقه افكنانه لابي‌هاي تندرويي چون ايپك است تا روياي ديرينه تشكيل دولت مستقل فلسطيني، فرجامي خوش يابد تنها يكي از آن مواردي است كه لابي‌هاي ديروز و امروزي را در تقابل با هم قرار داده است.
در كنار عدم مماشات اين گروه‌ها با يكديگر كه از دو نسل و جايگاه متفاوت بروز يافته‌اند اما انتخاب جو بايدن، رقيب همفكر اوباما بعنوان معاون اول رئيس‌جمهور، هيلاري كلينتون ديگر رقيبش بعنوان وزير امور خارجه، اريك هولدر در جايگاه دادستان كل، تيموتي گيزنر در وزارت خزانه‌داري، جانت ناپوليتانو بعنوان وزير امنيت داخلي در كنار ابقاي رابرت گيتس در سمت وزير دفاع رتبه‌گذاري كابينه چهل و چهارم را جداي از يك تركيب يهودي، آرايشي تهاجمي و خشونت طلب بخشيده است.
تكاپوي لابي‌هاي يهودي براي چينش مهره‌هايي در ميز كابينه اوباما كه بر همان مرام و گفتمان مطبوع‌شان سير مي‌كند بيانگر اين امر است كه روند هارموني تحولات در طول دوره آتي رياست جمهوري ايالات متحده با اعمال فشار متراكم لابي‌هاي يهودي بر پاشنه تامين بهينه تر منافع اسرائيل و عدم نرمش و انعطاف عملي در برخوردهاي هر چه سختگيرانه‌تر عليه ايران مي‌چرخد.