مـوج جديد تاريخنگارى رسمى در ايران / خاطرات شعبان جعفري، روايتى صهيونيستى از تاريخ معاصر ايران
تاريخ نگارى رسمي، موجى از تاريخ نگارى است كه در دوران حاكميت نظام مشروطهى سلطنتى در ايران به وجود آمد و شيوهاى را در تاريخ نگارى رواج داد كه در اين شيوه، تاريخ معاصر دو طرف بيشتر ندارد.
يك طرف تجددگراها و طرف ديگر واپس گراها، يك طرف مشروطه خواهان و طرف ديگر مستبدين. يك طرف خواهان آزادي، قانون، حاكميت مردم، پيشرفت و توسعه و غيره است و طرف ديگر ضد آزادي، ضد قانون، ضد مردم، طرفدار عقب ماندگي، طرفدار استبداد، ضد اصلاحات، مرتجع، خرافاتى و غيره است.
در تاريخنگارى رسمى عصر مشروطيت (تا سقوط رژيم پهلوي) كه تحت تأثير تاريخ نگارى شرق شناسانهى غربيهاى است، تاريخ جديد، تاريخ جدال سنت با تجدد، علم با دين و ايمان با عقل است. در روايتهاى تاريخ نگارى رسمي، جايى براى جريانهاى ديگر نيست. اگر كسى نقاد تجدد باشد به طور طبيعى در جريان مخالفان تجدد قرار خواهد گرفت و اگر ملتى به استقلال، آزادى و زندگى در سايهى باورها، ارزشها و فرهنگ خودش تمايل داشته باشد، ملتى عقب مانده و ضد پيشرفت معرفى خواهد شد.
روايت تاريخ نگارى رسمى به عنوان مشهورات شبه تاريخى و روايتهاى غير قابل ترديد در طول نظام مشروطهى سلطنتى بر مدارس، مراكز آموزشى و تحقيقاتى و بسيارى از مجامع علمى و پژوهشى حاكميت داشته و در رأس بخش قابل توجهى از اين تاريخ نگاري، جريانهاى فراماسونري، صهيونيستي، سكولارها، اليگارشى وابسته به خاندان سلطنتي، كارگزاران حكومتى و فرزندان آنها حضورى مستمر و تعيين كننده داشتهاند.
فصلنامهى 15 خرداد به عنوان يك رسالت تاريخي، از اولين شماره تلاش كرد موجهاى متفاوت اين تاريخ نگارى را در گذشته و حال به جامعهى علمى ايران و علاقهمندان به تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم معرفى نمايد.
در شمارهى گذشته، مقالهى انقلاب مشروطه، تاريخ نگارى رسمى و مشهورات شبه تاريخي[290] به قلم آقاى دكتر حجت سليماندارابى در نقد كتاب انقلاب مشروطيت از سرى انتشارات ايرانيكا تقديم خوانندگان شد. در اين شماره، نشست عدهاى از محققين تاريخ معاصر ايران در نقد كتاب خاطرات شعبان جعفرى كه روايت ديگرى از موج جديد تاريخ نگارى رسمى است، تقديم ميشود. از خوانندگان فهيم و علاقهمند به تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم انتظار داريم، ضمن نقد اين روش و معرفى كتابهايى كه تمايل به ارزيابى و نقد آنها وجود دارد ما را در اين رسالت مهم يارى فرمايند.
زحمت مقدمه و تنظيم مطالب اين گزارشات با محقق محترم جناب آقاى يعقوب توكلى است.
فصلنامهى 15 خرداد
پنج سال اخير، سالهاى انتشار كتابهاى تاريخى پر سروصدا، همراه با شمارگان گسترده بود كه البته هر كدام در نوع خود از اهميت ويژهاى برخوردارند. تعدادى از اين كتابها به چاپهاى هفتم و هشتم در طول يك سال رسيدند. هر چند كه البته بايد كمى با تأمل با اين ادعا برخورد كرد. چرا كه شيوهى بعضى از ناشران محترم براى تبليغ كتاب آن است كه اعلام ميكنند كتاب با تيراژ پنج يا ده هزار نسخه منتشر شده است ولى عملاً با هزاروپانصد يا دو هزار نسخه كار را به پايان ميرسانند و بعد چاپ بعدى و بعدي... معذلك تعدادى از اين كتابها صرفنظر از تعداد شمارگان واقعى و يا تبليغي، در خور اهميت بودهاند. چرا كه هر كدام زاويهاى مهم از ابعاد تاريخ معاصر و انقلاب اسلامى را روشن ميكنند. مهمتر از آن، صفبنديهاى جديد تاريخنگارى است كه به طورى جدى بايد به آن توجه كرد. البته اين صفبنديها تا حدودى صفبنديهاى سياسى بوده كه بخشى از آن تعارض نگرشى را نيز نشان ميدهد و طبيعى است كه به لحاظ ديدگاهها و نگرش در تاريخ سياسى معاصر نيز، تفاوت جدى وجود داشته باشد. يكى از اين آثار كتاب خاطرات شعبان جعفري، شعبون بيمخ[291] است. اين اثر در سال 1381 توسط چند ناشر (نشر آبي، نشر ثالث و...) منتشر شده است. اهميت كتاب خاطرات شعبان جعفرى به چند چيز برميگردد:
1ـ نقش شعبان جعفرى در برههاى از تاريخ معاصر ايران
شعبان جعفرى به عنوان يكى از فدائيان و در زمرهى جاننثاران شاه سابق عمل ميكرده و در واقع يكى از پشتوانههاى اصلى رژيم پهلوى در ايران محسوب ميشد. چرا كه براى مبارزهى با مخالفان رژيم، او و يارانش مورد استفادهى گسترده قرار ميگرفتند. خاصه آن كه در زمرهى كسانى است كه كودتاى 28 مرداد و حضور و نفوذ و سلطهى ايالات متحده را در ايران برقرار كردند. امرى كه نه از ارتشيان وفادار به شاه برآمد و نه از انگليسها و نه از امريكاييها.
به واقع وظايفى كه مهدى ميراشرافي، شعبان جعفري، پرى آژدان قزي، ملكه اعتضادي، ناصرخان جگركى و ساير چاقوكشان و آدمكشان و فواحش برعهده گرفتند، اتفاق كوچكى نبود كه بتوان به سادگى از آن گذشت. شاهد مثال آن كه، يكى از نمايندگان آذرى زبان مجلس سنا است كه از تبختر و ادعاى تاجبخشى سرلشكر زاهدى به تنگ آمده، گفته بود «آقاى زاهدى اگر در روز 28 مرداد يك قوريه (گربه) را هم بالاى تانك ميگذاشتند به نخستوزيرى ميرفت.»
در طول سالهاى بعد شعبان جعفرى و عواملش هميشه به صورت ابزار مقابله براى مخالفان و تجمعات ضداستبدادى عمل ميكردند و با مردم و گروههاى مختلف برخورد مينمودند. بيسبب نبود كه گروههاى سياسى وى را به عنوان يكى از اهداف اجراى اعدام انقلابى قرار داده بودند و پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز يكى از اهداف تحت تعقيب دادگاههاى انقلاب بود. حمله به بعضى از وزراى دكتر مصدق، كتك زدن كريم پورشيرازي، حمله به تجمعات مردمى و استفاده از قدرت و ايجاد جو رعب و وحشت و تسويه حساب با اشخاصى كه به نوعى با پهلويها مسأله داشتند، از جمله اقدامات او بوده است. تاريخ زندگى شعبان جعفري، تاريخ يكى از لايههاى درونى رژيم پهلوى است كه زاويههاى مختلفى از حيات سياسى 25 سال اخير پهلوى دوم را روشن ميكند.
هما سرشار كه از فعالان آژانس يهود در ايران عصر پهلوى بود. پس از سالها فعاليت مطبوعاتى در امريكا به فكر گردآورى و انتشار خاطرات شعبان جعفرى افتاده است. سرشار كه از يهوديان شيراز است، از طريق مدرسهى ميسيونهاى مسيحى در تهران وارد مدارس يهوديان شد و از سال 1333 با توصيهى آژانس يهود به روزنامهى كيهان رفت. او به عنوان نويسنده در آن روزنامه مشغول به كار شد و سپس به همراه هما احسان به مجلهى اطلاعات بانوان رفتند و در ادامه يك دورهى آموزشى را در اسرائيل گذراند و به دنبال آن به تلويزيون رفت و به همراهى هما احسان برنامهى چهار ديواري را اجرا كرد.
پس از پيروزى انقلاب اسلامي، هما سرشار از تلويزيون جمهورى اسلامى تصفيه شد و به امريكا رفت و در سازماندهى فدراسيون يهوديان، همراه با تأسيس بنياد پژوهشهاى تاريخى با فعاليت در انجمن تاريخ شفاهى يهوديان به تلاش در جهت تدوين انگارههاى خود در تاريخ معاصر ايران پرداخت. كتاب خاطرات شعبان جعفرى جزو اولين و در واقع پرتيراژترين آثار منتشر شدهى تحت حمايت يهوديان داراى گرايش صهيونيستى در ايران است. به عبارتي، خاطرات شعبان جعفرى يك روايت تاريخى از نوع يهودى آن است كه ميتوان آن را سرآغاز تاريخنگارى آژانس يهود در مورد تاريخ معاصر ايران بعد از انقلاب اسلامى دانست. البته مؤيد اين نكته روابط بسيار گستردهى شعبان جعفرى با صهيونيستها و اسرائيل است كه در جاى جاى كتاب به آن اشاره شده است.
2ـ اهداف تدوين كتاب خاطرات شعبان جعفرى
پديدهى لمپنيسم از ديرباز در ايران وجود داشته است و لمپنها و اراذل و اوباش به رغم ايفاى نقشهاى محلي، جايگاهى در سرنوشت سياسى كشور نداشتند. لكن آنها در عصر پهلوى اول و دوم مورد توجه قرار گرفتند. بيشترين توجه به اين قشر از ناحيهى دولت انگلستان صورت گرفت.
استفاده از عناصر فاقد ادراك و شعور اجتماعى كه فقط دستى بر قمه و چاقو و چماق دارند در جريان كودتاى 1299 و بعد از آن، از مسلمات تاريخ معاصر ايران است. چه رضاخان و چه افسران ردهى بعدي عموما از اراذل و گردن كلفتهاى محلات مختلف تهران بودند. در دورهى بعد كه حكومت پهلوى دوم متزلزل شد و دولت ملى دكتر مصدق باعث تضعيف نقش انگلستان و دربار پهلوى در ايران شد، انگليسها امكانات استفاده از اين جريان را به امريكاييها منتقل كردند. هم امريكاييها و هم انگليسها از اين گروه نهايت استفاده را كرده و كودتاى 28 مرداد را سازمان دادند. از اين تاريخ استفاده از لمپنيسم و ترويج آن يكى از سياستهاى عمدهى رژيم شاه و غرب در ايران بود. سوابق ناهنجار اين عناصر سبب شد تا با وقوع انقلاب اسلامى اين عناصر به گوشهاى رانده شوند.
انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفري، چراغ سبز و هشدارهاى مجددى است به اين مسأله كه امريكا و اسرائيل و ضدانقلابيون به دنبال بازگشايى دوبارهى اين جبهه عليه انقلاب اسلامى و مردم ايران ميباشند. زيرا ميدانند كه انقلاب اسلامى در ايران با حملهى نظامى و كودتاى نظاميان از پاى در نخواهد آمد و براى از پاى در آمدن، نياز به فداكارانى دارد كه ندانند براى چه كسى كار ميكنند و چرا عليه يك حاكميت وارد فعاليت شدهاند؟ احياى مجدد چهرهى شعبان جعفرى و پديدهى لمپنيسم آن هم به صورت يك فرد مذهبي، پيامى است به همه عناصر مشابه تا زير يك چتر گرد هم آيند و روزى مورد استفاده قرار گيرند.
امريكا ميداند كه روشنفكران، سياسيون و تحصيلكردهى مخالف انقلاب اسلامي، در مقابله با جمهورى اسلامى اهل خطرپذيرى نيستند. مضافا به اينكه جايگاهى در جامعه ندارند. اما اراذل و اوباش ممكن است به دليل چهرهى عوامفريبانهاى كه ميگيرند و به زبان فرهنگ عاميانه حرف ميزنند، مورد سوء استفاده قرار بگيرند. على امينى در خاطرات خودش كه در كيهان لندن به چاپ رسيده در اين زمينه ميگويد:
بعد از كودتاى 28، مرداد زاهدى مرا به باشگاه افسران فراخواند... هنگامى كه به باشگاه رسيدم مهدى ميراشرافى به حضور من در باشگاه اعتراض كرد كه چرا آمدهام. به او گفتم: آقاى مير اشرافى شما را براى چاقوكشى ميخواهند و مرا براى وزارت[292]
خوشباورى است اگر بپنداريم كه در وراى تدوين اين اثر، تلاش براى احياى سازمانها و تشكلهاى اراذل و اوباش وجود نداشته باشد. خاصّه آن كه از بدنامترين آنها يعنى شعبان جعفرى چهرهى يك انسان ظاهراً متدين و عاشق مولا و ارادتمند به اهل بيت (ع) را ترسيم نمايد. قطعاً همان برخوردى كه شعبان جعفرى در خصوص حضور پرى آژدان قزي در دادگاه خود در زمان دكتر مصدق داشته است (كه به حضور وى به خاطر بدنامى بيش از حد او اعتراض كرد و حضور پرى آژدان قزي را سبب بدنامى خود و همنوعان خود ميدانست)، به همين صورت مسلمان و مذهبى نشان دادن و على على گويى شعبان با تأكيدات بسيار آن هم توسط نويسندهاى يهودى و صهيونيست كه به خوبى بر زواياى كار آشنايى دارد، قطعاً هوشمندانه و آگاهانه است. در موارد بسيارى جعفرى نيز از اظهار بيش از حد گرايش به مذهب امتناع ميورزد اما سرشار اصرار دارد كه او حتماً عضو فدائيان اسلام و فردى مذهبى بوده است. گرچه جعفرى با سادگى خاص خود آن را انكار ميكند.
اصرار سرشار در القاى نوع روابط به خصوص بهرهبردارى آيتالله كاشانى از شعبان جعفري روابط خاص شعبان جعفرى با دكتر مصدق و انتساب به دكتر فاطمي، دكتر صديقي، مهندس بازرگان و دكتر عبدالله معظمى نيز محل تأمل بسيار است.
3ـ تعداد انتشار
از نكات جالب توجه انتشار خاطرات شعبون بيمخ انتشار همزمان آن توسط هفت ناشر است. صرفنظر از اهداف ناشران محترم كه ممكن است با انگيزههاى اقتصادى باشد و البته بعضى نيز به قيمت پارهاى اسناد در گويا كردن حوادث و مسائل فعالانه برخورد كردهاند، ولى سؤال اينجاست به چه دليل وزارت فرهنگ و ارشاد جمهورى اسلامى به طور همزمان براى چنين اثرى دست به سخاوت گستردهاى ميزند؟
خاطرات شعبان جعفرى به لحاظ محتوا فاقد هر گونه ارزش تاريخى در خور توجه است و اگر گردآورى بريدهى روزنامهها نبود شايد اين كتاب چندان قابل خواندن نبود. ولى باز اين سؤال مطرح است كه دستگاه نظارت وزارت ارشاد در حوزهى كتاب چقدر بيدر و پيكر است و بينظم (و يا بسيار حساب شده و هوشمند عمل ميكند) كه ديدگاههاى القايى هما سرشار را با چنين استقبال گستردهاى به بازار نشر ميسپارد.
با عنايت به موارد مذكور، خلاصهاى از نشست نقد اثر مورد نظر را با اندكى بازسازى براى آشنايى خوانندگان با موج جديد تاريخ نگارى رسمى در ايران تقديم ميكنيم. اين نشست در مورخ 4/12/1381 در سالن الغدير دانشكدهى مديريت دانشگاه تهران با حضور اساتيد صاحب نظر آقايان: موسى حقاني، مدير پژوهش مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران و سردبير فصلنامهى تاريخ معاصر ايران، على اكبر رنجبر كرماني، سيد مصطفى تقوى و يعقوب توكلى از محققين و تاريخ پژوهان ايران معاصر برگزار گرديد.
نشستِ نقد شعبان جعفرى و خاطراتش
آنچه كه به محضر خوانندگان محترم تقديم ميشود، گزيدهاى از جلسهى مورخهى 4/12/1381 است كه در سالن الغدير دانشكدهى مديريت دانشگاه تهران با حضور استادان صاحبنظر آقايان موسى حقاني، على اكبر رنجبر كرماني، سيد مصطفى تقوى و يعقوب توكلى برگزار گرديد. اميد ميرود مورد توجه علاقهمندان گرامى قرار گيرد.
فصلنامهى 15 خرداد
توكلي: با پيروزى انقلاب اسلامى ما شاهد موج نوشتن آثارى دربارهى چگونگى و علل وقوع حوادث انقلاب و همچنين نقش شخصيتها در مسائل، حوادث و احياناً بحرانها و يا درگيريهايى كه در سالهاى قبل از انقلاب به وقوع پيوست، بوديم. اين آثار در قالب ديدگاههاى مجموعهى جناح و يا حزب خاص خودش را به نوعى تبليغ ميكرد و مهمتر از همه در بخش خاطرات شخصي، خاطره نويسى را به نوعى توجيه و تعظيم و تكريم ميكرد. ما چند طيف و چند جريان عمده داريم كه بعد از انقلاب اسلامى شروع به نوشتن تاريخ كردند.
اولين گروهى كه در اين مجموعه دست به تاريخ نگارى زدند، پهلويها بودند و در اين ميان اولين كتاب، كتاب پاسخ به تاريخ محمدرضا پهلوى بود كه عليرغم بيمارى و همهى مشكلاتى كه وى در دورهى در به درى خويش در كشورهاى مختلف داشت، كتاب را تنظيم كرد و حالا حداقل منسوب به اوست و بعد از آن نيز، آثار مختلفى در اين باب نوشته شد. تاريخ نگارى پهلويها در واقع سه گونه است. گونهى اول آن، تاريخ نگارى باستان گرايي، گونهى دوم، تاريخ نگارى تمجيدى و گونهى سوم، تاريخ نگارى توجيهى است.
تاريخ نگارى باستان گرايى در دورهى رضا شاه و پس از او تا سال 56 تداوم پيدا كرد كه عمدتاً بر عظمت ايران باستان و تلاش براى پيوند دادن عصر پهلوى با ايران عصر كوروش تأكيد داشت و در جريان اين تاريخ نگاري، ما به طور جدى نقش و حضور مورخان يهودى و اعمال ديدگاههاى يهوديان را شاهد هستيم. اين تاريخ نگارى ارادهى معطوف به حذف تاريخ ايران در دوران اسلامى را با مخدوش نشان دادن اين دوران دارد. مورخين و محققينى چون پيرنيا، پورداوود، عيسى صديق، فريدون تفضلى و... از جملهى اين جريان هستند.
نوع ديگر تاريخ نگارى پهلويها، تاريخ نگارى تمجيدى است كه در واقع بيشتر تمجيد از شخصيت شاه و اعضاى خانوادهى سلطنتى است. اين كار عمدتاً با كمك پول وزارت دربار و توسط نويسندگان داخلى و خارجى صورت ميگرفت. در دوران پهلوى حجم وسيعى از اين تاريخ نگارى را در متون درسى و بازار كتاب شاهد هستيم و نويسندگان و محققينى چون سعيد نفيسي، پيرنيا، پورداوود، فريدون آدميت، ذبيح الله صفا، اقبال آشتيانى و غيره را ميتوان در اين رده نام برد.
گونهى سوم تاريخ نگارى پهلويها، كه بنده اسمش را تاريخ نگارى توجيهى گذاشتم، در واقع با همين كتاب محمدرضا پهلوى آغاز ميشود كه اين نوع تاريخ نگارى توسط كسانى نوشته شده كه به نوعى با رژيم پهلوى در ارتباط بوده و يا به آنها منسوب بودند و داراى سمتهاى مهمى چون وزير و وكيل مجلس يا نخست وزير بودند. اين جريان براى توجيه جايگاه خودشان و ترسيم يك چهرهى مثبت و به نوعى تنزيه خودشان از آنچه كه سبب وقوع انقلاب شد، دست به نگارش تاريخ زدند. شما اگر مجموعهى آثارى را كه در اين باب منتشر شده ببينيد، شاهد خواهيد بود كه همهى اينها به نوعى سعى دارند كه خودشان را منزه نشان بدهند. چه آنچه كه دربارهى هويدا منتشر شد و چه آنچه در خاطرات شريف امامى و چه آنچه حالا به نام دخترم فرح منتشر شد و چه كتاب خاطرات شعبان جعفرى كه راجع به آن توضيح بيشترى خواهم داد، نيز از اين دسته كتابهاست.
سرى دوم از كسانى كه راجع به ايران مطلب نوشتند و خيلى هم به اين كشور توجه داشتند، سران دولت امريكا بودند؛ چون در جريان انقلاب اسلامى پايگاه خود را در ايران از دست داده بودند. براى پاسخ به ملت خود، و در واقع توجيه كارها، دست به تاريخنگارى زدند. خاطرات كارتر، كتاب بحران از برژينسكي، بحران هاميلتون جردن، مأموريت در تهران نوشتهى ژنرال رابرت هايزر، مأموريت در ايران اثر ويليام سوليوان از اين دسته از آثار هستند.
سرى سوم از كسانى كه در جريان بعد از انقلاب اسلامى دست به تاريخ نگارى زدند، جداشدگان از رژيم پهلوى و كسانى كه به نوعى همكار آنها بودند، ميباشند. سپس از پهلويها جدا شدند و در بين اينها ميشود به خاطرات فردوست و خاطرات احمدعلى مسعود انصارى اشاره كرد.
بعد از اينها ما يك طيف قابل توجهى از مورخان ژورناليست دورهى پهلوى را داريم كه به نوعى براى ترسيم يك چهرهى مثبت و در واقع تلطيف رژيم پهلوي، دست به نگارش تاريخ زدند كه عمدتاً نگاهى بازارى و تاجر مآبانه داشتند كه در آثارى چون پدر و پسر، درون ارتش شاه و سه زن ديده ميشود. حتى در كتابهايى كه در مورد اشرف و فوزيه و ديگران منتشر شده، عمدتاً به مسائل شخصى خصوصاً بر مسائل اخلاقى اعضاى سلطنت تأكيد ميكند كه ما اين مجموعه را به عنوان تاريخ نگارى مبتذل ميشناسيم و به عبارت ديگر، به عنوان مبتذل نويسان تاريخ معاصر ميدانيم.
سه گروه عمدهى ديگر نيز از تاريخ نگاران مخالف حكومت پهلوى را داريم كه اينها هم هر كدام از نگاه خودشان تاريخ را نوشتند. مورخان اسلام گرا، مورخان مليگرا و مورخان چپ گرا. اين طبيعى است كه آنهايى كه در جريان انقلاب اسلامى فعال بودند خاطرات و دريافتهاى خودشان را با تأكيد بر ديدگاههاى اسلامى و بحث رهبرى حضرت امام نوشتند و به طور طبيعي، بين ديدگاههاى اينها با ديدگاههاى ملى گراها كه عمدتاً بر شخصيت دكتر مصدق تأكيد دارند و سعى دارند حوادث را به نوعى با نهضت ملى شدن صنعت نفت مرتبط بدانند، تنافى جدى وجود دارد. ضمن اينكه تاريخ نگارى چپ گرايان هم بيشتر با نگاه چپ نوشته شد كه البته در بين هر كدام از اين گروهها طيفهاى مختلف با نگاههاى متعدد وجود دارد. ولى همهى آنها در ذيل اين عنوانهاى كلى قابل گنجايش هستند.
بعد از اينها ما مورخان خارج از ايران را داريم كه به سه گروه عمدهى موافقان انقلاب اسلامي، مخالفان انقلاب اسلامى و بيطرفان كه عمدتاً با نگاهى آكادميك به حوادث نظر داشتند، تقسيم ميشوند. نقد كتاب شعبان جعفرى قطعهى كوچكى است از مجموعهى عظيم تاريخ نگارى ايران كه بعد از انقلاب صورت گرفت و نكتهى ديگر اينكه، در زمينهى خاطره نويسي، آثار بسيارى منتشر شد كه مؤسسات داخلى ما نظير مركز اسناد انقلاب اسلامي، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، مؤسسهى مطالعات و پژوهشهاى سياسي، مؤسسهى مطالعات تاريخ معاصر، بنياد تاريخ و دهها مركز ديگر در داخل هزاران كتاب را گردآورى كرده و يا به چاپ رساندهاند. در خارج نيز تنها مؤسسهى تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد، امروزه، بيش از 360 جلد كتاب را در مسير انتشار قرار داده است.
اما چرا خاطرات شعبان جعفري؟ خاطرات شعبان جعفرى در بين اين مجموعهها، يك ويژگى به خصوص دارد. شخص شعبان جعفري، ويژگى خاصى در نگارش تاريخ ندارد، در واقع اين تاريخ نگاري، تاريخ نگارى شعبان جعفرى نيست. من اشارهاى كردم كه ادبيات باستان گرايى در دورهى پهلوى به طور جدى تحت تأثير يهوديان و صهيونيستها بود. حتى در برگزارى جشنهاى 2500 ساله كه به پيشنهاد تدى كولگ وزير مشاور دولت اسرائيل و شهردار اورشليم، برگزار شد و عمدهى كارهاى اين جشنها را خود اسرائيليها انجام دادند، جالب بود كه از تنها كشورى كه دعوت رسمى نشد اسرائيل بود. به قول يكى از اين مطبوعات اسرائيلي، كه از قول يك شاعر آلمانى ميگويد: «رابطهى ما با شاه مثل رابطهى آن عاشق و معشوقى است كه عاشق به معشوق ميگويد: وقتى از خيابان مقابل من حركت ميكنى برو آن طرف بلوار كه مسير من و تو به همديگر برخورد نكند.»
اهميت كتاب خاطرات شعبان جعفرى در اين است كه يهوديان مجدداً در جريان تاريخنگارى در ايران وارد شدند. اين كتاب در واقع خمير مايهى ذهنى و تلاش خانم هما سرشار ـ از اعضاى بسيار فعال جنبش يهود ـ است. او در اين گردآورى تلاش بسيار زيادى دارد كه از شعبان جعفرى كه در ايران به عنوان يك لات و بيسر و پاى غير معتقد و غير متدين كه از مسلمان بودن يك ظاهر و يك ريش و پشم دارد. يك آدم معتقد و متدين بسازد و از اين چهرهى بدنام كه اگر با هر كسى به نوعى ارتباطش آشكار شود، او نيز بدنام خواهد شد، چهرهاى مطلوب بسازد. در اين كتاب اصرار ميشود كه چهرههاى متدين و مذهبيها و ملى گرايان و خلاصه كسانى كه براى استقلال اين كشور تلاش و مبارزه كردند و به زحمت افتادند، به نوعى با شعبان جعفرى مرتبط بودند. در جريان مباحث آتي، اساتيد محترم، مورد به مورد خواهند فرمود كه چگونه خانم سرشار اصرار دارد كه ابتدا شعبان بيمخ را به آيتالله كاشاني، بعد به فدائيان اسلامى و سپس به دكتر مصدق نسبت دهد و بعد به نوعى او را هيأت دار و مذهبى و به اصطلاح سردمدار جلسات مذهبى معرفى نمايد كه البته خوشبختانه در بعضى از قسمتها شعبان صداقت به خرج داده و گفته: ما اهل اين چيزها نبوديم. بنابراين، علت اينكه ما اين جا گردهم آمديم و در مورد اين كتاب به بحث نشستيم، بحث گفتههاى شعبان نيست بلكه بحث ورود جريان يهوديت صهيونيستى به فاز تاريخ نگارى انقلاب اسلامى و تاريخ نگارى معاصر است. ابتدا از آقاى مهندس رنجبر كرمانى خواهش ميكنم كه هم خانم سرشار را معرفى كنند و هم در باب تاريخ نگارى يهوديان كه الان به طور جدى وارد فعاليت در اين عرصه شدهاند، مطالبى را بفرمايند.
كرماني: خانم سرشار از خانوادهى يهودى شيرازى هستند. البته در اين رابطه آقاى حقانى بهتر از من در جريان هستند. يادم هست كه ايشان قبلاً گويندهى تلويزيون و نيز نويسنده بودند. در نشريات وابسته به مؤسسهى كيهان، يعنى هم در روزنامهى كيهان مطلب مينوشتند و هم با خانم شمسى حكمت، كه فكر ميكنم ايشان هم يهودى بودند و سردبير مجلهى زن روز بودند، كار ميكردند. از چيزهايى كه براساس حافظه يادم ميآيد اينكه يك بار در سالهاى 51 تا 52 كه من نوجوان بودم، ايشان مقالهاى نوشتند. چون از رهبران حركت فمينيسم در ايران بودند. البته فمينيسم به معناى مبتذلش، نه به آن صورت كه نهضتى باشد براى احقاق حقوق زن بر مبناى ارزشهاى مدرن. مثلاً آزادى كه در رژيم شاه تبليغ ميشد، آزادى خاصى بود كه از هر چيزى شكل مبتذلش را تبليغ ميكرد. ايشان يك مقالهاى نوشتند در ارتباط با لزوم آزادى سقط جنين در روزنامهى كيهان، كه با وجود فضاى مختنق و شديداً بستهى آن سالها سر و صداى زيادى كرد و بسيارى از روحانيون در منابر به اين مقاله حمله كردند تا جايى كه مجبور شدند مدتى تعديل ايجاد كنند.
اين مقدار از سابقهى فرهنگى خانم سرشار و همكاريشان با مجلهى زن روز را به ياد داشتم. مجلهى زن روز هم مستغنى از توصيف است. خوب است نهادهايى كه بيشتر راجع به تاريخ فرهنگى ما در ايران كار ميكنند، نقش اين مجله را هم بررسى كنند. چند ارگان وجود دارد كه واقعاً بايد به نسل جوان ايران معرفى شوند. يكى مجلهى زن روز است. يكى انجمن دوشيزگان و بانوان است. اينها هر كدام به نحوى در توسعهى فساد اخلاقى يا فرهنگى تحت نام آزادى نقش داشتند. در حال حاضر خانم سرشار در امريكا است. يعنى از بعد از انقلاب كه فرارى شد، به امريكا رفت. آنجا هم باكانالهاى تلويزيونى خصوصى محلى كه به ايرانيان وابسته است، همكارى دارد. يك مركز تاريخ شفاهى يهوديان ايران هم در آنجا وجود دارد كه يكى از اعضاى مؤثرش همين خانم سرشار است.
حقاني: چند نكته در خصوص خانم سرشار وجود دارد. ايشان يهوديزاده و از يهوديان شيراز است. در مراكز آموزشى مسيحيان و بعد يهوديان، آموزش ديد. دورهاى را در اسرائيل قبل از انقلاب گذرانده و از سال 1343 هم تقريباً فعاليت مطبوعاتى خودش را با ورود به مؤسسهى كيهان، شروع كرد. ظاهراً آژانس يهوديان در تحميل سرشار به روزنامهى كيهان و شاغل شدن او در روزنامه مؤثر بوده است. به محض ورود در مجلهى زن روز فعاليت خود را آغاز كرد. در اين مقطع كه هما سرشار فعاليت خود را آغاز ميكند و حتى قبل از آن، در كل دورهى پهلوي، عرصهى فرهنگى كشور دست بهاييان و يهوديان است، هم زمان با او خانمى به نام هما احسان كه بهايى است، اطلاعات بانوان را به دست ميگيرد و در تلويزيون مديريت توليد برنامهاى تحت عنوان چهار ديوارى ـ برنامهى مستهجنى كه قبل از انقلاب پخش ميشد ـ را بر عهده ميگيرد. سازماندهى بحثى تحت عنوان انتخاب دختر شايسته با تمام افتضاحى كه آن برنامه داشت هم، توسط هما سرشار صورت گرفت، هم مطبوعات، و هم برنامههاى تلويزيوني، عرصهى فعاليت گستردهى اين قبيل افراد بود.
بعد از انقلاب از ايران متوارى شدند و فدراسيون يهوديان ايرانى را در خارج از كشور سازماندهى ميكردند. با نشريات ضدانقلاب نظير رهاورد، پيام ماه، آزادگان و راديو تلويزيون اميد و چند تلويزيون ديگر كه توسط سلطنتطلبهاى خارج از كشور راهاندازى شده است، فعاليت ميكنند. عمدهترين كار آنها در آنجا، تأسيس و راه اندازى بنياد زنان ايرانى و بنياد تاريخ شفاهى يهود است كه آثار متعددى را منتشر كردند و دقيقاً در آثارشان هم به نحو بارز و آشكارى به تحريف تاريخ ايران براساس تمايلات خاص صهيونيستى و يهودى خود ميپردازند. شايد انشاءالله در يك فرصت ديگرى بشود، آثار بخش بنياد تاريخ شفاهى را هم به نقد گذاشت، كه در آنجا مشخص ميشود كه اينها چگونه دست به تحريف تاريخ زدند. البته در همين كتاب شعبان جعفرى هم خانم سرشار از موضع تحريف گرى وارد مصاحبه با شعبان جعفرى ميشود كه انشاءالله به مواردش اشاره خواهيم كرد.
توكلي: موضوع اصلى اين كتاب تنزيه شخصيت شعبان جعفرى است كه ما او را به عنوان لمپن و در واقع به عنوان لات و گردن كلفتى كه عملاً در خدمت اهداف سياسى رژيم بوده، ميشناسيم. براى اينكه جايگاه لمپنها و تيپ شخصيتى آنها را در ايران بدانيم، آقاى كرمانى ادامهى بحث را ايراد ميفرمايند.
كرماني: شايد تاريخ ايران از چند قرن پيش با پديدههايى به نام پديدهى عياران مواجه بوده است. يعنى در جامعهى ايرانى بحث عرفانى و بحث ايثار و از خودگذشتگى و پيوند با خدا، مختص به فرهيختگان و درس خواندگان نبود. در سطوح پايين اجتماع هم ما افرادى داشتيم كه به خاطر رفتار خوب و پايبندى به اصول اخلاقى و دينى و جوانمردي، برجسته ميشدند كه به آنها عيار ميگفتند. بعضاً شايد آن قدر اين حالت در آنها اعتماد به نفسى به وجود ميآورد كه در جهت احقاق حق مظلوم از ظالم، خودشان شخصاً اقدام ميكردند.
وضعيت جامعه در آن زمان ايجاب ميكرد كه چنين افرادى ظهور كنند. افرادى چون يعقوب ليث صفار، پورياى ولى و... شما اصولاً در تاريخ ايران حتى به صورت افسانهاى با اين پديده آشنا هستيد كه جوانمرد عارف مسلكى كار و شغل خودش را اين ميداند كه براى حمايت از مظلومان، در حد مقدور و ميسور خودش قيام و دفاع كند. كسانى بودند كه آرزو داشتند به مقام اينها برسند و در اجتماع ـ نوعاً ـ هم مورد احترام بودند. مثلاً در ادبيات داش آكُل صادق هدايت، نمونهاى از اين تيپ آدمها بود. در كنار اينها افرادى هم بودند كه بدون داشتن اين ويژگيهاى مثبت و گذراندن مراحل اخلاقى و سلوك عرفانى و صرفاً به قوت زور و بازو و ماجراجويى و شهرت طلبي، وارد اين عرصه ميشدند. محلههاى قديم تهران و زورخانهها، عرصهى ظهور چنين چهرههايى بود. به هر حال، هر جا كه به هر مناسبتى تجمعى ميشد، فرصتى بود براى اينكه اين آدمها خودشان را آنجا نشان بدهند. يا از طريق راه انداختن دار و دسته و دعوا كردن اهالى اين محل با اهالى آن محل حتى در تجمعاتى مثل عاشورا، كه جنبهى تقدس و مذهب و تدين داشته نظر به اينكه جمعيت زيادى در صحنه حاضر بودند، اگر اينها مجالى پيدا ميكردند شرارت ميكردند تا اسم خودشان را بالا ببرند.
شايد بتوان گفت كه حتى بنيانگذار سلسلهى پهلوي، رضا خان پهلوي، خودش يكى از اين لمپنها و چاقوكشها بود. آنهايى كه او را ديده بودند، ميگويند: اثر قمه بر روى صورتش كاملاً مشخص بود. در يكى از دعواهايى كه در محلهى سنگلج با يكى از لات و لوتها ميكند، قمه ميزنند به صورتش و بعدها در تاريخ نويسى به دروغ نوشتند كه در يكى از درگيريهاى نظامى تير خورده است. در اواخر قاجار، ظهور اين تيپ آدمها مانند شعبان جعفري، شدت بيشترى پيدا كرد كه در زورخانه و در تجمعهاى مذهبى يا غيرمذهبي، جايى بود كه اينها ميتوانستند خودى نشان بدهند، مزاحمت براى مردم ايجاد كنند و همانطور كه در فيلمها هم ديدهايد فرهنگ، زبان، رفتار و حتى لباس پوشيدن خاص خودشان را دارند. از اين جهت در تاريخ سياسى دورهى محمدرضا شاه پهلوى و آن هم در حساسترين جنبهى زندگى او يعنى بازگشتن به سلطنت، چنين چهرههايى نقش اساسى ايفا كردهاند. اول كه كتاب شعبان جعفرى درآمد بنده خودم انتقاد ميكردم كه چه لزومى دارد سه چهار تا ناشر با تيراژ بالا و تبليغ فراوان اقدام به چاپ و فروش اين كتاب كنند؟! اخيراً كه كمى فكر كردم، ديدم كه بد هم نشد. البته صرف نظر از اينكه خانم سرشار ناجوانمردانه خواسته كه اين پديدهى لمپن را به جريانهاى ملى و مذهبى ـ به هر طريقى ـ وصل كند، اما از يك جهت خوب بود، زيرا بالأخره نسل جوان ما دارد كم كم از دورهى پهلوى فاصله ميگيرد و اين كتاب از اين جهت كه اعترافى است بر اينكه سلطنت محمدرضا پهلوى در دورهى دوم آن بر دوش چنين كسانى استوار بود، به نظر من ميتواند كتابى مثبت باشد. انشاءالله بقيهى عرايضم را بعد از اينكه نوبت دومى به من رسيد، خدمتتان عرض ميكنم.
توكلي: آقاى تقوى شما در خصوص بحث پديدهى لمپنيسم و معرفى بيشتر شعبان جعفرى بحث را ادامه دهيد.
تقوي: در بررسى چاپ و نشر اثرى مانند خاطرات شعبان جعفري، ميشود از چند رويكرد نام برد و از زواياى متعدد به آن توجه كرد. تنها نكتهى منفى در اين رويكردها، شخصيت و جايگاه منفى شخص شعبان جعفرى است كه سطح كار را پايين ميآورد. ولى نفس پيامى كه از چاپ و نشر اين كتاب و از محتوا و مطالب و مدعيانش، به خواننده و به ويژه به جامعهى ايرانى داده ميشود، ميتواند از جهات گوناگون عبرت آموز و قابل استفاده و مفيد باشد. مهمترين نتيجهى چاپ و نشر اين كتاب اين است كه ما با يك تاريخنگارى خاص رو به رو هستيم. هم از حيثيت جهتگيرى ايدئولوژيك و هم از جهت ادعاها و مفاد و محتواى آن، كه به عنوان بخشى از تاريخ نگارى خاص پهلوى پس از انقلاب محسوب ميشود.
نكتهى ديگرى هم كه توجه به آن شايد مفيد باشد، آن است كه ما به عنوان جامعهى ايرانى و مخاطب اين كتاب و به عنوان كسانى كه با خواندن اين كتاب از بخشى از سرگذشت خودمان و پدرانمان آگاه ميشويم، ميتوانيم درس لازم را از آن بگيريم و در اين راستا توجه به يك نكتهى ديگر مفيد است و آن توجه به انگيزهى طرح اين گونه مطالب و به سراغ امثال شعبان جعفرى رفتن در اين مقطع تاريخي، و انتشار كتابى با اين مدعيات، صرف نظر از صدق و كذب ادعاهايش چه ميتواند باشد؟ يك عبارت معروفى است و حتماً شما هم شنيدهايد كه يك نسل قادر به انجام دو انقلاب نخواهد بود. اين عبارت با توجه به سرگذشت انقلابهاى بزرگ دنيا و تجربياتى كه انقلابيون از انقلابها دارند، همچنان ورد زبانها شد و در جامعه شناسى سياسى هم مورد توجه قرار گرفت.
همچنين عبارت انقلاب فرزندخور است، هم، در مورد انقلاب ما گفته و پرداخته نشد بلكه پس از انقلابهاى شوروى و فرانسه بود كه با آن داعيهى گسترده و با آن ادعايى كه داشتند اين عبارت مطرح شد. آن هم بيشتر به اين خاطر كه هر انقلابى به طور طبيعى پس از پيروزى و در مرحلهى تثبيت و استقرار، بحرانها و مراحل خاصى هم در عرصهى حاكميت سياسى و هم در عرصهى تحولات اجتماعى متحمل خواهد شد. تحمل اين بحرانها به ويژه براى تودههاى مردم با توجه به سطح انتظاراتشان از انقلاب، طبيعى است كه دشواريهايى در پى خواهد داشت. وجود اين فراز و فرودها براى كسانى كه در تاريخ انقلابها كار ميكنند، روشن است. انقلاب اسلامى هم مانند همهى انقلابهاى بزرگ جهان، با بحرانهاى خاص خود در عرصهى داخلى و بينالمللى دست و پنجه نرم ميكند. البته هم ملت ايران همانند ديگر ملتهاى انقلابي، ظرفيت و توان تحمل بحرانهاى پس از انقلاب را دارد و هم نخبگان سياسى جامعه بر ضرورت مطالعات كارشناسى و يافتن راهكارهاى كارشناسانه براى پشت سرگذاشتن بحرانها آگاهند.
منظور از بيان اين مقدمه اين بود كه شايد يكى از انگيزههايى كه در اين مقطع تاريخي، افرادى به سراغ امثال شعبان جعفرى رفتند و در پى آن برآمدند كه اصولاً تيپ شعبان جعفرى را مطرح كنند، معرفى او به عنوان يك الگو و سمبل، از قشر لمپن جامعه بود. بنياد چنين اقدامي، بر اين فرض نادرست استوار است كه، انقلاب اسلامى همانند ديگر انقلابها اكنون گرفتار بحرانهاى پس از پيروزى است و در اين ميان، بخشهايى از جامعه دچار نارضايتى و سرخوردگى شده و آمادهى آنند كه پشت سر افراد لمپن قرار گرفته و به چماقداران آنها تبديل شوند. توجه به اين نكته باعث ميشود تا كوشش كتاب براى چهرهپردازى از شعبان جعفري، ناديده گرفتن و كم رنگ كردن وجوه منفى شخصيت و عملكرد او و به بيان ديگر تنزيه و معرفى او به يك عنوان شخص پهلوان و تأثير گذار در تحولات سياسى و مسائل جامعه، بيشتر روشن شود. غافل از آنكه شخصيت شعبان جعفرى در تاريخ سياسى ايران منفورتر و منفيتر از آن است كه براى سمبليزه كردن او، امكان توفيقى باقى گذاشته باشد.
توكلي: آقاى حقانى شما در اين باب توضيح بفرماييد كه به چه دليل در اين كتاب به نوعى به تكريم و تنزيه به لمپنهايى مانند شعبان جعفرى و سايرينى كه همراه او و با همكارى سازمان سيا در جريان كودتاى 28 مرداد يكى از كريهترين نمونههاى حكومت را بر اين ملت تحميل كردند، پرداخته شد؟
حقاني: واقعاً در اين بحث جا دارد، اشاره كنيم به آن عيارى يا لوتيگرى يا مشتيگرى كه در تاريخ ما وجود دارد و ما نميتوانيم آن را ناديده بگيريم. به ويژه با آن پيشينهى مثبت اجتماعى ـ تاريخى كه دارد. يعنى ما اين تيپ را عليرغم برخى تبعات منفى آن، كه شايد بيشتر ناشى از حضور و نفوذ افراد نايابى باشد كه البته در هر قشرى وجود دارد به عنوان عياران و لوتيان ميشناسيم. زيرا در مجموع مايهى عيارى در ايران مبتنى بر جوانمردى و به عبارتى ميشود گفت مبتنى بر آموزههاى دينى بود. يعنى برخى از اينها حتى خودشان صاحب مسلك بودند. صاحب طريقت و روش بودند و اين با لمپنيسم كه در دورهى پهلوى ما دچارش شديم، كاملاً متفاوت است.
عصر پهلوي، عصر ابتذال همه چيز در ايران است. يعنى شما در رأس اين نظام فردى را ميبينيد كه خودش سابقهى شرارت، دزدى و چاقوكشى دارد و اين چيزى نيست كه ما از سر كينه و عداوت به آن نظام بگوييم، اسناد تاريخى و عكسهاى آن موجود است. خاطراتى كه افراد مختلف در خصوص رضاخان به عنوان سر سلسلهى رژيم پهلوى ارائه كردهاند هم، بيانگر اين واقعيت است. فكر ميكنم در هشتاد و دومين سالگرد كودتاى 1299، چنين فردى را به ما تحميل كردند و در واقع اهانت بزرگى به ملت با سابقهى ايران نمودند. حتى دوستدارانش اشاره ميكنند كه وقتى رضاشاه ميخواست افراد را مخاطب قرار بدهد، با فحش و ناسزا با آنها برخورد ميكرد. وزير خودش را با سنگ و چوب دنبال ميكرد وزير را بگيرد و بزند و يا فلان مهندس را به خاطر فلان خطا يا اشتباه و آن چيزى كه از نظر وى اشتباه بوده، بزند. اين عصر،عصر ابتذال همه چيز در ايران است. دوستان به منابع مراجعه كنند و واقعاً ببينند چه فضايى در ايران از 1300 به اين طرف حاكم بود. در آن فضا كه سنت ستيزى و دين زدايى از يك سو و تجددگرايي، آن هم از نوع مبتذلش، از سوى ديگر، محورهاى مهم سياستگذاريهاى پهلوى را تشكيل ميدهد، در چنين فضايى پديدهى شعبان جعفرى و امثال شعبان جعفرى معنى پيدا ميكند. رژيمى كه دنبال سركوب مردم است و دنبال از بين بردن بنيانهاى فرهنگى است، طبيعى است كه بايد به افرادى نظير شعبان جعفرى براى پيشبرد كارهاى خودش توسل و تمسك پيدا بكند.
طرح شعبان جعفرى بعد از انقلاب اسلامى از حيث تاريخ نگارى براى ما مفيد است. يعنى فكر ميكنم براى همه مفيد است. بالأخره اطلاعاتى دارد كه نشان ميدهد رژيم به قول آقاى كرمانى از چه پايگاههايى برخوردار بوده است. ولى طرحش از ناحيهي آنها به منظور روشنگرى صورت نگرفت. آنها دنبال احياى يك تيپ از بين رفته در ايران هستند. ميدانيد بعد از انقلاب اسلامى ما آن ايثار و فداكارى را كه در عياران بود، در بين بچههاى جامعهى خودمان مشاهده ميكنيم. جوانى كه در جبهههاى جنگ جان خودش را ميدهد و آن اوج جوانمردى و عيارى را براى نجات دوست ديگرش به نمايش ميگذارد و مثلاً ماسك شيميايى خودش را به دوستش ميدهد و در واقع خودش را فدا ميكند، با جوان قبل از انقلاب تفاوت دارد. به اين نحو ما آن شرايط را پشتسر گذاشتهايم و شرايط جديدى را فراهم كرديم. در اين شرايط، پيام اين كتاب كه شايد نوعى بازگشت به آن لمپنيسم باشد كه عدهاى چشم به آن دوختهاند، هيچ زمينهى پذيرش بين مردم ندارد. يعنى اگر شعبان جعفرى و امثال آن، زمينهى پذيرش داشتند در همان دورهى خودشان بايد پذيرفته ميشدند. در حالى كه غير از آن مواردى كه اتفاقاًت خاصى ميافتد، معمولاً بزهكاران و افراد مشخص زندانى هستند، حتى قبل از انقلاب كه شعبان را به زندان برده بودند، زندانيها شعار ميدادند كه شعبان جعفرى را بايد بكشيد. بنابراين حتى در بين خلافكاران قبل از انقلاب هم، شعبان جعفرى شايد پذيرش نداشت تا چه رسد به جامعهى پس از انقلاب.
توكلي: تا كنون مطالبى پيرامون شعبان جعفرى و كتاب خاطرات او گفته شد. آقاى كرمانى فكر ميكنم الان زمان اين باشد كه توضيح بيشترى راجع به خود شعبان جعفرى بدهيد كه اين آدم بالأخره چه كسى است و چه چيزى در زندگى او اتفاق افتاده و چه حوادثى را داشته كه حتى مورد اعتناى نويسندگان يهودى هم واقع شده است؟ خوب است يك شناختى از خود شعبان جعفرى به طور مبسوطتر داشته باشيم:
رنجبر كرماني: پديدهى لمپنيسم از نوع شعبان جعفرى به اصطلاح انعكاس منفى پديدهي عيارى است. يعنى ما اگر در بعد مثبتش عياران را داريم و سمبلش در ادبيات ايران مثلاً «داش آكل» است، در بعد منفى هم محلات تهران قديم صحنهى نام آورى و زورآورى يك عده ولگرد و چاقوكش و اين تيپ آدمها بود و هر كدام از اينها دست به عمليات عجيب و غريب ميزدند. گاهى حتى دو تا از اين لاتها شرط ميبستند كه كدامشان ميتوانند تعداد بيشترى چاقو به خودشان بزنند! يا مثلاً يك وقت ميبينى يك عدهاى امثال حسن سه كله و اسماعيل قصاب و اسمهايى از اين قبيل ـ چون اسمهاى اينها همه از اين فرم اسمها است ـ در سبزه ميدان كل» آبراى خودزنى جمع ميشوند، بعد در تهران ميپيچد كه فلانى مثلاً توانست 17 چاقو به خودش بزند، يا شيشه بخورد يا از آن كارهايى كه به هر حال مشهور شود. بهتر است يك داستانى هم در اين باره نقل كنم:
يك وقت در يكى از عاشوراها بين دستهى سنگلج با دستهى سرپولك در زمان ناصرالدين شاه دعوا شد و خلاصه كتك كارى و درگيري؛ مطابق هر روز گزارش روزانه را به شاه ميدادند، كه ديروز اغتشاش شده مثلاً سبزه ميدان اينجور شده، آنجور شده. بعد سياههى دستگيريها را به ناصرالدين شاه دادند، همين طور ليست را تيك زد و دستور داد اينها را شلاق بزنيد و زندان بكنيد و بقيه را آزاد كنيد.
البته اين داستان را من با ديد انتقادى خواندم. ولى بعداً فهميدم كه ناصر الدين شاه جامعهى تهران قديم را بهتر از محققين صد سال بعد از تهرانى دانشگاه رفته، ميشناخت. وقتى نگاه كردم، ديدم اسمهايى را كه ناصرالدين شاه تيك زد، همهى اسمهاى دو تيكهاى هستند. مهدى موش، اصغر سه كله و از اين جور اسمها، اين آقاى شعبان جعفرى بچهى سنگلج بود. سنگلج هم محلهاى است كه الان به جايش پارك شهر ساختهاند و يكى از محلههاى قديم تهران بود. در جوانياش هم دنبال زور و زورخانه و بزرگ كردن بازوها و شرارت بود. اينجورى كه خودش در اين كتاب ميگويد از همان موقع كه به خدمت سربازى رفت، آنجا را پايگاه تمرين عمليات لمپنى براى خودش كرد تا بتواند مثلاً جلوى افسر بايستد و يا از زندان سربازى فرار كند. اين نام آورى و يا اولين حركت اجتماعى براى وي، چنين آغاز شد كه آن طور كه در اين كتاب ميگويد، رفته در يكى از اين ميكدهها بعد از نوشيدن زياد، كلهاش گرم شده و در آنجا دعوا راه انداخته و به زندان افتاده. اصلاً زندان رفتن و شلاق خوردن و با كميسرى سر و كار پيدا كردن، اينها هر كدام يك مرحلهاى در حد گذارندن واحدهاى خاص براى چهره شدن بود. ايشان هم همهى اين مراحل را طى ميكند و متأسفانه يا خوشبختانه از نظر خودش، دورهى بالندگياش يعنى دورهاى كه خوب توانسته توى زورخانهها خودش را نشان بدهد و ميل بگيرد، همزمان با هرج و مرج.
پس از شهريور 20، دورهاى كه اجتماع ايران واقعاً آمادهى پذيرش يك همچون كسانى هست. ميدانيد كه لمپنها، گروههاى كاركردى هستند، گروههايى هستند كه ميشود از آنها استفاده كرد. نظر به اينكه اينها دست به كارهايى ميزنند كه عموماً آدمهاى ديگر نميزنند. مثلاً شما فرض كنيد يك دانشجو يا روشنفكر هرچه كه مخالف باشد و در جناح اپوزيسيون يك رژيم قرار داشته باشد، كارهايى از اين دست كه اين بابا ميكند، انجام نميدهد. اصولاً اينها گروههاى كاركردى هستند كه به درد سياستمداران آن زمان هم ميخوردند و نوعاً هم از آنها استفاده ميكردند. از شهريور 20 به بعد، نخست وزيران وقت مانند قوام و اينها و به خصوص دربار شاهنشاهى ايران هم، در استفاده از گروههاى لمپن براى پيشبرد اهداف خود يد طولايى داشتند و سمبلش هم، همين كسى است كه داريم راجع به او صحبت ميكنيم.
به هر حال نه تحصيلى داشت و نه سوادي. در يك خانوادهى سنتى بوده كه همان موقع هم كنترل زيادى روى بچههايشان نداشتند. بچه ميرفته توى كوچه بزرگ ميشده و واقعاً توى محيط بزرگ ميشده. حالا اگر خودش استعداد خوبى داشته، جذب مسجد و هيأت و حوزه و درس و مشق و اينها ميشده و اگر استعداد نداشت، زورخانه بود و سركوچه ايستادن و لات شدن و نوچهى لات ديگرى شدن كه آقاى شعبان جعفرى از اين تيپ نوع دومش است. براى معرفى ايشان همين قدر كه ايشان مثلاً در سن شايد زير 17 يا 18 سال، اول بار مشروب خوردن و مست كردن و عربده كشيدن را، تجربه ميكند همين قدر من فكر ميكنم بس است. بعدها هم آن قدر اين آدم شرارت ميكند كه تبعيدش ميكنند به يكى از شهرهاى گيلان (لاهيجان) آنجا هم باز از شرارت خودش دست بر نميدارد و با تمهيداتى به تهران بر ميگردد. اينجا بالأخره يك عده دورش جمع هستند و من حدس ميزنم كه از همين سياستمدارهاى وقت سراغ ايشان آمده باشند، چون ميدانستند ايشان به دردشان ميخورد. مجلسى را به هم ريخته بود كه تئاتر عبدالحسين نوشين از حزب توده بود. چون به هم ريختن آن مجلس در جهت اهداف دربار بوده، مورد تشويق هم قرار ميگيرد. از آنجاست كه آقاى شعبان جعفرى به اهميت خودش پى ميبرد و ميگويد بلى مثل اينكه كارى از دست ما بر ميآيد و ميشود شعبان بيمخ.
علتش هم همين است كه همهى اين لمپنهاى تهران سابق، بايد لقبى داشته باشند و لقبشان هم از مقولهى همين بيمخ و بيكله و اينجور چيزها باشد. بدين ترتيب، شعبان بيمخ شد چهرهى ورزشى و چهرهى مؤثر در عمليات اجتماعى ايران در دههى 20 به بعد.
توكلي: آقاى تقوى شما از شعبان جعفرى بفرماييد.
تقوي: به نظر بنده حداقل براى ما و نسل معاصرمان معرفى شعبان جعفرى تا حدودى توضيح واضحات باشد و شايد كمتر كسى باشد كه به منفى بودن شخصيت شعبان جعفرى واقف نباشد و يا حتى خود شعبان شخصاً ادعا داشته باشد كه چيزى غير از اين بود. اگر چه در تعبير و لفظ به اين واقعيت اقرار نكند، اما به نظر من اگر كسى يك دوره از خاطرات او را از زبان خودش مطالعه كند به اندازهى كافى به وجه منفى شخصيت ايشان پى خواهد برد. بنابراين، برپايهى واقعيتهاى تاريخي، كسى نميتواند منكر منفى بودن شخصيت شعبان جعفرى شود و يا اينكه از كتاب خاطرات او دفاعى كند. مثلاً برگزار كنندگان همين جلسه، براى اينكه مباحث به چالش كشانده شود، كوشيدند تا فردى را پيدا كنند كه بتواند به عنوان موافق و مدافع محتويات كتاب، در جلسه حضور داشته باشد اما موفق نشدند. شعبان خود در همين كتاب اقرار ميكند هنگامى كه او را به مناسبتى به زندان بردند، زندانيان هم او را نپذيرفتند و ميخواستند او را تكه پاره كنند به گونهاى كه مسئولان زندان ناچار شدند او را از ديگر زندانيان جدا كنند. وقتى كسى در ميان بزهكاران جامعه به اين اندازه منفور باشد، تكليف ديگر اقشار جامعه با او روشن است. هنگامى كه شاه در راستاى ترويج شعبان جعفرى و تحميل او بر جامعه، شخصاً براى افتتاح باشگاه ورزشى او حضور پيدا ميكند، مأموران ساواك گزارش ميدهند كه اين اقدام شاه، با واكنش اقشار مختلف جامعه به ويژه قشر تحصيل كرده و دانشگاهى مواجه شده و اثر بسيار منفى داشته و باعث افت شخصيت اعلى حضرت گرديده است. براى نمونه، دانش آموزان دبيرستان دخترانهى شهناز به طنز و اعتراض ميگفتند كه بهتر است دبيرستان آنها را هم به دبيرستان شعبان جعفرى نامگذارى كنند.
بنابراين، در منفى بودن شخصيت و ماهيت شعبان جعفرى حرفى نيست. آنچه مهم است اينكه، از گفتهها و اعترافات خود به شناخت و تحصيل درستترى از تاريخ و جامعهى خودمان دست بيابيم. ببينيم چگونه و با چه شيوه و شگردى فردى با چنين ماهيتى را به عنوان يك عيار و پهلوان بر جامعه تحميل كرده و حتى ميكوشيدند جايگاه رئيس پهلوانان را به او اختصاص بدهند.
حمايت سياسي، امنيتى و نيز حمايت مالي، از مهمترين اهرمهاى رژيم براى تقويت شعبان و تحميل او بر جامعه بود. شخصيتها و رجال و هيئتهاى داخلى و خارجى را به عناوين گوناگون به بازديد از باشگاه ورزشى شعبان ميكشاندند. اين ديد و بازديدها، يكى از تاكتيكها و شگردهاى رژيم براى ترويج و بزرگ نمايى شعبان از يك سو و تقويت مالى او از سوى ديگر بود. در نتيجه اين تقويت مالى و سياسى بود كه شعبان را به چهرهاى تأثيرگذار و متنفذ تبديل ميكرد. اين گونه است كه شعبان در خود ميبيند كه در سيستم ادارى و قضايى كشور اعمال نفوذ كند. مجرمى را برهاند و بيگناهى را گرفتار كرده و به قتل برساند.
پرسش مهمتر اين است كه چرا رژيم دست به چنين اقداماتى ميزد؟ ما ميتوانيم اين اقدام رژيم را يكى از نشانههاى فقر سياسى آن دانسته و اين واقعيت را براى نسل معاصر خودمان و براى آيندگان روشن كنيم! چون روشن است هنگامى كه رژيمى فاقد پشتوانه و پايگاه اجتماعى باشد، به چنين حيثيتهايى متشبث ميشود. وزير و وكيل و سناتور و هيئتهاى خارجى را به باشگاه جعفرى ميكشاند تا از وى چهرهاى كاذب بسازد و آنگاه او را به عنوان پشتوانه و پايگاه اجتماعى خود مورد استفاده قرار دهد.
نكتهى ديگرى كه دربارهى اين كتاب ميتوان گفت، وجود نوعى تحريف تاريخ در آن است. شما خوب ميدانيد كه عيارى و پهلوانى در فرهنگ و ادب جامعهى ما داراى بار ارزشى مثبتى است و حكايت از جوانمردى و اخلاق و فضيلت و نجابت ميكند. در جامعهى ما در فرازهاى گوناگونى از تاريخ، به ويژه در مقاطع چرخش قدرت و ضعف حكومت مركزي، گروهى از افراد بروز و نمود مييافتند و برخى از وظايف نيروهاى انتظامى و امنيتى و امور حسبيه را به عهده ميگرفتند و از مظلومان و حيثيت و شرف افراد حمايت ميكردند. اين افراد داراى زور و بازو بود. و مورد احترام بودند. تحريفى كه در تاريخ نگارى كتاب مشاهده ميشود آن است كه از شعبان جعفرى كه به ماهيت او اشاره داشتيم، چهرهى مثبت يك عيار و پهلوان را به خواننده ارائه ميكند. حال آنكه نه تنها اقرارها و تناقضهاى موجود در گفتههاى خود شعبان، بلكه اسناد فراوانى كه از ساواك و ديگر دستگاههاى رژيم گذشته بر جاى مانده، روشن ميسازد كه چنين تصويرى با واقعيت فاصلهى بسيار داشته و دروغى بزرگ بر جامعه و تاريخ ايران است. به همين دليل در بخش قبلى سخنم هم به كوشش بيهوده و ناصواب كتاب و تهيه كنندگان آن در جهت سمبليزه كردن شعبان جعفرى براى نسل معاصر جامعهى ايران اشاره داشتم.
توكلي: بنده فقط به خاطر اينكه مسأله براى دوستان مستندتر باشد، سندى را كه در كتاب اسناد مربوط به شعبان جعفرى منتشر شده قرائت ميكنم كه ميگويد:
احتراماً كميسيون محترم تشويقات غير نظاميان از لحاظ خدماتى كه روز 28 مرداد آقاى شعبان جعفرى و جمع ديگرى (كه نام ميبرد) با كسان خود انجام دادهاند، بدون در نظر گرفتن سوابق و سوء شهرت نامبردگان به نشان رستاخيز 2 و 18 نفر همراهانشان مدال 28 مرداد منظور و تصويب اين نظر را منوط به ارادهى ستاد ارتش داشته است.»
و اين واقعيتى است كه حكومت از اين افراد استفاده ميكرده و ضمن اينكه از اينها استفاده ميكرده، نسبت به بدنامى اينها نيز خودشان اطلاع داشتهاند. نامههاى متعدد اينجا هست كه از وزارت دربار گرفته تا ستاد ارتش و بخشهاى مختلفى از ركن دو كه همهى اينها تأكيد دارند كه شعبان جعفرى در كودتاى 28 مرداد از عوامل كودتا بوده و سايرينى كه كمك كرده بودند كه رژيم پهلوى دوباره تثبيت شود، از بد نامترين افراد هستند و لذا به نوعى از اينها در مجامع عمومى احتراز شود. آقاى حقانى شما در اين مورد توضيحى داريد، بفرماييد.
حقاني: شعبان بچهى آخر يك خانوادهى 16 نفره است، يعنى 15 تا خواهر و برادر داشته و او آخرين شان است و طبيعى است كه پدرش نتواند شعبان را تربيت كند. طبق آن چيزى كه خودش گفته از درس خواندن تا رفتن سربازى و از هرچيزى كه بالأخره بخواهد به شخصيت او نظم بدهد و آن را در مسير مناسبى بياندازد، گريزان و بيزار است. از همان ابتدا تبديل ميشود به يك عنصر نا آرام اجتماعى كه در محلهى خودش دائماً شرارت ميكند. اولين شرارت رسمى و آشكارش كه خيلى صدا ميكند، شلوغ كردن كافهاى است در تهران كه تودهايها در آن يك نمايش اجرا ميكردند. او ميگويد:
نمى دانستم چه كار ميكنم، ولى رفتم يك كافهاى را به هم زدم و بعداً فهميدم كه تودهايها در اين جا يك نمايش سياسى اجرا ميكردند و مورد توجه قرار گرفتم.
آن وقت كه اين كتاب چاپ شد و هنوز اسناد مربوط به شعبان جعفرى خيلى چاپ نشده بود، اين طور تلقى ميشد كه شعبان به خاطر اين شيرين كارى كه خودش نميداند انجام داده، مورد توجه قرار گرفته و بعد ركن دو با او تماس گرفته و در نهايت به عنوان يك مهرهى سازمانهاى مخفى اطلاعاتى ـ انتظامى رژيم پهلوى درآمده و در جاهاى مختلف وارد عمل ميشود. اما اسنادى كه منتشر شده و آقاى توكلى هم به آنها اشاره كردند، دقيقاً نشان ميدهد كه حتى آن اتفاق هم عمدى بود. ظاهراً شعبان را ميفرستند تا آنجا را به هم بزند و از همانجا مورد حمايت قرار بگيرد. به لاهيجان ميرود در لاهيجان با دختر يكى از افراد شرور آنجا ازدواج ميكند و در همان مقطع كوتاه 28ـ1327، دهها شكايت از شعبان و افراد خانوادهى همسرش به تهران ارسال ميشود. حاكى از اينكه وي، امان مردم را بريده و با شرارت و چاقوكشى از مردم باج ميگيرد. مكاتباتى كه بين تهران و گيلان رد و بدل شد، كاملاً نشان ميدهد كه شعبان تحت توجه مقامات است. اين عين عبارت يك سند است كه سرلشگر خسروانى به تيپ گيلان صراحتاً ميگويد:
شعبان از خدمتگزاران مقامات عاليه و ارتش ايران است.
از همانجا با ارتش ارتباط پيدا ميكند و به تهران برميگردد ودر تهران دور جديدى را آغاز ميكند و آن ارتباط با بعضى از محافل مذهبى است كه احتمالاً براى بدنام كردن و يا كسب خبر از آنها انجام ميگرفته است.
توكلي: در اين كتاب به طور طبيعى شاهد بوديم كه خانم سرشار اصرار بسيار زيادى براى اثبات ارتباطات شعبان جعفرى با گروههاى اسلامى از جمله فدائيان اسلام و آيتالله كاشانى و بعد هم ساير محافل مذهبى دارد. آقاى كرماني، شما علت اين اصرار را چه ميبينيد و موضع شعبان جعفرى در مقابل اين اصرار خانم سرشار چيست؟
كرماني: همانطور كه اشاره شد، بعضى چهرهها هستند كه وصل شدن آنها به يك جريانى و يا به يك كسى خود آنها را پاك نميكند، اما طرف مقابل را نجس ميكند. اين را بنده نميخواهم قضاوت كنم، دوستان بخواهند كتاب را ميبينند كه خانم مصاحبهگر با سؤالات جهت دار و بعضاً با اصرار سعى ميكند كه شعبان را مرتبط با جريانهاى مذهبى معرفى كند. مثلاً در مورد رابطهى شعبان جعفرى با فدائيان و شخص نواب، دو سه بار بر اين مسأله اصرارمى ورزد، تا اينكه شعبان جعفرى آخرش ناچار ميشود كه بگويد ما به آن صورت با اينها ارتباط نداشتيم. بعد كه جوابش را ميدهد، باز خانم مصاحبهگر ميپرسد: پس شما تا آن لحظه عضو فدائيان اسلام بوديد؟ در حالى كه آنهايى كه با جريان فدائيان اسلام آشنا هستند، ميدانند كه آن جريان مانند احزاب نبود كه كسى عضو آن شود و كارت عضويت و تشكيلات آن چنانى داشته باشد و شايد بشود گفت كه محفلى بود از يك عده آدمهايى كه همه مريد نواب بودند و طبيعى است كه آن محفل، ممكن است گاهى اوقات براى انجام كارى از صد نفر هم استفاده كنند؛ از هيئتهاى مذهبى و جريانهاى سياسى و امثال آن.
ولى جايى كه خود اين شعبان ميگويد من با اينها ارتباط نداشتم، مصاحبهگر دوباره ميگويد: شما كه تا آن زمان عضو بوديد!؟ ميخواهد بالأخره يك جورى ثابت كند كه اين شخص عضو فدائيان اسلام بوده. كسى كه شخصيتش اظهر من الشمس است، با امثال نواب، واحدى و ذوالقدر ـ رحمت الله عليهم ـ مرتبط بوده! از اين دست جهتدهيها در اين مصاحبه زياد است.
حالا من نواب را مثال زدم. حتى در مورد مصدق هم ايشان اصرار دارد كه ايشان را مصدقى يا طرفدار آيتالله كاشانى جلوه بدهد، در حالى كه عرض كردم، در ايران پس از شهريور 1320 فضا براى امثال اينها هست، هر كدام از اينها براى اسم در كردن تكيه راه مياندازند، مجلس عزادارى ميگيرند به هر حال كسانى هستند كه در اين جلسات حضور پيدا ميكنند. همانطور كه گفتم لمپنيسم كاركرد خودش را دارد، ممكن است حتى جريان سياسى و يا شخصيت يا نخست وزيري، به فكر استفاده از آن بيافتد؛ همانجور كه رقباى آنها به فكر استفاده از آنها هستند. اما سابقهى او از قبل و بعد از 28 مرداد و اين گفتههاى خودش گوياى آن است كه ايشان اصولاً ارتباطى با چهرههايى مانند مرحوم نواب و مرحوم مصدق و آيتالله كاشانى نداشته است.
اما جهت دهى در اين كتاب زياد است. يك نمونهاش همان است كه عرض كردم. به هر حال خانم سرشار كسى است كه نويسنده است و جامعهى ايران را ميشناسد و ميداند كه اگر بخواهد شعبان جعفرى را با آن تيپ و سياق اجتماعياش در طبقهى عياران بگنجاند، طبيعى است كه بايد او را بيشتر به نيروهاى مذهبى ملحق كند در حالى كه وى به كلى با مذهب بيگانه است و اين تنها براى بدنام كردن است به خصوص كه انقلاب ما يك انقلاب اسلامى است. از اين جهت خانم سرشار، فى الواقع براى بدنام كردن چهرهى روحانيون و چهرهى مبارزان اسلامى سنگ تمام گذاشته است.
توكلي: در قيام روز 15 خرداد، چند جا به طور جدى از طرف تظاهرات كنندگان مورد هدف واقع شد؛ يكى از جاهايى كه به طور جدى آسيب ديد و در واقع آتش سوزى نسبتاً كاملى در آنجا اتفاق افتاد و تظاهرات كنندگان آنجا را به آتش كشيدند، باشگاه شعبان جعفرى ميباشد و شعبان جعفرى كه در روزهاى 28مرداد و بعد از آن، پس از سركوب مردم با جيپهاى متعدد و با تيپ افراد مختلفى كه آنها را سوار بر جيپ كرده در خيابان ميآمد و عربده ميكشيد و مردم را مورد هجوم قرار ميداد. اين آدم خودش در خاطراتش تعريف ميكند كه من در روزهاى 15 و 16 خرداد جز اينكه شاهد حوادث باشم، هيچ كارى از من بر نيامد تا اينكه عمليات سركوب كامل شد و جمع زيادى از مردم به شهادت رسيدند. حال كه همه سركوب شدند و كنار رفتند تازه آقا پيدايش شده و به اصطلاح اراذل و اوباش خود را سوار بر جيپ كرده و در خيابانهاى تهران جمعيت به اصطلاح جوانمردان خودش را حالا به راه انداخته تا قدرتى نشان بدهد.
آقاى تقوى لطفاً شما به بحث باج خواهى شعبان اشاره بفرماييد كه به چه صورت بود؟ ايشان در اين كتاب خيلى قسم و آيه ميخورد كه من نه اصلاً از دربار و ساواك و نه از شاه و نه از هيچ كس پول نميگرفتم، فقط كارم همان كار باشگاه بود و درآمدم از همان طريق بود و از كسى دريافت ويژهاى نداشتم و اصرار بسيار زيادى نيز بر اين مسأله دارد، ضمن اينكه، اسناد متعددى در اين باب وجود دارد. حالا آقاى تقوى شما خلاصهاى از اين موارد را بفرماييد.
تقوي: من در تكميل فرمايشات آقاى كرماني، نكتهاى را عرض ميكنم؛ چرا كه حائز اهميت بيشترى است و اهميت آن بيش از باج خواهيهاى شعبان جعفرى است و آن اينكه علت انتصاب شعبان جعفرى به جناحهاى مثبت كشور مانند مرحوم آيتالله كاشانى و مرحوم دكتر مصدق و از اين قبيل؛ واقعاً شايد بيش از بدنام كردن باشد. البته بدنام كردن جريانهاى مثبت تاريخى ما يكى از اهداف اين نوع تاريخ نگارى است، اما به نظر من كمى بايد فراتر رفت.
در يك آمارى كه در جايى ملاحظه ميكردم، آمده بود كه مجموعهى رسائل و مقالاتى كه در دههى اول انقلاب اسلامى در سراسر جهان دربارهى انقلاب اسلامى نوشته شد و انديشمندان جهان را به خودش مشغول داشت، برابر است با مجموعهى رسائل و مقالاتى كه در طول هفتاد سال، دربارهى انقلاب شوروى در دنيا نوشته شد. اين آمار در عين كوتاهي، بسيار گوياست. انقلاب شوروى كه در مقطع تاريخى خودش انقلابى عظيم بود، دنيا را به دو قطب سياسى و ايدئولوژيك تبديل كرد. خب طبيعى بود كه بايد اذهان انديشمندان و تحليلگران جهان را به طور جدى به خودش متوجه كند. آن وقت ميبينيم كه در طول چند سال، توجه انديشمندان جهان چند برابر انقلاب شوروي، متوجه پديدهاى ميشود كه در ايران به نام انقلاب اسلامى اتفاق افتاد. بنده به اين خاطر اين مقدمه را عرض كردم كه اين را مورد توجه قرار دهيم كه اصولاً در دنيايى كه سازمان سيا و حتى تحليلگران علوم اجتماعى و سياسي، تقريباً براى مذهب در بسيارى از كشورهاى دنيا و از جمله ايران ـ به عنوان اينكه بتوانند در عرصهى مبارزات سياسى و بسيج تودهها نقش ايفا بكنند و يك تحولى همانند بهمن 57 بيافرينند ـ ديگر جايگاهى قائل نبودند، اين انقلاب، جريانى بود كه در اوج ناباورى آنها، در ايران انجام گرفت. از اين مقطع تاريخ، است كه اصولاً تمام محافل علمى و فرهنگى امپرياليسم در عرصهى جهانى به يك بازكاوى و بازانديشى در مطالعات گذشتهي خودشان در مورد جوامع اسلامى به ويژه، جوامع شيعى پرداختهاند.
بحث مطالعهى بنياد گرايى در چنين بسترى مطرح شد و در اسرائيل و اروپا و امريكا، سازمانهاى خاصى براى مطالعهى بنياد گرايى اسلامى اختصاص دادند. اين حاكى از اين است كه آنها از آنجايى كه تا حالا كمتر احساس خطر ميكردند، در دنياى مدرن با يك خطر فوق العاده رو به رو شدند و امثال «هانتينگتون» تئورى جنگ تمدنها را در چنين مقطعى و چنين بستر فكرى و مطالعاتى مطرح كردند. بنا براين اصولاً يك بار ديگر اينها به خود آمدند كه با اين پويايى و حركتى كه در اين انديشه وجود دارد، و پشتوانهاى تودهاى كه در بخش عظيمى از جهان دارد، برايشان بسيار خطر ساز است. بنابراين دوباره ميبايد ارزيابى ميشد و پويايى اين موضوع مورد توجه قرار ميگرفت و طبيعتاً براى خنثى كردن آن راهكارى پيدا ميشد، آنگاه براى اين مسأله، به عنوان بخشى از پارادايم كلى خود مبنى بر اينكه براى خنثى كردن مذهب به عنوان يك عامل بسيجگر تودهها و خطر ساز براى ساختار فعلى بينالمللى به گونهاى بايد چاره جويى شود. جريانهاى مذهبي، مخصوصاً در تاريخ دويست سالهى اخير ايران، به عنوان بخشى از اين دستور كار و استراتژى كلى مورد توجه است و آنگاه، انتساب شخصى مثل شعبان جعفرى به تيپى مانند فدائيان اسلام و آيتالله كاشانى و مرحوم دكتر مصدق و از اين قبيل، در اين راستا معنا دار ميشود و معلوم است چه هدف جدى و بنيادى در پشت چنين كارهايى نهفته است.
در نگاهى ساده، ما ابتدا خيال ميكنيم يك خانمى همين جورى از يك آقايى سؤال ميكند كه مثلا آيا شما جزء اين گروه بوديد يا نبوديد؟ اما وقتى اين بستر فكرى و سياسى را مورد توجه قرار بدهيم، معناى سؤال و اقدام او را بهتر متوجه ميشويم. دربارهى باج خواهى ايشان هم تنها چند جمله عرض ميكنيم كه شعبان جعفرى كه به تعبير خودش وقتى پس از كودتاى 28 مرداد به عنوان تاج بخش مطرح گرديد، خوب در برابر اين تاج بخشى طبيعى بود كه باج خواهى هم ميكرده و داشته است. اينكه در اسناد گوناگونى ميبينيم كه از شاه ميخواهد كه رئيس تربيت بدنى را وادار كند كه به او كمك كند و يا اينكه مقامات بالاى كشور دستور ميدادند كه نيازهاى او برآورده شود و همچنين عملكرد شاه و خاندان سلطنتى در توجه به شعبان جعفرى و ورزشگاهش و نيز حضور و شركتشان در مراسم اوـ كه اين هم خود به خود دستور غير مستقيمى بود به تمام مقامات ديگر كه اگر شعبان جعفرى كارى داشته باشد بايد انجام گيردـ همه در اين راستا هستند. بنابراين شعبان جعفرى از سيستم قضايى گرفته تا سيستم اداري، ميتواند نفوذ كند. براى ارزيابى باج خواهيهاى مادياش، شما اگر حقوق آن روز كارمند را كه بالاترينش 200 الى 300 و 350 تومان است، طبق آمار و ارقامى كه در همين اسناد هست، در نظر بگيريد، آن وقت ميبينيد كه شعبان جعفرى اگر اشتباه نكنم، يك ميليون تومان تنها از شركت واحد ـ مثلاً ـ باج ميگرفت! ارقام برخى از باج خواهيهاى او گاهى با حقوق يك عمر 80 سالهى يك كارمند برابرى ميكرد. به هر حال اين باج خواهيها، نتيجهى طبيعى آن تاج بخشى و بيپايگاهى رژيم است. دوستان ميتوانند با مطالعهى اسناد و منابع، آمار و ارقام بيشترى را در اين باره ملاحظه كنند.
توكلي: از آقاى حقانى ميخواهم دربارهى باج خواهيهاى شعبان جعفرى چه از حكومت و چه از مردم، مطالبى را بيان نمايند.
حقاني: در خصوص باجگيرى اين فرد از مردم به قدر كافى اشاره شد و گزارشات متعددى در اين باره هست. از همان موقعى كه در لاهيجان بود، تا زمانى كه به تهران آمد و تا بهمن 57 كه ظاهراً يك بار ميرود به اسرائيل و دوباره برميگردد به ايران و باز از ايران فرار ميكند، گزارش و اسناد بسيارى وجود دارد كه مزاحم مردم ميشده و از آنها به اشكال مختلف باج ميگرفته.
در خصوص مقامات و دولت نميتوانسته با آنها مانند مردم برخورد كند، اما اينكه ميگوييم از مردم باج گرفته، واقعاً گزارشات فراوانى دربارهى آن وجود دارد. برخى از مردم چون ديگر جانشان به لبشان رسيده بود، جرأت ميكردند از او شكايت كنند. هر شكايتى از شعبان منجر به ضرب و جرح و حتى قتل طرف ميشد. برخى بالأخره به ناچار شكايت ميكردند و گزارشاتش نيز موجود است كه از دست او و اطرافيانش به ستوه آمده بودند. اما در مورد مقامات دولتى اين كار را نميكرد؛ بلكه درخواستهايى ميكرد. شما اگر كتاب را ببينيد، شعبان مدعى است كه من از عشق به وطن و عشق به شاه اين كار را ميكردم و هيچ وقت دنبال سوء استفادهى مالى نبودم! اما عليرغم اين ادعا، صدها سند، حاكى از تقاضاهاى مالى متعدد و مكرر شعبان از مقامات دولتى و از شاه وجود دارد. او برنامهاى طراحى كرده بود تحت عنوان گل ريزان كه البته در زورخانههاى ما در حال حاضر هم مرسوم است، ولى او با گذاشتن برنامهى گل ريزان سعى داشت از افراد و مقامات پول بگيرد كه اين كار را هم انجام ميداد و به بهانههاى مختلف باجخواهى ميكرد و با توجهى كه دربار و شاه هم به او داشتند معمولاً كارش راه ميافتاد.
نكتهاى كه خودش هم ميگويد:
من سعى ميكردم كار مردم را راه بيندازم و اگر كسى به من مراجعه ميكرد، تلاش داشتم دست خالى بر نگردد.
نفوذ شعبان در دستگاههاى دولتى به حدى بود كه مردم لطيفههاى مختلفى هم برايش ساخته بودند كه خودش به دومورد از آنها اشاره ميكند.
يكى اينكه، من براى دانش آموزان نمره ميگرفتم. ظاهراً در يكى از مراجعات، معلم به او ميگويد: (اين البته بين مردم جوك شده بود، خودش هم در اين كتاب اشاره ميكند) اين شاگرد حتى نميداند صابون را با سين مينويسند يا با صاد، شعبان به او ميگويد مثلاً اگر با سين بنويسد صابون كف نميكند؟ و معلم همين طور مانده و مجبور شد نمرهاش را بدهد. يا براى فريدون فرخزاد كه در دورهى پهلوى رقاص بود، ميگفت: من براى او ديپلم گرفتم. از اين نمونه كارها هم ظاهراً داشته است. يك مورد هم براى دانش آموزى نمره ميخواسته، معلم ميگويد به او 20 بدهم خوب است، ميگويد: 100 بهش بده كه حالش جابياد. در هر صورت اين حاكى از نفوذ منفى شعبان در ادارات و در سازمانهاى دولتى است.
توكلي: آقاى كرمانى بحث ارتباط شعبان جعفرى با يهوديان و اسرائيل را كه مطرح گرديد، فكر ميكنم تا امروز به آن پرداخته نشده است. يكى از مواردى كه در زندگى شعبان جالب توجه است، ارتباط گستردهى دولت صهيونيستى با اين تيپ افراد است و همچنين همكاريهايى كه قبل و بعد از انقلاب در مسير مبارزه با انقلاب اسلامى و مردم با اين تيپ افراد و ساواك، خصوصاً چهرههاى خشنتر ساواك مانند پرويز ثابتى و اينها داشتهاند. در اين مورد توضيح بفرماييد كه حداقل اين ارتباط روشنتر شود و در ضمن، شعبان را بهتر و بيشتر بشناسيم.
كرماني: در همين خاطرات، شعبان از كشور اسرائيل بسيار تعريف ميكند و نكتهاى هم كه جناب آقاى حقانى به آن اشاره كردند، اينكه تيپى مانند شعبان در روزهاى آخر پيروزى انقلاب اسلامي، وقتى همه به فكر او هستند، خيلى عجيب است كه ايشان اولين جايى كه ميرود اسرائيل، بعد به جاهايى نظير ژاپن و بعد هم آوارهى اروپا ميشود. روابط شعبان جعفرى با مقامات اسرائيلي، نميگويم يهوديان ايران بلكه با مقامات اسرائيلي، در اين كتاب بسيار آشكار است. مسافرتهاى مكرر به اسرائيل داشته از آن معير عزرى و ديگران زياد اسم ميبرد. اينها چهرههاى يهودي، صهيونيست و اسرائيلى هستند، بعد از آنكه خانم سرشار آن تشكيلات را راه انداخت، چند جلد از نشرياتشان به دستم رسيد، باز هم ديدم در آنجا شعبان با اسرائيل و با مقامات سفارت غير رسمى ايران در اسرائيل ارتباطش به چه صورتى بوده و واقعاً چه ارتباطى اسرائيليها با شعبان جعفرى داشتند و ايشان چه كارى براى آنها ميكرده، بنده شخصاً تاكنون نديدم. آنچه هست ميدانم يك ارتباط ويژهاى بين شعبان جعفرى و كشور اسرائيل بود و هنوز هم كه در امريكا به سر ميبرد، ميگويد: «من بهترين جايى كه دوست دارم اسرائيل است» و به مسافرتهاى مكرر خودش به اسرائيل اشاره ميكند.
توكلي: بلى متشكر، آقاى تقوى شما بحث ارتباط ساواك و شعبان جعفرى و مساعدتهاى ساواك به شعبان و امثال شعبان را بفرمائيد.
تقوي: شعبان جعفرى به مرور كه مراحل تكامل پيوند خودش با رژيم پهلوى را يكى پس از ديگرى پشت سر ميگذاشت، به همان نسبت هم بيشتر مورد توجه رژيم قرار ميگرفت. اگر چه اسناد فراوانى از پيوند شعبان جعفرى با ساواك وجود دارد، اما حتى اگر يك سند هم در اين باره پيدا نشود باز هم واقعيتهاى تاريخى و منابع تاريخى به اندازهى كافى روشنگر اين مسأله است. زيرا روشن است وقتى كه كسى به عنوان تاج بخش شناخته شود و مورد توجه شاه هم باشد و شاه نيز اين عنايت خود را به اشكال گوناگون به وى نشان داده باشد، مگر ميشود كه چنين كسى مورد توجه ساواك قرار نگيرد و ساواك با او ارتباط نداشته باشد و او را حمايت نكند؟
ساواك به نمايندگى از رژيم پهلوى همواره با شعبان جعفرى ارتباط داشته و هميشه او را حمايت ميكرده است. اين ارتباط و حمايت، اولاً براى قدردانى و پاسداشت خدمتگزارى شعبان به رژيم، هم در جريان كودتاى 28 مرداد 1332 و هم در ديگر حوادث ريز و درشت سالهاى پس از آن بود و ثانياً به خاطر اينكه رژيم به علت بيپايگاهي، براى سركوب مردم به امثال شعبان جعفرى نياز داشت. بنابراين، پيوند و حمايت ساواك از شعبان، مسألهاى انكار ناپذير و اجتناب ناپذير است. از همين رو، ميبينيم كه به عناوين گوناگون او را مطرح كرده و از او حمايت ميكنند.
در يكى از اسناد ساواك كه مربوط به ده ـ بيست روز پس از كودتاى 28 مرداد است، براى شعبان تقاضاى كمك شده و از او به عنوان پهلوان ياد ميشود. اين نشان ميدهد كه ساواك و رژيم، دنبال مطرح كردن و وجهه بخشيدن به شعبان هستند. همچنين ديگر اسناد ساواك نشان ميدهد كه همهى فعاليتهاى شعبان با هماهنگى ساواك بود. حتى تبعيد و زندان رفتن او هم جنبهى ظاهرسازى و فريبكارى داشته و با هماهنگى ميان او و ساواك انجام ميگرفت. در سايهى همين ارتباطها و مساعدتها بود كه شعبان ميتوانست به هر جنايتى دست بزند. اگر آن حمايتها نبود آيا آن جنايتها ممكن بود؟
توكلي: متشكر. بحث حضور شعبان جعفرى در جريان مبارزه با مخالفان سياسى و همچنين حضور در عرصههاى مبارزه با نهضت امام خمينى در حوادث مختلف، از جمله حمله به مدسهى فيضيه و ساير حملات به مساجد و مجامع مذهبى از نكات قابل توجهى است كه بايد بدان پرداخته شود. آقاى حقانى شما هم به اين مسأله و هم هماهنگيهاى شعبان با ساواك در اين تيپ همكاريها براى ما توضيح بفرماييد.
حقاني: شعبان در واقع از همكاران ساواك محسوب ميشود در دورهى تيمور بختيار كه يكى از دورههاى خشن ساواك است، ميبينيم كه شعبان همكارى خاصى با تيمور دارد و تيمور هم در زورخانهى شعبان حاضر ميشود و زورخانه را افتتاح ميكند و عكسهاى متعددى با هم ميگيرند و حتى بعد از ترور تيمور بختيار، به واسطهى رابطهى خاصى كه شعبان با تيمور بختيار داشته، براى مدتى مورد سوءظن واقع ميشود. ولى به هر صورت آن سوءظن برطرف شد و ارتباطش با ساواك گستردهتر هم شد.
من فكر ميكنم ارتباطش با موساد هم امرى قابل تأمل است با توجه به كتابها و اسنادى كه اخيراً منتشر شده، فكر ميكنم بشود اين را اثبات كرد. ملاقات با معير عزرى و با يورى لوبرانى كه آقاى رنجبر اشاره كردند، چيز كمى نيست او همچنين با اسحاق رابين هم ملاقات ميكند. اين لوبرانى دوست و همدم پرويز ثابتى و دوست و همدم هويداست و هويدا و ثابتى هم آشكار است كه نمايندهى چه طيفى در ايران بودند و كاملاً در ارتباط با صهيونيستها و موساد عمل ميكردند. با توجه به همين ويژگيهاست كه شعبان در 15 خرداد در مقابل جريان مردم ميايستد به نحوى كه روز 15 خرداد، ظاهراً عوامل شعبان در مدرسهى حاج ابوالفتح در ميدان قيام حاضر ميشوند و قصد دارند كه مردم را سركوب و متوارى كنند. ظاهراً مرحوم طيب حاج رضايى در آن روز، جلوى اين جريان ميايستد و دو الى سه بار، بعد از كودتاى 28 مرداد طيب با شعبان، برخورد جدى داشتند. طيب، در دفاع از مردم و شعبان، در دفاع از دربار و حكومت پهلوي. به همين جهت و به جهت نفرتى كه مردم از شعبان جعفرى داشتند، باشگاه شعبان جعفرى يك از مراكزى است كه مردم به آن حمله ميكنند و شعبان دو روز بعد ـ البته با اراذل و اوباش دور و بر خودش ـ در خيابانهاى تهران عربده كشى ميكند و هر كسى را كه به نحوى ظاهر مذهبى دارد مورد تعرض قرار ميدهد و اين نقش را تا آغاز انقلاب اسلامي، همچنان به عهده داشت.
او نه تنها با نيروهاى مذهبى بلكه با همهى نيروهاى مخالف رژيم نيز همين گونه بود. در انتخاب مجلس بيستم، در منابع داخلى و خارجى آمده كه طرفداران شعبان جعفرى با چاقو و زنجير، به اين مراكز رأيگيرى حمله ميكنند و هر كس كه ميخواهد به كانديداهاى غير دولتى رأى بدهد را مضروب ميكنند. هم در انتخابات مجلس شانزدهم كه قبل از ملى شدن صنعت نفت است و هم در انتخابات مجلس هيجدهم و بيستم، ما فعاليت گستردهى شعبان را به اتكاى شرارت و زور به نفع رژيم پهلوى ميبينيم.
با تشكر از اساتيد محترم كه با صبر و حوصله در اين جلسه شركت نمودند.
پى نوشت:
290. فصلنامه 15 خرداد، دورهى سوم، سال اول، شماره اول، پاييز 1383، ص248.
291. خاطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، نشر آبي، تهران، 1381.
292. خاطرات على اميني، به كوشش يعقوب توكلي.