توطئه استعمار در مبارزه با تشيع / نگاهي به شكل‌گيري فرق شيخيه، بابيت و بهائيت در ايران

مطالعه جامعه ايران عصر قاجار حاكي از وجود دو منبع اقتدار و قدرت در اين دوره است. يكي اقتدار دولت و ديگري اقتداري است كه منشا مردمي دارد و مي توان از آن به عنوان اقتدار ملت يادكرد. اين نوع از اقتدار از مردم ناشي شده و رهبر و نماينده آن علما و روحانيون بودند. سراسر تاريخ ايران در اين دوره حكايت كشمكش بين دو نيروي ياد شده مي‌باشد.
دو قدرت استعماري يعني روسيه و انگلستان هركدام به نحوي توانستند منبع اول قدرت يعني دولت را تحت انقياد خود درآورده و در راه رسيدن به مطامع و منافع خويش از آن بهره گيرند. روسها از طريق جنگ و انگليسي‌‌ها نيز از راه ديپلماسي. اين در حالي بود كه نيروي مردمي به رهبري روحانيت در مقابل برنامه‌ها و نقشه‌هاي دو قدرت استعماري ايستادگي مي‌كردند. و نمونه‌هاي بارز آن مقاومت‌ها، مخالفت‌ها و مبارزاتي است كه عليه امتيازات و قراردادهاي استعماري از سوي مردم به هدايت و رهبري علما صورت مي‌گرفت.
انگلستان و روسيه با مشاهده چنين نيرو و قدرت عظيمي كه ريشه در ديانت و مذهب داشت به فكر چاره افتاده و تكاپوهايي جهت تضعيف قدرت ياد شده انجام دادند از جمله فعاليت‌ها و برنامه‌هاي استعماري درجهت تضعيف قدرت دين در جامعه ايران حمايت از فرقه‌سازي و ساختن‌ فرقه‌هاي مذهبي در مقابله با مذهب تشيع بود. از جمله فرقه‌هاي مذهبي كه در دوره قاجاريه تاسيس و با حمايت قدرتهاي خارجي تداوم يافت بابيت و بهائيت بود. در اين مقال به بحث پيرامون چگونگي شكل‌گيري، آرا و عقايد و نقش استعمار در رشد و توسعه فرق مذكور مي‌پردازيم اما قبل از پرداختن به موضوع دو فرقه مذكور ابتدا بايستي به مطالعه مختصري در مورد فرقه سلف بابيت و بهائيت يعني شيخيه پرداخت.
شيخيه از نظر عقيدتي ادامه مكتب اخباريگري به شمار مي‌رود كه همزمان با تشكيل دولت قاجاريه در ايران سردمداران اين مكتب در مقابل علماي اصولي شكست خورده از ميان رفتند. موسس شيخيه شيخ ا حمد احسايي بود. وي در 1166 ق در احساء بحرين به دنيا آمد. پس از تحصيل مقدمات علوم ديني و ادبيات عرب در سن بيست سالگي جهت تكميل تحصيلات به عراق مهاجرت كرد. در عراق و در شهرهاي كربلا و نجف در مجالس درس علمايي نظير سيدمهدي بحرالعلوم و وحيد بهبهاني شركت جست. پس از شيوع بيماري طاعون در عراق به زادگاه خود بازگشت و پس از چهارسال اقامت در آنجا مجددا عازم عراق شد. در اين زمان در سال 1212 ق با پيشواي اخباريون شيخ يوسف ملاقات كرد و به اخباريگري متمايل شد. در سال 1221 براي زيارت مرقد امام رضا (ع) عازم ايران شد و در راه مشهد در شهرهاي يزد و اصفهان اقامتي كوتاه داشت كه در اين مدت در يزد استقبال گرمي از وي شد به طوري كه با تقاضاي مردم آن شهر پس از انجام زيارت مشهد دوباره به يزد بازگشت و مدتي در آن شهر مقيم شد.
پس از مدتي به دنبال ملاقات با علماي قزوين از جمله حاج ملا محمد تقي برغاني ( شهيد ثالث ) به علت نظرات بدعت گونه‌اش در مورد معاد مبني بر عدم اعتقاد به معاد جسماني از سوي شهيد ثالث تكفير شد. پس از تكفير ادامه فعاليت در ايران براي وي ممكن نشد و زماني كه نتوانست از عقايدش دفاع كند به عراق رفت. در كربلا در كتاب شرح‌الزياره خويش به ارائه دلايلي‌ در مورد كافر بودن سه خليفه اول پرداخت. با وصول اين خبر به پاشاي بغداد و سپس داود پاشا حاكم عثماني و بروز اختلاف بين شيعه و سني داود پاشا سپاهي را مامور حمله به كربلا كرد. در اين حمله عده‌ زيادي كشته شدند و حرم امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) آسيب ديد. پس از اين واقعه شيخ احمد ابتدا به شام و سپس به مكه رفت و نهايتا در نزديكي مدينه در تاريخ 21 ذي‌القعده سال 1241 هجري قمري در سن 75 سالگي درگذشت.
شيخ احمد احسائي در آثار خود به خاتميت حضرت محمد (ص) و امامت و حيات امام زمان (عج) اقرار دارد اما در مورد نوع عقيده به امام زمان و نواب وي تفاوتي اساسي باشيعه اثني عشري اظهار مي‌دارد. وي معتقد بود ميان امام غايب و مردم بايد رجال الهي باشند كه ايشان واسطه فيض و رابط بين خلق و حجت خدا گردند و ايشان قريه ظاهره بين امام و رعيت مي‌ناميدند. وي صفات و ويژگيهاي متعددي از جمله آشنايي به علوم ائمه و مذاق ايشان را براي قراء ظاهره قائل مي‌شد و صفات مذكور را به‌گونه‌اي بيان مي‌كرد كه نهايتا به شنونده القا كند كه خود وي «قريه ظاهره» است.
شيخ احمداحسائي عقايد خويش را چندان صريح و روشن بيان نمي‌كرد و در بيان اعتقادات خود با استفاده از عبارت موهن و عجيب سعي در رمزآلود نشان دادن آراي خود داشت. وي بيشتر عقايد و آراي خود را به خوابهايي نسبت مي‌داد كه از امامان معصوم ديده است. شيخ احمد سعي داشت كمتر به بحث‌هاي علمي با علماي اصولي بپردازد و در موارد محدود نيز مغلوب مي‌شد.
از جمله موارد اختلاف بين عقايد شيخيه و متشرعه مسائلي نظير معاد، عدالت، امامت و... را مي‌توان برشمرد. در مورد معاد شيخيه براين اعتقاد بودندكه معاد روحاني است و به معاد جسماني اعتقادي نداشتند. در مورد اصل عدالت كه يكي از اصول مذهب تشيع مي‌باشد، شيخيه اين را از اصول دين حذف كرده و معتقد بودند: «لزومي ندارد كه صفت عدالت خدا را از ميان صفات ديگر او جدا كنيم و اصل دين قرار دهيم...»
از نظر شيخيه امام غايب يا امام دوازدهم در جسم هورقليايي است و زندگي روحاني دارد. اوداراي يك نوع زندگي برزخي در قالب مثالي است، به اين ترتيب در هنگام ظهور ممكن است در قالب خود نباشد و در قالب ديگري ظاهر گردد. در مورد معراج پيامبر نيز شيخيه برخلاف نظر شيعيان معراج را روحاني تلقي مي‌كنند نه جسماني.
در مورد روش فقهي شيخيه نيز بايد گفت روش آنان در استنباط احكام شرعي همان روش اخباريون است. در اين روش اعتقاد براين است كه عقل حجيت ندارد و مي‌بايست از ظاهر روايات پيروي نمود. آنان تفسير قرآن كريم را نيز مجاز نمي‌دانند زيرا معتقدند عقل انسان از درك كلام الهي قاصر است. در معتقدات شيخيه مراجعات ديني منوط به ركن رابع مي‌گردد و تنها راه كسب انديشه‌ها و دستورات ديني همان قريه ظاهره است.
پس از شيخ احمد احسائي سيدكاظم رشتي به عنوان جانشين شيخ ا حمد به فعاليت اين فرقه ادامه داد و در ضمن نظرات جديدي نيز به عقايد شيخيه افزود. سيدكاظم رشتي در 1259 ق وفات يافت و به اين اعتقاد كه ظهور غايب بسيار نزديك است و احتياجي به تعيين جانشين نيست جانشيني انتخاب نكرد. هر چند تعدادي از شاگردان وي از جمله حاج كريمخان كرماني، ميرزا شفيع تبريزي، ميرزا طاهر حكاك اصفهاني خود را جانشينان وي مي‌خواندند. اما ادامه راه شيخيه در قالبي ديگر توسط يكي ديگر از شاگردان سيدكاظم رشتي يعني ميرزا علي محمد شيرازي در قالب بابيه تداوم يافت.
سيدمحمدعلي شيرازي مشهور به باب در اول محرم 1235 ق در شيراز متولد شد. پس از تحصيلات مقدماتي به بوشهر رفت و در آنجا به ذكر اوراد و برخي ادعيه اشتغال ورزيد و مشهور به سيد شد. سپس به شيراز بازگشت و پس از ازدواج عازم عراق شد و در آن شهر در درس سيدكاظم رشتي حاضر شد.
زمان دقيق دعوي علي محمد باب به درستي مشخص نيست به روايتي وي در سال 1261 زماني كه تازه از مسافرت‌ حجاز به بوشهر آمده بود به يكي از مريدانش دستور داد كه در اذان جمله‌اي مبني بر تشهد به امام زمان بودن باب اضافه نمايد. پس از انجام دستور وي در شيراز غوغايي به پا شد و مردم خواستار مجازات مسبب آن شدند. پس از دستگيري فرد مذكور و بااعتراف وي حاكم شيراز علي محمد باب را از بوشهر احضار كرده مورد استنطاق قرار داد. پس از اين جريان باب متعهد شد در مسجد وكيل شيراز منكر شايعات رايج مبني بر امام زمان بودن خود شود.
سيدعلي محمد باب پس از بازگشت از مسجد وكيل به فرمان حاكم فارس تحت نظر قرار گرفت و ملاقاتهاي او ممنوع شد. اما وي در خفا با مريدان خود در تماس بود و پنهاني به تبليغ ادامه مي‌داد. به دنبال بروز بيماري وبا در شيراز و آشفتگي اوضاع آن شهر علي محمد باب به اصفهان گريخت در آن شهر مورد استقبال منوچهر خان معتمدالدوله حاكم اصفهاني قرار گرفت. معتمدالدوله از اهالي گرجستان روسيه بود و برخي معتقدند وي تا آن زمان مسيحي بوده و ارتباط پنهاني با روسيه داشته است. همين مسئله به فرضيه حمايت‌هاي نيروهاي خارجي از شكل‌گيري فرقه بابيت قوت بيشتري مي‌دهد.
معتمدالدوله حمايت بي‌دريغي از باب به عمل آورد. وي يك زندگي استثنايي براي باب فراهم آورد. وي را در كاخي مجلل جاي داده و دوشيزه‌اي زيبا را برايش به زني گرفت «هر شب نفراتي از يارو اغيار به عمارت سرپوشيده مي‌آمدند و گفتارش را مي‌شنيدند و به بابيت او تبليغ مي‌شدند.»
با توجه به همين حمايت‌ها است كه احتمال استفاده از سيدعلي محمد باب توسط روسيه براي آشفته ساختن اوضاع ايران و شكستن اقتدار ديني كه طي جنگهاي ايران وروس براي آن كشور آشكار شده بود قوت مي‌گيرد. روسها در جنگ با ايران از قدرت عظيم علماي ديني و نفوذ آنها در ميان مردم آگاهي يافته بودند و با حمايت از باب مي‌توانستند شكاف و انشقاقي در مذهب تشيع ايجاد نمايند.
اما پس از مرگ معتمدالدوله اوضاع تغيير كرد و جانشين وي به ميرزا آقاسي، صدراعظم اطلاع داد كه باب در دارالحكومه اصفهان پنهان است و در خفا مشغول تبليغ مي‌باشد. ميرزا آقاسي كه ابتدا قصد داشت باب را به تهران احضار كند پس از مشورت با ساير وزرا دستور داد وي را به آذربايجان بفرستند. بنابراين علي محمد باب دراواسط سال 1363 ق در قلعه چهريق زنداني گرديد. اما پيروانش همچنان با وي ارتباطداشتند و به صورت پنهاني پيامهايي را رد و بدل مي‌كردند.
در همين اثنا بابيان به نخستين تعرض و كشتار خود عليه مخالفين خويش دست زدند. نقش آفرينان اصلي اين واقعه سه نفر بودند: زرين تاج قزويني مشهور به قره‌العين، ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا صالح شيرازي. آنان با طراحي نقشه‌اي ملامحمد تقي برغاني را كه از مخالفان عمده شيخيه و بابيه به شمار مي‌رفت و همان‌گونه كه پيشتر اشاره شد حكم تكفير شيخ احمد احسائي را صادر كرده بود به شهادت رساندند.
موضوع ظهور باب در آغاز امر چيزي بيش ازيك داعيه مذهبي نبود اما توجه زياد زمامداران آن دوره علي‌الخصوص حمايت معتمدالدوله از وي كه ريشه و منشا خارجي داشت آن را به صورت يك مسئله عمده سياسي و اجتماعي درآورد و مدتي پس از آنكه علي محمد باب زنداني شد و در دوره حكمراني ناصرالدين شاه شورشهاي گسترده متعددي توسط طرفداران باب به ظهور رسيد و حتي توطئه‌هايي براي قتل سردمداران حكومتي به وسيله بابيان چيده شد. اين امر به حدي شيوع يافته بود كه تبديل به دست‌آويزي براي اغراض شخصي وسياسي درباريان وحكام ولايات شد. در ادامه به تفصيل در مورد مسائل و موضوعات مذكور بحث خواهد شد.