اسراری از پشت پرده آهنین

سفر محمدالبرادعی ، رئیس مصری الاصل آژانس بین المللی انرژی اتمی EAIA به اسرائیل ، توجه جهانی را به تاسیسات هسته ای اسرائیل که فعالیتهایش طی دهه های گذشته کاملا مخفیانه ادامه یافته ، جلب کرده است.

اگرچه رژیم صهیونیستی هیچگاه حاضر نشده اطلاعاتی درباره برنامه های هسته ای اش در اختیار مجامع رسمی بین المللی و افکار عمومی جهانیان قرار دهد اما از شواهد امر چنین بر می آید که برنامه های هسته ای اسرائیل عمدتا جهت دستیابی به تسلیحات اتمی طراحی شده و برخی ناظرین آگاه از مسائل هسته ای بر این اعتقادند که در زرادخانه های رژیم اشغالگر قدس ، بیش از 200 کلاهک هسته ای نگهداری می شود.

مقامات آژانس بین المللی انرژی هسته ای اعلام کردند که اسرائیل حاضر نشده است بازدید از تاسیسات هسته ای اش را در برنامه سفر البرادعی بگنجاند و دیدار البرادعی از اسرائیل تنها به مذاکرات سیاسی در تالارهای اداری محدود خواهد ماند.

اندکی پیش از سفر البرادعی ، اسرائیل نخستین تصاویر از تاسیسات هسته ای خود را در یک پایگاه اینترنتی قرار داد.

مردخای وانونو ، یکی از کارشناسان اتمی سابق در اسرائیل ، در مصاحبه ای جنجالی اطلاعاتی از فعالیت های نظامی اسرائیل را افشا کرده بود.

وانونو این اطلاعات را پس از آن که موفق شده بود از اسرائیل به خارج بگریزد ، در اختیار رسانه های گروهی قرار داد; اگرچه افشای اسرار موجب شد ماموران امنیتی اسرائیل او را ربوده ، مجددا به اسرائیل بازگردانند.

در گفتگوی پیش رو ، مردخای وانونو ، چگونگی فرار خود از اسرائیل و علت افشای اسرار محرمانه رژیم صهیونیستی را بازگو می کند.

اصل این گفتگو توسط روزنامه انگلیسی ساندی تایمز (2004 ژوئن 8) منتشر شد.

*چگونه مردخای وانونو اسرار اتمی اسرائیل را فاش ساخت و به جرم خیانت و جاسوسی متحمل 18 سال زندان شد؟ در اولین مصاحبه پس از آزادی از زندان ، او به یائل لوتان می گوید چه عاملی باعث شد تا او به یک عنصر شورشی تبدیل شود:
«من در سیزدهم اکتبر 1954 در مراکش بدنیا آمدم. من سابقا حافظه ای بسیار قوی نسبت به زندگی ام در مراکش داشتم ; از زمانی که به زندان افتادم حافظه ام به اندازه سابق قوی نیست.
والدینم سابقا از خانه به خانه و از خیابان به خیابان اسباب کشی می کردند.
پدرم مغازه ای داشت که در آن مواد غذایی و دیگر مایحتاج مردم را می فروخت ; من سابقا به آنجا می رفتم و در کنار او نشسته و مردم را تماشا می کردم و به حرف آنها گوش می دادم.
در ماه ژوئن 1963 ، ما به اسرائیل مهاجرت کردیم ما چیزی درباره اسرائیل نمی دانستیم.
ما فقط آنچه را که در کتاب مقدس نوشته شده بود می دانستیم و انتظار ما از اسرائیل ، مکانی بود پر آب ، زیبا ، سرسبز و پر درخت و پر از کوه ; اما آنها ما را به جنوب (منطقه بیرشبا) فرستادند.
بیرشبا منطقه ای صحرایی بود ، گرم و سوزان و این چیزی نبود که ما انتظارش را داشتیم.
پس از گذشت 3 ماه ، به ما خانه ای به مراتب بهتر داده شد.
پس از آن ، پدرم شروع به کار کرد. ما به مدرسه رفتیم و تصور کردیم که مردمانی اسرائیلی شده ایم.
در سال 1971 ، من به ارتش اسرائیل ملحق شدم. انتظار داشتم شغلی جالب داشته باشم اما آنها من را به یک واحد مهندسی فرستادند.
پس از ملحق شدن به ارتش درخواست کردم در رشته مهندسی تحصیل کنم اما آنها فقط به من اجازه دادند فیزیک بخوانم.
تلاش کردم در رشته فیزیک تحصیل کنم اما در این کار هم چندان موفق نبودم.
پس از آن به یک آگهی در روزنامه برخوردم که کار کردن در دیمونا (مرکز تسلیحات هسته ای در صحرای نگو) را تبلیغ می کرد.
*آیا شما می دانستید دیمونا چگونه مکانی است؟ لطفا کمی در باره سابقه فعالیتتان در دیمونا توضیح دهید:
ما از طریق اخبار می دانستیم که دیمونا ، درگیر اسرار هسته ای است اما هیچکس درباره تولید تسلیحات هسته ای چیزی به ما نگفته بود.
من باخبر بودم که اسرائیل باید تعدادی سلاح اتمی داشته باشد; بر این باور بودم که آنها ممکن است یک ، 2 یا 3 بمب اتمی داشته باشند.
آنها من را در ماشون 2 (یک کارخانه فراوری مجدد پلوتونیوم) در دیمونا به کار گماشتند.
پس از یکسال معلوم شد این کار، کاری کسل کننده و تکراری است ، هر روز تکرار همان کار روز قبل.
این آینده ای نبود که من به دنبالش بودم تصمیم گرفتم همزمان با کار کردن ، درس هم بخوانم.
به کار کردن در دیمونا به عنوان جایی که بتوان از آن پول درآورد ، ادامه داده و در عین حال به دانشگاه برگشتم.
من اقتصاد، جغرافیا و فلسفه را انتخاب کردم قبلا در شب ها یا بعدازظهرها کار می کردم و صبح ها مانند هر دانشجوی دیگری به دانشگاه می آمدم.
مطالعات در دانشگاه ، ذهنم را باز کرد و همین امر باعث شد از فکر خود استفاده زیادی کرده و تصمیم بگیرم خودم راه زندگی ام را انتخاب کنم نه این که راهی را بروم که والدینم برای من انتخاب کرده بودند.
مجبور بودم خود تصمیم بگیرم.
من به اگزیستانسیالیسم گرایش داشتم و این بخشی از فلسفه اگزیستانسیالیسم است که شما خودتان ، راه زندگی و هدفتان از زندگی را انتخاب کنید.
هنگامی که در سال 1982 ، جنگ لبنان شروع شد، آنها از من خواستند که (به عنوان یک عضو ذخیره ارتش) خدمت کنم.
تلاش کردم که از خدمت خودداری کنم اما آنها مرا به اجبار به لبنان فرستادند.
تنها یک هفته آنجا بودم و پس از آن به افسر ارشد خود گفتم مایلم به عنوان یک «خدمتکار ارتش» و نه به عنوان یک مبارز در ارتش خدمت کنم.
در آشپزخانه ، در بخش نظافتچی و به کارهای دیگری از این نوع مشغول شدم بنابراین پس از یک هفته افسر ارشد ارتش به من گفت:«ما به تو احتیاجی نداریم ; به اسرائیل برگرد».
زندگی خصوصی من با جنگ لبنان آغاز شد ; چرا که فکر می کردم این نه یک جنگ واقعی بلکه یک حمله بود و آنها برای توجیه این حمله ، تبلیغات زیادی به خورد ما داده بودند.
در سال 1983 ، من در انتخابات دانشجویان شرکت نموده و درگیر سیاست اتحادیه دانشجویان در دانشگاه شدم و در آنجا خود را طرفدار و حامی اعراب یافتم.
در آوریل - مه 1984، رئیس دیمونا مرا فرا خواند و اظهار داشت:«ما از تو می خواهیم فعالیت های سیاسی خود را متوقف نموده و مواظب خودت باشی».
گفتم:«ناراحت نباشید» سال بعد ، وقتی انتخابات دانشجویان شروع شد و من به عنوان رئیس اتحادیه دانشجویان انتخاب شدم ، بار دیگر رئیس دیمونا مرا فرا خواند و گفت:«ما به تو اخطار می دهیم که فعالیت هایت را متوقف کنی».
او مرا با خود به کایرا (ساختمان وزارت دفاع در تل آویو) برد.
در آنجا تعدادی از مامورین شاباک (شین بث - سرویس امنیت داخلی) حضور داشتند.
در یکی از اطاق ها، 2 نفر که یکی از آنها یک وکیل بود به من گفتند:«ما به شما اخطار می دهیم که این فعالیت ها را متوقف کنید و نگران هستیم که چنانچه به فعالیت هایتان ادامه دهید قانون را زیر پا بگذاریم ; و در آن صورت ممکن است به 15 سال زندان محکوم شوید».
آنها ورقه ای را به دست من دادند و گفتند:«این ورقه اخطار را امضا کن».
من گفتم امضا نمی کنم چرا که شما ممکن است از آن برای اخراج من استفاده کنید.
یکی از آنها اظهار داشت نه چنین نیست ، اگر بخواهیم ترا از کار برکنار کنیم به راحتی این کار را می کنیم.
من گفتم هیچ ورقه ای را امضا نمی کنم و سپس آنها را ترک کردم.
(در سال 1985، نام مرد خای وانونو در لیست کارکنان اضافی اجباری دیمونا ثبت شد.
او اعتراض کرد و پس از این که اسم او از لیست اضافی اجباری حذف شد ،او ورود به لیست کارکنان اضافی داوطلب را پذیرفت.
قبل از ترک دیمونا ، او از کارخانه زیرزمینی تسلیحات هسته ای با هدف چاپ و افشای اسرار آن عکس گرفت).
من در گذشته ، هر روز با کیفی که به دانشگاه می رفتم در محل کار حضور پیدا می کردم.
این کیف پر از کتاب بود و بنابراین جا دادن دوربین در آن مشکلی نبود.
آنها بازرسی می کردند اما به ما به عنوان یک کارمند خوب و این که هرگز دوربین را با خود به داخل نمی بریم ، اعتماد داشتند.
هنگامی که تنها می شدم عکس می گرفتم. اوقاتی پیش می آمد که دیگران برای غذا خوردن و یا دوش گرفتن ، اطاق کنترل را ترک می کردند و من برای چند دقیقه و یا نیم ساعتی تنها می شدم.
در این فرصت ها بود که عکس می گرفتم در همین فرصت ها به مکان های دیگری که قرار نبود وارد شوم ، می رفتم.
من در این مکان ها، کار نمی کردم اما می دانستم که خیلی مهم هستند و تصاویرشان می توانست اثبات کند آنها چه چیزی تولید می کنند.
بنابراین از این مکان ها نیز عکس گرفتم من همچنین روی بام ساختمان مجتمع رفته و از اطراف ساختمان عکس تهیه کردم.
یکبار روی بام ساختمان ، برجی را مشاهده کردم که در کنار آن ، یک نگهبان ایستاده بود.
ترس وجودم را گرفته بود که شاید آنها مرا زیر نظر دارند اما کسی مرا زیر نظر نداشت وقتی من عکس می گرفتم نگران بودم کسی ممکن است مرا ببیند و مرا زیر سوال ببرد.
یک بار فردی مرا هنگام ورود به مکان هایی که نمی بایست وارد می شدم دید و من توضیحاتی به او دادم.
*هنگامی که شما این عکس را گرفته و حلقه فیلم را به خانه بردید، احساس نکردید دارید به اسرائیل خیانت می کنید؟
من بر این اعتقاد بودم که به نسل بشر، اعراب ، فلسطینی ها و اسراییلی ها خدمت می کنم ; چرا که تسلیحات اتمی همه را می کشد، تسلیحات اتمی ، ملیؤت ، مذهب یا کشور نمی شناسد. تسلیحات اتمی مرزها را نابود می کند.
در اکتبر 1985، من آماده اقدام بودم واضح بود که نمی توانستم در اسرائیل اقدام کنم اگر می خواستم با کسی درباره اسرار اتمی اسرائیل صحبت کنم ، دستگیر می شدم بنابراین می بایست به خارج از کشور سفر می کردم تا ببینم چه چیزهایی را می توانم در آنجا چاپ کنم.
تصمیم گرفتم خاور دور را ببینم چرا که ایالات متحده امریکا و اروپا را دیده بودم.
اکنون علاقه مند شده بودم مردم آسیا را ببینم ; مذهب و غذایشان را تجربه کنم.
در آن زمان من مذهبی نبودم و از این که یک یهودی باشم نیز بریده بودم اما علاقه مند بودم درباره دیگر مذاهب بیشتر بدانم ، بفهمم مذهب مسیحیت چه می خواهد، مسیحیان چه می کنند ، اعمال مذهبیشان چیست و چگونه به عبادت می پردازند.
من همچنین به مذهب مسیحیت بسیار نزدیک بودم در دهه 1980 موسیقی کلاسیک گوش می کردم و به آثار باخ و اپرا روی آورده بودم.
در طول دیدارم از اروپا از بسیاری کلیساها دیدن کردم بنابراین نسبت به امکان این که روزی در آینده ممکن است به آیین مسیحیت روی آورم دید بسیار بازی داشتم.
تصمیم گرفتم به مدت 6 ماه از طریق خاور دور به ایالات متحده سفر کنم.
بنابراین از طرق دریا و از بندر حیفا به یونان رفتم.
در طول راه ، یک کانادایی را ملاقات کردم که به من گفت مشغول نوشتن کتابی درباره آزمایش های تسلیحات اتمی در جزایر سلیمان در اقیانوس آرام توسط ایالات متحده امریکا است.
درباره شغلم به او گفتم ; به او گفتم که در راکتور دیمونا کار می کنم و مایلم با هر کسی (در مورد تسلیحات اتمی اسرائیل) صحبت کنم.
او گفت وقتی به آتن رسیدیم نمایندگان مجلات نیوزویک و تایمز را پیدا کرده و از آنها می خواهیم که این داستان را چاپ کنند اما آنها را در آتن پیدا نکردیم.
او اسم یکی از گزارشگران مجله نیوزویک در بانکوک رابه من داد.
من تلاش کردم او را پیدا کنم اما در این کار نیز تردید به خرج دادم چرا که مایل بودم از سفر خود لذت برده و مردم تایلند را ملاقات و از اماکن بودایی ها دیدن کنم.
در حالی که در تاکسی و اتوبوس نشسته بودم در این فکر فرو می رفتم که چه باید کرد: چه چیزی به نفع من است و چه چیزی به نفع اسراییلی ها است؟.
در هر حال می دانستم که چاپ این عکس ها دردسر و مشکل بزرگی را برایم ایجاد می کند.
در نپال به یک زوج توریست اسرائیلی برخوردم ما در یک رستوران نشسته بودیم و من به آنها گفتم در مرکز تسلیحات هسته ای دیمونا کار می کنم که در آن پلوتونیوم تولید می شود.
پس از نپال به بانکوک بازگشتیم و در همان هفته ، حادثه چرنوبیل (انفجار تاؤسیسات اتمی در شوروی سابق) اتفاق افتاد.
ین موضوع مرا آگاه تر و آماده تر کرد تا در مورد راکتور هسته ای دیمونا صحبت کنم بعد از آن تصمیم گرفتم به استرالیا بروم به سیدنی رفتم و تصمیم گرفتم چند ماهی در این شهر بمانم.
یکی از دلایل آن ، بهبود زبان انگلیسی و دومین دلیل آن لذت بردن از مردم استرالیا بود.
عصر جمعه بعد از 2 روز در سیدنی مشغول قدم زدن در خیابانی بودم که چشمم به یک کلیسا با درهای باز خورد. وارد آن کلیسا شدم از مردمان خوبی که در آن جا یافتم لذت بردم.
پس از آن ، هر یکشنبه در آن کلیسا حضور یافتم و از آن لذت بردم این بخشی از سرنوشت من بود که مسیحی شوم.
(مرد خای وانونو در کلیسا ، شخصی به نام اسکار گوئرو (یک کلمبیایی) را ملاقات نمود.
او درباره دیمونا به اسکار گوئرو گفت و عکس ها را چاپ نمود. آنها به چند خبرنگار محلی شامل گزارشگر نیوزویک نزدیک شدند اما داستان وانونو از زبان گوئرو که حالت مبالغه شدید به خود گرفته بود اصلا متقاعد کننده نبود.
گوئرو عکس ها را به این امید که بتواند آنها را بفروشد به اروپا برد).
وقتی که عکس ها را چاپ کردم می دانستم که ماجرا آغاز شده است ، با خود فکر کردم که باید سریع اقدام کنم.
در غیر این صورت این داستان به گوش جاسوسان اسرائیلی خواهد رسید و آنها ما را پیدا خواهند کرد بنابراین پس از چاپ عکس ها واضح بود که خیلی سریع باید اقدام کنم در غیر این صورت همه چیز می توانست متوقف شود.
به گزارشگر مجله نیوزویک تلفن کردم و به خانه اش رفتم.
عکس ها را به او نشان داده و تمام جزئیات راکتور دیمونا را برایش توضیح دادم.
او گفت:«من این اطلاعات را به نیویورک می فرستم و آنها به شما پاسخ خواهند داد».
پس از 2 هفته ، این مساله را از طریق او پی گیری کردم و او اظهار داشت ما از این جا نمی توانیم کاری بکنیم ; وقتی شما به نیویورک رسیدید ما داستان شما را مجددا بازنگری می کنیم.
گوئرو از لندن زنگ زد و به من گفت که ساندی تایمز لندن آماده چاپ عکس ها است.
پس از چند روز ، او ملاقاتی با پیترهونام (گزارشگر ساندی تایمز) داشت اما من بعدا تشخیص دادم که دروغهایی به او گفته است.
او به آنها گفته بود من یک دانشمند بسیار پیر هستم هنگامی که خود را به عنوان یک تکنیسین و نه یک دانشمند معرفی کردم ، هونام شگفت زده شد اما از این که تقلبی در کار من وجود نداشت ، خوشحال بود.
تمام جزئیات دیمونا را به او دادم. به او گفتم من به پول احتیاجی ندارم.برای من چاپ عکس ها و داستان مهم تر بود.
تنها چیزی که مرا نگران می کرد چاپ عکسم بود اما او گفت : ما باید اسم و عکس مردی که در پشت این ماجراست را داشته باشیم ، من آماده بودم زندگی خصوصی خود را قربانی کنم تا این داستان به گوش مردم جهان برسد.
او گفت : ما شما را در لندن نیاز داریم تا به سوؤالاتی در مورد دانشمندان علوم هسته ای که جزئیات اتمی را درک می کنند، پاسخ دهید.
(پس از 3 هفته در لندن ، مرد خای وانونو، فریب یکی از عوامل جاسوسی اسرائیل را خورد و با او به ایتالیا رفت.
در آنجا عوامل اطلاعاتی موساد اسرائیل او را ربوده و به اسرائیل بردند.
وانونو به مصاحبه کننده اش گفت خطرهایی را که با انجام مصاحبه پذیرفته بود ، درک می کند).
هیچکس دیگری نبود که بتواند از دیمونا با اطلاعات و عکس ها بیرون بیاید و آماده صحبت باشد.
نمی خواستم زندگی ام را قربانی کنم اما از آنجایی که در این دنیا و یا مرکز هسته ای دیمونا هیچکس دیگری نبود که دست به چنین اقدامی بزند ، افشای این ماجرا ، مسوولیت و ماموریت من شده بود.