برخى تکاپوهاى صهیونى ـ صلیبى در دوره قاجار

تکاپوهاى صهیونى ـ صلیبى، ابعاد گوناگونى دارد. اوج این تلاش ها به تأسیس دولت صهیونیستى اسرائیل و حمایت هاى صلیبى از آن منجر شد، همان گونه که فعالیت هاى ماسونى آنان در سطح جهانى نیز گونه اى از تکاپوهاى ویژه اى است که نوشتار حاضر به بررسى گوشه اى از این جریان مى پردازد.
براى شناخت بستر فعالیت هاى اجتماعى ـ سیاسى صهیونى و ماسونى توجه به برخى نکات ضرورى است. آن پدیده اى که با نام استعمار اروپایى یا غربى مى شناسیم، به اقتضاى نظام سرمایه دارى، به طور عمده بر بنیاد عملکرد کانون هاى مالى و سیاسى غیردولتى و تا حدى نیز بر بنیاد عملکرد کانون هاى مالى و سیاسى غیر دولتى پدید آمده که در برخى موارد مستقل از دولت هاى متبوع عمل کرده و مى کنند; چنان که فعالیت هاى دولتى را نیز مى توان در خدمت این کانون هاى مالى و سیاسى خصوصى تلقّى نمود که به صورت گونه اى از نخبه سالارى دودمانى و مستمر، بهویژه در برخى کانون ها، استمرار یافته است. این گونه نخبه سالارى دودمانى (الیگارشى) در انگلیس از دوران الیزابت اول (1558ـ1603م) و در کوران تکاپوى ماوراء بحار شکل گرفت و در سده هفدهم به نهادى مستقل از دربار و دولت انگلیس بدل شد، هرچند این کانون ها در ساختار سیاسى دولت هاى غربى از نفوذ فراوان برخوردار بوده و هستند. در این میان، فرایند تکوین و ظهور احزاب سیاسى در جامعه انگلیس بر بنیادى کاملا دودمانى بود. از سوى دیگر، این کانون ها از سرشتى فراملى برخوردار بوده اند. 1
از جمله کانون هاى قدرت در اروپا خاندان روچیلدهاست که بهویژه از دوره ملکه ویکتوریا قدرت فزون ترى یافته و در دوره ادوارد هفتم، از تعامل و نفوذ ویژه اى در دولت انگلیس و هم زمان با مشروطه خواهى ایرانیان، برخوردار بوده اند; 2 چنان که قدرت این کانون مالى، کشورهاى دیگرى همچون فرانسه و آمریکا را نیز در برمى گیرد. از سوى دیگر، جریان صهیونیسم یهودى، در دو سه سده اخیر در تلاش بوده است تا نفوذى از سنخ نخبه سالارى دودمانى را در ساختار سیاسى ایران نیز سامان دهد.
این نوشتار، ابتدا بخشى از تکاپوهاى روچیلدها به عنوان یکى از خاندان ها و محورهاى اصلى زرسالارى یهودى در زمینه تأسیس دولت فلسطین در دوره حکومت قاجاریه و از جمله ناصرالدین شاه را، که گاه ناگزیر از تعاملاتى با آن ها نیز بوده اند، بررسى مى کند و سپس با طرح فضاى فعالیت هاى فراماسونرى صهیونى ـ صلیبى در جهان و ایران، و بهویژه شاخه میرزا ملکم خان، به گوشه اى از مواجهه قاجار و بهویژه ناصرالدین شاه، با این جریان مى پردازد. البته بر این نکته تأکید مى گردد که این نوشتار قصد توجیه یا تطهیر عملکرد منفى شاهان قاجار و به ویژه ناصرالدین شاه (از جمله به کارگیرى عناصر مسئله دار) را ندارد، اما قضاوت بر اساس ذهنیت غیرانتقادى رایج را نیز نیازمند بازنگرى و تأمّل مى داند; چه آنکه در کنار مسائل منفى زندگى سیاسى او، نمى توان از ابعاد نسبتاً مثبت آن (به ویژه در سخت گیرى بر فرقه ضالّه بابیت، تعطیل کردن فراموشخانه وارداتى و وابسته، و پى گیرى نسبى اصلاحات ساختار سیاسى) غفلت کرد.

تأسیس دولت صهیونى

الف. ناصرالدین شاه و روچیلدها
ناصرالدین شاه (1247ـ1313ق) هنگامى که در اولین سفر خود به اروپا (1290 ق)، در فرانسه با یکى از برادران روچیلد (که از بزرگ ترین بانک داران جهان و بزرگ ترین زمین داران عصر ویکتوریا بودند) 3 ملاقات نمود و در ضیافت هاى آنان نیز حضور یافت، برخى درخواست هاى آنان درباره یهودیان ایران ـ در دوره اى که آنان در تلاش براى تأسیس دولت یهود و تقویت یهودیان جهان بودند ـ را متذکر گردید: «روچیلد معروف یهودى هم که بسیار با دولت است به حضور آمد. صحبت شد. حمایت یهودى ها را زیاد مى کرد و از یهودى هاى ایران حرف مى زد و استدعاى آسایش آن ها را مى نمود.»4
تنها هنگامى معناى چنین تلاش ها و از جمله معناى این درخواست روچیلد از ناصرالدین شاه روشن مى شود که از یک سو، حداقل به گوشه اى از پیشینه تلاش آنان توجه نماییم و از سوى دیگر، شناختى اجمالى از خاندان روچیلدها و بهویژه روچیلدهاى فرانسه داشته باشیم.
در دوران سلطنت لویى بناپارت، همانند دوران بوربن ها و لویى فیلیپ، سلطه یهودیان بر اقتصاد و سیاست فرانسه تداوم یافت. روچیلدها به دلیل پیوند با دولت بریتانیا و مشارکت ناپلئون اول و نیز به دلیل پیوند با حکومت بوربن و اورلئان در میان توده مردم فرانسه به شدت منفور بودند و به عنوان سلاطین زرسالار زمانه شناخته مى شدند. در این میان، بارون جیمز روچیلد از جایگاه خاصى برخوردار بود. در دوران لویى ناپلئون، وى به عنوان غول مالى فرانسه، شاه یهود و بارون بزرگ شهرت افسانه اى داشت; 5 چنان که وى و به طور کلى یهودیان زرسالار مورد حمله شدید کسانى مانند فردریک انگلس بودند. 6 وى که در سال 1868م دو سال پیش از سقوط لویى بناپارت در سن 76 سالگى درگذشت، داراى چهار پسر بود: مایر آلفونس (1827ـ1905م، بارون آلفونس روچیلد داماد پسر عموى لندنى اش بارون لیونل روچیلد)، بارون گوستاو سالومون، سالومون جیمز روچیلد (داماد بارون مایر کارل روچیلد فرانکفورت) و بارون ادموند جیمز روچیلد (1792ـ1868م، ملقّب به پدر صهیونیسم و داماد بارون ویلهلم کارل روچیلد فرانکفورت.) 7
ناصرالدین شاه در سفر سوم خود به فرنگ نیز، با آلفونس روچیلد و گوستاو روچیلد در فرانسه دیدار کرد. وى درباره این دو و با قلمى گزنده درباره فرد نخست، مى نویسد: «امروز صبح روچیلدهاى پاریس به حضور آمدند. دو نفر بودند; یکى از آن ها بارون آلفونس دو روچیلد است، پیرمرد ریش سفیدى است. چشم هایش سجاف قصب دارد. چیز عجیبى است. همچو چشم ندیده ام، مگر چشم هاى نویسنده فیگارو که او هم دور چشمش قصب جور و قرمز است، پیرمرد نحس کثیفى است. دیگر گوستاو دو روچیلد بود که آن هم منسوبان روچیلدهاست. دختر این شخص زن پسر ساسون لندن ]سرآلبرت عبدالله ساسون که در پذیرایى از ناصرالدین شاه با او به فارسى صحبت مى کرد[8 است.»9
احتمال مى رود که تلاش هاى صهیونیستى ادموند جیمز روچیلد به عنوان پدر صهیونیسم، از نگاه این شاه ایران به دور نمانده باشد; فردى که فعالیت هاى صهیونیستى وى نیز مورد تأیید دیگر روچیلدها، حتى روچیلدهاى کشورهاى دیگر بوده10 و فضاى سفرنامه هاى او نشان مى دهد که ناصرالدین شاه اعضاى این خاندان را از یکدیگر جدا نمى دیده است و حتى گاه به همکارى مالى آنان اشاره مى کند و به هرحال، برخى تلاش هاى صهیونیستى و حمایت آنان از یهود جهان مورد توجه او بوده و یکى از انتظارات او در دیدارها، طرح سخنانى در این زمینه بوده است.
به عنوان شاهدى بر مدّعاى مذکور، این انتظار در گوشه اى از سفرنامه او منعکس شده است. یک بار یکى از روچیلدهاى انگلیس به حضور ناصرالدین شاه رسید و به جاى پرداختن به امور مهمى همچون وضعیت یهودیان در ایران ـ که مورد انتظار شاه از چنین فردى بود ـ به دادن هدیه اى اکتفا کرد که البته از دید ناصرالدین شاه، هدیه بسیار ناچیزى نیز بوده است:
«ناظم الدوله... عرض کرد که روچیل عرض محرمانه دارد، مى خواهد خودش عرض کند. گفتم: بیاید اطاق دیگر بگوید، و ما هم رفتیم به اطاق خلوت و تصور کردم آیا چه مطلب مهمى است که مى خواهد خودش عرض کند، شاید در باب یهودى هاى طهران حرفى دارد یا مسئله دیگرى است که خیلى اهمیت دارد.
همین که آمد دیدم یک قوطى کوچک از طلا که روى میناى کار قدیم داشت، در دست اوست و عرض کرد که مى خواهم این قوطى را به یادگار تقدیم کنم... گرفتم دیدم همان قوطى خالى است. دیگر چیزى ندارد. از او امتنان و اظهار خوشنودى کردم.»11
وى در سفرنامه سوم خود به فرنگ (1889م، یعنى 29 سال پس از تأسیس آلیانس اسرائیلى)، به معرفى مختصرى از خاندان روچیلدها و ساسون ها در چند کشور مى پردازد که در ضیافت هاى آنان شرکت نموده است. وى در این میان به گوشه اى از همکارى این کانون نخبه سالار دودمانى و این شعبه از الیگارشى مالى ـ سیاسى اروپا که خاستگاهى صهیونى دارد، اشاره مى کند. بر اساس نوشته او: «روچیل هاى لندن سه برادر هستند، اول لرد ناشینل ]ناتانیل[ روچیلد است که رئیس خانواده است، دوم آلفرد روچیلد است، سوم فردیناند روچیلد، یک روچیل هم از این ها در شهر فرانکفورت آلمان مى نشیند، یک روچیل هم در وین مى نشیند، پایتخت اطریش، یکى هم در پاریس مى نشیند12 و این ها همه با هم جمع المالند و شریکند، در نفعوضرر و در غم و غصه و ثمر و ضرر، در عیش و عشرت همه با هم رفیق و شریک و متفقند.»13

ب. تلاش روچیلدها براى تأسیس اسرائیل
دوران 43 ساله حکومت محمدعلى پاشا در مصر (1805ـ1848م)، سرآغاز نفوذ جدّى اروپا و یهود در مصر است، همان گونه که انتخاب وى به زمامدارى این کشور به گونه اى مشکوک و با حمایت برخى کانون هاى غربى صورت گرفت. 14 وى در این دوران به ساخت زدایى گسترده اى دست یازید که در طى آن، از یک سو، به قتل عام طبقه ممالیک پرداخت و از سوى دیگر، به حذف اقتدار علما و محدود کردن شدید و همه جانبه آنان اقدام نمود و پایگاه سیاسى خود را بر چهار گروه غیرمسلمان یا مهاجر استوار ساخت: ارامنه، قبطیان، تجار یونانى و یهودیان.
وى در دو مرحله دست به شورش علیه عثمانى به عنوان حکومت مرکزى زد. یک بار در 1832م دست به تهاجم نظامى علیه آن زد که محمود دوم دست یارى به سوى نیکلاى اول، تزار روسیه دراز کرد و رقابت تزار با قدرت هاى غرب، موجودیت عثمانى را نجات داد. شورش و تهاجم دوم او نیز از سال 1839م آغاز شد. این شورش کمى پس از دومین سفر سرموسس مونت فیوره، 15 باجناق و شریک ناتان روچیلد، به مصر صورت گرفت.
اولین سفر مونت فیوره به مصر در سال 1827م بود. وى در سفر دوم، عنوان کلانتر شهر لندن را بر خود داشت و دوست محمدعلى به شمار مى رفت. دائرة المعارف یهود مى نویسد: هدف از این سفر خرید اراضى فلسطین از محمدعلى بود. آنان در این زمینه به توافق رسیدند، ولى به علت کوتاه شدن دست محمدعلى از فلسطین این معامله صورت نگرفت. به نوشته نائوم سوکولو، مونت فیوره در 13 ژوئیه 1838 وارد بندر اسکندریه شد و مورد استقبال گرم محمدعلى پاشا قرار گرفت. پاشا با دقت به طرح هاى مونت فیوره گوش فراداد و وعده داد یهودیان هر مقدار زمین که بخواهند در اختیارشان قرار خواهد داد و هر حکمرانى را که بخواهند مى توانند در مناطق روستایى فلسطین منصوب کنند و او هرچه در توانش است در راه تحقق این طرح به کار خواهد گرفت. وى سپس دستور داد برغاس بیگ، وزیر مالیه او، این مطالب را به شکل مکتوب تأیید کند. درباره میزان موفقیت سر موسس گفته شد است: «سرموسس با قلبى امیدوار به انگلستان بازگشت و آماده شد تا اجراى طرح هایش را آغاز کند.»16
مندرجات کتاب سوکولو روشن مى کند که مسئله به خرید ساده اراضى فلسطین محدود نمى شد و در این زمان در محافل یهودى و مستعمراتى انگلستان طرح استقلال سوریه (که فلسطین جزء این ایالت عثمانى شمرده مى شد) به جد مطرح بود. وى مى نویسد: «]اینک[ اندیشه تجدید حیات اسرائیل به مسئله بالفعل روز بدل شد; اندیشه اى که نه تنها براى رؤیاپردازان و مقاله نویسان و ادیبان، بلکه براى هر فرد معتقد به کتاب مقدس و هر دوستدار آزادى عزیز بود.... مبالغى را که عثمانى ]در ازاى موافقت با استقلال سوریه و فلسطین [مطالبه مى نمود، مى شد از طریق منابع موجود در سوریه به اضافه کمک مالى یهودیان تأمین کرد. کمک مالى یهودیان را مى شد به عنوان مابه ازاى استقرار ایشان در سوریه تلقّى کرد.»17
طرح استعمارى مذکور، به این صورت دنبال مى شد که کسانى مانند لرد پالمرستون خواستار ایجاد یک جمهورى یهودى و کسانى مانند تى یر نخستوزیر بلژیک و زمامداران فرانسوى، به دنبال تأسیس یک دولت مسیحى وابسته به فرانسه در سوریه و فلسطین بودند. از سوى دیگر، با فشارهاى دیپلماتیک پالمرستون، محمود دوم، امتیازات فراوانى به محمدعلى پاشا داد که بر اساس آن، حوزه پاشایى او شامل سوریه، دمشق و طرابلس، حلب و ادرنه افزایش یافته و تثبیت گردید و عنوان «پاشالیک» نیز در طول حیات او (و نه به صورت موروثى) تضمین شد، اما توسعه طلبى برخوردار از حمایت غرب او، وى را به تهاجم نظامى علیه عثمانى در 24 ژوئن 1839م، سوق داد.
اندکى بعد از آن، با درگذشت محمود در اول ژوئیه 1839، اوضاع عثمانى به وخامت گرایید و با بحران شدیدترى مواجه شد. با مرگ محمود، عبدالمجید، پسر 16 ساله او زمامدار عثمانى (1839ـ1861) شد; فردى که به تعبیر لرد کین راس، شاگرد و دست پرورده سر استراتفورد کانینگ سفیر انگلیس در عثمانى، بود. فشار انگلیس براى خروج محمدعلى پاشا از سوریه، به تطمیع او براى موروثى دانستن پاشایى مصر محدود نشد و استنکاف اولیه او، با حمله ناوگان انگلیس به شمال فلسطین و تصرف بندر عکا (به عنوان تحقق بشارت کتاب مقدس) و حیفا و تهدید حمله به اسکندریه، وى را به پذیرش شرایط انگلستان واداشت و عبدالمجید نیز در 13 فوریه 1841 طى فرمانى حکومت موروثى محمدعلى و خاندان او را بر مصر به رسمیت شناخت. 18
مفقود شدن یک کشیش ایتالیایى و مستخدم مسلمانش و در پى آن، شایعه قتل آنان توسط یهودیان و بازداشت برخى یهودیان، با کارگردانى روچیلدها به جنجالى بزرگ در سطح اروپا منتهى شد که مظلومیت یهودیان دمشق را تبلیغ مى نمود. سرانجام هیأتى از سوى یهودیان اروپا راهى قاهره و استانبول شد که سر موسس مونت فیوره و آدولف کرمیو (رئیس بعدى آلیانس اسرائیلى) در رأس آن بودند. دائرة المعارف یهود ماجراى دمشق را سرآغاز حرکتى مى داند که به تأسیس آلیانس اسرائیلى (1860) انجامید. 19

ج. تکاپوهاى صهیونى ـ صلیبى جیمز مَلکَم
برخى از فعالیت هاى صلیبى از جهت پیوند صهیونیسم با بعضى ارامنه ایرانى و برکشیده عبداللّه ساسون (روچیلد شرق)، شایان توجه مى باشد، به ویژه آنکه پیوند و سطح تکاپوى آن به حوزه بین المللى کشیده شده است. از میزان آشنایى ناصرالدین شاه یا جانشینان وى درباره این جریان، اطلاعات چندانى در دست نیست، اما بررسى چنین پیوند ارمنى ـ صهیونیستى، درباره فعالان ارمنى مشهورى مانند میرزا ملکم خان که با شخصیت مورد بحث نیز ظاهراً ارتباط خویشاوندى ندارد، نگاه جدیدى است که ممکن است مسائل جدیدترى را آشکار کند.
جیمز هاراطون مَلکَم (متولد 1285ق/1868م)، یک ارمنى بوشهرى بود که خانواده مرفّه و بازرگان او از چند نسل پیش تر، در خدمت کمپانى هند شرقى در خلیج فارس بودند و از 1261ق/1845م به موقعیت مطلوب شخص مورد حمایت بریتانیا دست یافته بودند. وى در 1303ق/1886م، به کمک سر آلبرت عبدالله ساسون، وارد کالج انگلیسى بى لى یل شد و سپس به تابعیت انگلیس درآمد و در لندن اقامت گزید و در آنجا به عنوان یک مقاطعه کار و بانکدار بین المللى ثروتمند، موقعیت ویژه اى در محافل انگلیسى یافت.
وى که فعالیت وسیعى در حمایت از آرمان ارامنه داشت، نماینده کمیته بین المللى ارامنه در لندن و نیز مؤسس کمیته ارامنه و انگلیسى ها و انجمن هواداران روسیه بود. وى از طریق خانواده ساسون و سردبیر نشریه «جیوویش کرانیکل» با محافل یهودى انگلیس که آمال صهیونیستى شان را شبیه به آمال ارامنه مى دانست روابط نزدیکى برقرار کرده بود. جیمز ملکم امیدوار بود که با سقوط امپراتورى عثمانى هر دو گروه با کمک انگلیسى ها به تحقق آرزوى خود نایل آیند.
وى به همراه مارک سایکس (نماینده پارلمان انگلیس) و سوکولف (صهیونیست) به پاریس سفر کرد تا اهداف ارامنه و یهودیان را با دولت فرانسه در میان بگذارند. در 1917م، وى نقش پیغام رسانى صهیونیست ها به فرانسویان را ایفا مى نمود. جیمز مَلکَم، در سال 1917م/1335ق، مارک سایکس را با رهبران صهیونیسم در بریتانیا و از جمله دکتر حییم وایزمن، آشنا و مرتبط نمود و وایزمن به درخواست سایکس یادداشتى تهیه کرد که در آن اهداف صهیونیست ها بیان و بر این نکته تأکید شده بود که فلسطین به عنوان وطن ملى قوم یهود به رسمیت شناخته شود. بدین سان، یک ایرانىِ ارمنى و تحصیل کرده انگلیس در صدور اعلامیه سرنوشت ساز بالفور در دوم نوامبر 1917م/ 15محرم 1336ق، نقش ایفا کرد. 20

یهود، فراماسونرى و ناصرالدین شاه
سابقه فراماسونرى را از جهات گوناگون مى توان مورد بررسى قرار داد. بحث حاضر صرفاً در صدد آن است که به صورت مختصر این امر را مورد تأکید قرار دهد که روند جریان فراماسونرى چنان بوده است که فردى مانند ناصرالدین شاه نسبت به آن نتواند چندان خوش بین باشد. با این فضاسازى، منع فعالیت هاى ماسونى افرادى نظیر ملکم خان متظاهر به اسلام، تحلیل روشن ترى خواهد یافت; امرى که توانست به اندازه تأثیر خود، قدرت مرکزى و استقلال و حاکمیت ایران را تا مدتى بیمه ساخته و از دام جدید تا حدّى برهاند.

الف. دوره توسعه فراماسونرى در شرق و غرب
چنان که گفتیم، استعمار سرمایه سالار، کانون هاى پرتوان و غیردولتى اى را به خاطر سرشت نظام سرمایه دارى، در خود پرورده است. کانون هاى ماسونى را نیز مى توان از این زاویه، تحلیل نمود و آن ها را به صورت مستقل و در عین حال، همراه با تعامل گسترده و پیچیده اى با دولت هاى استعمارى مشاهده نمود. هنگامى که به بررسى نفوذ کانون هاى ماسونى در کشورهایى مانند ایران مى پردازیم، یکى از زمینه هاى رشد و توسعه این کانون ها و بومى شدن چنین نهادهاى استعمارى، برنامه ریزى در جهت بهره مندى از اقلیّت ها و بهویژه یهودیانى است که از نفوذ چشمگیرى در جامعه برخوردار بودند. 21جدیدالاسلام بودن بسیارى از آنان، زمینه عضویت پربار آنان را در این گونه کانون ها تسهیل و اراده معطوف به قدرت این اقلیت ها را پشتیبانى مى کرد. برنامه ریزى ماسونى براى اقلیت یهودى در ایران اسلامى، زمینه برکشیدن بسیارى از رجال یهودى را نه تنها در سطوح ماسونى، که در سطوح قدرت سیاسى فراهم آورد.
با گذرى به توسعه تکاپوهاى ماسونى در نیمه سده هجدهم، و اشاره به تاریخ تشکیل لژهاى فراماسونرى در کشورهاى مختلف جهان، مى توان حدس زد که تکاپوى منسجمى که پس از تأسیس گراندلژ لندن در 1717م شکل گرفت، دایره خود را نیز در همان سال ها یا دست کم دو سه دهه بعد از آن، به ایران کشانده باشد و طبیعتاً زمامداران و شاهان ایرانى، از همان دوران به برخى از ابعاد آن، هرچند به صورتى مبهم آشنا شده باشند:
هندوستان: اولین لژهاى فراماسونرى بین سال هاى 1728 تا 1730 در کلکته و بمبئى و بنگال تأسیس شد و سپس در شهرهاى بزرگ دیگر هند گسترش یافت.
ترکیه: اولین لژ فراماسونرى در سال 1736 شروع به کار کرد.
روسیه: اولین لژهاى فراماسونرى روسیه در سال 1740 تأسیس شدند.
آمریکا: اولین لژهاى فراماسونرى در سال 1730 در بوستون و فیلادلفیا تشکیل شدند و تا سال 1750 در کلیه ایالات شرق آمریکا گسترش یافتند.
کانادا: اولین لژهاى فراماسونرى در سال 1721 تأسیس شدند.
ایرلند و بلژیک: اولین لژهاى فراماسونرى در سال 1721 در این دو کشور پا به عرصه وجود نهادند.
اسپانیا و پرتقال: اولین لژها بین سال هاى 1728 تا 1732 تشکیل شدند.
هلند: اولین لژهاى فراماسونرى در سال 1734 تأسیس گردیدند.
ایتالیا، سوئیس، سوئد: اولین لژهاى فراماسونرى در این سه کشور در سال 1735 تشکیل شدند.
لهستان: اولین لژهاى فراماسونرى در سال 1739 تشکیل شدند.
اتریش، مجارستان، نروژ و دانمارک: لژهاى فراماسونرى در این کشورها از سال 1742 تا 1747 تشکیل شده اند.
بیشتر لژهاى فراماسونرى، تا پایان قرن هجدهم وابسته یا تابع لژ بزرگ لندن بودند. در قاره آفریقا نیز نخستین لژهاى فراماسونرى در اواخر قرن هجدهم در مصر به وجود آمدند. این لژها در آغاز تابع لژهاى فرانسوى بودند، ولى در قرن نوزدهم به لژهاى انگلیسى وابسته شدند. 22

ب. فراماسونرى و نفوذ نشان دار یهودى ـ ارمنى در ساختار حکومتى ایران
با آنکه عسکرخان ارومى افشار، میرزا ابوالحسن خان شیرازى، میرزا محمدصالح شیرازى و میرزا جعفرخان فراهانى (مشیرالدوله آینده)، نخستین فراماسونرهاى شناخته شده ایرانى اند، اما آشنایى با جریان فراماسونرى در ایران، به پیش از آن باز مى گردد. تحفة العالم، سفرنامه عبداللطیف شوشترى، پرسابقه ترین اثر مکتوب در این رابطه است که در سال 1789، عضویت بعضى تجار ایرانى مقیم کلکته را در فرامیسن یا فریمیسن گزارش کرده است: «هندیان و فارسى زبانان هند آن انجمن را فراموشخانه مى گویند و این هم خالى از مناسبت نیست; چه هر آنچه از آن ها بپرسند در جواب گویند: "به یاد نیست!" بسیارى از مسلمانان در کلکته، از جمله بعضى تجّار ایرانى مقیم این شهر نیز داخل این انجمن هستند.»23
میرزا ابوطالب نیز که از سال 1879 تا 1802 در انگلستان مقیم بوده است و دنیس رایت سفیر پیشین انگلیس در ایران در کتاب ایرانیان در میان انگلیسى ها به تفصیل از او یاد مى کند، 24 تحت عنوان «ذکرخانه فرمیسن و اوضاع آن ملت»، گزارشى از فراماسونرى ارائه داده و همانند عبداللطیف شوشترى از مفهوم «فراموشى» براى معرفى آن بهره برده و با تأکید بر جنبه پنهان کارى این سازمان، متذکر مى گردد که مردم بیگانه آن را «فرامشان» مى خوانند که نشان مى دهد اصطلاح «فراموشخانه»، ابتکار میرزا ملکم خان نبوده و سابقه اى طولانى دارد. 25
در تاریخچه فراماسونرى در ترکیه نیز، اشاره هایى به شرکت ایرانیان مقیم اسلامبول در تشکیلات فراماسونرى در نیمه دوم قرن هجدهم وجود داشته است. 26
به هر روى، رجالى که سابقه ماسونى آن ها در دست است از اوایل سده نوزدهم، به این جرگه وارد شده اند. عسکرخان افشار ارومى، در سال 1807 یا 1808 وارد لژ «فیلوزوفیک یا لژ فلسفى» فرانسه27 شد. یکى از نکات مهم در این رابطه این است که رینیودو سن ژان دانژلى یکى از وزیران ناپلئون در مراسم پذیرش عسکرخان نطق مفصّلى ایراد کرده است که گذشته از اهمیت شخص عسکرخان، نشان دهنده استقلال این لژ فرانسوى از انگلستان و اسکاتلند مى باشد. ناپلئون نیز در نامه خود به فتحعلى شاه ستایش فوق العاده اى از عسکرخان مى کند. 28 وى پس از بازگشت به ایران، از سوى عباس میرزا نایب السلطنه به حکومت زادگاهش ارومیه منصوب گردید که نسبت به مشاغل قبلى او کم اهمیت تر بود. 29
در کنار بى اطلاعى ما از ارتباط مستند وى پس از این دوره با تشکیلات فراماسونرى، که باعث شده است محققان فراماسونرى از فعالیت هاى ماسونى بعدى او اظهار بى اطلاعى کنند، مى توان با توجه به برخى قراین، حدس مهمى زد. براى انعقاد این حدس در ذهن ما، تصور این نکته مهم است که وى در این دوره، از جهت مکانى در نزدیکى و تا حدى در تعامل بیشترى با دولت عثمانى بوده است و شاید بتوان استقرار او را در ارومیه، از این جهت خالى از پیوند دیرین با تشکیلات فراماسونرى ندانست; چرا که مى دانیم در 1818م نیز آیین فلسفى فراماسونرى ایران ـ که البته ایرانى بودن آن توسط الگار مورد تشکیک قرار گرفته است ـ توسط گرانداوریان در ارزروم پایه گذارى شد. 30
مورد دیگرى که مى تواند از زاویه بهره از اقلیت هاى مذهبى و تقویت جایگاه آنان مورد توجه قرار گیرد، ورود خواهرزاده میرزا ابراهیم خان کلانتر به جرگه فراماسونرى است.
دو سال پس از ورود عسکرخان به تشکیلات ماسونى فرانسه، میرزا ابوالحسن خان ایلچى (خواهر زاده و شوهر خواهر31 میرزا ابراهیم خان کلانتر ملقّب به اعتمادالدوله که یهودى الاصل و جدیدالاسلام نیز بود)، هفت ماه پس از ورود به انگلیس در 14 یا 15 ژوئن 1810، با تشریفات با شکوهى، به جرگه فراماسونرى پیوست و به او مقام شامخ استاد اعظم پیشین گراندلژ انگلستان و استاد اعظم منطقه اى ایران اعطا شد. 32
در آن مراسم سرگور اوزلى، مهماندار او و وزیرمختار بعدى انگلیس در ایران و کسى که زمینه عضویت او را در فراماسونرى فراهم نمود، شرکت داشت و افزون بر حضور 35 نفر اعضاى اصلى لژ، دوک اف ساسکس برادر جرج سوم پادشاه انگلستان و تعدادى از مقامات برجسته فراماسونرى انگلیس نیز حضور داشتند. برادر شاه، پس از آن به افتخار ایلچى، مجلس ضیافتى ترتیب داد و نطقى در ستایش وى ایراد نمود. شایان ذکر است سرگور اوزلى که به همراه ایلچى به عنوان وزیر مختار انگلیس به ایران آمد، براى خود فرمان استاد اعظم منطقه اى فراماسونرى را گرفته بود، چنان که مقرّرى ماهانه یک هزار پوند استرلینگ براى میرزا از کمپانى هند شرقى، تأمین نمود که وى آن را تا پایان عمر و به مدت 35 سال دریافت مى کرد. 33بگذریم از اینکه کسى مانند مجتبى مینوى بر آن است که «چند سالى هم از دولت انگلیس کمک خرجى به او مى رسید، ظاهراً خیانتى به مملکت خود نکرد!!»34
جالب آنکه وى در قراردادهاى گلستان و ترکمان چاى در تأمین منافع انگلستان کوشش وافرى به خرج داد. 35همان گونه که در سال هاى 1234ـ 1235ق/1819ـ1820م، براى دومین بار سفیر ایران در انگلیس بود و در مجامع فراماسونرى حضور مى یافت و پس از مراجعت به ایران نیز از 1239ق/1823م، از جانب فتحعلى شاه به مدت ده سال، تا مرگ فتحعلى شاه (1250ق/1834م)، دومین (و به گزارش یا تحلیل عباس اقبال آشتیانى اولین) 36 وزیر خارجه ایران گردید. وى در پى مرگ شاه و توطئه گرى علیه قائم مقام37 و حمایت از علیشاه ظل السلطان، پسر ارشد فتحعلى شاه که مدعى سلطنت شده و در تهران به تخت نشسته بود، به دنبال جلب حمایت دولت هاى خارجى برآمد و پس از جلوس محمدشاه، از ترس میرزا ابوالقاسم قائم مقام صدر اعظم محمدشاه، در عبدالعظیم بست نشست، ولى پس از عزل و قتل قائم مقام (30 صفر 1251ق/ 26ژوئن 1835م) با پشتیبانى انگلیسى ها به صحنه بازگشت و در سال 1254ق / 1838م، مجدداً به وزارت خارجه رسید و تا زمان مرگ (1262ق/1845م)، در آن منصب بود و در ترمیم رابطه ایران و انگلیس، پس از تلاش نافرجام محمدشاه براى فتح هرات و تیرگى روابط این دو، نقش مهمى ایفا نمود. 38
جالب است که بدانیم میرزا ابوالحسن خان ایلچى، پس از خلع پدر زن و دایى اش میرزا ابراهیم خان کلانتر (اعتمادالدوله) توسط فتحعلى شاه، و قلع و قمع این خاندان و از جمله کور کردن و بریدن زبان اعتمادالدوله، تبعید به قزوین و طالقان و سرانجام قتل او در طالقان (1215ق/1801م)، حکومت شوشتر را از دست داد و مدتى تبعیدوار در هندوستان زندگى مى کرد. این دوران مصادف با چهار سال حکومت ریچارد ولزلى در هند است. مندرجات سفرنامه ابوالحسن شیرازى نیز بیانگر پیوند نزدیک او با خاندان ولزلى در دوران سفارتش در لندن (1809ـ1810م) است. ریچارد ولزلى که در زمان این سفارت، وزیرخارجه انگلیس بود، از او حمایت فوق العاده اى کرد و در اتمام مأموریتش نیز توصیه نامه اى براى او به میرزا شفیع مازندرانى، صدر اعظم ایران، نوشت. 39
افول موقعیت خاندان کلانتر (قوام شیرازى) موقت بود. با بهبود رابطه ایران و انگلیس، دوباره این خاندان به قدرت بازگشتند. میرزا على اکبرخان، پسر چهارم کلانتر (قوام الملک بعدى)، بیگلربیگى فارس شد. ایلچى نیز نه سال پس از خلع دایى و پدر زنش از صدارت، و پس از امضاى قرارداد مقدماتى «دوستى و اتحاد»، موسوم به «عهدنامه مجمل» و با وساطت اطرافیان فتحعلى شاه به تهران فراخوانده شد و به علّت آشنایى با زبان انگلیسى و به گزارش دنیس رایت، به توصیه سر هارفورد جونز، به لندن اعزام گردید و براى شش ماه در منزل سرجان ملکم و با مهمان دارى سرگور اوزلى و مصاحبت جیمز موریه، 40 اقامت گزید. 41
یکى از نقاط شروع خوب براى بررسى نفوذ یهود در ساختار حکومتى ایران، که با فراماسونرى نیز بى پیوند نبوده است، ماجراى مهاجرت بخشى از یهودیان بغداد به ایران و هند است. در این میان، ساسون ها (روچیلدهاى شرق)، در کنار خاندان هایى همچون کدورى (خدورى)، ازقل، عزرا گباى، نسیم، و حییم، از جمله یهودیانى هستند که شبکه گسترده اى را در سده هاى نوزدهم و بیستم میلادى، به عنوان «یهودیان بغدادى» تشکیل دادند و شاخه هاى گسترده آن، در عراق، ایران، هند و جنوب شرقى آسیا از نفوذ فراوانى برخوردار بودند; شبکه اى که در سده نوزدهم، نقش اصلى را در تجارت جهانى تریاک داشت و امروزه نیز حضور بین المللى دارد.
تبار خاندان ساسون به شیخ ساسون بن صالح مى رسد که در سال هاى 1781ـ1817م، رئیس یهودیان بغداد و صراف باشى پاشاى بغداد بود. ازقل گباى، برادر عزرا بن راحل، جانشین شیخ ساسون، نیز صراف باشى سلطان محمود دوم عثمانى است.
آنچه براى بحث حاضر اهمیت دارد این است که در آخرین سال هاى سلطنت فتحعلى شاه، کمى پس از انعقاد معاهده ترکمان چاى و در زمانى که سرجان ملکم حکومت بمبئى را به دست داشت، ساسون ها و گروه کثیرى از یهودیان بغداد به طور دسته جمعى به بندر بوشهر مهاجرت کردند. شیخ ساسون در 1830 در بوشهر فوت کرد و پسر ارشدش داود (دیوید ساسون بعدى و دوست ادوارد هفتم) تجارتخانه خود را در بمبئى تأسیس کرد. گروهى از یهودیان بغدادى مزبور نیز به شهرهاى مختلف ایران، بهویژه شیراز و اصفهان، مهاجرت کردند. بعضى جدیدالاسلام شدند و براى استتار پیشینه خود تبارنامه جعل کردند و بعضى یهودى باقى ماندند.
در همین زمان خاندان جدیدالاسلام قوام شیرازى، از تبار یهودیانى که در نیمه اول سده هجدهم به ایران مهاجرت کرده بودند، 42 در دولت مرکزى از اقتدار سیاسى فراوان برخوردار بود و شهر شیراز پایگاه بومى قدرت ایشان به شمار مى رفت. یکى از اعضاى یهودى خاندان قوام شیرازى به نام ملاآقا بابا نیز ریاست یهودیان ایران را به دست داشت. میرزا ابراهیم خان کلانتر (قوام شیرازى) نیز با کودتاى خود علیه زندیه و کمک به استقرار حکومت قاجاریه، نقش تعیین کننده اى در سرنوشت اجتماعى و سیاسى ایران ایفا نمود. 43 این عوامل طبعاً راه استقرار و نفوذ مهاجران جدید بغدادى را تسهیل کرد; چنان که خاندان فروغى نیز از زمره همین جدیدالاسلام هایى بود که از بغداد به ایران کوچیده بودند44 و موقعیت فروغى ها در ساختار حکومتى ایران، نیازمند توضیح نیست. تنها به عنوان نمونه اى از پیوند این یهودى هاى جدیدالاسلام، متذکر این نکته مى شویم که ابوالحسن فروغى از اعضاى اصلى و اولیه لژ بیدارى ایرانیان بود که به همراه برخى دیگر، براى نخستین بار، قانون اساسى فراماسونرى را ترجمه نمود.
کمپانى ساسون ها و عوامل آن در ایران که بسیارى از ایشان جدیدالاسلام هاى یهودى بودند تأثیرات فراوانى نیز در اقتصاد سیاسى ایران داشته اند. به عنوان نمونه، نقش اصلى آن در کشت تریاک، که تأثیر زیادى در قحطى سال 1288ق داشت و سرمایه گذارى آن براى تأسیس بانک شاهنشاهى ایران در سال 1889م، به عنوان غرامت امتیاز رویتر فراموش ناشدنى است. 45
البته تکاپوها و موقعیت هاى یهود، باید در خاندان هاى مختلف آن مورد بررسى قرار گیرد. به عنوان نمونه، به گزارش خان ملک ساسانى، حاجى محمدحسن اصفهانى ملقّب به امین الضرب که از رجال عمده مالى این دوره بود، یهودى بوده است، چنان که خانواده امین السلطان نیز جدیدالاسلام و از ارامنه سلماس بوده است. 46
جالب آنکه، پیدایش فرقه بابیه کمى بعد از مهاجرت فوق رخ داد و خاستگاه اصلى آن بندر بوشهر بود. در منابع بابى ـ بهایى اشارات مکرر به ارتباطات على محمد باب با یهودیان بوشهر وجود دارد. در این زمان بندر بوشهر مرکز مهم تجارى کمپانى هند شرقى بریتانیا و در پیوند دایم با بمبئى بود و على محمّد باب از 18 سالگى به مدت پنج سال در حجره دایى اش در بوشهر اقامت داشت و با تجّار این بندر در حشر و نشر دایم بود. بعدها، در پیرامون باب افرادى مانند میرزا اسدالله دیان، کاتب ]کتاب[ بیان و از بابیان حروف حى، که به زبان عبرى تسلط کامل داشت، گرد آمدند. دانستن زبان عبرى در آن عصر قرینه اى جدى بر یهودى الاصل بودن اوست و نیز مى دانیم که بابى گرى و سپس بهایى گرى به طور عمده به وسیله یهودیان جدیدالاسلام رواج داده شد. براى نمونه، به نوشته حبیب لوى، «اولین اشخاصى که در خراسان بابى شدند جدیدالاسلام هاى یهودى مشهدى بودند.»47
ماجراى فراموشخانه ملکم: از زوایاى گوناگون مى توان به عملکرد و رفتار سیاسى میرزا ملکم خان و تعامل او با دستگاه ناصرالدین شاه و از جمله تعطیل فراموشخانه او، توجه کرد. در آغاز باید زمینه این تلاش میرزا ملکم خان را مورد توجه قرار داد. میرزا ملکم خان ارمنى از ده سالگى (1259ـ 1268 ق) در پاریس به تحصیل اشتغال داشت. وى هنگامى که به همراه فرخ خان امین الملک براى عقد عهدنامه پاریس به آنجا سفر کرده بود به همراه اعضاى هیأت ایرانى به جرگه فراماسونرى وارد شد و مراسم عضویت آنان در مقر لژ گراند اوریان به اجرا درآمد. 48
به گفته لمبتون، رئیس اولین فراموشخانه که توسط فراماسونرى انگلستان و فرانسه به رسمیت شناخته شد، یعقوب خان پدر میرزا ملکم خان بود. بیشترین اعضاى اصلى فراموشخانه میرزا ملکم خان، دانشجویان سابق دارالفنون (تأسیس ربیع الاول سال 1268 / دسامبر و ژانویه 1851ـ1852) بودند. وى هدف خود را از تشکیل جامع ]مجمع [آدمیت، 49 به طورى که براى ویلفرد سکاون بلانت50نویسنده کتاب تاریخ محرمانه اشغال مصر توسط انگلستان، گفته و توسط لمپتون نقل شده است، به این شرح بیان مى کند: «من به اروپا رفته و نظام هاى دینى، اجتماعى و سیاسى آنان را مطالعه کردم. من روحیه فرقه هاى مختلف مسیحیت و سازمان جوامع مخفى و فراماسونرى را آموختم و به برنامه اى رسیدم که باید عقل سیاسى اروپا را با عقل دینى آسیایى با هم به کار گیرد. من مى دانستم که بى فایده است ایران را به الگوى اروپایى تغییر شکل دهیم و تصمیم گرفتم محتواى اصلاحات خود را به لباسى بپوشانم که مردم من بتوانند آن را بفهمند. آن لباس مذهب بود.»51
پس از شروع انجمن ملکم در 1274ق، این انجمن در تاریخ 12 ربیع الثانى 1278 / 19 اکتبر 1861 توسط ناصرالدین شاه تعطیل شد و یعقوب خان پدر ملکم خان، به استانبول تبعید گردید، اما میرزا ملکم خان فعالیت هاى خویش را براى مدتى در ایران ادامه داد.
درباره علت تعطیلى فراموشخانه، یک نگاه این است که ناصرالدین شاه، به لحاظ اقتدارگرایى و احساس خطرى که از ناحیه چنین نهادهاى تازه تأسیسى داشت، دست به این اقدام زد. اما از زوایاى دیگرى نیز مى توان به چنین مسائلى نظر افکند. نگاه مذکور، مانع از توجه به دیگر ابعاد مسئله که مى تواند آن را تعمیق کند، نمى شود. بر اساس نگاه اجمالى نخست، هرچند احساس خطر این شاه قاجار، ریشه چنین عملکرد اقتدارگرایانه اى بوده است، اما باید پرسید: آیا این احساس خطر تنها بر اساس گزارش جزئى درباریان و وابستگان او درباره عملکرد نهان روشانه فراموشخانه ملکم خان بود، بى آنکه از وجود چنین نهاد بین المللى آگاهى داشته باشد و یا آنکه از جدیدالاسلام بودن وى52 بى اطلاع بوده است؟ آیا نمى توان تصور کرد که آشنایى او به این نهاد نهان روشانه و از سوى دیگر، آشنایى او به تکاپوهاى یهودیان جدیدالاسلام در ایران و صهیونیسم جهانى، بیش از تصور ما و بیش از گزارش هاى تاریخى باشد؟ آیا مى توان فراموش کرد که میرزا یعقوب خان پدر جدیدالاسلام میرزا ملکم خان، در زمینه سازى قتل قائم مقام و میرزا تقى خان امیرنظام دست داشته است و گذشته از جاسوسى براى انگلیس، از دوستان و مشاوران نزدیک میرزا آقاخان بوده است؟ آیا فعالیت هاى مرموز و از جمله، مأموریت این پدر و پسر در لباس روحانیت به خوارزم از جانب انگلیس را (به نقل از خان ملک ساسانى) مى توان نادیده گرفت؟53 ناصرالدین شاه، هرچند در بسیارى از مواقع خود را ناگزیر مى دیده است از همه نیروها و از جمله این پدر و پسر، به تناسب استفاده کند، اما آیا به طور کلى از روحیات و فعالیت هاى چنین کسانى بى خبر بوده و این نکات را در ملاحظات سیاسى خود به کار نمى برده است؟
از یک سو، باید توجه داشت که فعالیت هاى فراماسونرىِ برخى معاصران و پیشینیان، دست کم تا حدى مى توانسته در معرض توجه ناصرالدین شاه بوده باشد; چنان که سفرنامه هاى رجال پیشین ایران همچون افشار ارومى و میرزا ابوالحسن خان ایلچى و دیگر نوشته هاى داخلى، پیش از عصر ناصرى به مسئله فراماسونرى پرداخته بودند و چه بسا از این گونه نوشته ها و مضامین آن ها اطلاع داشته است.
از سوى دیگر، همان گونه که به اجمال مطرح گردید، توسعه جهان گستر شبکه فراماسونرى، از دوره خاصى در جهان و از جمله در کشورهاى همسایه مانند هند، عثمانى و روسیه ریشه دوانید و استحکام یافت. این امر، یکى از امورى است که مى تواند احتمال توجه جدّى ناصرالدین شاه به این مسئله را پر رنگ تر بنمایاند، همان گونه که بیش از سه سده بود که نوشته هاى پر تیراژى دست کم در سطح اروپا، درباره این نهاد منتشر مى گردید. در این میان، شاه مقتدرى همچون ناصرالدین شاه که در تلاش بود تا از وضعیت کشورهاى اروپایى، آگاهى درخورى داشته باشد، بعید نیست که شناخت نسبتاً خوبى درباره آن به دست آورده باشد و این آگاهى نسبى او از تکاپوهاى ماسونى و یهودى که به دنبال توسعه جهانى نظام سرمایه دارى بوده است وى را نسبت به آنان و از جمله نسبت به اذناب بابى آنان حساس نموده بود; همان گونه که نظارت بر آموزش هاى دارالفنون و کاهش اهتمام او به این مؤسسه نوبنیاد بعد از تلاش هاى جریان منورالفکرى و بهویژه میرزا ملکم خان، از این زاویه درخور تأمّل است، هرچند به خاطر الزامات و نیازهاى سیاسى خاصى، ناصرالدین شاه این ارمنى زاده را در موارد بسیارى به خدمت خود نگاه مى داشته است. حتى اگر آشنایى تفصیلى ناصرالدین شاه با این جریان نیز مورد پذیرش ما نباشد، آشنایى کلى او در پى هشدار روشنگرانه حاج ملاعلى کنى54 توسط جاسوسان با فراماسونرى و نهان روشى آنان و خائف گشتن او و تصمیم به تعطیلى فراموشخانه، در مقایسه با نگاه انفعالى دستگاه پهلوى، شایان توجه است. در مجموع، چنان که بسیارى تصریح مى کنند، بى توجهى یا نگاه منفى جدید شاه، به خاطر ممانعت از واردات اندیشه هاى نوگرایانه بود; امرى که مى تواند نشان از آشنایى نسبى شاه از کلیّت و سویه اندیشه هاى نوین سیاسى داشته باشد، بهویژه آنکه رواج آن ها را با جریان منوّرالفکرى نهان روش، در پیوند مى دیده است. مخبرالسلطنه، که با شاهان متعدد سر و کار داشته و از فعالیت هاى ماسونى نیز بى بهره نبوده است، درباره علت تعطیلى فراموشخانه و تأثیر آن، مى نویسد: «در باطن امر سه نفر را مى شود اصولا در کار ایران مسئول قرار داد: میرزا آقاخان را در قتل میرزا تقى خان امیرکبیر، محمودخان ناصرالملک را در خرید کارخانه چلواربافى مندرس از پیرزنى روسى که کار نکرد و ناصرالدین شاه را از شوق تأسیس کارخانه انداخت و مأیوس کرد، و ملکم را در طرح بساط فراموشخانه و نقشه جمهورى و آلودن دارالفنون که از فواید تکامل به آرزوى انقلاب محروم ماندیم و این تقصیر در نظر من بزرگ تر است، رشد زیادى اسباب جوانمرگى است. نیّرالملک و ادیب الدوله نقل مى کردند نمى شد ناصرالدین شاه سوار شود و سرى به مدرسه نزند، به اطاق ها نرود، تشویق نکند و انعام ندهد، بعد از آن اقدام بى موقع اسم مدرسه را با انزجار مى شنید و به حفظ صورتى قانع بود. بعد، علیقلى میرزا پدرم وزیر علوم شد. فرموده بودند وزرات علوم را باید اداره کنى، اما از آن کتاب ها نخوانند. نتیجه آن کتاب ها را امروز حس مى کنیم. به حرف مى شود از دنیا بهشتى ساخت، در عمل جهنمى مى شود. ناصرالدین شاه که در اوایل دسته دسته شاگرد به فرنگ مى فرستاد و در موقع انتخاب ناظم اول مدرسه آن نطق را کرد، پس از بروز این افکار مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعلیمات اروپایى سرسنگین. این است نتیجه اقدامات بى مورد و تقلید از خیالات جدید فاسد.»55

اصلاحات ناصرى در ساختار سیاسى
یکى از جذاب ترین بخش هاى پرعیب و پرقوّت، و در عین حال، نسبتاً ناخوانده یا تحریف شده کارنامه رفتار سیاسى ناصرالدین شاه اقدامات ساختارگرایانه اوست. 56 وى از سال 1271 ق، با مشاهده ناکارآمدى ساختار فردگرایانه صدارت اعظم، شروع به تجزیه مسئولیت هاى او نمود57 و در سال 1275 ق با عزل میرزا آقاخان نورى و خانواده اش که به تصریح ناصرالدین شاه در نامه برکنارى اش، منش استبدادى و پرهیز از جمع گرایى داشت، 58 شیوه شورایى و در عین حال، با مسئولیت فردى تک تک وزرا در قبال شاه را اتخاذ نمود و اندک اندک، تعداد وزراى «شوراى دولت» را افزایش داد و حتى براى توسعه عنصر مشورت گرایى، برخى غیر وزرا را نیز داخل آن نمود. در سال 1281ق، مسئولیت تصویب نهایى امور را به مشیرالدوله، رئیس دارالشوراى کبرا، همان شوراى دولت پیشین، واگذار نمود و به آن استقلال بیشترى بخشید و به گونه اى مسئولیت جمعى آن را نیز سامان داد.
در سال 1276ق، افزون بر «شوراى دولت» که به «دارالشوراى کبرا» تغییر نام داد و در واقع قوه مجریه به شمار مى رفت، مجلسى به نام «مصلحت خانه» را نیز تأسیس نمود59 که مى توان آن را گونه اى قوه مقننه، البته از سنخ مجلس سنا دانست و ظاهراً دستور تأسیس نهادى مشابه آن را در سایر ولایات نیز داده بود.
ناصرالدین شاه براى برطرف کردن برخى ضعف هاى دستگاه حاکمه، در سال 1293 ق، پیش از سفر دوم به فرنگ در سال 1295ق، فرمان تأسیس «مجلس تحقیق دولتى» را صادر کرد60 که به گونه اى مى توان آن را داراى شأن نظارتى قوه مقننه با مایه اى از شأن قوه قضائیه در دولت هاى مدرن، دانست. ناصرالدین شاه در سال 1299ق، تلاش نمود آن را تقویت نماید. 61
پس از وقفه کار دارالشوراى کبرا، در سال 1288 ق، بار دیگر ناصرالدین شاه آن را احیا و در سال هاى 1292، 1296 و 1299ق، تقویت نمود62 و هدف آن را تأمین «مصالح دولت و منافع ملت» دانست، 63 اما به صورت جدى به کار مشغول نشد. در سال 1289 نیز هیأت وزرا به عنوان «دربار اعظم»، احیا شد. با بازگشت شاه از سفر سومش، بر تدوین قانون به شدت تأکید نمود و دارالشورا را به این امر موظف نمود. 64 به گفته امین الدوله، «شاه را پیوسته خیال اصلاح امور و تنظیم کارهاى مملکت هیجانى مى داد، و به این تکلیف مهم ]دارالشورا [توجهى مى فرمود، اما همیشه عزم و اراده شاه بى نتیجه و احکام صادره بى اثر مى ماند; زیرا که شاه بر حسب عادت و طبیعت به جزئیات مى پرداخت، و از اصول و کلیات منصرف بود، و ضعف و تردید به خاطرش مستولى، هوس استبداد و استقلال در مزاجش غالب مى شد.»65
معمولا اصلاحات دوره ناصرى، به القاى برخى دیوان سالاران و زمامداران روشن فکر، معرفى مى شود; گویا که ناصرالدین شاه، چندان فکر و اندیشه اى از خود نداشته است. آرى، این افراد بنا به وظیفه خود مى بایست چنین پیشنهادها و خواسته هایى را براى شاه داشته باشند، اما اندک مطالعه اى در رفتار سیاسى، نوشتارها و گفته هاى ناصرالدین شاه، روشن مى کند که وى شدیداً اصلاح گرا بوده است. وى براى تقویت نظام سلطنت خود در پى اصلاح ساختار و سازمان سیاسى دولت خود برآمد و به اندازه اى که اقتدار مرکزى و شأن سلطنت از میان نرود، به نوگرایى در نظام سیاسى و ساختار سیاسى تمایل شدید نشان داد و دو سه دهه آن را به صورت جدّى، پى گیرى نمود. از این رو، نمى توان ساختار سیاسى سلطنت وى را به صورت تمام عیار، استبدادى دانست، هرچند سطحى از ستم گرى در حکومت او نیز به چشم مى خورده و حتى درجه اى از نظام تصمیم سازى و تصمیم گیرى او استبدادى بوده است، اما به هرحال، نمى توان ساختار حکومت او را به صورت مبالغه آمیز، در نحوه تصمیم سازى و تصمیم گیرى، استبدادى تمام عیار دانست; بهویژه اگر فشارها و نظارت غیر رسمى روحانیت و علماى بزرگى مانند ملاعلى کنى بر عملکرد او و دیگر پادشاهان قاجار و دیگر رجال دربارى و حکام محلى را نیز در خاطر آوریم. بر این اساس، مى توان گفت: نظام سلطنتى که وى در پى تحقق آن بود، نسبت به حکومت هاى پیشین عمدتاً شورایى و جمعى بود و تا اندازه زیادى از نظام استبدادى فاصله داشت و نهادهاى لازم را فراهم دیده بود، جز آنکه ارکان آن انتصابى بود و نظام مذکور به سمت نظام انتخابى و مشورتى مردمى، پیش نرفته بود; امرى که نظام مشروطه تا حدى آن را فراهم نمود.
گوشه اى از اصلاح طلبى نسبتاً مستقل ناصرالدین شاه را در سخن او که از کار دارالشورا ابراز نارضایتى مى نماید مى توان مشاهده نمود: «اجزاى پارلمنِ انگلیس هم مثل شما آمند ]عامّى اند[، چطور شده است که آن ها امورات دولت انگلیس را فیصل مى دهند و شما مى خورید و مى خوابید؟ منتها این است به تناسب جمعیت انگلیس که هفتاد کرور است، هفتصد نفرند، شما به تناسب جمعیت ایران بیست نفرید.»66
جالب آنکه، وى در مقام ترغیب به قانون نگارى پس از سفر سومش به فرنگ، بر اقتباس متناسب با وضعیت و مزاج مملکت و همراه با تصرف تأکید مى کند: «چه داعى شده است که ایران به عدم امنیت و بى قانونى مشهور آفاق شود. از این نقص و ننگ در پیشِ بیگانه و خویش سرافکنده و شرمگین باشیم. فریضه ذمّت شما است که در قواعد و قوانین هر دولت و مملکت غور و فحص کنید و آنچه را که ملایم طبع و موافق مزاج این مملکت مى بینید، بنویسید و به اجراى آن متفق الکلمه و مجتمع الهمّه باشید. پیش تر هم به وزراى سابقین گفته بودم، محض طفره و بهانه جویى گفتند: با وجود شرع اسلام، به قانون چه حاجت است؟ در صورتى که قانون دولت به امور مذهب، ربط و شباهت ندارد، از این ساعت بروید لوازم تحریر قانون را از کتب و اطلاعات و مترجمان و نویسنده ها فراهم کنید. این خدمت را به دولت و مملکت خودتان به فرایض و واجبات دینى، مقدم دارید.»67

دستور ناصرالدین شاه براى نقد پیشنهادات اقتصادى میرزا ملکم خان
سیاست اقتصادى دوره قاجار و از جمله عصر ناصرالدین شاه، از کارآمدى مطلوب برخوردار نبود و با منفى بودن تراز صادرات، سیر نزولى اقتصاد ایران رقم خورد. گذشته از جنبه منفى این سیاست، یکى از موارد جالب در کارنامه اقتصاد سیاسى ناصرالدین شاه این است که گاه مى بینیم پیشنهادات کسانى مانند میرزا ملکم خان را بدون بررسى و تأمّل و بدون مشورت به کار نمى بسته است. در میان آثار چاپ نشده میرزا ملکم خان، رساله اقتصادى جالبى وجود دارد که به دستور ناصرالدین شاه توسط یکى از دیوانیان دربارى، بررسى و نقد شده است.
ملکم خان که داعیه قانون خواهى داشت و به رغم آنکه در باب ترقّى اقتصادى و توسعه مالى کشور نیز عقاید خاصى داشت و گونه اى از باورهاى مرکانتیلیستى را ترویج کرده و بر افزایش تولید و صادرات تأکید مى کند، درست در جایى که باید صحت آراء بازرگانان و سیاست فشار ایشان به دولت را مورد حمایت و تأکید قرار دهد، از همه مبانى اقتصاد مرکانتیلیستى نتیجه اى کاملا معکوس گرفته و رهنمودهایى به خلاف مقدمات استدلال هاى خود ارائه مى کند. چنان که برخى محققان نیز تصریح مى کنند، از نوشته وى مى توان نتیجه گرفت که غایت رهنمودهاى وى جز به انحلال طلبى اقتصادى مملکت ما منتهى نمى گردید و با نادیده گرفتن طبیعت و ماهیت سرمایه دارى و در واقع سرمایه سالارى اروپا، حذف و یا انحلال اقتصاد ملى کشورهاى عقب مانده یا توسعه نیافته از طریق سپردن زمام اقتصاد داخلى به کمپانى هاى خارجه به عنوان اصلى ترین راهبرد اقتصادى بود، بى آنکه سطح معقولى از مشارکت این کمپانى ها با دولت ایران را ترسیم نماید. وى در نقد اندیشه استقلال طلبانه بسیارى از ایرانیان بر آن است که عقلاى ایران هنوز هم بر این عقیده هستند که کمپانى هاى خارجه ایران را خواهند گرفت. در این عقیده «یک دنیا جهالت هست. شرح عظمت این جهالت آسان نخواهد بود» و از سوى دیگر، این پندار سطحى را مطرح مى کند که «اگر کل کمپانى هاى فرنگستان جمع بشوند در عالم تجارت هرگز نخواهند توانست از اموال موجوده اسلامبول یا چین یا بندر بوشهر یک دینار بلاعوض بیرون ببرند» و «دولت ایران باید خیلى خوشوقت و متشکر باشد که کمپانى هاى خارجه به احتمال منافع بسیار مبهم، سرمایه هاى مادى و علمى خود را بیاورند صرف آبادى ایران نمایند.» «باید به کمپانى هاى خارجه امتیازهاى معتبر داد. باید از مداخل کمپانى ها حسد نبرد.»68وى که در واقع با پیشنهاد استفاده از سرمایه خارجى و باز کردن پاى کمپانى ها و بانک هاى خارجى به ایران، و تا حدودى فعالیت هاى عملى خود در این رابطه، نقش بازاریابى براى آنان را ایفا مى کند، در توجیه توسل به قرضه هاى خارجى مى گوید: «... دول و کمپانى هاى فرنگستان در هر شهر چند کارخانه و مخزن پول ترتیب داده اند که مردم هر قدر پول دارند، عوض اینکه در خانه خود حبس بکنند، با اطمینان کامل مى ریزند به آن مخزن ها و به مهرهاى مختلف جارى مى شود به هر نوع اعمالى که موجب آبادى و مایه منعفت باشد... حال رئساى این مخزن هاى نقدى حاضر هستند که دولت ایران هر قدر پول لازم داشته باشد، ده مقابل آن را بدون مداخله هیچ دولت خارجى و بدون رهن هیچ یک از حقوق ایران به اهون وجوه تسلیم وزراى تهران نمایند، به این دو شرط: اولا، اولیاى دولت ایران به من و جنابعالى یا به هر ممیّز دیگر ثابت نمایند که آن پول فقط و فقط صرف آبادى ایران خواهد شد، ثانیاً، به ما درست حالى نمایند که ایران هم مثل ادنى دولت فرنگستان، امضا دارد و امضاى دولت، حقیقت امضاست. این دو شرط به حدّى سهل و بى ضرر است که کدخداى هر ده فرنگستان مى تواند در ایران مجرى بدارد.»69
در پایان این قسمت، متذکر مى گردد که ناقد رساله ملکم، همراه با طرح ایجابى خود که مبتنى بر افزایش تموّل داخلى و جایگزینى صادرات است، در نقد تکیه بر مؤسسات مالى و بانک هاى خارجى مى گوید: «اگر بگوییم شرط اینکه ما ثروت و دولتى را که در مملکت ما مکنون است به ظهور بیاوریم و بر مکنت و غناى خود بیفزاییم این است که بانک و کمپانى و هزار چیز دیگر از خارج بیاوریم، آن وقت دچار مشکلات بزرگ تر مى شویم. حرف در این مى رود که شرط آوردن بانک و کمپانى و هزار چیز دیگر چیست، این رشته کشیده مى شود. همین که یک چیز را که از عادت و رسم و آیین ما خارج است مى گیریم، محتاج به چیز دیگر که شرط آن است مى شویم و هکذا تا وقتى که باید یا همه چیز خودمان را به کلى عوض کنیم، یا آنکه در مقابل اشکال این تغییرات عظیم حیران مانده، مأیوس بشویم. چه ضرور که ما راه سهل و ممکن را از دست بدهیم....»70

سخن آخر
در یک ارزیابى کلان مى توان دوران حکومت پنجاه ساله ناصرالدین شاه را دورانى از اقتدار نسبى دانست که جریان هاى انحرافى مانند فرقه بابیت، جریان روشن فکرى و گروه هاى معارض سلسله قاجار، توان چندانى براى جولان سیاسى نداشتند; امرى که تاریخ نگاران تجددزده را در ادوار بعدى به خیمه شب بازى هاى تبلیغاتى علیه استبداد قاجاریه رهنمون ساخته و وابستگى فکرى یا سیاسى ـ اقتصادى بسیارى از آنان، ضرورت تخریب و تشویش چهره سیاسى قاجار را بیش از آنچه واقعیت داشته، در نوشتارهاى آنان ترسیم کرده است. آنچه گذشت نمود بخشى از چالش دو چهره اقتدارستیز نوین و اقتدارگرایى دیرین بود. اقتدارگرایى مذکور، گذشته از مفاسد رایج مترتب بر خود، در تقابل با دو همسایه شمالى و جنوبى نمادى از مقاومت محسوب مى گشت که با پیوند با دین نیم قرن تکاپو را به نمایش گذارد که با جهان گسترى صلیبى ـ صهیونى نوین هم زمان بوده و خواسته یا ناخواسته دربار ناصرى را نیز به تعامل مصلحت جویانه و تقابل سلطه ستیز با اذناب آن سوق مى داد; امرى که با قتل ناصرالدین شاه و شکل گیرى مشروطه منتهى به استبداد پهلوى، تا انقلاب اسلامى عمدتاً به فراموشى سپرده شده بود.

پى نوشت ها
1ـ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345.
2ـ همو، مرآت البلدان ناصرى، ج 2، 1294 ق.
3ـ همان، ج 3، 1294 ق.
4ـ آنتونى آلفرى، ادوارد هفتم و دربار یهودى او، ترجمه ناهید سلامى و غلامرضا امامى، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381.
5ـ میرزا علیخان امین الدوله، خاطرات سیاسى میرزا علیخان امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، زیرنظر ایرج افشار، چ 2، تهران، امیر کبیر، 1370.
6ـ میرزا مسعود انصارى، سفرنامه خسرو میرزا به پطرزبورغ و تاریخ زندگى عباس میرزا نایب السلطنه، به تصحیح فرهاد میرزا معتمدالدوله، به کوشش محمد گلبن، تهران، کتابخانه مستوفى، 1349.
7ـ مهدى پورعیسى اطاقورى، «دارالشورا و موانع قانون گرایى در عهد ناصرى»، نهضت مشروطیت ایران، مجموعه مقالات، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ج 1، 1378.
8ـ حسن حسینى فسایى، فارسنامه ناصرى، تهران، امیرکبیر، ج 1، 1367.
9ـ محمد حسینى، «جامع آدمیت و انشعاب آن; آغاز و انجام یک انجمن سیاسى دوران مشروطیت»، تاریخ معاصر ایران، سال سوم، ش دهم، تهران، تابستان 1378.
10ـ احمد خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، به کوشش سیدمرتضى آل داود، تهران، مُگستان، 1379.
11ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، تهران، چاپخانه تهران مصور، ج 2، 1345.
12ـ همان، ج 3، 1345.
13ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، چ 2، تهران، نشر نو با همکارى انتشارات زمینه، 1368.
14ـ سعید زاهد، تحلیلى دیگر از انقلاب مشروطه ایران، نهضت مشروطیت ایران، مجموعه مقالات، ج 1، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378.
15ـ غلامحسین زرگرى نژاد، رساله اصول ملکم خان و نقد آن در یکى از نوشته هاى دوره ناصرى، تاریخ معاصر، مجموعه مقالات، کتاب ششم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى، تهران، 1373.
16ـ عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، ج 2، 1377.
17ـ همو، زرسالاران یهودى و پارسى، استعمار بریتانیا و ایران، آریستوکراسى و غرب جدید، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، ج 3، 1379.
18ـ همو، «نقش کانون هاى استعمارى در کودتاى 1299 و صعود رضاخان به سلطنت»، تاریخ معاصر ایران، سال چهارم، ش 15 و 16، پاییز و زمستان 1379.
19ـ همان، ص87ـ94.
20ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، ص 282ـ284.
21ـ چنان که کسانى مانند ارباب کیخسرو شاهرخ که از سرمایه داران زرتشتى وابسته به هند بریتانیا بود (احمد خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، به کوشش سید مرتضى آل داود، تهران، مُگستان، 1379) و در جریان مشروطیت ایران نیز از نفوذ و تأثیر خاصى برخوردار بود. وى از اعضاى لژ بیدارى ایرانیان بود و با دستگیرى و قتل او فعالیت این لژ، در 1312ش، به دستور رضاخان تعطیل شد. (اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، تهران، مؤسسه تحقیق رائین، ج 3، 1348، ص 11.)
22ـ محمود طلوعى، راز بزرگ، فراماسون ها و سلطنت پهلوى، تهران، نشر علم، 1380، ص 74ـ75.
23ـ عبداللطیف شوشترى، تحفة العالم، به کوشش صمد موحد، تهران، طهورى، 1363.
24ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، چ دوم، تهران، نشر نو، 1368، 95ـ109.
25ـ محمود طلوعى، راز بزرگ، فراماسون ها و سلطنت پهلوى، ج 2، تهران، نشر علم، 1380، ص 521ـ523.
26ـ همان، ص 521.
27ـ به گزارش هارى کار استاداعظم فراماسونرى انگلیس، عنوان کامل این لژ فرانسوى، لژ مادر آئین اسکاتلندى فلسفى بود. این لژ به نظر برخى مانند على مشیرى و اسماعیل رائین، تابع گراندلژ اسکاتلند بوده و به نظر محمود نظر محمود طلوعى، تابع گراند اوریان فرانسه بوده است و صرفاً بر اساس آیین کهن اسکاتلندى اداره مى شده است. (همان، ص 525ـ526.)
28ـ مجله وزارت امور خارجه، ش 45، به نقل از: همان، ص 528.
29ـ محمود طلوعى، پیشین، ص 526ـ528.
30ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، تهران، مصور، 1345، ج 2، ص 809.
31ـ باقر عاقلى، زندگى نامه و شرح حال وزراى امور خارجه، 1379، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، ص 11.
32ـ عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 441.
33ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، ص 126 / اسمائیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 1، ص 333 / عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 442.
34ـ حسین سعادت نورى، کتاب رجال دوره قاجار، ص 110 به نقل از: باقر عاقلى، زندگینامه و شرح حال وزراى امور خارجه، ص 15.
35ـ محمود طلوعى، راز بزرگ، ج 2، ص 534. براى اطلاع از مسئولیت هاى وى در این قراردادها، ر. ک: میرزا مسعود انصارى، سفرنامه خسرو میرزا به پطرزبورغ و تاریخ زندگى عبّاس میرزا نایب السلطنه، به تصحیح فرهاد میرزا معتمدالدوله، به کوشش محمد گلبن، تهران، کتابخانه مستوفى، 1349.
36ـ عاقلى، زندگینامه و شرح حال وزراى امور خارجه، ص 12ـ13.
37ـ احمد خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، ج 2، ص 53 / عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 443.
38ـ محمود طلوعى، راز بزرگ، ج 2، ص 537ـ538 / عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 441ـ444.
39ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، ص 126.
40ـ جیمز موریه که ایلچى از مصاحبت با او در حیرت نامه ابراز ناخشنورى مى کند، دو کتاب «سرگذشت حاجى باباى اصفهانى» و «حاجى بابا در لندن»، را در 1824م/ 1239ق و 1828م/1243ق، درباره و به اقتباس از شخصیت ایلچى منتشر نمود و نامه اعتراض ایلچى در 1833م/ 1249ق، به نگارش تمسخرآمیز کتاب نخست درباره ایلچى و ایرانیان، در کتاب دوم به عنوان نامه «یکى از بزرگان»، چاپ شد. البته دنیس رایت به سندى اشاره مى کند که جعلى بودن نامه مذکور را مى رساند (دنیس رایت، پیشین، ص 138ـ140.)
41ـ محمود طلوعى، راز بزرگ، ج 2، ص 528ـ529.
42ـ عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 430ـ437.
43ـ حسن حسینى فسایى، فارسنامه ناصرى، تهران، امیرکبیر، 1367، ج 1، ص 645ـ654 / میرزا محمدصادق موسوى نامى اصفهانى، تاریخ گیتى گشا، چ 4، تهران، اقبال، 1368، ص 339ـ343 به نقل از: عبدالله شهبازى، الیگارشى یهودى و پیدایش زرسالارى جهانى (زرسالاران یهودى و پارسى)، ج 2، ص 432ـ434.
44ـ عبدالله شهبازى، نقش کانون هاى استعمارى در کودتاى 1299 و صعود رضاخان به سلطنت، ص 31ـ33.
45ـ همان، ص 32ـ33 / دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، ص 270.
46ـ خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، ص 370 و 375.
47ـ عبدالله شهبازى، نقش کانون هاى استعمارى در کودتاى 1299 و صعود رضاخان به سلطنت، ص 32.
48ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسى ها، ص 294 و 325.
49ـ براى مطالعه درباره آغاز و انجام جامع آدمیت که توسط عباسقلى خان آدمیت شاگرد ملکم خان تأسیس شد، ر. ک: محمد حسینى، «جامع آدمیت و انشعاب آن; آغاز و انجام یک انجمن سیاسى دوران مشروطیت»، تاریخ معاصر ایران، سال سوم، ش دهم، تهران، تابستان 1378، ص 64ـ67.
50. Wilfred Sxawen Blunt: Qajer Persia (Austin, University of Texas, P 306.
51. Lambton, Ann, Press 1988
به نقل از: سعید زاهد، تحلیلى دیگر از انقلاب مشروطه ایران، نهضت مشروطیت ایران، ج 1، مجموعه مقالات، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378، ص 122ـ123.
52ـ جالب آنکه کتابى خطى به عنوان اثبات النبوه، از میرزا ملکم خان در کتابخانه غرب (تأسیس آیت الله آخوند معصومى همدانى) در همدان وجود دارد که وى در راستاى اثبات دیانت خود آن را نگاشته است. (جواد مقصود همدانى، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه غرب، مدرسه آخوند، همدان، چاپخانه آذین، 1356 ص 1و2.)
53ـ احمد خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، ص
67ـ70 و 151و 170.
54ـ موسى نجفى و موسى فقیه حقانى، تاریخ تحولات سیاسى ایران (بررسى مؤلفه هاى دین، حاکمیت، مدنیت و تکوین دولت ملت در گستره هویت ملى ایران)، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، ص 136ـ138.
55ـ مهدیقلى خان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات; توشه اى از تاریخ شش پادشاه و گوشه اى از دوره زندگى من، چ 4، تهران، زوّار، 1375، ص 53.
56ـ براى مطالعه تفصیلى در این رابطه، ر. ک: مهدى پورعیسى اطاقورى، دارالشورا و موانع قانون گرایى در عهد ناصرى، نهضت مشروطیت ایران، ج 1، ص 3760 بخش عمده اى از مباحث آتى از این مقاله گرفته شده است.
57ـ عبدالله مستوفى، تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه یا شرح زندگانى من، ج 1، تهران، زوّار، 1360، ص 87ـ88.
58ـ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، مرآت البلدان ناصرى، ج 2، 1294ق، ص 228.
59ـ همان، ص 249.
60ـ میرزا علیخان امین الدوله، خاطرات سیاسى میرزا علیخان امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، چ 2، زیر نظر ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1370، ص 57.
61ـ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345، ص 166.
62ـ اعتمادالسلطنه، مرآت البلدان، ج 3، ص 138 و 206 و ج 4، ص 354.
63ـ همان، ج 3، ص14.
64ـ خاطرات سیاسى میرزا على خان امین الدوله، ص 133.
65ـ همان، ص 86.
66ـ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، سال 1605 ق، ص 593.
67ـ خاطرات سیاسى میرزا على خان امین الدوله، ص 133.
68ـ غلامحسین زرگرى نژاد، رساله اصول ملکم خان و نقد آن در یکى از نوشته هاى دوره ناصرى، تاریخ معاصر، مجموعه مقالات، کتاب ششم، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى، 1373، ص 379ـ400.
69ـ محیط طباطبائى، مجموعه آثار ملکم خان، استقراض خارجى، تهران، علمى، ص 190ـ191 نقل از همان.
70ـ متن اصلى در آرشیو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران موجود است. (مجموعه ناصرالملک، به نقل از: غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین، ص 398.)