تبعیدیان عصر برزخ

شارون، نخست وزیر رژیم صهیونیستی اعلام کرده است دولت اسرائیل به هیچ وجه اجازه نخواهد داد آوارگان فلسطینی که از فلسطین رانده شده و در اردوگاه های آوارگان در کشورهای دیگر زندگی می کنند، به سرزمین مادری خود بازگردند.
از دیدگاه شارون و سیاستمداران امریکایی حامی او، حق بازگشت به سرزمین برای این گروه از فلسطینیان، امری کاملا بی معنا و غیرقابل قبول است.
در مقاله پیش رو که در کتاب The New Intifada به چاپ رسیده است، جنیفر لونشتاین به عنوان یک نویسنده یهودی الاصل امریکایی کوشیده با این نظریه شارون و دولت جورج بوش به مخالفت برخیزد و اثبات کند که فلسطینیان آواره در سرزمین های دیگر همچون دیگر آحاد کره زمین از حق بازگشت به وطن خود و تملک آنچه به زور از آنها گرفته شده است را دارند.
از دیدگاه لونشتاین آوارگان فلسطینی اینک، تبعیدیانی هستند که در برزخ زندگی می کنند. آنچه در ادامه می آید خاطرات او از سفر به اردوگاه های آوارگان فلسطینی در لبنان است.
اوسعی کرده است آلام و رنجهای فلسطینیان رانده شده و دور از سرزمین خود را به تصویر بکشد. وی همچنین به تدریس انگلیسی در دانشکده بازرگانی دانشگاه ویسکانسن مدیسون امریکا مشغول است.
«درآنجا من این جملات را شنیدم: «ما مهجور ومصیبت زده ایم تنها به این علت که مجبوریم در جایی زندگی کنیم که هیچ امیدی در آن وجود ندارد. ما در حسرت زندگی می کنیم».
این کلمات با سوگی از ته دل مرا فرا گرفت. با این کلمات بود که فهمیدم چگونه روحهای ارزشمند زیادی، سرگردانی و بلا تکلیفی را در آن برزخ تحمل می کنند».
کتاب برزخ دانته، بخش 4، صفحات 31 و 30.

تابستان 2000
هر روز صبح در مسیر رفتن به بیمارستان حیفا از میان گذرگاه های باریکی عبور می کنم که دیوارهای بتونی ترسناک آن با تصاویری از فلسطین وگنبد قبه الصخره قدس تزیین شده است.
این نقاشی ها، تلاشی برای زیبا سازی گذر گاههای تودرتوی اردوگاه آوارگان برج البراجنه در جنوب بیروت است. کلمات عربی نوشته شده بر دیوارها، بر بزرگی وعظمت خداوند واراده او در بازگرداندن فلسطینی ها به فلسطین تاکید می کنند.
من لغت فلسطین را - که به صورت مورب نوشته شده - در همه جا مانند شیشه ها و درهای اتومبیل ها می بینم.
رطوبت شدید، بیروت را به یک کلان شهر بسیار گرم تبدیل می کند؛ این مساله در اردوگاه های متراکم و پرجمعیت آوارگان، مصیبت بارتر است.
بلوکهای سیمانی و خاکستری رنگ انتهای جاده، ساختمان های متروکی هستند که براثر اصابت گلوله ها، سوراخ سوراخ وپر از زباله شده اند.
این ساختمان ها با ظاهر خود و با پنجره های فلزی به من زل می زنند؛ گوئی این دیوارها به وضعیت فلاکت بار و اجتناب ناپذیرشان در یاد آوری جنگ آگاهند.
درجلوی داروخانه و در کنار درب تنها بیمارستان اصلی اینجا، 2 پیرمرد با تسبیح هائی در دست، نشسته اند و بی تفاوت به من نگاه می کنند. به مغازه آب میوه فروشی کناری می روم و از مغازه دار که نامش شادی است، نوشیدنی می خرم.
او با خوشروئی ومتانت از من تشکر و خداحافظی می کند. آخرین بار قبل ازبازگشت به خانه ام در ویسکانسن (امریکا) و پیش از شروع انتفاضه دوم در فلسطین، وقتی با او خدا حافظی کردم نمی دانستم این آخرین بار است که او را می بینم.
شادی در یکی از روزهای اوایل اکتبر، هنگامی که اتوبوسهایی مملو از آوارگان فلسطینی برای پرتاب سنگ به مواضع اسرائیل در مرز لبنان- اسرائیل رفته بودند از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بلافاصله جان سپرد. جسد او را به بیمارستان حیفا در برج البراجنه، درست مقابل مغازه اش منتقل کردند.
دکتر وصیم (یکی از دوستانم) در نامه ای برایم نوشت شادی اولین قهرمان آنهاست. آوارگانی که به مرز رفته بودند شجاعانه با فلسطینی های هموطن خود که در حال مبارزه با دشمن صهیونیستی بودند، همراهی می کردند. من در جواب نامه او نوشتم: «من با شما هستم».

«فلسطین بلادنا، الیهود عدونا»
بعد از ظهر است ومن در بیرون بیمارستان، منتظر دوستی هستم. بچه های کوچک، این شعار (فلسطین بلادنا، الیهود عدونا) را با آواز می خوانند.
آنها آن را بارها وبارها می خوانند وتبسم کنان نزد من می آیند؛ یکی از بچه ها می گوید: «فلسطین سرزمین ماست و یهودیان دشمن ما هستند.»
ناگهان در فکر فرو می روم اگر آنها می دانستند من یک یهودی هستم، چه شعاری می دادند؟
مردم فراموش شده اردوگاه های لبنان، به خود اجازه نمی دهند فلسطین را فراموش کنند. سمیرا و راجا، 2 دختر 10 ساله برای دیدن من و دوستم اندرا، به آپارتمان اردوگاهی دلگیر ما آمده اند تا اجرای سرود قدس خود را به ما نشان دهند؛ این سرود، آوازی غمناک است که آن را از صدای خواننده آن می توان فهمید.
او می گوید: «ما به قدس وهمه جای فلسطین باز خواهیم گشت.» هر چه آوارگان از جانب انسان های دیگر، بیشترطرد و مورد فراموشی واقع می شوند «فلسطین»، بیشتر در همه جا مجسم می شود.
در یک بعدازظهر - که خوشبختانه برق هنوز نرفته است - به اخبار کمپ دیوید گوش می دهم. گزارشگر می گوید: مذاکرات «بر سر مساله کلیدی قدس» شکست خورده است.
در همین هنگام، صدایی، «گفتگوهای صلح» را از زندگی هایی که در اطراف من نابود می شوند، جدا می سازد. اینجا در برج البراجنه، 20 هزار نفر درمنطقه ای تنها به وسعت یک کیلومتر مربع چپانده شده اند.
مردم اینجا در وضعیتی بغرنج وفلاکت بار و فراموش شده زندگی می کنند. چقدر ظالمانه و احمقانه می اندیشند سیاستمداران ما که فکر می کنند با حل وضعیت قدس، صلح به منطقه باز خواهد گشت؟

ما همگی از صهیونیست ها متنفریم
لورا در مقابل من، در رستورانی در جبل عامل نشسته وخاطرات خود از جنگ را بازگو می کند. لورا یک مسیحی مارونی است و از این رو باید متمایل به اسرائیل باشد.
زمانی که اسرائیل در 1982 به لبنان حمله کرد تا سازمان آزادیبخش فلسطین را نابود کند، او در بیروت به سر می برد. اکثر مارونی ها مخصوصا آنهایی که در جریان نزاع خونین 16 ساله لبنان (1975، 1991) در این کشور ماندند، لبنانی ها را مسوول فجایع بسیاری می دانند که به خاطر آنها بر سر این کشور آمده است. با این حال لورا یک مارونی طرفدار اسرائیل نیست.
لورا به خوبی درک می کند وضعیت فلسطینی های لبنان، پیامد مستقیم اخراج فلسطینی ها در سال 1948 و به خاطر تشکیل اسرائیل است. اکثریت قاطع فلسطینی هایی که امروز در اردوگاه های آوارگان لبنان زندگی می کنند، با اراده خود، لبنان را برای زندگی انتخاب نکرده اند.
سیل جمعیت آوارگان فلسطینی یا پس از جنگ استقلال اسرائیل بدانجا روانه شد یا به دنبال کشتارهای سپتامبر سیاه در اردن (1970)؛ البته این مساله هم به اخراج فلسطینی ها در 1948 و قبل از آن بر می گردد.
برای لورا وبسیاری دیگر، جنگ لبنان پیامد خط مشهای فا جعه آمیز وتفره انگیز قدرتهای بزرگ اروپایی و ایالات متحده (آن هم با دنبال کردن اهداف امپریالیستی و متکبرانه خود در خاورمیانه) بود.
لو را، عشق شدیدی نسبت به فلسطینی های آواره در کشورش ندارد اما مانند همه فلسطینیان از صهیونیسم و حامیان اصلی او، نفرت دارد.
اولین باری که در جولای 1999، لبنان را دیدم دوستم رابرت مرا به دیدن چند اردوگاه آوارگان در شتیلا (بدترین آنها) برد. او می خواست من مسائل گذشته اینجا را از زبان مردم اردوگاه بشنوم.
او از افراد مسن تر اردوگاه می پرسید: «شما اهل کجا هستید؟» و «فلسطین» تنها پاسخ آنها بود. او ادامه می داد: کجای فلسطین؟ و این بار بود که نام روستاهای مختلف فلسطین، در پاسخ عنوان می شد.
او سپس می پرسید: «آیا شما کلید خانه تان را هم وقتی آن را ترک کردید با خود آوردید؟ او انتظارپاسخ یکسانی را داشت: «نه».
پیر زنی 70 ساله پاسخ داد «نه، اصلا فرصت نداشتیم. پدرم از مزرعه باز می گشت به من گفت باید با برادرم هر چه زودتر اینجا را ترک کنیم. مادرم هنوز در خانه بود که ما خانه را ترک کردیم.
به ما گفتند والدین ما بلافاصله بعد از ما خواهند آمد اما من هرگز آنها را ندیدم.»
به چشمهای این پیرزن نگاه کردم. چشمانش ناامید وخسته بود اما او همچنان به ما تبسم می کرد. رابرت از او پرسید: «فکر می کنید به فلسطین باز خواهید گشت؟»
(رابرت می گوید در گذشته همه به این سوال پاسخ مثبت می دادند اما امروز، همه جوابها مثبت نیست.) پیرزن آهی کشید وگفت: «من بسیار پیر شده ام اما نوه هایم به فلسطین بازخواهندگشت».
از کنار 2 زن میانسال که برروی سکوی سنگی نشسته اند رد می شویم. وقتی یکی از زنها، صورتش را برمی گرداند متوجه زخمی بر گردن و شانه های او می شوم.
رابرت با اشاره به زخمها می پرسد: «چه اتفاقی برای شما افتاده است؟» او پاسخ می دهد: «این زخم در تمام پشتم وجود دارد. این زخم در تل زعتر به من وارد شد». او به نام اردوگاهی فلسطینی اشاره می کند که در سال 1976 توسط فالانژها محاصره و سپس ویران شد.
در این کشتار، 3 هزار نفر به قتل رسیدند. زن می گوید: «آن موقع دختری جوان بودم. فالانژها به اردوگاه آمدند و همه اعضای خانواده مرا به قتل رساندند. آنها قصد داشتند مرا هم به قتل برسانند اما من از مرگ گریختم. بعد از آن چون جایی را نداشتم به اینجا آمدم».
وقتی من تجربیات اولین مسافرت خود را با تجربیات سفر بعدی ام (تابستان 2000) به برج البراجه مقایسه می کنم از تفاوت چشمگیر آنها متحیر می شوم. در سفر اول من تنها یک ناظر بیرونی بودم که قسمتهایی از یک واقعیت را می دید. اما هم اکنون، گویی بخشی از وجود من در اینجا مانده است.

من در شتیلا هستم
اردوگاه شتیلا تنها با 15 دقیقه پیاده روی از برج البراجنه قابل دسترسی است اما وضعیت آن کاملا متفاوت است. دیوارهایی شبیه دیوارهای گتوها، برج البراجنه را محصور کرده اند در حالی که شتیلا در فضایی باز قرار دارد.
فلسطینی های ساکن اینجا، در کنار کارگران فقیر لبنانی و سوریه ای زندگی می کنند. حضور کارگران سوری برای فلسطینی ها موجب تنش است، زیرا فلسطینی ها از نظر قانون برای کارکردن در بیرون اردوگاه ها محدودیت دارند و همیشه سوری ها در رقابت برای یافتن کار، ترجیح داده می شوند.
مرزی مشخص اما نامرئی بین شتیلای فلسطینی وشتیلای قدیمی که هم اکنون سوری ها در آن زندگی می کنند، وجود دارد. وقتی از اردوگاه شتیلا خارج می شویم، یکی از گورهای دسته جمعی را می بینیم; مکانی که صدها جسد بعد از کشتار اردوگاه های صبرا و شتیلا در آن دفن شده است.
در آن زمان، ارتش اسرائیل در اطراف اردوگاه مستقر شد و به نیروهای فالانژ همپیمان خود، چراغ سبز نشان داد تا به اردوگاهها وارد شده و هر که را یافتند به قتل برسانند.
درحالی که این مساله برخلاف موافقتنامه آتش بس و تضمین های امریکا مبنی بر حمایت از فلسطینی ها بود.
اکثر کسانی که به قتل رسیدند پیرمردها و پیرزنان و کودکان بودند. اجساد آنها را سپس از آنجا منتقل کرده و در اینجا دفن کردند.
امروزه هیچ نشانه ای وجود ندارد که این مکان را مشخص سازد زیرا دولت لبنان آن راممنوع کرده است اماهمه می دانند این مکان کجاست; بنابراین از دیدن ماکه درحال عکس گرفتن هستیم، متعجب نمی شوند.
ناچارم ازشتیلا و وضعیت بغرنجی که در خیابان های آن وجود دارد، خارج شوم. «اگر در اینجا زندگی می کردم دیوانه می شدم»، این جمله ای است که دوستم، تابستان سال گذشته به من گفت.

وضعیت فعلی
مردم، نظرات مختلفی برای غلبه بر سختی های هر روزه خود دارند. حتی دکترهای اینجا هم روزی یک یا دو پاکت سیگار می کشند. من به آنها تذکر می دهم: «شما که دکتر هستید. چرا؟».
اما آنها شانه های خود را بالا می اندازند. احمد، طعنه زنان می خندد و می گوید: «اگر سیگار نکشند باید در یکی از تیمارستان ها بستری شوند». صفوات، معصومانه به من می نگرد و می گوید می دانم که سیگار، زیانبخش است.
آنها غالبا نارضایتی و ناراحتی غمبار خود از این شرایط را برای من ابراز می کنند. همه توجیهات و پاسخ های من به نظر آنها، ناکافی و احمقانه به نظر می آید; از این رو من یاد گرفته ام فقط به دردهای آنها گوش دهم. بیمارستان حیفا دارای 3 اتاق عمل جراحی و 2کامپیوتر برای ثبت و بایگانی است، اما از دسترسی به اینترنت، دستگاه های سی تی اسکن، دستگاه های اشعه ایکس، ماموگرافی، سیستم های پیشرفته حفظ حیات و مراقبت های ویژه بیماران سرطانی و شیمی درمانی، خبری نیست.
از این رو من تعجب نمی کنم وقتی اعضای خانواده یک بیمار، مسوول آوردن غذا و لباس برای او در بیمارستان هستند.
در این بیمارستان حتی ازمسوول پذیرش هم خبری نیست تا به سوالات مردم پاسخ دهد و آنها را راهنمایی کند; این درحالی است که بیمارستان حیفا، دومین بیمارستان بزرگ و مجهزترین بیمارستان اردوگاه های آوارگان فلسطینی در لبنان است.
یک روز، دکتر حسن که به آرامی صحبت می کند، از من سوال کرد: «آیا شما هم (مانند امریکای های دیگر) ما را تروریست می دانید؟» من پاسخی ندادم. ناگهان تصویر ایهودباراک، آریل شارون، شیمون پرز (یعنی همه تروریست ها و جنایتکاران جنگی برای فلسطینی ها و بسیاری ازمردم لبنان) بر صفحه تلویزیون در کمپ دیوید ظاهر شد.
آنها در مورد «فرایند صلح» صحبت می کردند; واژه ای که کمتر کسی در میان آوارگان اردوگاه ها آنها را جدی می گیرد. برخی با صدای بلند اظهار می کنند امریکایی ها به صورت غیرقابل توجیهی مسائل خاورمیانه را نادیده می گیرند.
تلاش نمی کنم درباره این جمله با آنها بحث کنم زیرا آنقدر در اینجا مصائب مختلف را تجربه کرده ام که می دانم این حرف، یک واقعیت است. دیگری، غرغرکنان می گوید: «امریکابه اسرائیل پول می دهد تا ما را بکشد.»
طبق بررسی های موسسه مطالعات فلسطین در سال1997، سرانه پزشک برای جمعیت فلسطینی مستقر در لبنان، حدود 1100 نفر بازای یک پزشک است. این مساله بجز مساله کمبود تختهای بیمارستان ها و وضعیت عمومی بسیار نامطلوب مراقبت پزشکی و بهداشتی است.
آنچه که مرا بیشتر به حیرت می افکند آن است که از نظر فنی، کار در امور پزشکی لبنان برای یک فلسطینی، غیرقانونی است و بدتر آن که در خود بیمارستان های اردوگاه ها هم غیرقانونی است; چراکه دولت لبنان به طور رسمی به آنها مجوز و اجازه فعالیت نمی دهد.
رقم بیکاری در برج البراجنه تقریبا 40 درصد است (رقمی استاندارد و عادی برای اردوگاه های فلسطینی!) و این، رقم بالایی است.
آوارگان فلسطینی از هیچ یک از حقوق مدنی در لبنان برخوردار نیستند; آنها از فعالیت در 70 تا 80 شغل (در بیرون اردوگاه ها) منع شده اند. آنها ازحق مسافرت آزادانه در کشور برخوردار نیستند.
اردوگاه هایی که ساکنان آن طبق قانون نمی توانند به بازسازی یا تعمیر خانه های خود بپردازند به صورت زندان هایی برای مردم درآمده اند. شرایط در اینجا به گونه ای است که شهروند هر کشور دیگری بودن، از فلسطینی بودن کم دردسرتر است.