خاورمیانهِ جدید و فضای سیاسی امنیتی جدید اسرائیل

در دوران جنگ سرد، ایالات متحده باید موازنه را به نفع رژیم صهیونیستی در مقابل کشورهای عرب (مصر، سوریه و عراق) که گاه، شوروی از آنها حمایت می کرد، حفظ می نمود، ضمن آنکه به شدت نگران گسترش حوزهِ نفوذ شوروی در خاورمیانه نیز بود، اما اکنون در زمان جورج بوش (پسر) تا حد زیادی این نگرانیها برطرف شده است، هرچند به نظر می رسد فروپاشی شوروی شاید تا حدی در کاهش اهمیت استراتژیک اسرائیل برای امریکا مؤثر بوده است.
فروپاشی شوروی به منزلهِ یکی از دو ابرقدرت دوران جنگ سرد تحولات بسیاری را در سیاست خارجی امریکا پدید آورد. از جمله در منطقه حساس خاورمیانه باعث شد تا نقش شوروی سابق که حال، دیگر روسیه نامیده می شد، به منزلهِ نیروی موازنه بخش در منطقه کاهش یابد و از این نظر، امریکا تا حد زیادی از صرف انرژی خود در این منطقه رهایی پیدا کند. در واقع، در دوران جنگ سرد، ایالات متحده باید موازنه را به نفع رژیم صهیونیستی در مقابل کشورهای عرب (مصر، سوریه و عراق) که گاه، شوروی از آنها حمایت می کرد، حفظ می نمود، ضمن آنکه به شدت نگران گسترش حوزهِ نفوذ شوروی در خاورمیانه نیز بود، اما اکنون در زمان جورج بوش (پسر) تا حد زیادی این نگرانیها برطرف شده است، هرچند به نظر می رسد فروپاشی شوروی شاید تا حدی در کاهش اهمیت استراتژیک اسرائیل برای امریکا مؤثر بوده است. محافظه کاران جدید حاکم بر امریکا با توجه به نبود یک قدرت موازنه بخش رقیب ایدئولوژیک آگاه هستند که اگر هم بی ثباتی در سیاستهای خاورمیانه ای امریکا پدید آید، هیچ کشوری در دنیا نخواهد توانست از این بی ثباتی و تنش برای افزایش نفوذ خود استفاده کند. به همین دلیل، تیم جورج بوش با آگاهی به دگرگونی شدید در توزیع قدرت در سطح جهان، به ویژه در منطقهِ خاورمیانه و جایگزینی اندیشه های لیبرال با محافظه کاری جدید، گسترش قدرت امریکا به خاورمیانه را ضرورتی حیاتی جلوه می دهند.
در بیانیهِ پروژهِ قرن جدید امریکا(1) نظریهِ مداخله نظامی، به ویژه در منطقه خاورمیانه و سرگونی صدام مطرح شد. در این سند، الیوت آبرامز سیاست خاورمیانه ای امریکا را تدوین کرد. وی که عضو جامعه یهودیان است، در ماه سپتامبر سال 2001، به سمت مشاور خاورمیانه ای خانم رایس، برگزیده شد. ضمن آنکه باید یادآور شد در سال 2000، آبرامز مجدداً، ایدهِ سرنگونی صدام؛ تقویت اسرائیل؛ جلوگیری از تشکیل دولتی فلسطینی که با امریکا سازگار نباشد؛ برکناری رهبری فلسطین و در درجه نخست، عرفات؛ و مخالفت با طرح صلح اسلو را صریحاً اعلام کرده بود. وی حتی آن دسته از یهودیان اسرائیلی را که از صلح میان اسرائیل و فلسطین طرفداری می کردند، مورد انتقاد قرار می داد. بدین ترتیب، می توان گفت آبرامز بیش از هر کس دیگری به خط فکر شارون نزدیک است و به طرح نقشهِ راه اعتقادی ندارد. او جزء نخستین کسانی است که پیش از این، از بحث تغییر رژیم در منطقه از جمله تغییر رژیم سیاسی در عراق سخن به میان آورد؛1 این استراتژی پیشنهادی در سند دیگری موسوم به یک تغییر روشن در سال 1996 برای نخست وزیر وقت اسرائیل (نتانیاهو) تدوین شده بود. این سند را ریچارد پرل، داگلاس فیث و یک زوج همکار، یعنی دیوید و میرو ورسمر تهیه و در آن، ضرورت ایجاد تغییر در نقشه خاورمیانه را پیش بینی و ترسیم کردند. در این سند، ضمن تأکید بر سرنگونی صدام، از برنامهِ خنثی کردن سیاستها و اقدامات سوریه و تعقیب فلسطینیان حمایت شده است. هم اکنون، قسمت اعظم سند مزبور به صورت سیاست رسمی دولت امریکا درآمده است.(2) در این راستا، باید یادآور شد که درحال حاضر، محافظه کاران دولت بوش سه هدف عمده را
در خاورمیانه دنبال می کنند:
الف) نهادینه کردن حضور امریکا در خاورمیانه؛
ب) تسلط بر بازار نفت و خارج کردن کنترل آن از دست اپک؛ و
ج) مهندسی جدید خاورمیانه در راستای اهداف خود؛

اهمیت خاورمیانه برای امریکا به ترتیب تاریخی عبارت بوده است از:
الف) خاورمیانه به منزلهِ مهم ترین منبع انرژی (نفت)؛
ب) حضور اسرائیل در منطقه و تأمین امنیت آن؛ و
ج) نگاه امنیتی به خاورمیانه به منزلهِ جدیدترین عامل بعد از 11 سپتامبر.

مسئله نفت
بیش از یک قرن است که نفت چهرهِ جذاب تری از منطقه خاورمیانه را برای قدرتهای بزرگ ترسیم کرده و بدین ترتیب، از دههِ 20، ایالات متحده به دنبال منابع نفتی در خاورمیانه بوده است.(3)
گفته می شود که خاورمیانه بیش از 65 درصد از نفت دنیا را در اختیار دارد و عراق با برخورداری از 11 درصد آن و تولید 7 میلیون بشکه در روز با کمتر از 25 میلیون نفر جمعیت، از نظر ذخایر نفتی مقام دوم جهان را دارد؛ مسئله ای که مطمئناً در استراتژی ایالات متحده برای حمله به عراق بی تأثیر نبوده است. سقوط رژیم صدام سبب شد تا امریکا، همان گونه که توانست با اندیشه لیبرالیستی تفکر کمونیسم را به زیر کشد، در این فرصت تاریخی نیز، با ایده های محافظه کاری جدید دولت بوش، اپک را به منزلهِ سازمان اقتصادی مهمی - که تاکنون، کنترل آن به دست امریکا نبوده است - متلاشی کند. اپک با تولید روزانه 23 میلیون بشکه نفت از قدرت چانه زنی بالایی در برابر امریکا، که نزدیک به یک سوم نفت مورد نیاز خود را از منطقه وارد می کند، برخوردار بوده است. هرچند امریکا روزانه نزدیک به 7 میلیون بشکه نفت تولید می کند، اما به دلیل نیاز های صنعتی و اقتصادی، عطش سیری ناپذیری برای نفت خاورمیانه دارد. در این راستا، وضعیت جدید عراق با بیش از 120 میلیارد بشکه ذخایر نفت(4) این امکان را در اختیار امریکا قرار می دهد که اپک را با بحران روبه رو کند. در حال حاضر، عراق توانایی تولید روزانه بیش از 3 میلیون بشکه نفت را ندارد، اما می تواند فراتر از میزان مقرر، نفت تولید نماید و بدین ترتیب، اپک را با چالش روبه رو کند.
بعد از اشغال عراق، معادلهِ جدید قدرت در خاورمیانه باعث می شود تا نخست، امریکا قیمت نفت را در حدی نگه دارد که خللی در روند رشد اقتصادی این کشور پدید نیاورد. همچنین، این فرصت را برای دولتمردان امریکایی فراهم کند تا با استفاده از اهرم اقتصادی، کشورهای دوست خاورمیانه (از مصر تا عربستان) را در راستای اصلاحات مورد نظر امریکا تحت فشار بگذارد و در نهایت، ارزش استراتژیک دیگر کشورهای عربی و نفت خیز منطقه، به ویژه عربستان برای ایالات متحده کاهش یابد، به طوری که پس از این، امریکا دیگر مجبور نیست برخی از رفتارهای آل سعود را تحمل کند. در این راستا، تغییر لحن امریکا بعد از تصرف عراق نسبت به سعودیها، به ویژه با انتشار گزارش دخالت سعودیها در حادثهِ 11 سپتامبر قابل تأمل است.

حضور اسرائیل در منطقه خاورمیانه
بی گمان، تحولات خاورمیانه به دلیل حضور اسرائیل و امنیت این کشور در کنار عامل نفت باعث می شود تا این منطقه برای ایالات متحده اهمیت بسزایی داشته باشد. از آنجا که امریکا، دفاع از اسرائیل را رسالت خود می داند، حضور پررنگ و تأثیرگذار در منطقه نیز جزء سیاستهای واشنگتن قرار می گیرد و از آنجا که محافظه کاران جدید دولت بوش برای انجام این رسالت (حمایت از اسرائیل) تعهد بیشتری دارند، لزوم حضور و نفوذ دولت بوش در خاورمیانه برای حمایت این کشور بیشتر احساس می شود؛ موضوعی که حادثهِ 11 سپتامبر فرصت مناسبی را برای انجام آن فراهم آورد. بدین ترتیب، باید یادآور شد که احتمال می رود در کنار عوامل دیگر، عامل رژیم صهیونیستی و منافع این رژیم نیز در حمله به عراق بی تأثیر نبوده باشد. گفته می شود که بعد از 11 سپتامبر امریکا خلاف سنت چندین سالهِ این کشور، برای مدت کوتاهی سیاست خود را دربارهِ اسرائیل، به سمت عقلانیت و خردگرایی بیشتر سوق داد و در مقابل، برای جلب موافقت کشورهای عرب منطقه در همکاری برای مبارزه با تروریسم و ورود آنها به ائتلاف علیه این امر و نیز، جلوگیری از مخالفتهای داخلی در این کشورها علیه امریکا، سیاست مسالمت آمیزتر و بی طرفانه تری را در مورد منازعهِ اعراب و اسرائیل اتخاذ کرد.(5)
در واقع، بعد از 11 سپتامبر، موضع گیری ایالات متحده نسبت به اسرائیل تا اندازه ای فاقد محبتها و ترحمهای پیشین بوده است، اما احتمالاً، با توجه به حجم زیاد انتقاد نویسندگان امریکایی بعد از 11 سپتامبر(6) از سیاست کمکهای بی رویه امریکا نسبت به اسرائیل، شاید دلیل این موضع گیری را بتوان واقعی تلقی کرد. به عبارت دیگر، دلیل این مسئله آن نبود که ایالات متحده تنها به امید جلب حمایت اعراب از مبارزه علیه تروریسم، به اسرائیل غضب کرد بلکه ایالات متحده در شرایط بحرانی پس از شوک 11 سپتامبر، از آنجا که حادثهِ مزبور به مسلمانان و اعراب ارتباط پیدا می کرد، واقعاً چاره ای نداشت، جز آنکه عملاً نشان دهد امنیت داخلی ایالات متحده و بقای این کشور بالاتر از هر اولویت دیگری، حتی اسرائیل است.

نگاه امنیتی به خاورمیانهِ بعد از 11 سپتامبر
تیم عملیاتی حادثه 11 سپتامبر تماماً عرب و عضو سازمان القاعده بودند؛ سازمانی که بر مبنای اندیشه های افراطی شکل گرفته بود. به همین دلیل، با روشن شدن قضیه، نگاه دولت افراطی بوش که مترصد فرصتی برای به منصه ظهور رساندن ایده های رادیکال خود در دنیا بودند، به سرعت، به نقطه ای به نام خاورمیانه، مرکز جهان اسلام و کشورهای عرب اسلامی، متمرکز شد. اکنون، دیگر تنها مسئله موضوع نفت و اسرائیل نیست که خاورمیانه را در نگاه امریکا برجسته می کند، بلکه امریکای زخم خورده از زاویه دیگر و از بُعد امنیتی به منطقه می نگرد. در حال حاضر، مشکل فقدان دشمن ایدئولوژیک خارجی بعد از فروپاشی شوروی و ایدئولوژی کمونیزم با ظهور دشمن جدید به نام بنیادگرایی (به زعم دولت بوش) حل شده است. در واقع، محافظه کاران جدید همان نگاهی را به منطقهِ خاورمیانه دارند که پیشینیان آنها در طول جنگ سرد به بلوک شرق و شوروی سابق داشتند و همان گونه که محور استراتژیهای سیاست خارجی امریکا در طول جنگ سرد کمونیزم، بلوک شرق و شوروی بود، هم اکنون، بنیادگرایی، اعراب و خاورمیانه است و به جای سیاست سد نفوذ کمونیزم هم اکنون، سیاست سد نفوذ بنیادگرایی دنبال می شود.

خاورمیانهِ جدید
تصرف افغانستان و به ویژه تصرف عراق به دست ایالات متحده و انگلستان و سقوط رژیم صدام تغییرات اساسی را در منطقه خاورمیانه موجب شده و به تدریج، چهرهِ تازه ای به منطقه بخشیده که البته، در پس این واقعه مهم، اهداف مهم تری را نیز برای ایالات متحده تأمین کرده است که تطبیق مهندسی سیاسی جدید منطقه با منافع این کشور مهم ترین آنهاست. به طور کلی، اهداف ایالات متحده را در خاورمیانه بعد از 11 سپتامبر می توان به دو دسته اهداف اقتصادی و سیاسی طبقه بندی کرد.

الف) اهداف اقتصادی
1) نفت: همان طور که گفته شد، شاید تسلط بر بازار نفت عراق و تأثیر بر بازار نفت منطقه و اپک مهم ترین هدف ایالات متحده بود.
2) نفوذ و تسلط بر بازار تجاری منطقه: بوش بعد از استقرار نیروهایش در منطقه، به سرعت، طرح پیشنهادی خود را برای ایجاد منطقهِ آزاد تجاری در خاورمیانه مطرح کرد. هرچند وی طرح یک منطقه آزاد تجاری بین امریکا و خاورمیانه را با هدف پیشرفت در منطقه ای که از نظر اقتصادی، عقب مانده است، اعلام کرد، اما کارشناسان و ناظران منطقه آن را ملال انگیز و زنگ خطری برای کشورهای منطقه ارزیابی کردند.(7)
3) کاهش هزینه های حضور امریکا در خاورمیانه: کاهش هزینه هایی که امریکا به دوستان و متحدان خود در منطقه، به ویژه دو کشور ترکیه و عربستان پرداخت می کند، از دستاوردهای دیگر تصرف عراق است. این هزینه ها معمولاً، به صورت وامهای بلندمدت و با شرایط مناسب و کمکهای مالی بلاعوض برای جلب نظر متحدان و همراهی آنها با سیاستهای امریکا در منطقه و همچنین، هزینهِ مجوز ایجاد و نگهداری پایگاههای نظامی ایالات متحده در خاک آنهاست. برای نمونه، ترکیه برای همراهی با حمله امریکا به عراق سطح توقعات مالی خود را از ایالات متحده آنچنان بالا برد که واشنگتن، تنها در روزهای نزدیک به زمان حمله به عراق حاضر شد چنین هزینه گزافی را پرداخت کند. البته، در نهایت، دولت ترکیه نتوانست نظر مساعد مجلس این کشور را برای همراهی با حمله به عراق جلب کند. ولفوویتز به تازگی در عراق گفته است ترکیه باید به دلیل این باج خواهی کلان منتظر مجازات باشد. از سوی دیگر، با داشتن مستعمره ای چون عراق، ایالات متحده می تواند بسیاری از نیروهای نظامی خود را از عربستان و ترکیه به عراق منتقل کند؛ چرا که در این صورت، هزینهِ کمتری را متحمل خواهد شد. البته، باید یادآوری شود که انتقال این نیروها و پایگاههای نظامی از عربستان اعلام شده است.

ب) اهداف سیاسی
1) کنترل بنیادگرایی: در حال حاضر، اهمیت عراق با توجه به اینکه بنیادگرایی مهم ترین دشمن ایدئولوژیک جدید امریکاست و این کشور، عربستان، سوریه و ایران را مهد آن می داند و نیز به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک عراق، که دقیقاً در میان این سه کشور قرار دارد، کاملاً روشن است. در واقع، با حمله به عراق، از یکسو، صدام - که گفته می شود مهم ترین حامی سازمان القاعده بود - از بین رفت و این کشور نیز در کنترل قرار گرفت و از سوی دیگر اعمال و کنترل و نظارت بر امور سه کشور همسایهِ عراق از نزدیک، فراهم شد. در واقع، حضور امریکا در همسایگی ایران، سوریه و عربستان باعث می شود تا خود به خود با اعمال فشارها و تهدیدهای مختلف جنبشهای اسلامی منطقه و حرکت بنیادگرایی محدود شود.
2) کمک به رژیم صهیونیستی: با حمله به عراق، خطر صدام یکی از مهم ترین دشمنان اسرائیل، از میان رفت و به همین دلیل شاید اسرائیل بیش از هر کشور دیگری از سرنگونی رژیم بعث خشنود است. از این دیدگاه:
- آنها انتظار دارند دشمنان اسرائیل در موضع ضعف قرار گیرند و با اعمال فشارها و تهدیدهای مستقیم ایالات متحده از نزدیک، به ویژه به دو کشور سوریه و ایران، به انعطاف در برابر اسرائیل مجبور شوند. در این راستا، تهدیدها و فشارهای چند ماه اخیر ایالات متحده بر سوریه و ایران به شکلهای مختلف قابل درک است.
- شاید مهم ترین تأثیر واقعهِ 11 سپتامبر تحول گفتمان سیاسی حاکم بر منازعه اعراب و رژیم صهیونیستی باشد، به طوری که محافظه کاران جدید نبرد میان اسرائیل و فلسطین را که سابقه ای 55 ساله دارد، تحت لوای جنگ علیه تروریسم طبقه بندی کردند. به عبارت دیگر، 11 سپتامبر به محافظه کاران جدید این فرصت را داد تا حملات انتحاری علیه امریکا را با حملات انتحاری علیه اسرائیل مقایسه کنند، همان طورکه جیمز پتراس از کارشناسان منطقهِ خاورمیانه می گوید مبارزه ضدتروریسم بوش به سیاستهای اعلامی شارون مبنی بر اقدامات ضدتروریستی مشروعیت داد.(8)
- اسرائیل فرصتی یافت تا بعد از 11 سپتامبر و جهانی شدن سیاست مبارزهِ علیه تروریسم، به شدت به سرکوب مبارزان فلسطین بپردازد.
- حکومت خودگردان فلسطین، به ویژه گروههای مبارز فلسطینی (حماس، حزب ا... و جهاد اسلامی)، که از کمکهای مادی و معنوی اعراب و دیگر کشورهای مسلمان بهره مند بودند، با تغییر محیط سیاسی منطقه در موضع ضعف قرار گرفتند و قدرت چانه زنی خود را به شدت از دست دادند و این بهترین فرصتی بود که ایالات متحده طرح صلح مورد نظر خود (نقشه راه) را به فلسطینیان تحمیل کند.

پی نوشت ها:
(1) هدایت سلطان زاده؛ روِیای امپراتوری جهانی امریکا و افقهای احتمالی تغییر:
http://www.Iran emrooz.com, 02/02/1382
(2)http://www.Israele Eonomy.org/strat1.htm
(3) برای اطلاعات بیشتر رک به:
Cozy. E. Bailey "US Policy Toward Israel: The Special Relationship" http://wwwglobalsecurity. Org/military / library /report/1990/BCE.htm
(4) همشهری؛ 18 خرداد 1382، ص 14.
(5) امیر محمد حاجی یوسفی؛ <خاورمیانه پس از 11 سپتامبر با تأکید بر مناسبات اعراب و رژیم صهیونیستی> مجله سیاست خارجی، زمستان 1380، ص 115. شماره 4.
(6) آنها معتقدند که 11 سپتامبر تاوان حمایتهای گسترده و غیرعقلانی امریکا از اسرائیل است. آنها می گویند چرا ملت امریکا افزون بر تحمل هزینه های فراوان اقتصادی برای کمک به اسرائیل، باید در ترس و ناامنی به دلیل مسائلی چون 11 سپتامبر نیز زندگی کنند؟
(7)http://www. Baztab.com, 27/03/1382.
(8)Janes. Petras "Israel and the US: Aunipue Relation" http://www.nodo 50.org/CSCA/english/petras - eng - 21-01-02. html.