خیزش جدید راستگرایان صهیونیستی

پیروزی با کدام است: اندیشه های گذرایی که ممکن است در حیات یک ملت پدید آید یا اندیشه ای که پیوندی تاریخی و دینی با روان آن ملت دارد؟ به نظر می رسد افکار گذرا هنگامی مجال ظهور پیدا می کند که بحران هایی سنگین پدید می آید ؛ ولی این افکار هنگام برخورد با حقایق و اندیشه هایی که شالوده اصلی هویت تاریخی یک قوم است، نمی تواند نتیجه بخش باشد. آری! این دقیقا همان مسئله ای است که  اسرائیل  از زمان شارون با آن رو به رو بود ؛ یعنی از زمانی که شارون تصمیم گرفت تا بر خلاف خواست درونی اش، به فکر دست یابی به برون رفتی برای مناقشه اعراب و  اسرائیل  باشد. آری! اشغالگران قدس از یک طرف خود را در برابر طرح هایی می دیدند که تا حدی ایدئولوژیک را داشت و از یک طرف خود را در مقابل پروژه های جدید و نوینی می یافتند که اجرای آن مستلزم فراموش کردن جوانب دینی مسئله و باورهایی بود که حالت تقدس به خود گرفته بود.
شارون، نخست وزیر تندرو و ایدئولوژیک رژیم اشغالگر قدس در آخرین روزها تصمیم گرفت که از تخت ایدئولوژیک خود پایین بیاید و اندکی وارد جهان اندیشه شود که در آن همه چیز تابع موشکافی دقیق و آزمایش های علمی است. شارون تلاش کرد تا در میان گزینه های مختلف موازنه ایجاد کند و تصمیم گرفت تا در برخورد خود با ملت فلسطین، در پی راهکارهایی خارج از چارچوب ایدئولوژی باشد و از همین رو، از غزه خارجه شد و شهرک های صهیونیست نشینی را که برایش از جان عزیزتر بودند و یکی از پایه های اساسی گسترش صهیونیسم به شمار می رفت، تخلیه کرد و بعد از آن نیز در حالی که از سوی دوستان لیکودی اش متهم به خیانت شده بود، کار تاسیس یک حزب جدید را آغاز کرد.
شارون تلاش کرد تا کادیما را به محل حضور رهبران برجسته و موثر بر جامعه صهیونیستی بدل سازد تا از این طریق بتواند طرح های جدید سیاسی را مطرح سازد و تنها از سوی رهبرانی مورد انتقاد قرار گیرد که از جایگاه آنچنانی در جامعه صهیونیستی برخوردار نیستند ؛ ولی وخامت حال وی باعث شد تا اولمرت که به هیچ وجه در میان صهیونیست ها از آن جایگاه لازم به عنوان یک رهبر برخوردار نبود و ویژگی های علمی و منطقی یک رهبر را نداشت، سکاندار کادیما شد. کاملا روشن است حزب کادیما آخرین روزها را بعد از شارون طی می کند و مسئله بقایش تنها به زمان ـ و نه به هیچ عامل دیگری ـ بستگی دارد ؛ ضمنا جنگ لبنان نیز به این روند شتاب بخشیده و کادیما را به سراشیبی سقوط کشانده است.
علاوه بر عوامل مختلفی که باعث بروز جنگ لبنان شد ؛ نخست وزیر رژیم صهیونیستی گمان می کرد که می تواند از طریق جنگ لبنان خود را به یک قهرمان ملی تبدیل کند و از خود تصویر یک رهبر تاریخی بسازد که پروانه های جنگ شیفته چرخیدن به دور آن باشند. نتایج جنگ خلاف پیش بینی های اولمرت بود و باعث شد که ارزش های کهن عبرانی و صهیونیستی به زیر سوال رود و بعد از آن نیز صدای معارضان راستگرای  اسرائیلی  که در مقابل کادیما احساس شکست می کردند، بلند شد.
بعد از جنگ لبنان، دیگر صهیونیست ها احساس امنیت نمی کردند ؛ زیرا جنگ به نفع آنان رقم نخورد و برای همین به اشکال مختلف به تفسیر شکست خود در جنگ پرداختند ؛ عده ای آن را خشم خداوندی می پنداشتند و عده ای دیگر می گفتند که دلیلش را باید در آن جست که سربازان به جای جنگ، به فکر پارتنرهای خود در کاباره ها بودند.
مهم این بود که نظریه امنیت پایدار  اسرائیل  از دو جهت هدف قرار گرفت ؛ ابتدا از این جهت که بحث مهاجرت صهیونیست ها به فلسطین بر محور امنیت و بر این تفکر استوار بود که یهودیان در صورت تشکیل یک میهن ملی، می توانند یک زندگی آرام و بی دغدغه داشته باشد. صهیونیست ها وقتی خود را هدف سیل موشک ها دیدند، به این نتیجه رسیدند که مجبور به ترک  اسرائیل  و یا اقامت در منطقه ای هستند که از امنیت بیشتری برخوردار باشد. دومین ضربه ای که به نظریه امنیت پایدار رژیم صهیونیستی خورد، از آن جهت بود که تمامی مولفه های اصلی امنیت رژیم اشغالگر قدس خود را در مقابل شیوه های نوین جنگی حزب الله و تجهیزات نظامی اش، ناکارآمد نشان داد.
در یک جمع بندی کلی می توان گفت که اگر امنیت در  اسرائیل  از بین برود، دیگر هیچ توجیهی برای وجود دولت جعلی عبری نمی ماند ؛ به این معنا که جنگ لبنان پرسش های جدیدی را در مورد فایده تشکیل دولت صهیونیستی بر می انگیزد. برخی افراد نیز پا را از این فراتر می گذارند و می گویند: اگر قرار بر آن است که یهودیان در فلسطین جمع شوند تا اینکه دسته جمعی بمیرند ؛ پس در این صورت به جای پیش گویی تورات، پیش گویی جناب قذافی درست از کار در می آید.
محبوبیت اولمرت و وزیر جنگش که عضو شاخه  کبوتران صلح  حزب کار به شمار می رفت، به پایین ترین حد ممکن رسیده است. نظرسنجی ها نشان از آن دارد که نتانیاهو شکل یک قهرمان ملی را به خود گرفته است. دیگر اولمرت نمی تواند در جایگاه رهبری خود که از دو زاویه در معرض تهدید است، باقی بماند ؛ ابتدا به خاطر تحقیقاتی که از وی درباره نتایج جنگ می شود و دوم به خاطر رسوایی های مالی که به زودی نیز در این خصوص از او بازجویی می شود.
حزب کار یعنی همپیمان اصلی اولمرت ـ به دنبال شکست پرتس در جنگ و عدم التزامش به اصل تعقل در مسئله دو اسیر صهیونیست ـ از بحران های داخلی رنج می برد و برق دشنه راستگرایان را می بیند که آماده فرود آمدن بر پهلوی او است ؛ از همین رو، اولمرت بازگشت به پایگاه های گذشته اش را به عنوان پناهگاهی می بیند که امکان دارد او را از عذاب کنونی اش برهاند. نتیجه کلی آن می شود که لیبرمن تندرو، رئیس حزب افراطی  اسرائیل، خانه ما  که همیشه دعوت به اخراج فلسطینیان و کشتار آنان می کند، به یکی از اعضای کابینه بدل گردد.
ضمنا اصول و آرمان های حزب کار که پایه آن مخالفت با مشارکت راستگرایان صهیونیستی در دولت بود، دیگر اعتبار خود را از دست داد و حزب چپگرای کار اعلام کرد که به حضورش در دولت تداوم خواهد بخشید ؛ به خاطر آنکه این مسئله می تواند از موج تندروی های لیبرمن بکاهد و مانع از انتقال آشکار وی به جبهه راستگرایان شود.
یکی از عناصر مهم در تحولات سیاسی  اسرائیل  آن است که همه مردم از بازگشت به راستگرایی رضایت خاطر دارند و بسیاری از آنها دیگر به طرح های شارون، به عنوان طرح هایی مخرب می نگرند. صهیونیست ها به پیروزی های سهل الوصول عادت کرده اند و جنگ هایی را شاهد بودند که خط مقدم آن به دور از مکان سکونت آنان بود. جامعه صهیونیستی به استماع اظهارات رهبران دینی خود که دائما می گفتند پروردگار یار و همراه آنان است و با آنها در جنگ شرکت می کند، خو گرفته اند ؛ ولی این بار به نظر می رسد که پروردگارشان تصمیم گرفته است که با آنها در جنگ شرکت نکند و حزب الله نیز عزم خود را برای گسترش دایره جنگ جزم کرده است. صهیونیست ها در حال حاضر در مرحله پرسش هستند و سوالاتی را در مورد نتایج جنگ های آتی مطرح می کنند ؛ به ویژه آنکه کشورها و گروه های مبارز در منطقه قدرت و تجربه بیشتری پیدا کرده اند.
آینده  اسرائیل  چگونه خواهد بود؟ بسیاری از صهیونیست ها با این باور به سر می برند که راستگرایان  اسرائیلی  از قدرت بیشتری در حفظ امنیت برخوردارند.