صهیونیسم و تحریف تاریخ

سیاست های مبتنی بر نیرنگ و فریب، مانورهای نمایشی و وعده های دروغین شاید درمورد هیچ کشور دیگری در سراسر گیتی به میزان سال های اولیه پیدایش و موجودیت رژیم صهیونیستی اعمال نشده باشد. جعل قوانین، نقض مقررات و بی تفاوتی به هنجارهای بین المللی جزیی لاینفک از سیاست، رفتار و روش هایی بوده که از سوی سران صهیونیست و حامیان آنان به ویژه سران وقت بریتانیا و آمریکا در مذاکرات آشکار و پنهان معمول بوده است.
اما هرجا که این سیاست های پیچیده و متناقض با وجود پشتیبانی معماران بنای اولیه رژیم صهیونیستی از سوی حامیان خود، با موانع و واکنش جامعه بین المللی مواجه می شد، جنبه های دیگری از سرشت واقعی صهیونیسم آشکار می گشت که در مصداقی عینی از رهنمودهای ماکیاولیستی، با اجرای عملیات دهشت زا و وحشت آفرین مانند کاربرد ترورهای کور و سبعانه، دامن زدن به جو ارعاب و بیم و هراس و در فرجام نهایی، جنگ خونین ارتش های طرفین متخاصم در دستور کار صهیونیست ها قرار می گرفت.
نکته جالب در این میان این واقعیت تلخ است که شاید افکار عمومی جهان از این حقیقت محض آگاهی نداشته باشند که رژیم اسرائیل که امروز با مظلوم نمایی خود را قربانی حملات تروریستی فلسطینیان معرفی می کند، خود نخستین بنیانگذار تروریسم در عصر ما بشمار می رود.
جنایات گروه های تروریستی بویژه مشهورترین آنها یعنی «ایرگون»، «هاگانا» و «اشترن» بگونه ای وصف ناپذیر تولید وحشت و هراس می کرد. آنها برای رسیدن به هدف موردنظر خود یعنی متواری کردن فلسطینیان از موطن چهارهزارساله آباء و اجدادی و خانه و کاشانه شان، هیچ تمایزی میان مردان و زنان سالخورده، کودکان و جوانان قایل نبودند و همه را آنچنان در برابر دیدگان بستگانشان سلاخی می کردند که وحشت و کابوس دایمی ناشی از دیدن صحنه های ترور کور صهیونیست ها، مردم فلسطین را ناگزیر می ساخت از خانه ها، مزارع و اموال و دارایی خود چشم بپوشند و بی هیچ امیدی به آینده، آواره و سرگردان، بی زاد و توشه، کوره راه ها و جاده های منتهی به خارج از اراضی اشغالی را در فضایی آکنده از یأس و حرمان و بهت و حیرت به سوی مقصدی نامعلوم و سرنوشت و تقدیری دردناک طی طریق کنند.
تراژدی پدیدآوردن موجودیتی به نام اسراییل را نمی توان تنها به حساب مشترکات دینی گذارد اما به هرحال باوجود تفاوت آشکار و روشن نژاد، زبان وآداب و سنن یهودیان که از گوشه و کنار دنیا به سوی به اصطلاح «ارض موعود» فراخوانده شده بودند، پررنگ ترین و قوی ترین انگیزه مهاجرت آنان، بزرگنمایی مشترکات دینی بود، هرچند که تردیدی نیست عوامل سیاسی، اقتصادی و ژئوپلتیک هم از شاخص های تأثیرگذار بودند که گذر زمان نقش و اهمیت موارد اخیر را برجسته تر و عیان ساخت.
از دیدگاه برخی مورخان نطفه تشکیل کشور آرمانی صهیونیست ها بسیار پیش از دهه 40 میلادی بسته شده بود و علت اصلی نیز دشمنی امپراتوری بریتانیا با رقیب عثمانی خود بود که طی چهار قرن سرزمین هایی از آسیا تا آفریقا و جنوب اروپا را در قلمرو و تحت حاکمیت خود داشت.
بریتانیا که اعراب را سرخورده از دارالخلافه اسلامبول می دید و تمکین اولیه آنان از خلیفه عثمانی جای خود را به احساسات مخالف و ناسیونالیستی داده بود، حکام کشور- شهرهای عرب را مستعد طغیان و شورش علیه دربار عثمانی دید، اما همزمان با آماده سازی مقدمات لازم، زمینه برای عصیان و تمرد سران بانفوذ قبایل علیه ترک ها در قلمرو عثمانی، طرح و نقشه تشکیل کشور یهود را در خفا دنبال می کرد تاعلاوه بر حذف رقیب درنهایت با تثبیت موجودیتی تازه و تشکیل رژیم اسراییل، حفره ای در قلب دنیای عرب ایجاد کند تا هرآینه که لازم بداند در ظرف زمانی و مکانی مناسب از این رژیم برای تأمین منافع و تحقق اهداف خود استفاده کند.
پیش از پرداختن به وضعیت فلسطین در دنیای معاصر جالب است یادآور شویم که برخلاف ادعای صهیونیست ها درمورد سابقه تاریخی مالکیت آباء و اجدادی آنان بر اراضی اشغالی، به روایت تاریخ کهن، فلسطین از عصر حجر مسکن و مأوای قوم «فیلیستین» بود که از آسیا آمده بودند و وجه تسمیه فلسطین نیز از همین نام است. طرفه اینکه «تورات» هم بر این واقعیت صحه گذارده و تصریح کرده است قبایل عرب کنعانی در این دیار مسکن داشته اند و سجیه و کیفیت عربی فلسطین از عهد عتیق مستمر و مداوم بوده است.
به این ترتیب به شهادت و گواهی صریح تاریخ و حتی کتب مذهبی یهودیان، فلسطین هیچ زمانی خاستگاه یهودیان کهن نبوده و حتی براساس نوشته های تورات، «یوشع» رهبر یهودیان بعد از موسی(ع) در رأس قبایل عبری تازه در قرون 13 و 14 پیش از میلاد بخش هایی از فلسطین را تصرف کرد اما در اوج قدرت هم این قبایل هیچگاه فلسطین فعلی را تا مرز ساحلی آن که فاصله ای بعید هم نیست در کنترل نداشتند و در آرزوی سلطه بر سراسر این سرزمین ناکام ماندند.
اما در عصر جدید آنچنان که اشاره شد رقابت دو امپراتوری مشهور آن زمان یعنی بریتانیا که در آن هنگام قدرت فائقه عالم محسوب می گردید و عثمانیان که در آغاز پایان کار خود بودند و ضعیف تر از هرزمان دیگر، عامل اصلی دسایس و توطئه هایی شد که هم با تحریک اعراب مسلمان، آنان را علیه امپراتوری اسلامی عثمانی شورانید و هم به ایده صهیونیسم جهانی برای تشکیل کشور یهود تحقق عینی بخشید.
لرد «هوراتیر کیچنر» مقام عالیرتبه بریتانیا در سرزمین های مستعمره که تازه از دغدغه دادن استقلال به جمهوری «بوئرها» در آفریقای جنوبی با موفقیت فارغ شده بود به دستور وزارت خارجه دربار بریتانیا عازم خاور میانه شد تا نقشه شورش اعراب و نیروهای تحت امر آنان را در کشور- شهرهای عرب اجرا کند و به نحوه مبارزه با عثمانیان سامان دهد.
لرد کیچنر در نخستین گام با «شریف حسین» بزرگ قبیله هاشمی و کلیددار کعبه دیدار کرد و وعده داد در صورت یاری رساندن به طرح فروپاشی امپراتوری عثمانی، استقلال او در شهر مکه تضمین خواهد شد و در دیدارهای مکرر به او اطمینان دادند که یهودیان هرگز اجازه نخواهند یافت به فلسطین که درآن زمان جمعیت یهودی آن حتی به یک چهارم نفوس سکنه دایمی آنجا که به ترتیب اکثریت فلسطینیان مسلمان و مسیحی بودند، مهاجرت کنند.
سرهنگ «توماس لورنس» که بعدها به «لورنس عربستان» مشهور شد، مأموریت یافت نیروهای حکام کشور- شهرهای عرب را سازماندهی و مسلح سازد و برای دلگرمی اعراب و آسودگی خیال آنان بر مهاجرت یهودیان به فلسطین نظارت و از این کار جلوگیری کند.
اما عدم صداقت و اعمال سیاست نیرنگ و فریب و تزویر از آغازین روزهای چنین تلاش هایی جزء دایمی برنامه های بریتانیا و سپس آمریکا بود چرا که همزمان با ملاقات مقام های بریتانیایی با شریف حسین، ماموران مخفی دربار ملکه در نهان با خانواده های رقیب شریف حسین یعنی دو خاندان «عبدالعزیز» و «وهابیها» هم نرد دوستی ریختند تا هر زمان که اقتضا کند از اختلاف میان آنان به نفع خود بهره برداری نمایند.
به موازات جلب همکاری شیوخ قدرتمند عربستان برای همکاری با بریتانیا عوامل دربار ملکه، پنهانی با رهبران کنگره بین المللی صهیونیسم راهکارهای اجرای یک برنامه بلند مدت مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین را در دست بررسی داشتند اما این بد عهدی و پیمان شکنی مزورانه، آنچنان مذموم بود که حتی سرهنگ لورنس پس از آگاهی از طرح مخفیانه مهاجرت یهودیان، این خیانت آشکار را نپذیرفت و به نوشته نویسندگانی که داستان زندگی وی را دنبال کرده اند، لندن در هراس از افشاگری وی ناگزیر شد به منظور ممانعت از افشاگری های لورنس که بیشترین نقش را در شکست نیروهای عثمانی داشت، موجبات به قتل رساندن او را در یک سانحه ساختگی تصادف موتورسیکلت فراهم سازد.
پس از وقوع برخوردهای خشونت آمیز و خونین میان اعراب و صهیونیست ها و فرجام ناموفق پیمان «سایکس پی کوت» که مرزهای مناطق به اصطلاح مستقل منطقه را تعیین کرده بود، اعلامیه مشهور «بالفور» توسط بریتانیا به امضا رسید. اما نکته جالب و در عین حال شگفت آور اینکه این سند مهم هرگز از سوی «آرتور بالفور» نخست وزیر وقت بریتانیا پیش نویس و امضا نشد، بلکه لرد «راتچیلد» رئیس شعبه بریتانیایی صهیونیسم جهانی آن را امضا کرد و برخلاف تضمین های دروغین ژنرال «آلن بی» فرمانده نیروهای بریتانیا در خاورمیانه به لورنس، زمین هایی که ضمانت شده بود به اعراب تعلق داشته باشد در حرکتی معکوس با تضمین قطعی به یهودیان واگذار شد.
اما موضوع تعجب آور اینکه لرد راتچیلد هرگز در دولت بریتانیا عضویت و مسئولیتی نداشت اما با وجود پژواک نامطلوب به حضور چنین عنصری در متن و ماجرای صدور اعلامیه بالفور، جامعه ملل یعنی سلف سازمان ملل متحد، در تاریخ 25 آوریل سال 1920 پیشنهادهای او را به عنوان مواضع رسمی بریتانیا در مورد سرزمین فلسطین پذیرفت.
به این ترتیب مسئله صورت دیگری یافت و به دنبال سرازیر شدن یهودیان و هجوم ناگهانی گروه های فراوان یهودی، شورش های اعتراض آمیز ضد یهود، سراسر فلسطین را دربرگرفت. با شدت یافتن درگیری های خشونت آمیز دولت بریتانیا ناچار شد برای آرام کردن و کنترل اوضاع به شکل صوری از سیر تصاعدی مهاجرت یهودیان جلوگیری کند، اما در این هنگامه، طنین شیپور جنگ در اروپا، توام با اعتراض های گسترده صهیونیست ها علیه محدودیت مهاجرت آنان به فلسطین که حمایت رسانه های آن زمان را هم به همراه داشت، کفه ترازو را به سود صهیونیست ها سنگین ساخت.
گردش موافق ایام به کام صهیونیست ها با صدور مجوز به 75 هزار یهودی برای مهاجرت جمعی به فلسطین باز هم ادامه یافت و سرانجام در نقطه عطف این روند در زمان اعلام جنگ لندن به آلمان هیتلری، بسیاری از یهودیان فراری به سوی فلسطین روانه شدند. بهانه این یهودیان در واقع گریختن از چنگ گشتاپو و اس. اس ها نبود بلکه آنان نیروهای آموزش دیده ای بودند که با سازمان دادن گروه های تروریستی، نطفه تشکیل ارتش آینده صهیونیست ها را منعقد کردند.
از سوی دیگر در اقدامی کاملا جانبدارانه و مشکوک، آمریکاییان دایه مهربانتر از مادر شدند و با تایید دولت واشنگتن، آمریکاییان صهیونیست در سال 1942 در کنگره ای برنامه اصلاح شده «وودهد» را که خواستار تشکیل دولت مستقل فلسطینیان شده بود، مردود خواندند و طرح «بالتیمور» را که تشکیل یک دولت مستقل یهودی با ارتش و هویت یهودی را پیشنهاد می کرد، با طیب خاطر پذیرفتند. توام با این تحولات، آمریکا و بریتانیا آموزش و تسلیح گروه های تروریستی «ایرگون»، «هاگانا» و «اشترن» را به عنوان پیشگامان ارتش اسراییل برعهده گرفتند.
در ادامه این پروسه پر فراز و نشیب، مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1946 به تقسیم سرزمین فلسطین به دو کشور اسرائیل و فلسطین رأی داد و بیت المقدس را هم به سازمان ملل وانهاد. این رأی استقبال و پذیرش کنگره جهانی یهود را در پی داشت اما اعراب و ساکنان فلسطین به هیچوجه زیر بار پذیرش این طرح نرفتند.
«دیوید بن گوریون» رهبر صهیونیست ها در 14 ماه مه سال 1948 بدون اعتنا به قطعنامه های سازمان ملل، تشکیل دولت موقت اسرائیل را اعلام کرد و سازمان ملل یا از روی عمد یا شاید هم ناتوانی نتوانست واکنش مناسبی نشان دهد. دو روز بعد آمریکا و روسیه بدون توجه به نگرانی و اعتراض های فلسطینیان، اعراب و دستکم هشت کشور اروپایی، دولت بن گوریون را به رسمیت شناختند.
به این ترتیب بستر لازم و مقدمات نخستین جنگ اعراب و صهیونیست ها فراهم شد و اتحادیه عرب علیه کشور تازه تأسیس اسرائیل اعلام جنگ داد. اما قوای اسرائیلی ها که در خفا نه بوسیله بریتانیا بلکه توسط دولت آمریکا مسلح و تجهیز شده بودند، در جنگ موقعیت برتری پیدا کردند تا اینکه در هفدهم سپتامبر 1948 کنت «فالک برنادوت» نماینده سازمان ملل به ظن طرفداری از اعراب توسط تروریست های ایرگون ترور شد. شوک ناشی از قتل نماینده سازمان ملل سبب یک آتش بس نسبی و موقت شد. صهیونیست ها برنادوت را به جانبداری از اعراب متهم می کردند درحالی که ناظران آگاه معتقدند او برای حفظ بی طرفی سعی بسیار داشته است.
به فاصله تنها یک سال بعد از این تحولات، در میان شگفتی افکار عمومی جهانیان، اسرائیل در ماه مه سال 1949 به عنوان یک کشور مستقل به عضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شد و بلافاصله آمریکا، بریتانیا، روسیه و فرانسه آن را به رسمیت شناختند.
بدین سان نطفه نامشروع موجودیتی بسته شد که بعدها عامل سلسله ای از جنگ ها، خشونت ها، ناامنی و آوارگی در منطقه خاورمیانه بود که همواره ابعادی بسیار بزرگتر و فراتر از بحران منطقه ای و جغرافیای کشورهای متخاصم داشته و پژواک فرامنطقه ای آن بسیار عظیم تر و گسترده تر بوده است.
با وجود آنکه مستندات واضح و مبرهن تاریخی به صراحت آشکار می سازد که فلسطین هیچگاه خاستگاه و دیار کهن یهودیان نبوده است، اما نهضت صهیونیسم بدون توجه به مسلمات و مستندات راستین که برای همه محققان و پژوهشگران قابل دسترسی است، با کمک رسانه های تبلیغاتی، صوتی و تصویری و نوشتاری تحت مالکیت یا کنترل خود، سناریوی کذب خودساخته اش را پیگیری می کند.
هیچ برهان قاطعی موجود نیست که براساس آن بتوان یهودیان را از یک نژاد دانست یا دستکم بنا بر مصادیق سنتی، آنان را یک طبقه نژادی شمرد. در معیار تحقیق و در میزان بررسی حقوقی نیز یهودیان در مورد فلسطین دارای «حقوق تاریخی» نیستند.
بنابراین براساس داوری بی طرفانه، معرفی یهودیان به عنوان یک نژاد و ملت واحد، سوءاستفاده از عواطف مذهبی آنان برای تحقق اهداف و اغراض خاص سیاسی است.
با وجود همه این شواهد و مستندات تاریخی واقعی، صهیونیسم بگونه ای پیوسته و مستمر کوشیده است در عین حال که موجودیت خود را در اساس بر «یهودیت» یا «یهودیان» استوار ساخته و برجسته جلوه می دهد، با تکرار مکررات، وجود نوعی ملیت یهودی را که از حیث نژاد، فرهنگ، زبان، تاریخ و بسیاری از عادات اجتماعی و آداب و سنن جمعی پیوندی ندارند، قابل قبول بنمایاند.
به هر جهت به این ادعاها ایرادهای متعددی وارد است:
نخست؛ یهودیان یک واحد نژادی متجانس نیستند و اگر برخی یهودیان متعصب خود را با این پندار واهی فریب می دهند که تبار آنان از عناصر سامی خالص است، تحقیقات انسان شناسی این باور دروغین را به افسانه شبیه می داند و نفی می کند چرا که یهودیان نیز درحقیقت مانند سایر ادیان و مذاهب از نژادهای گوناگون ریشه گرفته اند.
دوم؛ یهودیان زبان مشترکی ندارند و به زبان همان جامعه ای سخن می گویند که در آن زندگی می کنند. پس ادعای صهیونیست ها برای احیاء زبان عبری و اشاعه آن در میان یهودیان منطبق با همان رفتار متناقض همیشگی آنان است که زبانی بیگانه را بر اجتماعاتی ناهمگون تحمیل می کنند.
سوم؛ تنوع عادات و آداب و سنن یهودیان به نسبت تنوع اجتماعات محل زیست آنان متفاوت و مختلف است.
چهارم، یهودیان تاریخ مشترک ندارند و درطول دو هزار سال تا به امروز کیفیات زندگی اقوام و ملل ساکن درنواحی مختلفی را بطور پراکنده محل زندگی آنان بوده است، به شکل طبیعی پذیرفته اند و جز درمقاطعی کوتاه مدت به لحاظ مقیاس و میزان تاریخی، کشوری به معنای اخص تشکیل نداده اند.
پادشاهی «داود» و «سلیمان» در مقابل چهار هزارسال عربی بودن فلسطین فقط 76 سال عمر داشت و پـادشاهی حکومت های «یودا» و «اسرائیل» که پس از وحدت آنها شکل گرفت، در تاریخ یهودیت نقشی محدود و گذرا داشته است. این حکومت در فرجام واپسین خود تسلیم تقدیر شد و «اسراییل» درسال 722 پیش ازمیلاد درامپراتوری «آشور» بلعیده شد و «یودا» هم درسال 587 قبل از میلاد توسط ایرانیان برافتاد.
درنتیجه یهودیان درحقیقت نه زبان مشترک دارند و نه دنیای مشترک. عامل اصلی پیوند آنان بی کم و کاست و شک و شبهه فقط جنبه و وجه دینی دارد نه آنچنان که صهیونیست ها مدعی هستند جنبه ملیت.حتی یهودیانی که صهیونیست نیستند هم به این واقعیت تاریخی معترفند.
با توجه به آنچه که گفته شد و آشکارا دیدیم مقوله ای سطحی تر و غیر قانونی تر از تشبثات صهیونیست ها برای ایجاد دولت اسراییل وجود ندارد.
صهیونیست ها گاهی به عواطف و احساسات دینی متوسل شدند و به مشروعیت آسمانی چنگ زدند و زمانی احساسات بشر دوستی را که زاییده همدردی با یهودیانی بود که متحمل آزار شده بودند، بزرگنمایی کرده و دستاویز قرار دادند تا به مردم جهان بقبولانند که موجودیت اسراییل برپایه ها و اساسی محکم استوار است، اما حقوق بین الملل به صراحت هیچگونه رابطه ای را میان ایجاد دولت با آزار و شکنجه یا مذهب وضع نکرده است و به رسمیت نمی شناسد.
درحقیقت صهیونیست ها از کتب آسمانی، تاریخی و کهن تفسیری غلط و تعبیری ناروا دارند تا به اغراض خود دست یابند.
تعلق یهودیان به یک قوم، یک نژاد، یک ملت و داشتن تاریخ واحد و زبان مشترک با اینکه دارای مبانی استوار نیست، اما درنهایت دستاویزی شد تا نقشه حامیان صهیونیسم عملی گردد.
اما امروزه پس از آنکه تطوراتی شوم، اندیشه تاسیس موجودیتی به نام دولت اسرائیل را در اذهان جهانیان ایجاد کرد و غرض و منظور صهیونیسم حاصل شد، شگفت آور نیست که حتی سران صهیونیست هم گاهی دست از ظاهرسازی بردارند و اذعان کنند همه آنچه که طی دهها سال تکرار شد تا تفرقه یهود را به وحدت تبدیل کند، سوء استفاده و تجاوز ناروا به حقایق علمی و تاریخی بوده است.
«دیوید بن گوریون» صهیونیست نامی ونخستین رئیس رژیم اسراییل گفته است« امری که یهودیان را به یکدیگر پیوند می دهد، دین نیست زیرا جنبش صهیونیسم مشتمل بر عناصر متدین و بی دین است، همچنین رشته پیوند آنان نژاد نیست زیرا پس از این همه تفرقه و اختلاط، نژاد آنان مخلوط شده است، زبان هم نیست، چه زبان عبری درشرف از میان رفتن است و بیشتر یهودیان نه آن را می دانند و نه به آن تکلم می کنند بلکه رشته پیوند واقعی یهودیان، ایمان داشتن به بازگشت به اسرائیل است.» وی با این بیان صریح و آشکار اذعان دارد که داعیه «حقوق تاریخی» یهودیان بر افسانه استوار است. از سوی دیگر این اظهارات، سرشت و طبیعت حقیقی و اهداف واقعی صهیونیسم را روشن می سازد و ثابت می کند این مسلک افراطی که در نظر دارد میلیون ها یهودی سراسر جهان را در فلسطین پذیرا شود، در واقع از چهره واقعی خود که بر پایه توسعه طلبی و مستعمره خواهی «ازنیل تا فرات» استوار شده، پرده برداشته است.
از آن زمان که صهیونیست ها بذر اولیه تشکیل موجودیتی به نام اسرائیل را پاشیدند و از بدوروند قانونگذاری دراین رژیم، قوانین اساساً منافع و مطامع صهیونیست ها را در اولویت قرارداده است این قوانین اصولاً حضور اعراب در فلسطین را غیرقانونی و غیرمجاز محسوب می کند. دستاورد اجرایی این قوانین و اوضاع قابل مشاهده فعلی است که تعارض این قوانین را با حقوق بین الملل درعصر حاضر و منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد عریان می سازد.