صهیونیسم و مشکلات مرد سفید

در ادبیات غرب و صهیونیسم دولت  اسرائیل یک دولت یهودی به شمار می آید. ما هم ـ متأسفانه ـ این را پذیرفته ایم و به تحلیل رفتاری  اسرائیل و صهیونیسم در سایه تورات و تلمود و گاهی نیز پرتکل های دانشوران صهیون دست زده ایم. تلاش های فکری جهان عرب در تعریف  سامی و یهود خزر و سرزمین موعود صرف شد به گونه ای که چنین به نظر می رسد  اسرائیل نتیجه وعده های الهی است و نه اعلامیه ـ ننگین ـ بالفور! ما ریشه های اصلی جنبش صهیونیسم و منبع فکری آن را به فراموشی سپرده ایم. مرجع تأسیس این جنبش جهان غرب در نیمه های قرن نوزدهم میلادی با نگرشی امپریالیستی تند است که نگرش امپریالیستی داروینیستی بر آن سیطره کامل دارد. این موضوع در تفسیر ما از پدیده صهیونیسم نادیده انگاشته شده است و به همین سبب است که ما در مقابله با گیتوهای صهیونیستی ناتوان مانده ایم. به نظر من، رژیم صهیونیستی یک دولت یهودی نیست، بلکه یک دولت استعمارگر و اشغالگر است که از یک نگرش سکولاریستی و امپریالیستی نشأت گرفته است که جهان را ماده ای می داند که قدرت ها به نفع خود از آن بهره برداری می کنند. به دیگر سخن این تفکر از نگرش داروینیسم به جهان سرچشمه گرفته است و در همین چارچوب است که می توان رفتارها و حرکت ها و رهیافت هایش از خودش و جهان را تحلیل و تفسیر کرد.
خلاصه منظومه فکری داروین آن بود که جهان در حال تغییر مستمر و حرکت به سوی بهتر شدن است و ابزار این تغییر جنگ است و این جنگ را همیشه قدرت ها از طریق خشونت به نفع خود خاتمه می دهند. به همین سبب این گونه نیست که همیشه قوای اخلاقی پایدار باشند یا حق همیشه در دست صاحبش قرار داشته باشد، بلکه آن کس که از نظر مادی قوی تر است و سلاحی کشنده تر در اختیار دارد، تحولات را به سمت خواسته خود سوق می دهد. تفکر صهیونیسم هم یکی از ترجمه های نگرش داروینیسم به جهان است، زیرا صهیونیست ها به بهانه حقوق یهودی مطلق خود به فلسطین تجاوز کردند و مدعی اند که این امر باید با قدرت نظامی تحقق یابد و به این ترتیب حقوق دیگران را سلب کرده اند. نکته دیگر آن است که این صهیونیست ها زمانی که به فلسطین آمدند خود را نماینده تمدن اروپا معرفی کردند و وظیفه  مرد سفید را بر عهده گرفتند و قصدشان گسترش تمدن غربی از طریق سیطره بر سرزمین دیگران با زور سلاح یا از راه نابودی آنان بود یا آنکه آنها را به عنوان کارگرانی ارزان در خدمت خود گماشتند. آنها با توپخانه سنگین فکری و نظامی داروینی از غرب آمدند و امور را نیز به همان روش داروینی و سکولاریستی و مادیگرایانه حل و فصل کردند و فلسطینیان را از دم تیغ گذراندند و روستاهایشان را تخریب کردند و بر زمین هایشان چیره شدند.
مکتب نیچه مهم ترین شیوه تعبیر فلسفی از نگرش داروینیسم است، این مکتب یک تفکر فلسفی پوچ گرا و فردی است که بهترین تعبیر را از اوضاع کنونی تمدن و اندیشه جامعه غربی در اوج مرحله توسعه طلبی امپریالیسم نشان می دهد. بسیاری از اندیشه وران صهیونیست از تفکرات نیچه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم و با مطالعه موضوعات مختلف مطرح شده از سوی نیچه که اکنون به بخش جدایی ناپذیر نگرش اروپایی ها نسبت به جهان هستی تبدیل شده است، تاثیر فراوان گرفته اند.
همانندی میان صهیونیسم و متکب نیچه بسیار است، زیرا این مکتب نیز مانند نگرش صهیونیستی، مذهبی سکولار و ملحد است که علنا از مرگ خدا (آری، خدا و همه خدایان مرده اند) سخن می گوید. این یک نگرش مادی است که تمام هستی را به یک آغازش زمانی نسبت می دهد و آن اراده زور است. این اراده از نظر نیچه در انسان ایده آل (سوپر من) متجلی می شود. در نگرش صهیونیستی هم این اراده زور یهودی است که صهیونیسم نماد آن شمرده می شود و آنان از طریق فعالیت های اشغال مسلحانه مناطق دیگر به آن جامه عمل می پوشانند.
همانندی دیگر صهیونیسم و مکتب نیچه در مخالفت آنها با تفکر و تحقیر اندیشه است و آنان به فعل و حرکت روحانیت و قداست می بخشند و برای  ارزش جایگاهی قائل نیستند. نیچه از انسان می خواهد که به طبیعت و حیوانیت باز گردد و بسان حیوان شکارچی زندگی کند و عقاید دینی و اخلاق را کنار بگذارد، زیرا از نظر وی قدرت برترین فضیلت است و سستی نقیض آن، خیر همانی است که زنده می کند و پیروز می شود، اما شر آن است که می میرد و متمایل می شود.
این نگرش داروینی متصل به مکتب نیچه در مخالفت صهیونیست ها با تاریخ یهودی نیز قابل ملاحظه است و آنان با زندگی در تبعید برخی از خاخام ها و اندیشه وران یهودی را نمی پذیرند. یکی از متفکران صهیونیسم خواهان ترجیح کار بر فکر و شمشیر بر کتاب شده است. او می گوید: کتاب فقط یک سایه برای زندگی است، زندگی که در پیری سپری می شود، اما شمشیر چیزی خارج از حیات و زندگی نیست، بلکه تجسم بخش زندگی در طولانی ترین خطوط آن است، تجسمی اساسی و محسوس که با زندگی بسیار همسان است.
اگر  شمشیر مانند تورات و هر دو زینت انسان باشد ـ آن گونه که خاخام الیعازر می گوید و اگر شمشیر نیز مانند تورات از آسمان نازل شده است ـ آن گونه که ژابوتنسکی در سخنانش خطاب به شماری از دانشجویانش می گوید، همه چیز بر آن تکیه می کند.
بر اساس همین نگرش است که صهیونیست ها تلاش کرده اند تا تاریخ یهودی را بازنویسی کنند. به همین سبب بر نکاتی که در آنها  خشونت غریزی یهودی تجلی یافته است، تاکید بیشتری نشان می دهند. تاکید بر انقلاب  مکابین یا حادثه  ماسادا یا دلاوری های شائول و داود از آن جمله است. آنان عبرانی های باستان را گروهی مبارز و جنگجو لقب می دهند که با چوپان های بت پرست و متجاوز نبرد کرده اند. بن گوریون می گوید:  موسی بزرگ ترین پیامبر ماست، او اولین فرمانده نظامی تاریخ امت ماست ، از همین جاست که بهترین مفسر دین و محلل تورات را ارتش می دانند، زیرا این ارتش است که به ملت در اشغالگری و شهرک سازی در کرانه های رود اردن کمک و یاری می رساند، به همین سبب می تواند سخنان پیامبران را تفسیر و محقق کند! (ببینید که چگونه خشونت جنبه قداست به خود می گیرد).
صهیونیست ها تلاش کرده اند سنت های خشونت بدنی میان یهود را زنده کنند، زیرا یهودی (به گفته ماکس نوردو) به سبب حضور در نقاط مختلف جهان، ضعیف شده و به همین سبب پیشنهاد کرده است که از سیطره جسمش به در آید و توانایی های جسمی و عضلانی اش را تقویت کند و در این راه به بارکوخبا از دلاوران باستانی یهود اقتدا کند، زیرا او بدنی آماده مبارزه و به در دست داشتن سلاح علاقه فراوان داشت . در اینجاست که می بینیم صهیونیست ها خشونت را راهی برای بازسازی شخصیت یهودی می دانند، و به این ترتیب به شخصیتی داروینی تبدیل می شود که عقیده دارد زور همان حق است.
سران آغازین صهیونیسم که برای سیطره بر سرزمین فلسطین و اخراج ساکنان این سرزمین از آن آماده می شدند، این نمونه انسان صهیونیست را بر همین اساس توصیف می کردند. بن گوریون می گوید: ما شبانه روز در انتظار رسیدن سلاح بودیم، ما فقط درباره اسلحه حرف می زدیم و هنگامی که سلاح به ما رسید بسیار شادمان بودیم، ما با سلاح بسان کودکان بازی می کردیم و هیچ گاه آن را از خودمان دور نمی ساختیم، ما هر کاری که می کردیم سلاحمان را نیز همراه خود داشتیم .
اگر خشونت بستری است که یهودی معتقد به تفکر داروینیسم و متکب نیچه از آن متولد می شود، جامعه صهیونیستی نیز از آن ساخته می شود، زیرا ارتش  اسرائیل فقط از  اسرائیل دفاع نمی کند، بلکه جایی است که تمدن صهیونیستی در آن متولد می شود. به باور بن گوریون ارتش نقشی اساسی در ادغام گروه های مهاجر یهودی از نقاط مختلف جهان ـ که هر یک فرهنگ خاص خود را دارد ـ ایفا کرده است، زیرا این مهاجران به محض ورود به مناطق اشغالی وارد ارتش رژیم صهیونیستی می شوند و در آنجا آموزش می بینند، زبان عبری را می آموزند و در آنجاست که مشکلات تبعیدگاه ها را از خود می زدایند و به شهروندان معمولی  اسرائیل تبدیل می شوند. ارتش  مدرسه نوجوانان و مرکز نگهداری و پرورش امت یهودی و تمدن و شجاعت های آن است و  اینجاست که ارتش باید تعلیم یافتگان را با قدرت آشنا کند .
در این سرزمین موعود مسلح کشاورز و صنعتگر باید مبارز و جنگجو باشند، مؤسسات باید سیمای نظامی به خود بگیرند و حتی این فرض در  اسرائیل باید عملی شود که حالتی جنگی به خود گرفتن یک ضرورت تمدنی است تا آنکه بتوان امت جدید یهودی را تأسیس و انسان  اسرائیلی را پایه گذاری کرد.
مکتب نیچه که به نگرش داروینیستی و عقیده بقای قدرتمند پایبند است، عقیده ای است که اندیشه صهیونیسم در درون آن متولد شده و پرورش کرده و رشد یافته است و به همین سبب است که با هیچ فکر و باور استعماری و اشغالگرانه دیگری تفاوت ندارد و عقیده یهودی نیز فقط بهانه ای است تا به وسیله آن عموم یهودیان جذب و بسیج شوند و وجهه رسانه ای و تبلیغاتی  اسرائیل بهبود یابد.