فلسطینیان از فلسطین می گویند / سخنرانی عفیف صافیه

در اینجا باید از پروفسور یوگین روگن از دانشگاه سنت آنتونی به جهت برنامه ریزی برای این سخنرانیها با عنوان "فلسطینیان از فلسطین می گویند: راه پیشرفت" تشکر کنم. در عنوان سخنرانی یک علامت پرسش آمده است. من به این مسأله عادت دارم. در سال 1986 هم در یک سخنرانی در دانشکده تکنولوژی ماساچوست با عنوان "راههای مسدود؟" این علامت سؤال را قرار دادم. همان زمان یک دوست به من گفت که علامت پرسش تنها نکته امیدوار کننده در سخنرانی بود. اما در سال 1994 که به دعوت "شورای جهانی" سلسله سخنرانیهایی را با نام "فلسطین، دولتی در حال شکل گیری؟" داشتم، علامت سؤال مطرح شده در آن سلسله تنها نشانه ناامیدی در آنها بود. اما امروز همین علامت نشانی از فروتنی است. یعنی اینکه افکار عمومی فلسطینیان گزینه های دیگری هم دارند. این مسأله همچنین به نشانه اعتراف به این نکته است که ما در وضعیتی هستیم که شاید هیچ مسأله یقینی در آن وجود نداشته باشد.
از "اسرائیل" شروع می کنم، زیرا که آن، فلسطین را اشغال کرده است و نه بالعکس. حاییم وایزمن اولین رئیس جمهور "اسرائیل" در کتاب خود به نام "آزمون و خطا" می گوید: من یقین دارم که جهان همان گونه که به جهان عرب نگاه می کند با دولت عبری برخورد خواهد کرد" (آزمون و خطا، ص 566، لندن 1949). امروزه مشاهده می کنیم همان گونه که چند دهه پیش کسی "اسرائیل" را نمی شناخت، اکنون نمی توان آن را انکار کرد. مورخان فلسطینی ماهیت زلزله جمعیتی را که در فلسطین تحت قیمومیت انگلیس اتفاق افتاد و ناگهان اکثریت به اقلیت و اقلیت به اکثریت تبدیل شد، ثابت و تاریخ نگاران "دوره بازگشت" صهیونیست نیز آن را تأیید کرده اند. رخدادهای سه سال گذشته نیز نشان داد که فاجعه فلسطین حادثه ای تاریخی نبود که در همان سال 1948 به پایان برسد، بلکه روند مداومی است که تا به امروز خود را با وحشیگری هر چه تمام تر به هدف غصب بخشهای وسیعتری از سرزمین فلسطین البته به همراه اخراج ساکنانش، بر این سرزمین تحمیل کرده است. این تفاوت را به خوبی می توان مشاهده کرد که سرکوبگران نسبت به قربانیان خود تنفر بیشتری دارند تا قربانیان نسبت به سرکوب گران خود. نیز، قربانیان سریع تر از جلادان خود از مرحله نابودی خصم به مرحله به رسمیت شناختن آنها رسیده اند. حزب کار "اسرائیل" به مرحله ای از مقبولیت جهانی رسیده است که به هیچ وجه استحقاق آن را ندارد. همیشه در گفت وگوهای خود با "اسرائیلیها" تأکید کرده ام که این حزب کار بود که فلسطینیان را از فلسطین محروم کرد. اما اقدامات لیکود موجب می شود که حتی زندگی برای خود یهودیان هم در "اسرائیل" ناممکن شود. پاکسازی نژادی در سال 1948، جنگ سوئز در سال 1956، آغاز جنگ سال 1967، آغاز ساخت شهرکهای اشغالی و فکر ساخت دیوار حایل همه و همه فقط و فقط به دست حزب کار خلق شده است.
هنگامی که ستاره اقبال باراک در سال 2001 افول کرد و شارون با اکثریت قاطع در انتخابات پیروز شد، تحلیل گران صهیونیست این مسأله را به گردن یاسر عرفات انداختند و علت آن را فقدان شریک مناسب برای صلح دانستند. آنان در قصد فلسطینیان به هنگام مخالفت با پیشنهاد به اصطلاح "بسیار سخاوتمندانه" اسرائیلیها به وسیله آغاز انتفاضه مسلحانه، شک و تردید کردند. بنابر نظر این تحلیلگران، فلسطینیان برنامه ای پنهانی را دنبال می کنند که همان آزادی کامل است و نه تشکیل دو دولت.
به نظر شخصی من شکستهای مکرر حزب کار به سه عنصر اصلی باز می گردد:
1.عقب نشینی مداوم جنبش کارگری صهیونیستها از اهداف خود از سال 1948به بعد. این مسأله با نگاهی به میزان پیروزی نامزدهای فراکسیون کار در دوره های مختلف پارلمان صهیونیستها حتی در آن زمان که این حزب در انتخابات پیروز می شد، کاملاً آشکار می شود. این جنبش در سال 1977 هنگامی که مناخیم بیگن اولین کابینه خود را تشکیل داد، جایگاه خود را به عنوان مرکز سیاستگذاری در "اسرائیل" از دست داد. این ناکامیهای مدوام در اصل به سبب ضعف بنیادهای سوسیالیست، انسان شناسی و پیش فرضها باز می گردد. از جمله این مسائل می توان به ناکامی حزب کار در جذب یهودیان مشرق زمین که با آغاز سال 1990 بیش از 60 درصد جمعیت یهودیان در فلسطین اشغالی را تشکیل می دادند. این وضعیت با ورود حدود یک میلیون مهاجر یهودی و غیر یهودی روس در دهه نود همچنان پابرجا بود، زیرا فقط تعداد کمی از این یهودیان به حزب کار پیوستند. این موج گسترده از مهاجران همچنین تأثیر زیادی بر توازن میان یهودیان شرقی تبار (سفاردیم) و یهودیان غربی (اشکنازی) به جا گذاشت، اما بحران عدول از اهداف وضعیت حزب کار را بغرنج تر کرد. از دست دادن آرای فلسطینیان ساکن مناطق اشغالی 48 نیز که نیمی از آنان هوادار سنتی این حزب به شمار می رفتند، ضربه سنگین دیگری بر پیکر این حزب وارد آورد. این امر نیز دلایل گوناگون و خاص خود را داشت. افزایش نامزدهای نمایندگی فلسطینیان در "اسرائیل" و اشتباهات مکرر این رژیم مانند حمله به لبنان در سال 1996 و کشتار قانا و سرکوب خونین تظاهرات مسالمت آمیز فلسطینیان در اکتبر 2000 که به قتل 13 تن از آنان انجامید، از عمده دلایل این امر بود. نتیجه آن شد که حزبی که نه در جذب یهودیان شرقی تبار و نه مهاجران روس موفقیت داشت و هوداران عرب خود را نیز خشمگین کرده بود، می بایست با شکست مواجه می گردید به ویژه زمانی که فردی مانند باراک که همکاران خود را در داخل حزب و کابینه ائتلافی به شدت از خود رنجاند، رهبری آن را بر عهده داشته باشد.
2. زیان سنگین سیاسی در ائتلاف نابرابر احزاب لیکود و کار در سالهای 2001 و 2003: نتایج انتخابات سال 2003 میلادی که این حزب به رهبری امرام متزناع در آن شکست سختی متحمل شد، نتیجه آن ائتلاف بود. حزب کار به عنوان شریک کوچک تر ائتلاف به شدت تحقیر شد. این حزب در ائتلاف با لیکود نقشی جز موافقت با کابینه در ابعاد داخلی و بین المللی ایفا نکرد و در تصمیم گیریهای سیاسی و راهبردی رژیم صهیونیستی هیچ نقشی نداشت. این بدان معناست که حزب کار در آن زمان به عنوان یک امتیاز در اختیار شارون قرار گرفته بود و دلیلش هم فقط آن بود که بنیامین بن الیعازر و شیمون پرز به شدت از رانده شدن خود و حزبشان به حاشیه سیاست در رژیم صهیونیستی بیم داشتند.
3. عبور گذرای ایهود باراک بر ریاست حزب کار: برجسته شدن نقش باراک در عرصه سیاسی رژیم صهیونیستی با استقبال گرم محافل بین المللی مواجه شد، زیرا او نظامیی قلمداد می شد که بیش ترین نشانها را در "اسرائیل" از آن خود کرده بود. او یک استراتژیست هم بود واز علم ریاضی آگاهی داشت و خوب پیانو می نواخت و با موسیقی کلاسیک آشنا بود. هر چند که رابین پس از قتل به مقام قدیسی در جامعه صهیونیستها رسید، اما باراک همین رتبه را حتی پیش از انتخابات نیز به دست آورد. تحلیلگران این نکته را فراموش کرده اند که او از نظر سنی بسیار کوچک تر از آن بود که به صورت تأثیر گذاری در جنگهای کلاسیک عربی ـ صهیونیستی شرکت کرده باشد و نشانهایی که او آن را به دست آورده بود به سبب مشارکت فعال او در ترور فلسطینیان بوده است. این مسائل در نهایت بر شیوه های او در رهبری حزبش تأثیر گذاشت. ماهیت شخصیتی او به صورت مستقیم پس از پیروزی آسان وی در انتخابات آشکار شد. 45 روز از وقتی که او برای تشکیل کابینه ائتلافی در اختیار داشت گذشت.او به اقداماتی توهین آمیز به نسبت دوستانش در حزب کار دست زد و به هر یک از آنها مقامی داد که به هیچ وجه مورد علاقه آنان نبود.
نقص دیگر کار تحلیلگران این است که بر ضعف دیدگاه اصولی او هیچ تحلیلی ارائه نداده اند. او پس از ترک نظامی گری مدتها میان پیوستن به لیکود یا کار مردد بود تا آنکه رابین به او وعده داد که او را جانشین خود قرار می دهد.
اظهار نظرهای گوناگونی که درباره گفت و گوهای کمپ دیوید صورت گرفته است، زمانی طولانی را می طلبد تا ناگفته های آن و پیچیدگی روابط بین المللی برهمگان آشکار گردد. رسانه ها با حمایت شخصی بیل کلینتون، باراک را نه تنها جسور، دلیر، شجاع و بخشنده می نامیدند، بلکه او را سازنده، خلاق و مبتکر و خیالپرداز معرفی می کردند. بکار بردن چنین الفاظی برای فردی مانند باراک پرسشهای زیادی را بر می انگیخت. آری، باراک به اقدامی فراتر از همه سران "اسرائیل" دست زده بود، اما هیچ انتخابی در مقابل نداشت. مقامات صهیونیست پیش از او به امور موقت مطرح شده در مرحله انتقالی پرداختند، حال آنکه گفت و گوهای کمپ دیوید موضوع حل و فصل نهایی را مطرح ساخت، هر چند هم که این کار بسیار دیر اتفاق افتاد. آیا واقعاً باراک پیشنهاد سخاوتمندانه ای ارائه داد؟
با نگاهی به تاریخ طولانی چپاول اموال فلسطینیان، اخراج آنان و فشاری که بر آنان وارد شد، در می یابیم که باراک نه تنها لایق موصوف شدن به "سخاوتمند" نبود، بلکه این صفت در حقیقت برای تحقیر وی بکار گرفته شد. آیا او 95 درصد از زمینها را واگذار کرد؟ کل زمینهای کرانه باختری و نوار غزه و بیت المقدس از 22% کشور فلسطین تجاوز نمی کند. به همین علت توصیف این پیشنهاد به پیشنهاد سخاوتمندانه هم حتی اگر صد درصد این زمینها را شامل می شد، نادرست بود. آیا باراک واقعاً 95% از همین زمینها را به فلسطینیان داد؟ در اینجا باید به اظهارات رابرت مالی از مسئولان سابق دولت آمریکا که در مذاکرات کمپ دیوید حضور داشت، توجه کنیم. وی معتقد است که پیشنهاد فقط شامل اعطای 91 درصد از کرانه باختری، نوار غزه و قدس به فلسطینیان بود (نیویورک تایمز 9 ژوئیه 2001)، حال آنکه باراک خواهان حفظ 15 درصد از یهودا و سامره (کرانه باختری) در دست صهیونیستها و نیز حفظ مناطقی جهت حمایت از امنیت دشت اردن بود(نیویورک تایمز 25 مه 2001). این اختلافات را می توان ناشی از تفاوت پیشنهادهای باراک دانست که به سبب هرج و مرج و برنامه ریزی بد مذاکرات مطرح گردید.
چند ماه پس از مذاکرات کمپ دیوید، در تابا نیز طرف صهیونیست پیشنهاد داد که 5 درصد به پیشنهاد اصلی می افزاید. این مسأله را می توان دلیلی بر درستی موضع عرفات در مخالفت با توافق کمپ دیوید ارزیابی کرد، اما چرا مذاکرات تابا به شکست انجامید؟ اولین دلیل این امر هم اقدامات احمقانه باراک بود. او با درخواست برگزاری انتخابات پیش از موعد در مسیر فروپاشی کابینه ائتلافی گام برداشت. نظرسنجیها در آن زمان نشان می داد که او از وضعیت مناسبی برخوردار نیست و کار بدانجا رسید که الیاکیم روبنشتاین مشاور حقوقی کابینه اعلام کرد که تیم اسرائیلی حاضر در گفت و گوهای سازش نماینده قانونی کابینه نیست. سبب دیگری که به اندازه مسأله اول اهمیت داشت این بود که در اردوگاه باراک دو جناح بودند که درباره راههای پیروزی در انتخابات با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. یکی خواستار نرم تر شدن موضع مذاکره کننده صهیونیست در گفت و گوها بود تا آنکه به توافق صلح با فلسطینیان دست یافته شود تا به این ترتیب حمایت حامیان صهیونیست صلح و فلسطینیان ساکن مناطق اشغالی 48 پایدار بماند. در مقابل، جناح دیگر ـ از جمله خود باراک ـ بر این باور بود که این دو جریان در هر حالت از باراک حمایت خواهند کرد، لذا بهتر آن است که موضعی تندتر گرفته شود تا محافل میانه و رأی دهندگان متردد که کم کم به موضع شارون تمایل پیدا کرده بودند، نیز از موضع باراک حمایت کنند. در این میان جناح باراک پیروز شد و مذاکرات تابا بدون دستیابی به نتیجه ای پایان یافت و مسائل دیگر را هم که همه می دانند (حزب لیکود در انتخابات پیروز شد)
در سال 1982 گروه حقیقت یاب در رژیم صهیونیستی اعلام کرد که شارون برای به دست گرفتن پست و مقام رسمی در رژیم صهیونیستی صلاحیت ندارد، اما نه تنها او امروز در زندان نیست که در رأس کابینه رژیم صهیونیستی نیز قرار گرفته و از حمایت گسترده ای در محافل صهیونیستی نیز برخودار است. او هم اکنون ریاست ائتلاف احزاب راستگرا و تندرو و سازمانهای شهرک نشینان و اصولگرایان صهیونیست و یهودی را نیز به دست گرفته است که وجهه مشترک همه آنها تأکید بر راهبرد ضمیمه کردن زمینهای بیش تر و کوچاندن فلسطینیان است. اگر کابینه ائتلافی کنونی از هم بپاشد شارون این توانایی را دارد که کابینه ائتلافی جدیدی تشکیل دهد. حتی اگر مجبور به استعفا شود باز هم جانشین احتمالی وی نتانیاهو خواهد بود که همان راه شارون را ادامه خواهد داد. با توجه به همه این نکات، فلسطینیان نه تنها در اراضی اشغالی 1967 که در داخل سرزمینهای اشغالی 48 نیز به عنوان یک تهدید انفجار جمعیتی و بمب ساعتی و ستون پنجم، نامیده می شوند. یکی از کارشناسان صهیونیست که در کنگره اخیر حزب لیکود در هرتزلیا سخن می گفت بی مهابا بر اجرا شدن "طرح اجباری کنترل نسل" یا به عبارتی واضح تر عقیم کردن جمعی فلسطینیان تأکید کرد.
اما آنچه که فرهنگ سیاسی حاکم بر "اسرائیل" را بهتر نمایش می دهد مصاحبه ای است که روزنامه صهیونیستی هاآرتص با بینی موریس از مورخان صهیونیست در تاریخ هشتم دسامبر سال 2003 انجام داد. موریس در این مصاحبه دوگانگی شخصیت خود را که تا حدود زیادی معجونی از موریس شهروند و موریس مورخ بود، به نمایش گذاشت. او مفصلاً توضیح داد که پژوهشهای وی در یک دهه گذشته تأکیدی است بر آنچه وی در تألیفات سابق خود به آنها اشاره کرده است. به گفته موریس، او با بررسی اسنادی رسمی که اخیراً از بایگانی مدارک محرمانه صهیونیستها خارج شده، دریافته است که کشتارهای زیادی در حق فلسطینیان صورت گرفته است. علاوه بر آن 12 مورد تجاوز به عنف نیز در این اسناد ثبت شده است. وی اعتراف کرد که این مورد اخیر فقط "قله کوه یخ" است، زیرا آداب و رسوم و سنتهای جامعه فلسطین ایجاب می کند که موضوعاتی از این دست مسکوت و مکتوم بماند. او همچنین تأکید کرد که یگانهای هاگانا نیز همانند نیروهای آراگون به فرماندهی مناخیم بیگن دستوراتی درباره کوچاندن روستاییان و تخریب روستاها دریافت کرده بودند. این مورخ یهودی می گوید که همه اینها نشان می دهد که این فعالیتها به هیچ قانون اخلاقی پایبند نبوده است. موریس در توجیه این کار مدعی می شود که "در تاریخ شرایطی به وجود می آید که عملیات پاک سازی نژادی را توجیه می کند" و " نمی توان بدون شکستن تخم مرغ، نیمرو درست کرد". به ادعای موریس مسائلی این چنین "حتماً" باید به وقوع می پیوست تا امیدی به آینده "اسرائیل" باقی می ماند.
ما آنچه را بینی موریس می گوید از مدتها پیش می دانستیم، اما بعد حیرت آور این موضوع زمانی برجسته تر می شود که مورخ به یک شهروند عادی بدل می شود، زیرا موریس شهروند یک شکایت اصلی را مطرح می کند و آن این است که چرا مسأله فلسطینیان در همان سال 1948 پایان داده نشد؟! او می گوید: بن گوریون در سال 1948 یک خطای تاریخی و خطرناک مرتکب شد. او در اثنای نبرد تردید کرد و در نهایت نیز از آن دست کشید، زیرا در همان سال همه ساکنان این سرزمین را اخراج نکرد و جمعیت انبوهی را در کرانه باختری و غزه و در زیر نظر حکومت "اسرائیل" به جا نهاد که هر آن احتمال انفجار آن می رفت"! او در ادامه می گوید:"اگر بن گوریون به جای عملیاتی جزئی به کوچاندن همه فلسطینیان دست می زد، ثبات دولت «اسرائیل» برای نسلها تضمین می شد".
اما شارون اکنون تلاش می کند آنچه را که بن گوریون آغاز کرد به پایان برساند. او این کار را از طریق تسریع روند ساخت دیوار در کرانه باختری رود اردن انجام می دهد. او تلاش می کند همه کسانی را که درخارج از دیوار و نیز بسیاری از آنانی را که در داخل دیوار اسیر هستند، به مهاجرت وادار کند. من هم با نظر باروخ کیمرلینگ از پژوهشگران اسرائیلی که می گوید، شارون تلاش می کند احتمال تشکیل رژیم سیاسی برای فلسطینیان را به صفر برساند، موافقم. بنابر آنچه در پیش بدان اشاره شد، روشن می شود که این فلسطینیان هستند که شریکی برای صلح نمی یابند.