لشگركشي ناپلئون به شرق و طرح گردآوري يهوديان در اورشليم
مقدمه:
نويسنده مقاله ناهوم سوكولف در سال 1859 در لهستان به دنيا آمد و از 15 سالگي فعاليت خود را در نشريات يهودي و عبريزبان آغاز كرد. وي به زودي با تئودور هرتسل بنيانگذار جنبش صهيونيستي مرتبط شد و در تشكيل اولين كنگره صهيونيستي در سال 1897 نقش فعالي داشت و مسئوليت روزنامه «ها ـ سفيره» ارگان رسمي صهيونيستها را در اختيار گرفت. او در سال 1906 دبيركل سازمان جهاني صهيونيسم شد. بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهدهدار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكلگيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
ناپلئون بناپارت (1821-1769) در سال 1799 با صدور فرماني، از يهوديان آسيا و آفريقا خواست تا تحت لواي وي جمع شوند و در مقابل به آنها وعده داد تا سرزمين مقدس را در اختيار آنان قرار دهد و عظمت و شكوه بكر اورشليم باستاني را احياء كند. هيچكس به درستي نميداند آيا وعدههاي ناپلئون جدي بوده است يا نه. چنين به نظر ميرسد كه يهوديان اورشليم يا اعتماد چنداني به وعدههاي دلخوشكننده ناپلئون نداشتند و يا اصلا از فرمان وي بياطلاع بودند. موضوع از چنان اهميتي برخوردار بود و مسائل مربوط به آن چنان پيچيده بود كه امكانپذير نبود فرماني چنين مبهم به اقدامي عملي منجر شود. برخي از مورّخان بر اين عقيدهاند كه فرمان ناپلئون ترفندي بيش نبوده و هدف وي جلب حمايت حيم معلم فرهي (1820-1750) وزير يهودي پاشاي اكرا بود كه در دفاع از استحكامات نظامي اين بندر مهم نقش حياتي برعهده داشت. البته، اين فرضيه بر هيچ ادلهاي استوار نيست و صرفآ جنبه حدس و گمان دارد و صحت آن بسيار بعيد است.
هيچ يك از يهوديان، به موفقيت طرح جاهطلبانه ناپلئون و امكان پيروزي وي چندان اعتقادي نداشتند و به همين دليل به وعدههاي وي توجه نكردند. از سوي ديگر در صورت فتح سوريه و كشانده شدن جنگ به قلب تركيه، احتمال موفقيت طرح ناپلئون را نميشد يكسره ناممكن تلقي كرد. در اين صورت، احتمالا ناپلئون سهمي از حكومت را نيز به قوم يهود كه فرانسه ميتوانست به آنها تكيه كند واگذار ميكرد. آنگونه كه ناهوم سوكولوف، مورخ صهيونيستي معتقد است طرح بناپارت ساده و مقاصد وي صادقانه بود. وي يهوديان، بويژه يهوديان ساكن آسيا و آفريقا را يك ملت به حساب ميآورد كه ادعاهاي تاريخي آنها به سرزمين مقدس و اورشليم، انكارناپذير بود. ناپلئون ميدانست كه يهوديان در صورتي كه از تحقق يافتن آرمان ملي خود و احياي مجدد عظمت اوليه اورشليم اطمينان يابند به كمك وي ميشتابند و با شادماني از پيروزي او استقبال ميكنند. آيا اين همان سياستي نبود كه ناپلئون سالها بعد در قبال ملل كوچك اروپايي اتخاد كرد؟
نظر يهوديان در شرق به طرحهاي ناپلئون محتاطانه و تا حدودي بدبينانه بود. اين احتياط و بدبيني البته به امكان و ابزار رسيدن به اهداف ابراز ميشد و نه به مقاصد ناپلئون. يهوديان آماده بودند به گونهاي مسالمتآميزامانه يا قيام عليه زمامداران كشور، براي احياي «اورشليم باستاني» تا سر حد امكان جانفشاني كنند. به هر حال، آنها ميدانستند كه اين مبارزه سرنوشتي جز شكست نخواهد داشت.
تركها نقشهاي را كه طرح كرده بودند اجرا كردند و اجازه دادند تا تعداد ناكافي از نيروهاي بناپارت از پايگاه خود در مصر تا سرحد ممكن پيشروي كنند و در همين حال نيروي انبوهي در سوريه متمركز كردند. العريش و غزه (در جنوب
غربي فلسطين) در روزهاي 17 و 25 فوريه 1799 به تصرف نيروهاي بناپارت درآمد. يهوديان ساكن غزه پيش از رسيدن نيروهاي ناپلئون از مهلكه گريختند. در اورشليم خبر پيروزيها و ستمگريهاي ارتش بناپارت، همگان را به وحشت انداخت. شايع شد كه قرار است بناپارت وارد شهر مقدس شود. به دستور معاون فرماندار اورشليم، ساكنان اين شهر به ايجاد مواضع و سنگر پرداختند و يهوديان نيز در اين كار شركت كردند. حتي خاخام موسي مرد خاي يوسف ميوكاس يهوديان را به مشاركت در ساختن سنگر و موانع تشويق و خود نيز در اين عمليات مشاركت كرد. در اين ميان پيشروي نيروهاي بناپارت در مصر و سوريه متوقف شد و سلاحهاي ارسالي بريتانيا نقش مهمي در توقف ارتش ناپلئون داشت و بدين ترتيب طرحهاي بناپارت در شرق عقيم ماند.
ظاهر شدن ناپلئون در فلسطين، همچون شهابي بود كه پس از ايجاد نگراني فراوان، ناگهان ناپديد شود. رؤياي ناپلئون براي فرمانروايي بر شرق در يك چشم به هم زدن نقش بر آب شد. با اين همه، بهزعم سوكولوف بازگشت يهوديان و احياي اسرائيل از عنفوان جواني و اولين سالهاي قدرت گرفتن بيمانند اين فاتح بزرگ، ذهن وي را به خود مشغول كرده بود. ناپلئون و هوادارانش از قرار حتي پس از اين شكست به اين بخش از جهان چشم طمع داشتند و ظاهرآ آن تعداد از كشورهاي شرقي را كه تا آن زمان پيوسته صحنه يكنواخت انزوا و بيخبري بودهاند، در طرحهاي خودشان ميگنجاندند. هر قضاوتي كه نسبت به ارزش عملي طرح بناپارت در آن زمان داشته باشيم، بايد اذعان كنيم كه مطرح شدن موضوع اعاده حاكميت يهوديان به فلسطين، از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. ناگفته پيداست كه اگر چنين خواستها و آرمانهايي در ميان يهوديان فرانسه وجود نميداشت، چنين پيشنهادي حتي در قالب يك طرح خيالي يا بلندپروازيهاي ستاد عمليات نظامي در يك كشور دوردست مطرح نميشد.
بناپارت حتي در دوران جواني خود از چنان بينش سياسي فوقالعادهاي برخوردار بود كه بدون ارزيابي نظر محافل مهم كشورش دست به كار مخاطرهآميزي نميزد. واقعيت اين است كه اينگونه آرمانها گرچه خيالپردازانه، بودند، به هر حال مطرح شدند و يهوديان فرانسه هم طرفدار اين آرمانها بودند.
باتوجه به آنچه كه گفته شد، طرح بناپارت احتمالا بيش از آن كه در نگاه اوّل به نظر ميرسيد، جدي بود. يك سند بسيار شگفتآور كه تقريبآ تمام تاريخنگاران فرانسوي آن را ناديده گرفتهاند يا بياهميت تلقي كردهاند تا حدودي گرايشهاي يهوديان فرانسه را مشخص ميكند. اين سند، رسالهاي از يك يهودي فرانسوي است كه در سال 1781 يعني يكسال پيش از اعلاميه بناپارت خطاب به برادران يهودي خود نوشته است. اين نامه، در واقع نوعي برنامه صهيونيستي است. اين رساله تركيبي از عناصر مختلف است كه بخشي از آنها يهودي و بخشي نيز دربر گيرنده اهداف امپرياليستي فرانسه است كه تنها با الهام گرفتن از احساسات ژرف ملي يهودي ميتوان چنين نامهاي را به رشته تحرير درآورد. انديشههاي دور از ذهن آن زمان داراي مضامين و درونمايههايي است كه پس از گذشت يكصد سال از زمان مطرح شدن خود، با وضوح و درايت كامل در سخنرانيها، رسالهها و برنامههاي صهيونيسم نوين بازتاب يافتهاند.
نويسنده اين رساله، پيش از هر چيز، به درستي اعلام ميكند كه موضوع مورد بحث وي «مهمترين مسأله تاريخ يهود است». «زمان آن فرا رسيده است تا اين يوغ طاقتفرسا را از گردن خودمان باز كنيم، زمان آن فرا رسيده است كه بار ديگر جايگاه و منزلت خود را در ميان ملل ديگر باز يابيم». وي در رساله خود ابراز اميدواري كرده است كه ديگر ملل جهان از آرمان ملي يهوديان حمايت كنند. نويسنده اين رساله سپس براي پايان گرفتن «فاجعه يهود»، راهحل ارائه داده است. وي مقاله خود را با بررسي وضعيت يهوديان كه در خلال قرون متمادي، بيرحمانهترين مظالم را تحمل كردهاند آغاز ميكند. شرح مصائب و داستان غمانگيز يهوديان، مرثيه گوياي ستمديدگي اين قوم در قرون وسطي است با اين تفاوت كه اين مرثيه، تنها چند سال پس از انقلاب كبير فرانسه نوشته شده است. اين نويسنده يهودي، سپس با ارزيابي نتايج رويدادهاي معاصر و درسهايي كه يهوديان از اين رويدادها گرفتهاند، مناسبترين و عمليترين شيوه بازگشت يهوديان به اورشليم را تشريح كرده است.
نويسنده اين رساله بدون شك كارگزار و سخنگوي گروهي بود كه از وي حمايت ميكردند. از آنجا كه اين رساله با توصيه كساني كه در آن زمان در فرانسه بر اريكه قدرت سوار بودند منتشر شد، طبيعي است كه طرح عنوان شده در آن نيز بيانگر خطمشي حكومت فرانسه بوده باشد. باتوجه به وجود چنين گرايشي در درون دولت فرانسه، پيشنهاد بناپارت به يهوديان آسيا و آفريقا در سال 1789 يعني يكسال پس از انتشار مقاله مورد بحث، نشان ميدهد كه چنين پيشنهادي در واقع پي آمد منطقي افكار و انديشههاي رايج در آن زمان بوده است. در ضمن، باتوجه به مطرح شدن گسترده چنين طرحهايي در انگليس و نگرش مثبت انگليسيها به موضوع بازگشت يهوديان به اورشليم، در فرانسه هم با اين طرحها آشنا بودند. اهداف اصلي لشكركشي بناپارت به سوريه و مصر كاملا روشن است. موضوع بازگشت يهوديان به اورشليم كه در رساله يهودي فرانسوي در 1789 مطرح شد و پيشنهاد بناپارت به يهوديان در سال 1799 در واقع حلقههاي يك زنجير واحد را تشكيل ميدهند.
در يك كلام، سير تحولات و امكان بروز دگرگونيهاي عميق در شرق، ظاهرآ زمينه را براي حل مشكل يهود در شكل ملي آن فراهم ساخته بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه بناپارت با مطرح ساختن چنين طرحي، قصد داشته است تا از يهوديان آسيا و آفريقا در جهت نيل به اهداف خود استفاده كند. نكته مهم اينكه، بسياري از مسيحيان و يهوديان با نفوذ در اواخر قرن هيجدهم، مسأله يهود را از زاويه ديدگاه ملي مينگريستند.
در واقع سوكولوف در صدد است، از ايدههاي جهانگشايي ناپلئون و نگاه به شرق وي به مثابه نگاه ملي در فرانسه در بازگشت يهوديان به اورشليم تلقي نمايد و آن را مبدائي در گرايشهاي فرانسوي نسبت به ايجاد اسرائيل تعريف كند.