مصاحبه با سيد ضياء طباطبايي در فلسطين پيش از بازگشت به ايران
سيد ضياءالدين طباطبايي در آستانه باگشت به ايران از فلسطين و تجديد حيات سياسي خود مصاحبهاي را با مظفر فيروز انجام داد. اين مصاحبه در هشتم بهمن 1331 در فلسطين انجام شد و روزنامه اقدام آن را در شماره 166 خود به چاپ رساند.
اين مصاحبه حاوي نكات مبهي از پيرامون كودتاي سوم اسفند 1299 بوده كه مطالب آن خالي از لطف نيست و قضاوت آن را بر عهده خوانندگان محترم ميگذاريم. متن مصاحبه «مظفرّ فيروز» با «سيّد ضياءالدّين طباطبايي» در روزنامه اقدام به اين شرح است:
س ـ سبب كودتا و منظور آقا از زمامداري و علّت كنارهگيريتان را لطفآ بيان فرماييد؟
ج ـ موجباتي كه منتّج به وقايع سوّم حوت و رياست وزرايي اينجانب و بالاخره استعفا و هجرتم از ايران گرديد در اوراقي به نام كتاب سياه، زمان توّقفم در سويس نوشته و شرح و بسط دادهام و هر وقت منتشر و از لحاظ عالي گذشت جواب هر سئوال را خواهيد بافت.
س ـ اوضاع فعلي ايران را چگونه ميبينيد و آيا نسبت به آتيه خوشبين هستند يا بدبين؟
ج ـ بدبيني و خوشبيني بسته به سنخ سنجش اشخاص و مربوط به وسعت دايره اطلاعات آنان است خدا و تقدير چنين خواسته است كه اينجانب در هر مرحله از مراحل زندگاني خود، نسبت به سرنوشت مملكتم ايران بدبين نباشم و از اين لحاظ نبايد مرا نسبت به وضعيّات ايران بدبين پنداريد.
س ـ مردم ايران در سبب پيدايش وقايع شهريور متحيّرند، حضرتعالي چه عقيده داريد؟
ج ـ سلسله حوادث به يكديگر مربوط، امروز زاييده ديروز است و فردا زاييده امروز خواهد بود. جاي تأسف است كه مردم ايران، فقط از حوادث ناگوار شهريور متأثر و البته حقّ تأثر هم دارند، ليكن نبايد فراموش كرد، بذر حوادث شهريور در مدّت بيست سال غفلت، بيست سال غرور، بيست سال اهمال، بيست سال ناداني و بيست سال خودپرستي كاشته شده است اگر منصف باشيم نميبايستي فقط يك شخص يا فقط اشخاص معيّن را مسئول اين غفلتها و نادانيها دانست هر ايراني عهده دار مقام از شاه، وزراء، نمايندگان مجلس، هاديان افكار، روزنامهنويسها تا دانشآموزان، هر يك به نوبه و سهم خود، در اين غفلتها، نادانيها، خودپرستيها شركت داشتهاند زيرا همه گذشته مملكت و وضعيّت ايران را قبل از كودتا فراموش كرده بودند.
فراموش كرده بودند كه در سال 1911 ميلادي، كه «مستر شوستر» در اثر اولتيماتوم روس و انگليس از ايران خارج شد، مقدّمات عملي تقسيم ايران بين روس و انگليس به عمل آمد، همه فراموش كرده بودند كه از استقلال ايران نه فقط اسم ظاهري نمانده بود بلكه دولتهاي وقت، قدرت و امكان وصول ماليات را از اتباع مسلّم ايران نداشتند.
در آخر جنگ گذشته، انقلاب شوروي رخ داد. اين انقلاب نه تنها تكاني به اساس استعماري عالم داد، بلكه فرج بعد از شدّتي براي ملل مظلومه شد و در اثر اين انقلاب، ايرانيها، حرّيت عمل پيدا كرده و نسبت به آتيه مملكت خود اميدوار شدند ليكن ترديد رأي، بيفكري، سستعنصري سبب شد كه از فوريه 1917 تا تاريخ 21 فوريه 1921 (سوّم حوت 1299) يعني مدّت چهار سال، سياسيون ايران توجّه مؤثري به وعدهها و مساعدتهاي سخاوتآميز رؤساي انقلاب شوروي نكرده و از آن استفاده ننمودند.
براي اينكه سنخ فكر كساني كه در بيست و پنج سال قبل، خود را مسئول مقدّرات مملكت ميدانستند، بدانيد، مثالي ذكر ميكنم در فوريه 1917 موقع انفجار انقلاب روسيه، اينجانب در لنينگراد بودم (آن زمان، اسمش پطروگراد بود) تقريبآ پنج ماه بود به واسطه نداشتن حرّيت قلم، ايران را ترك و از طريق روسيه عازم شرق اقصي شده و در لنينگراد توّقف نمودم پس ازشورش 1917 و عزل تزار، از تمام ملل و بلاد عالم، تلگراف تهنيّت به دوماي روسيه مخابره گرديد. از ايران متأسفانه خبري نشد. چون زمامداران امور مملكت خود را ميشناختم، محرمانه، تلگرافي، به عنوان آقاي «علاء» كه آن وقت به «معينالوزاره» و رياست كابينه وزارت امور خارجه را عهدهدار بودند، تهيه و از آقاي «اسدخان بهادر» شارژدافر ايران خواهش كردم، بدون اطلاع وزيرمختار، با رمز سفارت به تهران مخابره نمايم. معزياليه با كمال شجاعت، زحمت قبول تهيه رمز را عهدهدار شدند متن تلگراف خاطرم نيست، ولي خلاصه مضمونش اين بود :
«آقاي معينالوزاره» انقلاب روسيه منفجر، تزار معزول، هيكل استبداد سرنگون و احتمال براي رجعت او نيست ايران كه به سهم خود، دچار مصائب زيادي از دولت تزاري شده است، در اين موقع مقتضي است، مسرّت خود را از انقلاب شوروي اظهار دارد. بنابراين و نظر به اعتماد به وطنخواهي شما و به نام مصالح ايران، تمنّا دارم، سريعآ بوسيله ارباب «كيخسرو» وكلاي دوره اوّل و دوّم مجلس را جمع كرده و به امضاي آنها تلگراف تبريكي به دوماي روسيه مخابره نماييد پس از مخابره اين تلگراف، يك ماه طول كشيد تا يك تلگراف ترسان، لرزان با عبارات دو دنده به دوماي روسيه واصل شد.
پس از مراجعتم به تهران، معلوم گرديد آقايان نمايندگان ملّت، دو سه هفته از خوف معاودت تزار و احتمال زوال انقلاب، درباب صلاح بودن و صلاح نبودن مخابره اين تلگراف، مشغول مذاكره بودهاند.
انقلاب روسيه سبب شد كه از مسافرت شرق اقصي، متصرف و به ايران مراجعت نمايم، ولي تمتّع از نسيم آزادي انقلاب، سه ماه ديگر مرا در لنينگراد متوّقف ساخت «لنين» و همراهان وي ناگهان به پطروگراد وارد و در اوّلين خطبه كه «لنين» از بالاي پنجره خانه در محله كارگران، به هزارها كارگر خطاب فرمود، الغاي عهدنامه 1907 روس و انگليس و فسخ امتيازاتي را كه روسيه تزاري گرفته بود، اعلام و اعاده حقوق ملل مظلومه را بشارت داد.
انقلاب روسيه همچنان كه دنيا را تكان داد، در اين دورافتاده نيز تشنّج فكري، ايجاد و ميداني براي فداكاري آتيهام تهيه نمود در ماه مه به ايران برگشتم و متعاقب ورود، راجع به ضرورت تغيير اوضاع با هر كس مباحثه نمودم، ولي نتيجهاي كه حاصل شد اين بود كه هيأت دولت وقت، مدّت چند ماه اجازه تجديد انتشار روزنامه را نداد، بالاخره روزنامه رعد را منتشر و ناظر حتّي مواجهه با يك سلسله حوادثي شدم كه تحت تأثير مقتضيات وقت، مصلحت ديده و منتظر فرصت مناسب بودم بالاخره چون از همه كس و همه جا مأيوس شدم، به كمك يكي دو نفر از همفكران فداكار، شجاعت قبول سنگينترين بار مسئوليّت زمامداري ايران را در خود احساس نمودم.
اوّلين اقدام من به رسميّت شناختن حكومت شوروي و دستور امضاء عهدنامه و تقاضاي اعزام وزيرمختار بود. مرحوم «مشاورالممالك» وزيرمختار وقت كه بيش از يك سال در مسكو توقف داشت، متن پيشنهاد عهدنامه را از دولت شوروي دريافت و به تهران مخابره نموده ولي سه كابينه قبل از زمامداري اينجانب، موضوع را معوّق گذاشته، دستور امضاي عهدنامه را نداده بودند.
به موجب اين عهدنامه معاهدات دوره تزاري الغاء و ايران به حقوق حقّه خود نائل شد. به موجب اين عهدنامه كاپيتولاسيون ملغي گرديد. به موجب اين عهدنامه امتيازاتي را كه باحيل و فشار از حكومتهاي ايران گرفته بودند، مسترد شد. به موجب اين عهدنامه ايراني كه استقلال خود را از دست داده بود، در زمره ملل و ممالك زنده درآمد. حالا نميخواهم بگويم تا چه درجه امضاي اين عهدنامه براي من مشكلات بينالمللي ايجاد كرد. از جمله روزي شيخالسفرا با وزيرمختار بلژيك و شارژدافر فرانسه ملاقات، مرا خواسته و اعتراض كردند كه دولت ايران حقّ عقد چنين عهدنامه را ندارد و نبايد دولت تصرّفات مالكانه در دارايي بانك استقراضي بكند، زيرا ما چون متحدّ دولت تزاري هستيم، ناگزيراز حفظ اموال دولت متحدّ تزاري خود ميباشيم و فقط وزيرمختار انگليس كه وضعيّت ايران و احتياجات ما را به روسيه ميدانست و مساعدتهاي شوروي را نسبت به ايران تقدير ميكرد، مخالفتي نشان نداد. خلاصه رفيق «روتشتين» وزيرمختار شوروي با وجود مخالفت هيأت ديپلوماسي مقيم تهران به ايران وارد شد و اگر در امضاي اين عهدنامه و آنچه شوروي به ايران بخشيد، افتخاري است مربوط به من نيست، افتخار من، كرامت اخلاقي آن، بزرگي سخاوت آن مربوط به «لنين» و رؤساي انقلاب شوروي است. من فقط خدا را شكر ميكنم كه به من فهم و استعداد و فرصت و شجاعتي داد كه به نام ايران، هداياي شوروي را بپذيرم و آن را استقبال كنم و با سرعت مواد عهدنامه را به موقع اجرا بگذارم.
در كودتاي سوّم حوت، اگر فرض هيچ خدمتي به ايران نشود، فقط همين كافي است كه عهدنامه شوروي را با ايران متلاشي ستمديده، امضاء گرديد همين كافي است، زيرا به واسطه اين امضاء ايران داراي حقّ حيات شد و مدّت بيست سال آزادي عمل پيدا كرد بدون شك اگر «لنين» پرچم سرخ انقلاب را با خون فداكاران حرّيت بشر در پطروگراد بلند نكرده بود، كودتاي بيسر و صدا و بدون خونريزي سوّم حوت صورت نميگرفت.
شايد بعضيها در روسيه و ساير اقطار دنيا از انقلاب شوروي ناراضي و افسرده باشند ولي هر ايراني كه مصالح ملّت خود را خواهان است حقّ ندارد از شعله آتش انقلاب شوروي، تأثري به خاطر خود خطور دهد زيرا آن چه ايران پس از اعلان مشروطيّت از دست داده بود، در اثر اين انقلاب با اضافاتي مسترد داشت متأسفانه در ضمن كار يافتم كه آمال و انتظاراتي كه در استفاده از وضعيّات بين المللي داشتم متناسب با مقتضيات محيط نبود. زيرا در عمل همفكراني براي اصلاحات نتوانستم پيدا كنم. در تجربه نه فقط يافتم كه اصلاحطلبي نبود بلكه بيست سال ورشكستگي فكري به دنيا ثابت كرد كه اصلاح طلبان حقيقي، اگر هم در ايران وجود داشتند، نتوانستند خود رامسلّط بر وضعيّات و مقدّرات مملكت قرار دهند. در حقيقت رؤساي انقلاب شوروي تصوّر ميكردند، ملّت ايران فقط از طرف روسيه تزاري و دول استعماري، ستم ديده و در ايران اصلاحطلباني وجود دارند كه اگر به آنها فرصت داده شود، دردهاي خود را درمان خواهند كرد.
حكومت و اوضاع بيست ساله بر شورويها ثابت كرد كه در ايران كسي در فكر توده نيست، كسي در فكر ملّت نيست، فقط يك چند دسته به اسم شاه، وزير، وكيل و نويسنده خود را آزاد و مختار در هر نوع ستمگري و غارت و بيوجداني دانسته و ابدآ ملّت و هيأت جامعه را در مقدّرات خودشان مداخله نميدهند بيست سال مردم ايران را در دست خودخواهان و پولپرستان ديدند و در نتيجه يافتند كه فقط از مساعدتهاي حكومت شوروي تقديري نشد بلكه در موقعي كه شوروي دچار جنگ بود، متوجّه انتظارات شوروي نگشته و در نظر نداشتند كه شوروي باسابقه محبتهايي كه به ايران كرده، در چنين موقع سختي، توقع آن را دارد كه شبهه در بيطرفي مقامات مسئول ايران پيدا نكند و معتقد شدند اگر براي حفظ منابع خود، متشبث به يك اقدامي شوند، طرف آنها ملّت ايران نخواهد بود، بلكه فقط يكدسته افسارگسيخته را به جاي خود مينشانند.
با اين حال نبايد انكار كرد كه حكومت شوروي و انگلستان بر اثر اقدامات شهريور نشان دادند كه عصبي شده و متانت را از دست دادهاند و سزاوار نبود به جرم هوسراني دستهاي زمامدار، ملّت بيچاره ايران را دچار گرفتاري ساخته، هنگامهاي به اين شكل برپا و موجبات تأثر ملّت را از اشغال ايران و بعضي تعدّيات، بدون ضرورت فراهم آوردند وليكن من يقين دارم اتّحاد جماهير شوروي و حكومت انگلستان نسبت به مملكت و جامعه ايران، نظر خصمانه ندارند و هر وقت در ايران حكومتي پيدا شد كه مظهر اعتماد ملّت واقع و براي مصالح اهالي كار كند و هدف خود را سعادت اكثريّت جامعه ايراني قرار دهد، حكومت شوروي، تعهّدات عهدنامه را كه در زمان من امضاء شده، محترم خواهد شمرد و بريتانياي كبير هم از تعقيب رويه ودادي كه با ايران داشته خودداري نخواهد كرد. مساعدتهاي معنوي انگلستان، سبب پيدايش مشروطيّت و عدم مساعدت مأمورين آن دولت با دربار و پادشاه مستبدّ، دليل محبوبيّت انگلستان بين ملّت و ايران گرديد و ساليان درازي قبل از بروز جنگ بزرگ، سياست انگلستان حامي آزادي و ملجئي براي آزاديطلبان ايران بود و نظر به تشخيصات اينجانب، مصالح حقيقي انگلستان، مقتضي اصلاحات ايران و سعادت ساكنين آن سرزمين است.
موافقت انگلستان در الغاء قرارداد ايران و انگليس كه اينجانب جسارت اعلان الغاي آن را كردم، بدون آنكه مذاكرات مقدّماتي به عمل آمده باشد، بهترين دليلي است كه افكار عمومي انگلستان و اولياي دولت مشاراليها، تمايلات ايران را محترم شمرده و ترتيب اثر ميدهند.
با اين الغاء بريتانياي كبير، حرّيت عمل ايران را در مدّت بيست سال گذشته تأييد كردند وقتيكه شاه ايران، وزراء ايران و ساير عوامل سياست، مقدّسات ايران را محترم نشمارند، مصالح مملكت را رعايت نكنند، آزادي زندگي و سعادت افراد را سلب كنند، چگونه انتظار داريد، همسايگان شمال و جنوب، حقوق ملّت و آزادي و استقلال ايران را محترم شمارند؟
در ايران، كلمات مفاهيم حقيقي خود را از دست داده، مفهوم استقلال يك ملّتي اين نيست كه چند دسته يا چند صد نفر خودخواه در يك محوّطه، اجازه هر بدكاري رابه خود بدهند. معني استقلال اين نيست كه در يك محيطي يك منجلابي از فساد، رشوت، خونخواري و دزدي برپا كرده، از تعفّن آن، شامههاي همسايههاي خود را متأذي سازند. هيچ ملتي در دنيا به اين معني و مفهوم، نميتواند استقلالي داشته باشد تا ما همديگر را محترم نشماريم انتظار احترام را از همسايگان نبايد داشته باشيم، تا ما حقوق يكديگر را رعايت نكنيم نبايد مترّصد باشيم ديگران حقوق ما را رعايت كنند، تا ما حقّ ملّت را به ملّت ندهيم نبايد توقع احقاق حقّ از ديگران داشته باشيم.
مخاطب محترم!
فهم و ادراك و درجه معلومات شما مستغني از توضيح است ولي چون از ايران آمده و به ايران مراجعت مينماييد، ميل دارم ذهنتان را به مفاهيم حقيقي بعضي اصطلاحات آشنا كنم. گرچه دراين مدّت بيست سال و اندي عزلت و انزوا دم فرو بسته، ناسزاگوييها، تهمتها و هتّاكيها را تحمّل كردم و از هر نوع مذاكرات سياسي به منظور انتشار احتراز نمودم. ولي همّت شما در آمدن به ملاقات من، با صميميّتي كه از وجناتتان احساس ميكنم، پس از ملالت خاطري كه بالطبع از وقايع زمان كودتا حاصل كردهايد، مرا وادار ميكند حقايقي را گوشزد كنم.
در ايران كلمه اجنبي و اهلي خيلي متداوّل شده و بعضيها اين كلمات را تنها سرمايه براي شهرت و وطنپرستي خود دانسته، درصدد تشويش افكار و خلط مبحث برآمده، بيچاره مردم را گمراه ميكنند، از جمله بعضي مرا اجنبيپرست و منتسب به اجنبي ميخوانند!
اجازه دهيد عقيده خود را راجع به تفسير كلمه اجنبي و اهلي اظهار دارم. زبان، مذهب، خون،خانواده، نژاد، هيچكدام تنها دليل اجنبي و اهلي بودن افراد و اشخاص نيست، فقط درستكاري و بدكاري مقياس و صفت مميّزه اجنبي و اهلي است. هر كس مصالح ملّتي را فداي هوا و هوس خود كند او اجنبي است، هر كس خانه ديگري را براي آبادي خانه خود خراب كند او اجنبي است، هر كس مال ديگري را براي پر كردن جيب خود بهر اسم و رسم بربايد او اجنبي است، هر كس فكر غلطي را با فشار سر نيزه تحميل كند او اجنبي است.
دندان من و شما با شير مادر پرورش يافته و ضروريترين آلت هضم و تغذيه و حيات ماست اين دندان گرانبها وقتي كه درد گرفت، وقتي كه پوسيّده شد، خواهي نخواهي آنرا كنده و دور مياندازيم زيرا اين دندان كه از شير مادر ساخته شده به ما ضرر ميرساند و اجنبي شده است حال اگر با ديده انصاف به صحنه سياست ايران بنگريد اجنبي و اهلي را ميشناسيد «شوستر» و «دكتر ميلسپو» آمريكايي و مرحوم «ادوارد براون» انگليسي، خونشان، ديانتشان، زبانشان ايراني نبود ولي براي حفظ مصالح ايران، از هر ايراني، ايرانيتر بودند «لنين» و رؤساي انقلاب شوروي، زبانشان، مسلكشان، اخلاقشان ايراني نبود ولي آن چه به ايران دادند، آنچه براي ايران كردند، در تاريخ ايران، هيچ شاه ايران، هيچ پيشواي ايران، هيچ وزير ايران، هيچ نماينده مجلس و هيچ نويسنده ايراني براي ايران نكرد!
س ـ نظر آقا راجع به مستشاران خارجي براي ايران چيست؟
ج ـ پس از الغاي قرارداد ايران و انگليس، چون معتقد بودم بدون استفاده از امانت و بصيرت مستشاران خارجي، موفّق به اصلاحاتي نخواهم شد، بدون تأخير مصمّم به جلب صاحبمنصبان سوئدي جهت تشكيل ژاندارمري و مستشاران آمريكايي براي مسائل بانكي و اقتصادي و زراعي گشته و آقاي «علاء» را كه در آن موقع درلندن تشريف داشتند، تلگرافآ مأمور انتخاب مستشاران نموده و توسط وزيرمختار آمريكا در تهران، مراجعت «مستر شوستر» را براي رياست بانك ملّي ايران كه فكر تأسيس آن را داشتم خواستار شدم و در عين حال مصمّم شدم از افكار و لياقت «مستر آرميتاژ اسميت» كه در ايراندوستي و پاكدامني وي ترديد نداشتم و ساير متخصّصين فني انگليس براي ماليه ايران و بعضي دوائر استفاده نمايم.
پس از وقايع شهريور يعني از سال گذشته با كساني كه ملاقات دست داد و از امور ايران صحبت به ميان آمد، عقيده خود را در ضرورت وجود مستشاران تأييد كردم و امّا راجع به اينكه هر يك از وزارتخانهها از چه مملكتي بهتر است مستشار انتخاب شود، تجربيّات بيست ساله افكاري در من توليد نموده كه فعلا اظهار آن را لازم نميدانم.
س ـ عقيده آقا راجع به پيمان اتّحاد شوروي و انگلستان با ايران چيست؟
ج ـ متأسفانه به شهادت وقايع عالم، مخصوصآ حوادث ناگوار شهريور، عهدنامهها و پيمانها وقع خود را از دست دادهاند. با وجود بهترين عهدنامه با شوروي و انگلستان ديديم با ما چه معامله كردند. پس هيچ عهدنامه به خودي خود، وقع و قيمتي ندارد. اگر كساني در سركار نباشند و نفهمند با همسايگان خود چگونه معامله كنند و با چه طريق نظر محبت و داد آنها را جلب نمايند، اگر در ايران كساني باشند كه احتياجات مملكت را تشخيص رويه داده، از روي فهم و ادراك و بيطمعي روش عاقلانه و مصلحتآميزي را پيش گيرند، ميتوانند بهترين روابطي را با همسايگان شمال و جنوب ايجاد كنند پس هر چه هست مربوط به درجه كفايت، كارداني و ادراك زمامداران مسئول ايران است.
س ـ براي ايران چه اصلاحي را مهمتر از همه ميدانيد؟
ج ـ طرح اساس يك حكومت، اصلاحي كه متناسب با احتياج ملّت و موافق با استعداد مملكت باشد، هر وقت ايران داراي چنين حكومتي شد، آنآ و دفعتآ شروع و در مدّت كمي ايران خواهد داشت، بين ملل دنيا سربلند بوده و خود را از عوامل مؤثر حيات بشري بهشمار آورد.
س ـ منظور آقا را درست ملتفت نشدم، اگر ممكن است بيشتر توضيح فرماييد؟
ج ـ تقريبآ دو هزار و پانصد سال پيش، ايّامي كه متفكّرين يونان، شالوده مؤسسات حيات بشري را طرحريزي ميكردند، روزي كنجكاوي از فيلسوف و قانونگذار شهير «سُلُن» پرسيد، بهترين طرز حكومتهاي عالم كدام است؟
خردمند دقيق و متفكّر بزرگ يونان جواب داد: بهترين طرز حكومتها، آن حكومتي است كه اهانت به كوچكترين افراد جامعه، به منزله اهانت به جميع مؤسسات اجتماعي تلقّي شود.
آن اندازه كه اطلاعات من از تاريخ چند هزار ساله ايران به من اجازه قضاوت ميدهد، مملكت ايران هيچوقت داراي حكومتي به معني حكوماتي كه امروز در ممالك متمدّنه مانند ممالك اسكانديناوي، سويس و بعضي ممالك ديگر اروپا ميبينيم وجود نداشته، حكومتهاي ايران از بدو پيدايش اين سرزمين متوّقف بوده بر وجود رييس قوّه اجراييه و يارانش.
اين حكومتها كه از اقتدار ايلياتي به شكل سلطنت كشوري انتقال مييافت جز جمع كردن ماليات و تسكين هوا و هوس كاركنان حكومت قصد و نقشه نداشته اتفاقآ اگر در دوره يك پادشاه يا وزيري، به واسطه حسن فطرت مسئوليّت مثبت و بعضي اعمال مفيده و خيريه ميگشت، مربوط به تشكيلات و شكل اداره حكومتي نبوده، آن امور عامالمنفعه و خيريه با زوال آن پادشاه و مرگ آن وزير از ميان ميرفت در ايران مهمترين وسيله كسب ثروت و اندوختن مال مشاغل دولتي بود. ملّت طبقه محكومي بود كه او را به اسم رعيّت ميخواندند و براي وي جز جان كندن و گاو شيرده شدن و غالبآ گرسنگي خوردن حقوقي را قائل نبودند.
انقلاب مشروطيّت ايران، همچون انقلاب تزريقي بود و بين افراد ملّت كمتر كساني بودند كه به حقوق ملّت واقف باشند. از عهده تقليد صحيح و استفاده از مفاهيم حقوق مشروطيّت بر نيامدند آنهايي هم كه ميفهميدند يا مدعي فهم بودند به مرور زمان برحسب احتياجات وقت، حقيقت حكومت استبدادي را به اسم حكومت مشروطه تطبيق كردند. بهترين دليل، تقريبآ چهل سال است از تاريخ مشروطيّت ايران ميگذرد و هنوز اگر عرض نكنم تمام، لااقل بايد بگويم بيشترين و مهمترين مواد قانون اساسي ايران كه اركان مشروطيّت متوّقف بر وجود و اجراي آنهاست به موقع اجرا گذارده نشده....
از حوادث سوّم حوت خواستند مرا متّهم به تضييع حقوق ملّت و ضربه زدن به قوانين مقدّس مملكت بشمارند در صورتي كه وقتي كودتا رخ داد در ايران مجلس شوراي ملّي منعقد نبود، مؤسسات مشروطيّت وجود نداشت، قانون اساسي مجري نميشد كه من مواد آن را ملغي كرده باشم ليكن بيست سال گذشته با وجود انعقاد مجلس شوراي ملّي، بسياري از مقرّرات قانون اساسي تعطيل، تمام مقدّسات مشروطيّت پايمال ميگرديد، در حاليكه نصّ صريح قانون اساسي، مصرّح است كه هيچ يك از مقرّرات مشروطيّت تعطيلبردار نيست مثال زياد است، فقط دو موردي را كه ارتباط تام با تشكيلات مقنّنه دارد نصبالعين ميكنم.
اوّل ـ نص صريح قانون اساسي، ضرورت تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي را در تمام ايران مقرّر ميدارد هيچ ولّيِ مشروطهطلبي، هيچ ضد ديكتاتوري، هيچ قانونخواهي، هيچ روضهخوان سياسي، از تعطيل اين مقرّرات حياتي سخني به ميان نياورد زيرا همه مدّعيان قانونخواهي به مشروطه و قانون خود رسيده بودند. بسياري هم قانون اساسي را نخوانده بودند و اگر هم خوانده بودند علاقه به درك معاني آن نداشتند.
دوّم ـ ضرورت انتخاب پنج نفر علماي طراز اوّل، از طرف علماي اعلام براي عضويّت مجلس شوراي ملّي.
بنابرآنچه عرض شد و بنابر نقايصي كه بر تشكيل قوّه مقنّنه ايران به عمل آمده، اگر قانون اساسي را مبناي حكومت مشروطه ايران قرار دهيم و از استناد به آن، انعقاد مجلس شوراي ملّي را لازم بدانيم و اگر فهم درك معاني قانون و شرايط قانونگذاران را داشته باشيم مبالغه نخواهد بود: اگر گفته شود از بدو اعلان مشروطيّت، هيأت مقنّنه قانوني كه تشكيل آن مطابق با مقرّرات قانون اساسي باشد در مملكت ايران وجود پيدا نكرده و اين فقدان هيأت مقنّنه قانوني، به خودي خود تشكيل وجود حكومت قانوني را در ايران غير ميسّر ميساخته و بنابراين نميدانم چگونه ميتوان واقعه كودتاي سوّم حوت را اقدامي خلاف مشروطيّت و طغياني بر ضد قانون اساسي تعبير نمود. با آنچه عرض كردم قبل از هر اصلاحي، تشكيل حكومتي در ايران لازم است كه به معناي حكومت ملّي دنياي امروزه، وظايف خود را بداند حكومتي كه در آينده ميبايست وجود پيدا كند هيچ يك از مقدّسات و مقرّرات قانون را معطّل نگذارد. آزادي گفتن، نوشتن، سكونت، حركت، توقف، تجارت، زراعت و تعلّم و تربيت هر فردي، بدون استثناء در حدود مقرّرات قانوني تأمين گردد. كاركنان چنين حكومتي بايد خود را بمنزله اولياء خدا دانسته جز خدا و خلق كسي را نشناسند.
پس از وقايع سوّم حوت، اتّفاقات خلاف عادتي در تهران رخ داد كه آنرا خلاف قانون خواندند و آن عبارت بود از توقيف چندصد نفر در تهران. اين كه ميگويم خلاف عادت، در تهران و براي بعضي از طبقات ساكن تهران است، نميخواهم عرض كنم اين اقدام خوب بود يا بد، صحيح بوده يا غلط، ولي ميخواهم بگويم، قبل از وقايع سوّم حوت، همه روزه صدها ايراني در سرتاسر ايران با سبب يا بدون سبب توقيف ميشد و كسي اين توقيفها را برخلاف قانون اساسي تعبير نميكرد، در حالتي كه در مقابل قانون تمام افراد متساويالحقوق هستند.
هرج و مرج تهران و آشوب با بيتكليفي مملكت، به واسطه كشمكشهاي رجال سياست كه قادر به حلّ معضلات نبودند، توقيف يك عده را چنانچه عرض كردم، صحيح يا غلط، براي مدّت موقّتي، ايجاب كرد ولي كسي كشته نشد ولي خون احدي ريخته نشد، ولي ملك كسي غصب نگرديد. ولي خانه كسي خراب نشد. بالاخره كار جبرانناپذيري صورت نگرفت. معذلك اين اقدام را خلاف قانون اساسي ناميدند. ليكن با هزاران تأسف بعد از هجرت اينجانب از ايران، هزارها ايراني را در اقطار ايران نه فقط توقيف ميكردند، بلكه ميكشتند و صداي اعتراض كسي بلند نميشد.
با وجود مجلس شوراي ملّي، هزاران جوانان دلاور، رشيدپيكر لرستان را با خون آغشته ساختند. اطفال و زنان بيگناه ايل قشقايي را از دم توپ و متراليوز گذراندند. هزارها شهسون و بختياري و غيره و غيره را به ديار نيستي فرستادند. عشاير بدبخت خوزستان را به جرم اينكه زبان فارسي نميدانند از هستي ساقط كردند دهها هزار خانوار ايراني را كه هزارها سال در آب و خاك خود زيست ميكردند، كوچ دادند تا دارايي و اغنام و احشام آنها را به يغما و دختران آنها را به اسارت برند. آزاديخواهان و ستمديدگان را در سياهچالها، غل و زنجير كردند املاك مردم را به اسامي مختلفه، به خودي و ديگران نقل و انتقال دادند.
نويسندگان اجتماعي و رجال سياسي را با بهانه و بدون بهانه در زندانها انداختند. ترور كردند يا در محبسهاي حكومت كه ميبايست امنترين اماكن كشور باشد، رگ زدند، سمّ خوراندند، انژكسيون فرو كردند، خفه نمودند، امّا صداي كسي در نيامد و اين فجايع را مخالف قانون اساسي و حقوق مشروطيّت تلقي نكردند اكنون در مييابيد كه قصدم از طرح اساسي، حكومت حقيقي ملّي چيست؟
بايد در ايران حكومتي به وجود آيد، طرح اداراتي پياده شود كه اين وقايع شرمآور ديگر تكرار نگردد. امنيّتي مستقرّ گردد تا بتوان شالوده هر اصلاحي را آنآ طرحريزي كرد. ساختن بناي جديد ادوات پاك و آلات متناسبي لازم دارد.
بايد وضعي به وجود آورد كه در تشكيل چنين حكومتي از وجود و افكار جوانان منوّرالفكر و منزّه و افرادي كه سالها وقت خود را، صرف آموختن و كسب فضيلت كردهاند، استفاده نمود و جاي تأسف است كه تاكنون اين طبقات، چنانكه بايد و شايد، دخالت در امور مملكت نداشتهاند.
س ـ آيا به نظر صائب آقا، چگونه ممكن است موجبات رفاه حال طبقه كارمندان دولت را فراهم آورد؟
ج ـ گمان ميكنم جواب اين مطلب را ضمن توضيحات سابق خود داشته باشم هيچ حكومتي موفّق به اجراي اصلاحات و تأمين مصالح ملّت نخواهد شد مگر اين كه كاركنان درستكاري داشته باشد و هيچ كارمندي هم درستكار نميتواند بشود، قبل از اينكه وسايل معاش خود او و عائله او وسايل تعليم و تربيت اولاد او و بالاخره وسيله را حتي زمان پيري او فراهم شود. سپس اگر حكومتي كه اشاره شد، به وجود آيد و به طبيعت حال، اين اصلاحات صورت گيرد، ديگر كارمندان دولت كه غير از حقوق اداري وسيله اعاشه ندارند، نگراني نخواهند داشت.
س ـ به عقيده آقا چگونه ميتوان وضع حال رعايا را اصلاح كرد و در ترويج زراعت كوشيد؟
ج ـ كلمه رعيّت و رعايا را بايد از قاموس زبان فارسي دور انداخت. مملكت مشروطه حكومت ملّي، نميتواند در جوار اتّحاد جماهير شوروي، رعيت داشته باشد طبقات ملّت، هر يك نسبت به شغلي كه دارند، نام برده خواهند شد. يكي از اقداماتي كه در بيانيه خود، پس از قبول رياست وزرايي اعلام و اجرايش را تصميم داشتم، (تقسيم) اراضي خالصه بين فلاّحين بود تا زارع ايراني بايد در زمين خود زراعت كند و بهترين طريق اينست كه نخست، دولت املاك خالصه را به فلاّحين واگذار كند و بلافاصله طرحي ريخته شود كه اراضي وسيع باير و غير مزورع را با وسايل جديده، به سرعت قابل آبياري نموده، به افراد بيآب و زمين واگذار و در مدّت كمي ايران را خرّمگاه و سرزمين آنرا قادر به توليد ثروت ساخته، نه فقط از شرمندگي گرسنگي مردم بدبخت در آيد، بلكه از صادرات ما كمكي به حيات ملل ديگر شده، خود را از عوامل مهمّه توليد مواد لازمه حيات بشري قرار دهيم صحبت از صنعت در مملكت وسيعي كه مردم هنوز نان ندارند، آيا هنوز مضحك نيست؟
صنعت فقط عبارت از داشتن ماشينآلات و ساختن دودكش كارخانجات نيست. زراعت بزرگترين صنعت است زراعت فن است، زراعت حرفه است، و بالاخره زراعت همه چيزاست، فن يا فنون زراعت، اساس و مدار و ركن اعظم هر صنعتي است. بدون زراعت صنعتي وجود پيدا نميكند زيرا غذاي هر صنعتگري از زراعت و مادّه بسياري از صنايع از شعب مختلف و فنون محيّرالعقول زراعت به عمل ميآيد.
س ـ به طور كلّي خواهشمندم نظريات خودتان را، راجع به آتيه ايران بيان فرماييد؟
ج ـ سعادت ايران و آتيه مملكت بسته به رويهاي است كه نمايندگان فعلي مجلس اتخاذ نمايند. حال كه نمايندگان آزادانه ميتوانند تصميم بگيرند بايد متوجّه صلاح مملكت و مردم باشند و به همين جهت مسئوليّت بزرگي را در مقابل تاريخ دارا خواهند بود. ايران قابل آبادي است. از نقشه پنج ساله من براي عمران و آبادي ايران كه با هم مذاكره كرديم و قسمتي از آن با وصف جنگ قابل اجراست، البته آگاه و مستحضر هستيد و من يقين دارم كه با اتّخاذ تدابير صحيح و شروع به اصلاحات حقيقي و اساسي، ميتوان به زودي موفقيّتهاي بزرگي به دست آورد. پس بايد گفت آتيه مملكت و سعادت ملّت ايران بسته به حسننيّت و رويهاي است كه از طرف نمايندگان مجلس اتخاذ گردد.