مهاجرت به تهران و طرح مساله فلسطين

اين متن برگرفته از بخشي از خاطرات منتشر نشده شيخ مصطفي رهنمايي (رهنما)‌ است كه به شرح مبارزات و فعاليت‌هاي سياسي و فرهنگي خود در دوران پهلوي اول و دوم مي‌پردازد. قرار است كتاب خاطرات و اسناد او به همت رحيم روح‌بخش توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شود. 
من بعد از طي دوره سربازي در كرمانشاه سال 1329 در 25 سالگي، تصميم گرفتم به تهران مهاجرت كنم و در آنجا به فعاليت‌هاي دلخواهم بپردازم. مهم‌ترين دغدغه خاطرم در آن سال‌ها، مساله فلسطين بود كه نجات آن را منوط به اتحاد مسلمين مي‌دانستم. توجه من به اين مساله در آغاز از طريق كتاب‌هايي كه در اين خصوص خواندم جلب شد. بخصوص تلاش‌هاي دشمن براي ايجاد تفرقه ميان مسلمين، بيشتر مورد توجهم قرار گرفت، لذا تصميم به مقابله گرفتم. من اعتقاد دارم، شيعه و سني اصولا 2 تا نيستند، يكي هستند و همه مسلمان‌اند.
دشمن اختلاف فقهي ما را به خصومت تبديل كرده است. لذا در تمام دوران مبارزاتم سعي مي‌كردم به انحاي مختلف، مساله فلسطين را طرح و افكار عمومي را به سوي آن جلب كنم.
يك بار كه در روستاي واريان در نزديكي سد كرج در ماه رمضان منبر مي‌رفتم، در روز عيد فطر از روزه‌داران خواستم فطريه خودشان را براي تهيه نمك به طرز نمادين براي كمك به مردم فلسطين بپردازند. همانجا مختصر پولي جمع‌آوري شد و من از طريق يك واسطه اين اقدام را به اطلاع نخست‌وزير وقت سوريه رساندم.
اين تكاپوها باعث شد كه بتدريج به عنوان يكي از پيشگامان حمايت از فلسطين مطــــرح شوم. به طوري كه وقتي سال 1344 به نجف رفته بودم، بعد از ديدار با امام خميني‌، در ضمن ورود به صحن موسي‌بن جعفر در كاظمين، در كتابخانه آنجا كتاب كوچكي به نام «ايران في‌ براصون الصهيونيه» يعني ايران در چنگال‌هاي صهيونيست، ديدم. در اين كتاب از من، نواب صفوي و آيت‌الله اباذري عراقي به عنوان پيشگامان مبارزه براي نجات فلسطين در ايران نام برده بودند. من همانجا خلاصه كتاب را ترجمه كرده و بعدها در ايران در مسجد آيت‌الله سيدنورالدين علايي طالقاني، چاپ و منتشر كردم.
به هر حال يكي از اقداماتم در همان اوان در حمايت از فلسطين، صدور اعلاميه‌اي به همراه آيت‌الله طالقاني و آيت‌الله ميرزا خليل كمره‌اي1‌ در اعتراض به رسميت شناختن اسرائيل توسط حكومت پهلوي بود. ما اين اعلاميه را با عنوان «هيات علمي بيت‌المقدس» و به زبان فارسي در سال 1331 منتشر كرديم. بعد هم من خلاصه آن را به عربي ترجمه و چاپ نمودم.
در اعلاميه بيان كرديم كه چطور ايران، كشور چين با آن عظمت را به رسميت نمي‌شناسد ولي اسرائيل را به رسميت شناخته است. براي اين ادعا دلايل مفصلي هم ذكر كرديم.
گفتني است كه ميرزا خليل كمره‌اي يكي از امضاكنندگان اعلاميه، در زمان رضاخان به علت فعاليت‌هايش از خمين به تهران تبعيد شده بود. او كتاب‌هاي چندي راجع به مساله اسرائيل و همچنين موضوعاتي از تاريخ صدر اسلام از جمله واقعه عاشورا نوشته و بعدها هم به اتفاق برخي رجال براي يكي از اجلاس موتمر اسلامي در فلسطين يا اردن از طرف محمدسعيد رمضان دعوت شده بود. همراهان وي در اين سفر عبارت بودند از: آيت‌الله طالقاني، مهندس بازرگان، صدرالاشراف رئيس مجلس سنا و همين طور يك قاضي از دادگستري و چند نفر ديگر. البته من هم براي اجلاسيه دعوت داشتم ولي دولت از جمع 10 نفره مدعوين، فقط به من گذرنامه نداد.
يكي از اقداماتم در حمايت از فلسطين، صدور اعلاميه‌اي در اعتراض به رسميت شناختن اسرائيل توسط حكومت پهلوي بود
به هر حال، من هم همان اعلاميه را ترجمه كرده و براي قرائت توسط ميرزا خليل كمره‌اي به اجلاسيه مذكور فرستادم. در آغاز آيه 27 سوره روم را آوردم كه مضمون آن اين بود: بعضي‌ها بعد از اين كه عهد و پيماني مي‌بندند، آن را نقض مي‌كنند و امر خدا را اطاعت نمي‌كنند و در زمين فساد مي‌كنند و اينها خاسرين هستند. سپس در ادامه اعلاميه به ماجراي حمله سه كشور: فرانسه، اسرائيل و انگلستان به مصر اشاره كرده و رسالت مسلمين براي حفظ كيان جهان اسلام را مورد تاييد قرار دادم. در پايان هم از وزارت امور خارجه ايران خواستم كه اين رسميت «دو فاكتو»2 را از اسرائيل پس بگيرد. ناگفته نماند كه كارهاي اصلي تهيه اعلاميه به عهده ميرزا خليل كمره‌اي بود. او فردي پخته و به مراتب سنش از من بيشتر بود. لذا در توزيع اعلاميه ميان علما نقش مهمي داشت. البته اين پيام در روزنامه مهرگان هم چاپ شد.
اين اقدام ما باعث شد كه مرحوم مصدق و وزير خارجه‌اش رسميت دو فاكتو را به هم بزنند تا اين كه بعد از كودتا، دوباره شاه و زاهدي همان دو فاكتو را پذيرفتند. البته مجددا من به اتفاق جمعي از جمله: صدرالاشراف، آيت‌الله محمدتقي قمي ـ كه در الازهر مصر بود ـ و علامه طباطبايي هماهنگ كرديم كه عبدالرحمن فرامرزي ـ روزنامه‌نويس معروف ـ با شاه مصاحبه‌اي كند و از شاه بخواهد كه دو فاكتو را پس بگيرد. از آنجا كه تا آن زمان حكومت ايران به دو فاكتو اعتراف نكرده بود، مفهوم اين درخواست، اعتراف شاه به رسميت دو فاكتوي اسرائيل بود كه تا آن زمان انجام نشده بود. در اين مصاحبه، شاه به طور ضمني آن را تاييد كرد. بعد هم مساله كمك به آوارگان فلسطين را مطرح كرده كه ما به اقتضاي مسلماني، هر گاه مسلمان كمك مظلومي را بشنود، ولي به ياري‌اش نشتابد مسلمان نيست، لزوم كمك به آنها را خاطرنشان كرده بود.
در همين راستا يكبار هم كه عبدالرحمن عارف رئيس‌جمهور عراق مي‌خواست به ايران بيايد حوزه علميه قم نامه‌اي نوشت كه من آن را به عربي ترجمه و براي ايشان فرستادم با اين مضمون كه ايران با اسرائيل ارتباط دارد، لذا او هم نيامد.
انتشار مجله حيات مسلمين
يكي از مسائل عمده‌اي كه دغدغه خاطر من بود، مساله اتحاد مسلمين بود. به طور قطع با اتحاد شيعيان و اهل تسنن مساله فلسطين حل مي‌شد. از اين‌رو طي مطالعاتي از آثار سيدجمال‌الدين اسدآبادي، مرحوم كواكبي و تاثيرپذيري از آيت‌الله طالقاني، بويژه پدرم، هميشه به اين نكته فكر مي‌كردم كه چه بايد كرد؟
براي طرح اين موضوع به فكر انتشار مجله‌اي افتادم. امتياز مجله حيات مسلمين را در سال 1329 به نام حاج سيدابوالفضل برقعي3 گرفتم. زيرا سن من كمتر از 30 سال بود و شرايط اخذ امتياز مجله را نداشتم. البته توانستم مديرمسوول مجله باشم، لذا فقط امتياز به اسم ايشان بود. در اين مجله از همان شماره نخست، مقالات متعدد و مفصلي راجع به اتحاد مسلمين و مساله فلسطين نوشتم.
ناگفته نماند كه سابقه نويسندگي من به سال‌هاي اقامت در كرمانشاه برمي‌گشت. در دوران سربازي در آن شهر، در روزنامه سعادت ايران، سلسله مقالاتي راجع به تاريخ عثماني به چاپ رساندم. بعدها هم كه به تهران آمدم، سخنان اميرالمومنين و ائمه اطهار را در روزنامه چاپ كردم و اين امر زمينه ورود من به حوزه نشريات را فراهم كرد.
به هر حال مجله حيات مسلمين را مدتي قبل از نخست‌وزيري مرحوم مصدق شروع و بعدها به‌رغم چندين بار توقيف تا 25 شماره منتشر كردم. مجله اسما دو هفته‌نامه بود، ولي عملا ماهانه چاپ مي‌شد و مرتب هم توقيف مي‌شد. مثلا وقتي در شماره پنجم مساله حرامزادگي رضاشاه را به نقل از اطلاعات شخصي پدرم نوشتم، بعد از يكي دو شماره توقيف شد، اما من از اسامي امتيازهاي ديگر استفاده كرده و آن را چاپ مي‌كردم.
يك بار جمال امامي ـ كه بعدا سناتور شد ـ تماس گرفت و گفت: ما حاضريم همه شماره‌هاي مجله را بخريم. هدفشان اين بود كه همه را بخرند و نابود كنند كه من قبول نكردم. زيرا من در همه شماره‌ها شديدا به دربار حمله و از نواب صفوي حمايت مي‌كردم.
محل مجله، منزل شيخ علي‌اكبر برهاني4 بود. ايشان امام جماعت مسجد لرزاده و يك آخوند بسيار ساده و مخلص بود. همچنين در اين راستا از حمايت آقاشيخ ابوالفضل خراساني هم برخوردار بودم. بعدها دفتر مجله را به اتاقي در ميدان حسن‌آباد منتقل كردم.
نامه‌هايي از مادرم ـ كه در آن سال‌ها در كرمانشاه اقامت داشت ـ در اختيار دارم كه از من درخواست ارسال شماره جديد مجله را كرده است. در نامه مشابه نيز از دريافت شماره 10 مجله خبر داده است.
رهنما در يك نگاه
حجت‌الاسلام شیخ مصطفی رهنما فرزند عبدالحسین سال 1304 در كرمانشاه متولد شد. وی تحصیلات خود را در حوزه‌های علمیه قم، كربلا و نجف به پایان رساند. فعالیت مطبوعاتی را از سال 1323 آغاز و در سال 1329، مجله «حیات مسلمین» را منتشر كرد. مدتی با روزنامه و نشریاتی چون كیهان، اكونومیست، مهر ایران، ندای حق، طوفان شرق، اقدام، پرچم اسلام، آیین اسلام و روشنفكر همكاری داشت. رهنما در دهه 1330، جمعیت «مسلم آزاد» را تأسیس كرد كه پس از كودتای 28 مرداد 1332 تعطیل شد. در سال 1357 بار دیگر این جمعیت فعالیت خود را به دفاع از فلسطین و نهضت‌های اسلامی آغاز كرد. وی علاوه بر دستگیری در ماجرای قیام پانزده خرداد، چندین‌بار دیگر نیز دستگیر و زندانی شد.
پی‌نوشت‌ها:
1 ـ آيت‌الله ميرزا خليل كمره‌اي در 1276 شمسي در كمره خمين متولد شد. پس از طي مقدمات و سطوح در خوانسار راهي اراك شد. او جزو اولين شاگردان آيت‌الله شيخ عبدالكريم حائري در اراك بود كه همراه استاد راهي حوزه قم شد. در قم از محضر آيات ميرزا جواد ملكي تبريزي و سيدمحمد حجت بهره و به اجتهاد نائل آمد. ايشان در دوره رضاشاه به علت مخالفت با كشف حجاب به تهران تبعيد شد. بعدها چند دوره در كنفرانس موتمر اسلامي شركت جست. وحدت مسلمانان، لزوم رويكرد سياسي حج و برخي نوگرايي‌هاي ديني از ايده‌هاي مهم او بود. ميرزا خليل در 19 مهر 1363 در 87 سالگي در تهران درگذشت.
2 ـ (De facto)‌ اصطلاح مخصوص شناسايي دولتي كه عملا بر اثر غلبه قهري و كودتا و نظاير آن قدرت را به دست گرفته كه دول ديگر شناسايي «دو فاكتو» به عمل مي‌آورند.
3 ـ سيدابوالفضل برقعي در 1287 ش به دنيا آمد. درس طلبگي را از مدرسه رضويه آغاز كرد. در اواخر دهه 1330 از قم به تهران آمد و به همكاري با آيت‌الله كاشاني و فدائيان اسلام به فعاليت سياسي پرداخت. از همين زمان امامت جماعت در مسجد گذر و وزير دفتر تهران را به عهده گرفت و در مقابل برخي مراسم‌ مذهبي موضع گرفت و به جريان اصلاحي آن روزگار پيوست. در اصل زندگي برقعي به 3 دوره تقسيم مي‌شود: دوره‌اي كه برخي گرايش‌هاي غيرمعمول مانند تصوف را به عنوان بدعت مورد انكار قرار داد. در دوره دوم برخي باورهاي عاميانه شيعي را به عنوان خرافه رد كرد و در دوره سوم اصل تشيع را مورد انتقاد قرار داد. با اين نگرش‌ها بعد از انقلاب به حاشيه رانده شده، مدتي زنداني و در نهايت در سال 1370 در انزوا رحلت كرد. (ر. ك. به: رسول جعفريان، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي ـ سياسي ايران، تهران، مولف، 1385، چاپ ششم، صص 729 ـ 726)
4 ـ شيخ علي‌اكبر برهان، امام جماعت مسجد لرزاده و از طرفداران سرسخت فدائيان اسلام بود و نقل است كه از كمك مالي به فدائيان نيز دريغ نمي‌كرد. (ر. ك. به: علي رهنما، نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، تهران، گام نو، 1384، ص 292)