نویسنده کتاب «رژیم پهلوی و بهائیت»: شاه بهائیان را بی‌خطر می‌دانست/ چپ‌ها هم مخالف بهائیان بودند

آیا شما در یک حوزه پژوهشی کلان مشغول به کار هستید که به نسبت دولت ایرانی و اجزای جامعه ربط دارد؟ مثلا آیا پس از این هم شما این خط تحقیقی را پی می‌گیرید؟
 
به لحاظ پژوهشی، این مساله همیشه برای من جذابیت داشته، زیرا ایران از تنوع فرهنگی بسیاری برخوردار است. از چشم‌انداز کلان‌تر، جهانی شدن به منزله یک فرایند، فرصت‌هایی را در اختیار برخی گروه‌ها به ویژه در خاورمیانه قرار می‌دهد و باعث فعال شدن آن‌ها می‌شود. این فعال شدن بالطبع بر رابطه آن‌ها و دولت تاثیر می‌گذارد و شکل قضیه را با آن چه که بوده تغییر می‌دهد. می‌ماند رابطه این گروه‌ها و جامعه که در حقیقت بعد سوم مساله است. با این اوصاف، این رابطه در جهانی مرتب در حال تغییر، مساله جذابی است و برای هر کسی که به مسائل ایران علاقه‌مند باشد اهمیت دارد؛ البته برای من این علاقه در سطح کلان‌تر، آن طور که شما مطرح کرده‌اید، هنوز در حد علاقه است و به فعل در نیامده؛ اما شخصا امیدوارم بتوانم این خط تحقیقی را با بررسی رابطه بهائی و جامعه در دوران پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴) که آن هم در قلمروی جامعه‌شناسی سیاسی است، کامل کنم.
 
 
آیا فقر پژوهشی خاصی در حوزه تحقیقی بهائیان حس می‌کردید؟
 
این موضوع به این صورتی که در کتاب محقق شده در حقیقت از دل موضوعات دیگر بیرون آمد که من در ایام دانشجویی به دنبال آن‌ها بودم؛ اما حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم که موضوع جذابی است که هنوز زوایای نکاویده و مغفول زیادی دارد. اما در مورد فقر پژوهشی باید گفت که در این حوزه ما با کمبود آثار علمی مواجهیم که بر اساس روش تحقیقی یا در چارچوب یک نظریه انجام گرفته باشند. خود من هم وقتی مشغول نوشتن فصل اول بودم با حدس و گمان پیش می‌رفتم و این بیم را داشتم مبادا نظریات موجود در زمینه چنین گروه‌هایی و دول مدرن خاورمیانه برای ایران کارایی نداشته باشد. اما به تدریج دیدم که هم دولت پهلوی هم رضاخان و هم محمدرضا شاه به معنای جامعه‌شناسانه دول جدیدی‌اند و هم بهائیت یک گروه خاص؛ بنابراین مشکلی برای استفاده از نظریات یا تجارب تحقیقی دیگر نیست، هرچند باید با اوضاع ایران سازگار باشد.
 
 
آن‌چه ما دیده‌ایم این ‌است که در حوزه مطالعات گروه بهائیت عمده تحقیقات از دیدگاه‌های شیعی و سیاسی ریشه گرفته است؛ این تحقیقات در حوزه تاریخ بهائیت چه دستاوردهایی داشته‌اند؟
 
هر محققی‌ خواه‌ناخواه حامل تعصبات و علایق ارزشی خاصی است و از آن‌ها گریزی ندارد؛ هر چند باید این مساله را کنترل و در مسیرش هدایت کرد. در علوم انسانی، تحقیق فاقد ارزش، رویایی دست نیافتنی است. اما اینکه تعصبات و علایق پرده‌ای بر چشم محقق باشد ثمره‌اش برخی کارهای تحقیقی‌ای می‌شود که در مراکز تحقیقاتی که اسناد و منابع مالی کلان دارند، انجام گرفته است.
 
 
در دوره پیش از انقلاب اسلامی گفتمان تحقیقات درباره گروه بهائی و تحقیق در تاریخ این جریان چه مضمونی داشت و از چه روش‌شناسی‌ای برخوردار بود؟
 
به جز کتاب بهائیان، اثر آقای سید محمدباقر نجفی که کتاب جامعی است، بقیه آثار فاقد نظریه و روش‌شناسی‌اند و لذا به راحتی قابل چشم‌پوشی؛ البته به نظر من خود بابی بهائی پژوهشی و بررسی آثاری که به این دو پرداخته‌اند، می‌تواند یک موضوع تحقیقی جالب باشد و حول این پرسش ذهنی معرفت‌شناسانه سیر کند که ذهن ایرانی در فاصله ۹۰ سال یعنی از سال ۱۳۰۰ تا سال ۱۳۹۰ چگونه به بابیت و بهائیت و البته شیخیه به عنوان جنبش فکری  معرفتی متقدم نگریسته است. این جنبش‌های فکری مثل آینه‌هایی هستند که تصور جمعی ما ایرانیان در آن‌ها و مثلا در قالب نظریاتی با موضع منفی که محصول نوعی از قرائت منابع و پیش فرض‌های تحقیق، جو زمانه و امثالهم است، منعکس شده است و اصلا خود می‌تواند در زمره تحقیقات پیشینی‌ باشد که از ذهنیت ما نسبت به بهائیت و بابیت و شیخیه حکایت می‌کند. توکلی طرقی در مقاله‌ای که من در فصل دوم به آن ارجاع داده‌ام، تا حدودی به این مساله نزدیک شده و فتح بابی کرده، هر چند کار را یک‌جانبه مورد بررسی قرار داده است. به چند دلیل این مقاله یک‌جانبه است: اولا اینکه فقط به رابطه جامعه و این گروه خاص پرداخته و متغیر دولت را عامدانه یا غیر‌عامدانه حذف کرده است. ثانیا، به مولفه مهم رفتار این گروه بی‌توجه بوده که یکی از عوامل اصلی در شکل دادن به فضای بی‌اعتمادی بود. هرچند این مقاله ایده‌های بسیاری به خواننده، به خصوص خود من می‌دهد.
 
 
در دوران محمدرضا پهلوی فرقه بهائیان در ساختار قدرت حاکم رشد و نفوذ پیدا و پنهانی داشته است آیا آن‌ها از همین مسیر قدرت را وانداشتند تا نگرش بی‌طرفانه اتخاذ کند اما از تحلیل شما برمی‌آید که پهلوی فی‌نفسه به نگرش سکولار همراه با اعطای منافع به این فرقه گرایش داشته است؛ با توجه به هشدار‌ها و نگرانی‌های ساواک آیا می‌توان به ناهمگونی تاریخی سیاست پهلوی نسبت به بهائیت اعتقاد داشت؟ یعنی به نوعی این بی‌طرفی و اعطای قدرت یک محصول تاریخی بوده است نه یک نگاه دائمی ریشه‌دار در فاصله سال ۱۳۰۴ تا سال ۱۳۵۷، وگرنه چرا مطابق اسناد کتاب خودتان ساواک دائما نگران رشد فرقه مزبور بوده؟
 
نکته این که این رشد نسبی که شما از آن صحبت می‌کنید محصول نگاه بی‌طرفانه نخبگان سیاسی بود و نه علت شکل‌دهنده به آن. گزینه‌های دیگری که محمدرضا شاه داشت یا گروه‌های اسلامی بودند یا چپ‌ها که هر دو از نظر او و کل سیستم خطر محسوب می‌شدند و باید مهارشان می‌کردند و بهائیان در نظر او بی‌خطر بودند. اما در مورد نگرانی ساواک باید بگویم که برخی اسناد، اتفاقا عکس نکته مورد نظر شما را نشان می‌دهند؛ به این معنا که ساواک در بسیاری موارد نگران این بود که حرکات گروه‌های اسلامی و اکثریت مذهبی جامعه [به اصطلاح] آرامش را به هم نریزد.
 
 
سیاست خارجی و روابط بین‌الملل دولت پهلوی چقدر در به قول شما برخورد عرفی‌گرایانه با بهائیت نقش داشته است؟ مثلا رابطه با رژیم صهیونیستی در دهه ۵۰ و تاثیرپذیری از آمریکا از کودتای ۳۲ به بعد...
 
تا جایی که اطلاعات من اجازه اظهارنظر می‌دهد، باید بگویم که این نگاه عرفی‌گرا بیشتر شخصی و فردی بود یعنی شخص شاه دیدگاه‌هایی داشت و آن‌ها را دنبال می‌کرد؛ هرچند بر خلاف پدرش از ابزارهای ظریف‌تری استفاده می‌کرد. در ثانی گفتم که گزینه‌های دیگر که شاه در پیش رو داشت اصلا برایش قابل اعتماد نبودند چه رسد به اینکه بخواهند مبنای قدرت و سیاست ورزی او باشند. اگر شاه جریانات چپ را وابسته به شوروی و ارتجاع سرخ نشان دهد، در مورد بهائیان به راحتی این کار ممکن نبود. آن‌ها ظاهرا ایرانی بودند. انبوه ادبیاتی هم که موسسه مطبوعات «امری» تولید و چاپ کرده بود، به زبان فارسی بود. می‌ماند کتاب مهم «اقدس» که اصلی‌ترین کتاب در بهائیت است که به عربی است و هنوز بیت‌العدل اجازه چاپ و انتشار آن را به فارسی نداده است. اصلا معلوم نیست کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه. اقدس یک استثناست. بقیه منابع همگی به فارسی هستند و از این لحاظ، این گروه در خدمت فرایند ملت‌سازی پهلوی‌ها در آمدند.
 
 
شیوه زندگی اشرافی بهائیت چقدر در برآمدن این حس که دولت پهلوی حامی تبعیضات است نقش داشته؟
 
ما نمی‌دانیم که آیا زندگی همه بهائیان ساکن ایران پر شوکت بوده است یا نه. به احتمال قریب به یقین مثل هر گروه اجتماعی دیگری که از لحاظ درآمد همسان نیست، تفاوت درآمد و سبک زندگی داشته‌اند و در درون خود شاهد یک شکاف میان گروهی در درآمد اگر بشود این تعبیر را اصلا پذیرفت بوده‌اند. آن‌ها هم تبعیض داشته‌اند؛ هر چند خود این موضوع یعنی نگاه درونی داشتن به این گروه از لحاظ پژوهشی جذاب است و کار کردن بر روی آن همت می‌طلبد. اگر روی این حوزه‌های بکر کار شود، آن‌گاه می‌توانیم تازه ادعا کنیم که تحقیق بر روی بهائیت که این نتایج ما را از موضع‌گیری‌های غیر‌علمی باز می‌دارد.
 
 
اما همین قدرت سیاسی و اقتصادی بهائیان در عصر پهلوی، کمتر توانست به یک نهاد اجتماعی مطمئن و یک پایگاه از جامعه مدنی فارغ از دولت بدل شود. چرا؟ مقاومت طبیعی جامعه در برابر گفتمان بهائی تنها نزد مذهبی‌ها نبود بلکه چپ‌ها و ملی‌گرایان هم روحیه انتقادی نسبت به وضع خاص و اشرافی بهائیت داشتند.
 
درست است؛ چپ‌ها هم مخالف بودند چون می‌دیدند در سهم‌خواهی اقتصادی و اجتماعی به حاشیه رانده شده‌اند. بحث سود اقتصادی و منافع مالی‌ای که عاید یک گروه خاص می‌شود، در جوامعی مثل ایران که هرگز منابع آن عادلانه تقسیم نشده و کمبود منابع، مساله‌ای جدی است، می‌تواند به مخالفت‌های اجتماعی دامن بزند و درگیری ایجاد کند. حتی به نظر من فارغ از اعتراض‌های جدی دینی که جامعه داشت، قسمتی از نارضایتی هم به منافع و منابعی بر می‌گشت که مردم از آن محروم بودند ولی دیگر برایشان قابل تحمل نبود. و اما در مورد بخش اول سوال و اینکه قدرت اقتصادی و سیاسی بهائیان نتوانست به یک نهاد اجتماعی تبدیل شود باید بگویم اگر پهلوی در نتیجه انقلاب اسلامی ساقط نمی‌شد، شاید قدرت اقتصادی بهائیان می‌توانست به نهادی مستقل تبدیل شود. اما در حوزه قدرت سیاسی بهائیان همیشه دنبال رسمیت در قانون اساسی بوده‌اند و هرگز هم به دست نیاورده‌اند. در زمان محمدرضا شاه با وجود آدم‌های زیاد درون سیستم به این وضعیت نزدیک شد، اما توفیقی حاصل نشد، بنابراین بحث قدرت سیاسی منتفی است. در ایران تحولات اجتماعی حتی در دولتی غیردینی مثل محمدرضا شاه به راحتی به حوزه سیاست سرریز نمی‌کند.
 
 
به هر حال اعطای منافع از سوی پهلوی به جریان ساختگی بهائیت در ایران شیعی مذهب، یک اشتباه استراتژیک فاحش برای سیاست پهلوی نبود؟ اشتباهی که از جمله در نارضایتی روحانیت و فعالان سیاسی و مذهبی از شاه، نقش داشت؟
 
باید بگویم خود روحانیت به ویژه از زمان وفات آیت‌الله بروجردی دعاوی سیاسی داشت. در ثانی، مشکلات شاه فارغ از ارتباطش با مذهبی‌ها مشکلات ساختاری حاصل از مدرنیسم آمرانه بود که به نظر غیرقابل کنترل می‌رسیدند؛ مشکل این یا آن گروه نبود. برخی جریانات با دربار، با چپ‌ها، با حضور زنان در سیاست و... هم مشکل داشتند؛ هرچند رابطه با بهائیان که هرگز حدود و ثغور واقعی‌اش بر خود مخالفان هم معلوم نشد و مبهم باقی ماند و یکی از مهم‌ترین نقاط منفی در کارنامه شاه بود.