پرداخت رشوه‌ براي كسب‌ شناسايي سياسي!

پرداخت رشوه‌ براي كسب‌ شناسايي سياسي!

ارتشبد فردوست درباره شناسايي اسرائيل و پيامدها و آثار بعدي آن چنين اظهار كرده است:
«محمدرضا رژيم اسرائيل را به طور دو فاكتو به رسميت شناخت و همين كافي بود تا اسرائيل به طور غيررسمي سفارت خود را در تهران داير كند. اين روابط به حدي گسترش يافت كه محمدرضا چند پايگاه برون‌مرزي خود با كشورهاي عربي منطقه را به اسرائيل واگذار كرد و سازمان اطلاعاتي اسرائيل پس از قدرت‌هاي بزرگ فعال‌ترين سرويس اطلاعاتي در ايران شد. اسرائيل رژيم محمدرضا را تنها دوست و متحد خود در منطقه تلقي مي‌كرد و لذا به آموزش ساواك كمك‌هاي درجه اول نمود. ولي محمدرضا به خاطر فرهنگ اسلامي مردم ايران و به خاطر حساسيت مردم عرب منطقه جرئت نكرد روابط خود را با اسرائيل رسمي كند و آمريكا و انگليس نيز اين كار را صلاح نمي‌دانستند، زيرا ايران با نقش فوق مي‌توانست بهترين حلقه اتصال اسرائيل و كشورهاي عربي باشد.
اسرائيل پايگاه اصلي غرب در خاورميانه به شمار مي‌رود و براي آمريكا كشور پول‌سازي محسوب مي‌شود. صرف وجود اسرائيل سبب مي‌گردد تا كشورهاي عربي و ثروتمند منطقه دلارهاي نفتي خود را در مقابل سفارشات گران‌قيمت اسلحه به آمريكا بدهند. آمريكا هم با بذل و بخشش، مقداري از اين سفارشات را به كشورهاي اروپاي غربي واگذار مي‌كند. وجود اسرائيل براي شوروي نيز نافع است، زيرا بخشي از سفارشات نظامي نصيب اين‌ قدرت مي‌شود.1
ويليام شوكراس، از رژيم پهلوي به‌عنوان تنها كشور خاورميانه نام مي‌برد كه سياست همكاري پنهان با اسرائيل را اتخاذ كرده بود. او در ابتدا با اشاره به تاريخ حضور و نفوذ يهودي‌ها در ايران و سپس وضعيت و موقعيت آنها در دوران معاصر مي‌نويسد:
در ميان كشورهاي خاورميانه ايران تنها كشوري بود كه از ابتدا سياست همكاري پنهاني با اسرائيل را در پيش گرفته بود. در واقع روابط با اسرائيل، مناسبات ايران با كلية همسايگانش را تحت‌الشعاع قرار مي‌داد.
تساهل ايرانيان نسبت به يهوديان يك سنت ديرينه و افتخارآميز است. در كتاب عزرا آمده است كه وقتي كورش بابل را در 539 پيش از ميلاد فتح كرد، يهودياني را كه در اين شهر به اسارت گرفته شده بودند آزاد كرد و به آنان اجازه داد به اورشليم بازگردند، يعني به همانجايي كه فاتحان بابلي آنها را آورده بودند.
پس از اين واقعه جامعة يهوديان شروع به پخش شدن در ايران كرد و در نيمه قرن بيستم شايد در حدود يكصد هزار يهودي در ايران بسر مي‌بردند. تا زماني كه رضاخان زمام امور را در دست گرفت آنان در محله‌هاي مخصوص خودشان زيست مي‌كردند. ولي رضاشاه به‌عنوان بخشي از سياست خود مبني بر كاستن قدرت سنتي طبقات زميندار، در سال 1927 دستور داد كه يهوديان مالك زمين شوند و در خارج از محله‌هاي مخصوص خودشان زندگي كنند.
در 1948 كه دولت اسرائيل تأسيس شد ايران به يهوديان عراقي كه برخلاف يهوديان ايراني مورد سركوب قرار گرفته بودند اجازه داد از طريق ايران به اسرائيل فرار كنند. در اين هنگام يكي از وظايف اصلي موساد، سرويس جاسوسي اسرائيل، اين بود كه مهاجرت يهوديان به اسرائيل را تسهيل كند. دولت ايران به مأموران موساد اجازه داد در تهران فعاليت كنند، يعني به عبارت ديگر از بدو تأسيس دولت اسرائيل، ايران از اعراب حمايت لفظي مي‌كرد و به اسرائيل كمك پنهاني مي‌داد. اين يك طرح بادوام بود.2
شوكراس درباره شناسايي رژيم صهيونيستي از سوي دولت شاهنشاهي ايران مي‌افزايد: در ژوئيه 1949 موافقتنامه‌هاي گوناگون ترك مخاصمه بين اسرائيل و دولت‌هاي عربي رسماً به جنگ 1948 خاتمه داد و موقعيت ارضي اسرائيل را تثبيت كرد. اكنون هدف اصلي سياست خارجي اسرائيل شكستن ديوار انزواي سياسي در منطقه بود. نخستين موفقيت در شناسايي كامل ديپلماتيك‌ آن كشور از جانب تركيه در 1949 به دست آمد. دومين موفقيت شناسايي دو فاكتوي ايران در 1950 بود.
از اسناد بايگاني اسرائيل معلوم مي‌شود كه شناسايي دو فاكتوي اسرائيل تصميم شخص شاه نبوده است. (در اين موقع شاه چندان قدرتي نداشت.) اسرائيل شناسايي دو فاكتوي خود را با پرداخت رشوة قابل توجهي به محمد ساعد نخست‌وزير وقت ايران به دست آورد.
مذاكرات را از جانب اسرائيل يك امريكايي كه هنوز در پرونده‌ها فقط «آدم» شناخته مي‌شود و با موساد همكاري داشته است رهبري مي‌كرد. او ضمناً يك تاجر ايراني را مي‌شناخت كه با نخست‌وزير دوست و «شريك تجاري» بود. از طريق اين شخص نخست‌وزير مطالبة 400000 دلار كرد تا موافقت هيئت وزيران را جلب و شاه را متقاعد سازد كه شناسايي دو فاكتوي اسرائيل خدمت به منافع ملي ايران است. اين تقاضا منجر به بحث پر شر و شوري در وزارتخانة اسرائيل گرديد. نه تنها فراهم كردن اين مبلغ هنگفت براي دولت نوبنياد بسيار دشوار بود، بلكه بسياري از مقامات اسرائيلي با شدت وحدت استدلال مي‌كردند كه اسرائيل نبايد حيات خود را با پرداخت رشوه و اشاعة فساد آغاز كند [!!] ولي «آدم» به ابتكار خودش قسط اولية پول را كه 12400 دلار بود به تاجر مزبور و نخست‌وزير پرداخت. نتايج اين كار آني بود. نخست‌وزير دربارة اينكه بايد بين سياست و مذهب تفكيك قائل شد با روحانيون به مذاكره پرداخت. تغييراتي در اعضاي كابينه‌اش داد تا رأي موافق را تأمين كند و با شاه به گفتگو پرداخت.
از قراري كه به اسرائيلي‌ها گزارش دادند شاه گفته بود: «اگر نخست‌وزير و وزير امورخارجه موافق شناسايي اسرائيل هستند، من حرفي ندارم.» بنابراين مبلغ 000/400 دلار پرداخته شد. اين تماسهاي اوليه و رشوه‌ها تا سي سال بعد منجر به همكاري سياسي و نظامي و امنيتي بين ايران و اسرائيل گرديد.3
اين نويسنده ضمن اشاره به دريافت رشوه از سوي دولت شاهنشاهي منافع مشترك رژيم صهيونيستي و دستگاه حاكم پهلوي را نيز در برقراري ارتباط بين اين دو و شناسايي اسرائيل از سوي حكومت پهلوي بي‌تأثير نمي‌داند.
منافع مشترك دو دولت روشن بود. اولاً ايران مي‌توانست نفت اسرائيل را تأمين كند و در مقابل اسرائيل قادر بود كالاهاي ساخته شده از جمله جنگ‌افزار و نيز انواع كارشناس به ايران بفرستد. ثانياً موساد همراه با سازمان سيا نقش مهمي در تأسيس ساواك در سالهاي نيمة دهة 50 [ميلادي] ايفا كرد.4
اگرچه دستگاه ديپلماسي شاهنشاهي همواره در داخل و خارج كشور سعي داشت شناسايي رژيم صهيونيستي را در حد «دوفاكتو» اعلام و جلوه دهد، اما واقعيت غير از اين بود. گستردگي و عمق روابط طرفين به‌گونه‌اي بود كه در جهان سياست، رژيم شاه و رژيم صهيونيستي را متحد و هم‌پيمان هم مي‌دانستند. محافل سياسي آگاهي و اعتقاد داشتند كه «در 23 ژوئيه 1960 م (مرداد 1339 ش) محمدرضا پهلوي موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخت»5 و بي‌ترديد نمايندگان، مأموران و سفيران رژيم صهيونيستي هرگاه كه اراده مي‌كردند به شخص اول مملكت يعني محمدرضا‌شاه پهلوي به آساني دسترسي داشتند.
در بخشي از صورت مذاكرات سري مأموران سفارت آمريكا و اسرائيل در تهران چنين مي‌خوانيم:
سفيركبير [اسرائيل!] معير عزري به سهولت به شاه و ديگر مقامات بالاي ايران دسترسي دارد. وقتي سفير‌كبير در مسافرت است، آقاي بن‌يوحنان نيز قادر است كه مقامات بالاي ايراني منجمله شاه را كه او براي انجام امور بين‌ ايران و اسرائيل احتياج دارد ببيند و ملاقات نمايد. فقط در جنبه تشريفاتي است كه با هيأت نمايندگي اسرائيل به صورت متفاوت از ديگر سفارتخانه‌هاي معمولي تهران رفتار مي‌شود.6

پي‌نوشت‌:
1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي؛ ص 551.
2ـ ويليام شوكراس: آخرين سفر شاه؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي: چاپ هفتم، نشر البرز: 1370: صص 91 و 92.
3ـ همان: صص 93 و 94.
4ـ همان.
5ـ مارگارت لاينگ: مصاحبه با شاه: ترجمه اردشير روشنگر؛ نشر البرز: چاپ دوم، 1371؛ صص 284 و 285.
6ـ اسناد لانه جاسوسي، ج 11: ص 84.