عقايد من سنگهاي انتفاضه است

عقايد من سنگهاي انتفاضه است

در اوائل دهه 1960، موضوع «اتاقهاي گاز» را براي تحقق مورد بررسي قرار دادم، پيشاپيش مي‌دانستم كه يك چنين اقدامي، چه نوع پيامدها و نتايجي را ممكن است به دنبال داشته باشد. مثال مربوط به پُل راسينيه در آن مقطع كاملاً زنده و مشهود بود تا به من هشدار بدهد كه در نتيجة اين كار، بايد منتظر پيامدهاي جدي باشم. با اين وجود من تصميم گرفتم كه كار را ادامه دهم و همچنان در چارچوب پژوهش‌هايي كه ماهيتي به طور كامل علمي ـ تحقيقي داشت، تصميم گرفتم، اگر قضيه از محدوده‌هاي يك مجادلة علمي نيز فراتر رود، هر نوع مسئوليت ناشي از توسل به زور و يا احتمالاً اِعمال خشونت و درگيري‌هاي فيزيكي را متوجه دشمن بالقوه خود نمايم.
البته اين دقيقاً همان چيزي بود كه اتفاق افتاد. من در آن هنگام مصمم بودم بگويم كه اين قبيل افراد دردسرساز و مشكل آفرين، در موجوديت كامل يا نيمه تمام خودشان، پسران و دختران اسرائيلي بودند. «يهودي‌ها» در محدودة زندگي من دخالت مي‌كردند.
من به ناگهان دريافتم، آنها آن‌گونه كه من تا آن زمان، مي‌شناختم، يعني مثل آحاد افراد انساني كه بتوان آنها را از يكديگر تشخيص داد نيستند؛ بلكه در حكم اجراي گروه واحدي هستند كه به شكلي تفكيك‌ناپذير، به ويژه در خصومت و كينه‌توزي، و اگر بخواهيم از عبارت خاص خودشان استفاده كنيم، در «خشم و عصبانيت» با يكديگر متحد و هم داستان شده‌اند. آنها ديوانه‌وار، با لحن توأم با شكوه و تهديد آمدند تا در گوش من فرياد بزنند كه مطالعات و تحقيقاتم آنها را عصباني و آشفته كرده است. حرف آنها اين بود كه نتيجه‌گيري‌هاي تحقيقاتي‌ام نادرست بوده و من بايد به طور آمرانه‌اي، با تفسير و برداشت آنها از تاريخچة جنگ جهاني دوم موافقت و همراهي نشان دهم. يك چنين برداشت كاشرگونه از تاريخ، «يهوديان» را در كانون آن جنگ، در جايگاه قرباني مي‌نشاند و نشان مي‌داد كه صدمات و آسيب‌هاي وارده به آنها منحصر به فرد بوده؛ حال آنكه در حقيقت، اين جنگ،‌ موجب مرگ قريب چهل ميليون نفر گرديد. براي يهوديان و از نظر آنها، فجايع منتسب درباره آنها، در تاريخ دنيا بي‌نظير و منحصر به فرد به حساب مي‌آيد.
به من هشدار داده شد كه چنانچه خواستة آنها را نپذيرم، كار و زندگي‌ام را از دست خواهم داد. كمي بعد از آن بود كه به دادگاه كشانده شدم. بعد هم مجموعه موسوم به سَنْهِدرين بزرگ متشكل از روحانيون، پزشكان و ديگر چهره‌هاي شاخص و برجسته يهودي، مبارزه شديد و كينه توزانه‌اي را از طريق رسانه‌هاي گروهي عليه من آغاز كردند و از اِعمال خشونت و كينه‌توزي عليه من جانبداري و حمايت كردند.
در اين نوشتار ضرورت ندارد وقت زيادي را به شرح اهانتها، تهاجم فيزيكي و تشكيل پرونده‌هاي قضايي كه همگي پيامد ثانويه، اما پايان ناپذير اتخاذ چنين شيوه‌اي عليه من بوده‌اند، اختصاص دهم. رهبران سازمان‌هاي يهودي، به آساني مرا يك «نازي» مي‌نامند. البته اين نامگذاري درست نيست. همان‌گونه كه مقايسه‌ها نشان مي‌دهد، به نظر مي‌رسد، فلسطينيان بيشتر شايسته هستند كه من در كنارشان بايستم، زيرا آنها با من مثل يك انسان رفتار كرده‌اند؛ اما از سوي ديگر، به تدريج به اين نتيجه رسيده‌ام كه يهوديان مقيم كشورهاي خارجي (دياسپورا) عليه كساني كه آنها را ناراضي و رنجيده خاطر مي‌كنند، به گونه‌اي رفتار و اقدام مي‌كنند كه شبيه رفتار برادرانشان [اسرائيلي‌ها] در فلسطين [عليه فلسطيني‌ها] است.
نوشته‌هاي من به يك معني، سنگ‌هاي انتفاضة من به حساب مي‌آيند. اگر بخواهم صريح سخن بگويم، بايد اعتراف كنم كه من بين رفتار رهبران صهيونيست تل آويو يا بيت‌المقدس و رفتار رهبران يهودي ساكن در پاريس يا نيويورك تفاوت اساسي نمي‌بينم. هر دوي آنها همان خشونت، همان روحيه برتري‌جويي و استيلاطلبي، همان اصرار و پافشاري براي كسب امتيازات و حقوق ويژه را از خود نشان مي‌دهند و همة اينها داراي سابقة ممتدي است كه اين جماعت در باج‌خواهي و اعمال فشار، همراه با سر دادن شكوه و ناله و مظلوم‌نمايي دارند.