يك نگرش نومحافظه‌كارانه به موضوع مذاكره با ايران

يك نگرش نومحافظه‌كارانه به موضوع مذاكره با ايران

اين گفت‌وگوها هيچ حاصلي ندارند؛ همچنان كه هيچ ‌يك از تلاش‌هاي پيشين هم راه به جايي نبرد، از گفت‌وگوهايي كه با هدايت تروئيكاي اروپايي در يك دهه اخير انجام شده گرفته تا ارتباطات ديپلماتيك اتحاديه اروپا با تهران در دهه ۱۹۹۰ كه به گفت و‌گوي جدي موسوم شد و ارائه مشوق‌هاي چشمگير مادي به ايران را در پي داشت.
چرا من تا اين حد مطمئنم؟اين ايده كه دو كشور متخاصم مي‌توانند تمام منازعات خود را به دست فراموشي بسپارند و با گفت‌وگو همه سوءتفاهم‌هاي موجود را برطرف كنند افسانه‌اي بيش نيست.من هرچه فكر مي‌كنم مورد مشابهي نمي‌يابم. كسي مي‌تواند به يكي از آنها اشاره كند؟
بله البته گاهي اوقات دشمنان هم با هم مصالحه مي‌كنند. به‌عنوان مثال مي‌توان به مصر و اسرائيل، ايالات متحده و جمهوري خلق چين يا ايالات متحده و اتحاديه جماهير شوروي اشاره كرد.
اما در هيچ‌يك از اين مواردي كه به آن اشاره شد نتيجه مذاكرات ميان طرفين تعميق شكاف‌هاي موجود نبود، در همه آنها رهبران ديكتاتور پيش از هرچيز تصميم به ايجاد تغييرات اساسي در سياست‌هاي خود مي‌گرفتند و پس از آن بود كه مذاكرات با هدف تبيين و تدوين جزئيات اين امر آغاز مي‌شد. انور سادات رئيس‌جمهور وقت مصر تصميم گرفت به نبرد با اسرائيل پايان دهد. پس از آن او با سفر به اورشليم ثابت كرد كه عزمش براي تحقق اين هدف راسخ است و در پي اين سفر بود كه معاهده كمپ‌ديويد شكل گرفت. به‌طور مشابه مائو (بنيان‌گذار جمهوري خلق چين) و چو ان‌لاي (اولين نخست‌وزير جمهوري خلق چين) به اين نتيجه رسيدند كه بيشترين تهديد از جانب اتحاد جماهير شوروي متوجه كشورشان مي‌شود، در پي آن تصميم گرفتند تا به ايالات متحده نزديك‌تر شوند. مذاكرات محرمانه با مشاور وقت امنيت ملي هنري كيسينجر ره‌آوردي همچون ديدار محتاطانه و مدبرانه رئيس‌جمهور ريچارد نيكسون از چين را در پي داشت كه در نهايت هم به اتخاذ سياست جديد (در قبال چين) رسميت بخشيد.
براي پايان دادن به جنگ سرد نيز همه نشست‌ها و مذاكراتي كه انجام شد در درجه دوم اهميت قرار داشت و مهم‌ترين مساله تصميم ميخائيل گورباچف بود كه اعتقاد داشت اتحاد جماهير شوروي ديگر نبايد خود را دشمن جهان كاپيتاليست بپندارد.
در همه سال‌هايي كه جنگ سرد در جريان بود در غرب صداهايي شنيده مي‌شد؛ مبني بر اين‌كه ما فقط در صورتي مي‌توانيم به اختلافات خود با شوروي پايان دهيم كه با رهبران آنها گفت‌وگو كنيم. عملاً همه روساي جمهور ايالات متحده، ترومن، آيزنهاور، كندي، جانسون، نيكسون، فورد، كارتر، ريگان و بوش (پدر) با سران حكومت شوروي ديدارهايي داشتند.
هيچ‌يك از اين ديدارها نتيجه ملموسي در پي نداشت و فقط تعداد اندكي از آنها به‌خصوص ديدار كندي از شوروي بود كه انگيزه لازم براي برپا كردن ديوار برلين را به كمونيست‌ها داد و ديدار نيكسون هم كه منجر به ارائه تضمين برتري هسته‌اي به كرملين شد، يك اقدام كاملاً فاجعه‌‌بار بود.
جنگ سرد جنگي متقارن بود كه در آن هر يك از دو قطب درگير (ايالات متحده و شوروي) تلاش مي‌كردند تا برتري خود بر ديگري را ثابت كنند.اما اگر به ريشه‌هاي آن دقت كنيم درمي‌يابيم كه اين اصلاً جنگي متقارن نبود. ايدئولوژي انقلابي شوروي را در مسيري قرار داده بود كه مي‌خواست برتري جهاني را به هر بهايي به دست آورد.
زماني كه ايالات متحده در فاصله سال‌هاي 48-1947 برتري خود را به اثبات رساند، شوروي به فكر انتقام‌جويي افتاد. بنابراين دشمني طرفين درگير در جنگ سرد نتيجه يك سوء‌تفاهم نبود بلكه از مخالفت‌هايي اساسي نشات مي‌گرفت.در واقع جنگ سرد درست در زماني خاتمه يافت كه گورباچف تصميم گرفت به مناقشات شوروي با غرب پايان دهد.طرف غربي هرگز خواستار ضديت و دشمني نبود.
در برخوردهاي جاري ميان ايران و ايالات‌متحده نيز مشابهت‌هايي وجود دارد. ايالات‌متحده هيچ برنامه‌اي براي تخريب و از پا درآوردن ايران ندارد و به‌هيچ‌وجه خواستار رويارويي و نبرد با ايران نيست.از سوي ديگر ايران به‌گونه‌اي جاه‌طلبانه به گسترش انقلاب اسلامي ‌جهاني و نيز تسلط بر خليج فارس مي‌انديشد.در كنار اين دو هدف بلندپروازانه، اين كشور به دنبال ساخت تسليحات هسته‌اي نيز هست. ايالات متحده براي دفاع از خود و متحدانش در برابر جاه‌طلبي‌هاي ايران ايستادگي مي‌كند.
ايران يك شعار رسمي‌ دارد كه هنوز هم طنين آن گاه و بي‌گاه در اين كشور به گوش مي‌رسد، نقش‌هايي از آن را برروي ديوارها مي‌توان ديد و در نماز جمعه هم آن را فرياد مي‌زنند: مرگ بر آمريكا.اما در ايالات متحده كسي فرياد سر نمي‌دهد: مرگ بر ايران.
اگر ايران از بلندپروازي‌هاي خود براي تسلط بر منطقه و صدور انقلاب جهاني چشم بپوشد و فقط در صدد توسعه اقتصادي و ارتقاي كيفيت زندگي مردمش برآيد و زندگي در سايه صلح را پي بگيرد رويارويي با ايالات متحده بلافاصله پايان خواهد يافت.
در چنين نقطه‌اي است كه مذاكره سهل است و البته تا حد زيادي هم فني: در مورد تعداد كنسولگري‌هايي كه در ايران و آمريكا بايد افتتاح شوند، چگونگي از سر گرفتن روابط تجاري و مسائل ديگري از اين دست. وقتي رهبران ايران براي پذيرش چنين تغييري آماده شدند هزاران راه براي ارتباط وجود خواهد داشت از كانال‌هاي محرمانه ديپلماتيك گرفته تا سخنراني‌هايي كه به‌سرعت به تيتر روزنامه‌ها تبديل مي‌شوند و آنها فقط كافي است به ايالات متحده بگويند كه كدام ‌يك از آنها را ترجيح مي‌دهند؟ انور سادات با ارائه يك سخنراني در پارلمان مصر و نيز در پوشش يك مصاحبه تلويزيوني از تغيير مسير خود پرده برداشت.
اگر ايران از ايالات‌متحده چيزي مي‌خواست كه به‌خاطر آن حاضر بود از جاه‌طلبي‌ها و بلندپروازي‌هاي انقلابي‌اش چشم بپوشد قطعاً مدت‌ها پيش آن را اعلام مي‌كرد.
تا زماني كه ايران از اين اهداف صرف‌ نظرنكند هيچ‌يك از اين بندبازي‌هاي ديپلماتيك نمي‌تواند شكاف موجود ميان اين دو كشور را از ميان بردارد و كاري موثرتر از مذاكرات ميان واشنگتن و توكيو در دهه ۱۹۳۰ صورت دهد؛ مذاكراتي كه به روز پرل‌هاربر ختم شد و سپس ايالات متحده با جاه‌طلبي‌هاي ژاپن براي ايجاد آسيايي بزرگ‌تر و شكوفايي در سايه همكاري مخالفت كرد، به بيان ديگر اين خواسته ژاپن براي ايجاد يك امپراتوري منطقه‌اي شباهت بسياري به چيزي داشت كه ايران اين روزها روياي آن را در سر مي‌پروراند.
واقعيت اين است كه ايران و ايالات‌متحده به مصالحه دست خواهند يافت.تحقق اين امر نه نتيجه ديپلماسي كه حاصل انتخاب يك راه از ميان اين سه راه است: تغيير رويكرد رهبران ايران ـ تغيير رژيم در ايران ـ يا به همان طريقي كه ايالات متحده و ژاپن در نهايت دشمني را كنار گذاشتند و دوست يكديگر شدند.