اخلاق يهودى

طرح موضوع اخلاق يهودى مسائل و مشكلات چندى را به دنبال مىآورد. برخى از اين مسائل جزء جدايىناپذير و لازمه ذاتى هر نوع مكتب اخلاقى است (خواه اخلاق مسيحى باشد، يا اخلاق ماركسيستى، يا هر نوع اخلاق ديگر). و برخى ديگر منحصر به اخلاق يهودى است. از اين مسائل كه بگذريم، مجموعه مفصل و پرارزشى از آثار نوشتارى وجود دارد كه به گفته همه صاحبنظران، اخلاق يهودى ناميده مىشود. رابطه دين و اخلاق و معضلات اخلاق دينى در مقاله مستقل ديگرى (چگونه اخلاق مىتواند مبتنى بر دين باشد؟) مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. بنابراين، مسائل عمومى مربوط به اخلاق يهودى، به عنوان مصداقى از يك اخلاق دينى، در اين مقاله مورد بحث و بررسى قرار نخواهد گرفت، اما به هر حال، پارهاى از مسائلى كه منحصرا در اخلاق يهودى مطرح شده است، باقى مىماند كه مقاله حاضر به بررسى آنها مىپردازد. اين مقاله داراى دو بخش است؛ در بخش اول سعى شده است كه برخى از مسائل پيشآمده در حوزه انديشه اخلاق يهودى تشريح گردد و در بخش دوم، مجموعه نوشتههايى كه به طور معمول با اين عنوان از آنها ياد مىشود، معرفى مىشوند.
[اخلاق يهودى و طرح چند اشكال]
اخلاق يهودى چيست؟ براى پاسخگويى به اين پرسش، لازم است سؤال پيشزمينه آن را كه يهوديت چيست؟ پاسخ گوييم؛ سؤالى كه جوابدادن به آن كار آسانى نيست؛ زيرا بر طبق يك گفته قديمى كه در ميان دو يهودى سه عقيده وجود دارد، يافتن تعريفى كامل از آيين يهود كار دشوارى است. گرايش معروف و متداول يهوديان را در عدم توافق بر سر موضوعات كلامى و عقايد دينى، و در عين حال، خارجندانستن قطعى يكديگر از دين و جامعه يهود مىتوان نشانه توجه خاص يهوديان به اعمال و كردار افراد قلمداد كرد. اين توجه ويژه موجب مىگردد كه موضوع رفتار انسانها (بهويژه موضوعات اخلاقى) در اين دين از اهميتى محورى و اساسى برخوردار گردد؛ چيزى كه در ميان اديان توحيدىِ غرب، منحصر به فرد است. از همين رو، براى نمونه، در تلمود از خداوند اينگونه نقل شده است: آنها [=قوم يهود [مرا رها كرده و به تورات من چسبيدهاند. تأكيد و توجه خاص دين يهود نسبت به رفتار، در نقطه مقابل عقيده، باعث گرديده است كه ارائه تعريفى از يهوديت به شيوهاى ساده، به عنوان مجموعه هماهنگى از عقايد، دشوار گردد.
براى مثال، در عصر حاضر، آيين يهود را مىتوان به هر دو شيوه دينى و غيردينى، با اصطلاحات خاص هر دو شيوه، تعريف كرد. تعريف غيردينى خود مىتواند به صورت ملىگرايانه و يا فرهنگى ارائه شود. . تعريف ملىگرايانه را نيز مىتوان به دو گونه صهيونيستى (كه بر اسكان دوباره تمام يهوديان در وطن باستانىشان تأكيد دارد) و غيرصهيونيستى مطرح كرد. و نهايتا اينكه تعريف صهيونيستى از يهوديت، خود به شيوههاى متعددى انجام شده است. در مقابل، تعريف يهوديت با اصطلاحات خاص مذهبى نيز امروزه كارى دشوار گرديده است؛ زيرا شاخهها و جنبشهاى عمده اين دين (نظير سنتى، محافظهكار و اصلاح طلب) هر يك مدعى ارائه تعريف اصولى و قانونى از آيين يهود مىباشند. بايد گفت كه بسيارى از شيوهها و سبكهايى كه در اينجا ذكر گرديد، خود قابل تركيبشدن و در نتيجه، پديدارگشتن تعريفهاى مجزاى ديگرى هستند. (براى نمونه، مىتوان شكلهاى مختلف صهيونيزم دينى را نام برد.) از اين رو، به خاطر وجود شكلهاى گوناگون آيين يهود، به طور يقين، يافتن تعريف جامعى از اخلاق يهودى نيز كار ممكنى نيست؛ و از آنجا كه حل اين مشكل و به نتيجهرساندن آن بعيد به نظر مىرسد، از ارائه تعريفى مشخص از اخلاق يهودى در اين مقاله صرفنظر مىكنيم، ولى حتى اگر فرض بر اين باشد كه ما شناخت دقيق و كاملى از يهوديت داريم، باز هم در اصطلاح اخلاق يهودى اشكالات اساسى و مهمّى وجود دارد كه نيازمند روشنشدن است.
آيين يهود دينى است كه هدف و جهتگيرى آن اساسا به سمت رساندن انسان به تكامل عملى در همين دنياست (مخالفان ملامتگر اين دين در قرن نوزدهم به كنايه، آن را دين قابلمه و ظرف مىناميدند). چهره واقعى و ملموس اين گرايش به عمل، در مجموعه ضوابط و قوانين اخلاقىِ تدوينشده براساس تورات، به نام هلاخا يا شريعت يهوديت، متبلور شده است. با اينكه بخش وسيعى از قوانين هلاخا به آنچه امروزه آيينهاى مذهبى يا عبادى خوانده مىشود، مربوط است، هلاخا متضمن قوانين مدنى، جنايى و اخلاقى نيز هست. بخش اخلاقى هلاخا از بخشهاى ديگر آن به هيچ وجه قابل تشخيص و جدا سازى نيست؛ بلكه به آن، دستكم در چارچوب اين نظام، به عنوان بخشى كه اعتبار و صلاحيت خود را، همچون بقيه تورات، از فرمانهاى الهى به دست آورده است، نگريسته مىشود. از آنجا كه هلاخا عناصرى اخلاقى نيز در خود دارد، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا سنت يهودى، نظام اخلاقى مستقل و مجزايى از هلاخا را به رسميت مىشناسد؟ (مقالهاى به همين نام را از آرون ليختناشتاين، در كِلنر، 1978 ببينيد.) آيا چيزى به عنوان هنجارهاى اخلاقى خاص يهوديت كه در هلاخا ذكر نشده باشد، وجود دارد؟
اين موضوع، به مسئله پردردسرى تبديل شده است. اگر يهوديتْ موجوديت دو قلمرو حقيقتا يهودى و در عين حال مستقل، يعنى حوزه هلاخا و حوزه اخلاق را به رسميت بشناسد، ارتباط آنها با يكديگر چگونه خواهد بود؟ آيا مىتوان هلاخا را بر اساس مطالب اخلاقى يهوديت اصلاح كرد؟ اين احتمال در نزد يهوديانى كه هلاخا را نماد اراده خداوند در زمين مىدانند، كاملاً مردود است. آيا اصول اخلاقى را مىتوان با توجه به قوانين هلاخا اصلاح و تعديل كرد؟ اين احتمال نيز در نزد آن دسته از يهوديانى كه هلاخا را تنها نمايشگر مرحله اوليه و آغازين وحى پويا و در حال تحولِ الهى مىدانند، غيرقابل قبول است. به عبارت ديگر، مسئله اين است كه اگر هلاخا و اخلاق يهودى، هر دو اصيل و معتبرند، آيا مىتوان يكى از آنها را مقدم بر ديگرى دانست؟ و اگر اين گونه نيست، در هنگام تعارض اين دو، تكليف چه خواهد بود؟ و اگر مىگوييد كه آنها هيچگاه در تعارض با يكديگر واقع نمىشوند، سؤال اين است كه پس تفاوتشان در چيست؟
مشكل ديگر اين است كه اگر اخلاقِ دينىِ خاصى فراتر و بالاتر از هلاخا وجود دارد، پس رابطه اين نوع اخلاق با قانون مدنىِ غيردينىِ يهوديت چگونه است؟ وظيفه يهوديان در مورد تحميل يا ارائه اين اخلاق به غيريهوديان چيست؟
اشكالات ديگرى نيز مطرح مىگردد؛ مثل اينكه اگر قرار باشد اخلاقيات را همه مردم جهان بپذيرند، در اين صورت بر اخلاق يهودى است كه نه تنها اصولى جامع و دربرگيرنده همه مردم جهان داشته باشد، بلكه براى همگان نيز دردسترس و قابل استفاده باشد. حال، اگر اخلاق خاصى فراتر از هلاخا وجود داشته باشد، آيا واقعا در دسترس همه مردم جهان قرار داشته، براى همه سودمند است؟ و اگر چنين است، چه عنصرى آن اخلاق را يهودى كرده است؟
اشكالات عمومى مطرحشده در پيرامون اخلاق يهودى، بسيار زياد است. اگر اين سخن كه يهوديان كم و بيش همانند ساير افراد و اقواماند، صحيح باشد، بايد مشكلات و مسائل اخلاق يهودى نيز كم و بيش به اندازه و شبيه مشكلات مكاتب ديگر اخلاق دينى باشد. البته همانطور كه در ضربالمثلهاى زبان بودايى آمده است، هيچگاه كسى به خاطر داشتن اشكالات فلسفىِ حل نشده نمرده است. از اين رو، ما اين اشكالات را بدون پاسخ رها مىكنيم و به سراغ قسمت دوم بحث مىرويم. در اين بخش سعى خواهد شد كه آنچه در حقيقت، در طول سالهاى متمادى به عنوان اخلاق يهودى مطرح بوده است، مورد بررسى قرار گيرد.
[اخلاق يهودى و متون مختلف آن]
براساس شيوه آيزايا تيشبى و جوزف دن ، ما آثار مكتوبى را كه به طور معمول، اخلاق يهودى ناميده شدهاند، به چهار گروه اصلى تقسيم مىكنيم: توراتى ، حاخامى، قرون وسطايى و مدرن.
الف. اخلاق توراتى
برخى از دانشمندان معاصر (نظير اسرائيل افروس و شوبرت سپِرو) بر اين عقيدهاند كه در كتاب مقدس (عبرى) حوزه مجزا و خاصى از كردارهاى انسانى، نظير آنچه ما به آن اخلاقيات مىگوييم، كاملاً مورد توجه بوده است. من با اين عده موافق نيستم؛ زيرا كتاب مقدس در حالى كه از موضوعات و مطالب اخلاقى سرشار است، هيچگاه قوانين كنترلكننده رفتارهاى اخلاقى را بخش مجزا و مستقلى از قوانين مربوط به موضوعات مدنى، جنايى و عبادى موجود در آن نمىداند: همه آنها از يك شبان داده شده است. در كتاب مقدس عبرى هيچ كلمهاى تحت عنوان اخلاق به معناى مورد نظر ما وجود ندارد؛ بنابراين، آموزش مطالب اخلاقى در كتاب مقدس به صورت آگاهانه و تحت اين عنوان خاص انجام نمىشود، بلكه مىتوان گفت كه تورات يكى از منابع اخلاق يهودى است كه هيچگاه به عنوان متن كتاب اخلاقى شناخته نشده است. با اين سخن، اين اشكال و پرسش مطرح مىشود كه آموزههاى اخلاقى كتاب مقدس چيستند. اين پرسش در حقيقت، به منزله اين است كه كتاب مقدس، دستكم در مناسبات اخلاقى و كلامى، كتابى واحد و يكپارچه فرض شود. اين فرضيه هر چند ممكن است، مخالفت مورخان كتاب مقدس را به دنبال داشته باشد، بههر حال، انعكاسدهنده نگرش سنتى يهوديت نسبت به اين كتاب است و در اينجا مورد پذيرش قرار مىگيرد.
شايد شناختهشدهترين آموزههاى اخلاقى كتاب مقدس مجموعهاى به نام ده فرمان باشد. (البته اين مجموعه به نام دهفرمان مشهور شده، وگرنه تعداد احكام آن بسيار بيش از ده عدد است.) اين مجموعه در سفر خروج، باب 20، ذكر شده است. از اين ده جمله مجزا، دستكم شش مورد آن مستقيما داراى محتوا و اهميت اخلاقى هستند. (الف) به پدر و مادرت احترام گزار؛ (ب) قتل نكن؛ (ج) زنا نكن؛ (د) دزدى نكن؛ (ه) عليه همنوعت شهادت دروغ نده؛ (و) به اموال نزديكانت طمع نداشته باش (اموال در اين فقره، همسران را نيز دربر مىگيرد، كه خود نشاندهنده اين است كه ده فرمان سندِ احساسات فمينيستىِ تورات نيست). چهارفرمان باقىمانده (من پروردگار و خداى شما هستم...، تنها خداى يگانه بايد پرستيده شود، هيچگاه نام خدا را بيهوده و عبث به كار نبريد، و مراسم روز شنبه را بهپاداريد) بيشتر به موضوعات كلامى و عبادى مربوط است. اين تقسيم بندىِ موضوعىِ ده فرمان، چيزى است كه بعدها حاخامهاى يهودى از متن كتاب مقدس نيز برداشت كردند؛ يعنى قوانين مربوط به روابط ميان تكتك افراد آدمى و اصول مربوط به رابطه انسانها با خداوند.
بسيارى از قوانين تورات در گروه اول قرار مىگيرند و همين موضوع يكى از مهمترين و اساسىترين عوامل سهيمشدن يهوديت در سنت دينى غرب دانسته شده است؛ سنتى كه براساس آن، عبادت خداوند در گرو داشتن روابط محترمانه، انسانى و اخلاقى با همنوعان است. (همانگونه كه بعدها حاخامها نوشتند، عبادتِ شايسته خداوند در انجام سه كار است: مطالعه تورات، انجام قربانى و نماز، و مهربانى و عطوفت.) به عبارت ديگر، اخلاق هر چه باشد، پايههاى آن در اراده خداوند قرار دارد. از اين رو، اراده او به همان اندازه كه در دين و اصول آن سهم دارد، نسبت به اصول اخلاقى نيز داراى نقش است. اساس اين عقيده كه خداوند از آفريدگان و بندگانش خواسته است كه رفتارى معقول و مهربانانه با يكديگر داشته باشند، در آموزههاى كتاب مقدس است؛ آنجا كه مىگويد، انسان به صورت خدا خلق شده است.
از آنجا كه انسان به صورت خداوند، آفريده شده، كسب والاترين درجه ممكن از كمال و خودشناسى در اين است كه خود را تا حد امكان، شبيه به خداوند گرداند. اين سخن را مىتوان پايه و شالوده مهمترين و منحصر به فردترين اصل اخلاقى تورات، يعنى تقليدكردن از خدا (imitatioDei) دانست.
در آياتى چند از تورات، به اصل اخلاقى فوق اشاره شده است كه براى نمونه، برخى از آنها را مىآوريم: شما همگى مقدس هستيد؛ زيرا من به عنوان پروردگار شما، مقدّسم. و اينك اى بنىاسرائيل، خداوند از شما مىخواهد كه از او بترسيد، در مسير او گام برداريد، به او عشق بورزيد، و پروردگار خويش را با تمام وجود عبادت كنيد. و پروردگارْ تو را براى انسانهايى مبعوث كرد كه در نزدش مقدس هستند؛ به شرط اينكه همانگونه كه بهتو سوگند ياد كرد، فرمانهاى اورا اجرا كنند ودرمسير اوگام بردارند. در اين آيات، درباره موضوع بحث ما، دودستور صريح و روشن وجود دارد: يكى مقدس و پاكشدن انسان بهدليل مقدسبودن خداوند است، وديگرى ضرورت قدمگذاشتن در راه خدا و پيروىكردن از او. حال، اين سؤال مطرح است كه چگونه انسان مىتواند خويشتن را پاك و منزه گرداند و در نتيجه خداگونه شود؟ در كتاب مقدس، به گونهاى روشن به اين پرسش پاسخ داده شده است. در سفر لاويان فهرستى از فرمانهاى مختلف خداوند ارائهشده است. اينفرمانها درباره موضوعاتاخلاقى (شامل احترام به والدين، كمككردن بهفقرا، رعايت عدل وصداقت، ولطف وعطوفت بهمحرومان، ومانند آن)، فقهى (مثل آداب روزشنبه، قربانى ومانند آن) وكلامى (ازقبيل بهبيهودگى نام پروردگار را برزبان نياوردن) است. ازاينرو، انسان مىتواند با پيروى ازاين احكام يا، بنابر آنچه دركتاب تثنيه آمده، با گامنهادن در مسير خداوند، به تقدس و پاكى مورد نظر دست يابد.
از آنجا كه تأكيد آيين يهود بيشتر بر عمل و كردار است، تا مباحث عقلى و ماوراءالطبيعه، مايه شگفتى نيست كه اين آيين، اصول و تعاليمى را ارائه دهد كه در نگاه اول، محتاج تفسيرهاى نظرى است، ولى بلافاصله بر تبيين آنها از طريق عناصر عملى پافشارى كند. از اين رو، تقليدكردن از خدا، در اين مذهب، موضوعى ماوراءالطبيعى نيست، بلكه جزء مسائل عملى و اخلاقى آن به شمار مىآيد. يهوديان مكلف نشدهاند كه از لحاظ عينى و واقعى فراتر از ماهيت معمول خويش حركت كنند و از نظر جهانى شبيه خداوند شوند (و البته گفتنى است كه موضوع تقليد از خدا، آنگونه كه آيات ذكرشده به خوبىنشان مىدهد، فرمان و حكم تورات است و همين نكته بعدها بهوسيله بيشتر صاحبنظران تأييد گرديد)، بلكه از آنان خواسته شده است تا شيوههاى خاصى رفتار نموده، اعمال مشخصى را انجام دهند. بنابراين، تقليدكردن يهوديان از خداوند و دستيافتن آنان به سرنوشتى كه پروردگار با آفريدن آنان به صورت خويش، برايشان مقدر ساخت، در واقع وسيله رسيدن به تكامل عملى و اخلاقى آنان است.
مقايسه شيوه آيين يهود در تقليد از خداوند با شيوههاى افلاطون و مسيحيت، نكتهاى را كه به آن اشاره شد، واضحتر مىكند. در تئاتتوس سقراط چنين مىگويد: بر ما لازم است كه هر چه سريعتر به آسمان پرواز كنيم و در نتيجه، تا آنجا كه ممكن است، شبيه خدا شويم. و شبيه خداشدن يعنى پاكگرديدن، عادلشدن و خردمندگشتن. در تورات از يهوديان خواسته شده است تا در همين زمين، و در نه آسمانها، با انجام دستورات خداوند، خداگونه گردند. پس طبق دستور تورات كسى شبيه خداوند نمىشود، بلكه انسان شيوههاى خدايى را دنبال مىكند و رفتارهاى خداگونه را تا آنجا كه براى بشر امكان دارد، انجام مىدهد. در مسيحيت، ما با تفسيرى واقعىتر و عينىتر و در نتيجه، ماوراءالطبيعىتر از مضمون تقليد از خدا روبهرو مىشويم. در اين دين، خداوند با مجسمنمودن خويش در كالبد جسمِ زنده و مادى بشر، نقش تقليد از بشر را ايفا مىكند و بدين ترتيب، تقليد از خدا از طريق واسطه و به صورت غيرمستقيم و تحت عنوان تقليد از مسيح، محقق مىشود؛ تقليدى كه نه با انجامدادن ششصد و سيزده فرمان موجود در تورات، بلكه با ابراز وفادارى و ايمان و با پيروى از رنج وعذابى كه عيسى هنگام جاننثارى خويش براى خلق تحمل كرد، ميسر مىشود.
مضمون اخلاقىِ خلق انسان به صورت خدا، دو موضوع را پديد آورده است: يكى قوانين اخلاقى خاص (نظير اينكه همنوعت را مانند خودت دوست دار (لاويان 19:18)؛ زيرا او نيز مانند خودِ تو به صورت خدا آفريده شده است) و ديگرى، محتواى عام و فراگير تورات؛ چيزى كه به ويژه در مورد پيامبران باستانى (نظير اشعيا، ارميا و حزقيل) كاملاً روشن است. اين اصل همچنين، شالوده بحثهاى حاخامى را درباره آنچه ما موضوعات اخلاقى مىناميم، تشكيل مىدهد.
ب. اخلاق حاخامى
پيش از اين گفته شد كه كتاب مقدس عبرى اخلاقيات را مقوله دينى يا فكرى كاملاً مجزايى قرار نداده است. همين نكته در مورد مجموعه آثار حاخامىاى كه در ميشنا و متون ديگر نوشته شده و درباره آن گرد آمدهاند، صادق است. در اينجا نيز هيچ متن مستقل و مجزايى كه به صورت صريح و آشكار، موضوعات اخلاقى را مورد بررسى قرار داده باشد، وجود ندارد و اخلاق به عنوان بخش خاصى از انديشه و تفكر كه بايد مستقل از موضوعات ديگر به آن نگريسته شود، به رسميت شناخته نشده است. اين موضوع حتى در مورد رساله معروف ميشنايى به نام آووت نيز كه مجموعهاى از پندها و نصايحى است كه ما بسيارى از آنها را آموزههاى اخلاقى مىدانيم، صدق مىكند. به گفته هرفورد موضوع اصلى اين رساله وصف و تبيين هويت مطلوب و دلخواه ميشنا است، و از اين رو، مطالب آن بيشتر مربوط به پرهيزگارى است تا اصول اخلاق.
مجموعه گستردهاى ازآثار حاخامى، اساسا درپيرامون يك موضوع نگاشته شدهاند، كه حتى در مقايسه با كتاب مقدس حجم وسيعترى را دربرمىگيرد. اين موضوع عبارت است از اينكه چگونه بر انسان لازم است تا با انجام فرامين الهى، خويشتن را پاك گرداند و در راه خداوند قدم گذارد؟ حاخامها با وضع مجموعهاى وسيع و مفصل از قوانين براى مهار تمام جنبههاى رفتارهاى آدمى، به اين پرسش پاسخ دادند و نام آن را كه دربرگيرنده موضوعات اخلاقى است، هر چند تنها محدود به آنها نمىشود، هلاخا گذاردند.
بههر حال، حاخامهاى ميشنا و تلمود كه از ناكافىبودن وضع قوانين خاص براى پاسخگويى به همه مشكلات اخلاقى به خوبىآگاه بودند، به سراغ طيف گستردهاى از قوانين و احكام كتاب مقدس نيز رفتند؛ احكامى نظير: و بر شما لازم است رعايت نيكوكاری و آنچه را كه در نزد پروردگار خوب و صحيح است، انجام دهيد. آنان همچنين، براساس تدبيرى كه خود انديشيدند، انجام اعمال دشوارتر از آنچه را كه در شريعت آمده است، در جهت تحقق اراده الهى، لازم و ضرورى دانستند. هدف آنان اين بود كه يهوديان را به انجام رفتارهاى اخلاقى مستحب وادار كنند و توجيهشان اين بود كه انسان هيچگاه نمىتواند تكليف خويش در تقليد از خداوند را به طور كامل انجام دهد.
اهميت اين اصل كه انسان به صورت خداوند آفريده شده (كه همانگونه كه پيشتر گفته شد، مبناى فرمان خداوند در تقليد از خود را تشكيل مىدهد)، در مجادله معروف ميان دو حاخام ميشنايى، بيش از پيش آشكار گرديده است. اين دو دانشمند يهودى به نامهاى عقيوا و بنعَزّاى در بحث خويش، اين سؤال را كه مهمترين پند و اندرز تورات چيست، مورد بررسى قرار دادهاند. به عقيده عقيوا، مهمترين پند تورات اين است كه: بر شما لازم است به همنوع خود، چون خويشتن عشق ورزيد. در مقابل، به عقيده بنعزّاى، آيه اين كتاب از آنِ تمام نسلهاى بشر است؛ نسلى كه خداوند به صورت خود آفريد داراى اهميت ويژهاى است. آنچه در اين مجادله وجود دارد و به بحث ما مربوط مىشود، اين است كه در حقيقت، هيچ نزاع و اختلاف واقعىاى ميان اين دو نفر وجود ندارد. زيرا هر دو دانشمند يهودى بر اينكه اصل خلق انسان به صورت خدا، مهمترين و اصلىترين آموزه تورات است، توافق دارند؛ با اين تفاوت كه بنعزّاى آيهاى را كه عينِ آن اصل را بيان نموده ذكر كرده، ولى عقيوا آيهاى را كه دربرگيرنده روشنترين نتيجه اخلاقى آن است، بيان داشته است. با توجه به سنت يهودى در ترجيح دادن عمل بر نصيحت و موعظه، جاى تعجب ندارد كه عقيوا، دستكم در نزد عامه مردم، برنده مجادله يادشده باشد. تأكيد آيين يهود بر احترام به همنوع كه ريشه در اصلِ آفرينش انسان به صورت خداوند دارد، در يكى از شناخته شدهترين آموزههاى اخلاقى حاخامى با عنوان فرمان طلايى، كه توسل هيلِل تدوين شد، بيان شده است. هيلل در پاسخ به فردى غيريهودى كه از وى مصرانه خواسته بود تا تمام تورات را به وى آموزش دهد، مىگويد: آنچه را كه خود دوست ندارى براى ديگران دوست نداشته باش. اين پيام كلى تورات است، و بقيه تورات در واقع تفسير اين جمله است. برو و بياموز. اين شايد طرز فكر شخصى من باشد (دوست ندارم به من ايراد گرفته شود)؛ ولى گمان مىكنم كه نوع بيان هيلل از اين اصل نسبت به بيان يكى از معاصرين مشهور او كه سعى در ارائه همان عقيده در قالب عبارتى اثباتى نموده، بهتر و برتر باشد: با بقيه آنگونه رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار كنند. زيرا من فكر مىكنم كه هيچ لطفى به همنوع، بالاتر و بهتر از اين نيست كه انسان آنان را به حال خود رها كند، اگر رفتار آنان موجب اذيت و آزار كسى نمىشود.
در مجموع، علىرغم اهميت آموزههاى اخلاقى در كتاب مقدس و تلمود، اين متون از هرگونه نظام اخلاقىاى كه به صورت آگاهانه و تحت اين عنوان طراحى شده باشد، خالىاند. در ديدگاه اين متون، اخلاق، حتى به عنوان مقوله و موضوع دينى، فكرى و انسانى مجزا و مستقلى نيز مطرح نيست. تنها در قرون ميانه و در نتيجه تأثيرات آشكار شيوه يونانى در دستهبندى علوم، كه توسط مسلمانان منتقل گرديد، با اولين مجموعه آثار مستقل يهوديت كه آگاهانه و آشكارا، صرفا درباره موضوعات اخلاقى نگاشته شده، برخورد مىكنيم. اين مجموعهها ممكن است در اصل و بنياد، يونانى به نظر رسد و بررسى رفتارهاى اخلاقى و صحيح در آنها قديمى باشد، ولى آنچه جديد و تازه است تركيب و تدوين اين متون است كه پيرامون رفتارهاى اخلاقىِ خارج از متن و سياق خشك و دقيق تورات و هلاخا نگاشته شدهاند.
ج. اخلاق قرون وسطايى
نوشتههاى اين دوره را تيشبى و دَن به چهار دسته تقسيم كردهاند: فلسفى، حاخامى، زهدگرايانه و قبالايى. از نظر ادبى، مىبينيم كه اخلاق در اين دوره در متون فلسفى و عرفانى، مواعظ و خطابهها، وصيتها و نامهها، قصهها و حكايات، متون شعرى، تفاسير كتاب مقدس، ميشنا و رسالههاى مربوط به رفتارهاى اخلاقى، آموزش داده شده است.
با نگاهى به اولين دسته از گروههاى چهارگانه كتابهاى اخلاقى يهوديت در قرون وسطى، يعنى نوشتههاى فلسفى، به نظر مىرسد كه موضوع اصلى و شالوده اساسى مباحث اخلاقى در ميان فيلسوفان يهودى آن دوران، در پيرامون ذات و ماهيت خداوند بوده است. بدينسان كه به عقيده آنان، ميزانِ اهميت قائل شدن افراد نسبت به رفتارهاى اخلاقى، بستگى به ميزان ارزشگذارى آنان بر ماهيت و ذات انسانى دارد. و از آنجا كه در آيين يهود، عقيده بر اين است كه انسان بر صورت الهى خلق شده است، كيفيت قضاوت و ارزيابىما از ذات انسان به مقدار زيادى بسته به نحوه قضاوت ما نسبت به ذات الهى است؛ اگر خداوند را ذاتا فعّال دانستيم، بر ما لازم است كه تكامل و سعادت خويش را در فعاليت و رفتار خود بيابيم و از اين رو، علم اخلاق در اين جهت داراى نقش و سهم مهمى مىگردد؛ از طرف ديگر، اگر در نظر ما خداوند ذاتا فكور و انديشمند باشد، تكامل و سعادت ما تنها در گرو تأمل و تعمق است و بنابراين، علم اخلاق نقش كم اهميتترى در زندگى ما خواهد داشت و تنها، وسيلهاى مقدماتى در جهت رسيدن به تكامل عقلانى و فكرى شمرده خواهد شد. اين موضوع در آثار مهمترين فيلسوف يهودى اين دوران، موسى بن ميمون، مورد توجه ويژه قرار گرفته است. او در يكى از كتابهاى نسبتا مشهور خويش تحت عنوان اصول خصلتهاى شخصيتى، گونهاى نسبتا اصلاح شده از نظريه ارسطو را كه به نظريه اعتدال مشهور است، مطرح و آن را مظهر آموزههاى اخلاقى يهوديت قلمداد مىكند. ولى چنين به نظر مىرسد كه او در كتاب فلسفى خويش، دلالة الحائرين، تفسيرى كاملاً عقلانى و فكرى از يهوديت ارائه مىدهد و تكامل اخلاقى (و به دنبال آن، تكامل هلاخايى) را تا حد مقدمهاى ضرورى جهت دستيابى به تكامل فكرى پايين آورده، كم اهميت جلوه مىدهد. هر چند كه در اواخر كتابش، جهتگيرى اخلاقى و عملى يهوديت را مورد تأكيد قرر داده، مىگويد: پس از اينكه تشخص به بالاترين حد تكامل فكرى قابل دستيابىرسيد، صحيحترين و كاملترين تكامل او در گرو تقليد كردن از محبت، عدالت و نيكوكارى خداوند قرار دارد. ممكن است گفته شود كه منظور ابن ميمونِ فيلسوف در دعوت كردن به تقليد از خداوند، بيشتر جنبه عقلانى و ماوراى طبيعى دارد و از ما مىخواهد كه با تعمق و تفكر ماوراى طبيعى به اين مطلوب دست يابيم. ولى توجه به حاخام بودن وى اين احتمال را رد مىكند. زيرا خود او بارها بر تأثير گذارى عملى اين تقليد بر زندگى افراد در درون جامعه، اصرار ورزيده است.
فيلسوفان يهودى قرون وسطى، نويسندگانى كه عميقا و غالبا به سنتها و آموزههاى حاخامى آشنا و وفادار بودند ـ شايد در واكنش به آثار و كتابهاى اخلاقى براى اثبات اين عقيده كه متون ميشنا و تلمود تأمين كننده همه نيازهاى فرد جهت رسيدن به يك نظام اخلاقى كامل است ـ دست به خلق آثار و مقالات اخلاقىِ متعددى زدند كه كاملاً براساس متون ميشنا و تلمود تنظيم شده بود. آنان كه توصيه و فرمان حاخامها را، در جهت تحقيق و جستوجو كردن، تنها در تورات ـ به اين دليل كه هر گونه مطلبى در آن وجود دارد ـ نپذيرفته بودند، اعتقاد داشتند كه نيازى به مراجعه به ارسطو و فلسفه او در تدوين اخلاق، نه در شكل و نه در محتوا، نيست. به جاى آن لازم است كه شخص تنها به مطالعه و تحقيق در تورات و نوشتههاى حاخامى پرداخته، از اين طريق اصول اخلاق را تدوين كند. اخلاق حاخامى پديدهاى منحصرا قرون وسطايى نيست، بلكه نوشتهها و آثار متعدد ديگرى از اين نوع و در اين چارچوب تا به امروز نوشته شده و در حال نوشته شدن است. جنبش همه جانبهاى كه در قرن گذشته آغاز گرديد و در آن عناصر قابل توجهى از نوگرايى به چشم مىخورد و به جنبش مُوسَر معروف است ، شايد بهترين نمونه اخلاق حاخامى قرون وسطايى در زمان حاضر باشد.
نوشتههاى اخلاق زهدگرا به گروهى از صوفيان و پرهيزكاران يهودى، كه به حاسيدهاى اشكناز معروف بودند و در قرون دوازدهم و سيزدهم [ميلادى] در كشور آلمان فعاليت داشتند، مربوط مىشود. همه اين نوشتهها درباره مشكلات خاص و جزئى و موقعيتهاى حقيقى و خارجى تدوين شدهاند و در آنها خبرى از بحث و تحقيق درباره اصول و قوانين كلى اخلاق نيست. ويژگى خاص اين نوع اخلاق توجه عميق به پرهيزگارى، اعتقاد به عناصر خرافاتى، آنگونه كه ويژگى قوم يهود و در عين حال، مباين با يك دين ممتاز است، و تأكيد بر تلاش و كوشش بيشتر در انجام رفتارهاى اخلاقى يا مذهبى است. به اعتقاد آنان، هر اندازه كه شخص در انجام يك تكليف رنج و زحمت بيشترى ببرد، شايسته ستايش بيشترى است. اين اعتقاد و عقيده مشابه ديگرى كه براساس آن، بر شخص پرهيزگار (يا حاسيد) واجب است از شريعت آسمانى كه قانونى به مراتب سختگيرتر و دشوارتر از قانون تورات است تبعيت كند، (تبعيت از قانون تورات بر ديگران لازم است) هر چند كه در آيين يهود جديد و بىسابقه نيست، يقينا توسط گروه حاسيدهاى اشكناز مورد تأكيد مجدد واقع شد و به طور گستردهاى مطرح گرديد. به هر حال، دعوت اين مكتب اخلاقى به روى آوردن به رفتارهاى اخلاقىِ مستحب تأثيرزيادى بر تحولات بعدى يهوديت در اروپا داشت.
يكى از برجستهترين تحولات عقلانى در تاريخ يهوديت قرون وسطايى، پيدايش و گسترش جنبش صوفىگرايانه يهودى به نام قباله بود. يكى از عقايد قبالهاى كه تأثير مهمى بر اخلاق يهودى گذاشت، اين بود كه اعمال مذهبى مىتواند اثر عميقى بر نفس ساختار و بناى عالم گذارد.
البته اين نظريه طبق مفاهيم نوعى جهانبينى معنادار است كه تمامى مظاهر مادى و معنوى عالم را در حال تأثيرگذارى متقابل فعال و هميشگى بر يكديگر مىداند. طبق اين نگرش، اعتقاد به وجود نوعى رابطه علّى ميان كردار آدميان و تحولات عالم، منطقى به نظر مىرسد.
د. اخلاق جديد
تا پيش از سال 1789، در اروپا و مدّتها پس از آن در جهان اسلام، يهوديان به هيچ وجه مجاز به شركت در كارهاى فرهنگى و تهذيب جوامع خويش نبودند. پس از آن سالها، هنگامى كه انجام اين امور براى يهوديان ممكن گرديد، آنان با شيفتگى زياد از آن استقبال كردند. اين فضاى باز فرهنگى و مشاركت بيشتر مردم در امور فرهنگى يكى از مهمترين ويژگىهايى است كه يهوديت معاصر را از يهوديت قرون وسطى متمايز مىكند. ديگر ويژگى متمايز كننده يهوديتِ اين دوران، شيوهاى است كه براساس آن، اين آيين به جنبشها، گرايشها و حتى فرقههاى رقيب متعدد تبديل شده است. از اين رو، آنچه يهوديت معاصر را از يهوديت قرون وسطى مجزا مىكند، ويژگى اين آيين در استقبال از كليه مشكلات نوگرايى و تجدد، و پاسخگويى مناسب به آن است؛ پاسخگويىاى كه ديگر اثرى از يكصدايى در آن وجود ندارد (آنگونه كه در قرون وسطى اعمال مىگرديد و اگر هم در مواردى نظرات گوناگون وجود داشت، ذاتا در راستاى يك نظر و عقيده قرار مىگرفت؛ البته اين نظر خلاف عقيدهاى است كه يهوديت را از ابتدا آيينى وفادار به پلوراليزم مىداند.)
اين وضعيت بهويژه در مورد اخلاق بيشتر جلوه مىكند. عدهاى از متفكران يهودى عقيده دارند كه اخلاق يهودى اساسا از اخلاق و منطق كانت مستقل و مجزاست. در حالىكه عده ديگرى بر اين واقعيت كه اخلاق يهودى كاملاً دنبالهرو اخلاق كانتى بوده، هست و بايد باشد، مباهات مىكنند. هر گونه ديدگاه ممكن درباره مسئله رابطه ميان اخلاق و هلاخا در اعتقاد متفكران گوناگون يهودى، كاملاً جزء نظرات معتبر و رسمى سنت يهودى به شمار مىآيد. نمونه ديگرى كه به گونهاى ملموستر قابل استناد است، موردى است كه به حاخامهايى مربوط مىشود. كه بر جايگاه خويش به عنوان كارشناسان موثق، معتبر و مؤثر در شريعت و اخلاق يهودى افتخار مىكنند و آن موردى است كه آنان در برابر كميته پارلمانى يهوديت كه مسئول بررسى حكم سقط جنين بود، مطالبى را ارائه كردند كه كاملاً با عقايد و نظرات اين آيين درباره آن مسئله در تضاد بود.
البته نظرات يهوديان و آيين يهودى در اين زمينه منحصر به خود نيست، بلكه كم و بيش شبيه ساير ملل و عقايدشان است. واكنش شكننده يهوديت به مسائل پيشآمده در دنياى متجدد امروز، به همان اندازه كه بازتاب دهنده ماهيت يهوديت است، منعكس كننده طبيعت و خاصيت تجددگرايى نيز هست.