هالیوود، صهیونیسم و اسطوره آمریکایى

این بیشتر شبیه شلیک یک میلیاردر به قوطى هاى خالى کنسرو است؛ البته بدون آن که خنده دار باشد. یک ایده قدیمى وجود دارد که اقتصاد آمریکا را جنگ محور مى شمارد و شرارت هاى کاخ سفید را بر همان اساس توضیح مى دهد. برخى نیز چنین توجیهاتى را کلیشه اى و نخ نما مى دانند. در مقابل باید گفت: حال که به نظر واشنگتن خشونت ورزیدن کهنه و به درد نخور نیست چرا باید براى ما کسل کننده باشد هنوز مطالعه درمورد آمریکا مطالعه در مورد جنگ است و مطالعه در مورد جنگ مطالعه در مورد آمریکا. اما به هر حال این سؤال بلاجواب و به قوت خود باقى مى ماند که چرا یک تمدن براى رتق و فتق امور اقتصادى خود به خشونت و نظامى گرى متوسل مى شود. ممکن است با به یاد آوردن جنگ دوم و بازى USA در نقش نجات بخش، ورود آن ها را(به صحنه جنگ هاى بى پایان) تصادفى قلمداد کنیم. اما موضوع نمى تواند به این سادگى باشد. زیرا مثلاً «ترومن» (رئیس جمهور وقت آمریکا) هنگام صدور دستور حمله اتمى به هیروشیما و ناکازاکى مى توانست به سادگى مناطق کم جمعیت را نشانه بگیرد (کما اینکه مکرراً به وى پیشنهاد حمله به نقاط کم جمعیت داده مى شد). حمله به توده مردم آشکارا نشان دهنده خشونت رئیس جمهور وقت آمریکا است که خود، نماد عقل جمعى این تمدن بود. چگونه یک تمدن به جاى انتخاب کشتار کمتر، کشتار بیشتر را برمى گزیند
براى پاسخ به سؤال مطروحه مى توان پرسید که اساساً تمدن ها بر چه اساسى زندگى مى کنند. آدمى براى شناخت خود مجبور به تأمل در باب خاطرات خویش است. ما همواره براى جواب، به خاطرات شخصى، وضعیت خانوادگى، طبقه اجتماعى و سنن قومى مراجعه مى کنیم و معمولاً آنها را با ویژگى هاى نوع بشر ضرب مى نماییم تا به یک معرفت نسبى از خود دست یابیم. قسمت متغیر همانا «خاطرات شخصى» و اقسام آن است که برشمرده شد. از همین رهاورد بسیارى از اندیشمندان هنگام تفکر در مورد انسان به ادبیات یا بخش مکتوب تمدن ها روى مى آورند. سقراط هومر را فرامى خواند. هگل و نیچه تراژدى ها را مى کاوند و بسیارى از فلاسفه جدید به مداقه در اشعار و رمان هاى مى پردازند. چه، حافظه قابل بررسى اقوام، بایگانى مکتوب آنهاست. دریدا، لیوتار، بودریار، ادوارد سعید و... ما را با توده اى از نظریات ادبى مقابل مى کنند.
حتى مى توان ادعا کرد که اگر اندیشمندان دهه حاضر به خوانش فیلم ها علاقه مند هستند به آن علت است که حافظه هاى قومى از صورت «مکتوب» در حال چرخش به صورت «تصویر» هستند. ولع به تصویرکشیدن همه چیز (از فیلم هاى رادیولوژى تا فیلم هاى هنرى و عامه پسند) باعث مى شود خاطرات ما در فریم ها آرام گیرد. در گذشته یا براى شناخت گذشتگان نیز، ملزم به مطالعه بر روى اساطیر بودیم یا هستیم. چرا که رفتار اقوام به نسبت زیادى تحت سیطره اسطوره ها و البته مذهب ایشان بوده و هست. این مهم سؤال ما را دشوارتر مى کند چرا که آمریکا سرزمینى بدون اسطوره است. ولى فقدان اسطوره در آنجا به همان اندازه که گیج کننده مى نماید راه گشا است. چون سؤال روشن ترى را پیش مى کشد. اینکه آمریکایى ها با خلأ اسطوره اى خود چه کردند سرخ پوستان نمى توانند با افسانه هاى خود فقدان ایشان را حل و فصل کنند. آنها در ابعاد وسیعى کشته و تحقیر مى شوند. آمریکایى ها نیز براى پاک کردن سرزمین کاکتوسى خویش سرخ پوست زدایى کردند. معامله حذف با سنن و افسانه هاى سرخ هم انجام شد. از سوى دیگر مهاجرین اروپایى با فقر اسطوره اى مواجه بودند. زیرا از سرزمین هایى تبعید مى شدند که به طور طبیعى کمتربه اساطیر به مثابه راهنمایان زندگى جدید مى نگریست. این فقدان باعث شد فعالیت هاى اسطوره پرداز قوت بسیارى پیدا کنند. پیش از هر چیز سینما آماده بود. جویندگان طلا، هفت تیرکش ها و بعدها کمى سرخ پوستان به تصویر کشیده شدند. تعریف اسطوره هر چه که باشد نشان دهنده یک زندگى کامل است. زیست جهانى با نهادها، سنن، ارزش ها و روابط خودبسنده. این زیست جهان خارق عادت بوده و از این رو قابل توجه مى باشد و جالب توجه بودن آن در ضمن الهام بخش است و همه اینها مى توانست تا حدى در سینما باز تولید شود. پرده سفیدى که مستقیم به آن مى نگریم تا نهادها، سنن، ارزش ها و روابطى خود بسنده را تماشا کنیم که در زیست جهانى فریمى فراهم آمده است. سینما نه تنها از لحاظ ریخت شناسى پیوند وثیقى با اساطیر دارد بلکه به مدد زندگى آمریکایى با فقدان تحقیر آمیزش، توانست به جاى آن بنشیند. بزودى هالیوود برافراشته شد تا آمریکا را نشان بدهد، در حالى که در شهرهایش سیل راه افتاده است، آتشفشان فوران مى کند. زلزله مى آید و از کرات دیگر موردحمله قرار مى گیرد. حتى زنبورها و مورچه ها به آمریکا حمله مى کنند. به جایى که مردم آن روى پرده سینما نامیرا، انسان دوست و البته فقط به اندازه کافى، خشن هستند!
از سوى دیگر مردمانى در جهان زندگى مى کردند که تنها دارایى ایشان اسطوره بود. حتى سرزمین آنها در پرده اى از اسطوره پیچیده شده بود. آنها به تازگى به گوشه اى از جهان رسیده بودند. اما مى دانستند که نمى توانند همان گونه که در تورات آمده است از پیامبران بنى اسرائیل مدد بگیرند. شاید به همین خاطر براى یک مبادله پایاپاى به سراغ مردمى رفتند که تنها دارایى شان زمین بود. مردمى که صاحب اسطوره بودند در کشورى که اسطوره اى ندارد ساده تر مى نمود. از طرف دیگر انگلستان (یکى از پدرهاى معنوى آمریکا) دچار ضعف پس از جنگ بود. در طول جنگ یهودیان زیادى، بالاجبار به آمریکا سفر کردند. بدینسان شالوده اسطوره اى آمریکا توسط قوم یهود و سینما ریخته شد. یک قرائت اقتدارگراى یهودى یعنى صهیونیزم زوج خوبى براى یک قرائت هیجان انگیز از سینما یعنى ژانرهاى اضطراب آور و خشن (گیشه اى) محسوب مى شد. زندگى این دو قرین خشونت بود که لااقل در بادى امر براى زندگى شهرى نامتوازن است. براى زندگى در شهر به کاربست عقل ملزم هستیم. پس شهرها صحنه منازعه عقل و اسطوره خشونت بار آمریکایى شد. طبق یک قاعده قدیمى فلسفى آنچه وجود دارد نمى تواند ناموجود شود. پس منازعه عقل و خشونت به ۳ صورت قابل تقریر است:
۱- عقل از خشونت به عنوان ابزار استفاده کند
۲- خشونت از عقل به عنوان ابزار استفاده کند
۳- عقل و خشونت در فرایندى عملى یگانه شده با هم به صورتى متوازن درآیند.
براى این که نشان دهیم در چه شرایطى کدام یک از قضایا ممکن مى شود یا در هرکدام یک از قضایا عقل و خشونت چه ویژگى هایى مى یابند و یا در صورت جارى شدن هرکدام از آنها چه اتفاقاتى مى افتد به مقالى جداگانه حاجت است که از حوصله این یادداشت خارج مى باشد. حتى مى توان بحث کرد که چه نسبتى میان عقل پراگماتیستى (این عنوان محترمانه و دانشگاهى عقل آمریکایى است) و گزاره هاى یاد شده وجود دارد.
اما در حال واضح است که زندگى شهرى براى تداوم نظم خود نمى تواند مقدار زیادى از خشونت را تحمل کند. خشونتى که نمى توان آن را از میان برداشت پس مى بایست خشونت از شهر «تبعید» شود. «صدور خشونت» از شهر به بیرون در عین الزامى بودن مى تواند حسابگرانه باشد. چنانچه «تبعید» کورکورانه انجام پذیرد با بازگشت خود شهر را دچار دردسر مى کند. حمله آمریکا به ویتنام نمونه خوبى براى توجه و بررسى است. «تبعید » خشونت به ویتنام با مقاومت چشم بادامى ها مواجه شد و اثرات آن تا سالها بر شهرهاى آمریکا سایه گسترد. پس از آن حادثه «صدور » منفعت آور خشونت، حساب شده تر انجام مى شد. همراه کردن دیگر کشورها تلاش براى بهانه تراشى و هجوم به سرزمین هاى بى دفاعى مانند افغانستان نتیجه همان حسابگرى است. ماشین جنگى آمریکا به جاى حمله به سرزمین هاى تثبیت شده به شکل خفت آورى به روستاها علاقه مند است. این میلیاردر از شکار گراز وحشت دارد. پس به قوطى هاى خالى کنسرو شلیک مى کند.
براى فهم بهتر مسائل گفته شده باید به یاد آورد که هرگز میان زندگى پدران ما و اسطوره هاى ایشان دره اى زمانى وجود نداشته است. اسطوره ها در دوران پیش امورى همه جا حاضر بودند. گفت وگوهاى افلاطونى نشان مى دهد که آنها چگونه خدایگان خویش را لمس شدنى و در همان نزدیکى مى دانستند. اسطوره آمریکایى (هالیوود ‎/صهیونیزم) نیز زندگى پویایى دارد. نه شب هنگام پاى آتش یا بعدازظهرها روى بالکن از زبان پدربزرگ، بلکه دائماً از خلال سینما و تلویزیون به صورت فیلم، تبلیغ، مسابقه و اخبار پخش مى شود و خشونت را استوار بر مى افراشد. خشونت همان گونه که وجود دارد و لاوجود نمى شود، ماهیت نیز دارد. او با اقتضائات تاریخى خود به زندگى خویش ادامه مى دهد و اتفاقاً بدون این اقتضائات زندگى نمى تواند کرد. درست به همین خاطر است که شهر نمى تواند به راحتى آن را «صادر - تبعید» کنند. خارج کردن خشونت از شهر بیرون گذاشتن ساده چیزى ابزارى نیست. خشونت بنا به ماهیت خود همانگونه که با وجه صادراتى «خروج» واکنش سودآورانه دارد، درمقابل وجه تبعیدى «خروج» نیز واکنشى مخرب نشان مى دهد. زیرا هر بار مى خواهد ناراضى و دلتنگانه به مادر خویش باز گردد. اما این بار به اعماق تاریخ فرو نمى رود بلکه طبیعتاً به شهر باز مى گردد. آدمى گمان مى کرد با گم و گور کردن اسطوره مى تواند خصوصیات زندگى اسطوره اى را دفن کرده با عقلانیتى تام در شهرهاى آباد زندگى کند. اما اسطوره این بار در شهر ظهور کرد و فرزندان خویش را همین جا زاد. خشونت به شهر بر مى گردد. یک بار در ۱۱ سپتامبر این کار را کرد. گیرم که آن جنایت و مکافات را داستانى از انتشارات کاخ سپید بدانیم.