‌سيري‌ كوتاه‌ در روابط‌ شاه‌ و اسرائيل‌

     ‌سيري‌ كوتاه‌ در روابط‌ شاه‌ و اسرائيل‌

روي‌ كار آمدن‌ رژيم‌ صهيونيستي‌ اسراييل‌ در اراضي‌ اشغالي‌ فلسطين‌ به‌ فراخور روحيه، باورها، و آرمانهاي‌ جهان‌ اسلام‌ و همچنين‌ حاكميت‌ سياسي‌ مسلط‌ بر سرنوشت‌ آنان، واكنش‌ها و پيامدهاي‌ گوناگوني‌ داشته‌ است. اشغال‌ تدريجي‌ سرزمين‌ فلسطين‌ با حمايت‌ آشكار دولت‌ انگلستان‌ و مهاجرت‌ دادن‌ يهوديان‌ از اروپا، آمريكا و آسيا به‌ اين‌ منطقه‌ و به‌ تبع‌ آن، اخراج‌ ساكنان‌ اصلي‌ آن، پروژة‌ دهشتناكي‌ بود كه‌ دراواسط‌ قرن‌ بيستم‌ به‌ صورت‌ دولت‌ صهيونيستي‌ اسراييل‌ تبلور يافت. تحميل‌ دولت‌ اسراييل‌ بر جهان‌ اسلام‌ چندين‌ جنگ‌ خونين‌ و گسترده‌ و، به‌ همراه‌ آن، سال‌هاي‌ طولاني‌ نزاع‌ و خصومت‌ را بر منطقه‌ تحميل‌ كرده‌ است. در كنار اين‌ منازعات، شبكة‌ عظيمي‌ از تماس‌ها، مذاكرات‌ سياسي‌ و رفت‌ و آمدهاي‌ آشكار و نهان‌ ديپلماتيك‌ رقم‌ خورده‌ است. شايد كمتر كشوري‌ در جهان‌ به‌ اندازة‌ رژيم‌ صهيونيستي، موضوع‌ مذاكرات‌ محرمانه‌ و آمد و شدهاي‌ سياسي‌ و، در عين‌ حال، جنگ‌ و منازعة‌ سياسي‌ و نظامي‌ باشد. يكي‌ از كشورهايي‌ كه‌ به‌ طور جدي‌ درگير اين‌ مباحث‌ و منازعات‌ منطقه‌اي‌ شد، ايران‌ است‌ كه‌ اين‌ درگير شدن، به‌ صورت‌ همكاري‌ با رژيم‌ صهيونيستي‌ يا مخالفت‌ با آن‌ نمود يافته‌ و سر فصل‌ مهمي‌ از تاريخ‌ ملت‌ ايران‌ را در پنجاه‌ سال‌ اخير شكل‌ داده‌ است. در عين‌ حال، اهميت‌ اين‌ واقعيت‌ از ديد بسياري‌ پوشيده‌ نگه‌ داشته‌ شده‌ است. جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ اين‌ دو دورة‌ تاريخي‌ پنجاه‌ ساله‌ به‌ شدت‌ متضاد و در مقابل‌ يكديگر قرار دارند: دورة‌ اول، دورة‌ حكومت‌ محمدرضا پهلوي، دورة‌ همكاري‌ و تعاون‌ جدي‌ شاه‌ با رژيم‌ صهيونيستي‌ است؛ به‌ طوري‌ كه‌ گسترده‌ترين‌ روابط‌ امنيتي، نظامي، سياسي، اقتصادي‌ و فرهنگي‌ را دولت‌ بركشيدة‌ انگلستان‌ و تحت‌الحمايه‌ ايالات‌متحده‌ در ايران‌ با رژيم‌ صهيونيستي‌ داشت. اين‌ همكاري‌ و حمايت‌ يكي‌ از علل‌ اصلي‌ سقوط‌ رژيم‌ شاه‌ بود كه‌ به‌ شدت‌ پنهان‌ نگه‌داشته‌ مي‌شد.  دورة‌ دوم، دورة‌ جمهوري‌ اسلامي؛ يكي‌ از علل‌ اصلي‌ وقوع‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و روي‌ كار آمدن‌ نظام‌ جمهوي‌ اسلامي، پيوند نظام‌ پهلوي‌ با اسراييل‌ بود. در نتيجه، به‌ طور طبيعي‌ تخاصم‌ طرفين‌ بالذات‌ بوده‌ و سرفصل‌ جديدي‌ در تاريخ‌ سياسي‌ كشور ايران‌ گشوده‌ است. يكي‌ از مباحثي‌ كه‌ اخيراً‌ در كشور ما به‌ طور جدي‌ به‌ چالش‌ كشيده‌ شد، موضوع‌ چگونگي‌ روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ و حمايت‌ يا عدم‌ حمايت‌ از انتفاضة‌ فلسطين‌ است.

دكتر علي‌اكبر ولايتي‌ كه‌ ساليان‌ متمادي‌ مسئوليت‌ ادارة‌ سياست‌ خارجي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را بر عهده‌ داشت‌ و حوادث‌ بسياري‌ را از نزديك‌ شاهد بوده‌ است، بعد از فراغت‌ از مقام‌ وزارت، دو اثر قابل‌ توجه‌ دربارة‌ فلسطين‌ و روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ به‌ نگارش‌ در آورد. اولين‌ اثر با عنوان‌ «ايران‌ و مسئلة‌ فلسطين» براساس‌ اسناد وزارت‌ امور خارجة‌ ايران‌ از سال‌ 1315 ش‌ تا 1317 ش‌ و 1897 م‌ تا 1937 م‌ در سال‌ 1377 منتشر شد.

كتاب‌ دوم‌ تحت‌ عنوان‌ «ايران‌ و تحولات‌ فلسطين»، كه‌ مشتمل‌ بر اسناد مربوط‌ به‌ سياست‌هاي‌ دولت‌ پهلوي‌ از سال‌هاي‌ 1317 تا 1357 ش‌ است‌ كه‌ در آذر ماه‌ 1380 منتشر شده‌ است. اين‌ كتاب‌ كه‌ بيشتر حول‌ اسناد محرمانه‌ وزارت‌ امور خارجه‌ در مورد روابط‌ ايران‌ و رژيم‌ غاصب‌ اسراييل‌ دور مي‌زند، نگاهي‌ در خور توجه‌ به‌ متون‌ رسمي‌ مبادله‌ شده‌ در روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ دارد. اسنادي‌ كه، بيش‌ از هر مجموعة‌ ديگر، به‌ لحن‌ ديپلماتيك‌ در آن‌ توجه‌ جدي‌ شده‌ است. نويسنده‌ كه‌ فرصت‌ مناسبي‌ در دسترسي‌ به‌ اين‌ اسناد داشته، كتاب‌ را در پنج‌ فصل‌ تنظيم‌ نموده‌ است‌ كه‌ عبارتند از:

1. روابط‌ سياسي‌ و ديپلماتيك‌ رژيم‌ پهلوي‌ و اسراييل؛

2. همكاري‌هاي‌ آموزشي‌ و اعطاي‌ بورس؛

3. روابط‌ اقتصادي‌ دو كشور؛

4. روابط‌ امنيتي‌ ايران‌ و اسراييل؛

5. تأثير قضية‌ فلسطين‌ در روابط‌ ايران‌ و اعراب.

براساس‌ آنچه‌ در كتاب‌ آمده‌ است، به‌ نظر مي‌رسد اگر نويسنده‌ عنوان‌ كتاب‌ را (بررسي‌ اسناد روابط‌ ايران‌ و اسراييل) مي‌نهاد، كتاب‌ از نام‌گذاري‌ بهتري‌ برخوردار مي‌شد. مع‌الوصف‌ مجموعة‌ اسناد بهره‌برداري‌ شده‌ از ارزش‌ و اتقان‌ چشم‌گيري‌ برخوردار است. نويسنده‌ فصل‌ اول‌ كتاب‌ را، كه‌ به‌ بررسي‌ روابط‌ سياسي‌ و ديپلماتيك‌ رژيم‌ پهلوي‌ و اسراييل‌ اختصاص‌ دارد، از شناسايي‌ «دوفاكتو»ي‌ اسراييل‌ از جانب‌ دولت‌ وقت‌ ايران‌ آغاز مي‌كند و اظهار مي‌دارد كه‌ در ايران، در مورد اسراييل، دو نيروي‌ سياسي‌ عمل‌ مي‌كردند: 1.گروه‌ مخالفان‌ روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ و شناسايي‌ آن، كه‌ شامل‌ مخالفت‌هاي‌ مردمي، علما و روحانيون‌ و جمعي‌ از اعضاي‌ مستقل‌ درون‌ حاكميت‌ مي‌شد. 2. حكومت‌ پهلوي، كه‌ با مساعدت‌ و تحت‌ تاثير قدرت‌هاي‌ جهاني‌ و لابي‌ قدرتمند يهودي‌ به‌ شدت‌ به‌ برقراري‌ و گسترش‌ روابط‌ با اسراييل‌ علاقه‌مند بود. در طول‌ تاريخ‌ روابط‌ دو كشور، نوعي‌ مبارزه‌ ميان‌ اين‌ دو جريان‌ عمده‌ وجود داشته‌ است‌ و فايق‌ آمدن‌ هر يك‌ بر ديگري‌ باعث‌ تغيير موازنة‌ قوا در منطقه‌ به‌ نفع‌ يا عليه‌ اسراييل‌ مي‌شده‌ است. چنانچه‌ رأي‌ مخالف‌ ايران‌ به‌ ورود اسراييل‌ به‌ سازمان‌ ملل‌ به‌ فايق‌ آمدن‌ گروه‌ مخالفان‌ و يا شناسايي‌ دو فاكتوي‌ اسراييل، پيروزي‌ موافقان‌ روابط‌ اسراييل‌ را نشان‌ مي‌دهد. مجدداً‌ قطع‌ روابط‌ با اسراييل‌ در دوره‌ دكتر مصدق، پيروزي‌ مخالفان‌ و برقراي‌ حكومت‌ كودتا و برقراري‌ مجدد روابط، پيروزي‌ موافقان‌ اسراييل‌ تلقي‌ مي‌شود.

اولين‌ موضع‌گيري‌ رسمي‌ ايران‌ در مخالفت‌ با عضويت‌ اسراييل‌ در سازمان‌ ملل‌ زماني‌ بود كه‌ هنوز شاه‌ در جايگاه‌ اقتدار و كانون‌ قدرت‌ حضور نداشت. در نامه‌اي‌ كه‌ وزير امور خارجه‌ وقت، علي‌ اصغر حكمت، در 27/1/1328 (16/4/1949) به‌ عباس‌ صيقل، سر كنسول‌ ايران‌ در بيت‌المقدس، فرستاد، آمده‌ است:

«در قسمت‌ نظرية‌ وزارت‌ امور خارجه‌ در باب‌ شناسايي‌ يهود براي‌ اطلاع‌ شخص‌ شما اضافه‌ مي‌شود كه‌ اصولاً‌ روش‌ دولت‌ ايران‌ در اين‌ خصوص‌ با نظرية‌ ساير دول‌ اسلامي‌ يكسان‌ بوده‌ و از اين‌ روي‌ به‌ نمايندگي‌ شاهنشاهي‌ در سازمان‌ ملل‌ متحد دستور داده‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ ورود دولت‌ اسراييل‌ در سازمان‌ ملل‌ متحد رأي‌ مخالف‌ بدهد. و نيز دولت‌ فعلاً‌ تصميمي‌ براي‌ شناسايي‌ حكومت‌ اسراييل‌ ندارد.»

هر چند جملة‌ آخر حكايت‌ از موقت‌ بودن‌ موضوع‌ دولت‌ ايران‌ است‌ و فشارهاي‌ آمريكا و انگليس‌ و فعاليت‌هاي‌ لابي‌ يهود در شناسايي‌ اسراييل‌ از سوي‌ ايران‌ سهم‌ بسزايي‌ داشته‌ است؛ چنان‌ كه‌ الرأي‌ العام‌ نوشت:

«بعضي‌ سياست‌مداران‌ خارجي‌ مقيم‌ تهران‌ سعي‌ مي‌كنند دولت‌ ايران‌ را وادار به‌ شناسايي‌ اسراييل‌ و تبادل‌ روابط‌ سياسي‌ نمايند. اين‌ سياسيون‌ خارجي‌ با سفارت‌ آمريكا در تهران‌ رابطه‌ دارند... يكي‌ از آنها به‌ وزارت‌ امور خارجه‌ رفته... و گفته‌ است‌ اگر دولت‌ ايران، پيش‌ از ساير دول‌ اسلامي‌ و عربي، دولت‌ اسراييل‌ را به‌ رسميت‌ بشناسد، شخص‌ مزبور ضمانت‌ مي‌دهد ايران‌ وام‌ هنگفتي‌ با شرايط‌ بسيار سهلي‌ از بانك‌ بين‌الملل‌ بدست‌ آورده... و ظاهراً‌ ممكن‌ است‌ ايران‌ با ترتيب‌ عمل‌ نمايد» (ص‌ 3)

از طرف‌ ديگر، تلاش‌ اسراييل‌ براي‌ كسب‌ موافقت‌ ايران‌ با سنگ‌ اندازي‌ در مسير ايرانياني‌ كه‌ در فلسطين‌ ساكن‌ بوده‌ و درصدد خروج‌ بوده‌اند، همراه‌ بود تا ايران‌ را مجبور به‌ شناسايي‌ اسراييل‌ بنمايد. همچنين‌ نامه‌هاي‌ عباس‌ صيقل‌ در انعكاس‌ درخواست‌هاي‌ اسراييل‌ بي‌جواب‌ مي‌ماند و دكتر علي‌اكبر سياسي، وزير امور خارجه، نامه‌ وزير امور خارجه‌ اسراييل‌ را بي‌پاسخ‌ مي‌گذارد. (ص‌ 4) در اواخر سال‌ 1328 رضا صفي‌نيا به‌ عنوان‌ نماينده‌ فوق‌ العاده‌ ايران‌ در اسراييل‌ تعيين‌ شد و مأموريت‌ وي‌ از طريق‌ انتظام‌ به‌ اطلاع‌ نمايندة‌ اسراييل‌ در سازمان‌ ملل‌ رسيد. اما دولت‌ اسراييل‌ پذيرش‌ دايمي‌  وي‌ را منوط‌ به‌ ارسال‌ نامة‌ رسمي‌ وزير امور خارجة‌ ايران‌ به‌ وزير امور خارجة‌ اسراييل‌ دانست. دولت‌ ساعد مراغه‌اي‌ با استفاده‌ از فترت‌ به‌ وجود آمده‌ در پي‌ تعطيلي‌ مجلس، در اعلاميه‌اي‌ رسمي‌ در 23 اسفند ماه‌ 1328 دولت‌ اسراييل‌ را به‌ صورت‌ «دو فاكتو» به‌ رسميت‌ شناخت‌ و عباس‌ صيقل‌ را به‌ عنوان‌ نماينده‌ معرفي‌ كرد. اما پذيرش‌ دو فاكتوي‌ اسراييل‌ به‌ همين‌ سادگي‌ صورت‌ نگرفت. ويليام‌ شوكراس‌ در كتاب‌ «آخرين‌ سفر شاه»در اين‌ باره‌ مي‌نويسد:

«... از اسناد بايگاني‌ اسراييل‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ اسراييل‌ شناسايي‌ دو فاكتوي‌ خود را در دي‌ ماه‌ 1328 (ژانويه‌ 1950) با پرداخت‌ رشوة‌ قابل‌ توجهي‌ به‌ محمد ساعد مراغه‌اي، نخست‌ وزير وقت‌ ايران، به‌ دست‌ آورد و مذاكرات‌ را يك‌ آمريكايي‌ كه‌ هنوز (آدام) شناخته‌ مي‌شود و با موساد همكاري‌ داشته‌ است، از جانب‌ دولت‌ اسراييل‌ رهبري‌ مي‌كرد. او ضمناً‌ يك‌ تاجر ايراني‌ را مي‌شناخت‌ كه‌ با نخست‌ وزير دوست‌ و شريك‌ تجاري‌ بود. ازطريق‌ اين‌ شخص، نخست‌ وزير 400000 دلار مطالبه‌ كرد تا هيئت‌ وزيران‌ و شاه‌ را متقاعد كند كه‌ شناسايي‌ دو فاكتوي‌ اسراييل‌ خدمت‌ به‌ منافع‌ ايران‌ است.»

در پي‌ آن، ساعد، در ملاقات‌ با نماينده‌ موساد، اجازة‌ مهاجرت‌ يهوديان‌ ايران‌ و ترانزيت‌ يهوديان‌ ديگر كشورها از ايران‌ را صادر كرد. حسين‌ مكي‌ در دورة‌ دكتر مصدق‌ در مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ اعلام‌ كرد كه: دولت‌ قبل‌ با دريافت‌ رشوه‌ اقدام‌ به‌ شناسايي‌ اسراييل‌ كرده‌ است. با روي‌ كار آمدن‌ سرلشكر رزم‌آرا، روابط‌ با اسراييل‌ وارد مرحلة‌ تازه‌اي‌ شد و دولت‌ اسراييل‌ شخصي‌ به‌ نام‌ «پروفسور هد» از دانشگاه‌ عبري‌ اورشليم‌ را نامزد سفارت‌ اسراييل‌ در تهران‌ كرد. اما با ترور رزم‌آرا، همة‌ اميدهاي‌ اسراييلي‌ها براي‌ شناسايي‌ «دوژوره» از بين‌ رفت. با روي‌ كار آمدن‌ دولت‌ مصدق‌ و جان‌ گرفتن‌ مبارزات‌ ضد انگليسي‌ در ايران، افكار عمومي‌ داخل‌ و خارج‌ ايران‌ خواستار قطع‌ روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ شدند. جمعيت‌ها، گروه‌ها و علماي‌ اسلامي‌ از كشورهاي‌ مختلف، طي‌ نامه‌هايي‌ به‌ آيت‌ا... كاشاني، خواستار آن‌ شدند كه‌ ايشان‌ براي‌ قطع‌ روابط‌ با اسراييل‌ به‌ حكومت‌ فشار آورد. دولت‌ دكتر مصدق‌ در پانزدهم‌ تير 1330 با عنايت‌ به‌ اصل‌ موازنة‌ منفي، قطع‌ رابطه‌ با اسراييل‌ را به‌ اطلاع‌ عموم‌ رساند. روزنامة‌ اطلاعات‌ از قول‌ آيت‌ا... كاشاني‌ در 13/4/1330 نقل‌ كرد: پس‌ گرفتن‌ شناسايي‌ اسراييل‌ از سوي‌ ايران‌ كه‌ رسميت‌ كافي‌ و قانوني‌ هم‌ نداشت، قطعي‌ است. به‌ دنبال‌ آن، كنسولگري‌ ايران‌ در بيت‌المقدس‌ تعطيل‌ و صفي‌نيا به‌ ايران‌ فرا خوانده‌ شد. با وجود تعطيل‌ شدن‌ كنسولگري‌ ايران‌ و فراخواني‌ صفي‌ نيا، نماينده‌ ايران، شناسايي‌ دوفاكتو عملاً‌ لغو نشد. به‌ همين‌ دليل، شاه‌ در مصاحبه‌ خود در سال‌ 1339 مسئلة‌ تعطيلي‌ كنسولگري‌ در تيرماه‌ 1330 را به‌ خاطر مشكلات‌ مالي‌ ناشي‌ از قضيه‌ ملي‌ شدن‌ نفت‌ اعلام‌ كرد. ليكن‌ اقدام‌ دكتر مصدق‌ و دولت‌ ايران‌ بازتاب‌هاي‌ بسيار مثبتي‌ در منطقة‌ خاورميانه‌ و جهان‌ اسلام‌ داشت‌ و روزنامه‌هاي‌ عربي‌ «دكتر مصدق» را «زعيم‌ شرق» ناميدند. با وجود اين، در دولت‌ مصدق‌ تلاش‌هايي‌ براي‌ برقراري‌ ارتباط‌ با اسراييل‌ در اواخر سال‌ 1331 انجام‌ شد. 

با سقوط‌ دولت‌ دكتر مصدق، شايعاتي‌ درخصوص‌ تجديد رابطة‌ ايران‌ و اسراييل‌ مطرح‌ شد كه‌ واكنش‌هاي‌ تندي‌ را در كشورهايي‌ عربي‌ نظير اردن‌ و لبنان‌ در پي‌ داشت. دولت‌ ايران‌ مسئله‌ ارتباط‌ با اسراييل‌ را پي‌گيري‌ كرد وطي‌ دستورالعمل‌ شمارة‌ 4556 مورخ‌ 4/12/1332 وزير امور خارجه، عبدا... انتظام، به‌ نمايندگي‌ ايران‌ در برن‌ نوشت:

«دولت‌ شاهنشاهي‌ با اسراييل‌ قطع‌ رابطه‌ نكرده، بلكه‌ نمايندگي‌ ما در آنجا فعلاً‌ تعطيل‌ است. بنابراين، ديد و بازديد با نمايندگان‌ اسراييل‌ مانعي‌ ندارد».

ايالات‌ متحده‌ در نزديكي‌ بين‌ ايران‌ و اسراييل، سعي‌ تمام‌ داشت؛ زيرا پس‌ از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 ايران‌ و اسراييل‌ دو ستون‌ آمريكا در منطقه‌ به‌ شمار مي‌رفتند وتلاش‌هاي‌ آلن‌ دالس، وزير امور خارجة‌ آمريكا، در كسب‌ موافقت‌ ايران‌ براي‌ همكاري‌ با اسراييل‌  قرين‌ موفقيت‌ بود. شاه‌ در سال‌ 1337 ش‌ (9958 م) و به‌ دنبال‌ وقوع‌ انقلاب‌ عراق‌ در پاسخ‌ به‌ نامة‌ بن‌ گورين‌ كه‌ وي، در آن‌ سياست‌ كورش‌ در قبال‌ يهوديان‌ را يادآور شده‌ بود، چنين‌ پاسخ‌ داد:

«يادآوري‌ سياست‌ كورش‌ در قبال‌ مردم‌ شما، براي‌ من‌ بسيار باارزش‌ است‌ و من‌ اكثر سعي‌ خود را براي‌ ادامة‌ راهي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ اين‌ سنت‌ قديمي‌ به‌ وجود آمده، خواهم‌ نمود.» (ص‌ 15)

تلاش‌ اسراييل‌ براي‌ گسترش‌ روابط‌ با ايران‌ به‌ حدي‌ بود كه‌ مسئله‌ از حوزة‌ اختيار وزارت‌ امور خارجه‌ و ساواك‌ خارج‌ شد. اسراييلي‌ها با كلية‌ سازمانهايي‌ كه‌ در ايران‌ امكان‌ برقراي‌ تماس‌ وجود داشت، رأساً‌ هماهنگ‌ مي‌شدند و كارشناسان‌ آنها را به‌ اسراييل‌ دعوت‌ مي‌كردند؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وزارت‌ امور خارجه‌ ادامه‌ اين‌ وضع‌ را به‌ مصلحت‌ نديد (ص‌ 22). روزنامة‌ هاآرتص‌ دربارة‌ نوع‌ روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ مي‌نويسد:

«يك‌ بازديد چند روزه‌ از ايران‌ كافي‌ است‌ تا انسان‌ به‌ موقعيت‌ عجيب‌ اسراييل‌ در آن‌ كشور پي‌ ببرد... روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ كه‌ خوب‌ و مستحكم‌ است‌ به‌ روابط‌ دو همسايه‌اي‌ شباهت‌ دارد كه‌ فقط‌ از روي‌ بالكن‌ با يكديگر حرف‌ مي‌زنند.»

با همه‌ اينها، ايران‌ پس‌ از جنگ‌ 1967 و به‌ ويژه‌ پس‌ از جنگ‌ 1973 در برخورد با اسراييل‌ به‌ صورت‌ ظاهر تبليغات‌ مي‌كرد و حمايت‌ مختصري‌ از فلسطيني‌ها مي‌نمود كه‌ صرفاً‌ مصرف‌ تبليغاتي‌ داشت. اما در زمان‌ جنگ، نفت‌ ايران‌ به‌ اسراييل‌ صادر مي‌شد كه‌ نقش‌ اساسي‌ در چرخش‌ صنعت‌ و اقتصاد و مهم‌تر از همه‌ قدرت‌ تهاجمي‌ اسراييل‌ داشت‌ (ص‌ 24). از اواخر سال‌ 1356 روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ وارد مرحلة‌ جديدي‌ شد كه‌ در نهايت‌ به‌ قطع‌ كامل‌ انجاميد. مسافرت‌ انور سادات، رييس‌جمهور مصر به‌ بيت‌المقدس‌ و امضاي‌ موافقت‌نامة‌ كمپ‌ ديويد در 26 شهريور 1357 هر چند از ديد دولت‌مردان‌ در حال‌ سقوط‌ رژيم‌ پهلوي‌ مثبت‌ ارزيابي‌ شد، باعث‌ شد كه‌ افكار عمومي، مخصوصاً‌ محافل‌ و شخصيت‌هاي‌ مذهبي‌ و در رأس‌ آنها حضرت‌ امام‌ خميني‌ (ره) با موضع‌گيري‌ منفي، دولت‌ شاه‌ را شديداً‌ تحت‌ فشار قرار دهند تا در مورد روابط‌ خود با اسراييل‌ تجديد نظر كند. از سوي‌ ديگر، اوج‌گيري‌ نهضت‌ انقلابي‌ به‌ شدت‌ ضد پادشاهي، ضدآمريكايي‌ و ضداسراييلي‌ روز به‌ روز ضعف‌ و ناكارآمدي‌ دستگاه‌ حكومتي‌ و شخص‌ شاه‌ را به‌ نمايش‌ گذاشت. روزنامه‌ معاريو در 26 شهريور 1357 در مورد روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ نوشت:

«اين‌ واقعيت‌ كه‌ در اوج‌ بحران‌ ايران‌ در ابتداي‌ ماه‌ جاري‌ محافل‌ اسلامي‌ قطع‌ رابطة‌ كامل‌ بين‌ ايران‌ و اسراييل‌ را خواستار شدند، ثابت‌ مي‌كند كه‌ حضور اسراييلي‌ها در ايران‌ بسيار مشخص‌ بوده‌ است‌ كه‌ خاري‌ در چشم‌ مخالفان‌ داخلي‌ است.»

در بيست‌ و دوم‌ بهمن‌ 1357 با فروپاشي‌ نظام‌ شاهنشاهي‌ و پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي، سفارت‌ اسراييل‌ تعطيل‌ و همزمان‌ در اختيار فلسطيني‌ها قرار گرفت.

نمايندگان‌ رژيم‌ پهلوي‌ در تل‌ آويو

با توجه‌ به‌ حضور بيش‌ از 30000 ايراني‌ در فلسطين‌ بعد از جنگ‌ جهاني‌ اول‌ كه‌ عمدتاً‌ به‌ قصد زيارت‌ يا مهاجرت‌ رفته‌ بودند، نمايندگي‌ ويژه‌اي‌ براي‌ امور كنسولي‌ آنها تعيين‌ شد. در سپتامبر 1921 رسيدگي‌ به‌ امور فلسطين‌ از طرف‌ وزير امور خارجه، انتظام‌ الملك، به‌ مشير حضور، نمايندة‌ ايران‌ در مصر، واگذار گرديد. پس‌ از مدتي، اسدا...بهنام، كنسول‌ ايران‌ در بيروت، عهده‌دار امور ايرانيان‌ شد و در شهريور 1314 ش‌ سركنسولگري‌ ايران‌ در فلسطين‌ افتتاح‌ و هاشم‌ مكرم‌ نورزاد به‌ سمت‌ كنسول‌ ايران‌ منصوب‌ شد. در تاريخ‌ 21/3/1318 عبدالحسين‌ صديق‌ اسفندياري‌ جانشين‌ وي‌ شد و به‌ دنبال‌ وي، ابوالحسن‌ بهنام‌ تا سال‌ 1327 ش‌ نمايندگي‌ ايران‌ را بر عهده‌ داشت‌ كه‌ در همين‌ سال‌ كنسولگري‌ تعطيل‌ شد. با به‌ رسميت‌ شناختن‌ اسرائيل‌ از سوي‌ سازمان‌ ملل‌ و پذيرش‌ دوفاكتوي‌ آن‌ از سوي‌ رژيم‌ شاه‌ در اواخر 1328، عباس‌ صيقل‌ به‌ نمايندگي‌ ايران‌ منصوب‌ شد و تا تيرماه‌ 1330 كه‌ نمايندگي‌ ايران‌ در اسراييل‌ تعطيل‌ شد، در اين‌ سمت‌ باقي‌ بود. در دسامبر 1958 ژنرال‌ هركابي، رييس‌ اطلاعات‌ ارتش‌ اسراييل، به‌ دعوت‌ سپهبد كيا به‌ تهران‌ آمد و با شاه‌ و فرماندهان‌ نظامي‌ ديدار كرد و قرار شد نمايندگي‌ ايران‌ در اسراييل‌ تحت‌ عنوان‌ «برن2» افتتاح‌ شود. به‌ دنبال‌ اين‌ سفر، شاه‌ با افتتاح‌ نمايندگي‌ ايران‌ در اسراييل‌ موافقت‌ كرد و ابراهيم‌ تيموري‌ در 23 آذر ماه‌ 1338ش‌ وارد اسراييل‌ شد و مأموريت‌ خود را به‌ عنوان‌ نمايندة‌ ايران‌ در اسراييل‌ آغاز كرد. هر چند اين‌ مأموريت‌ مخفيانه‌ چندان‌ از چشم‌ اعراب‌ مخالف‌ اسراييل‌ پنهان‌ نبود، ولي‌ اسرائيل‌ به‌ دنبال‌ علني‌تر كردن‌ اين‌ تماس‌ها بود. وقتي‌ در سال‌ 1341 منوچهر پيشوا عازم‌ تل‌آويو بود، اسراييلي‌ها خواستار آن‌ شدند كه‌ وي‌ با نامة‌ سربرگ‌دار وزارت‌ امور خارجه‌ ايران‌ رسماً‌ به‌ ادارة‌ تشريفات‌ اسراييل‌ معرفي‌ شود و از عدم‌ مكاتبة‌ مستقيم‌ وزارت‌ امور خارجه‌ ايران‌ گله‌مند بودند. ابراهيم‌ تيموري‌ تا آبان‌ 1342 در تل‌آويو بود و به‌ دنبال‌ آن‌ دكتر صادق‌ صدريه‌ سمت‌ وي‌ را عهده‌دار شد و در ملاقات‌ با اباابان‌ در پاسخ‌ به‌ سؤ‌ال‌ وي‌ دربارة‌ سمت‌ خود، اظهار داشت‌ كه‌ وي‌ و همكارانش‌ كارمند سفارت‌ ايران‌ در برن‌ هستند و با توافق‌ دولت‌ سوييس، در تل‌آويو اقامت‌ دارند. ولي‌ اباابان‌ تأكيد كرد كه‌ وي‌ را به‌ عنوان‌ رييس‌ نمايندگي‌ ايران‌ مي‌شناسد(ص‌ 28). معذلك‌ صادق‌ صدريه‌ تا اسفند 1342 مسئوليت‌ نمايندگي‌ «برن‌ 2» را عهده‌دار بود و سپس‌ «فريدون‌ فرخ» به‌ جانشيني‌ وي‌ انتخاب‌ شد. از آذر 1349 مجدداً‌ ابراهيم‌ تيموري‌ نماينده‌ ايران‌ در تل‌آويو را بر عهده‌ گرفت‌ و تا فروردين‌ 1354 در اين‌ سِمَت‌ باقي‌ ماند و پس‌ از وي، مرتضي‌ مرتضايي‌ از فروردين‌ 1354 تا آذر 1357 عهده‌دار اين‌ پست‌ شد. هر چند تا اواخر ارتباط‌ ايران‌ و اسراييل، اصرار در پوشيده‌ نگه‌داشتن‌ روابط، جدي‌ بود ولي‌ گزارش‌ نمايندگي‌ ايران‌ در 25/11/1356 تأييدي‌ است‌ بر باور عمومي‌ مردم‌ ايران‌ درخصوص‌ وجود روابط‌ گستردة‌ شاه‌ با اسراييل: «مع‌هذا ظرف‌ سال‌هاي‌ اخير وجود نمايندگي‌ و كم‌ و كيف‌ فعاليت‌هاي‌ آن، هم‌ براي‌ مردم‌ و سازمان‌هاي‌ مختلف‌ اسراييلي‌ و هم‌ براي‌ نمايندگان‌ ديپلماتيك‌ مقيم‌ اين‌ كشور آشكار شده‌ است». از آذر 1357 تا بهمن‌ همان‌ سال، ناصر رسوليان‌ به‌ عنوان‌ كاردار موقت‌ مسئوليت‌ نمايندگي‌ را بر عهده‌ داشت‌ و با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ كاركنان‌ نمايندگي‌ ايران‌ در تل‌آويو همبستگي‌ خود را با انقلاب‌ اسلامي‌ اعلام‌ داشتند. نمايندگان‌ اسراييل‌ در تهران‌ با اعزام‌ عباس‌ صيقل‌ به‌ اسراييل‌ به‌ عنوان‌ نماينده‌ رسيدگي‌ كننده‌ به‌ امور اتباع‌ ايراني‌ دولت‌ اسراييل‌ درصدد برآمد تا نماينده‌اي‌ براي‌ حل‌ و فصل‌ امور اتباع‌ اسراييل‌ به‌ ايران‌ بفرستد. اين‌ در حالي‌ بود كه‌ اسراييل‌ تبعه‌اي‌ در ايران‌ نداشت‌ و اين‌ اقدام‌ جز تلاش‌ براي‌ جلب‌ يهوديان‌ و گسترش‌ ارتباط‌ با دولت‌ و سازمان‌هاي‌ دولتي‌ ايران‌ هدف‌ ديگري‌ نمي‌توانست‌ داشته‌ باشد.

تا سال‌ 1335 دولت‌ اسراييل‌ نمايندة‌ رسمي‌ در ايران‌ نداشت. در اين‌ سال، دكتر «زوي‌ دوريل» كه‌ از يهوديان‌ اروپايي‌ بود به‌ تهران‌ اعزام‌ شد تا نمايندگي‌ اتاق‌ بازرگاني‌ اسراييل‌ را در پايتخت‌ ايران‌ افتتاح‌ نمايد. البته‌ عنوان‌ رسمي‌ دوريل‌ رييس‌ بخش‌ اقتصادي‌ آژانس‌ يهود بود ولي‌ تقريباً‌ تمام‌ امور مربوط‌ به‌ يك‌ نمايندگي‌ سياسي‌ خارجي‌ را انجام‌ مي‌داد. در سندي‌ از سفارت‌ آمريكا دربارة‌ فعاليت‌هاي‌ دوريل‌ از طريق‌ عناصر فعال‌ مطبوعاتي‌ در 25 بهمن‌ 1335 چنين‌ آمده‌ است: «نمايندة‌ غير رسمي‌ اسراييل‌ در تهران، در گنجاندن‌ موضوعاتي‌ در طرف‌داري‌ از اسراييل‌ در مطبوعات‌ محلي‌ بسيار فعال‌ بوده‌ است. تماس‌هاي‌ او از طريق‌ عباس‌ شاهنده، ناشر مجلة‌ «فرمان» و مهندس‌ عبدا... والا، ناشر و مالك‌ «تهران‌ مصور»، صورت‌ مي‌گيرد. چنين‌ شايع‌ است‌ كه‌ وي‌ در خلال‌ هفتة‌ اول‌ نوامبر، يكصد هزار ريال‌ به‌ روزنامه‌نگاران‌ پول‌ داده‌ است.» (اسناد لانة‌ جاسوسي‌ جلد 36 ص‌ 16). زوي‌ دوريل‌ از اواخر تير ماه‌ 1337 دايرة‌ كنسولي‌ را ايجاد كرد كه‌ تحت‌ پوشش‌ آژانس‌ يهود و تحت‌ نظر وي‌ اداره‌ مي‌شد. ولي‌ با نفس‌ پذيرش‌ رسمي‌ اين‌ تشكيلات‌ از سوي‌ وزارت‌ امور خارجه، به‌ علت‌ احتمال‌ بهره‌برداري‌ مخالفان، با جديت‌ برخورد مي‌شد. ابراهيم‌ تيموري‌ در توجيه‌ نام‌ بردن‌ از قسمت‌ امور كنسولي‌ نمايندگي‌ اسراييل‌ در پاسخ‌ به‌ نورالدين‌ كيا، مدير كل‌ وزارت‌ امور خارجه، مي‌نويسد:

«براي‌ مزيد استحضار جناب‌ عالي‌ در اينجا بايد به‌ عرض‌ برساند كه‌ در تهران‌ با همان‌ نشاني‌ كه‌ در نامة‌ 208 ذكر شده، ساختمان‌ نسبتاً‌ بزرگ‌ و سه‌ طبقه‌اي‌ وجود دارد كه‌ طبقة‌ دوم‌ آن‌ محل‌ كار شخصي‌ به‌ نام‌ دكتر دوريل‌ است‌ كه‌ خود را نمايندة‌ اسراييل‌ در تهران‌ مي‌نامد و چند نفري‌ به‌ عنوان‌ دبير اول‌ و دبير دوم‌ و غيره‌ با او همكاري‌ مي‌كنند. در طبقة‌ سوم‌ همان‌ ساختمان، شخص‌ ديگري‌ به‌ نام‌ كلنل‌ ياكوب‌ (يعقوب) نيمرودي‌ با يكي‌ دو نفر نظامي‌ ديگر از ارتش‌ اسراييل‌ به‌ كار اشتغال‌ دارند  كه‌ خود را نظامي‌ نمايندگي‌ اسراييل‌ مي‌خوانند و بالاخره‌ در طبقة‌ اول‌ ساختمان، آقاي‌ دينولت‌ مشغول‌ كار است‌ كه‌ خود را وابسته‌ بازرگاني‌ نمايندگي‌ اسراييل‌ در تهران‌ مي‌شمارد. همان‌ طور كه‌ جناب‌ عالي‌ هم‌ قطعاً‌ كمابيش‌ اطلاع‌ داريد، فعاليت‌ اينها از مقامات‌ دولتي‌ ايران‌ پوشيده‌ نيست‌ و غالب‌ مقامات‌ ارتش‌ و غير ارتش‌ هم‌ با آنها رفت‌ و آمد دارند... و براي‌ آن‌ كه‌ دوباره‌ جملة‌ «نمايندگي‌ اسراييل‌ در تهران» تكرار نگردد، استدعا دارد بفرماييد براي‌ آن‌ چه‌ نامي‌ بايد نهاد؟»

دولت‌ اسراييل‌ نهايت‌ تعمد واصرار را داشت‌ تا حضور خود را در تهران‌ علني‌تر و رسمي‌تر نمايد. روزنامة‌ معاريو در بيست‌ و دوم‌ ارديبهشت‌ 1342 از وزير مختاري‌ ماير عزري، نمايندة‌ اسراييل‌ در تهران، خبر داد و سه‌ ماه‌ پس‌ از آن‌ در مرداد 1342 همان‌ روزنامه‌ خبر داد كه‌ نمايندة‌ اسراييل‌ به‌ درجة‌ سفيري‌ ارتقا يافته‌ است. اين‌ در شرايطي‌ است‌ كه‌ قيام‌ پانزده‌ خرداد به‌ عنوان‌ يكي‌ از جدي‌ترين‌ مبارزات‌ سياسي‌ ضدصهيونيستي‌ در ايران‌ صورت‌ گرفته‌ بود. به‌ همين‌ دليل، ابراهيم‌ تيموري‌ با حضور در وزارت‌ امور خارجة‌ اسراييل، مراتب‌ اعتراض‌ خود را نسبت‌ به‌ انتشار اين‌ اخبار اعلام‌ داشت‌ (ص‌ 35). نفوذ عوامل‌ اسراييل‌ در مراكز مختلف‌ قدرت‌ به‌ حدي‌ بود كه‌ پس‌ از استعفاي‌ شريف‌ امامي‌ از نخست‌ وزيري‌ در 15 ارديبهشت‌ 1340 ش. ماير عزري‌ نخستين‌ فردي‌ بود كه‌ به‌ علي‌ اميني‌ اطلاع‌ داد كه‌ شاه‌ قصد دارد او را به‌ نخست‌ وزيري‌ بگمارد. در تير ماه‌ 1343 «زوي‌ دوريل» در بخش‌نامه‌اي‌ كه‌ به‌ نمايندگي‌هاي‌ سياسي‌ مقيم‌ تهران‌ فرستاد، با عنوان‌ سفير اسراييل‌ امضا كرده‌ بود كه‌ باعث‌ اعتراض‌ عباس‌ آرام، وزير امور خارجه‌ و سؤ‌ال‌ اسراييلي‌ها شد كه‌ آيا اين‌ اقدام‌ خودسرانه‌ يا با هماهنگي‌ دولت‌ اسراييل‌ بوده‌ است؟ آنها پاسخي‌ مبهم‌ دادند اما آرام‌ توجه‌ داشت‌ كه‌ نمي‌تواند به‌ چگونگي‌ روابط‌ با اسراييل‌ كاري‌ داشته‌ باشد و موظف‌ است‌ ظواهر را حفظ‌ كند؛ لذا در نامه‌ مورخ‌ 21/5/1343 به‌ صادق‌ صدريه‌ تأكيد مي‌كند:

«... چگونه‌ چنين‌ اقدامي‌ ممكن‌ است‌ از طرف‌ اشخاصي‌ به‌ عمل‌ آيد. ضمناً‌ بفرماييد كه‌ اين‌ چيزي‌ كه‌ ما از آنها مي‌خواهيم‌ ابداً‌ ارتباطي‌ به‌ روابط‌ فيمابين‌ ندارد و عمل‌ خلافي‌ از شخصي‌ سر زده‌ است... مقصود اين‌ است‌ كه‌ هيچ‌ فكري‌ در مورد روابط‌ نكنند.» (س37)

در سال‌ 1348 ماير عزري‌ به‌ رياست‌ هيئت‌ نمايندگي‌ اسراييل‌ رسيد و از درجه‌ سفيري‌ برخوردار شد و اتفاقاً‌ عزري‌ محظورات‌ رژيم‌ پهلوي‌ در مخفي‌ نگه‌ داشتن‌ هيئت‌ نمايندگي‌ اسراييل‌ در ايران‌ را درك‌ مي‌كرد و مانع‌ از بروز بحران‌ در روابط‌ ايران‌ و اسراييل‌ و شاه‌ و مخالفانش‌ و همچنين‌ اعراب‌ بود. در عين‌ حال، بيشترين‌ منافع‌ و سود را براي‌ اسراييل‌ كسب‌ مي‌كرد. بي‌ جهت‌ نبود كه‌ اسدا... علم‌ در خاطرات‌ خود در 19 شهريور 1352 مي‌نويسد: «به‌ عزري، نمايندة‌ اسراييل‌ در تهران، نشان‌ درجة‌ دوم‌ تاج‌ اعطا شده‌ است‌ و شاه‌ به‌ من‌ دستور داد كه‌ تاريخ‌ فرمان‌ همراه‌ نشان‌ را به‌ پيش‌ از جنگ‌ 1967 اعراب‌ و اسراييل‌ تغيير دهم.» (ص‌ 41)

وقوع‌ جنگ‌ اكتبر 1973 م‌ تأثيرات‌ عميقي‌ در موازنة‌ منطقه‌اي‌ گذارد و به‌ دنبال‌ آن، دولت‌ اسراييل‌ در ارزيابي‌ مجدد مناسبات‌ خود «يوري‌ لوبراني» را به‌ سفارت‌ اسراييل‌ در تهران‌ منصوب‌ كرد. هر چند شاه‌ ظاهراً‌ و رسماً‌ استوار نامة‌ لوبراني‌ را نپذيرفت‌ اما اسراييل‌ دست‌ به‌ اقدامي‌ يك‌ جانبه‌ زد و آن، لغو رواديد ورود براي‌ ايرانياني‌ بود كه‌ با گذرنامه‌ عادي‌ وارد اسراييل‌ مي‌شدند و مي‌توانستند تا سه‌ ماه‌ در اسراييل‌ بمانند. لوبراني‌ كه‌ خود از جاسوسان‌ ورزيده‌ بود، در سال‌ 1357 پيش‌بيني‌ كرد كه‌ شاه‌ با بحران‌ روبه‌ رو  خواهد بود. وقتي‌ كه‌ شاه‌ در ايران‌ با بحران‌ جدي‌ مواجه‌ شد، دولت‌ اسراييل‌ «يوسف‌ هارملين»، رييس‌ سابق‌ سرويس‌ امنيت‌ داخلي‌ «شين‌ بت»، را به‌ جاي‌ لوبراني‌ به‌ سفارت‌ منصوب‌ كرد. در دي‌ ماه‌ 1357 سپهبد ربيعي‌ و ارتشبد حسن‌ طوفانيان‌ به‌ ژنرال‌ سگف‌ پيشنهاد كردند كه‌ ترتيب‌ سفر موشه‌ دايان‌ يا عزر وايزمن‌ را به‌ تهران‌ بدهند تا روحيه‌ شاه‌ را تقويت‌ و او را وادار به‌ تصميمات‌ جدي‌ بنمايند. اما دولت‌ اسراييل‌ يوري‌ لوبراني‌ را در 25 مرداد 1357 فرستاد كه‌ ديگر كار از كار گذشته‌ بود و لوبراني‌ اعلام‌ داشت‌ كه: «اسراييل‌ ديگر نبايد انتظار دريافت‌ نفت‌ از ايران‌ را داشته‌ باشد».

با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي، اعضاي‌ سفارت‌ اسراييل‌ از ايران‌ خارج‌ شدند و يوسف‌ هارملين‌ و ژنرال‌ سگف‌ مخفي‌ شدند. با سقوط‌ دولت‌ بختيار و روي‌ كار آمدن‌ بازرگان، شهيد سرلشكر قره‌ني‌ به‌ رياست‌ ستاد ارتش‌ منصوب‌ شد. پس‌ از مدتي‌ ژنرال‌ سگف‌ به‌ رييس‌ دفتر قره‌ني‌ تلفن‌ كرد تا ترتيب‌ ملاقات‌ وي‌ را با قره‌ني‌ براي‌ تسليم‌ اعتبارنامه‌ نظامي‌اش‌ بدهد، اما افسري‌ كه‌ در آن‌ سوي‌ خط‌ بود توصيه‌ كرد آنها هر چه‌ زودتر از ايران‌ خارج‌ شوند. باقيماندة‌ اسراييلي‌ها كه‌ سي‌وسه‌ نفر بودند، در 29 بهمن‌ 1357 با هواپيماي‌ مسافربري‌ پان‌ امريكن‌ به‌ فرانكفورت‌ و از آنجا به‌ اسراييل‌ رفتند و، به‌ اين‌ ترتيب، به‌ چند دهه‌ روابط‌ بين‌ شاه‌ و اسراييل‌ خاتمه‌ داده‌ شد.

كتاب‌ «ايران‌ و تحولات‌ فلسطين» حاوي‌ اطلاعات‌ بسيار ديگري‌ درخصوص‌ مسايل‌ فيمابين‌ از لحاظ‌ اقتصادي، فرهنگي‌ و امنيتي‌ است. در بعد فرهنگي، همكاري‌هاي‌ گسترده‌اي‌ ميان‌ اسراييل‌ و دولت‌ ايران‌ براي‌ آموزش‌ مديران‌ در اسراييل‌ اعم‌ از آموزش‌ رويه‌هاي‌ اصلاحات‌ ارضي‌ وجود داشت.

اولين‌ دسته‌ سي‌ نفري‌ در تاريخ‌ 26مهرماه1341 به‌ سرپرستي‌ مهندس‌ صبري‌ به‌ اسراييل‌ اعزام‌ شدند. پس‌ از آن، دوره‌هاي‌ متعدد آموزشي‌ براي‌ مسئولان‌ ايراني‌ در اسراييل‌ برگزار شد. ابراهيم‌ تيموري‌ به‌ صراحت‌ از امكان‌ آموزش‌ اين‌ افراد در ايران‌ و سطح‌ پايين‌ آموزش‌ها و همچنين‌ تلاش‌ اسراييل‌ براي‌ نفوذ در ايران‌ و ساير كشورها در گزارش‌ مورخ‌ 26/5/1342 خود ياد مي‌كند. آموزش‌ براي‌ كارمندان‌ وزارت‌ كشور و شهرداري‌ها، آموزش‌ براي‌ مبارزه‌ با بي‌سوادي... از اين‌ دروه‌هاي‌ محدود بوده‌ است. از اوايل‌ دهة‌ 1340 افزايش‌ حضور دانشجويان‌ ايراني‌ به‌ طور جدي‌ محسوس‌ بود و در اوايل‌ دهة‌ 1350 تعداد دانشجويان‌ ايراني‌ در اسراييل، به‌ 350 نفر رسيد. متقابلاً‌ نيز افرادي‌ براي‌ ياد گرفتن‌ آموزش‌هاي‌ خاص، خصوصاً‌ زبان‌ فارسي‌ و مطالعات‌ ايراني، به‌ ايران‌ سفر مي‌كردند(ص‌ 127). همكاري‌هاي‌ توريستي‌ نيز با هماهنگي‌ اسدا... اعلم‌ صورت‌ مي‌گرفت‌ و «تدي‌ كولك»، مدير كل‌ نخست‌ وزيري‌ اسراييل‌ پي‌گير امور مربوط‌ به‌ ايران‌ بود، در 4مرداد 1341 به‌ تهران‌ عزيمت‌ كرد. در اين‌ سفر تدي‌ كولك‌ درخصوص‌ توسعه‌ جهانگردي‌ و هتل‌داري‌ و همچنين‌ گسترش‌ انجمن‌هاي‌ روتاري‌ بين‌المللي‌ با اسدا... علم‌ به‌ مذاكره‌ پرداخت. او همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ طرح‌ جشن‌هاي‌ 2500 ساله‌ را مطرح‌ كرد و ولخرجي‌هاي‌ كلان‌ در اين‌ جشن‌ باعث‌ آبروريزي‌ رژيم‌ پهلوي‌ شد. از طرف‌ ديگر، تلاش‌ براي‌ برقراري‌ روابط‌ با تيم‌هاي‌ ورزشي‌ و حضور در ميدان‌هاي‌ ورزشي‌ از جملة‌ اين‌ سياست‌ها بوده‌ است. در سال‌ 1345 مركز ايران‌شناسي‌ در دانشگاه‌ تل‌آويو تأسيس‌ شد و پروفسور «شمعون‌ شامير» تبادل‌ اطلاعات‌ و منابع‌ گسترده‌ جهت‌ گسترش‌ تحقيقات‌ درخصوص‌ ايران‌ و فرهنگ‌ آن‌ را از صادق‌ صدريه‌ خواستار شد. در همين‌ سال، فرهنگي‌ عبري‌ - فارسي‌ تأليف‌ سليمان‌ حييم، نويسنده‌ يهودي‌ ايراني، منتشر شد و در جشنوارة‌ فيلم‌هاي‌ كودكان‌ در سال‌ 1345 در تهران، اسراييل‌ با سه‌ فيلم‌ «يوسف‌ و برادرانش»، «كودك‌ ولگرد» و «مزرعه» شركت‌ جست‌ و فيلم‌ «كودك‌ ولگرد» مدال‌ طلاي‌ اين‌ جشنواره‌ را بُرد. روزنامة‌ معاريو مي‌نويسد: «به‌ ندرت‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ پرچم‌ اسراييل‌ در ايران‌ به‌ اهتزاز در آيد... اين‌ فرصت‌ در جشنواره‌ فيلم‌هاي‌ كودكان‌ به‌ وجود آمد كه‌ تحت‌ سرپرستي‌ شاه‌ ايران‌ در سينماي‌ دياموند در تهران‌ برگزار شد.»

يكي‌ ديگر از اقدامات‌ ماهرانة‌ اسراييلي‌ها، بسترسازي‌ براي‌ سفر مقامات‌ و فرهنگيان‌ و روشنفكران‌ و اصحاب‌ مطبوعات‌ به‌ اسراييل‌ بوده‌ است. اين‌ سفرها عمدتاً‌ بدون‌ اطلاع‌ و هماهنگي‌ وزارت‌ امور خارجه‌ صورت‌ مي‌گرفت‌ كه‌ آمار آن‌ بسيار گسترده‌ است. يكي‌ ديگر از حوزه‌هاي‌ تلاش‌ يهوديان، افسانه‌سازي‌ و تاريخ‌ سازي‌ در مورد رفتار كورش‌ كبير و روابط‌ ايران‌ قديم‌ و يهوديان‌ بود. تلاش‌ صهيونيست‌ها براي‌ گسترش‌ باستان‌ گرايي‌ افراطي‌ زمينه‌ساز موفقيت‌ صهيونيست‌ها در ايران‌ بوده‌ است‌ (ص‌ 141). روزنامه‌ معاريو در تاريخ‌  9/10/1964 از قول‌ يك‌ يهودي‌ اسراييلي‌ به‌ نام‌ «يهوشروع‌ گيلبوع» طي‌ مقاله‌اي‌ مي‌نويسد:

«كتاب‌ مقدس‌ در دستم‌ بود و توانستم‌ به‌ راهنمايم‌ نشان‌ بدهم‌ كه‌ اعلاميه‌ كوروش‌ شما در مورد بازگشت‌ يهوديان‌ به‌ وطن‌ از فصل‌ اول‌ كتاب‌ عزرا به‌ بعد، اين‌ افتخار را داشت‌ كه‌ حسن‌ ختام‌ كتابِ‌ كتاب‌ها قرار گيرد.»

نفوذ خزندة‌ صهيونيسم‌ در فرهنگ‌ ايران‌ كه‌ با وجود عامل‌ يهودي‌الاصلي‌ چون‌ محمدعلي‌ فروغي‌ و قوام‌ الملك‌ شيرازي‌ شروع‌ شده‌ بود، در نيمه‌ دوم‌ دهة‌ 1340 به‌ لطف‌ وجود انديشمندان‌ وابسته‌ به‌ ساواك‌ به‌ ترويج‌ «مدينة‌ فاضلة‌ اسراييل» منتهي‌ شد.

نويسندگان‌ صاحب‌ قلمي‌ چون‌ خليل‌ ملكي، داريوش‌ آشوري، و جلال‌ آل‌ احمد به‌ اسراييل‌ دعوت‌ شدند. آشوري‌ و ملكي‌ به‌ تبليغ‌ «سوسياليسم‌ كيبوتصي» پرداختند، ولي‌ جلال‌ آل‌احمد به‌ افشاي‌ ماهيت‌ صهيونيسم‌ پرداخت. طراحي‌ جشن‌هاي‌ 2500 ساله، تخصيص‌ بورس‌هاي‌ مختلف‌ به‌ نام‌ كوروش‌ كبير، تدوين‌ تاريخ‌ كوروش، نام‌گذاري‌ خيابان‌ها و جنگل‌ها به‌ نام‌ كوروش‌ و محمدرضا پهلوي، از جملة‌ اين‌ اقداماتي‌ بود كه‌ يهوديان‌ صهيونيست‌ در جهت‌ گسترش‌ نفوذ خود در عرصة‌ فرهنگ، سياست‌ و اقتصاد ايران‌ داشته‌اند (ص‌ 146). حمايت‌ از بهاييان‌ و حمايت‌ متقابل‌ بهاييان‌ از تشكيل‌ دولت‌ اسراييل‌ و پيوند گستردة‌ آنان‌ در طول‌ سال‌هاي‌ متمادي‌ در ايران، از سياست‌هاي‌ غيرقابل‌ انفكاك‌ رژيم‌ پهلوي‌ و دولت‌ اسراييل‌ بوده‌ است. مشهورترين‌ نخست‌ وزير شاه، اميرعباس‌ هويدا، بهايي‌ و بهايي‌زاده‌ بود. پزشك‌ مخصوص‌ شاه، عبدالكريم، از بهاييان‌ معروف‌ و از عوامل‌ عمدة‌ اسراييل‌ در ايران‌ به‌ شمار مي‌رفت.

روابط‌ اقتصادي‌ ايران‌ و اسراييل‌

به‌ دنبال‌ گسترش‌ روابط‌ سياسي‌ اسراييل‌ و رژيم‌ پهلوي، روابط‌ اقتصادي‌ آنان‌ نيز به‌ سرعت‌ گسترش‌ يافت. فروش‌ نفت‌ ايران‌ به‌ اسراييل‌ و در مقابل، واردات‌ مواد صنعتي، پارچه‌ و لباس‌هاي‌ دوخته‌ شده‌ ماشين‌آلات، خودرو، سيمان‌ و لوازم‌ دارويي‌ و آرايشي‌ از اسراييل، از مهم‌ترين‌ مبادلات‌ دو كشور بود. در نيمة‌ دوم‌ دهة‌ 1330 قراردادهايي‌ بين‌ كمپاني‌هاي‌ اسراييلي‌ با سازمان‌هاي‌ ايراني‌ منعقد شد كه‌ كالاهاي‌ اسراييلي‌ با تغيير در علامت‌ و مارك‌ كشورهاي‌ اروپايي‌ وارد كشور مي‌شد. حضور اسراييل‌ در قراردادهاي‌ بنياد پهلوي‌ مربوط‌ به‌ اداره‌ هتل‌ها، موقوفات، و توليد نيشكر، قراردادهاي‌ آبياري، و مناقصه‌هاي‌ كشاورزي‌ بسيار چشم‌گير بوده‌ است. هر چند ارقام‌ اعلام‌ شده‌ در سال‌ 1966 م. (5/7 ميليون‌ دلار) نشان‌ از حجم‌ كم‌ معاملات‌ ايران‌ و اسرائيل‌ دارد، واقعيت‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ ارقام‌ هيچ‌ گاه‌ صحيح‌ نبوده‌ است‌ (ص‌ 165). محصولاتي‌ همانند تخم‌ مرغ، گاوهاي‌ شيرده، ماشين‌آلات‌ كشاورزي‌ و... به‌ ايران‌ ارسال‌ مي‌شدند. حضور جدي‌ يهوديان‌ در پروژه‌هاي‌ عظيم‌ در ايران‌ تا آخر دوره‌ به‌ طور جدي‌ ادامه‌ داشت. روزنامه‌ «يديعوت‌ اخرونوت» در خرداد 1356 نوشت:

«ويليام‌ لوويت‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ مقاطعه‌كاران‌ يهودي‌ آمريكا، در آخر هفته‌ اطلاع‌ داد كه‌ در ايران‌ مشغول‌ كار خواهد شد و در نظر دارد در حومه‌ تهران‌ در سه‌ هزار جريب‌ زمين، شهركي‌ نمونه‌ شهرك‌هاي‌ آمريكايي‌ بسازد.» (ص‌ 169)

در 25 خرداد 1357 آگهي‌ روزنامه‌ هاآرتص‌ از افراد ذيل‌ براي‌ كار در ايران‌ براي‌ اعزام‌ به‌ ايران‌ دعوت‌ كرد: 1. مدير گروه‌هاي‌ كارشناس‌ پرورش‌ چغندر قند2. كارگران‌ مكانيك‌ 3. متصدي‌ كشاورزي‌ و باغداري‌ 4. كارگران‌ آبياري‌

نامتعادل‌ترين‌ نوع‌ روابط‌ بين‌ دو كشور در بخش‌ تجارت‌ خارجي‌ بود. بازرگاني‌ ايران‌ و اسراييل‌ در مدت‌ 12 سال‌ از سال‌ 1340 تا 1352، 7/8 ميليارد ريال‌ كسري‌ موازنه‌ داشت‌ و عمده‌ صادرات‌ ايران‌ به‌ اسراييل‌ نفت‌ بود. فعاليت‌ اسراييلي‌ها در گسترش‌ پروژه‌ هوايي‌ «ال‌ عال» و برقراري‌ ارتباط‌ هوايي‌ اسراييل‌ با كشورهاي‌ مختلف‌ آفريقايي‌ از طريق‌ ايران، از موضوعات‌ قابل‌ توجه‌ اسراييلي‌ها بود. فعاليت‌ شركت‌ ال‌ عال‌ در انتقال‌ يهوديان‌ كه‌ از سال‌ 1332 آغاز شده‌ بود، گسترش‌ يافت؛ به‌ طوري‌ كه‌ در گزارش‌ خيلي‌ محرمانه‌ نمايندگي‌ ايران‌ در اسراييل‌ به‌ وزارت‌ امور خارجه‌ (25/1/1365) به‌ امضاي‌ مرتضايي‌ آمده‌ است: «در حال‌ حاضر، شركت‌ ال‌ عال‌ هفته‌اي‌ شش‌ پرواز و در ايام‌ نوروز و فصل‌ تابستان‌ پروازهاي‌ متعدد فوق‌ العاده‌ در مسير تهران- تل‌ آويو دارد. ضمناً‌ هواپيماهاي‌ باري‌ ال‌ عال‌ و شركت‌ آكراسكو نيز امور مربوط‌ به‌ صادرات‌ ميوه‌ و لبنيات‌ و سبزيجات‌ را بر عهده‌ دارند.» (ص‌ 179)

 

     ‌جدول‌ ميزان‌ بازرگاني‌ خارجي‌ ايران‌ با اسراييل‌ (به‌ استثناي‌ نفت) به‌ ميليون‌ ريال‌

 

 

روابط‌ نظامي‌ و امنيتي‌ ايران‌ و اسراييل‌

روابط‌ نظامي‌ ايران‌ و اسراييل‌ را در چند حوزة‌ مهم‌ مي‌توان‌ بررسي‌ كرد: 1. مبادلة‌ وابسته‌ نظامي‌  2. دوره‌هاي‌ آموزشي‌ نظاميان‌ ايران‌ در اسراييل‌ و حضور نيروهاي‌ نظامي‌ اسراييل‌ در ايران‌  3. خريدهاي‌ تسليحاتي‌ ايران‌ از اسراييل‌ و همكاري‌هاي‌ لجستيكي‌ و پشتيباني‌ و فني‌ و مبادله‌ اطلاعات‌ نظامي. سرهنگ‌ يعقوب‌ نيمرودي‌ اولين‌ وابستة‌ نظامي‌ رسمي‌ اسراييل‌ در ايران‌ در سال‌ 1338 به‌ طور محرمانه‌ وارد ايران‌ شد. وي‌ قبلاً‌ در 30/10/1334 به‌ عنوان‌ معاون‌ آژانس‌ يهود به‌ ايران‌ آمده‌ بود، ولي‌ اين‌ بار به‌ عنوان‌ هماهنگ‌ كننده‌ سيا، موساد، و ساواك‌ عمل‌ مي‌كرد و با شاپور ريپورتر نزديكي‌ داشت. در كنار حضور فعالانة‌ نيمرودي‌ در جهت‌ نزديك‌ شدن‌ مقامات‌ نظامي‌ ايران‌ به‌ اسراييل‌ و تعميق‌ روابط‌ نظامي، وي‌ افسران‌ ايراني‌ و خانواده‌هايشان‌ را به‌ اسراييل‌ مي‌فرستاد و افسران‌ اسراييلي‌ را براي‌ بازديد از پادگان‌ها و مراكز نظامي‌ به‌ ايران‌ مي‌آورد. دكتر دوريل‌ در گزارشي‌ به‌ اسحاق‌ رابين‌ مي‌نويسد:

«تمام‌ اينها ثمره‌ زحمات‌ سرهنگ‌ نيمرودي‌ است‌ و گرنه‌ وزارت‌ امور خارجة‌ ايران‌ با اين‌ سفر مخالف‌ بود وسعي‌ مي‌كرد در مراسم‌ دخالت‌ كند و در واقع، اين‌ سفر مترادف‌ با يك‌ پيروزي‌ بزرگ‌ بود.»

در اين‌ چارچوب، تمام‌ افسران‌ ارشد و ژنرال‌هاي‌ ارتش‌ ايران‌ از اسراييل‌ ديدن‌ كردند و جمع‌ بسياري‌ از افسران‌ در اسراييل‌ آموزش‌ نظامي‌ ديدند. خريد تسليحات‌ و همكاري‌هاي‌ لجستيكي‌ يكي‌ از مهم‌ترين‌ عرصه‌هاي‌ همكاري‌ ايران‌ و اسرائيل‌ و حضور اسرائيل‌ در ايران‌ بود. سپهبد علوي‌ كيا، رييس‌ ادارة‌ دوم‌ ستاد ارتش، در گسترش‌ روابط‌ نظامي‌ ايران‌ و اسراييل‌ نقشي‌ بسيار مهم‌ ايفا مي‌كرد و به‌ همراه‌ ژنرال‌ هركابي‌ اساس‌ روابط‌ نظامي‌ ايران‌ و اسراييل‌ را پي‌ريزي‌ كرده‌ بود. از اوايل‌ دهة‌ 1340 آمد و شدهاي‌ مقامات‌ عالي‌ رتبه‌ نظامي‌ دو طرف‌ از امور عادي‌ مناسبات‌ بين‌ دو كشور بود و براي‌ تشويق‌ افسران‌ ايراني، سفارت‌ اسراييل‌ بهاي‌ رواديد داوطلبان‌ مسافرت‌ را مي‌پرداخت‌ و عموم‌ افسران‌ براي‌ معاينه‌ پزشكي‌ به‌ بيمارستان‌ نظامي‌ «تل‌ هاشومر» اعزام‌ مي‌شدند. تعمير هواپيماهاي‌ نظامي، آشپزخانه‌هاي‌ صحرايي، فروش‌ خمپاره‌اندازهاي‌ سنگين، توپ‌هاي‌ كششي‌ هويتزر، مسلسل‌هاي‌ يوزي‌ و ساير سلاح‌ها توسط‌ اسراييل‌ به‌ ايران‌ در حالي‌ صورت‌ مي‌گرفت‌ كه‌ ايران‌ به‌ اسراييل‌ به‌ چشم‌ آمريكاي‌ كوچك‌ مي‌نگريست‌ و اسراييل‌ از اين‌ طريق‌ درامدهاي‌ سرشاري‌ به‌ دست‌ مي‌آورد. مهم‌ترين‌ طرح‌هاي‌ نظامي‌ مشترك‌ دو كشور، طرح‌ توليد موشك‌هاي‌ زمين‌ به‌ زمين‌ داراي‌ برد 450 كيلومتر و حامل‌ كلاهك‌هاي‌ غيراتمي‌ 350 پوندي‌ بود. اين‌ معامله‌ براساس‌ مبادله‌ نفت‌ با اسلحه‌ بود و مجموع‌ آن‌ به‌ 2/1 ميليارد دلار بالغ‌ مي‌شد. ايران‌ مي‌بايست‌ به‌ عنوان‌ پيش‌ پرداخت‌ 250 ميليون‌ دلار پرداخت‌ مي‌كرد، ولي‌ اين‌ قرارداد به‌ انجام‌ نرسيد.

حكومت‌ ايران‌ در روابط‌ نظامي‌ خود با اسراييل‌ به‌ عنوان‌ دلال‌ اسلحه‌ نيز نقش‌ ايفا مي‌كرد و اسلحه‌ اسراييلي‌ را به‌ كردها و پاكستاني‌ها مي‌رساند. اسدا... علم‌ در خاطرات‌ روز 29 خرداد 1349 خود مي‌نويسد:

«استدعاي‌ شرف‌يابي‌ سفير پاكستان‌ را عرض‌ كردم‌ كه‌ گله‌ داشت‌ توپ‌هاي‌ ضد تانكي‌ كه‌ به‌ واسطة‌ دولت‌ ايران‌ از اسراييل‌ خريداري‌ نموده‌اند اسراييلي‌ها تحويل‌ نمي‌دهند، با آن‌ كه‌ به‌ اسم‌ ايران‌ است. فرمودند: آخر اينها دارند علناً‌ با اسراييل‌ دشمني‌ مي‌كنند.»

روابط‌ امنيتي‌ ايران‌ و اسراييل‌

روابط‌ امنيتي‌ ايران‌ و اسراييل‌ بعد از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 و تأسيس‌ ساواك‌ شكل‌ گرفت. طرح‌ تأسيس‌ ساواك، انديشه‌ مشترك‌ مقامات‌ اطلاعاتي‌ آمريكا و انگليس‌ بود. تأسيس‌ و پي‌ ريزي‌ ساواك‌ بر عهده‌ سازمان‌ سياي‌ آمريكا نهاده‌ شد و دفتر ويژة‌ اطلاعات‌ را سرويس‌ جاسوسي‌ انگليس‌ بنا نهاد. در مراحل‌ بعد، با هماهنگي‌ آمريكا و انگليس‌ نفوذ خزندة‌ اسراييل‌ در ساواك‌ آغاز شد. براي‌ اين‌ ارتباط‌ بين‌ ساواك‌ و سرويس‌ اطلاعاتي‌ اسراييل، دلايل‌ فراواني‌ وجود داشت‌ ؛ چرا كه‌ شاه‌ و مشاورانش‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ بودند كه‌ به‌ منظور حفظ‌ روابط‌ ايران‌ و اسراييل، بهترين‌ گزينه، حفظ‌ روابط‌ سازمان‌هاي‌ امنيتي‌ است‌ و اين‌ دو سازمان‌ مي‌بايد مناسبات‌ دو كشور را كنترل‌ نمايند، زيرا كه‌  روابط‌ آشكار به‌ نفع‌ دو رژيم‌ نبود. از طرفي‌ تمركز فعاليت‌هاي‌ سازمان‌ سيا بر كا.گ.ب. (سازمان‌ جاسوسي‌ شوروي) بود؛ در حالي‌ كه‌ تلاش‌ ساواك‌ در بخش‌ اعظم‌ فعاليت‌هايش‌ روي‌ انقلابيون‌ عرب‌ متمركز بود واين‌ بهترين‌ نقطة‌ اشتراك‌ ساواك‌ و موساد بود. به‌ همين‌ دليل، موساد اطلاعات‌ آموزشي‌ گسترده‌اي‌ در اختيار ساواك‌ قرار داد. لذا به‌ دستور شاه، تيمور بختيار اولين‌ رييس‌ ساواك، به‌ اسراييل‌ سفر كرد و با «ايسر هارل»، رييس‌ موساد، ملاقات‌ كرد و در اين‌ ملاقات‌ به‌ «ياكوب‌ روز» رييس‌ مركز موساد در پاريس، معرفي‌ شد كه‌ تمام‌ روابط‌ موساد و ساواك‌ از طريق‌ وي‌ هماهنگ‌ مي‌شد. به‌ دنبال‌ آن‌ در سال‌ 1337 ش. نمايندگي‌ تجاري‌ از سوي‌ اسراييل‌ در تهران‌ افتتاح‌ شد كه‌ براي‌ سال‌ها به‌ صورت‌ پوششي‌ براي‌ عمليات‌ موساد و ساواك‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد. يك‌ نويسندة‌ يهودي‌ در كتابي‌ به‌ نام‌Hit Team  نوشته‌ است:

«از جملة‌ شعبات‌ عمدة‌ سازمان‌ اطلاعات‌ و امنيت‌ اسراييل، يك‌ وزارت‌ امور خارجة‌ پنهاني‌ است‌ كه‌ با كشورهايي‌ كه‌ دول‌ آنها بنا به‌ علل‌ سياسي، مذهبي، يا جغرافيايي‌ نمي‌توانند با اسراييل‌ روابط‌ ديپلماتيك‌ آشكار داشته‌ باشند، در تماس‌ باشند. در اين‌ موارد سازمان‌ اطلاعات‌ و امنيت‌ اسراييل‌ مأموران‌ خود را به‌ اين‌ گونه‌ كشورها اعزام‌ مي‌دارد... از جمله‌ كشورهاي‌ مورد بحث‌ تركيه‌ و ايران‌ و مراكش‌ هستند.»

با ورود يعقوب‌ نيمرودي‌ به‌ ايران، آموزش‌ و سازمان‌ دهي‌ ساواك‌ به‌ ياري‌ اسراييل‌ و به‌ كمك‌ نيمرودي‌ صورت‌ مي‌گرفت. در آغاز 2 يا 3 تيم‌ ده‌ نفره‌ براي‌ مدت‌ دو سال‌ به‌ اسراييل‌ اعزام‌ شدند، ولي‌ پس‌ از مدتي‌ مربيان‌ اسراييلي‌ به‌ ايران‌ آمدند. ساواك‌ براي‌ آموزش‌ بازجويي، ضد براندازي، خطشناسي، و ساير تخصص‌ها از استادان‌ اسراييلي‌ بهره‌ مي‌برد و اين‌ مسئله‌ به‌ حدي‌ گسترش‌ يافت‌ كه‌ تعداد متخصصان‌ جاسوسي‌ و ضدجاسوسي‌ اسراييل‌ كه‌ دوره‌هاي‌ آموزش‌ ساواك‌ را اداره‌ مي‌كردند، از تعداد مربيان‌ آمريكايي‌ بيشتر شد. در طي‌ دو دهة‌ 1350 و 1340 سازمان‌ امنيت‌ ايران‌ تعداد زيادي‌ از مأموران‌ و افسران‌ عالي‌ رتبة‌ ساواك‌ را براي‌ فراگيري‌ شگردهاي‌ جاسوسي‌ و كسب‌ اطلاع‌ به‌ اسراييل‌ اعزام‌ كرد. در كنار اين‌ همكاري‌ها، آمد و شد مقامات‌ امنيتي‌ در عالي‌ترين‌ سطح‌ به‌ همراه‌ مبادلة‌ اطلاعات‌ عليه‌ گروه‌هاي‌ چريكي‌ خصوصاً‌ گروه‌هاي‌ مسلمان‌ و چپ‌گراي‌ ايراني‌ كه‌ با سازمان‌ آزادي‌ بخش‌ فلسطين‌ روابطي‌ داشتند، شدت‌ گرفت‌ (ص‌ 207). در عين‌ حال، اسراييل‌ در ايران‌ سه‌ پايگاه‌ عمده‌ و مهم‌ برون‌ مرزي‌ در جنوب‌ و غرب‌ ايران‌ احداث‌ كرد. ارتشبد حسين‌ فردوست‌ در صفحه‌ 366 خاطرات‌ خود توضيح‌ مي‌دهد كه:

«... سرتيپ‌ علوي‌كيا به‌ من‌ اظهار كرد كه‌ مدتي‌ است‌ اسراييلي‌ها سه‌ پايگاه‌ برون‌ مرزي‌ در غرب‌ و جنوب‌ ايران‌ احداث‌ كرده‌اند... نيمرودي‌ بابت‌ اين‌ پايگاه‌ها هر ماه‌ مبلغي‌ رشوه‌ به‌ سرتيپ‌ علوي‌كيا و معتضد كه‌ رييس‌ قسمت‌ اطلاعات‌ خارجي‌ ساواك‌ بودند، مي‌دهند. اين‌ سه‌ پايگاه‌ در خوزستان‌ و ايلام‌ و كردستان‌ مستقر بودند و اسراييل‌ بهترين‌ مأموران‌ خود را براي‌ ادارة‌ اين‌ پايگاه‌ها مأمور كرده‌ بود و هدف‌ پايگاه‌هاي‌ برون‌ مرزي‌ اسراييل‌ در ايران، عراق‌ و كشورهاي‌ عربي‌ بود».

تأسيس‌ پايگاه‌ موساد در خوزستان‌ يكي‌ از اقدامات‌ مهم‌ در زمينه‌ همكاري‌ امنيتي‌ دو رژيم‌ بود. موساد از ميان‌ عرب‌زبانان‌ بومي‌ خوزستان‌ جمع‌ زيادي‌ را به‌ استخدام‌ درآورد كه‌ با گذرنامه‌هاي‌ جعلي‌ از مرز مي‌گذشتند و با بستگان‌ و دوستان‌ خود در خاك‌ عراق‌ ارتباط‌ برقرار مي‌كردند و گاه‌ و بي‌گاه‌ در تأسيسات‌ و مؤ‌سسات‌ نظامي‌ و سياسي‌ بصره‌ و بغداد نفوذ مي‌كردند. اين‌ در حالي‌ بود كه‌ اصلاً‌ نيروهاي‌ ساواك‌ و موساد در مسائل‌ اطلاعاتي‌ درگير نمي‌شدند. ايران‌ و اسراييل‌ با بهره‌گيري‌ از اين‌ پايگاه‌ها قادر بودند كه‌ اطلاعات‌ با ارزشي‌ را درباره‌ تسليحات‌ روسي‌ به‌ دست‌ آورند؛ خصوصاً‌ آن‌ كه‌ درباره‌ هواپيماهاي‌ ميگ‌ روسي‌ اطلاعات‌ بسياري‌ داشتند. اما هنگامي‌ كه‌ اسراييلي‌ها مي‌خواستند اين‌ اطلاعات‌ را به‌ سيا بفروشند، متوجه‌ شدند كه‌ ساواك‌ اين‌ اطلاعات‌ را قبلاً‌ به‌  طور مجاني‌ به‌ سيا داده‌ است. پس‌ از كودتاي‌ عبدالسلام‌ عارف‌ در 16 بهمن‌ 1341 8 (فوريه‌ 1963) فعاليت‌هاي‌ ضد ايراني‌ در عراق‌ افزايش‌ يافت. عراق‌ با تشكيل‌ «حزب‌ التحرير العربي»  به‌ قصد كسب‌ استقلال‌ براي‌ خوزستان‌ ايران، رهبري‌ آن‌ را به‌ «محي‌الدين‌ ناصر» يكي‌ از مقامات‌ شركت‌ ملي‌ نفت‌ ايران‌ سپرد. عبدالسلام‌ عارف‌ مبلغ‌ 300000 پوند و مقداري‌ سلاح‌ به‌ وي‌ داد و از وي‌ براي‌ سفر به‌ عراق‌ دعوت‌ كرد. محي‌الدين‌ ناصر، پس‌ از بازگشت‌ از عراق، كابينه‌اي‌ با يازده‌ عضو تشكيل‌ داد و دفاتر حزب‌ «التحرير العربي» را در خرمشهر، اهواز، آبادان، و دزفول‌ ايجاد كرد. پايگاه‌ اسراييلي‌ اين‌ برنامه‌ را به‌ سرعت‌ كشف‌ كرد و 80 نفر از افراد محي‌ الدين‌ ناصر نيز دستگير شدند. 18 نفر به‌ حبس‌ ابد و ناصر و دوتن‌ ديگر به‌ اعدام‌ محكوم‌ گرديدند (ص‌ 210). يكي‌ ديگر از همكاري‌هاي‌ عمدة‌ ساواك‌ و موساد، علاوه‌ بر همكاري‌هاي‌ گسترده‌ با سازمان‌ اطلاعاتي‌ تركيه، همكاري‌ بر سر قضيه‌ كردهاي‌ عراق‌ و غارت‌ منابع‌ و آثار فرهنگي‌ و عتيقة‌ ايراني‌ بود. درخصوص‌ قضية‌ كردستان، يك‌ مجله‌ اسراييلي‌ به‌ نام‌ «هاعولام‌ هزه» در تاريخ‌ 31/7/1963 منافع‌ اسراييل‌ را در كردستان‌ چنين‌ توضيح‌ داده‌ است:

«ما مايليم‌ كه‌ يك‌ كردستان‌ مستقل‌ و آزاد تشكيل‌ گردد تا بتواند مانند ما در اين‌ منطقه، كه‌ اكثريت‌ آن‌ را اعراب‌ تشكيل‌ مي‌دهند، يك‌ كشور غير عربي‌ به‌ وجودبياورند. ما در اين‌ منطقه‌ محتاج‌ هم‌پيمان‌ هستيم‌ و دوستي‌ كردها خود به‌ خود به‌ قدرت‌ ما خواهد افزود، بلكه‌ خواهد توانست‌ مارا به‌ آن‌ عده‌ از اعراب‌ مترقي‌ عراق، الجزاير و مصر كه‌ از تمايلات‌ كردها طرف‌داري‌ مي‌كنند، نزديك‌ سازد.» (ص‌ 217)

درك‌ نيات‌ اسراييلي‌هادرخصوص‌ كردستان‌ چندان‌ پيچيده‌ نبود و مقامات‌ ايران‌ نيز بر اين‌ مسئله‌ واقف‌ بودند. مرتضايي، مسئول‌ نمايندگي‌ ايران‌ در اسراييل، در گزارش‌ خيلي‌ محرمانه‌ در 3/4/1354 به‌ وزارت‌ امور خارجه‌ چنين‌ مي‌نويسد:

«اسراييل‌ نه‌ به‌ سبب‌ دوستي‌ با كردها بلكه‌ به‌ سبب‌ دشمني‌ خود با عراق‌ و به‌ مصداق‌ ضرب‌ المثل‌ نه‌ به‌ خاطر حب‌ علي‌ بلكه‌ به‌ خاطر دشمني‌ با معاويه، در سال‌هاي‌ اخير كوشيده‌ است‌ كه‌ بين‌ ملت‌ يهود و كرد شباهت‌هايي‌ را اثبات‌ و سرنوشت‌ كردهارا با سرنوشت‌ خود يكسان‌ قلمداد كند.» (ص‌ 219)

به‌ همين‌ سبب، دولتين‌ و سازمان‌هاي‌ امنيتي‌ ايران‌ و اسراييل‌ همكاري‌هاي‌ گسترده‌اي‌ در وقايع‌ كردستان‌ داشتند؛ چرا كه‌ ايران‌ نيز با مشغول‌ داشتن‌ ارتش‌ عراق‌ با كردها مانع‌ فشار و دخالت‌ عراق‌ در مرزهاي‌ غربي‌ و جنوبي‌ ايران‌ مي‌شد و ديگر اينكه‌ امنيت‌ مرزهاي‌ شرقي‌ اسراييل‌ تضمين‌ بيشتري‌ مي‌يافت‌ و اين‌ بارزترين‌ دليل‌ وتوجيه‌ همكاري‌ شاه‌ و اسراييل‌ بود. حملات‌ سازمان‌ يافته‌ كردها به‌ رهبري‌ ملامصطفي‌ بارزاني‌ عليه‌ بغداد در سال‌ 1961 آغاز شد و تا چهارده‌ سال‌ با حمايت‌ شاه‌ و اسراييل‌ تداوم‌ يافت. در اوايل‌ دهة‌ 1340 مقامات‌ ساواك‌ ملاقاتي‌ بين‌ ملامصطفي‌ بارزاني‌ و رييس‌ ستاد ارتش‌ اسراييل‌ سپهبد روي‌ تسور، دو مقام‌ بلند پاية‌ ديگر از وزارت‌ دفاع‌ اسراييل‌ ترتيب‌ دادند. هيئت‌ اسراييلي‌ از پيرانشهر بالباس‌ كردي‌ وارد خاك‌ عراق‌ شد و در آنجا با بارزاني‌ ملاقات‌ كرد. درخواست‌ عمدة‌ كردها از هيئت‌ اسراييلي، امكانات‌ لجستيك‌ براي‌ گسترش‌ دورة‌ عمليات‌ها و تغيير از ماهيت‌ جنگ‌ چريكي‌ به‌ جنگ‌ منظم‌ و گسترده‌ بود. از آن‌ پس، در سال‌ 1342 ش. كمك‌هاي‌ فراوان‌ به‌ شكل‌ تسليحات، مهمات، و مشاورة‌ نظامي‌ اسراييلي‌ها از طريق‌ مرز ايران‌ با همراهي‌ و كمك‌هاي‌ ساواك‌ روانة‌ كردستان‌ عراق‌ شد و در تابستان‌ 1344 مربيان‌ اسراييلي‌ اولين‌ دوره‌ آموزشي‌ براي‌ افسران‌ كرد را آغاز كردند. پايگاه‌هاي‌ اسراييل‌ تا سال‌ 1346 در ايران‌ فعال‌ بودند ولي‌ پس‌ از آن‌ پايگاه‌ها را تعطيل‌ و به‌ اسراييل‌ منتقل‌ كردند و از طريق‌ شبكه‌هاي‌ ايجاد شده‌ به‌ فعاليت‌ خود ادامه‌ دادند. آنها از طريق‌ همين‌ عوامل‌ و با استفاده‌ از پول‌ و زن‌ به‌ سفارتخانه‌هاي‌ عربي‌ نفوذ كرده، از آنها عكس‌برداري‌ مي‌كردند (ص‌ 211). وقتي‌ ايران‌ بودجة‌ حمايت‌ از كردها را كاهش‌ داد، اسراييل‌ اين‌ خلأ را پر كرد و پس‌ از جنگ‌ 1967 تجهيزات‌ روسي‌ غنيمت‌ گرفته‌ شده‌ از ارتش‌هاي‌ مصر و ساف، تحويل‌ كردها گرديد و ماهيانه‌ مبلغ‌ پانصد هزار دلار به‌ كردها پرداخت‌ شد.بارزاني‌ در پاييز 1352 از اسراييل‌ ديدار كرد. پس‌ از بحران‌ سال‌ 1970 ملك‌ حسين، پادشاه‌ اردن، با ارسال‌ تجهيزات‌ و مهمات‌ غنيمتي‌ از انبار سازمان‌ آزادي‌بخش‌ فلسطين‌ به‌ كردها به‌ صف‌ مبارزه‌ اسراييل‌ و ايران‌ عليه‌ عراق‌ پيوست‌ تا ارتش‌ 260 هزار نفري‌ عراق‌ را كه‌ سه‌ لشكر آن‌ در مرزهاي‌ اردن‌ مستقر بودند، به‌ خود مشغول‌ سازد. جالب‌ اين‌ كه‌ كلية‌ كمك‌هايي‌ كه‌ اسراييل‌ و ايران‌ به‌ كردها مي‌كردند، با اطلاع‌ و اجازة‌ آمريكا صورت‌ مي‌گرفت. روزنامة‌ «جروز لم‌ پست» نوشت:

«سلاح‌هايي‌ كه‌ از طرف‌CIA  و به‌ دستور شخص‌ پرزيدنت‌ نيكسون‌ به‌ طور محرمانه‌ در سال‌ 1351 در اختيار كردهاي‌ عراق‌ گذاشته‌ شد، انواع‌ اسلحه‌ روسي‌ بود كه‌ اسراييل‌ از اعراب‌ به‌ غنيمت‌ گرفته‌ بود». (ص‌ 223)

پي‌گيري‌ بيشتر اين‌ حوادث، ما را به‌ نتايج‌ قابل‌ توجهي‌ از هماهنگي‌ سرهنگ‌ يعقوب‌ نيمرودي‌ دراجراي‌ اين‌ عمليات‌ مي‌رساند. يكي‌ ديگر از عرصه‌هاي‌ حضور و دخالت‌ اسراييل‌ با كمك‌ سازمان‌ امنيت‌ اسراييل‌ و ساواك، تاراج‌ سرمايه‌هاي‌ ملي‌ كشور بود. در مقياس‌ بسيار وسيع، سرمايه‌هاي‌ ملي‌ ايران‌ و گنجينه‌هاي‌ كهن‌ با اطلاع‌ مقامات‌ رژيم‌ پهلوي‌ غارت‌ مي‌شد كه‌ در اين‌ بين‌ آثار سفالينه‌ املش‌ از اهميت‌ ويژه‌اي‌ برخوردار بود. يكي‌ از افرادي‌ كه‌ در اين‌ امر بسيار فعال‌ بود «ايوب‌ ربانو» نام‌ داشت‌ كه‌ در طول‌ ساليان‌ متمادي‌ در تمامي‌ نقاط‌ ايران‌ دست‌ به‌ حفاري‌ زد و بزرگ‌ترين‌ مجموعة‌ آثار باستاني‌ ايران‌ را گردآورد كه‌ برخي‌ از آنها در جهان‌ بي‌نظير بوده‌ است. موزه‌ بتصئيل‌ اسراييل‌ مجموعه‌ آثار ايراني‌ را به‌ نمايش‌ مي‌گذاشت‌ كه‌ ارزش‌ آن‌ در آن‌ زمان‌ به‌ 5/4 ميليون‌ ليرة‌ اسراييلي‌ مي‌رسيد. در گزارشي‌ كه‌ نمايندگي‌ ايران‌ در تل‌آويو در 28 آذرماه‌ 1344 فرستاد، آمده‌ است: «كلكسيون‌ مربوط‌ به‌ هنر ايراني‌ در موزه‌ اسراييل‌ در نوع‌ خود يكي‌ از مهم‌ترين‌ كلكسيون‌هاي‌ جهان‌ است‌ كه‌ ارزش‌ آن‌ به‌ 3 ميليون‌ دلار مي‌رسد و در اين‌ كلكسيون‌ آثاري‌ وجود دارد كه‌ بهايي‌ براي‌ آن‌ نمي‌توان‌ گذاشت؛ زيرا در جهان‌ منحصر به‌ فرد هستند. در ظرف‌ دو سال، كلكسيوني‌ كه‌ در اورشليم‌ متمركز شد شامل‌ آثاري‌ 3000 ساله‌ از دوران‌ ماقبل‌ تاريخ‌ تا قرن‌ شانزدهم‌ بود.» نمايشگاه‌ آثاري‌ كه‌ از طرف‌ محسن‌ فروغي، فرزند محمدعلي‌ خان‌ فروغي‌ (ذكأالملك)، در سال‌ 1345 برگزار شد، شامل‌ 300 عدد از اين‌ شاهكارهاي‌ تاريخي‌ بود. در مورد سرقت‌ اشياي‌ عتيقه، اردشير زاهدي، وزير امور خارجه، در سال‌ 1347 با تجاهل‌ به‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و هنر مي‌نويسد:

«در مورد نحوة‌ خروج‌ اين‌ اشيا از ايران‌ اطلاعي‌ در دست‌ نيست، ولي‌ مرتباً‌ در چمدان‌هاي‌ يهودياني‌ كه‌ به‌ اسراييل‌ مي‌روند، اشياي‌ عتيقه‌ ايراني، به‌ خصوص‌ نسخ‌ خطي‌ كتب‌ مختلف‌ مخفي‌ شده‌ و بدون‌ جلوگيري‌ پليس‌ وارد اسراييل‌ مي‌شود.» (ص‌ 227)

از سارقان‌ برجستة‌ اين‌ اشيا، سرهنگ‌ يعقوب‌ نيمرودي‌ بود كه‌ در جريان‌ سال‌هاي‌ حضور خود در ايران، اشياي‌ فراواني‌ را غارت‌ كرده‌ بود. مجله‌ هاعولام‌ هزه‌ در 27/7/1357 مي‌نويسد:

«وقتي‌ يعقوب‌ نيمرودي‌ مأموريت‌ خود را به‌ پايان‌ رسانيد... خانه‌اش‌ در اسراييل‌ سراسر با آثار ايراني‌ تزيين‌ شده‌ بود... در خانه‌ آقاي‌ نيمرودي‌ كلكسيون‌ آثار باستاني‌ به‌ويژه‌ ظروف‌ سفاليني‌ از املش‌ متعلق‌ به‌ 3000 سال‌ پيش‌ از ميلاد همچنين‌ آثار باستاني‌ دورة‌ اسلامي‌ (700 سال‌ قبل) وجود دارد. بدون‌ شك‌ خانة‌ نيمرودي‌ يك‌ مركز فرهنگ‌ و هنر اصيل‌ ايراني‌ است‌ كه‌ آثار آن‌ طي‌ سال‌ها تلاش‌ تهيه‌ شده‌ است.» (ص‌ 227)

ختم‌ كلام، گزارش‌ ادارة‌ كل‌ هشتم‌ ساواك‌ در 27/7/1357 به‌ رياست‌ ساواك‌ است‌ كه‌ در آن‌ آمده‌ است:

«در تاريخ‌ 14/1/1357 از سرويس‌ مركزي‌ اسراييل‌ در تل‌آويو شخصي‌ تماس‌ گرفت‌ و اظهار داشت‌ شخصي‌ به‌ نام‌ يعقوب‌ نيمرودي... كه‌ اكنون‌ ميليونر است، امروز مي‌خواهد پيش‌ ما (به‌ اسراييل) بيايد و با خودش‌ چيزهايي‌ دارد كه‌ ما نمي‌خواهيم‌ با آنها به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بگردد. كاري‌ كنيد كه‌ او راحت‌ از تهران‌ خارج‌ شود...» (ص‌ 228)