اسرائیل از عرش تا فرش؛ کار دشوار غرب برای تثبیت مولود نامشروع

در آستانه شصتمین سال اشغال فلسطین و یا به تعبیر و ادعای غربی‌ها شصتمین سال استقلال اسرائیل (گویی اسرائیل تحت قیمومیت انگلیس بوده) و در شرایطی که معادلات منطقه‌ای و جهانی فرسنگ‌ها با معادلات قدرت درسالهای دهه 40 قرن بیستم فاصله دارد؛ اینک دنیای غرب به هر دری می زند تا مولود نامشروعش را تثبیت کند.
برای موجودیت یک پدیده، سه مرحله وجود دارد: ظهور، تثبیت و شناسایی. اتفاقات ریز و درشت چند سال اخیر در سرزمین های اشغالی اعم از بحث یهودیت دولت اسرائیل، تشکیل دولت فلسطینی، جنگ‌های چند دهه اخیر این رژیم و شکست‌های آن حاکی از چیست؟ به نظر می رسد اسرائیل پس از شصت سال از زمان موجودیتش هنوز در مرحله ظهور بوده و با وجود تلاش‌های پیگیر حامیانش نتوانسته است خود را تثبیت نماید.
تثبیت این رژیم در چنبره کشورهای عربی و اسلامی به نظر دشوار می‌رسد چه اینکه شرایط کنونی هیچ شباهتی به سالهای دهه شصت قرن بیستم ندارد که سران دولت‌ها تصمیم گیر و تصمیم ساز درباره آینده روابط با اسرائیل باشند. امروزه متغیر اصلی در قضیه فلسطین، ملت‌ها هستند. از این روست که غرب برای تثبیت اسرائیل در سالهای اخیر و با توجه به بیداری ملت‌ها به طرح‌های رنگارنگی روی آورده است. طرح هایی در قالب جنگ، صلح و مذاکره.
آنچه امروزه غرب به رهبری آمریکا و انگلیس به دنبال آن هستند؛ تثبیت دولتی تحت نام اسرائیل با مرزها و هویتی مشخص است. تمام اتفاقات که امروزه در خاورمیانه به وقوع می پیوندد بخش غیر قابل انکار آن مربوط به تلاشهای غرب جهت تثبیت اسرائیل است. این در حالی است که رسانه های غربی زمانی که مباحث مربوط به روند مذاکرات به اصطلاح صلح را مطرح می کنند سخن از شناسایی اسرائیل توسط کشورهای عربی را به میان می آورند. گو اینکه اسرائیل از مرحله تثبیت گذرکرده و به مرحله شناسایی رسیده است.
جنگهای سالهای 1948، 1967، 1973، ‌1982 و 2006 به همراه سرکوب ملت فلسطین همه و همه حاکی از تلاش اسرائیل برای تثبیت موجودیتش محسوب می شود. چه اینکه اگر خیال این رژیم از بابت اثباتش آسوده بود نیازی به هزینه های سرسام آور و پیامدهای اقدام نظامی نداشت.
به ویژه پیامد آخرین جنگی که علیه لبنان به راه انداخت(جولای 2006) و در شصتمین سال موجودیتش همه آنچه را که رشته بود، پنبه کرد. از این روست که در تحلیل جنگ 33 روزه در تابستان سال 2006، ناظران سیاسی معتقدند این جنگ بنیان این رژیم را به لرزه درآورد و آن را به نقطه صفر بازگرداند. حالا اسرائیل پس از شصت سال، بیش از هر زمان دیگری به حمایت سیاسی – نظامی غرب از یک سو و ماجراجویی های کورکورانه برای اثبات وجودش از سوی دیگر دلبسته است.
همان حسی که فردای 14 می 1948 در درون سران وقت رژیم تازه تاسیس اسرائیل بیدار شده بود، اما آیا شرایط امروز جهان و منطقه با شرایط دهه چهل قرن گذشته برابری می کند؟ بدون شک خیر، نه اسرائیل در شرایط آرمانهای دهه 40 و 60 قرار دارد و نه آمریکا و انگلیس از جنگ جهانی دوم سربلند بیرون آمده اند. نه اسرائیل در جنگ اثباتش موفق شده است و نه آمریکا و انگلیس در لشکرکشی به دو کشور مسلمان پیروز شده اند. افزون براینکه پدیده ای نو در منطقه ظهوریافته که از دهه 80 قرن گذشته تا هشتمین سال از آغاز هزاره سوم میلادی مراحل ظهورو تثبیت را با موفقیت پایان و اینک در مرحله شناسایی به سر می برد و چه بسا در آینده ای نزدیک این مرحله را نیز پشت سرخواهد گذاشت.
در جدال برای ناکامی در شناسایی این جریان نوظهور، غرب همه توان خود را به کار بسته است. این توان نه برای تثبیت اسرائیل، بلکه برای ممانعت از الگو گیری جریانی جدید تحت نام مقاومت است. طرح غرب برای رویارویی با این مرحله (تثبیت اسرائیل و جلوگیری از شناساسیی مقاومت) چیست؟ جنگی سیاسی - نظامی سه جانبه و همزمان در فلسطین، لبنان و عراق.
براساس طرح سیاسی نظامی ای که آمریکا و اسرائیل به کمک برخی متحدان عربی خود برای تابستان خاورمیانه تدارک دیده اند، عراق، فلسطین و لبنان یکجا هدف برنامه هایی است که باید در نهایت به نفع منافع استعماری آمریکا(ممانعت از شناسایی جریان مقاومت و تثبیت اسرائیل) پایان یابد.
از دید تیم نو محافظه کارحاکم بر کاخ سفید نتایج حاصله از مثلث ویرانه عراق، ‌لبنان و فلسطین در مدت باقی مانده تا پایان عمر ریاست جمهوری بوش باید به تحولی انجامد که منجر به ابقای حضور نظامیان آمریکا در عراق شود. نظامیانی که براساس مصوبه شورای امنیت سازمان ملل متحد باید تا پایان سال 2008 از عراق خارج شوند.
خروج این تعداد نظامی پس از پنج سال اشغال عراق و دست نیافتن واشنگتن به کمترین دستاورد از این ماجراجویی بی شک فاجعه ای جبران ناپذیر برای آمریکایی ها تلقی خواهد شد بنابراین کاخ سفید درصدد طرحی نو افتاد. این طرح شامل اعلام تشکیل دولت فلسطینی، امضای توافق امنیتی با دولت عراق و بروز جنگ داخلی و یا احتمالا جنگ خارجی علیه لبنان با هدف سرگرم کردن این کشور در تحولات درونی و تحلیل توان آن است.
تیم حاکم برکاخ سفید به کمک اسرائیل و برخی متحدان عربی خود سرمایه گذاری عظیمی بر روی این پروژه سه گانه که در نهایت به تثبیت تل اویو منجر خواهد شد، انجام داده است و براساس برنامه زمان بندی شده ابتدا عراق سپس فلسطین و پس از آن نوبت لبنان بود. در فلسطین موافقت ابومازن رئیس تشکیلات خودگردان برای چشم پوشی از بیت المقدس و آوارگان اخذ شده است و اعراب نیز در این باره هرگونه تصمیم گیری را برعهده ابومازن گذاشته اند.
با توجه به احاطه ای که کاخ سفید بر ابومازن دارد امضای سند تشکیل دولت فلسطینی توسط ابومازن امری یقینی است مگر آنکه افکارعمومی فلسطین در پی تغییری باشد. این درحالی است که یاسر عرفات رئیس فقید تشکیلات خودگردان فلسطین در چنین وضعیتی (کمپ دیوید دوم)تصمیم گیری درباره بیت المقدس را به جهان عرب و اسلام واگذار کرد و به همین دلیل آمریکایی ها از وی عبور کردند، اما ابومازن به این دلیل که توسط خود آمریکایی ها به قدرت رسیده نه به دلیل سوابق مبارزاتی اش به راحتی تسلیم خواسته های واشنگتن شده است.
تهدید وی به استعفا نیز حاکی از این موقعیت جدیدش است. ضمن آنکه اعراب نیز به دلیل جایگاه بسیار ضعیفشان در معادلات بین المللی توان مقاومت در برابر مطالبات آمریکا را ندارند و بر این اساس قضیه فلسطین را صرفا فلسطینی می دانند و تصمیم گیری در این مورد را به ابومازن محول کرده اند. این در حالی است که مراسم به اصطلاح جشن 60 سالگی اسرائیل که بوش در آن شرکت خواهد کرد نیز به عنوان زمینه ای برای امضای این معامله بزرگ تدارک دیده شده است.
موفقیت بوش در این نبرد فضای جدیدی را برای واشنگتن خلق خواهد کرد. این فضای جدید نیازمند آن است که آمریکایی ها چند صباحی در عراق بیشتر بمانند. از این رو طرح موسوم به توافق امنیتی (امنیتی سیاسی و اقتصادی) به دولت عراق پیشنهاد شده است صرفا در ازای این نکته که عراق از تحت بند هفت منشور سازمان ملل متحد خارج شود. یعنی استقلال خود را از سازمان ملل متحد بازیابد. آمریکا در ازای این وعده (خروج عراق از تحت بند هفت) خواستار آن شده است که این کشور باید عامل استقرار منطقه ای باشد به این معنا که با اسرائیل سازگار گردد.
دستیابی به نتایج مورد نظر در دو حلقه فلسطین و عراق (با علم به نیاز مبرم بوش به نتایج آن) نیازمند از کار انداختن لبنانی است که نشان داده است در دو سال اخیر بیشترین تاثیرگذاری را بر تحولات خاورمیانه داشته و به دلیل موقعیت بسیار استراتژیکش مانع از تحقق منافع استعماری آمریکا است.
بنابراین جریان معارض یا به بیانی دیگر جریان مقاومت در لبنان باید در ابتدا خنثی و سپس حذف شود. حذف جریان معارض در لبنان از دید واشنگتن تنها از طریق جنگ داخلی و توزیع بحران و تنش امکان پذیر است. (زیرا آزمون اقدام نظامی علیه این جریان در جنگ تابستان 2006 به شکست انجامید). از دید کاخ سفید تضعیف معارضان در لبنان بدون شک به تضعیف جایگاه جریان حماس و جهاد اسلامی در فلسطین و تقویت جریان 14 مارس در لبنان منجر خواهد شد و تضعیف حماس و جهاد به معنای قدرت یابی ابومازن است تا او به راحتی بتواند در معامله ای که واشنگتن و تل آویو پیش روی او گذاشته اند قادر به تصمیم گیری باشد.
تمام این اقدامات غرب همچنان بر این مدعا تاکید دارد که در شصتمین سال اشغال فلسطین و تاسیس اسرائیل حامیان آن به دنبال تثبیت آن هستند. حالا که اسرائیل از "عرش" به "فرش" رسیده است آیا این مهم امکانپذیر خواهد بود؟ سیرتحولات هفت سال گذشته، اما پاسخی منفی به این پرسش می دهد.