اسراییل پس از 2000

موقعیت و جایگاه و سابقه نویسنده، توجه و تأمل در نظریات وی را توجیه پذیر می‌کند. گو اینکه در کلیات این استراتژی ، ما شاهد نوعی اجماع در میان سیاستمداران و سیاستگذاران اسراییلی هستیم. منظر آینده نگرانه این کتاب در ترسیم؛ بایسته‌های دولت و کشور اسراییل که هم افقهای نزدیک و هم دور را مطمح نظر قرار می‌دهد، حاکی از اهتمام نظام سیاسی اسراییل برای کاهش عامل شانس و صدفه در مدیریت کشور  به ویژه در جهان متلاطم و متحول کنونی و کنترل و مدیریت حداکثری تمامی عواملی است که در حصول هدف تحقق جایگاهی برتر برای این کشور مؤثرند. توجه به نگرش آینده محور کتاب، از یک طرف در مقام مقایسه با غفلت کشورهای منطقه از نصب العین قرار دادن چنین نگرشی و اصرار و ایستایی بر جزمیت فکری   عملی و یا پذیرفتن تحول از سر اضطرار و اجبار و از طرف دیگر در مقایسه با میزان توفیق یا عدم توفیق نویسنده در تبیین واقع بینانه همه مسایل استراتژیک برای اسراییل اهمیت افزونتری دارد.
کتاب از یک مقدمه و هفت فصل تشکیل شده است و در هر فصل، نویسنده موضوعاتی را مورد بررسی قرار می‌دهد. نویسنده در مقدمه، بی درنگ مهمترین دغدغه خود، یعنی «آینده دولت اسراییل» را به عنوان هدف اصلی کتاب مطرح می‌سازد، پرسشهای مطرح شده در مقدمه کتاب از یک سو ترجمان دیگری است از همان دغدغه مذکور و از سوی دیگر، بیانگر چارچوب یا سازماندهی استراتژی امنیتی است که وی در بقیه فصول کتاب برای تضمین بقای اسراییل ارایه می‌دهد. چگونگی بقای اسراییل در جهان و منطقه متحول خاورمیانه، چگونگی دستیابی به یک موازنه استراتژیک جدید با همسایگان در دوران صلح و نیز اصول حیاتی‌ای که برای رسیدن به صلح با اعراب باید بدان اهتمام ورزید و متکی شد، مسایل مهمی هستند که نویسنده درصدد پاسخ یابی و پاسخگویی به آنها بر آمده است. استراتژی امنیت مورد نظر نویسنده مرکب از دو مؤلفه است: یکی تجربه تاریخی یهود از آزار و اذیت و آوارگی و فقر و کشتار، که نویسنده از آن تعبیر به حماسه یهود می‌کند. این تجربه به گفته نویسنده در واقع، ناظر به این عبرت مهم برای یهودیان نیز هست که در ضعف «ضعف و انزوا و نداشتن کشوری مستقل و پراکنده بودن در چهار گوشه دنیا علت العلل بدبختی و فلاکتی است که یهودیان در طول تاریخ تحمل کرده‌اند.» شاید بتوان قوم یهود را جزو نادر اقوامی دانست که تاریخ و تجارب بر آمده از آن در خود آگاهشان حضوری زنده دارد، گویی در تاریخ می‌زیند و بار سنگین خاطرات و تجارب چند هزار ساله را بر دوش می‌کشند. [1]
انتقال تجارب تاریخی از جمله برنامة یهودزدایی و یهود آزاری آلمان هیتلری   هم در درون خانواده‌ها و هم در برنامة رسمی آموزش و پرورش اسراییل – جزو فرآیند جامعه پذیری در این کشور است. در نظام آموزشی این کشور، گنجاندن برنامة دیدار از اردوگاههای آشوویتس، بیانگر اهتمام مسئولین این کشور به زنده نگاه داشتن این تجربة تاریخی نزد همة یهودیان است. می‌توان گفت که حضور زندة این تجارب در خودآگاه یهودیان اسراییلی، کما بیش آنان را دچار پارانویا یا همه هراسی کرده است. این هراس، تردید و بد گمانی شدید در استراتژیهای سیاسی – امنیتی این کشور نیز انعکاس پیدا می‌کند. شاید گزافه نباشد اگر گفته شود که علی رغم تلاش نویسنده در ترسیم نوعی همکاری منطقه‌ای، غلبه پارانویا بر جامعة اسراییل از یک طرف و بی اعتمادی و نگرانی در کشورهای عربی از طرف دیگر، باب همکاریهای منطقه‌ای را حداقل در کوتاه مدت مسدود ساخته است. خود نویسنده هم در مقدمه کتاب با طرح یک «فرض اساسی، اما خطرناک» این نکته را تایید می‌کند. فرض وی این است که «حتی در صورتدستیابی به صلح با اعراب، منطقة خاورمیانه که در آن زندگی می‌‌کنیم، هرگز روی آرامش را نخواهد دید» به همین دلیل، تاکید می‌کند که «امنیت اسراییل ، باید بیش از هر چیز دیگری بر برتری نظامی و داشتن مرزهای امن و قابل دفاع، استوار باشد.» مؤلفه دوم استراتژی نویسنده – برآمده از تجربة او از جنگ اکتبر 1973- معطوف به ضرورت آمادگی دایمی، قدرت برتر، توان دفاعی بالا و هوشیاری اسراییلی است تا «بار دیگر غافل نشویم، فریب نخوریم و طعم تلخ شکست و خواری را نچشیم.» جنگ اکتبر 1973 که با غافلگیری اسراییل آغاز شد، شوک و تکانه شدیدی به جامعة یهود – به ویژه اسراییل – وارد ساخت و اگر چه نهایتاً به پیروزی اسراییل ختم شد، اما آثار تلخ نگرانیهای ناشی از آن تا مدتها در ذهن و ضمیر اسراییلی‌ها باقی ماند و حتی سلسه‌ای از تحولات سیاسی را در این کشور رقم زد. پیدایش جنبشهای «گوش آمونیم» و «اینک صلح» زوال تدریجی ایدئولوژیهای اتاتیسم و فراهم شدن مقدمات حذف جنبش کارگری از مناصب قدرت و پیدایش نوعی نظام چند حزی رقابتی ، از جمله پیامدهای این جنگ بود.[2]
افراییم سنه معتقد است که استراتژی امنیت ملی نمی‌تواند تنها به محیط خارجی و تهدیدات و احتمالات خارجی معطوف باشد، بلکه در کنار اوضاع و عوامل خارجی باید وضعیت داخلی را نیز در بر بگیرد. به اعتقاد وی پیدایش مصونیت داخلی مبتنی بر دو رکن تدوین و اجرای یک سیاست اجتماعی صحیح و توجه به موقعیت اعراب در اسراییل است. البته نویسنده توضیح بیشتری دربارة مفهوم مصونیت یا ایمنی داخلی و شرایط و ارکان تامین آن نداده است. اما با نگاهی گذرا به جامعة اسراییل، می‌توان از شکافهای اجتماعی فعال و نیمه فعالی آگاهی یافت که این جامعه را با خطر واگرایی مواجه ساخته‌اند. شکاف میان مسلمانان و یهودیان شکاف میان یهودیان سکولار و مذهبی، اشکنازی‌ها و سفاردیم‌ها، یهودیان غربی و شرقی، صلح طلبان و غیره. تأثیر این شکافها به گونه‌ای است که شماری از جامعه شناسان معتقدند که تحقق صلح با اعراب، موجب آغاز جنگ داخلی در اسراییل خواهد شد؛ اگر چه این دیدگاه با تردید جدی مواجه است، اما نمی‌توان از تکانه‌های شدیدی که بر جامعه اسراییل وارد می‌آید، غفلت کرد. مثلا آیا جمعیت رو به افزایش اعراب اسراییلی که با برادران مسلمان خود در مناطق اشغالی احساس همدردی و با کشور فلسطین احساس هویت واحد می‌کنند نمی‌تواند از لحاظ امنیت و مصونیت درونی موجب دغدغه و نگرانی شدید شود. شاید بتوان به حق چنین گفت که اهتمام به ابعاد اجتماعی – فرهنگی امنیت نسبت به جنبه‌های نظامی – اقتصادی آن از اهمیت افزونتری برخوردار است.

فصل یکم.دگرگونی در خاورمیانه:
منطقه خاورمیانه از دیدگاه نویسنده، مملو از تناقضات، اختلافات نژادی – کینه توزی و دشمنی و شکافهای عمیق است. این منطقه، شاهد تغییر موازنه قوا، پیدایش گروه بندیهای منطقه‌ای جدید و نیز تهدیدات و احتمالات تازه‌ای برای اسراییل بوده است، بنابراین، برنامه‌‌ریزی برای جایگاه و موقعیت اسراییل در خاورمیانه پس از سال 2000 باید با تأکید بر واقعیات و فرضیه‌های مبتنی بر احتمال شدت یافتن تهدیدات انجام گیرد. به گفته نویسنده، موقعیت استراتژیک منطقة خاورمیانه و به ویژه وجود منابع نفت در آن ، علل ژرفا، گستردگی و سرعت تحولات در این منطقه است، که از دیرباز آن را به میدان رقابت قدرتها تبدیل کرده و موجب تحول جبهه بندیها، مرزبندیها و شده است. تبلور و انعکاس بلوک بندی جهانی شرق و غرب با هژمونی شوروی و آمریکا در این منطقه، شوروی را به پشتوانه و حامی اعراب تبدیل کرده بود و آمریکا را به حامی و پشتیبان اسرایل.فروپاشی شوروی، تأثیر و پیامدهای گسترده‌ای بر مناقشة اعراب و اسراییل گذاشته است. حذف پشتوانة مهمی چون شوروی برای اعراب و به ویژه «کشور خط مقدم» چون سوریه، تبعات گسترده‌ای داشته است – از جمله تضعیف در مقابل اسراییل سوریه که به گفتة نویسنده در مقاومت منطقه‌ای خود همواره مستظهر به کمک شوروی بود، بعد از زوال این کشور، دریافت که یارای مقابلة نظامی با اسراییل را ندارد، بنابراین، به مذاکرات صلح، گرایش یافت. به عقیدة افرائیم سنه، سیاست صلح در خاورمیانه، یکی از پیامدهای زوال شوروی و تفوق آمریکا در منطقه است و در واقع می‌توان گفت روند صلح با منافع آمریکا سازگاری و مطابقت دارد.
نویسنده از وقوع انقلاب اسلامی و تأثیرات فکری آیت الله خمینی(ره) بر اسراییل، به عنوان یکی دیگر از علل تغییر و دگرگونی در منطقه خاورمیانه یاد می‌کند. نویسنده در توضیح و تبیین تأثیر انقلاب اسلامی به خطر و تهدیدی اشاره می‌کند که حاکمان منطقه از شعارها و اصول و آرمانهای انقال اسلامی احساس می‌کردند. وی می‌افزاید همین احساس خطر موجب شد که اسراییل – ولو به طور موقت – دیگر به عنوان خطر اصلی تلقی نشو و نگاهها و هدفها متوجه ایران شود. وی جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران را تبلور این تضاد می‌داند که با حمایتهای وسیع مالی- تدارکاتی اکثر کشورهای عربی همراه بود. به نوشتة افرائیم سنه، جنگ ، نشانة ترس عرب‌ها از ایران بود. نویسنده در ادامة این فصل به تداوم و بی ثباتی در منطقة خاور میانه توجه نشان داده است. وی امید به توسعة همکاریهای منطقه‌ای را که موجب شکوفایی و رونق اقتصادی و ثبات سیاسی کشورهای منطقه می‌شود، نوعی خوش خیالی می‌داند و شرط تدبیر را آن می‌داند که برنامه ریزیها « بر اساس پیش بینیهای مبنی بر تشدید تهدیدات صورت گیرد.» وی بی ثباتی منطقة خاورمیانه را ناشی از سه عامل یا سه نوع عدم تعادل می‌داند.

1.تقسیم ناعادلانه ثروت در جهان عرب؛
2. اختلاف کشورهای رادیکال و محافظه کار؛
3. عدم تعادل میان اسراییل و جهان اسلام و عرب.

توزیع نا متعادل ثروت و فقر، یعنی تمرکز حداکثر ثروت در بخشی ازجوامع و جهان عرب و فقر در بخشی دیگر، به گمان نویسنده موجب اشاعة نوعی دلخوری یا کینه یانگاه تلخ توده‌ها به «زندگی اشرافی و عیاشی برخی از اعراب و ثروتهای افسانه‌ای آنان می‌شود.» وی معتقد است که وجود فقر در منطقه، بسیج ایشان را توسط برخی کشورها یا گروهه - در راستای اهداف و منافع خودشان – تسهیل می‌کند. نویسنده در فصل چهارده ایران را مصداق این سخن می‌داند که حداقل با استفاده از محرومیت شیعیان به سازماندهی سیاسی – نظامی آنان می‌پردازد تا سیاستهای منطقه‌ای خود را پیش برد عامل دوم در واقع، تعمیم عدم تعادل اول – یعنی شکاف فقر و ثروت بین کشورهای خاورمیانه – به سطح منطقه است. نویسنده، با مقایسه میزان تولید ناخالص ملی کشورهای پر جمعیت و کم جمعیت منطقه ، ابعاد دیگری از شکاف اقتصادی را در مقیاس منطقه نشان می‌دهد. به عقیدة وی، وجود این شکاف،‌ زمینة تجاوز یک کشور بزرگ، پر جمعیت، اما فقیر را به کشورهای ثروتمند کوچکتر فراهم می‌آورد، زیرا «اغلب یک کشور قوی برای حمله به همسایه‌ای ضعیف، اما ثروتمند وسوسه می‌شود.» مصداق سخن نویسنده در واقع، تصرف کویت توسط عراق است، اما برخلاف دیدگاه نویسنده و علی رغم اهمیت عامل اقتصاد در بروز تنشهای منطقه‌ای می‌توان گفت که فروکاستن تمام ستیزه‌ها به اقتصاد، نوعی ساده کردن مسئلهاست و تعارضات و سیتزه‌های موجود در منطقة خاورمیان، آبشخور تاریخی – فرهنگی دارد. سنه در توضیح سومین عامل بی ثباتی در منطقة خاورمیانه، موضوع محدودة استراتژیک اسراییل را مورد بررسی قرار می‌دهد. در واقع، این بحث معطوف به تحولات استراتژیکی- امنیتی است که متعاقب کاربرد تسلیحات دوربرد موشکی به وجود آمده است. نویسنده با اشاره به ویژگی تسلیحات موشکی، یعنی نداشتن تلفات جانی برای مهاجم و عدم امکان مقابله با آن ، معتقد است که موشک، تعیین کننده وضع نهایی جنگ نیست و به عبارت بهتر، موشک، موجب پیروزی نهایی دارندة آن نمی‌شود، زیرا پیروزی ، مستلزم تصرف خاک کشور دشمن است. نویسنده تهدید موشکی علیه اسراییل را بیشتر معطوف به مناطق مسکونی پشت جبهه می‌داند که البته با حمل کلاهکهای هسته‌ای و شیمیایی می‌تواند به کشتار وسیع مردم، تخریب لجستیک نیروهای نظامی در خطوط مقدم و مآلا بروز نگرانی و تضعیف روحیة سربازان منجر شود تبیین ویژگی جنگهای آینده کهدر واقع مصبوغ به کاربرد وسیع تکنولوژی و تسلیحات پیچیده نظمی است مجال بهتری می‌طلبد و در ایجا به یاد آوری این نکته اکتفا می‌شود که دیدگاهنویسنده دربارة تصرف سرزمینی به عنوان شرط پیروزی، بیانگر نگرش زمین محور و نفر محور در تدوین و ترسیم استراتژیهای نظامی و مآلاً امنیتی است، در صورتی که نو آوری در فن آوری نظامی جامی پیاده نظام را به گلوله و موشک و توپخانه داده است. تجربة جنگ خلیج فارس، بیانگر تأثیر تکنولوژی در تخریب و انهدام پیاده نظام و زرهی در میدان جنگ است. گو اینکه در جنگ آینده ، میدان جنگی که دو طرف در برابر هم به صف آرایی نیروها بپردازند وجود ندارد. در مجموع فن آوری پیچیدة نظامی می‌تواند ارکان اقتصاد،‌اجتماع و ارتش یک کشور را کاملا منهدم و زمینة تصرف و فتح آن را مهیا سازد.
نویسنده با توجه به تجربة حملات موشکی عراق به اسراییل، در مورد خطر خطر جدی نهفتة در این تسلیحات برای آیندة اسراییل به تأمل پرداخته و چگونگی دفع آن را به عنوان یک پرسش مهم استراتژیک و امنیتی مطرح می‌‌سازد. به عقیدة وی، امکانات موشکی کشورهای اسلامی محدودة استراتژیک اسراییل را از کشورهای هم مرز به کشورهای دور دست‌تر‌ گسترش داده است. البته نویسنده در تعیین این محدوده،‌قول ثابت و معینی ندارد. مثلا در یک جا آخرین نقطه‌ای را که می‌توان از آنجا با موشک منطقة گوش‌دان در حومه تل آویو را هدف قرار داد به عنوان معیار تعیین محدودة استراتژی اسراییل می‌داند و در جایی دیگر بر عامل توانایی وارد ساختن ضربه استراتژیک از سوی کشورهای منطقه به عنوان معیار تأکید می‌ورزد. مثلا اگر کشوری بتواند یکی از آبراههای بین المللی را بر روی کشتیهای اسراییلی ببندد، در محدودة استراتژیک اسراییل قرار می‌گیرد. این دو معیار، پیامدهای متفاوتی در تدوین استراتژی امنیت ملی – منطقه‌ای و اجرای دیپلماسی امنیتی برای اسراییل دارد. معیار تسلیحات موشکی دایرة محدودة استراتژیک اسراییل را بسیار گسترده‌تر می‌کند تا معیار ضربة استراتژیک. گو اینکه دیدگاه غالب در اسراییل نیز بر عامل تسلیحات موشکی – به عنوان عامل مؤثر در تحول استراتژی امنیت ملی – تأکید می‌کند. در طرحهای امنیتی جدید این کشور، کشورهای دشمن به سه دسته تقسیم شده‌اند: کشورهای هم مرز با اسراییل، کشورهای خط دوم با ی کشور حایل مانند عراق و کشورهای خط سوم با دو کشور حایل مانند ایران، البته افرائیم سنه به این مقوله بندی، عنصر کشورهای پیرامونی را نیز می‌افزاید. اینها کشورهای پیرامونی را نیز می‌افزاید. اینها کشورهایی هستند که در مدار چهارم قرار می‌گیرند و گسترش همکاری و تعادل اقتصادی – امنیتی با آنها مورد تأکید نویسنده است. استراتژیستهای اسراییل در حالی که به مدار بندی فوق پرداخته‌اند – با توجه به اهمیت و تأثیر تسلیحات موشکی که متضمن نفی اهمیت دوری نقاط استراتژیک در اعماق خاک کشور است – کشورهای مدار دوم و سوم را نیز به مثابة کشورهای خط مقدم می‌دانند که در تخدیش امنیت اسراییل از قدرت بالایی برخوردارند. به قول او ری بار ژوزف ورود فن آوری‌های پیچیدة نظامی و نیز تسلیحات متعارف و غیر متعارف به منطقه و امکان دسترسی کشورهای مدار دوم و سوم به خاک اسراییل، موجب تحول در یکی از مؤلفه‌های اصلی امنیت ملی و اسراییل، یعنی هراس از هجوم همه جانبة اعراب به عنوان خطرناک‌ترین تهدید برای موجودیت اسراییل شده است.
افرائیم سنه در کنار تأکید بر هشیاری و تأمل در تحولات کشورهای واقع شده در محدودة استراتژیک اسراییل بر تلاش برای ایجاد رابطة دوستانه با آنها نیز تأکید می‌کند. ام اخیرا شیمون پرز راهکار جهانی کردن امنیت اسراییل را به عنوان یک سیاست امنیتی برای تأمین امنیت این کشور مطرح ساخته است که در فصل چهار بیشتر توضیح خواهیم داد. نویسنده در ادامة این فصل به توضیح عدم تعادل استراتژی میان خاورمیانه و کشورهای پیرامون آن – به عنوان یکی دیگر از عوامل بی ثباتی منطقه – می‌پردازد در وهلة اول ، بر تمایز هویتی اسراییل – به عنوان یک کشور یهودی – با منطقة خاورمیانه به عنوان یک محیط اسلامی تأکید که به نظر وی این تمایز در صورت تحقق صلح هم باید حفظ شود. «به نفع ماست که هویت خود را حفظ کنیم و اجازه ندهیم محو و فنا شود.» تأکید بر حفظ هویت و کشور یهود از سوی نویسنده،‌ در واقع، از احساس نا امنی وی از محیط خاورمیانه و تهدیدی که به زعم او متوجه اسراییل است ناشی می‌شود. وی به عناصری چون جمعیت اندک (5/5 میلیون نفر) و مساحت کم اسراییل – به عنوان تمایز منفی – و بر توان اقتصادی (و البته نظامی آن به عنوان تمایز مثبت و نقطه قوت اسراییل در مقابل کشورهای همسایه اشاره می‌کند. نویسنده با توجه به برابری تولید ناخالص ملی اسراییل به تنهایی با تولید ناخالص سه کشور مصر، اردن و سوریه اشاره می‌کند که این برتری اقتصادی به وسیلة دو عامل، تکمیل می‌شود: یکی برتری نظامی، صنعتی و اطلاعاتی و دیگری مرزهای قابل دفاع. در توضیح برتری نظامی،‌ نویسنده بر توانایی اسراییل در دفع تهاجم ارتشهای عربی و نابودی قوای مهاجم و تفوق کمی و کیفی نظامی تاکید می‌کند. برتری کمی، ناظر به تعداد نیروی زمینی، ادوات زرهی لازم برای تفوق در زمینة آرایش دفاعی و تهاجمی در کلیة جبهه‌های جنگ است و برتری کیفی، معطوف به ظرفیت و قالیت بالای نیروها در انجام مانورهای عملیاتی و انجام هر چه بهتر مأموریتهای محوله است. برتری صنعتی، متضمن ساخت ادوات و تسلیحات رزمی و پشتیبانی بهتر و برتر نسبت به دشمن و برتری اطلاعاتی نیز ناظر به تفوق در دو زمینة سیستمهای جمع آوری اطلاعات لازم برای تأمین امنیت و حفظ برتری نظامی و صنعتی است. لازمة این برتری، دشاتن زیر ساختهایی چون مؤسسات مطالعاتی، مراکز پژوهشی و صنایع فعال و پیشرفته است.
نویسنده مدعی است که این برتری، ارزش بازدارندگی دارد، به گونه‌ای که هیچ کشوری تصور حمله به اسراییل را هم نکند و کلاً اینکه می‌توان با تکیه بر آن ، صلح را به همسایگان تحمیل کرد. سنه در ادامه بحث بازدارندگی به موضوع مهم قدرت هسته‌ای اسراییل به عنوان یکی از ارکان قدرت بازدارندگی اشاره کرده، تأکید می‌کند که اگر «مسئله‌ای باشد که اسراییل نباید در مورد آن هیچ گونه انعطاف پذیری یا ضعف نشان دهد، مسئله پنهان کاری در مورد توان هسته‌ای است.» علاوه بر اهتمام به اصل پنهان کاری تسلیحات اتمی، اسراییل به طریق اولی به حفظ برتری خود در این زمینه معتقد است و طبق همین سیاست در سالهای گذشته پایگاه اتمی عراق را بمباران کرد و امروزه نیز ایران را به عنوان یکی از مدعیان اصلی دستیابی تلاش برای دستیابی به توان هسته‌ای متهم می‌کند. تبلیغ و تعقیب این ادعا، بیش و پیش از هر چیز، نشان دهندة نگرانی گستردة اسراییل از نقض و مخدوش شدن برتری هسته‌ای آن کشور از سوی کشورهای اسلامی است. در فراز آخر این فصل، نویسنده به موضوع برخورداری از مرزهای قابل دفاع و نفی دیدگاه کسانی می‌پردازد که معتقدند در عصر موشک دوربرد، جستجوی مرزهای قابل دفاع ، بی معناست. به اعتقاد نویسنده، ویژگی مرزهای قابل دفاع، این است که بتوان با « حدافل نیرو و کمترین تلفات از تجاوز دشمن به اسراییل، جلوگیری کرد توجه به ویژگیهای توپرگرافی منطقه در ایجاد برتری ارتش اسراییل نسبت به مهاجمان، مؤثر خواهد بود» احداث راههای ارتباطی مناسب برای نقل و انتقالات، تأسیسات مقتضی برای تأمین و تدارک نیروهای خط مقدم جزو ضروریات مرزهای قابل دفاع است.
فصل دوم کتاب به بررسی مناسبات اسراییل با سه کشور سوریه، لبنان و مصر اختصاص یافته است. وی دربارة سوریه به مناسبات درونی قدرت بین اقلیت حاکم علوی و اکثریت سنی جامعة سوریه اشاره کرده، معتقد است که یگانه غایت این حکومت، حفظ قدرت در دست علوی‌ها است و در واقع،‌مسایلی چون حفظ جایگاه سوریه در جهان عرب، باز پس گیری بلندیهای جولان، ادامه سلطه سوریه بر لبنان و رونق بخشیدن به اقتصاد کشور ا سرمایه گذاری غرب، همه برای حفظ موجودیت و قدرت اقلیت علوی حاکم است. در این فصل، نویسنده مجددا به تأثیر فروپاشی شوروی بر تضعیف اعراب به ویژه سوریه و مجبور شدن این کشور به هماهنگی با تحولات منطقه و همراهی با سیاستهای آمریکا می‌پردازد و شرکت سوریه در ائتلاف ضد عراق به رهبری آمریکا را نشانة این هماهنگی و همراهی تلقی می‌کند. از دیگر نشانه‌های تغیی سیاستهای منطقه‌ای سوریه شرکت در کنفرانس صلح مادرید – تحت نظارت آمریکاست – اما نویسنده معتقد است که هدف سوریه، انعقاد قرارداد صلح با اسراییل با کمترین هزینه – یعنی قرارداد صلح رسمی و مناسبات ساده و بی روح به دور از هر گونه روابط گرم و نزدیک میان مردم دو کشور – است.
به قول نویسنده شرایط سوریه برای انعقاد قرارداد صلح با اسراییل عبارت است از: 1. عقب نشینی کامل اسراییل تا مرزهای چهارم ژوئن 1967؛ 2.خروج اسراییل از جولان و صلح عاری از عادی سازی روابط و مناسبات با اسراییل. وی نفع سوریه از صلح را سود اقتصادی مترتب به آن و تأثیر مثبت آن در حفظ و ثبات و تداوم رژیم سوریه می‌داند و زیان ناشی از صلح را برای این کشور آشنایی مردم سوریه با دموکراسی و آزادی در جامعه اسراییل، در نتیجه، تلاش برای دستیابی به آنها در سوریه و مآلاً بروز بی ثباتی و اعتراض نسبت به استبداد این رژیم می‌داند. افرائیم سنه در ترسیم روابط اسراییل با سوریه به طرح دو فرضیه می‌پردازد و معتقد است که این روابط باید مبتنی بر این دو فرضیه باشد: 1. یکی اینکه سوریه به لحاظ نظامی همچنان برای اسراییل یک تهدید به شمار می‌رود و همپیمانی این کشور با ایران این تهدید و خطر را جدیتر کرده است. همچنین حضور نظامی سوری در لبنان نیز برای اسراییل خطرناک است. 2. دوم اینکه، حتی اگر در مواضع سوریه در جهت حل مسالمت آمیز مسئلة جولان تغییری رخ دهد، برقراری صلح کامل و واقعی با این کشور به خاطر ماهیت و شرایط داخلی رژیم سوریه روندی کند، نا مطمئن و توأم با تردید و تعلل خواهد بود. بر مبنای فرضیات بد بینانة فوق، خطوط قرمز صلح با سوریه را به شرح زیر بر می‌شمارد:

1.قابل دفاع بودن تمام مرزهای مشترک اسراییل به ویژه با سوریه و در مجموع، برتری اسراییل به واسطة تسلط بر نقاط مرزی استراتژیک؛
2. عادی سازی کامل مناسبات فیما بین که به تعبیر نویسنده، متضمن ایجاد شبکه‌ای از روابط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بین دو ملت است. این روابط به گفته سنه ، برگشت به جنگ را برای هر دو کشور دشوار می‌سازد. این، در حالی است که سوری‌ها معتقدند عادی سازی روابط باید نتیجة صلح باشد، نه از شرایط دستیابی به توافق؛
3. سومین سرفصل مهم، حفظ منابع آب به عنوان یکی از ارزشمندترین کالاها در منطقة خاورمیانه است. کاهش منابع آب و افزایش جمعیت، به مرور زمان به آب، ارزش استراتژیک خواهد بخشید. از آنجا که عمدة آب شرب اسراییل از دریاچه طبریه به تأمین می‌شود، نویسنده تأکید می‌کند که اسراییل اجازه نخواهد داد که بیگانگان – به ویژه سوریه- به این منبع حیاتی دسترسی پیدا کنند. مضافا اینکه معتقد است قرارداد صلح با سوریه باید « نه تنها متضمن سلطة قانونی ما بر کنارة شرقی این دریاچه باشد که حفظ کیفیت آب را نیز تضمین نماید.» در مجموع نویسنده، صلح با سوریه را برای اسراییل پر اهمیت ارزیابی می‌کند و از آنجا که یکی از شرایط تحقق آن را عقب نشینی ازمناطق غنی و مرغوب جولان می‌داند، معتقد است که به ازای چشم پوشی اسراییل از این مناطق ، سوریه باید تضمین کامل و مناسبی در سطح استراتژیک به اسراییل دهد و تأکید می‌کند که صلح با سوریه نباید موازنة استراتژیک را به نفع آن کشور تغییردهد.
البته شرایطی که نویسنده – ضمن ارایه مفهوم منطقه عاری از سلاح – برای عقب نشینی از جولان مطرح می‌کند و سیستمی که نویسنده برای این منطقه ترسیم نماید، تغییر در وضعیت کنونی آن نخواهد داد، زیرا مفهوم مذکور، متضمن حفظ برتری اسراییل است و چون استقرار نیروهای سوری، ناقض این برتری است ، طبق نظر نویسنده،‌عقب نشینی اسراییل به تسلط مجدد سوریه بر مناطق جولان نخواهد انجامید گو اینکه افرائیم سنه معتقد است نباید چنین امری صورت پذیرد. نویسنده هنگام بحث از لبنان، روابط و مناسبات سوریه با لبنان و تمایل و اهتمام تاریخی این کشوربر تسلط بر امور لبنان و نیز توصیف شکافهای اجتماعی لبنان و وجود تفاوت قومی – مذهبی و رقابت شدید و جنگ داخلی آنان بر سر قدرت را مختصرا توضیح می‌دهد. وی با اشاره به شیعیان – به عنوان بزرگترین فرقه مذهبی در لبنان – از ارتباط نزدیک آنها با ایران و تلاش ایران برای تجهیز و سازمان دهی آنان که دلالت و پیامدهای امنیتی وسیع و هشدار دهنده‌ای برای اسراییل دارند یاد می‌کند. از این رو صلح با لبنان می‌تواند به کنترل نیروهای مسلمان ضد اسراییلی منجر شود که به زعم نویسنده، شمال این کشور را نا امن ساخته‌اند و در واقع، یکی از شرایط اسراییل برای صلح با لبنان، خلع سلاح حزب الله است.

افرائیم سنه، مزایای صلح برای اسراییل و لبنان را چنین بر می‌شمارد:
الف. انجام پروژه‌های مشترک گردشگری؛
ب. اجرای شیوه‌های نوین آبیاری در جنوب لبنان و کشت و فروش محصولات کشاورزی منطقه در اسراییل؛
ج. احداث سد بر رودخانه لیتانی.

نویسندهدر مورد مصر می‌گوید، علی رغم اینکه نخستین کشوری است که با اسراییل پیمان نامه صلح را امضا کرد، همکاری متقابل میان اسراییل و مصر همچنان محدود است. علل این محدویت از نظر نویسنده عبارت است از: یکی، مخالفت گروههای مرجع مصر با به رسمیت شناخته شدن اسراییل و مآلاً ، گسترش رابطه با آن از سوی دولت و دیگری، واهمه مقاات مصری از توسعه طلبی اسراییل و تسلط بر اقتصاد منطقه از سوی این کشور. نویسنده به طور تلویحی به ترس مصر از به حاشیه رانده شدن در مناسبات مختلف منطقه- به واسطه حضور قدرتمند اسراییل در نتیجه صلح – به عنوان یکی از موانع اصلی گسترش همکاریهای اقتصادی با اسراییل اشاره می‌کند. زیرا مصر با جمعیت بالا و رشد 3/1 درصدی جمعیت و درآمد سالاه 990 دلاری در مقال اسراییل، احساس ضعف می‌کند. نویسنده البته ضمن یادآوری اهمیت قدرت نظامی مصر با 460 فروند هواپیمای جنگی و 2750 تانک و یک ناوگان دریایی پیشرفته، تأکید می‌کند که برای جلوگیری از تسلط بنیاد گرایی اسلامی بر این کشور و ممانعت از سقوط رژیم حاکم در دستیابی نیروهای افراطی به این امکانات و ابزار، باید به شکوفایی اقتصادی مصر کمک کرد. نویسنده معتقد است اسراییل با اعطای کمکهای تجهیزاتی و علمی به کشاورزی مصر و اصلاح سیستم آبیاری این کشور و نیز اجرای طرحهای مشترک در بخشهای انرژی، ارتباطات، گردشگری و صنایع سبک می‌تواند به اقتصاد این کشور کمک کند.
فصل سوم کتاب با عنوان از منازعه تا مشارکت، ناظر بر مبارزات خونین و طولانی مدت فلسطینی‌‌ها و نیز جنگهای مکرر کشورهای عربی علیه اسراییل در سالهای گذشته و ورود در فرآیند فعلی صلح است. نویسنده با اشاره به پیشینه طولانی اشتغال فرهنگی و عملی(شغلی) خود به مسئله فلسطین و حضور در جنگ لبنان و ریاست حکومت محلی کرانه‌های باختری و حضور در گفت و گوهای صلح با ساف و رهبران مختلف فلسطینی، به سیر تاریخی تحولات موضع نیروهای مبارز فلسطینی و تکوین روند صلح می‌پردازد. به عقیده وی، شکست نظامی ساف در لبنان در تابستان سال 1982 به دنبال هجوم اسراییل به لبنان و نیز خروج عرفات از این کشور بر گزینه و راه حل نظامی به عنوان راه حل مشکل فلسطینی‌ها خط بطلان کشید. نویسنده در ادامه به درخواست 200 تن از شخصیتهای فلسطینی ساکن نوار غزه و کرانه باختری در سال 1982 از یاسر عرفات و ملک حسین برای حل مشکل و منازعه اسراییل- فلسطین با میانجی گری آمریکا و بر اساس قطعنامه‌‌های 338 و 242 به عنوان نقاط آغاز روند صلح اشاره می‌کند. به عقیده وی آغاز نسختین انتفاضه در اکتبر 1987، مرکز ثقل مبارزه فلسطینی‌ها را از تونس- که مقر رهبری ساف بود- به مناطق اشغالی انتقال داد و موجب ظهور رهبران جوان و جدیدی شد که با رهبران قدیمی تفاوت داشتند. وی می‌افزاید که شخصیتهای مختلف فلسطینی به رهبران ساف برای گشودن باب گفت و گو با اسراییل با استفاده از ثمرات انتفاضه، فشار شدیدی وارد ساختند که نهایتاً به تشکیل اجلاس نوزدهم ساف وشورای ملی فلسطین در سال 1988 و اعلام تشکیل دولت فلسطین به ریاست یاسر عرفات منجر شد. در بیانیه تشکیل دولت فلسطین یا بیانیه استقلال، بر خلاف منشور ملی فلسطین – مبنی بر تأسیس دولت یکپارچه فلسطین در کل سرزمین فلسطین – شورای ملی فلسطین ، قطعنامه 181 سال 1947 سازمان ملل مبنی بر تشکیل دو دولت در سرزمین فلسطین را پذیرفت. در ادامه روند گفت و گوهای صلح، مصر توانست فلسطین را متقاعد به پذیرفتن طرح سه ماده‌ای اسحاق رابین کند. موضوعات این طرح ، به ترتیب زیر بود:

1.توافق بر سر برگزاری انتخابات در کرانه باختری؛
2. گفت و گو بر سر رسیدن به یک راه حل انتقالی؛
3. به تأخیر انداختن برنامه ریزیهای گفت و گو جهت حل و فصل نهایی مشکلات.
افرائیم سنه در ادامه با اشاره به تصرف کویت از سوی صدام حسین، موضع گیری نادرست عرفات در جهت پشتیبانی از صدام را موجب انزوای شدید بین المللی و مآلاَ ضعف وی می‌داند که او را به امتیاز دهی بیشتر در مذاکرات صلح مجبور کرد. راه حل انتقالی مورد نظر رابین در گفت و گوهای صلح، ‌ناظر به بی اعتمادی عمیق و تاریخی بود که در تلفیق با کینه و دشمنی متقابل مسیر حل نهایی مشکلات فیمابین را حداقل در کوتاه مدت مسدود ساخته بود. بنابراین، باید حل آن را به زمان و به آینده موکول می‌ساختند. این راه حل ، ناظر به تفکیک مسایل هب مشکلات و مسایل آسان و دشوار بود که در مراحل اول، مسایل آسانی مانند اعطای خودمختاری و برگزاری انتخابات حل می‌شد و در مراحل بعدی، به مسایل دشوار رسیدگی می‌شد. ارکان چهارگانه مرحله انتقالی مورد نظ رنویسنده عبارت است از:
موافقتنامه اسلو(1)که در سال 1993 به امضای عرفات و رابین رسید. شرایط مطروحه در این مذاکرات، عبارت بود از: سرکوب تروریسم توسط حکومت خودگران و اعطای کمکهای خارجی به حکومت خودگردان با هدف نابودی زمینه‌های افراط گرایی؛

2. موافقتنامه‌های پاریس (1994) با محتوای دو طرح همگرایی اقتصاد اسراییل و منطقه خودگردان و همکاری بخش خصوصی دو طرف؛
3. موافقتنامه قاهره، ناظر به جزئیات نحوه انتقال قدرت به فلسطینی‌ها در غزه و اریحا؛
4. موافقتنامه اسلو(2) ناظر به مشخص شدن وضعیت کرانه باخری به مدت دو سال. در این موافقتنامه شهرهای جنین، نابلس، طولکرم، بیت لحم، الخلیل و اداره امور غیر نظامی 25 درصد از این منطقه به فلسطینی‌ها واگذار شد.
به اعتقاد افراییم سنه معیارهای سنجش میزان موفقیت مرحله انتقالی، سرکوب تروریسم توسط دولت فلسطین، سرکوب تروریسم توسط دولت فلسطین، بهبود اوضاع اقتصادی فلسطین و ایجاد مناسبات جدید میان یهودی‌ها و فلسطینی‌ها در مناطق خودگردان است. نویسنده با اشاره با اهمیت برقراری و استقرار صلح دایم، هدف استراتژیک آن را ایجاد مناسبات تازه و متفاوت میان اسراییلی‌ها و فلسطینی‌ها و نیز برقراری رابطه حسن همجواری و همگرایی اقتصادی با حفظ هویت خاص هر دو ملت می‌‌داند که نیازمند تشکیل واحد سیاسی مستقل فلسطینی است. اما به گفته سنه ، صلح دایم باید متضمن رعایت امنیت اسراییل، حق حاکمیت فلسطینی‌ها و وجود دولت اردن با هویت خاص اردنی باشد. سرفصلهای راه حل نهایی مشکلات موجود بین اسراییل – فلسطین به تصریح نویسنده عبارت است از: تداوم حضور ارتش اسراییل در امتداد رود اردن، که خط مرزی امن اسراییل را از سمت شرق تشکیل می‌دهد و دیگری، حل مشکل بیت المقدس که دو راه برای آن قابل طرح است: یکی ایجاد وضعیتی شبیه واتیکان برای آن ، یعنی نوعی حاکمیت دینی در درون حاکمیت سیاسی و دیگری، تقسیم شهر به محلات یا مناطق خود مختار تحت نظام و مقررات و شهرداری، یعنی ایجاد دو نوع شهروندی سیاسی و شهری. نویسنده تأکید می‌کندکه کشور فلسطینی، غیر از دو مورد، همه ویژگیهای یک کشور را خواهد داشت: یکی از حق داشتن ارتش و دعوت ارتش کشوری دیر برا ی حضور در قلمرو خود محروم است و دیگری اینکه حق ورود به پیمان نظامی با سایر کشورها را ندارد. افرائیم سنه از چهار عامل به عنوان عوامل مؤثر در حفظ صلح نهایی بین اسراییل و فلسطینی‌ها نام می‌برد:

1.اقتدار ونفوذ ناپذیری اسراییل و یقین اعراب به آن؛
2. ایجاد منافع مشترک اقتصادی به گونه‌ای که هر دو طرف دریابند که منازعه به زیان آنها خواهد بود؛
3. همکاری اسراییل و فلسطینی‌ها در زمینه‌های مختلف بهداشت، آموزش ، حمل و نقل و ارتباطات؛
4. ارتقای سطح معشیتی به ویژه برای فلسطینی‌ها.

به اعتقاد نویسنده،‌ عوامل مخرب صلح هم در اسراییل وجود دارد و هم در بین فلسطینی‌ها فلسطینی‌های مخالف صلح به گفته سنه عبارتند از: گروههای چپ گرا، گروههای سیاسی – اسلام گرای تندرو و گروههای نظامی – اسلام گرای تندرو که به نظر نویسنده،‌جدیترین خطر برای روند صلح به شمار می‌آیند. در اسراییل نیز گروههای یهودی افراطی ساکن در کرانه‌ةای باختری، درصدد ایجاد انسداد در روند صلح هستند که به گفته نویسنده، دولت باید آنان را سرکوب کند. وی عملکر نادرست حکومت خودگردان را تهدید دیگری برای صلح معرفی می‌کند و از ایران به عنوان منبع حمایت مالی از گروههای افراطی مخالف صلح نام می‌‌برد. نویسنده در پایان این فصل، تصویری از تعامل اسراییل و فلسطین و اجرای طرحهای مشترک اقتصادی میان این دو کشور ارایه می‌دهد و روزی را انتظار می‌کشد که « این دوملت سرزنده و با فرهنگ، دست از جنگ بردارند و همکاری دو جانبه را شروع نمایند. به عبارتی، معادله خاورمیانه دگرگون شده، تندروی، ارتجاع و تعصب جای خود را به پیشرفت و ترقی، ثبات و حرکت هماهنگ با زمانه می‌دهد.»
فصل چهارم که با عنوان تهدیدات دور و نزدیک به بررسی خطر ایران به عنوان تهدید واقعی و عراق به عنوان تهدید احتمالی پرداخته است. شاید برای خواننده ایرانی، مهمترین فصل کتاب به شمار آید. گرچه در مجموع – خواه به اسراییل به چشم یک رقیب توانمند منطقه‌ای نگاه کنیم و خواه به دیده یک دشمن خطرناک – استراتژی ترسیم شده در این کتاب و مجموعه استراتژیهای و برنامه‌های این کشور،‌برای ایرانیان – چه در مقام شهروندان عادی و چه در مقام تصمیم گیرنده یا استراتژیست – از اهمیت بالایی برخوردار بوده و تفطن به آن یک ضرورت ملی است. نویسنده با تحلیل مفهوم صدور انقلاب، از آن به عنوان تروریسم یاد می‌کند. وی معتقد است این مفهوم، متضمن اهداف رهبران انقلاب اسلامی برای تغییر رژیمهای منطقه و استقرار حکومت اسلامی به جای آن است. به عبارت بهتر ، تغیی نظم موجود منطقه‌ای و جهانی از جمله اهداف انقلاب اسلامی بوده است.
این تغییر نظم از یک سو معطوف به تحدید یا هدم فرهنگ غرب – حداقل در سطح منطقه – از طریق احیای ارزشهای دینی – اسلامی و تشویق مسلمانان به بازگشت به هویت اسلامی خویش بوده و از سوی دیگر، تغییر ساخت و ترتیبات قدرت در کشورهای منطقه، مورد نظر بوده است. بدین ترتیب ،‌ می‌ـوان گفت از جمله ابزار و نیروهای مورد توجه ایران برای ایجاد این تغییرات، همانا نیروهای مبارز و مسلمان و جنبشهای آزادی خواه و ستم ستیز بوده است که که همواره از بی عدالتی اقتصادی و سیاسی شایع و رایج در کشورهایشان در رنج بوده‌اند. ایران به تعبیر نویسنده با اعزام نیروهای خود به سازمان دهی این گروهها و آموزشهای مختلف به آنان پرداخت. حوزه این عملیات، سازماندهی به نیروی انقلابی کشورهای مختلفی چون لبنان، آذربایجان و شاخ و شمال آفریقا، آسیای مرکزی، بوسنی و هرزگوین و غرب چین را در بر می‌گیرد. گو اینکه در برخی مناطق از جمله در لبنان و سودان نیز در زمینه تسلط نیروهای اسلامی توفیقات حاصل شده ست.
به اعتقاد نویسنده‌، فروپاشی شوروی و زوال ایدئولوژی مارکسیسم، موجب بروز نوعی خلاء فکری – معنوی در کشورهای منطقه شد. این خلاء، عطش و اشتیاق شدیدی در بین نیروهیای اجتماعی کشورهای منطقه برای تمسک و توسل به دین برای هویت یابی و معنا دهی به زندگی و جهت دهی به فعالیتهای اجتماعی به وجود آورد و ایران نیز از همین زمینه برای پیشبرد اهداف خود استفاده نمود. اما در عین حال وی تأکید می‌کند که برنامه ایران به تقویت حرکتهای اسلامی محدود نمی‌گردد، بلکه ایجاد نیروی نظامی تهاجمی، استراتژیک و پرقدرت، مهمترین هدف ایران است ودر این زمینه، پیشرفتهایی هم کرده است. نویسنده سپس به برخی تواناییهای نظامی ایران – از جمله نیروی هوایی و دریایی و توان موشکی – و مآلا توان عملیاتی نیروهای مسلح آن اشاره می‌کند. یکی از نکات مورد توجه نویسنده، توان هسته‌ای ایران است. وی تأکید می‌کند که این کشور مخفیانه و با جدیت و پشتکار درصدد تولید سلاح هسته‌ای است. نویسنده با توجه به تصویری که از قدرت و برنامه‌های آینده ایران ارایه می‌کند آن را خطرناکترین دشمن استراتژیک اسراییل در دهه آینده می‌داند «زیرا نفرت از اسراییل، بخش اساسی از نظریه رژیم ایران را ... تشکیل می‌دهد.» نویسنده با اشاره به عملیات حزب الله، حماس و جهاد اسلامی به عنوان حرکتهای مسلح مخالف صلح به تعبیری آنها را جلوه دیگری از تهدید و خطر ایران برای اسراییل به شمار می‌آورد و اهتمام و اعتنای جدی به خطر و تهدید ایران را که « نه برای اسراییل حق حیات قایل است و نه صلح با آن را می‌پذیرد گوشزد می‌کند. نویسنده اهداف سه گانه ایران را چنین بر می‌شمارد:

هدف کوتاه مدت: سرنگونی حکومتهای موجود در کشورهای اسلامی و عربی؛
2. هدف میان مدت: تلاش برای کسب توانایی لازم برای تهدید جریان صدور نفت از خلیج فارس؛
3. هدف بلند مدت: تلاش برای دستیابی به قدرت هسته‌ای و استفاده از آن برای باج گیری سیاسی در وهله نخست از اسراییل و سپس از سایر کشورهای عربی که تسلیم خواسته‌های این کشور نشود.
نویسنده با تأکید مکرر بر خطر ایران برای اسراییل، منطقه و نهایتاً صلح و اقتصاد جهانی، از عدم همراهی و همکاری اتحادیه اروپا با برنامه تحریم ایران توسط آمریکا اظهار ناراحتی می‌کند. وی از راههای مختلف ، کنترل تهدید ایران و به تعبیر بهتر، شکست ایران، سخن به میان می‌آورد که به اعتقادی وی،‌ تحریم اقتصادی ایران ، بدهیهای خارجی و فشار برای بازپرداخت آن،‌ مهمترین آنهاست، اما بازهم از استمهال در بازپرداخت این وامها توسط اروپا انتقاد می‌کند. راه حل نهایی که نویسنده برای کنترل و خنثی سازی تهدید و خطر ایران – به ویژه با توجه به تعقیب برنامه‌های هسته‌ای مطرح می‌سازد – ایجاد «هماهنگی جهانی» برای اعمال فشار بر ایران است. وی بر ضرورت ایجاد یک جبهه گسترده بر علیه ایران تأکید می‌کند، زیرا معتقد است بسیاری از کشورهای منطقه و حتی جهان در معرض خطر ایدئولوژی انقلاب اسلامی قرار دارند. نویسنده ضمن ابراز نگرانی «در قرن آینده، اسراییل به تنهایی در برابر ایران مجهز به سلاح هسته‌ای و مشوق خشونت و تروریسم قرار گیرد»، به تروریسم ضرورت اهتمام اسراییل، برای بسیج افکار عمومی جهان و نیز معطوف ساختن توجه دولتمردان کشورهای مختلف برای مقابله با ایران می‌پردازد. به عقیده وی در این راستا اقدامات زیر ضروری است:

الف. تلاش برای ایجاد ائتلاف میان کشورهای دموکراتیک برای مبارزه با اصول گرایی(بنیاد گرایی) خشن و منشا آن ایران؛
ب. تلاش برای ایجاد هماهنگی در میان کشورهای منطقه که با خطر گسترش ایران موجه هستند؛
ج. پرهیز از بروز هر گونه ضعف و ناتوانی در قدرت بازدارندگی اسراییل؛
د. آمادگی عملی و نظری برای احتمال رویارویی اسراییل – به تنهایی – با ایران.

به نظر می‌رسد که بسیج افکار عمومی جهان علیه ایران به عنوان یک استراتژی در اسراییل پذیرفته شده است. شیمون پرز نیز با طرح ایده «جهانی کردن راهکارهای امنیتی اسراییل» بر ایجاد یک ائتلاف جهانی برای مقابله با خطراتی که نظم و صلح و اقتصاد جهانی را تهدید می‌کنند تأکید می‌کند. ولی با این ادعا که امروزه اسراییل دارای اقتصادی است که نیمی از آن جهانی و نیمی منطقه‌ای است معتقد است کهدر حوزه دفاع استراتژیک، اسراییل باید بخشی جهانی و بخشی محلی عمل کند. بُعد جهانی این دفاع شرکت در ائتلافهای جهانی ضد تهدید و بُعد منطقه‌ای آن تکیه بر قدرت نظامی خودش است. جهانی سازی راهکارهای امنیتی به اعتقاد پرز به معنای حضور سه گروه یا سه طرف در سناریوی بحران خاومیانه است. اسراییل، فلسطین و طرف بین المللی متشکل از آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل. این طرح که معطوف به پیشبرد روند صلح و مقابله با هر تلاشی است که برای مقابله با این روند از سوی هر کشوری صورت می‌پذیرد، می‌تواند کشورهای مختلفی را که اسراییل آنها را تهدیدهای علیه خود می‌داند ، تحت فشار قرار دهد. دبارة عراق، نویسنده به سابقه حضور عراق در جنگهای مختلف علیه اسراییل اشاره می‌کند؛ هر چند وی این حضور را جدی و مؤثر به شمار نمی‌آورد، اما با توجه به جنگ ایران و عراق و توانایی نظامی این کشور – به ویژه برنامة عراق برای گسترش توان تسلیحات خود – از آن به عوان یک تهدید و خطر بالقوه یاد می‌کند، گرچه معتقد است که نخستین دلمشغولی عراق در منطقه مقابله با ایران و شرایط منطقه خلیج فارس است. در مجموع، اصل هدایت کننده نویسنده در تدوین استراتژی امنیت ملی اسراییل، این است که «قدرت و توانایی بالای هر کشور عربی – و لو بالفعل – معطوف به اسراییل نباشد، به طور بالقوه متضمن خطر و تهدید جدی برای امنیت این کشور است.» بنابر این، هشیاری و آمادگی برای مقابله، به یک ضرورت امنیتی تبدیل می‌شود. از طرف دیگر حملات موشکی عراق به اسراییل در مجموع، موجب تحول پارادایمیک در نظریة امنیت ملی اسراییل شد. این تحول، ناظر به تحول در نظریه‌ها و دکترینهای زمین محور بود که بیشتر به کشورهای همجوار و هم مرز معطوف می‌شد، اما ورود فن آوری پیشرفته نظامی – از جمله تسلیحات موشکی – هم موجب گسترش محدوده استراتژیک اسراییل شد و هم حساسیت ویژه‌ای نسبت به فرآیند تغییر و تحول این گونه تسلیحات – که از قابلیت هدف قرار دادن اسراییل برخوردارند برانگیخت. نویسنده در عین حالی که تلویحاً از انهدام ارتش عراق در جنگ خلیج فارس و نیز توقف برنامه‌های این کشور برای گسترش توان تلسیحاتی (متعارف و غیر متعارف) ، اظهار رضایت می‌کد ، اا معتقد است که عراق همچنان پی گیر اجرای برنامه‌های مذکور است. در مجموع، نویسندهاز دو منظر به این کشور می‌نگرد: یکی، عراق تحت زمامداری صدام و دیگری، عراق پس از صدام. به اعتقاد سنه ، عراق تحت ریاست صدام به خاطر خوی جاه طلبی وی همچنان به عنوان یک تهدید علیه اسراییل به شمار می‌آید، بنابراین ، تأکید می‌کند از یک طرف باید مراقب هرگونه پیشرفت و تحول نظامی این کشور در زمینه تسلیحات غیر متعاف بود و از طرف دیگر برای جلوگیری از لغو تحریمهای این کشور، نهایت کوشش را به عمل آورد. منظر دیگر، عراق پس از صدام است که نویسنده معتقد است به تکوین یک عراق دموکراتیک با ساختاری فدرالی خواهد انجامید. رونق اقتصادی عراق پس از صدام موجوب افزایش همکاری منطقه‌ای بین اسراییل و این کشور خواهد شد. چنین عراقی با اسراییل موافقنامة صلح را امضا خواهد کرد و حتی «می‌توان ز او علیه ایران و سوریه – استفاده کرد.» نکته قابل تأمل، استقبال و رضایت نویسنده از انهدام ظرفیت نظامی عراق است که می‌تواند به عنوان نشانه‌ای از پی گیری همین هدف برای ایران نیز مورد توجه قرار گیرد، ضمن آنکه از ایران به عنوان خطر و تهدید واقعی نام می‌برد. بنابراین، دقت و توجه در موضع گیریها از سوی مسئولین کشور و اجتناب از اتخاذ رویکردهایی که بهانه به دست دشمنان می دهد، یک ضرورت ملی است. گو اینکه در این کتاب، نویسنده در صدد القای خطر تروریسم برخاسته از ایران برای کل جهان برآمده است. بنابراین، در موضع گیریهای باید دقت به عمل آورد. در فص پنجم، نویسنده به تبیین اهمیت کشورهای به اصطلاح پیرامون محدوده استراتژیک اسراییل پرداخته است. منظور از کشورهای پیرامونی، کشورهایی هستند که در «دایرة خارجی» یا مدار چهارم قرار دارند. این کشورها از این لحاظ مهم به شمار می‌آیند که تسلط نیروهای افراط در آنجا می‌تواند به وارد شدن ضربات استراتژیک بر اسراییل بینجامد ، بنابراین، «با ایجاد روابط مستحکم اقتصادی و امنیتی ح می‌توانیم از امنیت بیشتر و اقتصادی شکوفاتر برخوردار شویم.» طرح ترسیم شده از سوی نویسنده برای ارتباط با کشورهای پیرامونی، در واقع، معطوف به محاصرة کشورهایی است که به اعتقاد وی تشکیل دهندة مدار تروریسم هستند، کشورهایی چون ایران، سودان، لیبی و عراق. پیشبرد و توسعه ارتباط با کشورهای پیرامون، نیازمند گذار از ذهنیت دولتمردان اسراییل پس از جنگ لبنان است. به اعتقاد افرائیم سنه، تفکر یا «توهم احمقانه» نفهته در عملیات تصرف لبنان، مسلط ساختن اقلیت مارونی بود تا با توسل به سرکوب و خشونت دیگر فرقه‌ها را منقاد و مطیع سازد. خطای دولتمردان این بود که تصور می‌کردند نابودی پایگاههای ساف، مشکل فلسطین را حل خواهد کرد. بنابراین، به عقیده نویسنده اینک با نفی تمسک به راه حل نظامی به عنوان تنها و آخرین راه بر پیشه کردن یک سیاست خارجی «مبتکر و پیوند ساز» برای فایق آمدن بر تهدیدات تأکید می‌کند. مناطق و کشورهای مورد توجه نویسنده در این فصل به عنوان کشورهای پیرامونی ، عبارتند از ترکیه، آسیای مرکزی، شاخ آفریقا و مغرب. نویسنده از ترکیه به عنوان کشور دوست اسراییل که از اهمیت خاصی برخوردار است، یاد می کند. این اهمیت از یک سو ناشی از جمعیت، مساحت و موقعیت ژئوپلیتیک است و از سوی دیگر، روابط تاریخی نزدیکش با اسراییل است که به منزله نوعی شکاف در جبهه کشورهای اسلامی به شمار می‌آمد. نویسنده ضمن تأکید مجدد بر اهمیت «ترکیه لاییک، قدرتمند و متمدن» به منازعات داخلی، مشکلات اقتصادی و رقابتهای سیاسی در این کشور اشاره می‌کند و در ادامة پی گیری خطر و تهدید بنیاد گرایی به عنوان یک جهت راهنما در کل کتاب در اینجا نیز خطر اصول گرایی اسلامی را گوشزد و تأکید می‌کند که «ترکیه، همپیمان طبیعی اسراییل است و ما با این کشور، منافع مشترک داریم و آنچه برای ترک‌ها مضر است ، برای ما نیز زیانبار است و بالعکس»، بنابراین، گشایش باب همکاری در زمینة اقتصاد، بهداشت، گردشگری، مسایل دفاعی و امنیتی را یک ضرورت و مهمترین هدف سیاسی اسراییل در قرن بیست و یک به شمار می‌آورد. نویسنده در ادامه بحث دربارة ترکیه به طرح مشکل کردهای این کشور به عنوان یک مشکل حل شدنی می‌پردازد. او ناتوانی و شکست کردها در تشکیل یک کشور مستقل را ناشی از سه عامل می‌داند: 1.تفرقه و منازعه درونی؛ 2. همکاری عراق و ایران برای جلوگیری از تشکیل کشور مستقل کرد در شمال عراق؛ 3. شرایط جغرافیای محصور.
وی با اشاره به مخالفت شدید سه کشور ایران، عراق و ترکیه با تشکیل کشور مستقل کرد، در شمال عراق، مخالفت ترکیه را بلاوجه می‌داند، زیرا معتقد است ایجاد کشور کرد در همسایگی ترکیه می‌تواند موجب آرام شدن کردهای ترکیه و محدود شدن خواسته‌هایشان به کسب حقوق فرهنگی و آموزشی شود. این توجیه نویسنده قبل از آنکه مبنایی علمی و عملی داشته باشد به نوعی، ساده کردن یک موضوع پیچیده و تاریخی است. بی تردید با توجه به اهتمام و تلاش تاریخی کردها منطقه برای تشکیل کشور مستقل کردی، ایجاد آن در بخش کردنشین کشور عراق می‌تواند عامل بسیج و یا تشدید و تقویت نیروهای مبارز کرد سایر کشورها برای جدایی شود. به نظر می‌رسد، با توجه به فعال بودن جنبش کردها در ترکیه، این کشور از تشکیل کشور مستقل کردها در کردستان عراق، متحمل بیشترین زیان شده، احتمال تشدید حرکتهای تجزیه طلبانه در آن افزایش خواهد یافت. نویسنده با اشاره به کمک اسراییل به ملا مصطفی بارزانی در جنگهای دهة 1960 و 1970 میلادی علیه دولت مرکزی عراق و راهنمایی و مشاورة نظامی آنها در جنگ خلیج فارس بر اهمیت حل این مسئله برای اسراییل تأکید می‌کند و به طرح دو راه حل می‌پردازد: 1. استقرار یک نظام فدراتیو در عراق؛ 2. ایجاد یک کشور مستقل برای کردها در شمال عراق. به عقیده نویسنده ، تشکیل کشور مستقل کرد موجب پیدایش تعادل ژئوپلیتیک به نفع اسراییل در شمال خاورمیانه خواهد شد. بنابراین، کمک به کردها در راستای تشکیل این کشور را یک ضرورت به شمار می‌آورد.
در مورد آسیای مرکزی، نویسنده غنای منابع طبیعی آنها از جمله نفت و گاز و مشکلات نیازهای اقتصادیشان را به عنوان زمینه اصلی گسترش همکاریهای اقتصادی، علمی و گردشگری اسراییل با آنها می‌داند. سنه، تنها آذربایجان و ترکمنستان را به واسطه داشتن مرز مشترک با ایران در دایرة کمربند استراتژیک اسراییل قرار می‌دهد و با توجه به موضوع اولویت اقتصادی انتقال خط لوله گاز ترکمنستان از ایران تأکید می‌کند که «درایت سیاسی اقتضا می‌کند که از وابسته کردن ترکمنستان به ایران» جلوگیری شود. شرط مقاومت این کشور در برابر تهدید اصول گرایی شرکتهای غربی در بخش تولید گاز است. وی نفع اسراییل را در جلوگیری از توسعه ایدئولوژی انقلاب اسلامی در کشورهای آسیای مرکزی می‌داند. گسترش همکاریهای مختلف با کشور ترکمنستان در دستور کار سیاست خارجی اسراییل است. اشاره نویسنده به همکاری در زمینة کشاورزی، آبیاری و بهداشت که در آینده، گسترش بیشتری خواهد یافت، شاهد این مدعاست. گو اینکه استفاده از نفوذ اسراییل در کشورهای غربی و سازمانهای بین المللی برای جلب کمک به اقتصاد ترکمنستان و «تسهیل پذیرش آن در جامعه بین الملل» ، بخش دیگری از کمک و همکاری اسراییل با این کشور را شکل می‌دهد. آذربایجان به گفته سنه به خاطر برخورداری از منابع غنی نفت و نیز موقعیت ژئوپلیتیکی همسایگی و همجواری با ایران، روسیه و واقع شدن در منطقه مهم قفقاز و درگیر بودن در مناقشات منطقه‌ای از اهمیت زیادی برخوردار است. آذربایجان به اعتقاد نویسنده از چند جهت دارای وضعیت بغرنجی است. از یک سو تحت فشار روسیه برای افزایش سهم خود از درآمد نفتی این کشور و نیز موافقت با استقرار نیروهای روسی در خاکش قرار دارد، از سوی دیگر با ارمنستان درگیری مرزی دارد و نیز با تلاش ایران برای گسترش نفوذ ایدئولوژیکی خود مواجه است،‌ مناقشه بر سر تعیین مسیر انتقال آذربایجان و دخالت بازیگران متعدد در این موضوع، از دیگر عواملی است که این کشور را رنج می‌دهد. نویسنده ضمن یادآوری نقش خود را در تغییر سیاست آمریکا نسبت به آذربایجان، معتقد است تقویت آذربایجان و گسترش مناسبات با این کشور به ویژه فراهم آوردن زمینة فعالیت بخش خصوصی اسراییل در آذربایجان از ضرورتهای سیاست خارجی اسراییل است. نویسنده معتقد است که «اقتدار آذربایجان و مقبولیت آن در جامعة بین الملل به نفع اسراییل است » بنابراین، توصیه می‌کند که از تمامی امکانات اسراییل برای موفقیت این کشور استفاده شود. نویسنده؛ با ارجاع به تجربه و واقعیت‌ دهه‌های 1950 و 60 و اهمیت کشورهای شاخ آفریقا – به ویژه اتیوپی – برای اسراییل، معتقد است که هنوز این اهمیت به وقت خود باقی است. حقایق ژئواستراتژیکی که موجب همکاری اسراییل با اتیوپی در زمینه‌های مختلف می‌شد،‌ اینک تبرز و موضوعیت افزونتری یافته است. به قول نویسنده هم اکنون بیست درصد از بازرگانی دریایی اسراییل از مسیری انجام می‌پذیرد که از مقابل سواحل شاخ آفریقا و تنگه باب المندب می‌گذرد و پروازهای شرکت هواپیمایی «ال عام» به خاورمیانه و شرق آسیا از طریق آسمان اریتره صورت می‌پذیرد.
اهمیت اتیوپی و ارتیره – آن گونه که از سخنان نویسنده بر می‌آید – بیشتر به واسطه سودان و رژیم اسلام گرای آن است که به تعبیر نویسنده، پایگاه تحریک و توطئه علیه کشورهای همجوار و نیز مرکز آموزش چریکهای اسلام گرای کشورهای مختلف از جمله لبنان و مصر است. به گفته نویسنده، علت اهمیت امنیتی همکاری با کشورهای اتیوپی و اریتره، این است که اگر منطقة شاخ آفریقا و ساحل دریای سرخ تحت نفوذ ایران و سودان قرار گیرد، «منافع استراتژیک اسراییل به شدت تهدید خواهد شد.» استعدادهای مختلف کشورهای اتیوپی و اریتره از جمله دو بندر «عصب» و «مصوع» در اریتره و به ویژه اهمیت امنیتی آنان بر منابع و سرچشمة رود نیل از سوی نویسنده، به عنوان زمینه‌های خوب همکاری با کشورهای مذکور به شمار آمده است. نکتة جالب توجه این است که نویسنده معتقد است اگر بین سه کشور اریتره، اتیوپی و مصر دربارة موضوع رودخانة نیل، تنشی به وجود آمد، اسراییل به واسطه روابط حسنه‌اش با آنها می‌تواند تنشها را کاهش دهد.
نویسنده از سه کشور مراکش، الجزایر و تونس تحت عنوان مغرب نام می‌برد و با اشاره به اینکه بسیاری ازیهودیان شرقی یا سفارادی‌های ساکن در اسراییل از این منطقه‌ برخاسته‌اند، آن را زمینه و عامل مناسبی برای گسترش روابط و همکاری به شمار می‌آورد. به عقیدة نویسنده،‌ علت اهمیت این کشورها برای موقعیت استراتژیک اسراییل، قرار گرفتن آنها در سواحل مدیترانه و مقابل سواحل جنوبی ایتالیا است. به گفتة نویسنده، وجود گروههای اصول گرای اسلامی در سه کشور مذکور، زمینة مناسبی برای ایران با هدف بهره برداری سیاسی و بسیج سیاسی – چریکی آنان برای اسقاط رژیمهای حاکم به وجود آورده است. نویسنده در فصل چهار نیز سرنگونی رژیمهای حاکم کشورهای اسلامی – عربی را هدف کوتاه مدت ایران دانسته و الجزایر را به عنوان نخستین گام در تحقق این هدف بر شمرده بود. نویسنده ضمن تشریح وقایع الجزایر و بروز درگیریهای داخلی این کشور و نیز اشاره به فعالیت گروههای اسلامی در مراکش و تونس، خطر تحقق حاکمیت این نیروها بر این منطقه را گوشزد می‌کند که اگر چنین شود منطقه یکپارچه – از مصر تا اقیانوس اطلس – زیر سلطة افراطیون خواهد رفت. هر چند نویسنده – گذشته از دغدغة فوق – علت توجه به کشورهای مغرب را بیشتر از منظر منافع ملی اسراییل می‌کاود، به عقیده وی مراکش و تونس، شرکای روند صلح هستند. به ویژه اینکه مراکش در این راستا هم میزبان کنفرانس سال 1994 دارالبیضاء بود و هم به پیشبرد و پیشرفت روند صلح کمک فراوانی کرده است. طرح همکاری نویسنده با منطقة مغرب متضمن شراکت و حضور اروپا نیز هست، زیرا جلوگیری از تفوق افراطیون در این منطقه را به نفع اروپا نیز می‌داند.
در فصل ششم تحت عنوان «جهانی که در آن زندگی می‌کنیم» به ترسیم رابطة اسراییل با یهودیان دیازپورا، آمریکا ، اروپا و روسیه پرداخته شده است. نویسنده در توضیح رابطة اسراییل وملت یهود، مهمترین دغدغة خود یعنی از بین رفتن هویت یهودی و اهتمام دولت اسراییل برای جلوگیری از وقوع چنین حادثه‌ای را مطرح می‌سازد. و معتقد است که ابر قدرت قوم یهود، همواره تنها و مطمئن‌ترین ستون اتکای دولت و کشور اسراییل بوده است. ابر قدرت خواندن این قوم از سوی نویسنده به واسطة سیطرة آنان بر بنگاههای اقتصادی و رسانه‌ای در کشورهای پیشرفته است. وجه دیگر قدرت قوم یهود از نظر نویسنده، استقامت آن در طول تاریخ که مشحون از آزار و سرکوب است، ولی خطرات موجود برای هویت قوم یهود عبارت است از:‌ ذوب شدن در جوامع دیگر، فقدان انگیزه برای مهاجرت و تغییر در وضعیت اسراییل. وی با اشاره به ثبات شمار جمعیت اسراییل در طول پنج دهه بعد از جنگ جهانی دوم، آن را ناشی از ازدواج اعضای این قوم با سایر قومیتها می‌داند که مانع رشد طبیعی ملت یهود شده است. فقدان انگیزه برای مهاجرت هم از بهبود وضع یهودیان در کشورهای اروپایی و آمریکا ناشی می‌شود. از طرف دیگر، یهودیان زیادی هم وجود دارند که ماندن در کشورهایی چون روسیه و جمهوریهای تازه استقلال یافته و آمریکا لاتین را به مهاجرت ترجیح داده‌اند. تقویت روند صلح خاورمیانه و خروج اسراییل از انزوای منطقه‌ای، بهبود اوضاع اقتصادی این کشور و در مجموع، از بین رفتن دغدغه و هراس از نابودی و انهدام که در پنجاه سال گذشته، انگیزة مهمی برای اعلام همبستگی یهودیان خارج از اسراییل با اسراییل و اهتمام بر تقویت مالی و معنوی آن بود. اینک روند پشتیبانی از اسراییل را از سوی یهودیان خارج از اسراییل با تردید و مشکل مواجه است. به عقیده نویسنده،‌خطرات موجود برای هویت یهودیان، ایجاب می‌کند که اینک دولت اسراییل رسالت خود را در قبال حفظ هویت،‌ همبستگی و موجودیت این قوم به انجام رساند؛‌ قومی که شاید دیگر هیچ گونه «توجیه مادی و حقیقی برای باقی ماندن بر یهودیت نمی‌بینند.»
نویسنده تأکید می‌کند که نیاز اسراییل به تداوم و استمرار رابطه با یهودیان خارج از اسراییل به خاطر استفاده از نفوذ آنان در مراکز تصمیم گیری یا جذب کمکهای مالی آنان برای اجام طرحهای عمرانی نیست، بلکه این رابطه «به منظور تقویت همبستگی دولت یهود با اسراییل است» که نفع متقابل برای دولت اسراییل و ملت یهود دارد، به این معنا که قوم یهود برای دفاع از هویت قومی خویش به یک دولت یهودی قدرتمند نیاز دارد» و دولت نیز برای ابراز هویت یهودی خود محتاج این قوم است. این در حالی است که تحولات ژرف و اساسی در ابعاد فرهنگی – اجتماعی و روانشناختی هویت، همه ج.امع و فرهنگها را در بر گرفته است و قوم یهود نمی‌تواند از این قاعده مستثنی باشد. تحول هویتی در واقع،‌ ناظر به تحول در تمامی شاخصه‌هایی است که عنصر هویت یابی جوامع به شمار می‌آمدند. آنچه که نویسنده بر آن تأکید می‌کند در واقع، ‌کانونی و محوری بودن عنصر دولت در حفظ هویت قوم یهود است. این در حالی است که دیگر نمی‌توان مانند گذشته و در چارچوب تفکر وستفالیایی دولت – ملت را لزوما به عنوان تنها منبع یا منبع اصلی هویت جامعه و کشور به شمار آورد. قوم یهود، امروزه با پرسش وجودی‌ای مواجه شده است که دولت اسراییل، پاسخ آن به شمار نمی‌آید. در واقع، پرسش ناظر به هویت قومی هود،‌خود دولت اساییل را نیز در بر می‌گیرد؛ گو اینکه امروزه در جامعة اسراییل، پرسش از ماهیت دولت اسراییل نیز مطرح است؛ یعنی اینکه آیا دولت اسراییل دولت یهودیان است یا دولت شهروندان ساکن در چارچوب جغرافیایی آن؟ و اصلاً یهودی کیست؟‌ آیا روایت ارتدکسی از هویت یهودیان، اعتبار اجتماعی و قانونی دارد یا روایت اصلاح طلب؟ نویسنده بازشدن درهای کشور بر روی مردم منطقه و سهولت رفت و آمد و سکونت غیر اسراییلی‌ها در اسراییل و در مجموع، گسترش تعاملات اجتماعی در سطح منطقه را عامل تهدید هویت قوم یهود و استحال آن در فرهنگ مسلط عرب به شمار آورده است. یکی از پیشنهادهای نویسنده برای تقویت عناصر و ارزشهای هویتی یهود،‌ همانا برنامه ریزی برای جذب جوانان یهودی سراسر دنیا و آموزش ارزشها و اندیشه‌های یهودیت به آنان است. این آموزش می‌تواند از طریق اقامت یکی – دو ساله این جوانان در اسراییل، یا برگزاری اردوهای تابستانی و یا فراهم آوردن زمینة تحصیل آنان در دانشگاههای اسراییل صورت پذیرد. اهتمام این برنامه‌ها یاد آوری سرنوشت تلخ و اندوهبار قوم یهود در طول تاریخ – به علت نداشتن دولت خاص یهودیان – به جوانانی باشد که از تجارب پدران خویش هیچ تصوری ندارد و رنج یک زندگی نا ایمن را هیچ گاه تجربه نکرده‌اند. تشکیل یک مجلس یهودی جهانی برای بررسی « مسایل ملت یهود و هدایت برنامه‌های تربیتی آن با هدف حفظ هویت یهودی و جلوگیری از زوال این هویت» ، یکی دیگر از پیشنهادهای نویسنده است. نکتة مهم دیگر، دفاع تلویحی نویسنده از به رسمیت شناخته شدن قرائتهای دیگر در کنار قرائت ارتدکسی از دین و هویت یهود – به ویژه قرائت اصلاح طلب – است، که امروزه در خارج و حتی داخل اسراییل از طرفداران قابل توجهی برخوردار است و غفلت و بی اعتنایی جوانان می‌تواند خطر ایجاد فاصله میان دولت اسراییل و یهودیان خارج از اسراییل را جدی سازد. نویسنده در ادامه به رابطة اسراییل و آمریکا می‌پردازد. او با توجه به تحولاتی که در سطح جهانی به وقوع پیوسته است می‌کوشد به ترسیم بایسته‌های روابط این دو کشور بپردازد. تحولات مورد نظر نویسنده ،یکی پایان جنگ است که موجب تغییر نگرش نسبت به اسراییل به عنوان پایگاه آمریکا برای مقابله با نفوذ شوروی در منطقه شده است و دیگی، افزایش روحیه انزوا گزینی در میان مردم آمریکا و توجه بیشتر به امور داخلی و عدم دخالت در امور دیگران است. به گفتة نویسنده، تجارب تلخ کشته شدن سربازان آمریکا در لبنان و سومالی موجب گسترش این روحیه در میان آمریکایی‌ها شده است. امادر عین حال تأکید می‌کند که آمریکا همچنان به عنوان یک ابر قدرت جهانی، هم علاقه مند به حضور و دخالت در امور جهان است و هم توانایی متقاعد کردن مردم را دارد. به اعتقا نویسنده،‌شرط اعتماد مردم به نقش جهانی کشورشان، همانا توفیق آمریکا در ایجاد صلح در مناطق جنگ زده جهان – به ویژه خاورمیانه – است. ولی البته ، مهمترین عامل در تداوم سیاست جهانی آمریکا، همانا منافع این کشور در استمرار جریان آزاد نفت است که جزو منافع استراتژیک آمریکا به شمار می‌آید. « از این ر واشنگتن استمرار ثبات در منطقه و ادامة سرکوب محافل افراطی که نظم موجود را تهدید می‌کنند به نفع خود می‌داند.» معیار تقسیم محافل ونیروها در خاورمیانه از سوی آمریکا، دیگر شوروی و موافقان و مخالفان آن نیست،‌ بلکه افراط گرایی و میانه روی، جایگزین معیار سابق شده است و سیاست خارجی آمریکا معطوف به تقویت میانه روها است. از این رو نویسنده معتقد است که به واسطه روند صلح، کانون سیاسی جدیدی متشکل از مصر، اردن، اسراییل و تشکیلت خودگردان فلسطین تشکیل شده که ویژگی مشترک آن،‌ مخالفت با بنیادگرایی اسلامی، اهتمام به صلح و نیز دوستی با آمریکا است. بنابراین، شایسته است که آمریکا از این کانون حمایت کند. عامل مهم دیگری که می‌تواند در رابطة با اسراییل و آمریکا تأثیر به سزایی داشته باشد؛ ،قدرت مالی و رسانه‌ای جماعت یهودیان آمریکا است که سیاستمداران آمریکا در رقابتهای سیاسی، نیازمند حمایت این کانون هستند و چون حمایت یهودیان، مشروط به موضع گیری صریح این سیاستمداران و به ویژه حمیات از اسراییل است می‌تواند عامل نزدیکی هر چه بیشتر این دو کشور به هم شود. نویسنده در مجموع، سه اصل مهم و اساسی مناسبات دوستانه اسراییل و آمریکا را چنین بر می‌شمارد: تلاش سیاستمداران آمریکا برای کسب حمایت اقلیت یهودی از طریق تأکید و اهتام بر قدرت و امنیت اسراییل، تقویت کشورهای میانه رو عقل گرا و طرفدار آمریکا در منطقة خاور میانه و بالاخره، تمایل به مشارکت فعال در پیشبرد فرآیند صلح. مهمترین انتظار اسراییل از روابط حسنه‌اش با آمریکا – به تعبیر نویسنده – حفظ اعتماد متقابل میان دولت هر دو کشور است. این اعتماد متقابل به اعتقاد نویسنده در مجموع در مقابله با مشکلات متعدد و متنوعی که در این منطقه فرا روی اسراییل قرار دارد، آمریکا را در کنار این کشور قرار خواهد داد. وی ضمن اشاره به طرح انعقاد پیمان دفاعی میان دو کشور، پذیرش آن از سوی اسراییل را مشروط به دو قید می‌کند؛ یکی اینکه اسراییل برای دفاع از خود و انجام عملیات نظامی، هیچ محدودیتی نمی‌پذیرد و دیگر اینکه در زمینة‌ساخت سلاحهای پیشرفته هیچ قیدو بندی را نمی‌پذیرد. افرائیم سنه معتقد است که در دهه‌های آینده، مناسبات خوب اسراییل با آمریکا که «به تنهائی یک ثروت استراتژیک درجه یک برای اسراییل» به شمار می‌آید، آسیب می‌بیند. عوامل مؤثر در تخدیش این مناسبات از دیدگاه نویسنده عبارت است از: 1.گسترش گرایشهای انزواطلبانه در آمریکا؛ 2.کاهش نقش جماعت یهود در تعیین سیاستهای آمریکا. در پایان این فراز بار دیگر نویسنده خطر ایران را مطرح می‌سازد و آن را معیار محک و سنجش روابط و مناسبات آمریکا و اسراییل می‌داند. به این معنا که اسراییل باید از آمریکا بخواهد که با تهدید ایران مقابله کرده، مانع دسترسی این کشور به سلاح هسته‌ای شود. نوع و میزان مواجهه آمریکا با خطر و تهدید ایران به اعتقاد نویسنده، بیانگر و تعیین کننده چگونگی روابط آمریکا و اسراییل خواهد بود؛ گو اینکه اقدامات دولت آمریکا را برای مهار ایران کافی نمی‌داند و تأکید می‌کند « که از میان همة چالشهای مشترک اسراییل و آمریکا در آینده، به نظر می‌رسد تهدید ایران، خطرناکترین آنها باشد.»
نویسنده تعیین ماهیت رابطة اسراییل با اروپا را منوط به پاسخ این پرسش می‌داند که آیا اسراییل خود را بخشی از اروپا به شمار می‌آورد یا جزو خاورمیانه می‌داند؟ نویسنده با اشاره به اینکه بخش قابل توجهی از یهودیان این کشور، اروپایی هستند و از سوی دیگر، اسراییل تا دورن اخیر هیچ گاه به عنوان یک کشور، مورد پذیرش محیط و منطقه خاورمیانه قرار نگرفته و در عوض رابطه خود را با اروپا گسترش داده بود، در مجموع ، گرایش اروپایی آن را قویتر می‌داند. این گرایش اروپایی در عضویت و حضور اسراییل در نهادهای بین المللی مستقر در اروپا و بازرگانی گسترده با اروپا تبلور پیدا کرده است، اما علیرغم حجم گسترده مبادلات بازرگانی اسراییل با اروپا و مآلا تفوق رویکردهای اروپایی در آن، در مناقشات خاورمیانه و اروپای غربی به ویژه در دهة 1970 از سیاست اسراییل در مناقشه‌های خاورمیانه انتقاد و از موضع فلسطینی‌ها حمایت می‌نمود. گو اینکه در شرایط کنونی هم چنین است. نویسنده معتقد است که تکوین روند صلح در خاورمیانه و رویکرد صلح طلبانه دولت اسراییل، بهانه‌های سابق را از اتحادیه‌ اروپا گرفته و عرصه آزمونی برای وعده‌های سران این اتحادیه برای تغییر مواضع خود نسبت به اسراییل فراهم آورده است. این تغییر روند سیاست – آن گونه که نویسنده یادآوری می‌کند- در امضای پیمان نامه‌های بازرگانی مبنی بر صدور کالاهای اسراییلی به اروپا با شرایط ویژه و مشارکت اسراییل در انجام تحقیقات و توسعة فنی تبلور و تجلی می‌یابد و این، به زعم نویسنده به منزله تحقق آرزوی دیرینه اسراییل مبنی بر یافتن تابعیتی اروپایی است. یعنی «شناخته شدن به عنوان نزدیکترین کشور به اتحادیه اروپا» از بین هة کشورهایی که فاصله زیادی با این قاره دارند. اما در عین حال،‌ نویسنده معتقد است که پیشرفت در روند صلح و گشایش باب همکاری اقتصادی با کشورهای منطقه ، اسراییل را به «بخش اصلی در ساخت اقتصادی خاورمیانه جدید» تبدیل می‌کند. بدین ترتیب، نویسنده دو تحول مکمل را پیش بینی می‌کند؛ یکی ، اروپایی شدن و دیگری، ادغام در خاورمیانه. درواقع، در تصویری که نویسنده ارایه می‌کند رابطة نزدیک اسراییل با اروپا از یک طرف به تقویت مبانی علمی – فنی و اقتصادی این کشور کمک می‌کند و از طرف دیگر – با توجه به قدرت این کشور در منطقه – هم به عنوان یک قطب فنی – علمی و اقتصادی قوی و هم به عنوان یک شریک یا مؤتلف اقتصادی و نیز حلقه اتصال اروپا با خاورمیانه عمل خواهد کرد. نویسنده بعد دیگری از همکاری اسراییل با اروپا را تعامل امنیتی می‌داند با این توضیح که رشد اصول گرایی در شمال آفریقا و در مقابل سواحل جنوبی قارة اروپا موجب بروز نگرانیهای شدید در بین مقامات اروپایی شده است و به همین دلیل، این اتحادیه خواستار مقابله با گرایشهای بنیاد گرا شده و یکی از اهداف برگزاری کنفرانس بارسلون، تعیین نحوه همکاری اروپا و کشورهای مزبور برای کنترل موج بنیادگرایی بود. از این رو اسراییل به عنوان کشوری که در منطقه خود در کانون حملات بنیاد گرایانه می‌داند، آمادگی زیادی برای ایفای نقش فعال و موثر در «نظم جدیدی که مدیترانه‌ای درصدد ایجاد آن است» دارد. طرح نویسنده برای همکاری با اروپا در واقع، حوزه اروپای شرقی را هم در بر می‌گیرد، عامل فرهنگی اسراییل با اروپای شرقی، همانا مهاجرت بسیاری از یهودیان از اروپای شرقی به اسراییل، وجود زبان و خاطرات مشترک با این منطقه است. گسترش این همکاریها علاوه بر منافع اقتصادی از نسبت دشمنان یا مخالفان اسراییل کاسته، به دوستان جهانی آن می‌افزاید. همین افزایش دوستان در آینده به قول نویسنده متضمن منافع اقتصادی و جلب حمایت برای اسراییل خواهد بود. به عقیده نویسنده روابط اسراییل و روسیه مبهم است، زیرا سمت و سود حرکت روسیه مشخص نیست. نویسنده احتمالات مختلفی برای آینده این کشور، از جمله فروپاشی را مطرح می‌سازد، دغدغه‌های عمده وی در صورت فروپاشی روسیه، یکی وضعیت اقلیت یهود و احتمال آسیب دیدن آنان از جنایت و خشونتی است که ممکن است این منطقه را فرا بگیرد- بنابراین، آمادگی اسراییل برای انتقال آنان به این کشور را ضروری می‌داند – و دغدغة دوم، انتقال سلاحهای هسته‌ای یا وسایل تولید آنها به کشورهای همسایه – به ویژه ایران- است. احتمال دیگری که دربارة آینده روسیه مطرح می‌سازد، استقرار یک دولت مرکزی قدرتمند با رویکرد توسعه طلبی است. همکاری این دولت با ایران و عراق که مبتنی بر منافع مشترک منطقه‌ای و فروش تسلیحات روسی است، موجب نگرانی اسراییل خواهد شد. احتمال سوم، توکین یک حکومت دموکراتیک در روسیه است که مورد استقبال اسراییل قرار گرفته و این کشور تجربیات خود در همة زمینه‌ها در اخیتارش قرار می‌دهد. گو اینکه روسیه هم یک بازار بزرگ برای کالاهای اسراییلی است و هم از استعداد زیادی برای سرمایه گذاری اقتصادی برخوردار است. یهودیان روسی تبار در اسراییل نقش مهمی در بهبود مناسبت دو کشور ایفا خواهند کرد.
در فصل هفتم، تحت عنوان «نگاهی به داخل»، نویسنده به بررسی شرایط داخلی جامعة اسراییل می‌پردازد. وی در ابتدای این فصل به طرح این فرضیه می‌پردازد که اسراییل به عنوان کشوری پیشرفته و با توان نظامی و اقتصادی افزونتری در مقایسه با همسایگان به حیات خود ادامه خواهد داد. اما ضمن توجه دادن به عدم تضمین این امر بر متغیر مصونیت داخلی به عنوان رکن استمرار حیات و پویایی تأکید می‌ورزد. منظور از مصونیت داخلی، «توان روانی اسراییل برای رویارویی ممکن است یکپارچگی و همبستگی داخلی جامعة اسراییل را به خطر اندازد.» شرط مقاومت در مقابل تهدیدات خارجی، احساس مسئولیت افراد جامعه نسبت به همدیگر است. در غیر این صورت احساس تنهایی به ترجیح دادن منافع مرزی بر منافع گروهی و مآلا اضمحلال هویت و جامعة یهود در فرهنگ سلط منطقه خواهد انجامید. نویسنده در این فصل، ‌همان دغدغه حفظ هویتی را تکرار می‌کند که در فصل ششم بدان پرداخته بود. در واقع،‌ هویتی که از نظر نویسنده مایه قوام و دوام جامعه دولت اسراییل در اوج خطرات و تهدیدات و جنگها بود، هویتی معطوف به ارزشهای ایدئولوژی صهیونیسم و تشکیل دولت یهود و پاسداری از آن، باز پس گیری سرزمینها مقدس و لزوم ایثار و فداکاری برای حفاظت از سرزمین موعود بود. این هویت از حماسه‌های دینی و تاریخی این قوم سیراب می‌شد، ولی اینک رشد گرایشهای مادی در جامعه و غلبة منطق منفعت بر فداکاری، آن را ضعیف، بی رمق و کمرنگ ساخته است. وی به اقدام «یورام اریدور» مبنی بر توزیع انبوه ویدئو و لوازم برقی در میان مردم در آستانه انتخابات سال 1981 به عنوان یکی از مصادیق ترویج فرهنگ مادی گرایی و به تعبیری فساد سیاسی اشاره می‌کند. از دیگر مصادیق زوال همبستگی ملی سابق در جامعه اسراییل، می‌توان از بودن یا نبودن بستگان در جنگ لبنان به عنوان معیار توجه یابی توجهی نسبت به جنگ و بهای گزاف آن یاد رد یعنی کسانی که هیچ یک بستگانشان در جنگ لبنان حضور نداشتند بر تداوم جنگ و بی توجهی به آسیبهای ناشی از آن تأکید می‌کردند و نمونة دیگر آن، فرار گروهی و سراسیمه ساکنان تل‌آویو بر اثر حملات موشکی عراق و بی توجهی به انجام وظیفه ملی‌شان در حفظ منطقه تل‌آویو بود. نویسنده ضمن تأکید بر خطر نازپروردگی نسل کنونی و آتی یهود و اسراییلی‌ها، تقویت روحیه این قوم را برای مقابله با خطرات سترگ ناگهانی، وظیفه رهبری ملی به شمار می‌آورد، به طرح دو نکتة کلی برای انجام هر چه بهتر این وظیفه می‌پردازد.
انتقال میراث ملی قوم یهود به نسل جوان که در فصل ششم هم مورد تأکید قرار گرفت. در واقع،‌این نکته معطوف به آشنا ساختن نسل جوان یهودی با تلاشها و رنجهایی است که قوم یهود در طول تاریخ و نسل گذشته در سرزمین فلسطین برای تشکیل کشور اسراییل متحمل شده است. این جامعه پذیری با هدف جلوگیری از گسست نسلی صورت می‌پذیرد، اما به نظر می‌رسد تحولات به وقوع پیوسته – به ویژه در ساخت تفکر و ذهنیت نسل جوان یهودیان اسراییل – آنان را به ایده فرا صهیونیسم که به یک تعبیر، موجب نفی تمام ارزشهای صهیونیستی، از جمله سرزمینهای موعود و مقدس و محدودیت دولت یهود است، رهنمون شده است. بدین ترتیب، منبع اصلی تعیین و تعریف هویت قوم یهود در عصر جدید رو به ضعف نهاده است. زوال سیطرة ایدئولوژی به عنوان منبع تعریف و تعیین هویت به معنای نفی روایت هویت جزم گرایانه و ظهور مجال برای ورود عناصر متنوع و متعدد دیگری است که در تکوین هویت جدید در هر جامعه‌ای موثر واقع می‌شوند.
2. راه حل دوم، اجرای یک سیاست اجتماعی داخلی است که مبتنی بر همبستگی و احساس مسئولیت متقابل باشد. به تعبیر دیگر، ایجاد وفاق ملی در بین گروههای مختلف اجتماعی. این سیاست با توجه به عمیق شدن شکافهای اجتماعی متعدد در جامعة اسراییل، ضرورت یافته است. اما نویسنده، سیاست اجتماعی مورد نظر خود را با فرض اینکه جنبش کارگری و حزب کارگر، دولت اسراییل را در دست دشاته باشند، مطرح می‌سازد. ارکان این سیاست اجتماعی که «جز با مشارکت دولت امکان پذیر نیست» ، و اجرای آن مقدم بر هر چیز است، عبارت است از: 1. ایجاد فرصتهای برابر برای جوانان که معطوف به توجه دولت به ایجاد این فرصت و رفع موانعی است که موجب ایجاد فاصله و شکاف در این زمینه می‌شود. از آن جمله می‌‌توان به رفع فقر مادی، بسیج منافع و امکانات دولتی و نحوه برنامه ریزی که ناظر به رفع محرومیتهای کمی و کیفی از مناطق فقیر نشین باشد اشاره کرد که از وظایف دولت است؛ 2. دسترسی همگانی به خدمات درمانی پیشرفته؛ 3. احترام به سالمندان؛ 4.تأمین مسکن برای بی خانمانها و زوجهای جوان؛ 5. حمایت از کارگران.
در انتهای این فصل ، نویسنده به موضوع اعراب اسراییلی پرداخته است. در واقع، قراردادن این موضع در این فصل که به بررسی اوضاع داخلی اسراییل اختصاص یافته است، به قول خود نویسنده، بیانگر اعتقاد وی به اسراییلی بودن آنها است. وی ضمن نقد دیگاه کسانی که معتقدند در صورت تشکیل دولت مستقل فلسطینی، وجود اقلیت عرب در جامعة عرب در جامعة اسراییل – با توجه به اینکه آنان با برادران عرب خود احساس همدلی و اشتراک بیشتری می‌کنند – دارای مخاطرت امنیتی است، معتقد است که با ارایه خدمات یکسان و عدم تبعیض بین یهودیان و اعراب، شرایط دلبستگی و همدلی اعراب به دولت اسراییل فراهم می‌آید. وی با اشاره به تبعیض ناروایی که در سه دهة گذشته بر اعراب اعمال شده تأکید می‌کند که «نگرش ما باید تغییر کند و عرب‌ها را به تمام معنا شهروند اسراییلی به حساب آوریم.» او معتقد است در اسراییل بعد از سال 2000 نباید هیچ تنش قوی وجود داشته باشد، زیرا شرط تمدن و پیشرفت،‌ رفع هر گونه نابرابری و تبعیض داخلی است، ولی البته دولت و کشور اسراییل را همچنان عبری، با اکثریتی یهودی و اقلیتی فلسطینی می‌داند. نویسنده بار دیگر در پایان کتب بر ضرورت کاربست دو عنصر کیفیت و قدرت به عنوان دو ویژگی برجسته قوم یهود و کاربست صحیح و عقلانی تواناییهای این جامعه برای رساندن اسراییل به جایگاه شایسته‌اش تأکید می‌کند. در این تلاش، دولت و رهبری، جایگاه و نقش برجسته‌ای خواهند داشت.
این کتاب بیش از آنکه مصداق کامل و مناسبی از تدوین استراتژی به معنای علمی آن به شمار آید، بیانگر اهتمام و نیز دغدغة یک سیاستمدار نسبت به مسایل اساسی اسراییل در یک جهان متحول است. گو اینکه نه تنها نمونه است و نه مهمترین نمونه. در بین سیاستمداران اسراییل، شاید بتوان به شیمون پرز و ایدة خاورمیانه جدید او به عنوان نمونه‌آی از اهتمام به تبیین (یا آینده بینی) جایگاه اسراییل در نظم جدید جهانی و منطقه‌ای نگاه کرد. گو اینکه آن دیدگاه به گونه‌ای در این کتاب نیز تکرار شده و به عبارت بهتر می‌توان از آن به عنوان اصول راهنمای جنبش کارگری در عرصه سیاست اسراییل نام برد. نقد چنین کتابی که معطوف به طرح و ترسیم رابطة اسراییل با تقریبا همة مناطق و کشورهای مهم دنیاست از حوصله این نوشته خارج است؛ گو اینکه از یک سو تدوین چنین طرح گسترده‌ای در چنین نوشتار مختصری میسر نیست و از سوی دیگر، تحولات ژرف و پرشتاب دنیای کنونی، چنین طرحهایی را مشحون از ابهام می‌کند. مثلا نویسنده از یک سو با توجه به روزنه‌هایی که برای حضور اسراییل در تعاملات منطقه‌ای باز شده ، ایده منطقه گرایی اقتصادی و ضرورت گسترش همکاریها برای پیشرفت منطقه در ابعاد مختلف را مطرح می‌سازد، اما در عین حال بر حفظ برتری نظامی، فنی و اقتصادی اسراییل نیز تأکید می‌کند و امنیت ملی آن را د رگرو همین برتری می‌داند. در واقع، این دیدگاه قبل از آنکه به ترغیب کشورها برای ورود در فرآیند همکاری منطقه‌ای بینجامد، با توجد به چند دهه جنگ و دشمنی، آنها را نسبت به کشور اسراییل بسیار بدبین می‌سازد، گو اینکه خود نویسنده به وجود چنین نگرشی در بین سران کشورها و منطقه اعتراف می‌کند. البته، ایدة نویسنده مؤید درستی و اعتبار چنان شک و سوء ظنی است. گو اینکه منطقه گرای نویسنده بر محدودیت نفع و سیطرة اسراییل، سامان می‌یابد.
اهمیت این کتاب در واقع، ناشی از وجود نوعی اهتمام به آینده شناسی در آن است که با محور قرار دادن اعتلی کشور و جامعه خویش در نظم منطقه‌ای محتمل الوقوع آینده، به ترسیم خطوط کلی سیاستهای داخلی، منطقه‌ای و جهانی خویش می‌پردازد. اهتمام به بالا بردن جایگاه و موقعیت کشور خود در وجوه و ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منوط به شناسایی جبهه دوستانو دشمنانی است که نقش مفید و مخلی می‌توانند ایفا نمایند. مثلا در این کتاب - با توجه به هدف فوق – ایران و بنیادگرایی اسلامی به عنوان خطر اصلی برای اسراییل تلقی و با زیرکی به یک خطر منطقه‌ای و جهانی تبدیل می‌شود. بنابراین ایجاد نوعی هماهنگی و همکاری منطقه‌ای و جهانی برای مقابله با آن به عنوان یک ضرورت استراتژیک مورد توجه قرار می‌گیرد خط تبلیغاتی اسراییل علیه ایران در سه جهت سامان دهی شده است: سخنان مسئولین، سیاستهای اعلامی درباره مناقشات منطقه و نیز سیاستهای دفاعی و تسلیحاتی، بیانگر تلاش اسراییل برای بزرگ نمایی خطر ایران و بنیادگرایی اسلامی و انقلابی برخاسته از آن برای نظم منطقه‌ای است. آنچه که در این کتاب مطرح شده است می‌تواند به عنوان یک هشدار فرا روی بسیاری از مسئولان کشوری و لشکی که سخنانشان می‌تواند مستمسکی به دست دشمنان ایران قرار دهد، قرار گیرد. توجه و دقت در سخنان، مواضع پرهیز از سیاستها و سخنانی که صبغه تعارض با امنیت و نظم کشور و منطقه داشته باشد و نیز اهتمام به گسترش و فعال کردن سیاست خارجی و دیپلماسی معقول و معطوف به صلح و امنیت، یک ضرورت ملی به شمار می‌آید. بدون شک مکمل این اقدامات، توجه به وفاق ملی و تکیه بر قال اطمینانترین منبع حمایت، یعنی مردم است و این امر، جز با ادای حوقق و احترام نسبت به مطالبات قانونی و مشروع آنان،‌ میسر و ممکن نمی‌گردد.
از سوی دیگر، مقایسه چنین دیدگاههای آینده شناسانه‌ای در میان سیاستمداران و اندیشمندان اسراییلی با آنچه که در جهان عرب و اسلام می‌گذرد، بیانگر شکاف عمیق و گسترده‌ای است که از این لحاظ میان این دو وجود دارد. گو اینکه این کتاب در مقایسه با مطالعات ژرف و عمیق و کارشناسانه و آینده شناسانه محافل علمی و آکادمیک اسراییل – که معطوف به تبیین وضعیت این کشور در ابعاد مختلف در دهه‌های آینده است – از اهمیت کمتری برخوردار است. تاریخ طرح چنین دیدگاههایی نیز نشان دهندة تأخیر دیرهنگام جهان اسلام و عرب در طرح مباحث آینده شناسانه است. نمونه اخیر این اقدام در جهان عرب اسلام، مقاله میشل نوفل تحت عنوان «آینده عرصه را بر اعراب تنگ خواهد کرد ، چه باید کرد؟» است که با توجه به مباحث آینده شناسی درصدد تبیین تحولاتی بر‌ آمده که در عرصة تکنولوژی وسایل ارتباط جمعی به وقوع پیوسته و نیز غافلگیری‌ای که تحولات جهانی به تمام محافل سیاسی – علمی تحمیل کرده است. وی به نقد لاف و گزاف دنیای عرب مبنی بر شناخت همه حوادث به وقوع پیوسته می‌پردازد و از ابهام و سرگردانی و تشویش ذهنی حاکم بر جهان عرب اظهار نارضایتی می‌کند. وی معتقد است که تحولات رسانه‌ای ابزار کارزار را از تفنگ و بمب و نارنجک به امواج صوتی و تصویری، تغییر داده است. وی با توجه به استراتژی اسراییل در زمینة دست یافتن به برتری رسانه‌ای، از تلاش این کشور برای تحریف تاریخ فلسطین و تغییر و تخدیش هویت مردم این منطقه خبر داده و از روشنفکران عرب می‌خواهد که درگیریهای نظامی،‌ به این بخش از جنگ فرهنگی و معرفتی نیز توجه نشان دهند. نویسنده علیرغم جهت یابی و ایستار درستش نسبت به تحولات بطیء الوقوع نتوانسته است به تبیین روشن آنها و به ویژه دلالت و پیامد آن بر چالشهای کنونی منطقه – به ویژه بین اعراب و فلسطین – بپردازد. هدف و تلاش اسراییل برای تحرف عناصر عربی و فلسطینی سرزمین فلسطین و نیز ارایه تصویری کژ و ناراست از این مردم کار تازه‌ای نیست. کتاب «سرزمین مقدس»، بیانگر اجرای این برنامه ار روزهای نخست تشکیل این دولت – به ویژه از طریق تغییری نامهای عربی – در سراسر منطقة فلسطین است.

[1] - به تعبیر اسراییل شاهاک.
[2] - برای اطلاع بیشتر ر. ک به کتاب آرونوف: Israeli Visions and divisions
افراییم سنه، اسراییل پس از 2000 ، ترجمه عبد الکریم جادری، تهران: دانشکده فرمانده و ستاد، 1381، ص ص 187. مسعود آریایی نیا
کارشناس ارشد و مقیم مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه و دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی