اسرائیل جدید و اسرائیل قدیم

به نقل از: مجله فارن افرز، جولای / آگوست 2008

در طول این سال ها، نویسندگان متعددی از سراسر جهان به این موضوع پرداخته و ابعاد آن را کم و بیش روشن ساخته اند. مقاله حاضر نیز با همین موضوع به رشته تحریر درآمده، با این تفاوت که نگارنده آن یک صاحبنظر برجسته آمریکایی است که طی این مقاله گوشه ای مهم از عقاید و افکار ملت خود را روشن ساخته است. وی که یکی از محققان برجسته شورای روابط خارجی کنگره آمریکا است، در این مقاله با اشاره ای جامع به تاریخ شکل گیری پدیده مسیحیت صهیونیست و ریشه های اعتقادی و مذهبی آن، این موضوع را به شکلی منطقی و کارشناسانه به نقد کشیده است. البته نباید فراموش کرد که وی به عنوان یک آمریکایی دست به نگارش این مقاله زده و ردپای این نکته در جای جای مطلب و بویژه در انتها و ارائه برخی پیشنهادات ضمنی قابل ردیابی است. در هر حال کلیت مقاله برای علاقمندان و صاحبنظران بسیار روشنگر و جالب توجه خواهد بود. بخش دوم این مطلب را باهم می خوانیم:

خویشاوندان منتخب
تمام احساسات و افکار ایالات متحده درباره هویت و مأموریتش در جهان توسط قرائت هایی از تاریخ و تفکر عبری شکل گرفته است. هرمان ملویل این دیدگاه را این چنین بیان می کند: «ما آمریکایی ها، مردمانی کاملاً منحصر به فرد و ویژه هستیم، مردم منتخب یا همان اسرائیل دوران؛ صندوق های آزادی در دوران کنونی بر دوش ما قرار دارد.» از زمان پیوریتن ها تا روزگار کنونی، سخنرانان، متفکران، و سیاستمداران بسیاری در ایالات متحده، از هر طیفی اعم از سکولار و مذهبی، لیبرال و محافظه کار و...، آمریکایی ها را به عنوان مردمی منتخب توصیف کرده اند که به جای مناسبات خونی، بر اساس مجموعه ای از عقاید و البته یک سرنوشت مشترک به هم پیوسته اند. آمریکایی ها همواره عقیده داشته اند که خداوند (یا تاریخ) آنها را به درون یک سرزمین جدید آورده و بزرگ و غنی ساخته است؛ همچنین معتقدند که سعادت ابدی شان وابسته به انجام تعهداتشان در قبال خداوند یا اصولی است که تاکنون باعث برکت و موفقیت برای آنها شده است. آنها می گویند اگر این اصول را نادیده بگیریم       و به سمت گوساله طلایی بچرخیم       بلا بر ما نازل خواهد شد.
هم آمریکایی های مذهبی و هم غیر مذهبی، به عنوان یک ملت برگزیده و اختصاص یافته       بواسطه مأموریتشان       و احضار شده برای تغییر سرنوشت جهان، به کتب آسمانی عبرانی نگاه کرده اند. آیا سرزمینی که آمریکایی ها در آن مستقر شدند، قبلاً به دیگران تعلق داشت؟ آری، اما عبرانی ها نیز به شکلی مشابه سرزمین کنعان را تسخیر کردند. آیا مستعمرات کوچک و خرد ایالات متحده که تنها سلاحشان عدالت بود، بزرگ ترین امپراتوری های جهان را شکست دادند؟ آری، و چنین کاری را داوود نبی، آن چوپان فروتن نیز با جالوت انجام داد. آیا آمریکایی ها در قرن نوزدهم بواسطه عقاید دموکراتیکشان مورد تمسخر و استهزاء بودند؟ آری، و عبرانی های احاطه شده توسط بت پرستان نیز چنین بودند. آیا آمریکایی ها دشمنانشان را در داخل و خارج شکست داده اند؟ بله، و مطابق عبارات کتاب مقدس، عبرانی ها نیز پیروز شدند. و هنگامی که آمریکایی ها در تخلفی آشکار از اعتقاداتشان، میلیون ها برده را مورد سوء استفاده قرار دادند، آیا تنبیه شده و مورد غضب قرار گرفتند؟ آری، و بسیار شبیه به عبرانی ها، پیامدهای گناهان خود در قبال خداوند را تحمل کردند.
این درک موهوم و افسانه ای از تاریخ، طبیعت، و تقدیر ایالات متحده، یکی از قوی ترین و دائمی ترین عناصر فرهنگ و تفکر آمریکایی به شمار می رود. همانند عبرانی ها در دوران باستان، بسیاری از آمریکایی ها اکنون معتقدند که ملت آمریکا حامل یک مکاشفه و الهام، نه تنها برای خودش، بلکه برای کل بشریت و جهان است؛ آنها اغلب خود را اسرائیل جدیدی برای خداوند در نظر می گیرند. یکی از اولین پیامدهای متعدد این خویشاوندی و قرابت فرضی این است که بسیاری از آمریکایی ها تصور می کنند یک ملت منتخب، هم حق و هم امتیاز ویژه ی حمایت از یک ملت منتخب دیگر را دارد. آنها هنگام حمایت و پشتیبانی ایالات متحده از اسرائیل (یک ملت و یک کشور بسیار منزوی و بی آبرو)، که قطعاً آمریکا را در نظر دیگران منفور کرده و مسائل متعددی را ایجاد می کند، هرگز آشفته و پریشان نمی شوند. به عهده گرفتن نقش محافظت از اسرائیل و دوستی با یهودیان توسط واشنگتن، یک راه کسب مشروعیت به عنوان کشوری منتخب با سرنوشتی بی نظیر توسط خداوند است.
حتی از این هم فراتر، از قرن نوزدهم به این سو، ایالات متحده همواره خودش را به عنوان کارگزار منتخب خداوند برای حمایت، محافظت، و رهایی یهودیان معرفی نموده است. آمریکایی ها معتقدند همان طور که مهاجران آمریکایی       که افرادی عمدتاً فقیر و از طبقات پست جامعه بودند       از سراسر اروپا توانستند زندگی بهتر و رو به پیشرفتی برای خود فراهم کنند، یهودیان نیز با حرکت از کوچه ها و محله های پست و کثیف به حومه شهرها، از وضعیت خفت بارشان خارج شده و به تدریج به جایگاه واقعی خود خواهند رسید. مسیحیان لیبرالی همچون جان آدامز  معتقد بودند که این حرکت در پرتو پروتستانیسم لیبرال، یهودیان را به عنوان بخشی از تعالی عمومی بشریت مطرح می کند. و صهیونیست های پیشگو نیز آرزو داشتند که گرایش و تغییر دین توده ای یهودیان به مسیحیت هوادار بیداری مذهبی، آغاز فرایند آخرالزمان و بازگشت مسیح باشد. در واقع از هر سو که به موضوع بنگریم، نقش ویژه ایالات متحده در حیات مجدد یهودیان، تجلی انتظارات آمریکایی ها درباره جنبش و حرکت تاریخ بوده و عقاید آنها را درباره هویت و مأموریت ایالات متحده تحکیم می نماید.

دولت های مهاجر
ایالات متحده و اسرائیل، به عنوان دولت های مهاجر نیز وضعیت مشابه و مشترکی دارند: کشورهایی که توسط مردمانی مهاجر و با کنترل یک سرزمین پس از جابجایی جمعیت اصلی و بومی آن شکل گرفتند. هر دو کشور دارای یک تاریخ پر فراز و نشیب درگیری و منازعه با مردم بومی بوده و هر دو توجیهاتی را نیز از منابع مشابه برای این رفتارهای خود جستجو کرده اند. هم آمریکایی ها و هم اسرائیلی ها در ابتدا به عهد عتیق مراجعه کرده اند، کتابی که صفحات آن مشحون از داستان درگیری میان عبرانی های باستان و کنعانیان (ساکنان اصلی و قدیمی جایی که عبرانی ها آن را سرزمین موعود خود می دانند) است. آمریکایی ها این ایده را بنا نهادند که آمریکا همان اسرائیل جدید خداوند است؛ ایده ای بسیار جذاب که به توجیه رفتار آنها با بومیان بسیار کمک کرد. همان طور که تئودور روزولت در کتاب پرفروش خود با نام تاریخ غرب آمریکایی خاطرنشان کرده «بسیاری از این انسان های فرودست و پست [منظور مهاجران به سرزمین آمریکا]، خوانندگان پروپا قرص انجیل بودند، اما با عقایدی مبتنی بر عهد عتیق تربیت شده و به مقولاتی همچون وفاداری، شفقت و رحمت توجه چندانی نداشتند. نگاه آنها به دشمنانشان درست همانند نگاه پیامبران عبرانی به دشمنان اسرائیل بود. در این میان، بین کنعانی ها و زشتی هایشان قبل از یوشع نبی، با ویژگی های نفرت انگیز وحشی های سرخپوست       که سرزمینشان باید متحول می شد       مقایسه ای صورت گرفت.» (خود روزولت همانند پسر عموهایش فرانکلین و النور، یک صهیونیست مسیحی بود. او در سال 1918 چنین نوشت: به نظر می رسد زمان برای آغاز تشکیل یک دولت صهیونیستی در اطراف اورشلیم مناسب باشد.)
گذشته از یک عهد الهی مستقیم، آمریکایی ها در مناظره با بومیان این سرزمین از دو توجیه مهم دیگر نیز استفاده می کردند: توجه و تمرکز آنها روی سرزمین های خالی و دکترین استفاده منصفانه جان لاک (لاک استدلال می کرد که املاک بلااستفاده یک امر باطل و در واقع حمله ای علیه طبیعت است). مهاجران آمریکایی به این نتیجه رسیدند: تنها کسانی دارای یک حق واقعی بر یک زمین خاص می شوند که به آن زمین سروسامان داده، در آن ساکن شوند و مزارع، ساختمان ها و شهرهای متعدد در آن به وجود آورند. جان کوئینسی آدامز در سال 1802 موضوع را با این سئوال مطرح ساخت: «آیا این تقدیر سرخپوستان است که تا ابد در یک منطقه امن از جهان، این چنین در فلاکت و بدبختی زندگی کنند؟» و توماس جفرسون نیز هشدار داد: «بومیان آمریکا که در یادگیری علوم و فنون از سفیدپوستان ناموفق بودند و در امور کشاورزی و تولیدی به کار گرفته شدند، با سرنوشت شومی روبرو گشتند. آنها ناگزیر، به دوران بربریت و بدبختی بازگشته و تعداد زیادی از جمعیت خود را بواسطه جنگ و فقر از دست می دهند؛ ما نیز مجبوریم آنها را به کوهستان های سنگی هدایت کنیم.»
در سراسر تاریخ ایالات متحده، چنین دیدگاه هایی نه تنها از سوی انسان های فرومایه [مهاجران آمریکایی]، بلکه از طرف شهروندان لیبرال و روشنفکر نیز تبلیغ شده است. این قبیل استدلال ها، هنگامی که مفهوم ارض مقدس به میان می آید، معنی خاصی به خود می گیرد. آمریکائیان دیندار و پرهیزگار، روی شکوه و عظمت اورشلیم باستانی و معبد سلیمان تأکید داشته و بر اساس آموزه های انجیل، آن را یک سرزمین حاصلخیز و باشکوه (یا یک سرزمین با نهرهایی از شیر و عسل) تصویر می کردند. اما در قرن نوزدهم، و هنگامی که در ابتدا چند نفر و سپس صدها و نهایتاً هزاران آمریکایی از این ارض مقدس دیدن کردند       و میلیون ها نفر نیز در سخنرانی ها و جلسات مختلف برای شنیدن اخبار این سفرها ازدحام می کردند -، در این سرزمین شیر و عسل اندکی وجود داشت. در آن زمان فلسطین یکی از فقیرترین، عقب مانده ترین و بی ثبات ترین ایالات امپراتوری عثمانی به شمار می رفت. در چشمان این بینندگان آمریکایی، دامنه ها و زمین های سنگی یهودیه ویران و خالی از سکنه بود. بسیاری از آنها معتقد بودند که خداوند وقتی یهودیان را برای دومین بار و به عنوان مجازات شکست آنها در شناسایی عیسی یه عنوان مسیح موعود تبعید کرد، این سرزمین را نیز لعنت نمود. و بدین ترتیب، آمریکایی ها اعتقاد داشتند که یهودیان به ارض مقدس تعلق دارند، و ارض مقدس نیز متعلق به یهودیان است. از نظر آنان، یهودیان هرگز کامیاب نمی شوند، مگر این که در سرزمین و خانه خود و در آزادی باشند و این زمین نیز شکوفا نخواهد شد، مگر هنگامی که مالکان اصلی و برحقش به آن بازگردند.
اشعیای نبی، بازگشت یهودیان به سرزمینشان را به عنوان فیض خداوند و همانند بازگشت آب به یک سرزمین خشک و بیابانی توصیف کرده بود. آمریکایی ها نیز شکوفایی در حال تجدید سرزمین های زیر کشت مهاجران صهیونیست اولیه را با نگاهی بسیار متعصبانه، به عنوان تحقق پیشگویی های انجیل در مقابل چشمان خود تعبیر می کردند. مجله تایم در سال 1946، و در بیان انعکاس کلام اشعیای نبی نوشت: «چشمه های قدرت یهودیان در حال سکونت، که توسط کمک های مالی یهودیان از سراسر دنیا تقویت می شود، به سمت بیابان سرازیر شده است.» دو سال بعد و به دنبال پیروزی یهودیان در جنگ سال 1948، این مجله اعراب و احساسات مشترک آمریکایی ها را چنین توصیف کرد: «جهان غرب، اعراب را همانند جنگجویی می داند که با چشمانی همچون چشمان شاهین، روی یک اسب سفید نشسته است. این جنگجو هنوز در همین اطراف است، اما استعدادش بسیار کمتر از انسان های بدبخت، از اسب افتاده، زخمی و بی هدفی است که در خیابان های داغ در پی سایبانی است که زیر آن پناه گیرد.» آمریکایی ها این جنگ را به عنوان نزاعی میان یک ملت عقب افتاده و بی استعداد و یک جمعیت توانا برای سکونت در بیابان و شکوفا کردن آن، و در واقع تحقق حیرت آور پیشگویی های باستانی در مورد دولت یهودی نگریستند.
یهودیان به شکل گسترده ای به عنوان پریشان ترین مردم اروپای شرقی در نظر گرفته می شدند: یک جمعیت فاسد، متفرق و دسته بندی شده، نادان، ستیزه جو، و ناامید. حال این که چنین مردمانی پس از تحمل بیرحمی ها و اذیت و آزار نازی ها، اولین دموکراسی باثبات خاورمیانه و یک اقتصاد در حال پیشرفت را در دل بیابان های خاورمیانه بر پا کند، و با ارتش خود بتواند دشمنانش       با ارتش هایی چندین بار بزرگ تر و قوی تر       را شکست دهد، در نظر بیشتر آمریکایی ها نشانه تاریخی برجسته و مهمی از دوست داشتنی ترین ایده آل های آمریکایی به شمار می رفت.  در چند سال اخیر و بویژه پس از روی کار آمدن نومحافظه کاران در ایالات متحده و اقدامات آنها پس از واقعه 11 سپتامبر، موضوع مسیحیت صهیونیست یا صهیونیسم مسیحی، به یکی از مهم ترین مباحث در ادبیات سیاسی و بین المللی تبدیل شده است. در طول این سال ها، نویسندگان متعددی از سراسر جهان به این موضوع پرداخته و ابعاد آن را کم و بیش روشن ساخته اند. مقاله حاضر نیز با همین موضوع به رشته تحریر درآمده، با این تفاوت که نگارنده آن یک صاحبنظر برجسته آمریکایی است که طی این مقاله گوشه ای مهم از عقاید و افکار ملت خود را روشن ساخته است. وی که یکی از محققان برجسته شورای روابط خارجی کنگره آمریکا است، در این مقاله با اشاره ای جامع به تاریخ شکل گیری پدیده مسیحیت صهیونیست و ریشه های اعتقادی و مذهبی آن، این موضوع را به شکلی منطقی و کارشناسانه به نقد کشیده است. البته نباید فراموش کرد که وی به عنوان یک آمریکایی دست به نگارش این مقاله زده و ردپای این نکته در جای جای مطلب و بویژه در انتها و ارائه برخی پیشنهادات ضمنی قابل ردیابی است. در هر حال کلیت مقاله برای علاقمندان و صاحبنظران بسیار روشنگر و جالب توجه خواهد بود. بخش سوم و پایانی این مطلب را باهم می خوانیم:

بازگشت به حق
حمایت غیریهودی ها از اسرائیل در ایالات متحده از هنگام جنگ جهانی دوم همچنان قوی و در حال رشد باقی مانده، اما نوع و جنس آن هم تغییر کرده است. تا هنگام جنگ شش روزه، حمایت از اسرائیل عمدتاً از جانب جناح چپ سیاسی صورت می گرفت و عموماً در میان دموکرات ها       نسبت به جمهوری خواهان       از قدرت بیشتری برخوردار بود. در دوران مذکور، شخصیت های لیبرالی همچون النور روزولت پل تیلیش رینولد نیبور و مارتین لوتر کینگ برجسته ترین نمایندگان افکار عمومی در ایالات متحده برای حمایت از اسرائیل به شمار می رفتند. اما از سال 1967، حمایت لیبرال ها از اسرائیل عموماً کاهش یافته و در عوض حمایت محافظه کاران رشد کرده است.
طیف متنوعی از عوامل در دهه 1940 دور هم جمع شدند و به عنوان یک نیروی قدرتمند در سیاست ایالات متحده       و بویژه در جناح چپ، صهیونیسم غیریهودی را به پدیده ای پیشرو تبدیل کردند. اول این که، تأثیر هولوکاست بر پروتستانیسم آمریکایی بسیار فوق العاده و غیرطبیعی بود. تا پیش از ظهور نازیسم، آلمان رهبری روشنفکر برای کلیسای پروتستان آمریکایی به شمار می رفت، اما موافقت کورکورانه کلیساها و کشیش های پروتستان آلمانی با حکومت و اقدامات نازی ها، شوکی شدید را به قلب و مغز جریان اصلی پروتستانیسم آمریکایی وارد ساخت. از آن پس، پروتستان های آلمانی ضد نازی به قهرمانان معنوی و دینی در ایالات متحده تبدیل شد و مخالفت با پدیده ضد یهود گرایی نیز به مهم ترین آزمون پروتستان های جریان اصلی آمریکایی برای قضاوت در مورد خود و رهبرانشان مبدل گشت. این شوک عمیق، واکنش های بشردوستانه آمریکایی ها را نسبت به مسائلی همچون اردوگاه های مرگ و کشتار توده ای یهودیان تشدید نمود. پروتستان های آمریکایی که بیش از یک قرن برای استیفای حقوق یهودیان تلاش کرده بودند، با مشاهده رنج و عذاب، گرسنگی و فقر مهاجران و رانده شدگان یهودی در اروپای آشفته و جنگزده، دیوانه وار گام های حمایتی را برای تضمین امنیت یهودیان اروپا برداشتند.
دومین عامل، حمایت قوی آمریکایی های آفریقایی تبار از یهودیان بود، آن هم در زمانی که سیاهان در حال آغاز ایفای نقشی بزرگ تر و مهم تر در سیاست ها و تحولات انتخاباتی ایالات متحده بودند. در طول دهه 1930، مطبوعات وابسته به آمریکایی های آفریقایی تبار در سراسر ایالات متحده به شدت با جریان منتقد سیاست های نژادی هیتلر همداستان شده بودند. رهبران آمریکایی های آفریقایی تبار هیچ فرصتی را برای نشان دادن شباهت های موجود میان رفتار هیتلر با یهودیان و قوانین موسوم به جیم کراو در جنوب برده دار ایالات متحده، از دست ندادند. از نظر آمریکایی های آفریقایی تبار، اذیت و آزار یهودیان در واقع نوعی تجسم تجارب روزانه شان به شمار می رفت. این موضوع همچنین نقاط گفتگوی مهمی را برای تحریک سفیدپوستان فراهم می کرد تا بپذیرند تبعیض نژادی نقض اصول آمریکایی است؛ بدین ترتیب این مباحث به ایجاد ائتلافی قوی میان یهودیان آمریکایی و جنبش حقوق بشری که از سال 1945 تا زمان مرگ لوترکینگ فعال بود، منجر شد. حتی در طول جنگ دوم جهانی نیز فعالان سیاهپوست آمریکایی همچون دابلیو. ای. بی. دو بویس زورا نیل هارستون لانگستون هیوز و فیلیپ راندولف از حزب پیشرو لیکود اسرائیل در زمینه تشکیل یک ارتش یهودی حمایت کردند. رهبر فعالان حقوق مدنی یعنی آدام کلایتون پاول حتی از این هم جلوتر رفت و طی یک رقابت در شهر نیویورک، موفق شد 150 هزار دلار برای گروه شبه نظامی ایرگان زاوی لیومی       که به گفته خود وی یک گروه تروریستی زیرزمینی بود       کمک جمع آوری کند.
حمایت های اتحاد جماهیر شوروی از تشکیل یک دولت مستقل اسرائیلی نیز عامل دیگری بود که در این زمینه نقش داشت. در کنفرانس یالتا، جوزف استالین به فرانکلین روزولت گفت که او هم یک صهیونیست است، و در ماه می سال 1947، آندره ی گرومیکو وزیر امور خارجه اتحاد شوروی، قبل از ایالات متحده اعلام کرد که کشور متبوعش از تشکیل یک کشور یهودی حمایت می کند. این حمایت و پشتیبانی، هرچند کوتاه مدت، منجر به تقویت این دیدگاه چپ گرایان آمریکایی شد که تأسیس یک کشور مستقل برای یهودیان بخشی از مباحث و کشمکش های عمومی برای پیشرفت در سراسر جهان است. در دهه های پس از جنگ، بسیاری از لیبرال های آمریکایی حمایت خود از اسرائیل را به مثابه بخشی از تعهدشان به آزادی، ضدیت و مبارزه با استعمار (از نظر آنها یهودیان فلسطین در جستجوی استقلال از استعمار انگلستان بودند)، مبارزه علیه تبعیض مذهبی و نژادی، سکولاریسم، بشردوستی، و تمامی سنت های پیشرو در سیاست ایالات متحده نگریستند. اسرائیل در آن زمان یک تجربه سکولار ایده آل در دموکراسی اجتماعی به نظر می رسید؛ یهودیان و غیریهودیان آمریکایی همانند هم به اسرائیل رفتند تا زندگی نشاط آور کارگری و شراکت و رفاقت در کیبوتز  [ مزرعه یا محل مشابهی در اسرائیل که خانواده های بسیاری در کنار هم آنجا کار و زندگی می کنند] را تجربه کنند. بنابراین، در سال 1948، هنگامی که ترومن برای حمایت از تشکیل کشور اسرائیل مصمم شد، تنها به رأی و نظر یهودیان فکر نمی کرد. حمایت از اسرائیل سیاستی محبوب نزد سیاهان در شمال به شمار می رفت، که بواسطه سیاست موسوم به نیو دیل و همچنین پیشرفت آرام خود ترومن به سمت حمایت از حقوق مدنی، به حزب دموکرات گرایش پیدا کرده بودند. قضیه اسرائیل به ترومن در میان رأی دهندگان محافظه کار، کلیسایی، و انجیل خوان جنوبی علیه رقبا بسیار کمک کرد. در واقع، حمایت از اسرائیل یکی از معدود موضوعاتی بود که جذب رأی دهندگان بیشتر به ائتلاف حزب دموکرات را تسهیل نمود.
از زمان جنگ 1967، مبنا و اساس حمایت از اسرائیل در ایالات متحده تغییر کرده است: این حمایت ها در میان جناح چپ کاهش و در جناح راست محافظه کار افزایش یافته است. در میان جناح چپ، یک نفرت گسترده از سیاست های اسرائیل در سرزمین های اشغالی و نیز کاهش نگرانی در مورد امنیت آن به دنبال پیروزی در جنگ، بسیاری از آمریکایی های آفریقایی تبار، جریان اصلی پروتستان ها، و روشنفکران لیبرال       که قبلاً از وفادارترین متحدان اسرائیل به شمار می رفتند       را به سمت طرفداری روزافزون از دیدگاه های فلسطینی هدایت کرد. افزایش هویت یابی در میان سیاهان با تقویت جنبش های جهانی ضداستعماری، تضعیف ائتلاف سیاه       یهودی در سیاست های داخلی ایالات متحده، و توسل روزافزون به شخصیت هایی همچون مالکوم ایکس و دیگر رهبران ملت اسلام، تدریجاً به کاهش حمایت از اسرائیل در میان آمریکایی های آفریقایی تبار انجامید. کلیساهای پروتستان لیبرال نیز به نوبه خود، با پذیرش دیدگاه ها و چشم اندازهای میسیونرهای طرفدار ناسیونالیسم عربی، و همزمان با انتقادات تندتر کلیساهای جریان اصلی در مورد ایده های سنتی آمریکایی درباره هویت و سرنوشت ملی ایالات متحده، فاصله خود با قرائت های سنتی از عهد عتیق را روز به روز بیشتر کردند. (از سوی دیگر، روند بهبود روابط میان کاتولیک ها و یهودیان نیز پس از جنگ 1967 و عمدتاً بواسطه رهیافت جدید کلیسای کاتولیک در قبال یهودیان پس از برگزاری دومین شورای واتیکان، آغاز گردید.)
در جناح راست، برجسته ترین تحول از سال 1967 تاکنون عبارت است از تشدید فوق العاده حمایت از اسرائیل در میان مسیحیان انجیلی، و به شکلی عمومی تر، در میان کسانی که من آنها را رأی دهندگان جکسونیست در قلب ایالات متحده نامیده ام. جکسونیست ها رأی دهندگان پوپولیست       ملی گرایی هستند که ضمن طرفداری از ایجاد یک ارتش قدرتمند برای ایالات متحده و تقویت مداوم آن، عموماً در مورد سازمان های بین المللی و کمک های بشردوستانه نیز بسیار شکاک هستند. همه انجیلی ها جکسونیست نیستند، و همه جکسونیست ها هم از انجیلی ها به شمار نمی روند، اما همپوشانی آشکاری میان این دو گروه وجود دارد؛ بسیاری از سفیدپوستان جنوب آمریکا جکسونیست هستند.
نظرات و سیاست های منفی در قبال اعراب در طول دوران جنگ سرد، حاصل فعالیت و فکر تعدادی از همین جکسونیست ها بود. این افراد معتقد بودند که فلسطینی ها و دولت های عربی عمدتاً به ائتلاف با اتحاد جماهیر شوروی و پیوستن به جنبش عدم تعهد و در نتیجه تقابل با ایالات متحده گرایش دارند. از نظر آنها، مصری ها حمایت ایالات متحده در بحران کانال سوئز در سال 1965 را با گردش به سمت اتحاد شوروی (برای خرید تسلیحات) پاسخ دادند، و سلاح ها و کارشناسان نظامی روس نیز ارتش های عربی را برای کسب آمادگی در جنگ با اسرائیل یاری کردند. جکسونیست ها اساساً تمایل دارند امور بین المللی را از طریق عینک و منشور منحصر به فرد خودشان ببینند، و همان طور که رویدادهای خاورمیانه از سال 1967 به بعد نیز نشان داد، حتی با وجود کمرنگ شدن احساسات بسیاری از ناظران غیرجکسونیست در ایالات متحده       و تعداد بسیار بیشتری از مردم در سایر نقاط جهان، حمایت جکسونیست ها از اسرائیل روز به روز پررنگ تر شده است. از نظر این گروه، جنگ شش روزه منافع و نظرات صهیونیست های پیشگو را در اسرائیل حاکم نمود و به تعمیق بیشتر روابط این دولت با ایالات متحده انجامید. پس از جنگ سرد نیز جکسونیست ها به این نتیجه رسیدند که مخالفان ایالات متحده در منطقه، همچون ایران و عراق، اصلی ترین دشمنان اسرائیل هم به شمار می روند.
جکسونیست ها اصولاً پیروزی را تحسین می کنند، و از نظر آنها بهترین نوع پیروزی، پیروزی کامل و کلی است. پیروزی سریع و مقاومت ناپذیر ارتش اسرائیل در سال 1967 در مقابل دشمنانی از سه کشور که از هر نظر بر یهودیان برتری داشتند، نظر جکسونیست ها را به خود جلب کرد؛ بویژه این مورد زمانی رخ داد که عملکرد ضعیف واشنگتن در قضیه ویتنام، بسیاری از آنها را نسبت به آینده کشورشان بدبین ساخته بود. از آن هنگام تاکنون، هر اقدامی که به تصویر اسرائیل در بیشتر نقاط جهان آسیب زده       مثل واکنش های نامتناسب تل آویو به حملات فلسطینی ها، حمایت از صهیونیست ها را در میان جکسونیست ها افزایش داده است.
هنگامی که تعدادی راکت از منطقه غزه شلیک شده و برخی مناطق را در اسرائیل هدف قرار می دهند، اسرائیلی ها اغلب این حملات را با آتش قدرتمندتر، و تخریب و تلفات بیشتر پاسخ می دهند. در نظر بیشتر مردم جهان، این اقدام یک انتقام افراط کارانه و یک پاسخ بزرگ تر از حمله اولیه به شمار می رود. لیکن، جکسونیست ها حملات راکتی فلسطینی ها به اهدافی در اسرائیل را به عنوان عملی در قالب تروریسم نگریسته و معتقدند اسرائیلی ها حقی نامحدود، و یا حتی وظیفه دارند با تمام قوا این حملات را پاسخ گویند. از دهه 1950 که جنگجویان فلسطینی عبور از خط آتش بس را برای حمله به شهرک های اسرائیلی آغاز کردند، بسیاری از فلسطینی ها و سایر اعراب منطقه با استفاده از برخی توجیه ها و دلائل، این حملات را به عنوان اقداماتی جسورانه علیه یک قدرت مقاومت ناپذیر تفسیر کرده اند. اما این قبیل حملات و بخصوص انفجارهای انتحاری، ایده های اساسی جکسونیست ها درباره جنگ شهری را نقض می کند. جکسونیست ها معتقدند تنها یک برخورد سخت و مقاومت ناپذیر است که می تواند مهاجمان را از حمله مجدد بازدارد. حال می توان دریافت که چگونه مرزنشینان آمریکایی توانستند بومیان را رام کنند، چگونه ژنرال ویلیام شرمن توانست اصول مورد نظر خود را به هم پیمانانش آموزش دهد، و چه شد که ژنرال داگلاس مک آرتور و ترومن تصمیم به تنبیه ژاپنی ها برای واقعه پرل هاربر گرفتند. جکسونیست ها به شکلی خالصانه از درک این موضوع که چرا جهانیان از اسرائیل به خاطر اقداماتش       که از نظر آنان حق غیرقابل دفاع از خود است       انتقاد می کنند، عاجزند.
از نظر مردم و حامیان فلسطین، فلسطینی های تبعیدی، به حاشیه رانده شده، بی سرزمین، و تجزیه شده، انسان های بدشانس اما جسور و باجرأتی هستند که با دست خالی در مقابل یک ابرقدرت منطقه ای مورد حمایت قوی ترین کشور جهان، ایستادگی می کنند. اما از نظر جکسونیست ها، اسرائیل علی رغم تمام قدرت، توانایی و پیروزی هایی که دارد، همچنان یک داوود در معرض خطر و در محاصره دشمنان است. واقعیت این است که حمایت اعراب و جمعیت عظیم یک میلیاردی مسلمانان جهان       اگرچه به طور شفاهی       از موضوع فلسطین، این اعتقاد را در میان بسیاری از جکسونیست ها تقویت می کند که اسرائیل یک کشور به شدت آسیب پذیر و محتاج کمک است. حال این تصور که برخی از بزرگ ترین موفقیت های نظامی و سیاسی فلسطینی ها       همچون توسعه و گسترش یک مقاومت مسلحانه فعال، جلب حمایت (عمدتاً لفظی) سازمان هایی همچوم اتحادیه عرب و حتی مجمع عمومی سازمان ملل متحد، انتقال پایه های مقاومت فلسطینی از ناسیونالیسم سکولار به مذهب، و جلب حمایت برخی قدرت های منطقه ای       به تقویت و تعمیق حمایت غیریهودیان آمریکایی از دولت یهودی پایان دهد، تصوری خام به نظر می رسد.

برادری مسیحی
عامل مهم دیگری که به افزایش حمایت ایالات متحده از اسرائیل منجر می شود، این است که از سال 1967 تاکنون مجموعه ای از تجددهای مذهبی، با تأثیراتی چشمگیر روی ایستارهای سیاسی در قبال خاورمیانه، سراسر آمریکا را درنوردیده است. یکی از پیامدهای مهم این امر، از دست رفتن نفوذ و جایگاه سیاسی و اجتماعی حتی جریان اصلی کلیساهای پروتستان لیبرال است که در قبال عملکرد اسرائیل انتقادات بیشتری را از خود بروز داده اند. پیامد دیگر نیز گسترش قابل توجه صهیونیسم پیشگو، در میان مسیحیان انجیلی و بنیادگرای آمریکایی است که اکنون به پیشگویی های انجیلی و نقش اسرائیل در ایجاد آمادگی برای آخرالزمان بسیار علاقمند شده اند.
بسیاری از مسیحیان انجیلی و بنیادگرا پس از تشکیل اسرائیل، علاقه چندانی به آن نشان ندادند. پیشگویی های انجیل، مطابق با درک آنها، آشکارا پیش بینی می کرد که یهودیان معبد را در محل اصلی خود تجدید بنا می کنند، و با توجه به این واقعیت که اماکن مقدس اورشلیم هنوز در دست اعراب بود، به نظر می رسید شمارش معکوس برای پایان زمان در حال کند شدن بود. در این ضمن، اسرائیل سکولار و نیمه سوسیالیست دهه 1950 نیز برای مسیحیان محافظه کار       نسبت به مسیحیان لیبرال       جذابیت کمتری داشت. مسیحیان انجیلی، با چشمانی خیره به تهدیدهای کمونیسم در اوج سال های جنگ سرد، نسبت به قرن نوزدهم کمتر در سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده دخالتی فعال داشتند.
اما جنگ شش روزه این وضعیت را دگرگون کرد؛ این رویداد همانند یک کاتالیزور هم برای جنبش تجدید حیات انجیلی و هم برای احیاء صهیونیسم پیشگو عمل کرد. سرعت و قاطعیت پیروزی اسرائیل بسیاری از آمریکایی ها را شگفت زده کرد؛ دستیابی اسرائیل به شهر قدیمی بدان معنی بود که محل معبد دیگر در دستان یهودیان قرار داشت. ایجاد این حس که پایان زمان در حال نزدیک شدن است، نیروی جنبشی قوی برای تجدید حیات مذهبی در ایالات متحده بود که طی همین دوران آغاز شده بود. از آن هنگام، مجموعه ای از کتاب های پرفروش خیالی و غیرخیالی مشابه هم برای میلیون ها علاقمند آمریکایی تهیه شد که آشکار شدن موضوع پایان زمان در خاورمیانه را طبق پیش بینی های عهد عتیق و عهد جدید به خواننده القاء می کرد.
از هنگام پایان جنگ سرد نیز یک نیروی اضافی به تقویت بیشتر روابط میان اسرائیل و بسیاری از محافظه کاران آمریکایی انجامیده است. همان طور که تجدید حیات مذهبی قدرت و انرژی بیشتری به کلیساهای انجیلی داد، توجه آنها نیز به شکل فزاینده ای به سمت خارج از مرزها معطوف گشت. در گذشته، چنین تجدید حیات هایی به امواج قوی برای کسب منافع و فعالیت های میسیونری منجر می شد؛ البته تجدید حیات کنونی نیز تفاوت چندانی ندارد. همان طور که وضعیت خوب مسیحیان در سراسر دنیا منافع بیشتر و بزرگ تری را در اختیار مسیحیان آمریکایی قرار داده، اکنون با مهم ترین رقیب مسیحیت در جهان یعنی اسلام مواجه شده و القای این موضوع را آغاز کرده اند که شرایط زندگی مسیحیان در تعدادی از کشورهای با اکثریت مسلمان چندان خوب نیست.
حساسیت به موضوع آزار مسیحیان، یک حساسیت بلند مدت در تمام جهان مسیحیت است. مقامات و رهبران متعددی در کلیسا که در تلاش برای محافظت از یهودیان در اروپا و امپراتوری عثمانی درگیر بودند، اغلب اقداماتی را هم در راستای محافظت از مسیحیان در چین، کره، ژاپن، امپراتوری عثمانی و... انجام می دادند. ظهور کمونیسم به عنوان اصلی ترین و خونین ترین دشمن قرن بیستمی مذهب، نهایتاً مسیحیان آمریکا را به سمت ایجاد سازمان هایی با هدف حمایت از مؤمنان مسیحی در پشت دیوار آهنین هدایت نمود. از سال 1989 که آزار مسیحیان توسط کمونیست ها کاهش یافته (اگرچه بطور کامل از بین نرفت)، کانون این نگرانی به شکل فزاینده ای به جهان اسلام منتقل شده است. علاوه بر این، قوانین موجود در بسیاری از کشورهای اسلامی ارتداد و تغییر دین را ممنوع می کنند، و اینها نگرانی های اساسی مسیحیان انجیلی است. آنها عموماً معتقدند کسانی که بدون پذیرش آیین مسیح می میرند قطعاً در جهنم دچار عذاب خواهند شد، و دیگر این که گروه مذکور گسترش اعتقادات مسیحی را یکی از وظایف معنوی اصلی خود می دانند. رسانه های مرتبط با جریان اصلی مسیحیت انجیلی عموماً در پوشش های خبری خود روی موضوع آزار مسیحیان در جوامع اسلامی تأکید نمی کنند، اما این موضوع از شکل گیری نحوه نگاه بسیاری از آمریکایی ها به اسلام، و با تعمیم معنی، به منازعه اسرائیل و همسایگانش، جلوگیری نمی کند.
اکنون افکار موجود در ایالات متحده در مورد خاورمیانه یکپارچه نیست، و البته منجمد و خشک هم نیست. از سال 1967، این افکار و ایستارها تحولات قابل توجهی را تحمل کرده است. برخی گروه ها بیشتر و برخی هم کمتر از اسرائیل طرفداری کرده اند. به شکل قابل ملاحظه ای، آمریکایی های آفریقایی تبار نسبت به میزان همراهی شان با موضوع تشکیل ارتش یهودی در جریان جنگ جهانی دوم، اکنون کمتر از حزب لیکود حمایت می کنند. امکان بروز تغییرات بیشتر در این زمینه همچنان وجود دارد. یک رهبری فلسطینی و عربی حساس تر و آگاه تر در مورد ارزش ها و اولویت های سیاسی فرهنگ سیاسی ایالات متحده می تواند تاکتیک ها و شیوه های جدید و مؤثرتری را برای تضعیف، و نه تقویت حمایت واشنگتن از دولت یهودی ایجاد نموده و توسعه دهد. برای مثال، پایان حملات نظامی و انتحاری، همراه با یک مقاومت مدنی خوب سازماندهی شده و منظم و البته بدون خشونت سیاسی ممکن است درک جکسونیست ها از موضوع کشمکش های فلسطین را تغییر دهد. در حقیقت، این احتمال که آمریکایی های انجیلی و بنیادگرا به شیوه ای متعادل تر بازگردند وجود دارد. اما اگر اسرائیل با هر نوع بحران جدی مواجه شود، چرخش افکار به هر سمتی دور از انتظار نیست. بسیاری از آمریکایی هایی که امروز خواستار اتخاذ یک سیاست بیطرفانه و منصفانه در قبال فلسطینی ها هستند، این کار را به این دلیل انجام می دهند که اساساً معتقدند اسرائیل از امنیت نسبی برخوردار است. یک نظرسنجی دقیق از افکار عمومی می تواند نشان دهد که سطح حمایت از اسرائیل در ایالات متحده بسیار بالاتر از حد تصور است.
حداقل یک موضوع کاملاً روشن به نظر می رسد: در آینده، همانند گذشته، شکل گیری سیاست ایالات متحده در قبال خاورمیانه، بهتر یا بدتر، ابتدائاً بر اساس خواست اکثریت آمریکایی ها       و نه دسیسه های یک اقلیت ثروتمند یا بانفوذ       ادامه خواهد یافت.

* والتر راسل مید: محقق ارشد سیاست خارجی ایالات متحده در شورای روابط خارجی و نویسنده کتاب «خدا و طلا: بریتانیا، آمریکا، و ساخت دنیای مدرن».