اسرائیل جدید!

یکی از علت های صعود لیکود در برابر حزب کار توجه به وزن سیاسی یهودیان شرقی تبار بود که خود را یک جریان ملی و راستگرا معرفی می کردند.
از سال 1977 تا زمان ترور اسحاق رابین در سال 1995 رقابت شدیدی میان دو حزب که برنامه های متفاوتی درباره سازش با عرب ها و قضایای اجتماعی داخلی داشتند، جریان داشت.
هنگامی که نتایج انتخابات نشان از تساوی دو طرف بود، کابینه های ائتلاف ملی  تشکیل می شد، زیرا این گونه کابینه ها به مثابه تقسیم قدرت و نمایانگر برنامه های حداقلی مشترک میان دو حزب بود.
حاییم رامون از رهبران کارگری که روزهای گذشته پیوستن خود را به حزب جدید آریل شارون اعلام کرد بر این باور است که کابینه های بنیامین نتانیاهو و ایهود باراک که پس از هلاکت رابین و شکست شیمون پرز در انتخابات تشکیل شدند به مثابه فاجعه ای بود که موجب فرصت سوزی های زیادی برای حیات سیاسی اسرائیل گردید. رامون این امر را به سبب دستیابی افراد بی تجربه بی کفایت به منصب نخست وزیری می داند.
با آنکه نخست وزیری نتانیاهو راه را برای انتخاب شارون هموار کرد، اما نخست وزیری باراک به مثابه آخرین تلاش حزب کار برای انحصار قدرت به شمار می آید، زیرا انتقال درگیری به داخل لیکود پس از به حاشیه رانده شدن حزب کار، زمینه ساز وضعیتی شد که حیات سیاسی امروز اسرائیل شاهد آن است.
حزب کار با آمیر پرتز تلاش می کند که از روش صعود لیکود در دهه هفتاد از طریق تلاش برای نزدیک شدن به یهودیان شرقی تبار تقلید کند. هر چند حزب کار نمی تواند از طریق طرح شعار       ملی گرایی افراطی       به این گروه از یهودیان نزدیک شود، زیرا رهبران این جریان بیشتر به حزب لکیودی وابسته اند که شارون امروز آن را ترک کرده است، اما رهبران حزب کار با تمرکز بر جنبه اقتصادی ـ اجتماعی تلاش می کنند که تقسیم بندی های داخلی در       اسرائیل       را به وضع سابق بازگردانند.
حزب کار به رهبری شیمون پرز ـ پس از شکست باراک و فروپاشی طرح سازش کلینتون ـ توانست مرزهای میان میانه روهای لیکود به رهبری شارون و حزب کار را از میان بردارد. با انتقال همه آنها به جناح میانه در میان احزاب       اسرائیل       با احتمال پیوستن پرز به حزب شارون که خطر از هم گسیختگی حزب کار را در پی داشت، آمیر پرتز شرقی تبار به انقلابی اجتماعی دست زد که برای این حزب آینده ای بسیار متفاوت با ریشه هایش ترسیم می کند و حتی سوسیالیسم کارگری اروپایی ها هم شباهتی با این رهبری کارگری جدید حزب کار ندارد.
این تغییرات ریشه ای در حزب کار که باقی مانده رهبران تاریخی این حزب را کنار زد، موجب شد که شارون نیز بتواند از اسارت صیغه لیکود در مسائلی مانند سازش و رهبری این گروه رها شود، زیرا مشروعیت رهبری در این حزب صهیونیستی هنوز بر اساس افراط و تندروی علیه عرب ها سنجیده می شود و امتیازدهی به عرب ها، هر کس را که چنین کاری را کرده باشد در معرض خطر اتهام به خیانت قرار می دهد.
تغییر موازنه قدرت و جابجا شدن کانون آن در حیات سیاسی جاری       اسرائیل       بدان معناست که احزاب میانه شامل حزب جدید شارون و بقایای حزب کار و حزب شینوی اکثریت پارلمان آینده این رژیم را از آن خود خواهد کرد. البته اگر مسأله سازش با فلسطینیان را معیار جناح بندی ها به حساب آوریم. یقینا شعارهای اجتماعی آمیر پرتز برای ایجاد یک وضعیت دائمی سیاسی در       اسرائیل       کافی نیست و اگر این امر در زمان اوج محبوبیت سیاست های سوسیالیستی در       اسرائیل       اتفاق نیفتاده است، امروز نیز چنین اتفاقی رخ نخواهد داد.
این جریان میانه که در آینده بر       اسرائیل       حاکم خواهد شد و بقایای لیکود را که ممکن است با راستگرایان تندرو ائتلاف کند به حاشیه خواهد راند، به سازش با فلسطینیان نزدیک نمی شود. بدون در نظر گرفتن این جریان که حتی با عقب نشینی از نوار غزه هم مخالف است، بدان معناست که هیچ گروه دیگری به استثنای       چپ های رادیکال       توان ارائه راه حلی که مورد پذیرش فلسطینیان باشد، ندارد.
احتمال می رود حزب جدید شارون مشکلاتی را که حزب لیکود در سال های اخیر با آن مواجه بود که همان موضوع ناتوانی در برقراری سازش و نیز ناتوانی در پایان دادن به وضع موجود از طریق نظامی است، به دوش بگیرد.
به همین سبب پیش بینی می شود که سیاست جدید       اسرائیل       مخلوطی از اجرای طرح عقب نشینی یکجانبه از دیگر مناطق فلسطینی نشین (در کرانه باختری) و موضع گرفتن در پشت دیوار حایل و نیز اعلام فقدان شریک فلسطینی برای حل و فصل منازعه باشد تا آنکه دولتی فلسطینی تشکیل شود که       اسرائیل       آن را می پذیرد که با این وجود، روابط میان دو دولت همچنان تا مدت های مدیدی صبغه نظامی خواهد داشت.

اسرائیل و آپارتاید
یکى از آخرین اقدام هاى کاندولیزا رایس وزیر خارجه پیشین ایالات متحده این بود که نام نلسون ماندلا را از فهرست تروریست هاى تحت تعقیب حذف کرد. وقتى این خبر اعلام شد بسیارى از امریکاییان بهت زده شدند از این که زندانى سیاسى سابق محبوب آنها - ماندلا - تا به امروز به عنوان یک تروریست تلقى مى شده است. شاید آنها در روزگار مبارزات ماندلا بسیار جوان بوده اند که بدانند ایالات متحده در زمان حکومت رونالد ریگان، نظیر حکومت انگلیس در زمان نخست وزیرى مارگارت تاچر از رژیم آپارتاید (نژاد پرست) آفریقاى جنوبى، پشتیبانى مى کرد و این رژیم متحد اصلى امریکا و انگلیس در دوره جنگ سرد به حساب مى آمد.

بدون شک، منزوى کردن دولت آپارتاید آفریقاى جنوبى از طریق تحریم و مجازات، انتخاب خانم تاچر و یا رونالد ریگان نبوده است، بلکه دولت هاى وقت امریکا و اروپا به دلیل ابراز خشم جهانى نسبت به رنجى که دولت نژاد پرست آفریقاى جنوبى به اکثریت سیاه پوست آن کشور تحمیل مى کرد، سر انجام مجبور شدند با دولت سفید پوست و نژاد پرست آفریقاى جنوبى مخالفت کنند.

جنبش جهانى ضد آپارتاید ابتدا به طور وسیع در جوامع مذهبى و میان ملت هاى آزادیخواه شکل گرفت و آنقدر قدرت یافت که موفق شد دولت هاى سلطه جو را از همراهى رژیمى که پایه آن بر تبعیض هاى ویرانگر نژادى استوار بود، دور نگاه دارد 

تجربه رویارویى جامعه بین المللى با نظام آپارتاید دوران جنگ سرد از زمره عواملى است که به طور جدى ذهن سران اسرائیل را به خود مشغول ساخته است. مقامات اسرائیلى پس از تهاجم به غزه نگرانى هاى خود نسبت به تکرار این واقعه تاریخى را به شکلى آشکار بیان کرده اند. هیچ رویدادى تاکنون به اندازه فاجعه غزه نتوانست سیاست تسویه نژادى تل آویو را برابر دیدگان افکارعمومى به نمایش بگذارد.

به رغم تلاش هاى محافل حامى اسرائیل وقایع خونین ۲۲ روز جنگ غزه و ۱۴۱۷ کشته اى که از فلسطینى ها در غزه به جا ماند قبولاندن این امر را که اسرائیل قربانى این منازعات بوده است به امرى محال تبدیل کرد. چنان که کارشناسان یهودى توصیف کرده اند پس از این جنگ مشکل بتوان مردم جهان را متقاعد کرد که افرادى که با جنگنده هاى اف ۱۶ و هلیکوپترهاى آپاچى و سایر جنگ افزارهاى فوق مدرن، ساکنان غزه را به خاک و خون کشیدند از تبار داوود بوده اند و فلسطینى ها که با اسلحه هاى کمرى، خمپاره انداز و موشک هاى دست ساز از خود دفاع مى کرده اند، جالوت هاى واقعى. (اشاره به داستانى از تورات)

براى اسرائیلى ها که معمولاً در روایت هایشان خود را قربانى ابدى معرفى مى کنند، عادى نیست که در مرکز رسوایى و سرزنش هاى اخلاقى جهانیان قرارگیرند و این امر را تهدیدى مرگبار تلقى مى کنند.

حتى کنفرانس شرم الشیخ که دولت اولمرت امیدهاى زیاد به آن بسته بود وقتى کشورهاى شرکت کننده در آن کمک هاى مالى قابل توجهى را براى باز سازى غزه متعهد شدند، تضاد آشکارى با خواست و سیاست اسرائیل پیدا کرد   کاروان کمک هایى که جورج گالووى عضو پارلمان بریتانیا پیشگام آن بود و چند هفته پیش وارد غزه شد، نیز براى اسرائیلى ها غیر منتظره بود. این کاروان شامل حدود ۱۰۰ کامیون و آمبولانس بود که در آنها مواد دارویى و غذایى و سایر نیازهاى مردم غزه حمل مى شد که همراه با کمک هاى نقدى از کلیساها، مساجد، اتحادیه هاى کارگرى و گروه هاى اجتماعى دیگر در سراسر بریتانیا جمع آورى شده بود. به یقین در مقایسه با نیاز هاى غزه این کمک ها بسیار اندک بودند ولى این حرکت انسانى نشان داد که صدها هزار بریتانیایى نیز دیگر، کلى بافى ها و حرف هاى دوپهلوى دولت شان را در مورد سرنوشت فلسطینى ها، نمى پذیرند.

این امر دقیقاً زایش و اوجگیرى جنبش جهانى ضد نژاد پرستى را تداعى مى کند، در زمانى که حکومت هاى امریکا و انگلیس دلخوش بودند ازهمزبانى خود با پرتوریا(پایتخت سیاسى آفریقاى جنوبى) درباره تروریست بودن نلسون ماندلا.

خود اولمرت نخست وزیر اسرائیل در مصاحبه اى قابل تأمل در نوامبر گذشته، گوشزد کرد که اگر به سرعت به راه حل تشکیل دو دولت اسرائیلى- فلسطینى دست نیابیم، اسرائیل «با یک مبارزه از نوع مبارزات آفریقاى جنوبى، براى کسب حقوق شهروندى مساوى، رو به رو خواهد شد و به محض این که چنین اتفاقى بیفتد، دولت اسرائیل به پایان حیات خود نزدیک مى شود.» اولمرت دلیل این امر را «منزوى شدن اسرائیل در جهان» خواند و تأکید کرد که «سازمان هاى یهودى، که پایگاه هاى قدرت ما در امریکا هستند، اولین کسانى خواهند بود که علیه ما به مخالفت برخواهند خاست، زیرا خواهند گفت نمى توانند دولتى را حمایت کنند که از دموکراسى و حق رأى شهروندانش پشتیبانى نمى کند.»

جوامع یهودى در کشورهاى غربى مدت هاى طولانى برگ برنده زمامداران اسرائیل در برابر فشار هاى بین المللى بوده اند، زیرا همین گروه ها هستند که موج حمایت افسانه اى از اسرائیل را سازماندهى مى کنند و انتقاد ها را مخالفت با سیاست هاى اسرائیل و انگیزه اى براى «یهودى ستیزى» ترسیم مى کنند. ولى آنچه در تهاجم به غزه آشکار شد این بود که احساس همدردى جوانان یهودى خارج از اسرائیل را نسبت به میلیتاریسم اسرائیل کاهش داد و تمایل عمومى براى رویارویى آشکار با اسرائیل را شدت بخشید.

این تغییر در برنامه اى پر بیننده به نام شوى روزانه Daily Show، کاملاً تجسم مى یابد. برنامه اى که جان استیوارت، کمدین یهودى اجرا مى کند. اولین طنز سیاسى در برنامه هاى تلویزیونى امریکاست. او بیرحمانه سیاستمداران امریکایى را درمورد انعکاس کورکورانه روایت هاى اسرائیل از تهاجم به غزه به باد تمسخر مى گیرد. استیوارت با لحنى طنز آمیز و با طرفدارى ظاهرى از سیاست هاى اسرائیل این سیاست ها را مورد حمله قرار مى دهد. این برنامه که روند فکرى یهودیان جوانتر، امروزى تر و لیبرال تر را نشان مى دهد مثال روشنى است از کسانى مانند استیوارت که درباره اسرائیل براساس اعمال آن قضاوت مى کنند نه بر اساس همبستگى کورکورانه قومى.

مقامات اسرائیلى امیدوار بوده اند همزمان با روى کار آمدن دولت جدید امریکا «چهره» اسرائیل، را نیز شکل تازه اى ببخشند، اما چنان که رسانه هاى تل آویو گزارش داده اند وقایع جنگ غزه امید ها در این باره را بر باد داد. چند سرباز اسرائیلى که در غزه مى جنگیده اند، فاش کرده اند افرادى در واحد هاى آنها به دلیل قوانین سهل گیرانه در این جنگ، با هدف گیرى غیر نظامیان فلسطینى را کشته اند.

اینجاست که هشدار در مورد آپارتاید به وسیله اولمرت و سایر اسرائیلى هایى که از راه حل دو دولتى پشتیبانى مى کنند، تبدیل به یک اعتراف ناخواسته مى شود. تغییر معادلات به نفع فلسطینیان فقط به این معنا نیست که ترکیب جمعیتى سرزمین هاى اشغالى یا قضیه مهاجرت معکوس آینده اسرائیل را تهدید مى کند، زیرا آپارتاید اصطلاحى کیفى است نه کمَى و به موقعیت و شرایطى که در آن یک طبقه از مردم در کشورى که قوانین آن بر آنها حاکم است از حقوق شهروندى محروم مى شوند اطلاق مى شود. آپارتاید در آفریقاى جنوبى دیگر براى جهان قابل قبول نبود، جهانى که سیاه پوستان ۴۵ درصد جمعیت را تشکیل مى دادند و در آفریقاى جنوبى ۸۰ درصد جمعیت را. از سال ۱۹۶۷ فلسطینى ها ى کرانه باخترى و غزه هم زیر کنترل دولتى هستند که بدیهى ترین حق شهروندى را از آنها دریغ کرده است.
در واقع آنچه اولمرت و سایرین، بدون این که متوجه باشند، اعتراف مى کنند این است که اسرائیل شرایط آپارتاید را در سرزمین هاى فلسطینى برقرار کرده است و اگر این شرایط تغییر نیابد، جهان نسبت به آن واکنش نشان خواهد داد.