اسرائیل؛ پادگان بزرگ

خدمت سربازى در اسرائیل اجبارى است و مردان ۳ سال و زنان ۲۱ ماه باید در خدمت ارتش باشند. این ارتش در حال حاضر ۱۶۸۰۰۰ کادر ثابت و ۴۰۸۰۰۰ نیروى احتیاط دارد، یعنى از هر ۱۲ اسرائیلى یک نفر به نوعى ارتشى است و هر گاه جنگى در بگیرد نیروهاى احتیاط باید بلافاصله وارد عمل شوند. آخرین جنگ در ۱۲ جولاى ۲۰۰۶ شروع شد و ارتش اسرائیل به بهانه ربوده شدن ۲ سرباز اسرائیلى در جنوب لبنان به خاک این کشور حمله برد و در همان حال اکثر نیروهاى جوان احتیاط را به جنگ فراخواند. منطق حکومت اسرائیل براى وادار کردن این جوانان به جنگ این بود: پدر بزر گ هاى شما براى پایه گذارى دولت اسرائیل جنگیده بودند، پدران شما در جنگ شش روزه مرزهاى اسرائیل را گسترش دادند. در نخستین جنگ لبنان در ۱۹۸۲ شما کودکانى بیش نبودید و حال دومین جنگ با لبنان از آن شما است!
جنگ اخیر پس از ۳۴ روز با اعلام آتش بس وبا ناکامى ارتش اسرائیل پایان یافت، جنگى که در جریان آن ۱۲۰۰ لبنانى غیر نظامى و ۱۱۹ نظامى اسرائیلى کشته شدند. ۹ نفر از واحد نیر هم کشته و ۲۰ نفر بشدت مجروح گشتند و در میان کشته شدگان بهترین دوست نیر هم قرار داشت. نیر قبل از آن جنگ در یک دانشگاه غیردولتى در «هرزلیا» واقع درچند کیلومترى شمال تل آویو درس مى خواند و در همان حال درکنار دوستانش کافه اى به نام «ریو» را اداره مى کرد و زندگى مرفهى را فراهم کرده بود اما بعد از آن جنگ بود که همه این ها را از دست رفته دید.
و حال این جوان ۲۶ ساله در آپارتمانش در تل آویو بیکار نشسته است و با حالتى بهت زده از خاطرات دوران جنگ مى گوید. واحد او از ۳۹ نفر تشکیل شده بود که نیر با ۱۱ نفر از آنان دوران سه ساله دشوار خدمت در یگان ویژه را گذرانده بود. آنها با ۶۰ کیلو کوله پشتى و تجهیزات و بسته هاى آذوقه ۶ روز به خاک لبنان یورش بردند. زمان کوتاهى پس از نیمه شب از مرز لبنان گذشتند و صبح زود به دهکده «دبل» رسیدند. تقریباً جنوب لبنان خالى از سکنه بود و بخشى از مردم براى امان ماندن از آتش بمباران گسترده ارتش متجاوز اسرائیل صحنه منطقه را ترک کرده بودند. افراد واحد نیر در یک خانه خالى اتراق کردند. چند ساعت بعد نخستین راکت ضد تانک حزب الله به دیوار اتاق نشیمن اصابت کرد یعنى همان محلى که اکثر سربازان در آن قرار داشتند. اما نیر شانس آورد زیرا در فضاى کوچکى در کنار این اتاق به خواب رفته بود: «به چنان خواب عمیقى فرو رفته بودم که مجبور شدند بیدارم کنند. آنها در آنجا مرده بودند و من خواب بودم» و این مسأله اى است که نیر تا به امروز از درک آن عاجز بوده است.
«راکت به اتاق نشیمن اصابت کرد یعنى جایى که ۳۰ سرباز در آن مستقر بودند. پنج نفر از آنان کشته و دوازده نفر زخمى شدند». از این لحظه به بعد یعنى از لحظه اى که نیر در اتاق نشیمن را باز مى کند، حافظه اش کاملاً پاک شده است و دوستانش براى وى آن لحظه ها را حکایت کرده اند! ارتش اسرائیل در همین نخستین واکنش حزب الله تلفات سنگینى داد. نیر دستور تخلیه محل را مى دهد و زخمى ها را به خارج ساختمان مى برند. حافظه نیر زمانى باز مى گردد که دومین راکت به خانه اصابت مى کند، در حالى که آنها در آستانه در خانه بوده اند: «به زمین افتادم و در همان حال به پائین نگاه مى کردم. نمى دانستم که آیا هنوز زنده ام یا نه». بر اثر حمله دوم ۴ سرباز دیگر کشته شدند و روز بعد آنها به سوى مرز عقب نشینى کردند و بدین ترتیب جنگ براى آنان به پایان رسید.
نیر هنوز هم یک ترکش در کنار ریه خود دارد، پزشکان چند ترکش دیگر را از بدن وى خارج کرده اند. به هر صورت او به خانه بازگشت و سه ماهى به اروپا رفت اما چهار ماه بعد به نوعى در هم شکست. از آن زمان نیر دیگر نمى تواند حواس خود را معطوف به چیزى کند و از افسردگى و کابوس رنج مى برد: «من دانشجویى بودم که ناگهان به ارتش کشانده شدم. همه چیز چنان به سرعت گذشت که نتوانستم در مورد آن تأمل کنم. چمدانم را بستم و به پدر ومادرم تلفن زدم و سپس عازم جنگ شدم. اما هنوز هم بازگشتى از سربازى به دانشجویى نداشته ام». حال دیگر او به ندرت به دانشگاه مى رود. آن کافه هم تعطیل شده و همه آنچه هدف زندگى وى بود، همان صندلى هایى است که از آن کافه تعطیل شده در گوشه آشپزخانه او تلنبار شده است. نیر تنها براى خرید آن هم صبح زود یعنى زمانى که کنار ساحل خلوت است از خانه خارج مى شود. هنوز هم پوتین هاى سربازى اش در جاکفشى قرار دارد و هنوز هم به کف آن پوتین ها خاک سرخ لبنان چسبیده است.
پزشک معالج افسردگى حاد وى را گواهى کرده است. نیر مى گوید که احساس گناه مى کند و عقیده دارد که اگر تصمیم دیگرى در آن روز حمله گرفته بود، آن اتفاق نمى افتاد: «هر روز به آن سربازان مرده فکر مى کنم و خود را گناهکار مى دانم». نیر در حال حاضر دو بار درهفته نزد روانپزشک مى رود. یکى از دوستانش براى او وسایل نقاشى خریده تا نقاشى کند. نیر سعى دارد تا زندگى جدیدى براى خود بسازد اما هنوز نمى داند چطور به این زندگى ادامه دهد: «وقتى مرگ را به چشم خود دیده باشى دیگر هیچ چیز آن طور که قبلاً بوده است، نخواهد بود».
مى توان گفت که این سربازان سابق به همان اندازه اى از پیامدهاى جنگ رنج مى برند که جامعه اسرائیل هرگز نتوانست آن جنگ را بپذیرد. جنگ لبنان در داخل اسرائیل هنوز جنجال برانگیز است. ۹۰درصد از اسرائیلى ها در همان روزهاى آغازین جنگ علم مخالفت با آن را برافراشتند. افکار عمومى جهان بمباران غیر نظامیان را محکوم کرد و آن دو سرباز هم آزاد نشدند و بر خلاف میل اسرائیل حزب الله هم قدرتمندتر شد. در نهایت هم اسرائیل بود که قرارداد آتش بس را امضا کرد. این جنگ نخستین جنگى بود که اسرائیل در آن شکست خورد و افسانه دروغین ارتش اسرائیل در هم شکست. این جنگ جنگى بود که بر خلاف گذشته کسى از سربازان آن به عنوان قهرمان یاد نکرد و به عبارتى این جنگ، جنگ شکست خورده هاى اسرائیلى بود.
هر کس در این جنگ چیزى را از دست داد و «رآنان» - دیگر دانشجوى اسرائیلى - اعتقاد خود به ارتش اسرائیل را از دست داد. او زمانى این اعتقاد را از دست داد که در خانه اى در جنوب لبنان بود و مشتى برنج در دست داشت و در همان حال همقطارانش براى چیدن خیار و گوجه جان خود را به خطر مى انداختند. آنها از چند روز پیش چیزى جز کنسرو ماهى و ذرت و چند تکه نان نخورده بودند و حال همان آذوقه و آب هم تمام شده بود. قرار بود که آن مأموریت ۳۶ ساعته باشد اما ۳ روز طول کشیده بود.
رآنان ۲ روز پس از آغاز جنگ و طى تماسى تلفنى به جنگ فرا خوانده شد و با خود گفت: «چند روزى مى روم و دوباره برمى گردم اما در عوض از شر امتحانات دشوار پایان ترم خلاص مى شوم». زیرا هر دانشجویى که به خاطر جنگ از امتحانات محروم شود، مشکلى نخواهد داشت.
اما آن چند روز چند هفته شد، چند هفته اى که رآنان نیمى از آن را در کنار مرز و نیم دیگرش را در خاک لبنان گذراند. او مى گوید: «برخى از ما اونیفورم ها و کلاه هاى جنگ یوم کیپور (۱۹۷۳) را به تن داشتیم و همه چیز بى نهایت بد برنامه ریزى شده بود. این آن ارتشى که من تصور مى کردم نبود و هیچ موفقیتى هم به دست نیامد. ما مى ترسیدیم و نمى دانستیم که مى توانیم به رهبران و فرماندهان خود اعتماد کنیم یا نه ». مأموریت اصلى آنها یعنى تسخیر مواضع حزب الله و جلوگیرى از پرتاب موشک به اسرائیل، تقریباً شکست خورد. هر لحظه هم در خطر حمله قرار د اشتند و خانه اى هم که به عنوان سنگر از آن استفاده مى کردند آماج راکت ها بود. یک روز گروهى از افراد یگان رآنان ناگهان با یکى از رزمندگان حزب الله که از میان بوته ها سر برآورد روبه رو شدند. آن مرد پاى یک سرباز اسرائیلى را هدف قرار داد و سپس رگبار گلوله ها بر وى باریدن گرفت. این نخستین بارى بود که آنان مستقیم با یکى از افرادجبهه دشمن روبه رو مى شدند.
سایه جنگ همواره بخشى از زندگى رآنان بوده است زیرا وى در منطقه اى در شمال شرقى اسرائیل میان سوریه و لبنان بزرگ شده و آنجا همیشه آتش جنگ روشن است. دوران سربازى را هم در مناطق اشغالى لبنان (که در سال ۲۰۰۰ از اشغال درآمد) سپرى کرده است. او پس از جنگ اخیر مانند بسیارى دیگر به سفر رفت تا دوباره خود را پیدا کند( با آثار روانى جنگ مقابله کند) اما نتوانست و به اسرائیل بازگشت و حال دانشجوى ۲۹ ساله اى است که تازه ترم چهارم را مى گذراند. او مى گوید: «این جنگ مرا ۲۰ سال پیر کرد و حالا خودم را ۵۰ ساله احساس مى کنم». بعد از ۲هفته که به کمپ سربازان اسرائیلى بازگشت با جوانان بهت زده اى روبه رو شد که در نوبت حمام بودند و مثل او کلامى از آنچه گذشته بود بر زبان نمى آوردند. شاید هیچ کدام از آنان تا چند وقت پیش از آن تصور نمى کردند که اصولاً جنگى دربگیرد.
رآنان از آن زمان دیگر هرگز در مورد جنگ با کسى صحبت نکرد، حتى با پدرش که خود زمانى در جنگ شش روزه شرکت داشته است. براى او دیگر توانى باقى نمانده و نمى خواهد با کسى از هراس هایش و از آنچه دیده است سخن بگوید. در اسرائیل هر کس از پیامدهاى جنگ رنج ببرد باید نزد روانپزشک برود و در این صورت در جامعه به عنوان کسى که تحمل سختى را ندارد به حساب مى آید.
ارتش اسرائیل شاید مهم ترین نهاد رسمى این دولت اشغالگر باشدو خدمت سربازى براى همه مردم به غیر از معتادان به مواد مخدر و معلولان الزامى است. تخلف و سرپیچى از این قانون هم نه تنها مجازات هاى جزائى دارد بلکه فرد متمرد را همیشه در جرگه « غیر خودى ها» قرار مى دهد. حتى در زمان صلح هم در جاى جاى اسرائیل با زنان و مردان اونیفورم پوشى روبه رو مى شویم که یا در حال خدمت و یا در حال مرخصى هستند. حضور ارتش و نظامى گرى در اسرائیل چنان آشکار است که کسى نمى تواند اهمیت آن را نادیده بگیرد. «دان بارون » استاد روان شناسى دانشگاه «برشوا» مى گوید: «جامعه ما بیش از آنچه باید نظامى است. متأسفانه جامعه ما به اسلحه عادت دارد، همان طور که با جنگ و اشغالگرى خو گرفته است».
پس از پایان جنگ اخیر تظاهرات اعتراض آمیزى در تل آویو برپا شد و جالب آن که تظاهر کنندگان علاوه بر این که به جنگ معترض بودند نسبت به آنچه پیش آمد اعتراض مى کردند. «دانیل» دانشجوى ۲۸ ساله علوم سیاسى مى گوید: «در تلویزیون و روزنامه ها و همه جاى دیگر همیشه در مورد ارتش صحبت مى شود و سربازان و واحدهاى نظامى را نشان مى دهند». دانیل نیز به همراه دو دوست هم دانشگاهى اش سال پیش به جنگ اعزام شدند. تنها پنج درصد از سربازان وظیفه اسرائیل سالانه در یگان هاى ویژه پذیرفته مى شوند و هرگاه جنگ شود افراد این یگان ها نخستین کسانى هستند که احضار مى شوند. دانیل در حالى که به پاهایش نگاه مى کند مى گوید: «در واقع من به خاطر اسرائیل به جنگ نرفتم بلکه به خاطر دوستانم این کار را کردم». او مى گوید: «خیلى مضحک بود. ما غیر نظامى بودیم و در تل آویو زندگى مى کردیم که ناگهان از طریق تلفن ما را به جنگ فرا خواندند و همان تلفن زندگى ما را تغییر داد». هنگامى که با وى تماس گرفتند، دانیل به همراه دوستانش در کافه اى نشسته بودند و در مورد جنگ صحبت مى کردند. آنها هم خدمت سربازى را در یگان هاى ویژه گذرانده بودند: «با خودم فکر کردم که چرا من؟ چرا من در واحدهاى ویژه خدمت کردم که حالا مجبور به جنگ کردن باشم؟»