اشغال بیت المقدس در جنگ شش روزه اعراب با اسراییل

حتی مغول ها هم بهتر از این قوم منفور بودند. مغول ها آمدند و کشتند و سوزاندند و سرانجام رفتند؛ اما این قوم نفرین شده، کشتند و سوزاندند و مانند تا نگذارند هیچ گیاه سبزی بر خاک داغدار بیت المقدس بروید.

با صورت های سیاه و چشمان دریده و دندان های دراز، هم چون گرگ های هاری که گریزی از ایشان نیست، پرده های مسجدالاقصی را دریدند و صحن آن را به خون نمازگزارانش رنگین کردند و مگر گرگ، جز برای دریدن آفریده شده است؟

سیاهی پشت سیاهی، قرمزی پشت قرمزی، از لابلای دندان های بیرون زده شان جز خون چیزی پیدا نیست. همین الان صدای آخرین ناله های خادم مسجدالاقصی می آید. بیچاره پیرمرد فکر می کرد اگر به داخل مسجد پناه ببرد، با او کاری ندارند. مگر این قوم وحشی، حرمت مسجد و کلیسا را می شناسند؟

از این جا که من ایستاده ام، بالای بلندی مشرف به شهر، دود و آتشی که برافروخته اند و آسمان بیت المقدس را سیاه کرده است، پیداست.

مردمان پیمان شکن، حالا در مقابل هجوم گرگ های مست و خون ریز، تنها به ناله ای اکتفا می کنند و تسلیم می شوند. برخی دم از سازش می زنند؛ مثال این که بگویند بگذارید زمانی که این گرگ وحشی آرام گرفت، برایش پوزه بندی خواهیم خرید. جوانانشان، بزدلانه، در پشت سنگرها به عقب نشینی فکر می کنند.

تنها در چشمان کودکانشان نفرت انبار می شود. می بینند که دیگران بزدلانه و ترسیده، با گرگ وحشی بر سر میز مذاکره می نشینند تا زمان دریده شدنشان را اندکی به تأخیر بیاندازند، در میان دستان نرم و نورسیده این کودکان، سنگ های سخت شکل می گیرد تا زمانی، با نفرتی که در قلب هایشان ریشه دوانده است، یک جا به سمت متجاوزان پرتاب شود.

از این جا که من ایستاده ام، بلندی مشرف به بیت المقدس، سیم های خاردار ستاره داوودی که به دور مسجد کشیده اند، پیداست.

و من به امید روزی که آزادنه پا در شهر بگذارم، آستانه شهر را ترک می کنم. می دانم که در تاریخ خواهند نوشت: آخرین مبارز، ساعتی بر تپه های مجاور شهر ایستاد و بیت المقدس را که به اشغال صهیونیست درآمده بود، نظاره کرد.

اما سالیانی دیگر، فرزندان و نوه های من در تاریخ خواهند نوشت:

آخرین متجاوز صهیونیست، حتی فرصت نکرد نگاهی به بیت المقدس آزاد شده بیاندازد.