آنجا كه هرتسل خطا كرد

با تراژيك‌ترين خطای هرتسل شروع كنيم‌: هرتسل می‌خواست كشوری بنا كند تا يهوديان را از تعقيب و نابودی نجات دهد‌. اما زمانی به اين ايده عينيت بخشيده شد كه ديگر برای شش ميليون انسان دير شده بود‌. تاسيس كشور اسراييل در سال 1948 تنها ثمره‌ی مهاجرت‌ها و مبارزات زيرزمينی نبود‌؛ مصوبه‌ی سازمان ملل مبنی بر اين كه بخشی از فلسطين را به يهوديان بدهند‌، غرامتی بود برای وجدان ناراحت جهان به خاطر قربانيان هولوكاوست‌.
دومين خطای اساسی هرتسل ريشه در ايدئولوژی دوران او‌- كولونياليسم‌- دارد‌. زمانی كه هرتسل صهيونيسم را طرح ريخت‌، به اين فكر نكرده بود كه «كشور يهوديان» در كجای جهان بايد به تحقق بپيوندد‌. برای او بيش‌تر مهم بود که برای يهوديانِ مورد تهديد پناه‌‌گاهی سازمان دهد‌، تا آنان از خطر قتل‌عام و يهودی‌كشی در امان باشند‌. اين مكان می‌توانست آرژانتين باشد يا او‌گاندا و يا فلسطين‌. فلسطين به خاطر جای‌‌گاه مذهبی ويژه‌اش‌، از نظر هرتسل الويت داشت‌. اما اين ژورناليست اتريشی ‌چيز زيادی درباره‌ی اين خطه‌ی دور‌دست نمی‌دانست‌. در اولين كنگره‌ی جهانی صهيونيست‌ها در سال 1897 اطلاعات او درباره‌ی منطقه و ساكنين آن‌، دست دوم بود‌، كه از طريق دكتری در اورشليم به دست آورده بود‌. هرتسل اين ‌گزارش‌ها را در دفتر يادداشت روزانه‌ی خود با ساده‌نگری خاصی تفسير كرده بود‌: « او ‌چيزهای بسيار جالبی از سرزمين فلسطين برايم تعريف كرد‌. فلسطين بايد كشور فوق‌العاده‌ای باشد» ‌. و در ادامه ابراز خوش‌حالی می‌كند كه نظر عرب‌ها نسبت به يهودی‌ها مثبت است‌: « بين عرب‌ها و كردها ما از محبوبيت برخورداريم‌. در موارد دعوا و نزاع‌، عرب‌ها ديگر به جای اين‌كه پيش يك قاضی ترك بروند‌، يك يهودی را برای قضاوت انتخاب می‌كنند».

پايه‌‌گذار صهيونيسم مدرن از اين نقطه حركت كرده بود كه رابطه با مردم عرب فلسطين در تعادل و هم‌آهنگی طی خواهد شد‌. او معتقد بود كه ‌چون عرب‌ها در شرايطی فقيرانه و بدوی به سر‌می‌برند‌، از سرازير شدن يهوديان به آن‌جا خوشنود خواهند شد و يهوديان در اين منطقه‌ی لم‌يزرع و بی‌ثبات تمدن غربی را رواج می‌دهند‌. منتها هرتسل فكر نمی‌كرد كه «كشور يهوديان» روی شانه‌های ملتی ديگر ساخته شود‌. بی‌توجهی هرتسل در قبال عرب‌ها‌، هم‌‌چنين وقتی آشكار می‌شود كه نظری به ديپلوماسی‌اش بيفكنيم‌. او برای به دست آوردن كشور يهودی‌اش با عثمان‌ها‌، آلمانی‌ها‌، انگليس‌ها‌، روس‌ها‌، ايتاليايی‌ها و حتا پاپ اعظم ديدار كرده بود‌، اما به فكرش نرسيده بود با صاحب‌نفوذان عرب ‌گفت‌و‌‌گو كند‌. اين قدرت‌پرستی كه بايد از ديد عرب‌ها به مثابه‌ی تكبر استعماری جلوه كرده باشد‌، بازتاب دقيق و كاملی‌ست از دوران امپرياليسم اروپايی‌، كه « بومي»‌‌ها را به عنوان طرف مذاكره به رسميت نمی‌شناخت‌.
مسلما هرتسل اقليت عرب را در كشور يهودی در نظر ‌گرفته بود و ايمان داشت سياست‌مداران يهودی رفتاری نيك با آنان پيش خواهند ‌گرفت‌. اما به اين مسئله فكر نكرده بود كه شكل‌‌گيری صهيونيسم سياسی زمينه‌های پيدايش ناسيوناليسم خشن فلسطينی را هم فراهم خواهد ساخت‌. و رويای هرتسل مبنی بر اين كه كشور يهودی در صد سال اول موجوديت‌اش از ارتش بی‌نياز خواهد بود‌، نيز به وقوع نپيوست‌.
هرتسل هم‌‌چنين به ويژه‌‌گی‌های «كشور يهوديان» ‌اش نينديشيده بود‌. بنيان‌‌گذار صهيونيسم مدرن‌، رويای كشوری دموكراتيك و سكولار را در سر داشت‌. برای او مسلم بود كه در صهيون دولت و مذهب بايد كاملا از هم جدا باشد و فكر می‌كرد می‌تواند «خاخام‌ها را در معابدشان نگه دارد» ‌، ‌چرا كه معتقد بود دخالت مذهبی‌ها در سياست‌، ‌چه در عرصه‌ی داخلی و ‌چه در عرصه‌ی خارجی مشكل ايجاد می‌كند‌. هرتسل اين نكته را به درستی تشخيص داده بود‌: امروزه در اسراييل جزم‌‌گرايی مذهبی در حال پيشروی‌ست و معلوم نيست كشور يهوديان‌، « نيو‌يورك» را به عنوان سرمشق خواهد بر‌گزيد يا « تهران» ‌. «جنگ فرهنگي» داخلی اسراييل هنوز به اين سوآل پاسخ نداده است‌.
تئودور هرتسل رويای يك كشور مدرن را در سر می‌پروراند‌، سرزمينی برای همه‌ی يهوديان‌، در هم‌زيستی مسالمت‌آميز با هم‌سايه‌‌گان‌. ا‌گر هرتسل‌، كه امروزه عكس‌اش در هر اداره‌ی اسراييل آويزان است و خيابان‌ها و مدارس و حتا يك شهر را به اسم او نام‌‌گذاری كرده‌اند‌، اسراييل امروز را می‌ديد‌، ‌چه می‌‌گفت‌؟ او حتما خوش‌حال می‌شد كه اين كشور وجود دارد‌؛ ‌چه‌‌گونه‌‌گی اين كشور ، اما كم‌تر او را خوش‌حال می‌كرد‌. شايد هم او اين را حدس می‌زد‌، كه سه هفته قبل از مر‌گ‌اش خطاب به همرزمان صهيونيست‌اش نوشت‌: « پس از مر‌گ من حماقت نكنيد» .