انگلوساکسون‌ها، ‌صهیونیسم و نظریه جهانی شدن

فرهنگ انگلوساکسونی ریشه در انگستان دارد و زبان انگلیسی از این کشور به سایر انگلوساکسون‌ها شیوع یافته است و با این گسترش زبان طول وعرض‌های جغرافیایی، فرهنگ انگلوساکسونی نیز گسترش یافته است. امروزه نیز با گسترش زبان انگلیسی بر هر چه پیشروی این فرهنگ تاکید می‌شود.
خاستگاه این فرهنگ یعنی جزیره انگلستان به گونه‌ای‌ست که سبب شده فرهنگی محافظه کارانه بر فضای این کشور حاکم باشد. انگلستان طبیعتی ناهموار و تپه‌ای دارد که با صخره‌های بسیار زیاد و سرما و رطوبت همراه است و به همین دلیل غیرقابل کشاورزی است.
بنابراین نظام معیشتی آزاد می‌بایست بسیار عاقلانه و محافظه کارانه باشد. بدین روست که انگلستان هرگز دارای تحولات انقلابی و اساسی نبوده است آنها همیشه تغییرات خود را در قالب اصلاح و تغییر شکل پیش برده‌اند و می‌بینیم که تا به امروز نظام پادشاهی خود را حفظ کرده‌اند و در عین حال مردمسالاری حزبی را نیز به وجود آورده‌اند.
یکی از صفات و خصایص انگلیسی‌ها خونسردی آنهاست‌. آنها یکی از خونسردترین ملت‌های جهان هستند که هرگز در شرایط بحرانی و تحت فشار عکس‌العمل آنی و بی‌تدبیر از خود بروز نمی‌دهند.
این خونسردی وقتی که با محافظ کاری انگلیسی‌ها همراه می‌شود یک صنعت سومی را به وجود می‌آورد که همان صبوری آنهاست البته پیدایش این صنعت ممکن است به هوای سرد جزیره نیز مرتبط باشد.
خصلت دیگر این مردمان پیچیده بودن و مرموز بودن آنها‌ست. انگلیسی‌ها دارای شخصیتی تودرتو و دارای لایه‌های پنهان هستند و به راحتی نمی‌توان به منظور و قصد آنها دست یافت.
فرصت طلبی و زمان سنجی نیز یکی دیگر از خصیصه‌های انگلیسی‌هاست. انگلیسی‌ها و فرزندانشان یعنی آمریکا و استرالیا و کانادا قهرمانان استفاده از وضعیت موجود هستند و به‌طور فرهنگی می‌دانند که چگونه وضعیت موجود را در جهت منافع خود عوض کنند.
انگلستان با استفاده از فرصت‌های به دست آمده خود را جایگزین اسپانیا و پرتغال کرد و سرزمین‌های کشف شده توسط آنها - مانند آمریکا - را به نفع خود مصادره کرد به طوری که روزی رسید که دیگر خورشید در امپراتوری انگلستان غروب نمی‌کرد.
حالت جزیره‌ای انگلستان سبب شد که این کشور نسبت به اروپا یک حالت حاشیه‌ای پیدا کندو بدون آنکه خود وارد گود شود بیشترین سود را از جریان‌های فکری و ساختاری اروپا ببرد. این کشور هیچ وقت نه در دوره ناپلئون و نه در دوره هیتلر به تسخیر کشورهای اروپایی دیگر درنیامد از سوی دیگر آنها سعی کردند خود را از این فضای بسته جزیره‌ای خارج کنند و با استفاده از اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها وجود فرهنگی خویش را در اکناف جهان بگسترانند حال با توجه به نکات فوق می‌توان گفت که انگلستان از مدت‌ها قبل جهانی سازی را در قالب مصادره جهان به نفع خویش شروع کرده است.
جهانی‌سازی انگلیسی که از اوایل رنسانس و بر اساس اندیشه مدرنیسم حاصل از انقلاب صنعتی آغاز گشت بعد از مسیر تطوری خود در نهایت در قرن نوزدهم به وسیله مارکس و فروید که در انگلستان آرمیدند به چارچوب کلی خود دست یافت و سپس به وسیله فرهنگ جهانی شده انگلیسی‌ و بر اساس ایدئولوژی مدرنیسم در سطح جهان گسترش یافت. انگلستان با استفاده از انقلاب فرهنگی ساختاری فرانسه به انقلاب صنعتی که مبدا مدرنیسم بود دست یافت، مذهب مدرنیسم را در خود نهادینه کرد و سپس نظریه توسعه را با استفاده از نظریات هگل در سطح جهانی مطرح کرد و آن را به فرزندان خود تحویل داد. در واقع انگلستان با استفاده از جهانی سازی زبان انگلیسی که زبان علم تجربی است سعی در جهانی سازی به‌عنوان آخرین قدم برای تسخیر جهان دارد و این مهم را به وسیله اندیشه و تجربه خود و زور و قدرت فرزندان خود به تحقق می‌رساند.
یکی از مراکز مهم پیشبرد این هدف دانشگاه‌های این کشور است شاید بتوان گفت که تقریبا کسی نیست که از دانشگاه‌های انگلستان فارغ‌التحصیل شود و در فضای جهانی سازی فکر نکند اگر هم نگاه انتقادی نسبت به این قضیه داشته باشد هیچ گاه در حد نگاهی بنیان برافکن چون پست مدرنیسم نخواهد بود. البته این گونه نقدها نیز برای آن است که بتوانند اصل جهانی سازی را زنده نگاه دارند.
حقیقتا جهانی شدن فقط یک نظریه است که توسط انگلوساکسون‌ها وضع شده است تا آنکه پیروزی خود را در جنگ جهانی دوم دائمی کنند وگرنه واقعیت جهان امروز فقط یک چیز است و آن شرایط خاص خاص رسانه‌‌ای و ماهواره‌ای حاکم بر آن است و نظریه جهانی شدن چیزی جز توصیف این واقعیت نیست ولی آن‌قدر این نظریه توصیفی را تکرار کرده‌اند که به شکل واقعیتی مجزا و آرمانی درآمده است. این نظریه با استفاده از شوهای آلوین تاظر گرفته تا بحث‌های داغ آکادمی‌ها و مراکز تحقیقاتی آن‌قدر تکرار شد که به یکی از مسلمات انکارناپذیر مبدل گشت و میزانی برای صحت و سقم علوم انسانی در نظریه‌های مربوط به آن گردید و این همان هژمونی معرفتی فرهنگی انگلوساکسون‌ها بر جهان امروز است.
نظریه جهانی شدن دو رکن اساسی دارد:
-1 بنیادهای جهانی اقتصاد؛ مثل بانک جهانی اقتصاد که سهامداران اصلی آن یهودیان می‌باشند.
-2 رسانه‌های جهانی که آن نیز در اختیار یهودیان است.
بنابراین جهانی شدن در واقع به معنای جهانی شدن ارزش‌های یهودیسم در سطح جهانی است که با نیروی انگلوساکسون‌ها به وقوع می‌پیوندد. انگلوساکسون‌ها در سیطره نفوذ یهودیت می‌باشند و قدرت گردان قوم انگلوساکسون‌ همان صهیونیسم جهانی است.
مسیحیت صهیونیستی نیز همان شکل اتحاد انگلوساکسون‌های مسیحی با صهیونیسم جهانی است که مسیحیان باید به‌عنوان قوم پست سرباز پیاده و مجری برنامه‌های یهودیت و صهیونیسم شوند و قوم یهود سالم از این ستیزه بیرون آید.
بنابراین ایدئولوژی و جهان بینی جهانی شدن همان جهان بینی یهودی است که نهایت آن دین است که قوم برگزیده (یهود) بر جهان مسلط شود و دیگران در حیطه حکومت جهانی آنها تنفس کنند این جهان‌بینی در بعد تئوریک توسط متفکران حاکم دردانشگاه‌های قوم انگلوساکسون به یک نظریه تبدیل شد و توسط یک متفکر یهودی دیگر به نام ساموئل هانتینگتون به سوی استراتژی نبرد تمدن‌ها کشیده شد و در مرحله اول نبرد تمدن غرب با تمدن اسلامی در دستور کار قرار گرفت و در همین جریان حمله به افغانستان آغاز گشت.
خاورمیانه بزرگ که از سوی آمریکا فرزند ارشد انگلوساکسون‌ها مطرح شده است در واقع همان طرح اسرائیل بزرگ(از نیل تا فرات) است که از طرح‌های نخستین اجرایی شدن این نظریه است.
اسرائیل توسط انگلوساکسون مادر یعنی انگلستان تشکیل شد و توسط فرزند ارشد یعنی آمریکا بزرگ می‌شود و مرحله نخست یعنی تشکیل اسرائیل با مرحله بعدی یعنی اسرائیل بزرگ تکمیل می‌شود و جهانی سازی از خاورمیانه آغاز می‌شود. چون خاورمیانه منطقه سوق‌الجیشی بین شرق و غرب است و با در اختیار داشتن قسمت اعظم ذخایر نفتی کره خاکی به سیطره یافتگان خود این امکان را می‌دهد که بتوانند جهانی فکر کنند و جهانی عمل کنند. استراتژی جهانی شدن برای اینکه عملی شود استراتژی خردتری نیاز داشت که این امر با نظریه نبرد تمدن‌ها حاصل شد و اولین قدم اجرایی آن جنگ خلیج فارس بود که توسط بوش پدر مطرح شد سپس با استراتژی مهار دوگانه زمینه برای اشغال عراق فراهم شد و در پایان با حمله نهایی و اشغال عراق توسط بوش پسر زمینه برای ایجاد خاورمیانه بزرگ یا همان اسرائیل بزرگ آماده گشت. جهانی شدن فرهنگ عوام پسندی است که رویکردی کاملا سطحی دارد و با سنت که فرهنگ عمیق یک جامعه است سخت در تنافر خواهد بود. جهانی شدن یعنی سطحی کردن فرهنگ و نابودی است. در جریان برخورد اقوام تاریخی با فرهنگ سطحی جهانی شدن نظریه‌های دیگری ظهور کرده است که به قیام علیه جهانی سازی برخاسته‌اند با کشورهای آلمانی با عقل و فلسفه میان فرهنگی به جنگ با این نظریه آ‌مده‌اند و فرانسوی‌ها با نظریه پسامدرنیسم. کشورهای شرقی نیز که تاریخ‌مندترین اقوام جهانی هستند باید به فکر نظریه‌های پویا و مناسب با اوضاع خودشان باشند تا بتوانند سنت خود را حفظ کنند و به رکود معنوی دچار نشوند.
کشور ما نیز که در چهارراه تمدنی جهان است و انقلاب آخرالزمان را باخود یدک می‌کشد باید بر اساس سنت دیرینه خود دست به کار شود و نظریه‌ای برای قرن رسانه‌ها تولید کند و گرنه دچار نظریه انحصاری جهانی شدن انگلوساکسونی می‌شود مانند آنچه امروزه برخی در ایران می‌گویند. پذیرش اقتصادی جهانی در قالب بانک اقتصاد جهانی و شرایط خاص آن، پذیرش ماهواره‌ها و رسانه‌های انگلوساکسونی مثل اینترنت و زبان انگلیسی، پذیرش فرهنگ‌های پاپ انگلوساکسونی، پذیرش فرهنگ دانشگاهی انگلوساسکونی مانند ISI به عنوان شاخص علمی کشور و... همه وهمه نشان از مقهوریت در برابر نظریه جهانی شدن انگوساکسونی است که اگر راهی برای درمان آن درنظر گرفته نشود در آینده‌ای نزدیک بحران هویتی را به همراه دارد.