پالمرستون نخست‌وزير بريتانيا و حمايت از تفكر صهيونيستي

او در سال 1906 دبيركل سازمان جهاني صهيونيسم شد. بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهده‌دار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكل‌گيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
دوران پالمرستون نخست‌وزير بريتانيا  ، 52-1837، يكي از پررونق‌ترين ادوار رشد افكار و انديشه‌هاي بازگشت يهوديان به فلسطين بود. برخي از اين رويدادها از چنان اهميتي برخوردار بودند كه ذهن پالمرستون را به شدت به خود مشغول مي‌كردند. مردم انگليس با نگراني و توجه خاصي هر روز رويدادها و تحولات را در شرق، ازجمله چگونگي الحاق سرزمينها، كشورگشائيها و مذاكرات، كه به اعتقاد آنها چگونگي سير تحولات و سرنوشت آتي بزرگترين كشورهاي جهان را رقم مي‌زد دنبال مي‌كردند. افق و دورنماي اروپا آنچنان آشفته بود كه يكي از سياستمداران بزرگ آن عصر اعلام كرد «كه اگر فرشته‌اي نيز از آسمان نازل شود و مسئوليت اداره امور در وزارت خارجه را عهده‌دار گردد نمي‌تواند حتي براي مدت سه ماه هم صلح را تضمين كند».
بيشتر خوانندگان به اندازه كافي با مسائل آشنا هستند اما براي آگاهي بيشتر از رويدادها، به بررسي اجمالي آنها مي‌پردازيم.
در سال 1839 در پي يك رشته كشمكش و مناقشه، روابط تركيه   و مصر سخت بحراني شد. در فاصله سال‌هاي 1831 تا 1839 محمدعلي پاشا (1849-1769) ناوگان بزرگي از كشتيهاي جنگي را كه ابعاد آن به مراتب از نيازهاي مشروع دولت وي فراتر مي‌رفت آماده ساخت براي تصرف تمامي خاك سوريه وارد عمل شد. وي كه لشكر يكصد هزار نفري خود را در مرز تركيه مستقر ساخته بود در ديدار با سفراي كشورهاي اروپايي تأكيد كرد اگر با درخواست وي براي حكومت مادام‌العمر بر سوريه و حكومت موروثي وي بر مصر، موافقت نشود، وي اعلام استقلال مي‌كند.
محمّدعلي پاشا اولين ضربه را وارد كرد و در مرحله اول جنگ، پيروزيهاي چشمگيري بدست آورد. پيروزي در نبرد «نزيب»   (24 ژوئن 1839) آخرين  
كاميابي وي در نبرد عليه امپراتوري عثماني بود. ارتش نوپايي كه وي با مشقت فراوان آن را سازماندهي كرده بود، فاقد تعليمات كافي بود.
اقتدار محمّدعلي پاشا با وجود شكست وي در برابر ترك‌ها، متزلزل نشد. چرا كه برتري وي تنها به خشكي محدود نمي‌شد. درياسالار ترك كه از محمّدعلي شكست خورده و در صورت بازگشت به قسطنطنيه از جان خود بيمناك بود تصميم گرفت براي جلب خشنودي فرمانرواي مقتدر مصر، به خيانت متوسل شود. دريا سالار ترك ناوگان تحت فرمان خود را همراه با بيست هزار سرباز به اسكندريه هدايت و آنرا به محمّدعلي پاشا تسليم كرد.
غافلگيري و شگفتي اين‌گونه رويدادهاي سريع چنان بود كه فرصت چنداني براي تأمل در ديپلماسي انگليس باقي نمي‌گذاشت. براي جلوگيري از فروپاشي امپراطوري عثماني، لازم بود تا فورآ واكنش نشان داده شود. پالمرستون تصميم گرفت تا سياست ولينگتن   ] نظامي نامدار انگليس، فاتح هند و جنگ واترلو، سفير انگليس در پاريس و عضو كابينه[ را در پيش گيرد و محمّدعلي پاشا را كه به ظاهر شكست‌ناپذير بود، به حكمراني مطيع و دست‌نشانده سلطان محمّد دوم (1839-1785) امپراتور عثماني تبديل كند. مشكلات عظيمي بر سر راه تحقق اين سياست وجود داشت اما برداشت پالمرستون از وضعيت ديپلماتيك دقيق بود. وي بر آن بود تا مستقيمآ در خاك مصر مداخله كند. تجربه نبرد نيل و بيش از آن محاصره اكرا در ذهن وي كه يكي از بازماندگان نبرد با ناپلئون بناپارت بود همچنان زنده بود. طرح استراتژيك تازه‌اي تدوين شد: قرا رشد تا يك واحد از ارتش انگليس، محمّدعلي پاشا را از خاك سوريه بيرون براند.
از نظر سياسي، خطرها و پيآمدهاي چنين اقدامي كاملا مشهود بود. يك مسأله مهم بين‌المللي پديد آمد. حل و فصل مسائل مهم و پيچيده از جمله آنچه كه «مسأله شرق» ناميده مي‌شد از مدتها پيش جايگاه مهمي در صحنه سياست بين‌المللي به ويژه سياست انگليس كسب كرده بود. در بين سياستمداران برجسته انگليسي و علاقمندان به كسب شهرت در زمينه سياست خارجي كمتر كسي بود كه نداند مطمئن‌ترين راه براي دست يافتن به جاه‌طلبي‌هاي شخصي، كسب موفقيت در حل و فصل «مسأله شرق» است. نبايد فراموش كرد كه اين مسأله هر روز شكل تازه‌اي به خود ميگرفت و در نتيجه ديدگاهها و نحوه برخورد با آن نيز تغيير مي‌يافت.
در سالهاي 40-1839، مجادله بر سر اين مسأله به اوج خود رسيد و قدرتهاي ذينفع در بغرنج‌ترين وضعيت ممكن قرار گرفتند.
در پي تسليم خدعه‌آميز ناوگان ترك به محمّدعلي پاشا، پنج قدرت بزرگ اروپايي رسمآ به باب عالي اطلاع دارند كه قصد دارند تا درباره مسأله نگران‌كننده شرق به تبادل‌نظر پردازند و آن را حل و فصل كنند. سرانجام در لندن همايشي با شركت سفراي پنج قدرت اروپايي برگزار شد كه از اختيارات كامل براي تصميم‌گيري درباره مسأله شرق برخوردار بودند. در خلال كنفرانس لندن مشخص شد كه فرانسه از طرحهاي جاه‌طلبانه محمّدعلي پاشا جانبداري مي‌كند در حالي كه انگليس تصميم گرفته بود تا وي را از سوريه بيرون براند و ناوگان دريايي تركيه را به اين كشور باز گرداند و سپس درباره مسائلي چون اعطاي حكومت موروثي مصر به محمّدعلي پاشا يا ادامه حضور وي در بخشهايي از سوريه در زمان حياتش به مذاكره بپردازد.
گفت وگوهاي لندن به كندي پيش مي‌رفت و ماهها يكي پس از ديگري سپري مي‌شد بدون آنكه طرفهاي شركت‌كننده در اين همايش به نتيجه ملموسي دست يافته باشند. در انگليس، همه علاقمند بودند تا دولت نقش مهمي در مسأله شرق ايفا كند. فساد و تباهي امپراتوري عثماني را فرا گرفته بود و بريتانياي كبير، منافع خود را در گرو حفظ يكپارچگي امپراتوري عثماني مي‌ديد. بايد ديد هدف دولت انگليس از تكيه بر اين اصل چه بود؟ بريتانياي كبير، همانند ديگر قدرتهاي اروپائي منافع بسياري در آسيا داشت و خواهان آن بود تا امپراتوري عثماني استقلال كامل خود را حفظ كند و در جهت تقويت و پيشرفت سرزمينهاي تحت حاكميت خود گام بردارد، در مورد سوريه، رهبران انگليس بر اين عقيده بودند كه تملك اين سرزمين از لحاظ نظامي براي تأمين امنيت بخشهاي آسيايي امپراتوري عثماني كه ثروتمندترين و مهم‌ترين ولايات اين امپراتوري به شمار مي‌رفتند از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. سير حوادث، صحت چنين برداشتي را تأييد كرد.
در 25 ماه مه 1840 در سوريه و لبنان شورش گسترده‌اي بين دروزيها و مسيحيان عليه فرمانروا و حكومت مصر، به وقوع پيوست. در 15 ژوئيه 1840، حادثه‌اي روي داد كه بر اثر آن اوضاع در سرزمينهاي شرق مديترانه   دچار بحران شد. در اين تاريخ، انگليس، روسيه، اطريش و پروس و بدون موافقت فرانسه بيانيه‌اي در لندن امضاء كردند و طي آن با محمّدعلي پاشا اتمام حجت كردند و از وي خواستند تا فلسطين را ترك كند. چهار قدرت بزرگ اروپايي از محمّدعلي پاشا درخواست كردند تا قبل از هر گونه اقدامي، ابتدا وفاداري خود را به سلطان عبدالمجيد (1861-1823) اعلام كند، سپس بي‌درنگ ناوگان دريايي تركيه را به اين كشور بازگرداند و سرانجام، هرچه زودتر خاك سوريه، ادانا،   قنديه،   عربستان و شهرهاي مقدس را تخليه كند. علاوه بر اين هشدارها، چهار قدرت اروپايي، بنادر مصر و سوريه را تحت محاصره دريايي اعلام كردند. باتوجه به تصميمهاي اجلاس لندن، بندر اكرا، كه محمّدعلي پاشا با استقرار جنگ‌افزارهاي فراوان و نفرات بي‌شمار آن را به صورت يك دژ مستحكم درآورده و توانسته بود در برابر دوازده حمله بناپارت پس از شكست وي در سال 1799 از درياسالار انگليس، سر ويليام سيدني اسميت   (1840ـ1764) مقاومت كند در مقابل حملات موفقيت‌آميز توپخانه درياسالار رابرت استاپفورد   (1847-1768) كه تعداداندكي ملوان و شناور جنگي و سربازان بي‌انظباط ترك در اختيار داشت، تاب مقاومت نياورد و سقوط كرد و كنترل آن به دست نيروهاي سلطان عثماني محول شد.
دژ اكرا كه تصرف آن ناممكن به نظر مي‌رسيد در روز سوّم نوامبر سال 1840 سقوط كرد. شهر يافا نيز چند روز پس از سقوط اكرا به دست هنگ جديد مستقر در اين شهر تصرف شد. خبر شاديبخش سقوط اكرا در روز سوّم نوامبر، به قسطنطنيه رسيد و دولت، دستور برگزاري جشن و سرور عمومي صادر كرد. در روز نوزدهم نوامبر فرماندار ترك، رسمآ از اعلام وفاداري نظاميان مستقر در اورشليم و ساكنان اين شهر به باب عالي با خبر شد.
با وقوع اين تحولات، مسأله آينده فلسطين بار ديگر مطرح شد. آيا فلسطين بايد كاملا به ترك‌ها واگذار شود يا اينكه انگليس بايد نقش مهمي در اين منطقه ايفا كند؟ در آن زمان افكار عمومي انگليس خواهان الحاق اكرا و قبرس به قلمرو بريتانياي كبير بود. عقيده كلي بر اين بود كه اگر اكرا در دست انگليس يا هر قدرت بزرگ دريايي ديگر، باشد به شهري تسخيرناپذير تبديل خواهد شد. قبرس نيز از اهميت استراتژيك بسياري بويژه براي انگليس برخوردار بود. دلايل انضمام اكرا و قبرس به قلمرو امپراتوري انگليس بسيار روشن بود. انگليس و متحدان اين كشور نه تنها سوريه را از چنگ محمّدعلي پاشا خارج كرده بودند بلكه امپراتوري عثماني را نيز از فروپاشي نجات داده بودند. پس از نبرد «نزيب» كه معبرهاي كوه «تائوروس»   بر روي لشكريان محمّدعلي پاشا باز شد، مانع ديگري بر سر راه پيشروي پيروزمندانه شورشيان به قسطنطنيه باقي نمانده بود. بدين ترتيب، انگليس و متحدانش بزرگترين خدمت ممكن را كه كشوري مي‌تواند در اختيار كشور ديگري قرار دهد به امپراتوري عثماني ارائه دادند. قدرشناسي امپراتوري عثماني از انگليس و متحدان اين كشور ايجاب مي‌كرد كه اكرا و قبرس در اختيار متحدان قرار گيرد و از آنجا كه خدمت ارائه شده به امپراتوري عثماني با خطر و هزينه هنگفت همراه بود، عدالت ايجاب مي‌كرد كه اين خدمت جبران شود. هيچ كس نمي‌توانست ادعا كند كه واگذاري سرزمينهاي كوچكي چون اكرا و قبرس به انگليس كه براي امپراتوري عثماني ارزش چنداني نداشت اما براي انگليس بسيار مفيد بود، تاوان سنگيني محسوب مي‌شود به ويژه آنكه قرار گرفتن اين دو سرزمين در كنترل انگليس سبب مي‌شد كه آنها به دو دژ مستحكم در دفاع از امپراتوري عثماني تبديل شوند حال آنكه باب عالي هرگز نمي‌توانست چنين دژهايي را در داخل قلمرو خود ايجاد كند. در ضمن هيچ نقطه‌اي در جهان به اندازه اكرا يادآور خاطرات غرورانگيز نبوده است. اين شهر شاهد رشادتهاي سربازان انگليسي از زمان ريچارد شيردل (1199-1157) تا درياسالار سر ويليام سيدني و درياسالار سر رابرت استاپفورد بوده است. عامل ديگري نيز توجه افكار عمومي انگليس را به شدت به خود جلب مي‌كرد. تصاحب اكرا، راه را براي احياي حقيقت مندرج در كتاب مقدس در سرزمين كه اين حقيقت از آنجا در ميان نوع بشر اشاعه يافته بود، هموار مي‌كرد و اگر مردم انگليس حكومت خود را وادار نمي‌كردند تا اين فرصت خدادادي را مغتنم شمرد حتمآ احساس گناه مي‌كردند. از ديدگاه فايده‌جويانه هم، اشغال دژ تسخيرناپذير اكرا توسط انگليس اين كشور را از دريافت اجازه از قدرتهاي ديگر براي دسترسي به هند از طريق خشكي، بي‌نياز مي‌ساخت. انگليس با در اختيار داشتن اين شهر، كنترل مسير هند از طريق خشكي را براي هميشه به دست مي‌گرفت. قرار گرفتن اكرا در دست انگليس ضمانتي در برابر هرگونه شورش در مصر و سوريه بود و در ضمن امنيت امپراتوري عثماني را در برابر تنها خطري كه از جانب آسيا متوجه اين امپراتوري بود، تضمين مي‌كرد.
پي‌آمدهاي اسكان و استقرار انگليسيها در سوريه كه گامي در جهت ترقي و منافع بشريت تلقي مي‌شد تحول مهمي به شمار مي‌رفت. سوريه و كشورهاي مجاور آن نه تنها پيشرفتي نداشتند بلكه وضعيت آنها در مقايسه با دو هزار سال پيش بدتر نيز شده بود. در مقابل، بيابان‌هاي آمريكا و استراليا را انسانها آباد كرده بودند، هند وحدت و صلح و آرامش را بازيافته بود و در پرتو نفوذ تمدن اروپايي، بدترين خرافه‌هاي آن سرزمين گرچه براي هميشه ريشه‌كن نشده بودند اما، تا حدود زيادي تعديل يافته بود. حال آن كه در سوريه و كشورهاي همجوار درنده‌خوئي و توحش، انسانيت و انسان را گرفته بود، گرچه اين كشورها سرچشمه همه آن چيزهايي هستند كه انسان از خوبي و عافيت مي‌شناخت.
ورود انگليسيها به سوريه، در كالبد اين سرزمين باستاني جان تازه‌اي مي‌دميد. نقش انگليسيها در سوريه و كشورهاي همجوار آن مي‌توانست همانند نقش اين كشور در هند باشد، يعني برقراركننده صلح و آرامش فراگير. قوانين و آزاديهاي حاكم بر انگليس و منافع اقتصادي اين كشور ايفاي چنين نقشي را از سوي بريتانياي كبير امكانپذير مي‌سازد. در ضمن ثروت سرشار، برتري قدرت دريايي و استعماري انگليس، توان و امكانات لازم را براي برقراري صلح و آرامش و داوري بيطرف فراهم مي‌سازد.
چرا بايد قدرتهاي ديگر با سيطره انگليس بر اين منطقه مخالفت كنند؟ چون سيطره انگليس بر اين نقطه از جهان منابع اقتصادي و تجاري اين كشور را همراه با توان دفاعي و نظامي آن افزايش خواهد داد. اما آيا تاكنون هيچ كشور ديگري در جهت تقويت توان اقتصادي و نظامي خود با بهره‌گيري از شيوه‌هاي مشروع و بدون پايمال كردن حقوق و منافع ديگران مبادرت نكرده است؟
افكار عمومي انگليس از مدتها قبل احساس مي‌كرد كه پيچيدگي مسأله شرق بيشتر نتيجه كشمكش ميان منافع قدرتهايي است كه در حل و فصل اين مسأله درگير بودند تا موانع حل‌ناشدني‌اي كه بين آنها و سلطان محمّد دوم، عبدالحميد و محمدعلي پاشا قرار داشت. با قرار گرفتن فرانسه و محمدعلي پاشا در يك سو و چهار قدرت اروپايي در سوي ديگر، ترديدي نبود كه جنگ بين طرفهاي درگير به نتايج فاجعه‌آميزي منجر مي‌شد. در آن زمان اين بحث مطرح شد كه آيا منافع طرف‌هاي ذينفع آشتي‌ناپذير است و آيا نمي‌توان توافقي به دست آورد كه مورد قبول همه طرفها باشد و از جنگ پرهيز شود. برخي از رهبران سياسي بر اين عقيده بودند كه مي‌توانند با اتخاذ سياستي جامع و عادلانه، انتظارات تمامي پنج قدرت اروپايي را برآورده سازند و مناقشه آنان را در شرق فيصله دهند.
معماي غامضي كه تركيه و مصر با آن روبرو بودند از مسأله سوريه سرچشمه مي‌گرفت. بدون تصاحب سوريه، موقعيت و قدرت محمدعلي پاشا به مخاطره مي‌افتاد و با در اختيار قرار گرفتن سوريه نيز موقعيت وي به شدت مستحكم مي‌شد زيرا ادامه موجوديت تركيه به رضايت ضمني محمدعلي پاشا منوط مي‌شد. در واقع تصاحب سوريه از سوي هر يك از طرفين، موقعيت او را در برابر طرف مقابل سخت تقويت مي‌كرد.
بدين ترتيب، مشكل از آنجا ناشي مي‌شد كه هر يك از حكومتها تلاش مي‌كرد تا از دست يافتن دشمن به سوريه، جلوگيري كنند. باتوجه به آنچه كه گفته شد تنها يك راه‌حل باقي مي‌ماند و آن تأسيس يك حكومت مستقل در سوريه بود. زمينه و دلايل موجود براي رسيدن به اين نتيجه را مي‌توان به شرح زير، تشريح كرد.
1. سلطان عثماني بدون برخورداري از پشتيباني ديگران قادر به حفظ سوريه نبود.
2. مصر هيچ نوع حقي بر سوريه نداشت مگر آنكه هرج و مرج و خشونت تصرف اين سرزمين را ضروري مي‌ساخت.
3. مصر حق داشت مستقل شود مشروط بر آنكه مي‌توانست اين استقلال را دست آورد.
4. اگر سوريه به عنوان بخشي از تركيه باقي مي‌ماند، استقلال مصر پيوسته مورد تهديد قرار مي‌گرفت.
5. اگر سوريه جزيي از خاك مصر مي‌شد، موجوديت تركيه نا امن مي‌شد.
6. بي‌ثباتي و موقعيت ناپايدار تركيه، صلح در اروپا را به مخاطره مي‌انداخت.
7. از آنجا كه سوريه، يك كشور پادشاهي فتح شده بود، حق داشت تا در صورتي كه مي‌توانست، استقلال خود را باز يابد.
8. در صورت استقلال سوريه، موجوديت تركيه و مصر دست نخورده باقي مي‌ماند.
9. حفظ بي‌طرفي از سوي كشور جديدالتأسيس سوريه، هر دو كشور تركيه و مصر را مهار و از قدرت يافتن بيش از حد هر يك از آنها جلوگيري مي‌كرد.
محمدعلي پاشا نمي‌توانست با راه‌حلي براساس خطوط فوق مخالفت كند. وي از پشتيباني سلطان عبدالحميد امپراتور عثماني برخوردار مي‌شد و اين امكان را مي‌يافت كه دامنه نفوذ خود را در جهات ديگر گسترش دهد. حال آنكه سلطان عبدالحميد به عنوان فرمانرواي سوريه حق داشت تا در مقابل اعطاي استقلال به اين سرزمين مبالغي بابت واگذاري حقوق و ادعاهاي خود مطالبه كند. چه كسي مي‌بايست اين مبلغ را پرداخت مي‌كرد؟
در اين مرحله است كه بايد به ايده قديمي صهيونيسم جهت يافتن يك راه‌حل بازگرديم. علاوه بر اظهارات اسقف نيوتن، بحثهاي اخلاقي ويدربي و اشعار لرد بايرون، اكنون گرايش سياست دولت بريتانيا نيز در جهت اين ايده قرار گرفته بود.
هواداران و مناديان افكار «ايده صهيونيستي»، صدها بار دچار يأس و نوميدي شدند و صدها بار، تلاش خود را از سر گرفتند. تحولات سياسي اخير، زمينه را براي به راه انداختن موج تازه‌اي از تبليغات صهيونيستي فراهم آورده بود. فكر بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس كه تا آن زمان تنها از سوي افراد احساساتي، رساله‌نويسان، فرهيختگان و همچنين ايمان‌آورندگان به كتاب مقدس و انسانهاي آزاديخواه تبليغ و حمايت مي‌شد، به مسأله روز تبديل شده بود.
در صورت توافق پنج قدرت اروپايي براي حل و فصل مسأله شرق براساس استقلال سوريه، اجراي جزئيات اين طرح چندان مشكل نمي‌بود. بي‌ترديد، فرانسه با چنين طرح و ترتيباتي موافقت مي‌كرد. مبالغي را كه امپراتوري عثماني، در برابر موافقت با استقلال سوريه مطالبه مي‌نمود مي‌شد از طريق منابع موجود در سوريه و كمكهاي مالي يهوديان تأمين كرد. كمكهاي مالي يهوديان را مي‌شد به عنوان عوارض ورود آنها به سوريه تلقي كرد.
چنين توافقي مايه خرسندي تمامي طرفهاي ذينفع مي‌گرديد محمدعلي، پادشاه موروثي مصر مي‌شد، رضايت فرانسه تأمين مي‌گرديد و يهوديان به موطن خود باز مي‌گشتند. مردم سوريه با خوشحالي از توافق به دست آمده خوشحال مي‌گشتند زيرا كشورشان به استقلال دست مي‌يافت و يهوديان هم براي تحقق اين هدف به آنان كمك مي‌كردند.
از اين مرحله به بعد، يهوديان از گوشه و كنار جهان مهاجرت به سوريه را آغاز مي‌كردند و بذر نهادهاي اروپايي را در سوريه مي‌كاشتند. يهوديان در كشور خود از حقوق شهروندي برخوردار مي‌شدند و به وظايف و مسئوليتهاي خود عمل مي‌كردند و تحت حمايت و سرپرستي پنج قدرت اروپائي، حكومت و كشور مستقل ترك ـ سوريه را، تأسيس مي‌نمودند. اين تحول و دگرگوني، مزايا و امتيازهاي ديگري نيز به همراه داشت. تركيه از فشارهاي ويرانگر عليه منافع خود رهايي مي‌يافت. پاداش و مبالغي كه تركيه بابت موافقت خود با استقلال سوريه دريافت مي‌كرد مي‌توانست به تقويت بنيه و احياي اقتدار اين كشور كمك كند. حكومت تركيه با بهره‌گيري از اين منبع مالي مي‌توانست برنامه اصلاحات در كشور را به مورد اجرا در آورد و بار ديگر به كشوري قدرتمند تبديل شود.
لازم به يادآوري است كه وضعيت حاكم بر سوريه به علت تقسيم ساكنان اين سرزمين به چندين قبيله مختلف، مشكلات فراواني براي حكومت تركيه ايجاد مي‌كرد. وجود چنين پراكندگي و تفاوتهاي قومي در سوريه ارائه مواد و مصالح تازه را براي پيوند دادن تمامي طبقات و اقشار در يك جامعه هماهنگ ضرورت مي‌بخشيد. در صورتي كه ضرورت دميدن روح تازه به كالبد اجتماعي سوريه پذيرفته مي‌شد مهاجرت يهوديان را به اين كشور به منزله تأمين مناسب‌ترين و مقبول‌ترين عنصر براي قوام بخشيدن به بافت اجتماعي اين سرزمين به شمار مي‌آورد. با مهاجرت يهوديان به سوريه، نهادها و مؤسسات اروپايي (بشرط مناسب بودن آنها) در اين كشور شكل مي‌گرفتند و به احتمال زياد، تحت چنين شرايطي، انگليس هم پيمان تازه‌اي بدست مي‌آورد كه دوستي آن، در نهايت به اين كشور در برخورد با مسائل شرق، كمك مي‌كرد. 
  تحليل‌هاي فوق نشان مي‌دهد كه چگونه در آن ايام كوشيده شده كه اشغال سوريه به دست انگليسي‌ها و اسكان يهوديان به نفع امپراتوري عثماني تعريف شود. در حالي كه به خوبي مشخص است كه از نيمه نخست قرن نوزدهم، دولتمردان بريتانيايي، تسلط و نفوذ در منطقه، استقرار حكومتي دست‌نشانده كه توسط دولتهاي اروپايي حمايت شود، را از ضروريات منافع استعماري خود برمي‌شمردند.
در سال 1840 چند تن از يهوديان ساكن در دمشق و رودس   به اتهام آنكه آنها در مراسم عيد پسح   از خون انسان استفاده كرده‌اند، مجازات شدند. در هفتم
فوريه سال 1840 يك كشيش كاتوليك به نام پدر توماس   در يكي از محله‌هاي شهر دمشق كه وي در آنجا سكونت داشت، ناپديد شد.
از آنجا كه اين كشيش كاتوليك آخرين بار در نزديكي آرايشگاه يك فرد يهودي ديده شده بود، اين آرايشگر دستگير، بازجويي و شكنجه شد. اين يهودي كه تاب تحمل شكنجه را نداشت چند تن از يهوديان سرشناس را به كشتن پدر توماس متهم كرد. در پي اين اتهام، بسياري از يهوديان بازداشت، زنداني و براي اقرار به گناه به شدت شكنجه شدند. يهوديان، در تلاش براي پايان بخشيدن به اين وضع به محمدعلي، پاشاي مصر متوسل شدند و او نيز دستورات اكيدي در اين باره صادر كرد و فرمان داد هيئت ويژه‌اي مركب از كنسولهاي اروپايي موضوع را مورد رسيدگي قرار دهد. در اواخر سال 1840 يهوديان شهر رودس به ربودن يك پسربچه يوناني و كشتن وي به منظور استفاده از خونش در مراسم عيد پسح متهم شدند.
اين رويدادها، قوم بني‌اسرائيل را از بهت و حيرتي كه دچارش شده بود خارج كرد. حوادث دمشق و رودس توجه افكار عمومي يهوديان را در سراسر جهان به ويژه در انگليس و فرانسه به خود جلب كرد. اين حوادث همچون ديگر اقدامات به انسجام همبستگي ميان يهوديان كمك كرد.   اولين واكنش جلوگيري از حملات  
مشابه عليه جان يهوديان و پاسداري از اعتبار و حيثيت يهوديت بود. لازم بود تا به شدت به اين‌گونه اتهامات اعتراض شود و به حكومت عثماني شكايت و دفاع از يهوديان و كمك به آنان، خواسته شود.
تا اين مقطع زماني، تمامي رهبران يهودي با افكار و ديدگاههاي متفاوت در يك مسير حركت مي‌كردند. در اين مرحله بود كه مسير سعه صدر مرسوم و آينده‌نگري سياسي، از يكديگر جدا شدند. از ديدگاه اول، مي‌شد بر تمامي مشكلات و اعتراض‌ها به مدد چند كلي‌گويي معقول فائق آمد اين گونه افراد، برداشتهاي خودشان را از چنين رويدادهايي حقيقت مسلم مي‌دانستند و مطرح كردن مسأله دفاع از يهوديان را در برابر انواع بيدادگريها بي‌مورد تلقي مي‌كردند.
آنها بر اين باور بودند كه سركوبي يهوديان پديده‌اي گذراست و در نتيجه، دفاع از يهوديان در برابر اقدامات سركوبگرايانه نيز بايد جنبه موقّتي داشته باشد. اما آيا بيدادگري عليه يهوديان جنبه موقتي دارد؟ آيا تمامي مظالم و اتهامات عليه يهوديان، حلقه‌هاي يك زنجير واحد را تشكيل نمي‌دهند؟ آيا چنين اقداماتي تا اندازه‌اي از موقعيت ناپايدار و پرمخاطره مردمي كه از داشتن موطني براي خود محرومند، سرچشمه نمي‌گيرد؟ انساندوستان كوته‌بين، بدون كمترين توجهي به اين‌گونه مسائل، احتمالات را واقعيت مي‌پنداشتند. درباره حسن نيّت اين‌گونه افراد ترديدي وجود ندارد و نبايد هيچ‌گونه سوء نيتي را به آنها نسبت داد. آنها تنها، يك جنبه واقعيت را در نظر مي‌گيرند و آن اجراي عدالت نسبت به يهوديان است.
آنها درباره مسائلي چون مليت و سرزمين، هيچ‌گونه تجربه‌اي، نداشته و سخني از آن به ميان نمي‌آوردند. آنها از وضعيت و شرايط حاكم بر كشورهايي كه توده‌هاي يهودي در آنها زندگي مي‌كردند بي‌خبر بودند و روان‌شناسي توده‌هاي غير يهود اين كشورها، براي آنها ناشناخته بود. اما تاريخ ثابت كرد كه اين‌گونه خوش‌بينيهاي سطحي بي‌اساس بوده است. در ذهن افراد واقع‌بين، در مورد تضمين آينده ملت يهود با كمك تدابير دفاعي اتفاقي و ارائه كمكهاي اضطراري، ترديد جدي وجود داشت. بي‌فايده بود كه خوش‌بينان اين‌گونه نگرانيها را كفر و بي‌ديني تلقي كنند. ابراز نگرانيها نسبت به آينده قوم يهود، آمال ارتجاعي نبود و عنوان كردن چنين مسائلي از ناآگاهي افراد و تظاهر به درايتي فراتر از درايت بشري، سرچشمه نمي‌گرفت. اين نگرانيها، در واقع پي‌آمد منطقي تجربه و مشاهده بود. اين نگرانيها، برداشتي حقيقي از مسأله يهود را ارائه مي‌دهند كه افراد خوش‌بين ساده‌انديش آن را بي‌اهميت تلقي مي‌كنند دست كم مي‌گيرند. ماجراي دمشق و رويدادهاي مشابه پيش و پس از آن، آرمانهاي صهيونيستي را تحرك بخشيد،   نه به اين دليل كه صهيونيسم صرفآ بازتاب ستمديدگي و مظالم است بلكه از آن جهت كه آزار و كشتار يهوديان، وضعيت واقعي يهوديان را در برابر چشمان آنها ترسيم مي‌كند، چرا كه يهوديان در فواصل كوتاه صلح و آرامش، يا به درستي وضعيت خود را درك نمي‌كنند، يا ترجيح مي‌دهند كه آن را ناديده بگيرند.
بدين ترتيب گواينكه آلام يهوديان به هيچ‌وجه عامل اصلي رشد احساسات صهيونيستي نيست ــ عامل اصلي در واقع كل تاريخ قوم يهود است ــ اين مصائب، هميشه انگيزشي براي احساس ملي يهود بوده است. 
 
ماجراي «مورتارا»   در سال 1860 به شكل‌گيري «اتحاد جهاني قوم يهود»   منجر شد و تعقيب و آزاري كه از سال 1882 آغاز شده بود به جنبش «عاشقان صهيون»  
منتهي‌گرديد، ماجراي «دريفوس»   در سال 1894، به انتشار رساله «كشور يهود» توسط هرتزل در سال 1896 انجاميد، كه نقطه آغاز صهيونيسم نوين است.
در همين راستا رويدادهاي دمشق و رودس، علت اصلي سفرهاي «مونته فيوره»   به دربار محمدعلي پاشا و انگليس بود كه براي درخواست كمك از پاشاي مصر جهت جلوگيري از كشتار يهوديان و فراهم آوردن زمينه اسكان يهوديان در فلسطين و تشكيل انجمنهايي در انگليس براي حمايت از استقرار يهوديان در فلسطين صورت گرفت. در آن زمان بسياري از يهوديان ساكن در كشورهاي مختلف به ويژه انگليس با پرسش زير روبه‌رو بودند:
چگونه مي‌توان به اين همه مصائب و رنج پايان بخشيد؟ پاسخ اين پرسش چنين بود:
دو اقدام ضرورت دارد:
1. حمايت بريتانياي كبير از يهوديان در شرق
2. اسكان يهوديان در فلسطين
نظر افكار عمومي، تغيير يافته بود و از آن مهمتر ويژگيها و ماهيت مشكلات و اعتراضها، شكل كاملا متفاوتي پيدا كرده بودند. مردم، از خود يهوديان پرس و جو مي‌كردند.
آيا آنان مايل بودند تا در فلسطين جوامع يهودي تازه‌اي تأسيس كنند يا علاقه‌اي به اين‌كارنداشتند؟ بحثهاي گسترده‌اي درباره اين موضوع آغاز شد. حس سياسي آن زمان، تعريف، حجت ودليل مي‌طلبيد در حالي‌كه‌مذهب تنهابرغريزه‌تقديس تكيه داشت و كل مسئله را درقالب احساسات‌ايثارگرانه و قوه تخيل والا، ارزيابي مي‌كرد.
آيا يهوديان به فلسطين خواهند رفت؟
به موازات دلبستگي يهوديان به زادگاه خود، حس ديرينه غربت، در اعماق قلب و روح توده‌هاي يهود جاي گرفته و آنها در آوازهاي شورانگيز و در دعا و نيايش، در آرزوها و اميدها، پيوسته به زادگاه خود چشم دوخته بودند اما براي تحقق اين آرزو به اقدامات خشونت‌آميز متوسل نمي‌شدند.   اما آيا يهوديان در مقام يك ملت، يا  ملتي پراكنده و توده‌هاي جدا مانده از يكديگر، اقليتي ستمديده و بي‌دفاع، مي‌توانستند به آرزوي ديرينه خود جامه عمل بپوشانند؟ گرچه تحقق اين آرمان، در گرو يك طرح سياسي بين‌المللي بود اما رهبران يهود در صورت تمايل به اجراي آن مي‌بايد لب به سخن گشوده و وارد عمل شوند.
سر ويليام رابرت ويلز وايلد   (1876-1815) مي‌نويسد: «اين قوم خارق‌العاده، مورد عنايت خداوند، نوادگان پيامبران و اوليا و اشرافيت كره زمين، در اورشليم در وضعيت و شرايطي به سر مي‌بردند كه كاملا با وضعيت كنوني آنها در هر نقطه‌اي از جهان متفاوت است. در حال حاضر، نام يهوديان در كشورهاي مختلف اغلب با شيادي، فريبكاري، رباخواري، سوداگري و ثروت مترادف است. در اورشليم يهوديان‌علاوه برفلاكت وادبار و تحمل‌حقارت وشوربختي به‌عنوان‌يك‌نژاد فرومايه از تهيدستي نيز رنج مي‌برند. چهره يهوديان اورشليم بازتاب ملتي نالان و عزادار است كه براي شكوه و عظمت برباد رفته خود و شكوفايي و جلال شهري كه زماني مايه مباهات و افتخار آنان بود، شيون مي‌كنند. در اورشليم، رباخواران به زائران، بازرگانان به روحانيان و سرمايه‌داران بي‌انصاف به ملتمسان گريان تبديل شده‌اند...» «مطالعه نوشته‌هاي يهوديان درباره ميزان دلبستگي اين قوم به هوا و خاك سرزمين زادگاه خود، انسان را به شگفتي وامي‌دارد. يكي از نويسندگان يهود مي‌گويد هواي سرزمين بني‌اسرائيل به انسان‌فرزانگي‌مي‌بخشد و يهودي‌ديگري‌مي‌نويسد هر كسي با برداشتن چند قدم در سرزمين قوم بني‌اسرائيل احساس جاودانگي خواهد كرد.
هيچ انساني نمي‌تواند بدون بوسه زدن بر خاك سرزمين مقدس، در آغوش كشيدن ويرانه‌هاي آن و پاشيدن غبار اين سرزمين بر سر و روي خود به فرزانگي و بزرگي دست يابد».
مطالب زير از روزنامه «در اورينت»   ] مشرق زمين[ چاپ آلمان، برگرفته شده است. چكيده مطالب اين روزنامه از جنب و جوش موجود در بين يهوديان ساكن قاره اروپا   در قبال رويدادهاي سوريه حكايت دارد:
كشوري داريم كه از پدران خود به ارث برده‌ايم كشوري كه از بسياري از معروفترين كشورهاي جهان زيباتر، حاصلخيزتر و براي تجارت مناسب‌تر است. كشوري كه كوه تائورس با دره‌هاي عميق خود، سواحل زيباي فرات، صحراي با شكوه عربستان و صخره‌هاي كوه سينا، جنگلهاي سدر لبنان آن را در بر گرفته‌اند و صدها چشمه و جويبار از دل آن جوشيده و سرسبزي و خرمي را در تپه ماهورهاي آن گسترده است... سرزميني باشكوه در كناره دريايي كه سه‌چهارم كره زمين را به يكديگر پيوند مي‌دهد، دريايي كه فنيقي‌ها ناوگانهاي بي‌شمار خود را به سواحل آليبون   كه هم نزديك درياي  سرخ و هم نزديك خليج‌فارس است، فرستادند. آليبون در واقع پل تجاري ميان شرق و غرب بود. هر كشوري ويژگيهاي خاص و هر قومي طبيعت و سرشت جداگانه دارد... هيچ قومي در روي كره زمين به اندازه قوم يهود به ماهيت و ويژگيهاي ديرينه خود پايبند باقي نمانده است.
اعراب زبان و كشور اوليه خود را حفظ كرده‌اند. اعرابي در كناره‌هاي رود نيل، در بيابانها از صحراي سينا گرفته تا ماوراء اردن گله‌اش را مي‌چراند. تركها با تصرف جلگه‌هاي مرتفع آسياي صغير كه زادگاه عثمان است براي خود كشور دومي دست و پا كرده‌اند. اما فلسطين و سوريه، كسان ديگري را در خود جاي داده‌اند. جنگجويان آلتاي   و صحرانشينان عربستان، مردم مغرب زمين و ايرانيهاي نيمه بيابانگرد   پس از صدها سال جنگ و كشمكش هيچ يك نتوانسته‌اند موقعيت خود را مستحكم و مليت خود را حفظ كنند. هيچ ملتي نمي‌تواند خود را سوري   بنامد. تركيب آشفته‌اي از قبايل و زبان‌ها، بازماندگان مهاجران شمالي و جنوبي هر يك در فكر سيطره و در اختيار گرفتن سرزمين باشكوهي هستند كه پدران ما در طي قرون متمادي جام‌هاي سرمستي و اندوه را در آنجا سركشيدند، سرزميني كه هر سنگ و كلوخ آن به خون قهرمانان آغشته است. قهرماناني كه اجسادشان در زير ويرانه‌هاي اورشليم دفن شده‌اند.