جشنی به مناسبت کشتار یک ملت

ریشه این جشن به عملکرد آستر و « مردخای » در برخورد با دشمنانشان که ایرانی ها بودند ، باز می گردد. ،مردخای به معنی «مرد کوچک» یا «پرستنده مردوک» از شخصیت‌های است که در کتاب مقدس از وی نام برده شده است. بر اساس روایت کتاب مقدس وی پسر یائیر پسر شمعی پسر قیش از طایفه بنیامین بود که همراه با  « یکنیا » ‌پادشاه یهودیه در سال ۵۹۷ قبل از میلاد، اورشلیم را ترک گفته بود و پس از رهایی قوم دربند یهود توسط کورش هخامنشی  در تختگاه شوش اقامت گزید و در زمره خادمان خشایارشاه قرار گرفت.

 وقتی برادر یا عمویش« ابیحایل » فوت کرد ، سرپرستی دخترش به نام« هدسه » را بر عهده گرفت. هدسه بزرگ و بزرگتر شد تا زمانی که تقدیر بر این شد که همسر پادشاه ایران شود.چنین نقل می کنند که پادشاه ایران خشاریارشاه یا اردشیر درازدست هخامنشی در سال سوم سلطنت خود ، با حضور همه بزرگان پارس و ماد و فرمانروایان ولایات و خادمان ، جشن باشکوهی برگزار کرد.این جشن یکصد و هشتادروز به طول انجامید و هر روز با شکوهتر از روز قبل برگزار می شد. بعد از پایان این جشن ،پادشاه  تصمیم گرفت برای همه آن کسانی که در دارالسلطنه شوش از خرد و بزرگ حضور داشتند، ضیافت هفت روزه ای در عمارت باغ قصر برپا کند.مهمانی بزرگ در تالارهای مجلل با پرده‌های از کتان‌ سفید و لاجورد با ریسمان‌های سفید و ارغوان در حلقه‌های نقره ‌برستون‌های مرمر سفید آویخته و تخت‌های طلا و نقره بر سنگ فرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و سیاه برپا شد. همه ظروفی که در پذیرایی از مهمانان مورد استفاده قرار می گرفت از جنس طلا و به اشکال زیبا و گوناگون بود. طبق دستور شاه مهمانان اجازه داشتند موافق میل خود رفتار کنند و هر غدا و وسیله پذیرایی خواستند ، مهیا کنند. همسر شاه ملکه « وشتی » نیز برای بانوان ضیافتی بزرگ ترتیب داده بود. شاه می خواست فر و شکوه ، عظمت و ثروت خود را بر دیگران عیان کند. در هفتمین روز از مهمانی ، شاه که در نوشیدن شراب زیاده روی کرده بود به هفت تن از حواجه  ها و مقربان خود یعنی « مهومان» و « بزتا» و «حربونا» و « بغتا» و« ابغتا»و « زاتر» و « کرکس»را که در حضور پادشاه خدمت می‌کردند امر فرمود که وشتی‌ ملکه که بسیار نیکو منظر بود را با تاج ملوکانه به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی‌ او را به همگان نشان دهد. اما ملکه که دارای عفت و حیاء بود بر خلاف فرمان پادشاه عمل کرد و به دستور وی اعتنایی نکرد. پادشاه از این اقدام ملکه بسیار خشمناک شده و از نافرمانی وی بسیار رنجیده گردید. پادشاه با مشاوران و مقربان خود که هفت تن بودند و ریاست پارس و ماد را برعهده داشتند به شور نشست تا چاره اندیشی کنند. «کرشنا »، «شیار » ، « ادماتا »  ،« ترشیش » ، « مرس » ، « مرسا» و « مموکان» به شور و رایزنی پرداختند. آن‌گاه مموکان به حضور پادشاه و سروران عرض کرد که ملکه نه تنها از فرمان پادشاه نافرمانی کرد بلکه رسم و عادت بدی را بوجود آورد که اگر شایع شود که ملکه نافرمانی کرد ، بیم آن می رود که زنان نیز از ملکه پیروی کنند و از فرمان شوهران خود سرپیچی نمایند. اگر پادشاه مصلحت می داند فرمانی صادر کند و ملکه را از مقام و مرتبه اش پایین آورد تا درس عبرتی برای دیگران باشد که جرات نکنند از فرمان پادشاه سرپیچی کنند. پادشاه و دیگر بزرگان این رای  را پسندیدند. پادشاه چنین کرد و فرمان عزل ملکه را به همه ولایت ها ابلاغ کرد.
پادشاه برای انتخاب ملکه جدید نیز حکمی صادر کرد که دختران باکره و نیکومنظر را به دربار آورند تا هرکدام را شاه پسندید ، به همسری برگزیند و عنوان ملکه را به وی دهد. مردخای یهودی نیز در دارالسلطنه شوش به شاه خد مت می کرد. چون فرمان شاه بشنید ، دختر عمویش هدسه نیز که تربیت شده وی و بسیار زیبا بود ، به دربار برد و به مستحفظ زنان سپرد.شاه از بین دختران ، هدسه را پسندید. دستور داد تا هفت کنیز از خانه پادشاه خدمتگزار و ندیم وی شوند و هدسه را با لباسهای زیبا و فاخر و زیورالات گرانبها  به قصر پادشاه بردند. پس از آشناکردن هدسه به زندگی در دربار وی را نزد شاه بردند و شاه نام استر به معنای ستاره را بر وی نهاد. استر به توصیه عمویش مردخای موظف بود که نژاد و دین خود را پنهان نگه دارد.
مدتی گذشت تا اینکه دو نفر به نامهای « بغتان »و « تارس »  که شربت دار شاه بودند تصمیم گرفتند با ریختن سم در شربت ، شاه را به قتل برسانند، مردخای از ماجرا اطلاع یافت. گویی هنگامی که مشغول سخن بودند ، سخنان آنها را شنید و از قصد سوء شان خبردار شد و آن را به استر اطلاع داد؛ استر نیز ماجرا را به اسم مردخای به پادشاه اطلاع داد. پادشاه نیز که توطئه برایش مسلم گشته بود ، دستور داد توطئه گران  یعنی بغتان و تارس را به دار آویختند و کشتند. اقدام مردخای توجه شاه را به خود جلب کرد. مردخای مسؤولیت مهمی در شاهنشاهی ایران برعهده گرفت و نامش در کتاب تاریخ پادشاه نوشته شد تا پاداشی به وی دهند و مورد قدردانی قرار گیرد. مدتی بعد یک ایرانی به نام « هامان » به مقام نخست‌وزیری برگزیده شد ، بر اساس روایت کتاب استر ، هامان مرد متکبر و خودخواهی بود و انتظار داشت همگان در مقابل وی کرنش و سجده کنند. همه مردم بر او سجده می کردند اما مردخای که یهودی و خداپرست بود از سجده کردن به هامان که بر خلاف معتقداتش بود ، امتناع ورزید. ( می گویند اصل مخالفت هامان با یهودیان به دلیل نپرداختن مالیات و غرور و تکبر بی جهت آنان و تمسخر ملتهای دیگر بود) این کار مردخای،  هامان را عصبانی می کرد. به تدریج کینه مردخای را به دل گرفت و دانست که مردخای یهودی است پس تصمیم گرفت که مردخای را از میان بردارد.هامان بر اساس قرعه ای که انداخت تصمیم گرفت در ماه آدار مردخای و یهودیان را قتل عام کند و مرتب نزد شاه می رفت و به بدگویی یهودیان مبادرت می کرد و می گفت: اینان مردمی هستند که در مملکت شاه پراکنده‌اند اما به جای اینکه از قوانین شاه پیروی کنند ، قوانین جدید و آداب مخصوص خود دارند. بین اقوام و ملل  تفرقه ونفاق می افکنند تا اسباب ضعف و سقوط شاه را فراهم سازند.هامان پیوسته شاه را وسوسه می کرد. پول هنگفتی نیز که ده هزار وزنه نقره بود  به شاه داد. سرانجام پادشاه به قتل تمام یهودیان در قلمرو حکومتش رضایت داد. شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت: نقره و هم این مردم را به تو دادم با اختیار تام و قدرت تمام هرچه خواهی بکن. ‌هامان نیز فرستادگانی به تمام ولایات ایران فرستاد تا در روز سیزدهم ماه آدار، تمامی یهودیان اعم از جوان ، پیر ،کودک ، مرد و زن کشته شوند.
خواست خدای یهوه چنین بود که مردخای از فرمان ‌هامان آگاهی پیدا کند و به فکر چاره اندیشی بیفتد. مردخای جامه‌هایش را پاره کرد، پلاسی پوشید و خاکستر بر سر پاشید و بر در قصر پادشاه آمد، استر که مردخای را دید و شناخت ، تعجب کرد. لباس‌هایی فرستاد تا مردخای خود را با آن بپوشاند اما مردخای نپذیرفت. مردخای از طریق یکی از خواجه‌سرایان پادشاه به نام « هتاک» دستوری که ‌هامان به ولایات صادر کرده بود؛ به اطلاع استر رسانید و از استر خواست که در نزد پادشاه برای یهودیان میانجیگری نماید. استر به مردخای پیغام فرستاد که تا زمانی که پادشاه او را نخواند، نمی تواند به ملاقات پادشاه برود. زیرا هر کس بدون خواست پادشاه به حیاط اندرونی وارد شود، او را خواهند کشت؛ و تاکنون سی‌روز است که پادشاه او را نخوانده است. مردخای، استر را مطمئن ساخت که خود او نیز در فهرست کشته شدگان است، استر که جان خود را در خطر می دید ،تصمیم گرفت که به ملاقات پادشاه برود و از مردخای خواست که به تمامی یهودیان شوش ابلاغ کند که سه شبانه‌روز روزه بگیرند و برای او دعا کنند تا او به نزد پادشاه برود. در روز سوم استر لباس ملوکانه پوشید و به حیاط اندرونی قصر پادشاه رفت؛ و پادشاه عصای زرینش را به سوی او دراز کرد و به او اجازه وارد شدن داد و خطاب به او گفت: استر تو را چه می شود؟ استر گفت: من از شاه خواستارم که امروز به اتفاق هامان مهمان من باشند. شاه پذیرفت. استر ، هامان و پادشاه را به مهمانی که ترتیب داده بود دعوت کرد تا تقاضای خود را در آن مهمانی علنی سازد. شاه که در این ضیافت شراب زیادی نوشیده بود رو به استر کرد و گفت: خواهش تو چیست؟ بگو تا به جا آورم اگر نصف مملکتم را بخواهی می دهم. استر اجازه خواست ، تقاضای خود را در روز دیگر بگوید. شب خواب به چشمان پادشاه نرفت.فرمود تا سالنامه های سلطنتی را برایش بخوانند. خواننده سالنامه ها را خواند تا رسید به توطئه « بغتان » و « تارس ». شاه پرسید به راستی در ازای این خدمت چه پاداشی به مردخای دادم؟خادمان گفتند: هیچ ، پادشاه به مردخای پاداش نداد. در این وقت هامان وارد شد. شاه از او پرسید چه باید کرد درباره چنین کسی که شاه می‌خواهد پاداش به او دهد و سربلندش کند؟ هامان به تصور این‌که مقصود شاه خود اوست گفت: چنین کسی را باید بفرمایی لباس شاه را بپوشد، بر اسب شاه سوار شود ، تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده ، به مردم بگوید چنین کند شاه چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهایی که گفتی درباره مردخای بکن. هامان چنان کرد و بعد بی‌اندازه مهموم و مغموم به خانه بازگشت.
پس از آن خواجه‌سرایان آمده او را به میهمانی ملکه استر بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید خواهشت چیست؟ آن‌چه خواهی بخواه. ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم، حیات من و ملتم را تامین کن.  ما دشمنی بی‌رحم داریم که قصد نابودی ما دارد. شاه پرسید که این دشمن کیست؟ ملکه ، هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه‌ای بگوید و چشمان خود را به زیرانداخت. پس از آن شاه غضبناک برخاست و داخل باغ شد. هامان نیز برخاست و از ملکه تمنا کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده است. پس از لحظه‌ای شاه برگشته و دید که ماهان به بستری که استر بر آن بوده ، افتاده. شاه گفت: عجب او در خانه من و در حضور من به ملکه زور می گوید، همین که این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه‌ای پوشانیدند. این علامت حکم اعدام بود. یکی از خواجه‌سرایان به شاه گفت: چوبه داری هست که هامان برای مردخای تهیه کرده. شاه جواب داد:الآن او را به همان چوبه دار بکشید.
در همین روز مردخای به حضور شاه آمد. استر اعتراف کرد که این مرد از اقربای اوست. پس از آن استر به پای شاه افتاد با چشمان پر از اشک درخواست کرد که از اجرای فرمانی، که هامان صادر کرده بود جلوگیری کند. شاه گفت: حکمی چنان ‌که خواهی، خطاب به یهودی‌ها بنویس و به مهر من برسان. بی‌درنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی به یهودی‌ها و بزرگان و حکام ۱۲۷ ولایت که تابع شاه و از هند تا حبشه بودند بنویسند. این حکم را به زبان‌ها و خط‌های گوناگون نوشتند تا در ولایات بتوانند ، بخوانند. حکم را چابک‌سوارانی که بر اسب‌های ممتاز سوار بوده حرکت می‌کردند و به ایالات مختلف رساندند. بدین سان مردخای و یهودیان از مرگ نجات  یافتند. مردخای با همکاری استر و یهودیان ، ده پسر هامان را نیز به دارآویختند و 300 نفر دیگر از اعضای خانواده ، بستگان و طرفداران هامان را در پایتخت قتل عام کردند.کشتار طرفداران هامان به شهرهای دیگر نیز سرایت کرد. تعداد کشته ها تا 75000 نفر نیز گزارش شده است. این کار در روز سیزدهم ماه آدار انجام گرفت و آنها روز بعد، یعنی چهاردهم و پانزدهم ماه آدار پیروزی خود را جشن گرفتند.از آن زمان تاکنون یهودیان به شکرانه نجات خود مقرر میدارند که برای شکرگذاری به درگاه خدا که این چنین رحمت و کرامت بزرگی به یهودیان فراهم نموده است در روز چهاردهم ماه آذر که روز قتل عام تعیین شده بود تمام یهودیان در هرکشوری که هستند روزه بگیرند و به درگاه خدا استغثار و توبه نمایند که  همان عید « پوریم  » است که آن را با شکوه برگزار می‌کنند. در حقیقت عید پوریم جشنی است که بواسطه پیروزی بر ایرانیان و کشتار 75000 نفر ایرانی برگزار می کنند.  نقل می کنند یهودیان در  این روز رسم هامان سوزی دارند و مجسمه های هامان را به آتش می کشند و نانی درست می کنند که آمیخته به خون هامان است.

نکته:
در این داستان چند نکته نهفته است که قابل تامل و تعمق است:
1- به شهادت تاریخ بسیاری از بزرگان قوم یهود به ویژه رهبران فرقه های افراطی آن همواره با توسل به انواع شیوه ها و حربه ها تلاش داشته اند ، در کشورهای مختلف در دستگاههای سیاسی و نظامهای حکومتی آنان نفوذ کرده و سیاستهای آنان را در جهت اهداف خود تنظیم نمایند و داستان مردخای و استر نیز در راستای تحقق آرمانهای قوم یهود و تضعیف دشمنانشان می باشد
2- چرا مردخای علاقمند بود که استر با پادشاه ایران ازدواج کند و اصرار داشت که استر هویت خود را پنهان دارد؟ به نظر می رسد ،مردخای براساس یک برنامه و نقشه ای حساب شده قصد داشت در دربار ایران نفوذ کند. ورود استر به دربار ناگهانی و تصادفی نبوده است. بلکه با یک مقدمه چینی و درطی آشنایی با برخی درباریان صورت گرفت. شاید ثروتمندان یهودی با استفاده از ثروت خود توانستند به برخی درباریان نزدیک شوند وبه هنگام لزوم روی کمک آنها حساب بازکنند.
3-  سومین نکته این است که چگونه مردخای از توطئه قتل شاه باخبر گردید؟ اگر چه نقل می کنند، مردخای گفتگوی آن دو نفر را با هم شنید ولی شاید این توطئه بوسیله یهودیان طراحی شد. آن دو نفر را با حیل مختلف وسوسه و تحریک کردند تا قبول کردند به جان شاه سوءقصد کنند. آنگاه برای اینکه اعتماد و توجه شاه را به خود جلب کنند ، نزد شاه از توطئه علیه وی پرده برداشتند و آن دو بخت بر گشته قربانی جاه طلبی بزرگان یهودی شدند. شاید مردخای در راس یک انجمن و سازمان سری یهودی بود که برای نیل به قدرت و تحقق رویاهایش تلاش می کرد.
4- یهودیان معتقدند که کورش هخامنشی آنها را از قید اسارت بابلیان رها ساخت و به آنها کمک کرد تا به سرزمین  خود بازگردند. اما سوال اینجاست ، یهودیان پاسخ محبت و مساعدت گورش را چگونه دادند؟ تنها چند ده سال بعد در پاسخ به این لطف و عنایت 75000 ایرانی را قتل و عام کردند و به میمنت این پیروزی بیش از 2400 سال است که هر سال جشن می گیرند. آیا در امتها و ملتهای دیگر نیز چنین جشنها و اعیادی وجود دارد؟ آیا کشتارو قتل و عام هزاران انسان را باید جشن گرفت و ابزار خوشحالی و خشنودی کرد؟!
5- در کتاب مقدس آمده است که ملت « پوراس » که معادل عبری پارس می باشد ، در آخر الزمان نقش ویژه ای ایفا می کنند ، به همین خاطر می تواند رقیب اصلی قوم یهود در آخرالزمان باشد. در این راستا براساس باورهای خود همواره یک پروژه ایران هراسی را در طول تاریخ به جد دنبال کرده اند. یهودیان معتقدند ، همانگونه که کورش از شرق ظهور کرد و تمدن بزرگ بابل را ساقط کرد ، ایرانیان این استعداد را دارند که مجدداً از شرق برخاسته و تمدن غرب را به نابودی بکشانند. به همین دلیل افراطیون یهودی بر اساس پندارها و تخیلات غلطی که دارند ، یک برنامه ایران هراسی را مدتهاست که شروع کرده اند و هر روز که می گذرد بیشتر به آن دامن می زنند.
6- دیگر اینکه یهودیان در طول تاریخ به اسطوره سازی و خودبزرگ بینی عادت کرده اند شاید با ساختن این اسطوره ها می خواهند از یک سو بسیاری از کمبودها ، کاستی ها و خلاء های خود را جبران کنیم و بر غرور ، افتخارات و تواناییهای خود بیفزایند. از طرف دیگر شاید داستان پوریم ، ادامه قصه مظلومیت نمایی قوم یهود است که می خواهند ترحم و توجه دیگران را به خود جلب کنند و با ترویج این مظلومیت نمایی ، بسیاری از کارها و اقدامات خود را توجیه کنند