چرا كندي رئيس جمهوري امريكا به قتل رسيد؟ توطئه‌اي صهيونيستي؟!

شايد لازم باشد از اين‌جا شروع كرد كه خط‌مشي سياسي جان اف كندي چه بود؟
كندي سياست خود را در اين جملات خلاصه كرده بود: «ما سهم خود را براي دنيايي توأم با صلح، جايي كه ضعفا در امان باشند و اقويا عادل، خواهيم پرداخت. ما نگران انجام اين وظيفه و نااميد از موفقيت در آن نيستيم. مطمئن و بدون تزلزل به سوي آن پيش مي‌رويم. نه يك استراتژي نابودكننده، بلكه به سوي يك استراتژي صلح ...». 
 كندي كه به قول ويليام منچستر نويسنده كتاب: «مرگ رئيس‌جمهور» محبوب همه آمريكاييان بود، به صلح در خاورميانه مي‌انديشيد. از بازگشت آوارگان فلسطيني به سرزمين‌شان حمايت مي‌كرد، و از طرح پرداخت غرامت به آن دسته از پناهندگان فلسطيني كه نمي‌خواستند تحت تسلط صهيونيست‌ها در فلسطين اشغالي زندگي كنند، پشتيباني مي‌كرد. او در جواب نامه آلفرد لي‌لي‌ينتال كه نظر او را درباره جنگ اعراب و اسرائيل خواسته بود، نوشت: «من كاملا مطمئنم كه شركت آمريكا در درگيريهاي اعراب و اسرائيل براي دنياي آزاد و كشور آمريكا، هردو خطرناك مي‌باشد.» 
كندي پس از رسيدن به مقام رياست جمهوري در نامه‌اي كه به سران كشورهاي عربي نوشت، يادآور شد كه: «ما مي‌خواهيم به حل مسئله تراژدي پناهندگان فلسطيني براساس اصل بازگردانيدن آنان به وطنشان و جبران خسارت مالي آنان، كمك نماييم.
كوشش نامبرده بر اين بود كه رهبران كشورهاي عربي و اسرائيل را بر سر ميز مذاكره بنشاند و مشكل آوارگان را حل كند.
بديهي است كه اين تز كندي نه تنها مورد تأييد دولت اسرائيل نبود، بلكه طرفداران صهيونيست‌ها و كارچاق‌كنهاي آنان نيز در سنا و پارلمان آمريكا، جلوي كار او را مي‌گرفتند. با اين حال، او با توجه به اينكه دولت آمريكا «داراي منافع جهاني است» و اگر مي‌خواهد بين كشورهاي عرب خاورميانه صاحب اعتبار و نفوذ باشد، بايد با ايجاد روابط دوستانه با تمامي كشورهاي منطقه، طرح خود را دنبال كند، برنامه خود را آغاز كرد.
دولت صهيونيستي اسرائيل و طرفداران آن دولت در آمريكا، از آغاز مي‌دانستند كه كندي مهره برنده‌اي براي آنها نيست. وقتي او از طرف حزب دمكرات براي رياست جمهوري انتخاب شد، روزنامه هروت Herut ارگان حزب توسعه‌طلب مناخيم بگين نوشت: «پدر كندي  ، هرگز يهوديان را دوست نمي‌داشت و ضد يهود بود و ميانه‌اي با صهيونيست‌ها نداشت.» سپس سؤالي را پيش كشيده و پرسيده بود: «آيا پدر، قطره‌اي از آن سم را به فرزندش جان اف ـ كندي تزريق نكرده است؟» و خطرناك‌تر آنكه، جمال عبدالناصر رئيس‌جمهور مصر دوست نزديك اتلي استيونس و سناتور فولبرايت است كه هردو از دوستان و مشاورين كندي بودند. اين دو شخصيت، نيز نسبت به دولت اسرائيل، احساسات دوستانه‌اي نداشتند، لذا چطور اسرائيل مي‌توانست به «اين شخص كه ممكن بود به قدرت برسد ... اعتماد كند.» 
صهيونيست‌ها در اين زمينه، خيلي هم به بيراهه نرفته بودند؛ چون اصولا كندي با اعمال و رفتار تروريستي صهيونيست‌ها در فلسطين اشغالي موافق نبود. وقتي مناخيم بگين، رهبر گروه تروريستي ايرگون كه در كشتار دسته‌جمعي اهالي ديرياسين فاجعه آفريد، و آن را «معجزه مطهر شدن زمين» ناميد ]پس از تشكيل دولت اشغالگر[ به آمريكا رفت  ، و كميته صهيونيست‌ها براي استقبال از او، جشن بزرگي برپا كرد. براي كندي نيز كه در آن وقت سناتور ماساچوست بود، جهت شركت در آن مراسم، دعوتنامه فرستادند. اما كندي براي رئيس كميته برگزاري جشن تلگرافي به اين شرح فرستاد: «... مي‌خواهم نامم از ليست ميهماني مناخيم بگين حذف شود ... من وقتي آن دعوت را پذيرفتم كه از حقيقت اعمال او اطلاعي نداشتم. من مي‌خواهم به طور كامل از آنها دور باشم.» 
كندي در سال 1956 در بازگشت از سفري كه به آسياي جنوب شرقي كرده بود، از كمپ آوارگان فلسطيني نيز در لبنان ديدن كرد. او آن چنان تحت تأثير رنجها و غمهاي پناهندگان قرار گرفته بود كه وقتي در بازگشت در تلويزيون شرح مسافرت خود را مي‌داد، نتوانست از ابراز تأثر نسبت به فلسطينيان بي‌خانمان، و در به دري آنان خودداري كند.
لكن وقتي از طرف حزب، كانديداي رئيس جمهوري شد، چشم‌پوشي از چهل و پنج رأي الكتروال يهوديان در ايالت نيويورك كه در انتخاب رئيس جمهور سرنوشت‌ساز بود، برايش مشكل بود. رؤساي جمهور آمريكا همه محتاج اين چهل و پنج رأي الكتروال در ايالت نيويورك هستند. اين است كه چشم و گوش بسته، مجري اوامر دولت تل‌آويو مي‌باشند. كندي نيز از اين قاعده مستثني نبود. او در ديداري كه با بن گورين، نخست وزير وقت اسرائيل داشت، به او قول داد كه از لحاظ اقتصادي و نظامي براي خريد اسلحه از فرانسه به آن دولت كمك كند و خود متعاقب آن با طعنه گفته بود: «با اين چهل و پنج رأي، ما رئيس‌جمهور اسرائيل هستيم.»   معهذا او هرگز از يافتن راه حلي براي
مسئله آوارگان فلسطيني فارغ ننشست و وظيفه خود را به عنوان رئيس جمهور آمريكا فراموش نكرد. او نامه‌اي به سران كشورهاي عربي فرستاد حمايت خود را از حق اعراب فلسطين جهت تعيين سرنوشتشان و همچنين آمادگي آن كشور براي حل مشكل آوارگان اعلام كرد. اين نامه باعث ايجاد وحشت شد و دلخوري زيادي بين دولتمردان اسرائيل به وجود آورد. به طوري كه بن گورين از سفير خود در آمريكا خواست تا به هر طريق ممكن از كارچاق‌كنهاي خود بخواهد كه طرح كندي را مبني بر اينكه «اسرائيل طرح بازگشت اعراب آواره و يا پرداخت غرامت را به آنان بپذيرد» پس بگيرد. بن گورين طرح مذكور را بزرگترين خطر براي موجوديت اسرائيل عنوان كرد و آن را از تهديد سران عرب و ارتش مصر كه مجهز به موشكها و ميگهاي روسي بود، خطرناك‌تر دانسته و گفته بود كه با تمام قوا براي جلوگيري از اجراي اين طرح خواهد كوشيد.
ولي... برخلاف كندي، معاون او ليندن جانسن، چنان كه قبلا نوشتيم، با اكثر سازمانهاي صهيونيستي ارتباط نزديك داشت. او يكي از پيشكسوتان سناي آمريكا بود كه از زمان آيزنهاور ـ وقتي كه دولت اسرائيل صحراي سينا را اجبارآ تخليه كرد ـ با تل‌آويو همكاري تنگاتنگ داشت.
پس از آنكه جانسن به معاونت رئيس‌جمهوري انتخاب شد، سفري به تل‌آويو كرد و به آنها قول داد، با وجود سياست كندي ـ كه مي‌خواست بين فلسطينيان و صهيونيست‌ها تعادل اسلحه برقرار باشد ـ هرچه از دستش برآيد، براي رفع نگراني و آرامش خاطر دولت اسرائيل بكوشد.
ويليام منچستر در كتاب «مرگ يك رئيس‌جمهور» به نكته جالبي در مورد مقام معاونت رئيس جمهور اشاره كرده است كه ذكرش در اينجا بي‌مناسبت نيست. او نوشته: «كندي كه يك سناتور جوان از ماساچوست بود، در مقام رياست جمهوري قرار گرفت. و جانسن، رهبر با قدرت سابق اكثريت سنا، معاون رئيس جمهور شد. همه مي‌دانستند كه اين يك پست چشمگير نيست. معاونت رئيس جمهور كار بي‌اهميتي است.»   «معاون رئيس‌جمهور بودن جرم نيست، بلكه نوعي خفت است. مثل نوشتن يك نامه بي‌امضا». 
جانسن بخوبي درك كرده بود كه از لحاظ سياسي، او نقش ارزنده‌اي در دولت ندارد. حتي در بسياري موارد، سناتورها بيش از او صاحب قدرت بودند.
رئيس جمهور جوان، همه كارها را با مشاور مخصوصش لاري ابراين   انجام مي‌داد.
او مشاور كندي در امور آسيا و آفريقا بود.
چرا دوستان كندي از رفتن او به تگزاس نگران بودند؟ چرا يكي از كشيشان كاتوليك كه مورد لطف كندي بود، نوشت: «من نگران سفر كندي به تگزاس هستم.» و چرا يكي از سناتورها به نام تامس به كندي گفته بود: «اگر من به جاي تو بودم، مراقب گفته‌هايم در دالاس مي‌بودم. اين شهر خشني است.» و رئيس جمهور با ناراحتي پرسيده بود: «هيچ داستان خوبي در مورد تگزاس وجود ندارد؟»
جان اف كندي در سفر به تكزاس با سه تير و بعضي‌ها گفتند با پنج تير در تاريخ 22 نوامبر 1963 كشته شد. FBI و CIA و كميسيون تحقيق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم ساعت 21/11 دقيقه صبح يكشنبه 24 نوامبر به دست جك روبي يهودي كه خود را به داخل زيرزمين نگهداري «آزوالد» رسانده بود، در دو قدمي او كه در ميان پليس محاصره شده بود، كشته شد. در همان وقت، اين تصور به وجود آمد كه جك روبي از طرف گروه توطئه‌گران كه نقشه كشتن رئيس‌جمهور را طرح كرده بودند، براي آنكه مسئله مسكوت بماند، او را كشت. 
 
در اينجا، دو سؤال مطرح است: اول اينكه، چگونه روبي يهودي توانست آزوالد را كه در ميان پليس محصور شده بود، به آن آساني بكشد؟ و دومين سؤال اينكه، آيا حقيقتآ كندي را آزوالد كشت؟
پل مندل  در مقاله‌اي كه در سال 1963 در مجله لايف به چاپ رساند، نوشت:
«كندي با سه تير كشته شد. دوتا از لوله تفنگ آزوالد شليك شد. سومي كه كاري شد، از لوله تفنگ چه كسي؟ سه تير در يك محدوده زماني بسيار كم ... غيرممكن بود كه كمتر از 6 ثانيه بين تير اول و سوم فاصله باشد.
گلوله هر سه تير، يكي بود؛ ولي از يك تفنگ شليك نشده بود. براستي آن را چه كسي شليك كرد؟
بديهي است كه آزوالد اگر هم مقصر بود، گناهكار واقعي نبود. چگونه كميسيون تحقيق وارن با همه تيزهوشي خود، به همراه سازمانهاي FBI و CIA هنوز نتوانسته است دستي را كه سومين تير را رها كرد، بيابد؟
آزوالد نه دوستي داشت و نه آشنايي. و به دليل كمونيست بودنش، مطرود جامعه و زير پروژكتورهاي سازمانهاي امنيتي آمريكا بود. او آن قدر پول نداشت كه مخارج زندگي خود و خانواده دونفري‌اش ]زن و يك كودك[ را تأمين كند. پس تفنگ را چگونه خريد؟ آيا طبيعت خشن او كه با همه هوش و ذكاوت نتوانسته بود زندگي را بر وفق مراد خود بسازد و او را به سوي مرام ماركسيستي كشانيده بود، نمي‌توانست چهره خوبي براي انجام يك توطئه كه توسط گروه مرموزي طرح شده بود، باشد؟
او قبل از قتل كندي به مكزيك رفته بود. مخارج اين سفر را چه كسي يا كساني پرداخته بودند؟ سازمان FBI كه او را به دليل كمونيست بودنش، به دليل رفتن به اتحاد جماهير شوروي ]آن روز[ و به دليل ملاقات با سفير كوبا و ... همه جا تحت نظر داشت، چگونه از اشخاصي كه آزوالد با آنها در مكزيك ملاقات كرده بود، سخني به ميان نياورده است؟ و چگونه كميسيون تحقيق وارن شخصي با آن همه شرافت اخلاقي كه لازمه يك قاضي دادگستري است و قدرت و روشن‌بيني خاص خودش را داشت، نتوانست معماي تراژدي قتل كندي را حل كند و حقايق را فاش سازد؟ آيا از برچسبهايي كه زده مي‌شود، ترسيده بود؟ چرا گفته بود كه بسياري مسائل هست كه ملت آمريكا از آن مطلع نخواهند شد؟
و بالاخره چه شد كه كميسيون تحقيق «لي هاروي آزوالد» را تبرئه كرد و گفت: «هيچ مدركي دال بر اينكه آزوالد در توطئه قتل پرزيدنت كندي دست داشته باشد، نيافته است.» 
كشته شدن لي هاروي آزوالد در مقر پليس شهر دالاس در حضور صدها پليس و خبرنگار و محافظ به دست جك روبي، خود معماي ديگري است كه كميسيون وارن آن را همچنان در تاريكي نگه داشته است. جك روبي قاتل آزوالد چگونه توانست از ميان بيش از 70 نفر پليس، داخل اداره پليس شهر و مقر نگهداري آزوالد شود و بدون اينكه توجه كسي را جلب كند، در سه قدمي زنداني، او را بكشد؟ اين توهم به فكر شما نمي‌رسد كه پليس يا پليسهايي با او همدست بوده‌اند؟ به فاصله بسيار كمي پس از قتل كندي، پليسي   نيز كشته شد. قاتل او كه بود و چرا كشته شد؟

جيم مارس در كتاب «خط آتش ـ توطئه‌اي كه كندي را كشت» از يك مسئله پرده برداشته و نوشته است: «پليسي كه ورود جك روبي را به زيرزمين زندان شهرباني ناديده گرفت، شخصي يهودي   بود.» 
جك روبي يك يهودي بزرگ‌شده در محله يهوديهاي شهر شيكاگو بود كه پس از گذراندن سالهاي جواني در رنج و سختي، بالاخره توانسته بود در سازمانهاي بزرگ سرمايه‌گذاري يهوديان براي خود كاري دست و پا كند، و سرانجام هم از دالاس ]در تگزاس[ سر درآورد، و صاحب يك كلوپ شبانه شود لذا پليسهاي آن شهر او را بخوبي مي‌شناختند. نامبرده در همان بعداز ظهر كه آزوالد را به جرم قتل رئيس جمهور گرفته بودند، يعني در تمام مدتي كه خبرنگاران به دنبال تهيه خبر در سالن شهرداري بودند، در آنجا بود. و تا پاسي از شب گذشته نيز در آنجا بود و مقداري ساندويچ كاشر ]گوشت گاو يا گوسفند كشته‌شده به سبك يهوديان[ با نوشابه خنك گرفته بود و براي پليس و خبرنگاران برده بود. او به بسياري از آنان با خنده‌هايي كه از يك انقلاب دروني خبر مي‌داد، كارت افتخاري ورود به كلوپ شبانه خود را مي‌داد. آمد و شد او به اداره پليس بقدري زياد بود كه يكي از پليسها گفت: «جك، پناه بر خدا،   تو اينجا چه‌كار مي‌كني؟» او آن شب، تقريبآ تمام شب را در سالن شهر، رفت و آمد كرده بود و به نظر مي‌رسيد كه بسيار آزادانه مي‌توانست به آنجا آمد و شد كند؛ و سرانجام او ]لي هاروي[ را كشت. اما سؤال اين است كه چرا؟   وقتي از جك روبي سؤال شد كه: «چگونه توانستي از ميان آن همه پليس خود را به آزوالد برساني و او را بكشي؟» گفت: «من به طرف سالن شهر رفتم. يك پليس را ديدم؛ لذا خود را عقب كشيدم و گمان مي‌كنم او مرا نديد و من به سمتي كه آزوالد خارج مي‌شد، پايين رفتم.»  ] به همين سادگي!؟[
جيم مارس در كتابي تحت عنوان «توطئه قتل كندي» جمله‌اي از كتاب «نبرد من» از هيتلر آورده است كه ذكر آن در اينجا، بي‌مورد نيست. او نوشته است: «گروه عظيمي از مردم به آساني قرباني دروغ بزرگ دسته‌اي كوچك مي‌شوند.» سپس نوشته است: «در آغاز، همه گمان مي‌كردند كه جك روبي انتقام خون كندي را مي‌گيرد. و گمان مي‌رفت كه او با هيچ دسته و گروه تروريستي آشنايي و ارتباط نداشته است. لكن امروزه كاملا مشخص است كه روبي، يك چهره مشخص در صحنه دالاس در سال 1963 ، با افراد سازمان‌يافته جنايي ــ بيش از آنكه گمان مي‌رفت ــ ارتباط بسيار نزديك داشته و در حقيقت آزوالد يك آلت جرم بوده است.»   چنان كه كميسيون وارن او را تبرئه كرد و ده 
ماه پس از واقعه قتل، اعلام كرد كه هيچ مدركي براي دست داشتن آزوالد در قتل موجود نيست. 
جك روبي اندك زماني پس از كشتن آزوالد به عنوان مريض سرطاني از زندان به بيمارستان‌انتقال داده شد. در آنجا، در تحقيقاتي كه از طرف كميسيون‌هاي مربوطه انجام مي‌گرفت، سعي كرد تا درباره توطئه قتل كندي سخناني بگويد؛ ولي با بي‌اعتنايي بازرسين دولت و روزنامه‌نگاران رو به رو بود. «جك روبي» به يك خبرنگار راديو گفت: «... من مي‌دانم كه يك توطئه خطرناك در جهان در حال تكوين است... من حقيقت را مي‌گويم... دنيا حق دارد كه از حقيقت آگاه شود...»   نامبرده در يك محاكمه مقدماتي  گفت: «... دنيا هرگز از حقيقتي كه اتفاق افتاده است، آگاه نخواهد شد.» اين همان جمله‌اي است كه كميسيون «وارن» بيان داشته است. و او ادامه داده: «... در زمينه ]اين قتل[ من تنها كسي هستم كه حقيقت را در ارتباط با موقعيت فعلي خودم مي‌دانم...» 
وقتي مصاحبه‌كننده پرسيد: «آيا اين حقيقت هرگز آشكار خواهد شد؟» روبي جواب داد: «نه! زيرا متأسفانه انگيزه‌هاي بعدي كساني كه ]از اين قتل[ متنفع شده‌اند، چنان است كه اگر مرا در وضعي كه هستم، نگه دارند، هرگز نمي‌گذارند كه حقايق در جهان رو شود.» 
مصاحبه‌كننده از «جك روبي» پرسيد: «آيا اين افراد در مقامات بالاي مملكت قرار دارند؟ روبي گفت: «بله!» او حتي نام ليندن جانسن را هم به نام كسي كه در پس پرده قتل بود، بر زبان آورد.   نامبرده در بيمارستان ]راست يا دروغ[ به مرض سرطان درگذشت.
چنان كه مذكور افتاد، روبي يهودي بود و در كودكي در محله كليميان زندگي مي‌كرد و در پرورشگاهي كه توسط يهوديان اداره مي‌شد، پرورش يافت. در مدرسه يهوديان تحصيل كرد و از همان آغاز كار، شخص ناراحتي بود. جيم مارس همه‌جا وقتي از او صحبت مي‌كند، گوشه‌اي به يهودي بودن او نيز مي‌زند. از جمله مي‌نويسد: «روبي همچنين خيلي جدي نسبت به يهودي بودن خود افتخار مي‌كرد ...» او همراه با ساير يهوديان عليه «نازي‌هاي جديد» در آمريكا مي‌جنگيد.
به هر تقدير، كندي با توطئه گروه يا گروههايي به قتل رسيد و راز قتل او همچنان سر به مهر باقي مانده است. ليندن جانسن رئيس جمهور شد و اكثر مردم آمريكا اين انتقال قدرت را با ناراحتي پذيرا شدند. به قول ويليام منچستر در كتاب «مرگ رئيس جمهور»، همچون كودكان دبستاني كه اجبارآ مسئله‌اي را مي‌پذيرند.
چندي بعد او هم مرد و رفت؛ ولي اين سؤال همچنان باقي است: «چه كسي كندي را كشت؟»