دكتر لئو پينسكر يهود روس‌تبار و طرح نظريه يهودستيزي

بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهده‌دار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكل‌گيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
لئو پينسكر (1891ـ1821) فرزند سيمخه   پينسكر (1864ـ1801) صاحب‌نظر معروف يهود و نويسنده كتاب مشهور لكوت كادمونيوث   (وين 1860) در زمينه تاريخ، كارائيتس   و ديگر آثار با ارزش زبان عبري بود. پينسكر در اودسا در مدرسه حقوق ريشليو به تحصيل پرداخت. وي علاقه‌اي به رشته حقوق نداشت و درنتيجه به مسكو رفت و در آنجا در رشته پزشكي درجه دكترا گرفت. پينسكر سپس به اودسا بازگشت و به حرفه طبابت روي آورد.
اندكي بعد، جنگ كريمه پايان يافت و شهر اودسا آكنده از سربازاني شد كه دچار بيماري حصبه شده بودند. اين بيماري، ساكنان اودسا را تهديد مي‌كرد. پينسكر مطب خود را رها كرد و تمامي وقت خود را به درمان سربازان بيمار صرف كرد.
فعاليتهاي دكتر پينسكر از چشم مقامهاي بلندپايه دور نماند. آنها، تزار الكساندر دوم (1881ـ1818) را از فعاليتهاي وي آگاه ساختند و پينسكر پاداش سخاوتمندانه‌اي دريافت كرد. پينسكر، علاوه بر آنكه در مسائل پزشكي فردي صاحب‌نظر بود، سردبيري نشريه روسي ـ يهودي «صهيون» را برعهده داشت. پينسكر كه در دوران تاريك فرمانروايي نيكلاي اوّل (1855ـ1796) به تحصيل پرداخته و سپس در دوران حكومت تزار الكساندرا دوّم، بهبود نسبي وضعيت يهوديان را به چشم ديده بود، براي مدتي به رهايي و ادغام يهوديان با ديگر اقشار جامعه معتقد بود اما پس از سالها مشاهده و تجربه، ديدگاه خود را تغيير داد. او شورشهاي ضديهود سالهاي 1859، 1871 و 1881 را به چشم خود ديد و در سال 1881 با انتشار جزوه‌اي به زبان آلماني تحت نام مستعار «يك روس يهودي» ديدگاههاي خود را با قاطعيت تمام ابراز داشت. اين جزوه ده سال بعد تحت عنوان «خودرهايي»   به زبان انگليسي در لندن منتشر شد. «خود ـ رهايي» بارزترين جلوه در انديشه‌هاي پينسكر بود.
انديشه خود ـ رهايي، اساس و شالوده افكار پينسكر بود. وي انديشمندي بود، سخت تحت تأثير رويدادهاي 1881-1880 ضد يهودي روسيه قرار گرفت. اضطراب فراواني كه يهوديان روسيه درگير آنها بودند و بيداري مجدد احساسات ضد يهود در اروپاي غربي، به‌ويژه در آلمان، سبب شد تا پينسكر در نظريه متعارف رهايي قوم يهود كه وي و ديگر يهوديان فرهيخته روسيه و لهستان تا آن زمان بر آن باور داشتند، تجديدنظر كند. وي به علت حرفه پزشكي خود، احتمالا آثار شكنجه را بر روي قربانيان يهود به چشم ديده بود. پينسكر كه يكي از ساكنان قديمي اودسا بود بدون ترديد، آشوب‌هاي ضديهود در سالهاي 1859 و 1871 را به ياد مي‌آورد و بار ديگر در دهه 1880 شاهد از سرگيري رويدادهاي هولناك بود. وي در اين مرحله به تبليغ و تبيين پيام صهيونيسم سياسي پرداخت (دومين سري از جزوه‌هاي صهيونيسم   تحت عنوان پينسكر و صهيونيسم سياسي،   تأليف آچاد هاآم،  ترجمه لئون سيمون،   چاپ لندن 1916). پينسكر، همچون ديگر صهيونيستهاي سياسي پس از وي، نه از طريق مسأله يهود، (يعني ضرورت جستجوي شالوده تازه براي موجوديت و وحدت قومي يهود به جاي شالوده قديمي كه در حال فروريختن بود) بلكه از رهگذر مسئله يهوديان (يعني ايمان قطعي به اين واقعيت كه حتي رهايي و پيشرفت عمومي يهوديان، وضعيت حقارت بار آنان را بهتر و جايگاه آنان را در ميان ملل ديگر تضمين نخواهد كرد و تا زماني كه يهوديان براي خود موطن ملي نداشته باشند يهودـ ستيزي پايان نخواهد يافت)   به انديشه صهيونيسم سياسي دست يافت. پينسكر به اين نتيجه رسيد كه احساس بيزاري و تنفر از يهوديان كه داراي ابعادي گسترده‌تر از انزجار نسبت به انسانهاي ديگر است، در روان‌شناسي انسان ريشه دارد.
در ضمن ملتها، عمدتآ بر پايه اصل برابري، زندگي نسبتآ صلح‌آميزي در كنار يكديگر دارند ... اما اين وضعيت براي قوم بني‌اسرائيل صدق نمي‌كند. يهوديان در رديف ملتها قرار ندارند چون اين قوم بعد از آنكه از سرزمين خود بيرون رانده شد، از ويژگي اصلي مليّت كه ملتها از طريق آن از يكديگر متمايز مي‌شوند، محروم بوده است ... درست است كه يهوديان حتي در كشورهايي كه به عنوان تبعيدي در آنجا زندگي مي‌كنند از لحاظ معنوي يك قوم متمايز باقي مانده‌اند، همين مليّت معنوي نه تنها به هيچ‌وجه شأن و مقام يك ملت را در چشم ملل ديگر براي يهوديان فراهم نمي‌كند بلكه عامل اصلي بيزاري آنان از يهوديان به عنوان يك ملت نيز هست. انسانها، هميشه از يك روح سرگردان و جدا شده از جسم كه وجود مادي ندارد هراس داشته‌اند و وحشت، مايه بيزاري است. اين نوعي بيماري رواني است كه ما قادر به درمان آن نيستيم. در طول تاريخ، انسانها از انواع ارواح و اشباح ساخته ذهن خود وحشت داشته‌اند و قوم اسرائيل در چشم آنها يك روح و شبح است اما شبحي كه آنها به چشم خود آنرا مشاهده مي‌كنند و صرفآ ساخته و پرداخته خيال و ذهن آنها نيست.
به‌زعم پينسكر نفرت از يهودي يك بيماري رواني است كه مدت دو هزار سال از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته است و آن چنان در ذهن مردم ريشه دوانده است كه ديگر نمي‌توان آن را ريشه‌كن كرد. ارزش نظريه پينسكر از اصالت افكار و انديشه‌هاي وي سرچشمه نمي‌گيرد. ديدگاههايي كه پينسكر مطرح كرده است به وي اختصاص نداشته‌اند بلكه پيش از او نيز مطرح بوده‌اند اما نحوه نتيجه‌گيري وي از اين ديدگاهها بدون ترديد خاص او بود و از اين رو بديع و اصيل است. ارزش آثار و نوشته‌هاي پينسكر در عين حال از ويژگي علمي انكارناپذير آثارش، ناشي نمي‌شود.
روانشناسي يهودـ ستيزي، آنگونه كه پينسكر آن را تدوين كرده است از ديدگاه علمي ممكن است كاملا درست يا با برخي انتقادها همراه باشد. مهمترين و اصيل‌ترين دست‌آورد پينسكر، بررسي مسأله يهود در شكل فراگير آن و برخورد علمي با اين مسأله است. وي اولين يهودي روس است كه مسأله يهود را اين چنين گسترده و به شيوه‌اي علمي به نقد كشيده است. پيش از وي، اين مسأله به صورت پراكنده و با روحيه عذرآوري ، مورد بررسي قرار مي‌گرفت.
انديشمندان بزرگ گذشته، نظريه و خط فكري تازه‌اي ارائه دادند اما پينسكر بود كه با تشريح اين ديدگاهها و انديشه‌ها، آنها را همچون چراغي فرا راه آينده قرار داد. بزرگترين خدمت پينسكر، تدوين برنامه خودـ رهايي يهوديان است. پرز اسمولنسكين،   هوشياري يهوديان را لازمه حفظ سنتهاي تاريخي اين قوم توصيف كرده و روحيه همگونگي را كه با ارائه فرمولهاي جديد، به سنتهاي تاريخي قوم يهود پشت پا زده يا عمدآ آنها را انكار مي‌كند، محكوم كرده است. گرچه اسمولنسكين در برخورد مستقل با موضوع چگونگي رفتار ملل ديگر با يهوديان بر پينسكر برتري دارد، اما او معتقد بود كه يهودـ ستيزي موضوع چندان مهمي نيست. پيام وي با آن شيوايي كلام، در چندين كتاب مختلف تشريح شده و با موضوعات ديگر در هم آميخته و تنها به خوانندگان عبري زبان، محدود بوده است.
همين نقطه ضعفها سبب مي‌شود تا افكار و انديشه‌هاي اسمولنسكين با تعاليم دقيق و صريح پينسكر، اصلا قابل قياس نباشد.
با وجود اين، نارسائيهاي فراواني در تعاليم پينسكر وجود داشت. «بزرگترين بداقبالي ما اين است كه يك ملت نيستيم و صرفآ «يهوديان» هستيم ... و كجا بايد اين آگاهي ملي را پيدا كنيم؟» پينسكر به هنگام نوشتن رساله خود هنوز سرزمين تاريخي قوم يهود را تنها مأمن ممكن يهوديان به شمار نمي‌آورد بلكه برعكس، از آن بيم داشت كه عشق عميق يهوديان به فلسطين ممكن است به ايجاد پيشداوري و تمايل براي انتخاب كشوري منجر شود كه شرايط سياسي، اقتصادي و ديگر ويژگيهاي آن چندان مناسب نباشد. به همين دليل پينسكر با قاطعيت تمام به يهوديان توصيه مي‌كرد كه در اين زمينه تحت تأثير احساسات قرار نگيرند و مسأله انتخاب سرزمين را به گروهي از خبرگان محول كنند. پينسكر ظاهرآ در فلسطين چيزي جز قطعه‌اي از خاك آسيا كه تعدادي از افراد را در خود جاي داده است نمي‌ديد. پينسكر و بسياري از متفكران پس از وي هنوز اين واقعيت را درك نكرده بودند كه موطن يك فرد، صرفآ يك سرزمين نيست.
سرزمين تنها پايه و شالوده است و كشور ايده‌اي است كه بر روي اين شالوده استوار است. انديشه يك تاريخ مشترك است كه تمامي فرزندان آن آب و خاك را به سمت خود جذب مي‌كند. به زعم تمامي اين كاستيها، رساله پينسكر الزامآ به ايمان به تجديد حيات ملي و فلسطين منجر مي‌شد (البته نه به دليل منطقي بودن بحثها وديدگاههاي عنوان شده در اين رساله بلكه جذابيت آن به عنوان يك سند و اثر بشري). توصيه‌هاي پينسكر صادقانه، عيني و به دور از احساسات و كاملا جدي بود. اگر در انديشه‌ها و افكار پينسكر رگه‌هايي از تعاليم معنوي پيامبران مشاهده مي‌شود اين ويژگي از رهنمودهاي وي درباره خود ـ ياري و پرهيز از اعتماد و تكيه بر ديگران، دعوت به افتخار و تلاش ملي سرچشمه مي‌گيرد.
افراد ساده‌انديش و سطحي، ديدگاههاي اين دانشمند نوگرا را بازتاب هشدارهاي پيامبران مبني بر خودداري از اعتماد به مصر و آشور قلمداد مي‌كردند و از ديدگاه آنها چنين ايده‌اي اغراق‌آميز بود. اما مقايسه افكار پينسكر با تعاليم پيامبران كه مقايسه‌اي دور از ذهن به نظر مي‌رسد امري كاملا منطقي و معقول است چون برپايه معقول‌ترين مفاهيم يعني وحدت و يكپارچگي انديشه ملي يهود در طي قرون و نسلهاي متفاوت، استوار است.
پينسكر در فعاليتهاي عاشقان صهيون، مشاركت كرد. وي به خوبي مي‌دانست كه فعاليت اين گروه با آرزوي بزرگ وي براي قوم يهود، فاصله بسيار دارد اما وقتي مي‌ديد كه گروه كوچكي از انسانها تمامي توان و امكانات اندك خود را در راه يك آرمان ملي متمركز ساخته‌اند با وجودي كه خواسته‌هاي آنان را در مقايسه با انديشه‌هاي بزرگ خود حقير مي‌پنداشت نمي‌توانست از كمك به كساني كه در اين راه تلاش مي‌كردند، خودداري كند. وي، گروههاي كوچك عاشقان صهيون را هسته اوليه يك سازمان و گام نخست در راه عزم و اراده ملي مي‌شمرد. وي در مقام اولين رئيس كميته اودسا، از فعاليت «عاشقان صهيون»   پشتيباني كرد و راه را براي صهيونيسم نوين هموار ساخت. وي در تاريخ 21 اكتبر 1891 در 69 سالگي در زادگاه خود، اودسا، درگذشت.