راهبرد تأسيس دولت صهيوني در فلسطين
البته نظريهپردازان و رهبران صهيوني، هر يك مطابق برداشتها و اغراض سياسي و فكري خود در اين باره اظهارنظر كردهاند. فصل مشترك همه اين ديدگاهها، نظريه ضرورت اسكان و استقرار يهوديها در سرزميني مشخص و برپايي دولت يهودي در آن سرزمين است كه عمدتاً از آن به عنوان «سرزمين موعود قوم يهود» ياد كردهاند. اين سرزمين موعود، همانا سرزمين فلسطين است. اين فرضية صهيوني – يهودي در ادوار مختلف تاريخي همواره از سوي برخي رهبران و مقامات بلندپايه و برجستة يهودي با ابعاد و اشكال مختلف طرح و تكرار شده است. اما طرح برپايي دولت يهودي در فلسطين و بازخواني و تكرار و تبليغ آن در شرايطي اتفاق افتاد كه جهان غرب دستخوش تحولات فكري، فرهنگي و سياسي نويني در قالب جنبش اصلاحات ديني شده بود.
در منابع يهودي از جنبش اصلاحات مذهبي قرن شانزدهم اروپا با عنوان «نسيم آزادي»، كه موجب «شكاف در جهان مسيحيت» گرديد، ياد شده و حركت «مارتين لوتر» در سال 1517م، يك «انقلاب مذهبي» ناميده شده است: كه منجر به پيدايش مذهب جديدي در مسيحيت به نام «پروتستان» شد.
منابع يهودي درباره تأثير متون عهد عتيق بر افكار و عقايد پروتستانها و شخص لوتر تصريح ميكنند كه «رهبران پروتستانها براي تصحيح غلطهاي بسياري كه در ترجمة رسمي كتاب مقدس توسط زعماي كليساي كاتوليك پديدار گشته بود، از ترجمههاي عبري آن استفاده ميكردند. جان رويخلين يكي از دانشمندان بزرگ مسيحي كه به زبان عبري آشنا بود، از تعليمات استادان يهودي خود و از تفسير راشي استفاده كرد و متن صحيح و ترجمه حقيقي كتاب مقدس را به قلم آورد. اين مطالعات اساسي معلومات لوتر را درباره كتاب مقدس تشكيل ميداد و با همين سلاح بود كه او به كليساي كاتوليك حمله كرد.»
منابع يهود درباره علايق و گرايشهاي يهودي لوتر گفتهاند: «لوتر جنبش تازة خود را با افكار آزاديخواهانه شروع كرد. يهوديان اميدوار بودند كه اين نهضت تجددخواهي موجب رهايي ايشان [...] خواهد شد. لوتر شديداً به كليسا حمله كرد و پاپ و اسقفها را مردماني ديوانه خواند. وي آنها را متهم كرد كه با «يهوديان رفتاري داشتهاند كه مناسب حال سگهاست و نه انسانها.» او گفت: «اگر من يهودي بودم و مشاهده ميكردم كه چنان ابلهاني رهبر مسيحيان ميباشند، حاضر بودم به خوكي تبديل گردم اما مسيحي نشوم.»
درباره نگرشهاي ضديهودي لوتر نيز گفتهاند كه او «اميدوار بود يهوديان مذهب پروتستان را با آغوش باز بپذيرند ولي آنها حاضر به اين كار نشد. [بنابراين] چون لوتر اين وضع را مشاهده كرد، او هم مانند كاتوليكها ضديهود شد.»
هر چه بود به گفتة منابع يهودي «نهضت تجددطلبي پروتستانها اثر عميقي بر اوضاع زندگي يهوديان كشورهاي ديگر گذاشت. احساسات ضدكاتوليكي چون شعلة آتش به هلند، دانمارك و انگلستان و نقاط ديگر اروپا سرايت نمود. چون رهبران پروتستان در كشورهاي فوق با كاتوليكها و سازمان تفتيش عقايد مخالفت داشتند، با يهوديان مهربانتر شدند و ديگر به آزار و اذيت آنان نميپرداختند».
عامل ديگري كه موجب بهبود وضع يهوديان گرديد، نهضت رنسانس (نهضت تجديد حيات علمي و هنري) بود. به ادعاي نويسندگان و مورخان يهودي:
نهضت رنسانس موجب شد كه اروپاييها بيشتر از سابق به ارزش دانشمندان يهودي پي ببرند. استادان مسيحي با علاقه فراواني به مطالعه درباره اطلاعات و معلوماتي كه يهوديها داشتند، پرداختند. آنها براي تأسيس مدارس و داير نمودن چاپخانهها با همديگر همكاري ميكردند. چون بين يهوديان و مسيحيان تماس بيشتري برقرار گرديد و رفتار مسيحيان نسبت به يهوديان دوستانهتر و آزادمنشانهتر شد.
در تحولات اروپاي دوران جديد، يهوديان مخفي و رانده شده از اسپانيا و پرتغال نقش مهمي، به ويژه از نظر اقتصادي، بازي كردند:
در سال 1591م، اولين گروه يهوديان در شهر آمستردام مقيم گرديدند. در سال 1598، مذهب يهود در هلند به رسميت شناخته شد و اجازة ساختن اولين كنيسا در آن كشور به يهوديان اعطا گرديد. بسياري از مارانوها در هلند مقيم شدند، و در آنجا آشكارا به رعايت قوانين دين يهود پرداختند. يهوديان در هلند با كمال ميل از فرصتهايي كه در اسپانيا از آن محروم شده بودند استفاده ميكردند.
[...] چون در اسپانيا و پرتغال تظاهر به مسيحيت ميكردند، موفق شده بودند به مقامها و مشاغل عالي از قبيل پزشكي، استادي، شاعري، تجارت و سياستمداري برسند.
در هلند آنها استعداد خود را صرف توسعة تجارت نمودند و شركتهاي معروف هلندي به نام شركت هند هلند شرقي و شركت هند هلند غربي را تأسيس نمودند. اين دو شركت در نابود ساختن قدرت تجارتي اسپانيا و پرتغال مؤثر بودند و به اين طريق در هندوستان از اين دو كشور جز سايهاي باقي نماند.
در مدت كوتاهي بيشتر از پانصد خانوار يهودي در هلند مستقر شدند و در آنجا زندگي را با صلح و صفا و آرامش از سر گرفتند. آمستردام پايتخت آن كشور به اورشليم هلند معروف شد. پروتستانها علاقهمند بودند كه يهوديان بيشتري در كشور ايشان مقيم گردند و آنها را با آغوش باز ميپذيرفتند. بسياري از يهوديان آلمان و ايتاليا و لهستان نيز به هلند مهاجرت كردند.
[...] پادشاه دانمارك با مشاهده موفقيت يهوديان هلند، دروازههاي كشور خود را به روي يهوديان گشود و از آنها دعوت كرد تا در كشورش مقيم شوند.
پس از هلند نوبت به انگلستان، فرانسه و... ديگر مناطق اروپايي رسيد كه با گسترش تحولات و رويدادهاي فكري و فرهنگي جديد، آغوش خود را براي ميهمانان ناخوانده پيشين باز كنند.
اين تحولات كه در برخي منابع تاريخي غربي و يهودي از آن به عنوان «رستاخيز عبري» يا «رستاخيز يهودي» ياد شده، حركتي مبتني بر انديشة يهودي برگرفته از تورات و عهد عتيق بود كه به تدريج جاي پاي محكمي در افكار و باور مسيحيان پروتستان براي خود باز كرد. بر اين اساس همان مسيحياني كه تا ديروز يهوديها را دشمن و منكر و حتي قاتل عيسي مسيح(ع) پيامبر آسماني و الهي خود ميدانستند، اينك با انديشه و اعتقاد و ديدگاهي جديد به آنها مينگريستند.
اينها دستاوردهاي فكري و فرهنگي تكاپوي خزندة يهوديان مخفي يا همان مارانوها در جامعة مسيحي و در ميان مسيحيان بود كه توانسته بودند به طور بسيار زيركانه و تدريجي تعاليم و باورهاي عهد عتيق به خصوص تورات را در ميان مسيحيان جابيندازند و آنها را به همان سمت و سويي كه خود در نظر داشتند، سوق دهند؛ كه پيدايي فرقه پروتستانتيسم از دل طوفان جنبش اصلاح ديني با تمام اصول و مباني فكري نهفته در درون آن، از جمله پيامدهاي آن بود. به اعتراف منابع يهودي – صهيونيستي، «هيچيك از ملل مسيحي حتي در ميان ملل پروتستان، به اندازه مردم انگليس از تورات آگاهي نداشته و به تعاليم آن پايبند نبودهاند. شناخت و پيروي از تعاليم تورات از جمله عوامل انكارناپذير جنبش اصلاح دين در انگليس به شمار ميرود.»
بعضي نويسندگان و نظريهپردازان سياسي و تاريخي يهودي ادعا دارند كه «انگليس از قوم يهودي، از قدرت و درايت نبوغ عبري يعني تورات، حتي بيش از يونان و رم تأثير پذيرفته است». بر اساس اين ادعا «كتاب مقدس در خلال دوازده قرن گذشته نقش فعالي در ادبيات انگليس ايفا كرده و در اين دوران طولاني افكار و انديشههاي متفكران و فرهيختگان برجسته انگليس را شكل داده است.»
قدرت يافتن پيوريتن هاي پروتستان به رهبري اوليور كرامول در انگلستان، كه افكار و آرمانهاي شبه يهودي درباره استقرار يهوديان در فلسطين و ضرورت برپايي دولت يهودي در آن سرزمين داشتند، يكي از رويدادهاي شگفتانگيز تاريخ مسيحيت اروپا و پروتستانتيسم انگلستان است.
نويسندگان و تاريخنگاران يهودي و صهيونيست، از كرامول نه فقط به عنوان يك مسيحي پيوريتن ياد ميكند كه در راه تحقق آرمان قومي يهود از هيچ تلاشي فروگذار نكرد، بلكه او را يك شخصيت شيفته يهود و حتي سردار فاتح يهودي ميدانند.
«زندگي كرامول تحتتأثير كتاب مقدس شكل گرفته بود. براي يافتن شخصيتي همانند كرامول نبايد در تاريخ باستان يا دوران اوليه تاريخ انگليس بلكه در صفحات تاريخ ملي يهود در كتاب مقدس به جستجو پرداخت. ويژگيهاي كرامول را ميتوان در كساني مانند جوشوا [يوشع ] گيدئون و ساموئل جستجو كرد. جنگآوران و پيامبران يهود كمال مطلوب كرامول بودند. اين نكتهاي شگفتآور نيست؛ چون كرامول هر روز با دقت و توجه خاصي كتاب مقدس را ميخواند و از آن الهام ميگرفت. كرامول فرزند روحاني و با فراست تورات بود. ...در ارتش كرامول هر سربازي يك كتاب جيبي حاوي آيههايي [نوشتههايي] از كتاب مقدس به ويژه تورات در اختيار داشت. ميان پاكدينان [پيوريتنهاي پروتستان مسيحي] كه اوليور كرامول مظهر و نمونه بارزي از آنها به شمار ميرود و طرفداران جوداس مكابوس [يهوداي مكّابي...] شباهتهاي بسياري وجود دارد».
تحولات بسيار شگرف فكري و فرهنگي يادشده در اروپا، به ويژه انگلستان نه تنها موجب شد تا تنفر و بيزاري مذهبي و اجتماعي پيشين نسبت به يهود و يهوديت به رفق و مدارا و پذيرش آنها منتهي و منجر شود، بلكه با خواست و تقاضاي آنها نيز همسويي و همراهي نشان داده شود. «در ميان پاكدينان [پيوريتنها] كسان بسياري بودند كه صادقانه «قوم باستاني خداوند» [يعني يهوديها] را ميستودند و اوليور كرامول از جمله ستايشگران اين قوم بود. به علت همين كشش و علاقه به زبان عبري كتاب مقدس بود كه افكار عمومي در انگليس به ايدة پذيرش دوباره يهوديان به اين كشور، واكنشي مثبت نشان داد.»
علاوه بر زمينههاي مناسب يادشده، بعضي رهبران يهودي، تلاش بيوقفه و گستردهاي براي بازگشت رسمي به انگلستان و حضور آزاد و فعال آنها در آن كشور داشتند كه از آن جمله منشه بن اسرائيل از رهبران مشهور يهودي قرن هفدهم اروپاست؛ و از او به عنوان طراح اصلي پذيرش دوباره يهوديان در انگليس و شخصيت بانفوذ و اثرگذار در اين باره نيز ياد و اعتراف كردهاند كه او اين حركت را مقدمهاي براي برنامهريزي در مسير استقرار يهود در فلسطين ارزيابي ميكرد:
به وي الهام شده بود كه يهوديها بايد در انگليس اسكان يابند تا راه براي اسكان دوباره آنها در فلسطين هموار شود. با توجه به معني و مفهوم صهيونيسم در آن مقطع تاريخي، بايد گفت كه منشه صهيونيست بود[...] همين ويژگي مذهبي، منشه را قادر ساخت تا جامعه مسيحي انگليسي را كه در آن زمان دستخوش بازنگري گسترده در ادراك و آگاهي مذهبي بود به هيجان آورد. هيچ يهودي ثروتمندي به اندازه اين دانشور فقير عبري، جامعه انگليس را تحتتأثير قرار نداده است. هيچ جامعه قدرتمند يهودي به اندازة اين يهودي رؤياپرداز از خود تأثير بر جاي نگذاشته است. [...] علاوه بر تلاشهاي منشه، عوامل ديگري از جمله مناسب بودن شرايط عمومي انگليس در آن زمان، در پذيرش دوباره يهوديان مؤثر بوده است.
در متون و منابع ديگر، بخصوص منابع غيريهودي، به نقش و ميزان تأثير منشه بن اسرائيل در نضج گرفتن ايده و انديشة صهيونيسم مسيحي در اروپا، و از همه مهمتر انگلستان، اذعان شده است:
برخي مبلغان مسيحيت يهودي، خود يهودي بودند. برجستهترين آنان در قرن هفدهم «منشه بن اسرائيل» حاخام بزرگ آمستردام [هلند] بود. او دركتاب «آرمان اسرائيل» با ذكاوت خاصي مسيحيت پيوريتن انگليس را با مسيحيت يهودي پيوند زده و بين تفكر لاهوتي و سياست عملي ارتباط برقرار كرده است. وي همچنين ديدگاههاي پيوريتنها نسبت به پايان جهان و آمدن مسيح را با تصورات و ديدگاههاي يهودي به هم آميخته است. «منشه» تلاش ميكرد تا اجازه داده شود يهوديان به انگليس بازگردند و اين اقدام را گامي در جهت اسكان نهايي آنان در فلسطين به وسيله انگلستان ميدانست. انتشار كتاب آرمان اسرائيل علاقة به بازگشت يهود به انگليس و سپس فلسطين را افزايش داد و ترجمة انگليسي آن مورد استقبال قرار گرفت، به طوري كه پيش از ورود منشه به خاك انگليس در سال 1655، سه بار تجديد چاپ و سپس ناياب شد.
منشه همچنين بر اوليور كرامول رهبر پيوريتن كشورهاي مشتركالمنافع (1658-1649) تأثير زيادي داشت و لذا موافقت وي را براي ورود يهوديان به انگلستان به عنوان مقدمة بازگشت به فلسطين [و اهميت و ضرورت تأسيس دولت يهودي] جلب نمود.
گسترش اعتقاد به «هزارهگرايي» و «بازگشت مسيح» در گرماگرم حوادث قرن هفدهم موجب تقويت جريان مسيحيت يهوديگرا گرديد و در نتيجه، تفكر تأسيس اسرائيل در محافل فلسفي و ادبي اروپا [به ويژه انگلستان] در قرون هفدهم و هجدهم ميلادي اوج گرفت»
به هر روي، از زماني كه اقتدار كليساي كاتوليك در هم شكست و انشعاب و شكاف بسيار عميق در سطح و عمق ميان مسيحيت و مسيحيان به وجود آمد، به تدريج اصول و افكار مبتني بر فرهنگ و تعاليم بنياسرائيلي بر حيات فرهنگي و اجتماعي اروپا سايه افكند كه پذيرش اجتماعي يهوديان در جوامع اروپايي و به دنبال آن ترويج و تبليغ فرضية «قوم برگزيده» و «نژاد برتر» و تأكيد بر ضرورت و اهميت كوچاندن يهوديان و استقرار آنها در فلسطين و برپايي دولت يهودي به منظور تحقق و آمادهسازي زمينههاي ظهور «ماشيح» يا «مسيح» از پيامدها و دستآوردهاي بسيار مشهور و اصلي آن بود. نوكيشان مسيحي يا همان يهوديهاي مخفي معروف به «مارانو»ها در اين تحولات بسيار شگرف نقش اصلي و اساسي را به عهده داشتند. فرقههاي گوناگون پروتستان به خصوص پيوريتنها، با افكار و ايدههاي شبه يهودي، همه عالم و آدم را از دريچة معيارها و شاخصهاي عهد عتيق، به خصوص اسفار پنجگانه تورات نگاه و ارزيابي ميكردند كه ماحصل آن جرياني است به نام «مسيحيت صهيوني» يا صهيونيسم مسيحي كه امروز صدها ميليون مسيحي پروتستان با شاخهها و فرقههاي مختلف را شامل ميشود. به طور قطع همه اينها پرورش يافته دامان جرياني به نام «مارانو»ها و زاييده اصول و مباني فكري آنهاست.
اسحاق دولاپرير (1676-1594م) كه از دانشوران نامآور پروتستان شهر بوردو [فرانسه]به شمار ميرفت و احتمالاً اجداد وي از يهوديان اسپانيا بودند، داراي آثار بسياري است كه استقرار دوباره يهوديان از جمله اين آثار است كه مؤلف به صورت ناشناس آن را به چاپ رسانده است... وي در اين كتاب با صراحت تمام از استقرار دوباره يهوديان در سرزمين مقدس [فلسطين] طليعه پيروزي نهايي مسيحيت خواهد بود. وي از دولت فرانسه ميخواهد تا به بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس كمك كند و با سادگي غريبي و به شيوهاي موعظهگرانه براي تحقق اين هدف به خاندان سلطنتي فرانسه متوسل ميشود.
اين نويسنده مسيحي پروتستان با شخصيتهاي برجسته يهودي روابط بسيار نزديكي داشت كه اسرائيل بن منشه دوست مشترك آنها بود؛ و همگي آنها از استقرار يهوديها در سرزمين مقدس حمايت ميكردند و اين انطباق و هماهنگي بسيار عميق و نزديك شكي باقي نميگذارد كه او خود يك يهودي مخفي يا مارانو در پوشش كيش جديد پروتستان بوده است.
تمامي روحانيون برجسته مسيحي [پروتستان] كه پيشگامان آزادي مذهبي و صهيونيسم بودند، با منشه ارتباط نزديك داشتند و به وي براي ورود مجدد يهوديان به انگليس مساعدت ميكردند. بسياري از [اين] مسيحيان [پروتستان]، به ويژه مسيحيان [پروتستان] انگليسي بر اين باور بودند كه نژاد بنياسرائيل كه اكنون در سراسر جهان پراكنده است، سرانجام به سرزمين خود بازخواهدگشت. آنها در ضمن عقيده داشتند كه يهوديان در حالتي كه به دين ديگري گرويدهاند (يعني مسيحيت) به سرزمين خود باز خواهند گشت. ...از قرن هفدهم به اين سو، علاقه به بازگشت قوم بنياسرائيل به سرزمين خود، همهگير شد و در اين ميان انگليس اولين گامها را در جهت شكلگيري صهيونيسم برداشت. ارتباط ميان صهيونيسم و موضوع ورود دوباره يهوديان به انگليس پس از سالها دوري آنان از اين كشور (يهوديان در سال 1290 از انگليس اخراج شده بودند) در زمان سلطنت ادوارد اول و شكلگيري صهيونيسم كه نتيجه راهيابي دوباره يهوديان به انگليس بود [...] نقطه عطفي در تاريخ قوم بنياسرائيل هم محسوب ميشود. واقعيتهاي موجود نشان ميدهد كه روحانيان و نويسندگان پاكدين [پيوريتنها] با چه جديت و پايمردي موضوع آزادي مذهب و پذيرش مجدد يهوديان به انگليس را پيگيري و به ثمر رساندند و تا چه ميزان دفاع آنها از يهوديان به طرحي جامع و منسجم منجر شد كه يك جزء آن پذيرفتن مجدد يهوديان و جزء ديگر آن بازگشت قوم بنياسرائيل به سرزمين خود بود.
[...] به اين ترتيب صهيونيسم به شكلگيري و روشن شدن عاملي كه آگاهانه يا ناآگاهانه افكار مردم انگليس را تحت نفوذ و تأثير قرار داد، تبديل شد.
در بسياري از كشورهاي اروپايي اين فرضيه صهيوني از سوي مبلغان پروتستان و مارانو تكرار و تبليغ ميشد كه «خداوند براي قوم يهود را براي منظور و هدف والايي حفظ و نگهداري كرده است. اين «نهضت يهودي» يا «رستاخيز عبري» به تدريج به آمريكا نيز سرايت كرد. «جان آدامز (1825-1735) دومين رئيسجمهوري و از نامداران انقلاب آمريكا، يكي از پرشورترين مدافعان انديشه صهيوني بود. جان آدامز در نامهاي به سرگرد مردخاي مانوئل (1851-1785) مينويسد: «جداً آرزو دارم تا يهوديان بار ديگر به عنوان يك ملت مستقل در يهوديه (بخش جنوبي فلسطين) مستقر شوند.»
پيوريتنها و فرضيه تشكيل دولت يهودي
برخي انديشهمندان و نظريهپردازان برجسته و حتي جامعهشناسان صاحبنظر تصريح كردهاند «پيوريتانيسم جداً همان يهوديت است» و «مدارك كافي براي نشان دادن تأثير يهوديت بر انديشههاي پيوريتانيسم وجود دارد» سومبارت در اين زمينه ميگويد:
در اين ترديدي نيست كه در دوره نهضت اصلاح ديني، بين يهوديان و برخي شاخههاي دين مسيحيت ارتباط تنگاتنگي وجود داشت و مطالعه دين يهود و آشنا بودن به خط و زبان يهودي بسيار مرسوم شده بود. در انگلستان سدة هفدهم ميلادي يهوديان از سوي پيوريتنها مورد احترام بودند و ارج و قرب خاصي داشتند. در آن دوران چهرههاي شاخص انگليسي، نظير اليور كرامول ديدگاههاي ديني خود را بر اساس عهد عتيق استوار كردند. خود كرامول در آرزوي آن بود كه بين عهد عتيق و عهد جديد آشتي پديد آورد و كنفدراسيوني از مردم منتخب [برگزيده] خداوند و انگلستان پيوريتن ايجاد كند. ناتانيل هولمز كه از كشيشان صاحبنام پيوريتن در آن ايام بود، آرزو ميكرد كه يهوديان هم به جلسات موعظة او بپيوندند و خود او بتواند با تمام وجود در خدمت آنها باشد و اگر سخنرانيهاي ايراد شده در پارلمان انگليس به زبان عبري انجام ميگرفت، شك ميكردي كه در لندن هستي يا سرزمين اسرائيل. گروهي مسيحي در انگلستان اصلاً خود را يهودي ميناميدند و اعتقاد داشتند كه تورات بايد زيربناي موازين حقوقي و قانوني انگليس باشد. در سال 1653 بود كه ژنرال تامس [توماس] هاريسن خواهان رعايت قوانين دين يهود در قوانين حقوقي و قانوني انگليس شد. در سال 1649 طرحي به مجلس عوام برده شد كه طي آن مراسم ديني (لوردزدِي) به روال رايج در يهوديت، در انگليس به جاي يكشنبهها روزهاي شنبه انجام شود. پيوريتنها در پرچمهاي پيروزي خود اين جمله را مينوشتند «لشكر شيران يهود». در آن ايام، در محافل بزرگ روحانيون و مردم انگليس، در كنار انجيل كتابهاي ديني يهوديان نيز خوانده ميشد.
سومبارت، از كتابي طنزآميز به نام «آيينه يهودي كالوينيسم» كه در سال 1608 به چاپ رسيده، چنين نقل ميكند:
اگر قرار باشد صادقانه اعتراف كنم كه چرا كالوينيست شدهام، بايد بگويم كه به عقيدة من هيچ مذهب ديگري به اندازة كالوينيسم به مذهب يهود شباهت ندارد و در ديدگاههاي دين يهود نسبت به زندگي و ايمان، شبيه به آن نيست. در اين جا به چند مورد تشابه اشاره ميكنم؛ يهوديان از نام مريم بيزارند و فقط وقتي آن را تحمل ميكنند كه چهره يا نام او را روي سكههاي طلا و نقره يا سكههاي پول ميبينند. ما كالوينيستها هم همينطور هستيم. ما هم مريم را روي سكهها دوست داريم و ميدانيم كه او در كسب و كار و تجارت تا چه حد مهم است. يهوديان هر جا كه باشند، براي اين كه سر مردم كلاه بگذارند، حاضرند هر زحمتي را تحمل كنند، ما هم همينطور.»
جنبش صهيونيسم مسيحي در انگلستان زمينة بسيار مناسبي براي توسعه و گسترش پيدا كرد. شخصيتهاي گوناگوني از جامعة مسيحيان پروتستان و برخوردار از انديشه و ايدة صهيونيستي مسيحي در مسير تأسيس دولت يهودي در فلسطين تلاش و فعاليت كرده و در عرصه سياست، ادبيات، رمان، رسانهها و... كتاب و مقاله نوشتهاند. «انگلستان تا پايان عهد ملكه ويكتوريا (1900-1837) شاهد بيداري مسيحيان انجيلي پيوريتن «يهوديت گرا» بود.»
ناهوم سوكولوف نويسنده تاريخ صهيونيسم، در اين باره معتقد است:
انديشه صهيونيستي تاريخي طولاني و بيوقفه در انگليس دارد و ادوار مختلف تاريخي و مرداني را كه باورها و احساسات متفاوت داشتهاند به يكديگر پيوند داده است. اين واقعيت را ميتوان به خوبي در دوراني كه [موشه] مونته فيوره تلاش ميكرد يك كشور يهودي در فلسطين تأسيس كند، مشاهده كرد؛ چون در همان زمان فرد سرشناس ديگري كه از مردان بزرگ مسيحي در انگليس به شمار ميرفت با شور و شوق و باورهاي مشابه، دقيقاً در راه اين آرمان گام برميداشت. اين شخص لرد هفتم شافتسبري (1885-1801) بود[...]. او در دفتر خاطرات خود در روز 29 سپتامبر 1838 چنين نوشته است: امروز صبح با يانگ كه به تازگي از سوي ملكه به سمت معاون كنسول انگليس در بيتالمقدس منصوب شده است ديدار داشتم. وي ظرف چند روز آينده رهسپار سرزمين مقدس خواهد شد. اگر به دقت به اين موضوع فكر كنيم متوجه خواهيم شد كه اين رويداد تا چه حد جالب است. قوم باستاني خداوند [يهود] به زودي جايگاه خود را در ميان ملل باز خواهد يافت و انگليس اولين كشور مسيحي است كه از متلاشي شدن آن جلوگيري خواهد كرد[...] هميشه و به هر تقدير به ياد خواهم داشت كه خداوند بزرگ اين طرح [استقرار يهوديها در فلسطين و برپايي دولت يهود] را در قلب من جاي داده و به من چنان نفوذي اعطا كرد كه بتوانم پالمرستون را مجاب كنم و او شخصي را مأمور اين كاركند كه با شادماني از اورشليم سخن به ميان آورد.
دلبستگي و شيفتگي و اشتياق مقامات و مسئولان انگليسي و تلاشهاي گوناگون آنان براي تشويق و ترغيب يهوديها به رفتن به فلسطين و به دنبال آن برپايي دولت يهودي در آن سرزمين، ريشه در افكار و ايدهها و متون يهودي داشت كه طي دوران يادشده، به شدت آنها را تحتتأثير قرار داده و انديشه و باور آنها را جذب و تسخير كرده بود. اظهارات لرد شافتسبري نمونهاي از وجود چنين در ميان بسياري از مقامات سياسي و دولتمردان و اشخاص صاحبنفوذ انگليسي در خلال سه چهار سدة اخير بود. اينان چنان وامدار يهوديان بودند كه ايجاد دولت يهودي در سرزمين فلسطين را مأموريت مسلم و وظيفهاي خدشهناپذير براي خود ميدانستند و در اين باره به صراحت ميگفتند:
نسبت به آرمانها و سرنوشت مردم يهود علاقهمند هستم. چنين به نظر ميرسد كه شرايط براي بازگشت آنان به فلسطين فراهم است... در صورت موافقت پنج قدرت اروپايي براي تضمين امنيت جان و مال نسل يهودي، مهاجرت آنان به سرزمين مقدس با سرعت و به طور انبوه آغاز خواهد شد. سپس با عنايت و كمك خداوند و با بهرهگيري از تمامي شواهد و مدارك موجود، سندي تهيه خواهم كرد و با اميد به رحمت و مشيت الهي آن را به وزير امور خارجه تسليم خواهم نمود.
اين دسته از مسيحيان صهيونيست، تحقق آرمان برپايي دولت يهودي در فلسطين را بعضاً بيش از يهوديان صهيونيست آرزو و تعقيب ميكردند.
نبوغ يهود در آن است كه توانسته است خود را تقريباً با انواع تمدنها در گوشه و كنار جهان انطباق دهد، اما در آنها مستحيل نشود و پيوسته با جسارت و شهامت ويژگيهاي خود را حفظ كند. هويت نژاد و تفكر يهودي از ديرباز بدون وقفه ادامه داشته است؛ اما احياي عظيم اين هويت تنها در سرزمين مقدس [فلسطين] امكانپذير است.
لرد شافتسبري در مسير تلاش به منظور تحقق آرمانهاي صهيوني، افراد و گروههاي همفكر و حزبي و شماري از مقامات بلندپاية انگليسي و نيز نشريات آن كشور را با خود هماهنگ و همراه كرده بود. در يادداشت مورخ چهارم نوامبر 1840 او در اين خصوص آمده است: «تمامي ملاحظات حزبي را كنار گذاشتهام و منتهاي تلاش خود را به عمل آوردهام تا روزنامه تايمز را متقاعد كنم كه ديدگاههاي درست مربوط به مسئله سوريه را منعكس كند. عصر امروز لرد پالمرستون به من گفت همسويي بين روزنامههاي هوادار حزب محافظهكار، ده هزار مشكل را از پيش پا برداشته است.»
روزنامه انگليسي تايمز از جمله نشرياتي بود كه مقالات و بيانيهها و فراخوانهاي صهيونيستي را آن گونه كه شافتسبري توصيه و ترويج ميكرد انتشار ميداد و از هيچ تلاشي در مسير ترويج و پيشبرد آرمان صهيونيستي، يعني كوچاندن يهوديان به فلسطين، در ميان عوام و خواص و به خصوص رهبران و سلاطين كشورها كوتاهي نميكرد. از جمله نوشتههاي ياد شده، بيانيهاي است كه روزنامه تايمز در نهم مارس 1840 آن را به چاپ رساند. در بخشي از آن چنين آمده است:
در زمينه بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين، يادداشتي به سلاطين پروتستان اروپا تسليم شده است. سند مورد بحث، با توجه به رويدادهاي ناگوار در شرق و ديگر تحولات جاري جهان و استناد به «تورات» تهيه شده است كه در آن، سرزمين فلسطين به فرزندان ابراهيم اختصاص يافته است. در اين يادداشت از پادشاهان پروتستان اروپا خواسته شده است تا موضع خود را در قبال ملت يهود با توجه به رويدادهاي شرق اعلام كنند.
از ديدگاه پارهاي نويسندگان و سياستمداران و مقامات دولتي انگلستان، جانبداري از آرمان صهيونيستي، يعني اسكان يهوديان در فلسطين و برپايي دولت يهودي در آن سرزمين، نشان افتخار و امتيازي بود كه فقط افراد خاصي لياقت و صلاحيت داشتند آن را داشتند. آنها در اين باره اين گونه صراحت نشان ميدادند:
كورش [پادشاه هخامنشي] كه اجازه داده بود يهوديان اسير [در بابل] به اورشليم بازگردند، نام خود را با حروف طلايي براي هميشه در صفحات تاريخ به ثبت رساند. انگليس نيز با فراهم آوردن زمينه بازگشت يهوديان به فلسطين و خيرخواهي مشابه، براي خود ارزش و اعتباري همانند كورش كسب خواهد كرد. اكنون زمان براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين از هر وقت ديگر مناسبتر و مساعدتر است. چون بيشتر مردم به دلايل انساندوستانه با مصائب يهوديان آشنا هستند و از اقدامات دولت براي كامل كردن تمامي محبتهايي كه تاكنون نسبت به اين قوم صورت گرفته است، با تجليل فراوان استقبال خواهند كرد.
آن چه قطعي است، عباراتي چون «خيرخواهي»، «دلايل انساندوستانه» «محبت» و از اين قبيل اصطلاحات، چيزي بيش از بازي با كلمات و لفاظي نيست. در عالم واقعيت سبب اصلي همسويي و همراهي مقامات دولتي و سياسي در انگلستان و ديگر نقاط اروپا با آرمانها و برنامههاي صهيونيستي، تحولات فكري و فرهنگي ناشي از جنبش اصلاحات ديني در جهان مسيحيت و پيدايش فرقههاي مسيحي جديدي بود كه عالم و آدم را از دريچه آموزههاي «عهد عتيق» و به خصوص «تورات» نگاه و ارزيابي ميكردند. به بياني ديگر، تحتتأثير تحولات يادشده، و نه انگيزههاي انساندوستانه، به افكار صهيونيستي باور پيدا كرده و پايبندي خود را به آن نشان ميدادند. براي تبيين اين واقعيت آشكار و اثبات آن، تنها ذكر اين نمونه كفايت ميكند كه مقامات كليساي اسكاتلند در اواسط قرن نوزدهم به آن تصريح و تأكيد داشتهاند. روزنامه تايمز چاپ انگلستان در سوم دسامبر 1840م متني را چاپ و منتشر كرده است كه از سوي كليساي اسكاتلند خطاب به لرد پالمرستون وزير مشاور در امور خارجه پادشاهي انگلستان نوشته شده است. در اين نوشته ضمن ابراز خرسندي از تكاپوي مقامات و دستگاه سلطنتي و حكومت بريتانيا در مسير آرمان صهيونيِ كوچاندن و استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين، اضافه شده است:
ما عميقاً به اين نكته اعتقاد داريم كه خداوند همانگونه كه وعده فرموده است به هر فرد يا كشوري كه به قوم باستانياش [يهود] كه اكنون دچار مصيبت شدهاند ياري رساند، پاداش خواهد داد. يهوديان اميدوارند كه با مساعدت جنابعالي و دولت علياحضرت ملكه به هنگام ساماندهي اوضاع سوريه تا آنجا كه ممكن است تدابير لازم را براي حمايت از يهوديان در برابر بيعدالتي و ستمگري اتخاذ خواهيد كرد.
به موازات تكاپوي گسترده و فزاينده شماري از مقامات سياسي و دولتي و برخي نويسندگان و شخصيتهاي فرهنگي و ادبي، حتي بعضي رهبران مسيحي و مقامات ارشد كليساها نيز به شدت تحتتأثير امواجِ افكار جديد قرار گرفته و از آرمان صهيونيِ قوم يهود به طرز شگفتانگيزي حمايت و حتي تبليغ ميكردند؛ و تحقق آرمان «قوم برگزيده» را مقدمهاي براي تحقق آرمانهاي مسيحيت و بازگشت عيسي مسيح(ع) ميپنداشتند.
اسقف ا. جي. اچ هولينگزورت ، در اواسط قرن نوزدهم در انگلستان، اعلام كرد:
شايسته است ملت بزرگ انگليس در جهت بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس تلاش كنند. طرحهاي مربوط به بازگشت يهوديان به فلسطين تنها در پرتو اسكان يافتن آنها در اين سرزمين و برخورداري از حمايت امكانپذير است. فلسطين سرزمين آشنا و موطن يهوديان است. در اين سرزمين است كه نيروي لايزال اين نژاد بروز خواهد كرد و سرنوشت روشن اين قوم رقم خواهد خورد. يهودي به دور از فلسطين، فقير، بيپناه و تنهاست و همچون آهني است كه در ميان گل و لاي ملل ديگر مدفون شده است. اما اگر همين يهوديان بيپناه، فقير و محروم از حقوق اوليه شهروندان امپراتوري تركيه، در سرزميني كه تمامي تپههاي آن، گذشته باشكوه و آينده درخشان اين قوم را فرياد ميزند برخوردار شوند، و اگر مورد حمايت ملكه ويكتوريا قرار گيرند، در پرتو عنايت الهي به بالاترين خصلتها و ويژگيهاي بشري كه مايه عظمت، شرافت، دينداري و آزادي انسان است دست خواهند يافت.
اين ديدگاه اعتقادي و تاريخي با چنين رويكرد سياسي و اجتماعي كاملاً مغاير و متضاد با باورهاي ديني و تاريخي و مواضع فرهنگي و اجتماعي مسيحيان و مسيحيت در طول تاريخ بود؛ و چارهاي جز اين نيست كه آن را پديدهاي جديد و متأثر از تحولات فكري و فرهنگي پس از جنبش اصلاحات ديني در اروپا و زاييده فرقههاي جديدي در قالب پروتستانتيسم مسيحي بدانيم.
شيفتگي بعضي افراد و مقامات مسيحي نوآئين در قبال آرمانهاي يهود، آنچنان بود كه حتي برخي از آنها، علناً و رسماً كيش يهوديت اختيار ميكردند.
واردر كرسون (1860-1798) كنسول آمريكا در بيتالمقدس در حدود اواسط قرن نوزدهم از جمله اين افراد است كه سرانجام به آيين يهود گرويد و نام ميخائيل بوآز اسرائيل را براي خود انتخاب كرد.
در منابع صهيونيستي از اين كنسول آمريكايي در رديف صهيونيستهاي بزرگ ياد شده است. واردر كرسون، پروتستان قديم كه به ميخائيل بوآز اسرائيل، يهودي جديد تغيير نام داده، در نوشتهاي در همان سالها، به تحولات و جنبشي در ميان قدرتهاي جهاني اشاره ميكند كه بر اثر آن، سرزمين فلسطين بيش از پيش مورد توجه آنها واقع شده است؛ آنچنان كه دولتهاي اروپايي يكي پس از ديگري به ايجاد كنسولگري در بيتالمقدس اقدام ميكنند. او با برشماري كنسولگريهاي «پنج قدرت بزرگ اروپايي» و نيز كنسولگري ايالات متحده در بيتالمقدس و يادآوري سابقه فعاليت كنسولهاي اعزامي تصريح ميكند:
بريتانيا سه سال زودتر از هر كشور ديگري (به استثناي پروس) در اورشليم كنسول داشت؛ اما اسقفهاي فرانسوي، روس و اتريشي، پيش از اسقفهاي انگليسي به اورشليم اعزام شده بودند.
سلاطين پول
به طور قطع صهيونيسم مرهون تحولات فكري و فرهنگي ناشي از جنبش اصلاحات ديني در اروپا، به خصوص انگلستان و وامدار برخي فرقههاي زيرمجموعه پروتستانتيسم مسيحي، طي چند قرن اخير بوده است. با اين حال، نبايد نقش يهود مخفي، يعني آن دسته از يهودياني كه در باطن و خفا يهودي بودند و پايدار در كيش يهود، اما در ظاهر به مسيحيت گرويده بودند را ناديده گرفت. بيترديد، اين گروه در پيدايش، رشد و گسترش انديشه و آرمان صهيوني در جهان غرب، نقش بسيار برجستهاي داشتهاند. اين افراد چه در حوزههاي اقتصادي و پولي و چه در عرصههاي سياسي و اجتماعي، از امكانات و امتيازات منحصر به فردي برخوردار بودند كه توانستند از آنها در خدمت به آرمان قومي خود به خوبي بهره گيرند. آن چه مسلم است، نقش اين جريان در تحولات بزرگ جهان، به ويژه اروپا و سهم آن در پيدايش و رشد و گسترش تفكر صهيوني، در حد لازم و كافي مورد بررسي قرار نگرفته و آشكار نشده است.
علاوه بر اين، جايگاه ثروتاندوزان و زرسالاران بزرگ يهودي نقش اساسي و بنيادي در تحولات و تغييرات چند قرن اخير، به خصوص انديشة صهيونيستي در جهان غرب به ويژه اروپا و آمريكا ايفا كردهاند. اشخاص، كانونها و بنيادهاي بزرگ مالي يهودي، در چند قرن گذشته، نه تنها در همة حوزههاي فعال سياسي، اجتماعي و فرهنگي اروپا و آمريكا حضور و نفوذ چشمگير داشته، بلكه از راه نفوذ و حضور در دربار سلاطين و حضور در كاخهاي سلطنتي، فرمانرواي پنهان و غيررسمي دولتها و حكومتها بودهاند. آنها از طريق اعطاي وام به شاهان و شاهزادگان اروپايي، آنان را زير نفوذ خود گرفته بودند. همة اينها اهرم قدرتمندي در دستان يهود بود كه با تكيه بر آن، ميتوانستند مسير حوادث و رويدادها را در چارچوب خواستها و آرمان خود به چرخش دربياورند.
در سراسر سدههاي شانزده، هفده، هجده و نوزده ميلادي اشرافيت يهودي، «سلطانِ پول» در اروپا بود. همانگونه كه اجداد و پدران آنها در قرون وسطي از قدرت و نفوذ مالي و پولي اعجابآور به خصوص در شبه جزيره پيرنه برخوردار بودند و خزانه شاهان را در اختيار و عهدة خود داشتند، در دوران ياد شده، يا عصر جديد هم يهوديان از نفوذ و قدرت فراوان در دربار پادشاهان و شاهزادگان برخوردار بودند. علاوه بر اين، ثروتمندان يهودي به عنوان مشاور مالي پادشاه يا شاهزادگان در دربار سلاطين اروپا حضور و آمد و شد داشتند. و نيز در بعضي كشورهاي اروپايي مثل اتريش و آلمان، سمتهاي ويژهاي چون «مقام يهودي دربار» را عهدهدار بودند. در دورههاي يادشده، يهوديان تأمينكنندگان منابع و نيازهاي مالي شاهان و شاهزادگان، دربار و دستگاه سلطنت و حتي ارتش اين حكومتها بودند.
سيطره يهوديان بر بازار بورس و سهام در آمستردام هلند در سدههاي يادشده، حداقل تا اوايل قرن هجدهم كاملاً بديهي و آشكار بود. البته در قرن هجده، لندن به تدريج جاي آمستردام را گرفت. زيرا كوچ تدريجي سرمايهداران يهودي هلند و اسپانيا به انگلستان، سبب شد تا لندن بزرگترين و مهمترين مركز مالي اروپا شود. تا جايي كه سيطره يهوديان بر بازار سهام لندن از سالهاي اواخر سده هفده به بعد، آشكارتر و علنيتر از سلطه آنها بر بازار سهام هلند بود.
«مقام يهودي دربار» منصب رسمي و آشكار يهود در دستگاه سلطنت و در قلمرو حكومتي آلمان در آن دوران بود. براي نمونه، خانواده يهودي اپنهايمر نه فقط در ميان بانكداران و بازرگانان اروپا بلكه در كل جهان در عرصه مناسبات پولي و اقتصادي شهرت و جايگاه داشت.
خانواده يهودي وُلف شلزينگر نيز موقعيتي مشابه در آلمان و بلكه كل اروپا به دست آورده بود. يهوديان آلمان، تأمينكنندگان جواهرات و لباسهاي فاخر بانوان و شاهزادگان درباري بودند. يهوديان هامبورگ و فرانكفورت وامدهندگان به حكومت، دربار، شاهزادگان و حاكمان مناطق گوناگون بودند.
بازار سهام برلن از بدو تأسيس به يك نهاد يهودي معروف بود. در قرن هفده و هجده، اكثر مديران و رؤساي بازار سهام و اعضاي كميتههاي مديريتي و سرپرستي بازار سهام و دلالان بازار و معاملات بورس آلمان يهودي بودند.
در قرون شانزده تا هجده ميلادي در آلمان پولداران قدرتمند يهودي، طرف قرارداد ارتش براي تأمين مواد موردنياز از وسايل و ادوات جنگي مثل توپ، باروت تا لباس نظاميان و مواد غذايي، بودند. امور مالي در سده هفده و هجده در اين كشور، تحت اختيار يهود و متكي به آنها بود. يهوديها در اين دوران در اغلب رويدادها و تحولات مهم و عمده در آلمان سهم و نقش اصلي را به عهده داشتند.
اين واقعيت در سالهاي بعد نيز استمرار پيدا كرد. آنچنان كه در اواخر قرن نوزده و سالهاي اوليه قرن بيست با اين كه مطابق مستندات موجود، يك درصد جمعيت آلمان يهودي بود، سي تا شصت درصد شركتها، كارخانهها و مراكز عمده بازرگاني و پولي در دست آنها بود.
فرانسه از ديگر ممالك اروپايي بود كه يهوديان، به خصوص سرمايهداران و اشراف يهودي در آن از موقعيت ممتاز و برجستهاي برخوردار بودند. در طي قرون ياد شده، يهوديان اصليترين طرف قرارداد با ارتش فرانسه در زمينه تأمين تمام احتياجات جنگي، غذايي، تداركاتي، مالي و پشتيباني آن بودند. در سال 1716م، ساموئل برنارد يهودي از بزرگترين زرسالار فرانسوي طرف قرارداد لويي چهاردهم براي تأمين نيازهاي ارتش فرانسه، از مواد غذايي تا تسليحات و اطلاعات نظامي بود. بعد از برنارد، يك سرمايهدار يهودي ديگر به نام يعقوب وُرْمْز اين نقش را عهدهدار شد.
در قرن هجده، يهوديان نقش برجسته و چشمگيري در حيات سياسي و نظامي فرانسه به عهده داشتند. در جنگهاي فرانسه در آلزاس در سالهاي 1171-1170، سِرْف بير يهودي در رأس آن دسته از يهودياني قرار داشت كه طرف قرارداد با ارتش فرانسه در جهت تأمين نيازهاي جنگي، خدماتي و پشتيباني و تداركاتي آن بودند. وي حتي از ناحيه دربار و شخص پادشاه مورد تقدير و تشويق قرار گرفت.
ساموئل برنارد يهودي را بزرگترين بانكدار نه فقط در فرانسه، بلكه بزرگترين در كل اروپا در زمان لويي چهاردهم دانستهاند كه صرفنظر از ارتش، نياز حكومت و دربار را نيز تأمين ميكرد. موقعيت او به حدي بود كه در فرانسه اولين نمونههاي اسناد اعتباري را به نام او برناردين ميگفتند.
البته در دوران انقلاب فرانسه و در جنگهاي ناپلئون در فرانسه نيز يهوديان از چنين موقعيتي برخوردار بودند و در تأمين نيازمنديهاي ارتش نقش اساسي را بر عهده داشتند. در قرن نوزده نيز موقعيت يهود در فرانسه بسيار ممتاز و برجسته بود. يهوديان نفوذ و موقعيت بسيار مهم در محافل مالي و پولي فرانسه داشتند. از يهوديهاي سرشناس و ذينفوذ در فرانسه در دوران يادشده ميتوان به خانوادههاي، هِلْپرن، فولد، سِرف بير، گودشو، دوپان، دالِنبر، پريه، روچيلد و... اشاره كرد. علاوه بر اين، شماري از يهوديان مخفي، اما در ظاهر مسيحي، نيز بودند كه در تار و پود امور اقتصادي و مالي فرانسه نفوذ و حضور داشتند.
در اين دوران در سرزمينهاي تحت استعمار قدرتهاي اروپايي نيز يهوديان در بخش تجارت و توليد و استخراج محصولات و اقلام مورد تقاضاي بازار قدرت منحصر به فردي داشتند. تجارت سنگهاي قيمتي، طلا و نقره به خصوص در برزيل در سدههاي شانزده و هفده و نيمه اول قرن هجده، يعني در حدود دويست و پنجاه سال، در انحصار يهوديان بود.
تجارت شكر كه ستون فقرات كل اقتصاد مستعمرات را تشكيل ميداد (در زماني كه سرمايهداري امروزي در آمريكا شكل ميگرفت) مستعمرات انگلستان مثل جامائيكا در قرن هفده و هجده، در مناطق و ممالك مستعمره تحت استيلاي فرانسه و هلند نيز در انحصار يهود قرار داشت.
تجارت صنعت نيشكر در برزيل و مناطقي از آمريكا در قرن شانزده و هفده و نيمه اول قرن هجده در سلطه بلامنازع يهوديان بود. اين قدرت مالي در جنگهاي داخلي و به اصطلاح دوران انقلاب و استقلال آمريكا نيز در دست يهوديان بود. آنها نه فقط آذوقه و مهمات و نياز مالي و پولي به اصطلاح جنگجويان را تأمين ميكردند، بلكه دوش به دوش پيوريتنها نقش اساسي و اصلي را در تحولات آن دوران آمريكا به عهده داشتند. با استناد به همين واقعيتهاي تكاندهنده بود كه انديشهمندان، تاريخنگاران و جامعهشناسان در همان دوران، اذعان و اعتراف كردند كه يهوديان به دليل آشنايي با ويژگيها و قدرت اسرارآميز پول، «سلطان پول و از خلال آن سلطان جهان شدند.»
در انگلستان نيز وضع به همين منوال بود. براي مثال، در سالهاي آغازين قرن بيستم، مطابق آمار و مستندات موجود، حدود سي و سه بانك عمده و فعال انگلستان متعلق به يهوديان و يا دست كم تحت نفوذ يهود بود. كه از ميان آنها، سيزده بانك، از بانكهاي بسيار بزرگ و رده اول كشور به حساب ميآمدند.
از دو دهة پاياني قرن نوزده و دهة اول قرن بيستم در حدود دو ميليون يهودي به آمريكا كوچ كردند. استقرار اين جمعيت قابل توجه در يك مقطع زماني سي تا چهل ساله در آمريكا، نه فقط فضاي اقتصادي و سياسي بلكه ماهيت فرهنگي آمريكا را نيز دستخوش تحولات جديد كرد. آنها صنعت و تجارت گسترده مشروبات الكلي و مواد مخدر در آمريكا را پايهگذاري كردند و شبكههاي مافيايي بزرگ و سازمان يافته را در ايالات متحده به وجود آوردند. به دست گرفتن مالكيت كمپانيهاي بزرگ نفتي تا شبكه بسيار گسترده و پيچيدهاي از قمارخانهها و فاحشهخانهها در اين كشور، سبب گرديد تا يهوديان به پادشاهان پشت پرده پول و اقتصاد آمريكا تبديل شوند.
ناگفته نماند كه يهوديان پيش از اين نيز در ايالات متحده، قدرت بلامنازع داشتند. اما با ورود سيل مهاجران جديد، اين نفوذ و سيطره شدت و گسترش يافت. به طوري كه به خصوص در مقطع تاريخي دو جنگ جهاني اول و دوم، نه فقط صنعت، تجارت، پول، بانك، بازار سهام و بورس به طور كامل در انحصار يهود بود، بلكه قدرت سياسي و نظامي آمريكا نيز تحت فرماندهي و فرمانروايي يهوديان قرار داشت. تا جايي كه كاخ سفيد، وزارت جنگ يا پنتاگون، سيا، وزارت امور خارجه، كنگره و سناي آمريكا به عنوان اركان قدرت اجرايي ايالات متحده بدون دستور صادره از حكومت و حاكمان پنهان يهودي آن كشور، جرأت هيچگونه موضعگيري و اتخاذ تصميم را نداشتند. حتي ارتش آمريكا بدون اذن و اجازه آنها، حق و مجوز تصميمگيري درباره ورود يا عدم ورود ايالات متحده به جنگ را نداشت و تا زماني كه آنها صلاح و صواب تشخيص ندادند و مجوز صادر نكردند، ارتش آمريكا وارد جنگ نشد. اين مسئله هم در زمان جنگ جهاني اول و هم جنگ جهاني دوم واقعيت و مصداق داشت.
شكي نيست كه در جنگهاي يادشده اين مردم فرانسه، انگلستان، روسيه و آمريكا نبودند كه فاتح جنگ بودند، زيرا اين دو جنگ خانمانسوز خسارات و ضربات مهلك و غيرقابل جبران به همه آنها و منافع و امنيت مليشان تحميل كرد. بلكه فاتحان اصلي اين دو جنگ، صاحبان يهودي كمپانيهاي بزرگ و زرسالاران يهودي پشت پرده قدرت در ايالات متحده، روسيه، فرانسه و انگلستان بودند كه پس از فاجعه بر روي ويرانههاي شهرهاي عمده اروپا چون كركس فرود آمدند و چنگالهاي خود را بر پيكر نيمه جان آن مناطق فرو بردند و در مسير تحكيم و توسعه نفوذ و سيطره خويش برنامهريزي، سرمايهگذاري و تلاش كردند.
حضور رسمي بر اريكه سياست و قدرت
يهوديان تا پايان قرن هجدهم اگر چه از نفوذ و اقتدار برجسته و ممتازي در عرصههاي گوناگون اقتصادي و سياسي و نظامي و اجتماعي در اروپا به خصوص انگلستان برخوردار بودند، اما همچنان از ورود به برخي مراكز و مجالس، از جمله پارلمان، به طور رسمي و آشكار ممنوع بودند.
با بسته ماندن راه ورود به مجلس، تنها راه پيشرفت تغيير كيش بود. تني چند از يهوديان در اوايل كار براي ورود به مجلس عوام به مسيحيت (و دقيقتر بگويم به كليساي انگلستان) گرويدند. نخستين يهودي خالصي كه به عضويت مجلس درآمد سِر منسه ماساي لوپز بود كه در سال 1802 به كرسي نمايندگي دست پيدا كرد. پس از او رالف برنال بيست سال رئيس كميتههاي مجلس عوام بود كه پسرش برنال آزبورن جانشين او شد. ... ديويد ريكاردو ، دلال سهام و عالم اقتصاد سياسي و بنجامين ديزرائيلي كه پدرش [...] او را پيش از آيين تشرف در سيزده سالگي به آيين مسيحيت درآورد، جزو اين گروه نودين بودند.
ظاهراً در سال 1832م «مجلس عوام، نخستين لايحه را كه به يهوديان اجازه عضويت در مجلس ميداد تصويب كرد. ولي مجلس اعيان آن را رد كرد...
نكته مهم آن كه برادران روچيلد انگلستان با عرضة مبلغي بالغ بر 15000 ليره به شاهزاده آلبرت كه پيش از آن هم به آنان بدهكار بود براي «راه انداختن كار دربار» سبيل لردها را چرب كردند. اين پول هنگامي پرداخت ميشد كه لايحه رفع ممنوعيت يهوديان به تصويب ميرسيد. شايد به خاطر احتياط قرار شد اين «وام» را روچيلدهاي فرانسه بپردازند... بيشتر دوندگيهاي اين سالهاي طولاني را سر ديويد سالومونز محبوب و مردمدار صورت ميداد. او كه از بنيانگذاران اداره كننده بانك وست مينيستر بود، از موهبت دستيابي بر امكانات برخوردار بود و با دستِ باز با اراده وارد ميدان كارزار شد و زنجيرهاي از نخستين مقامها را از كلانتر، قاضي دادگاهِ بخش، معاونت فرمانداري، رياست شوراي شهر و سرانجام لرد شهردار لندن براي نژاد خود دست و پا كرد.
اعمال نفوذ مالي اشرافيت يهود، راه ورود رسمي و علني يهوديان را به مراكز و مجامع سياسي، قانونگذاري و حكومتي به تدريج باز كرد. يهوديان ديگر مجبور نبودند تظاهر به مسيحيت كنند. جنبش اصلاحات و پيدايش فرقههاي مختلف پروتستان زمينه فرهنگي و اجتماعي و نيز رواني حضور آشكار يهوديان را تا حدود نسبتاً زيادي فراهم ساخته بود. اين فضا منحصر به انگلستان نبود؛ بلكه در كل اروپا، يهوديان، با توجه به همه تحولات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جديد، به تدريج آزادانه، علني و رسمي وارد دستهبنديها، احزاب و گروههاي سياسي ميشدند. قبح ورود آنها به عرصههاي سياست، قدرت، حكومت و قانونگذاري به تدريج از ميان رفت. البته از نظر آنها، اين تحولات به معني نفي ضرورت وجود و فعاليت كانونهاي مخفي و نيمه مخفي يهودي و شبه يهودي ايدهآل براي كار و فعاليت در عرصه سياست و اقتصاد، سازمانهاي پشت پردة يهودي - صهيوني همچنان به فعاليت خود ادامه ميدادند.
صرفنظر از اين قبيل تشكلهاي مخفي يا نيمه مخفي، تاريخ جهان شهادت ميدهد كه يهوديان از قرن هجدهم، به خصوص نيمه دوم اين قرن، به تدريج توانستند آزادانه و رسمي در عرصههاي مختلف حكومت و سياست كشورهاي اروپايي و آمريكا وارد شوند. تاريخ انگلستان در تمام ادوار يادشده، گواهي ميدهد كه يهوديان، يا به صورت رسمي و علني و يا نيمه مخفي و پوششي در مناصب بسيار مهم، حساس و كليدي اين كشور، از پست نخستوزيري تا وزارتخانهها، سفارتخانهها، فرمانداري مستعمرات، نمايندگي مجالس و... را در قبضه خود داشتهاند. اين مقامات و شخصيتهاي يهودي برخوردار از مناصب و موقعيت كليدي حكومتي، منشأ تحولات، تغييرات و رويدادهاي سياسي و اقتصادي و حتي فرهنگي و اجتماعي، نه فقط در داخل انگلستان، بلكه در بسياري از كشورهاي دستنشانده و مستعمره بريتانياي كبير! بودهاند كه كشور ايران نيز از اين قاعده نه تنها مستثني نبوده، بلكه شايد بيش از بسياري از مناطق جهان جولانگاه مقامات، اشخاص و سازمانهاي موردنظر بوده است.
تاريخ معاصر ايران، گواه زندهاي در اثبات و تبيين اين دستاندازيهاست. دستاندازيهاي هدفمند و سازمان يافتهاي كه منافع و امنيت مردم اين سرزمين را فداي برنامهاي ميكرد كه از سوي كانونهاي ذينفوذ قدرت يهودي و صهيوني اروپا و جهان غرب در مسير استراتژي آنها طراحي و تدارك شده بود. مهمترين راهبرد و برنامه در قرون نوزده و بيست، تكاپوي همه جانبه و پيچيدهاي بود كه نه فقط منافع سرشار اقتصادي زرسالاران ذينفوذ و قدرتمند يهودي حاكم بر جهان را تأمين و تضمين ميكرد، بلكه راهبرد برپايي دولت يهودي در فلسطين را به عنوان محور و اساس برنامههاي خود تعقيب مينمود.