رؤیای سه گانه رژیم اسرائیل در قفقاز
آن گونه که در جدول سفر پرز آمده، قرار است باکو، ایستگاه اول دیدار وی باشد. این نکته به وضوح اهمیت و اولویت حضور و نفوذ در این نقطه ساحلی خزر را در نگاه صهیونیستها نمایان میکند.
پرز را در این سفر جمع کثیری از مشاوران و مقامهای نظامی، تجاری و امنیتی اسرائیلی همراهی میکنند. بنابراین گشایش سفارتخانهها و مبادله سفیر میان تلآویو و باکو فقط یکی از محورهای این سفر است. هیأت همراه پرز طرح یک همپیمانی چند جانبه را برای این سفر تدوین کردهاست که وجوه این همپیمانی را خود پرز در آستانه سفر و در گفت وگویی که با رسانههای منسوب به دولت آذربایجان داشته بازگو کرده است. در این پروتکل مجموعهای از قراردادهای امنیتی و اقتصادی پیش بینی شده است که به طور مثال یکی از آنها انتقال گاز صادراتی آذربایجان از طریق گرجستان و ترکیه به تلآویو است. تصور کنید که برای عملیاتی کردن همین طرح قرار است یک خط لوله استراتژیک بین آذربایجان، ترکیه و اسرائیل احداث شود. از طرفی در ترکیب هیأت اعزامی تلآویو شماری از بلندپایگان نظامی و اطلاعاتی این رژیم نیز حضور دارند که قرار است در دیدار با همتایان آذری خود مراودات تسلیحاتی و امنیتی را به بحث بگذارند. البته پرز در مصاحبه خویش حاضر نشده اطلاعات مربوط به این بخش از مذاکرات را در اختیار رسانهها قرار دهد.
آنچه روشن است تصمیم برای ورود به فضای بکر جمهوریهای زرخیز شوروی سابق جزو آمال و اهداف دیرین اسرائیل بوده است اما آنچه این رویداد را به سؤال انگیزترین واقعه دیپلماتیک تبدیل میکند این نکته است که دولتمردان باکو و جمهوریهای شوروی سابق چرا در چنین شرایطی فرش قرمز برای سران این رژیم گشودهاند. تصمیم حکومت علیاف از آن جهت نابهنگام و تأملانگیز است که حتی دولتهای محافظه کار عرب و رهبران اروپایی پس از نسل کشی غزه مناسبات خویش با این رژیم را در حالت تعلیق نگه داشتهاند لذا سؤالات بسیاری در باره هزینه و عواقب این رویداد گریبانگیر میزبانان پرز است که آنها ناگزیر از تأمل در آنها هستند.
سیر و مراحل یک تصمیم پر مناقشه
خبرها گویای این بود که توافقات برای انجام این دیدار جنجالی در جریان ملاقات «الهام علیاف» رئیسجمهور آذربایجان با «آویگدور لیبرمن» وزیر امور خارجه اسرائیل روز 6 مه در پراگ صورت گرفته است. آن روز لیبرمن به خبرنگاران اعلام کرد که برای توسعه روابط با آذربایجان اهمیت استراتژیکی قائل است. اما واقعیت این است که طرح و اندیشه چنین سفری مدتها روی میز وزارت خارجه اسرائیل قرار داشت و طی سالهای گذشته بارها دیپلماتهای صهیونیستی برای دیدارهای سران
دو طرف ابراز علاقه کردهبودند.
تا پیش از این رژیم صهیونیستی اغلب در پوشش نهادهای فرهنگی یا انجمنهای دوستی به مراوده با کشورهای نوپای قفقاز و آسیای مرکزی میپرداخت. سران باکو به دلیل حساسیت شدید دولتهای منطقه و نیز نگرش منفی شهروندان مسلمان خویش، آهنگ همکاری با این رژیم را در قالب سیاستی پنهان و چند لایه دنبال کردهاند. حتی با آنکه اسرائیل در میان اولین کشورهای خارجی بود که سفارت خود را در آذربایجان در سالهای 90 افتتاح کرد اما حساسیتهای مذهبی و سیاسی مردم منطقه مانع از این میشد که سران باکو وارد جرگه دوستی این رژیم شوند. اما اکنون به نظر میآید که رئیس رژیم صهیونیستی بنا دارد که برای اولین بار قبح دوستی دولتهای این منطقه با صهیونیسم را بشکند.
طرح اولیه این حرکت را وزارت خارجه اسرائیل اواسط سال 2008 ریخت یعنی زمانی که جنگ خونین گرجستان، دو قدرت رقیب روسیه و غرب را وارد کشمکشی طولانی در این منطقه کرد و همین آشفتگی سیاسی فرصتی فراهم کرد تا تلآویو طرح بلند مدت خویش برای نفوذ در این قلمرو استراتژیک را به اجرا گذارد. آن چنان که رسانههای خود اسرائیل نوشتهاند، تلآویو علاوه بر آن که این سفر را در قالب طرح بلند مدت برای حضور و نفوذ در این منطقه دنبال میکند، برای تک تک جمهوریهایی که قرار است میزبان هیأت صهیونیستی شوند برنامه جداگانه همکاری ریخته است. به این صورت که قرار است در ایستگاه باکو چندین پروتکل همکاری و مراوده فرهنگی و امنیتی امضا شود تا از این طریق نهادها و آژانسهای سیاسی و امنیتی این رژیم بتوانند در این نقطه کلیدی قفقاز استقرار یابند همینطور مهمترین پیمان انرژی را پرز با علیاف امضا خواهد کرد و آذربایجان عملاً یکی از صادرکنندگان عمده نفت و گاز به اسرائیل خواهد بود. البته این رابطه نیز از قبل شروع شده بود. در سال 2008 واردات اسرائیل از آذربایجان در حدود 5/3 میلیارد دلار بوده و به همن خاطر تلآویو سومین شریک اقتصادی خارجی آذربایجان محسوب میشود.
طرح اسرائیل برای مراوده با قزاقستان در عرصه نظامی و فناوری متمرکز است. همچنین مسائل مربوط به همکاری در بخش سوخت و انرژی، صادرات غله و تحقق پروژههای مشترک سرمایهگذاری نیز در مرکز توجه خواهند بود. روند مبادلات تجاری اسرائیل و قزاقستان سال به سال رشدی صعودی دارد. سهم آذربایجان و قزاقستان در واردات سوخت اسرائیل روی هم رفته برابر با 40 درصد است، یعنی سهم هر یک از کشورها حدود 20 درصد میباشد.
پس از آستانه، صهیونیستها توجه ویژه به تاشکند دارند تا حدی که لیبرمن گفته است ازبکستان کلید آسیای میانه است. «ما قصد داریم روابط را به سطحی بالا برسانیم، به سطحی بسیار بالاتر از آنچه که اکنون هست». «خیلل نیومان» سفیر اسرائیل در تاشکند چندی پیش اعلام کرد که اسرائیل از نظر کشاورزی به عنوان کشوری پیشرفته وارد فضای ازبکستان شده است و کمپانی اسرائیلی «آگروتال» تحقق پروژه بهره برداری از زمینهای ازبکستان را آغاز میکند
چشم به سرزمینهای طلایی شوروی سابق استراتژی تلآویو برای نفوذ در قلمرو شوروی سابق شاید قدمتی به اندازه حیات 20 ساله این جمهورها دارد. از فردای فروپاشی شوروی که ساختار ژئوپلیتیک جهان دگرگون شد و 15 کشور جدید اغلب با هویت و جمعیت اسلامی شکل گرفتند سران اسرائیل به تکاپو افتادند. بنابراین از همان روز تلآویو علایق و انگیزه های راهبردی خویش را متوجه این منطقه کرد.
این انگیزه دارای سه سطح مشخص است:
1- نخست جنبه اقتصادی دارد به این صورت که مثل طرفهای امریکایی و اروپایی، اسرائیل این منطقه را یک بازار بکر میبیند و به اقتضای سیاست منفعتمحوری خویش از هر امکانی برای سرمایه گذاری در بخشهای انرژی، صنعت و ارتش این کشورها دریغ نمیکند. یکی از محورهای قابل تأمل در سرمایه گذاری این رژیم حوزه کشاورزی است حوزهای که بسیار سودآور است اما از نگاه اغلب قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای پنهان مانده است
سران تلآویو به روشنی دریافتهاند که رژیمهایی حاکم بر این منطقه در حال شکل دهی به ارتش و اقتصادشان هستند و از همین رو به شدت نیازمند تکنولوژی و امکانات میباشند..
2- سطح دوم از سیاست خارجی اسرائیل در این منطقه، مراودات دیپلماتیک است. تلآویو از ابتدا نگران این بوده که کشورهای غالبا مسلمان این منطقه به جرگه جهان اسلام وارد شوند. هیچ خطری دراین منطقه برای سران تلآویو بالاتر از این نبوده که دولتهای این منطقه بنابر هویت دینی و تاریخی مردم شان در جرگه متحدان و شرکای ایران درآیند. به همین سبب استراتژیستهای این رژیم یکی از اولویتهای دکترین جدید اسرائیل را جلوگیری از حضور ایران و اعراب در این منطقه خواندهاند. از این نگاه حضور کنونی پرز در باکو را تهدیدی مشترک نه تنها برای تهران که برای همه دولتهای دوست کشورهای قفقاز و آسیای مرکزی باید به حساب آورد. زیرا اسرائیل به اعتبار این که شریک اول امریکا است برای محدود کردن نفوذ روسیه و چین و اعراب نیز تلاش خواهد کرد و در نقاطی قصد نفوذ دارد که عمق امنیت ملی روسیه و ایران است. سران تلآویو از ابتدا تلاش کردهاند تا از نقطه ضعف حکومتهای این منطقه بهره گیرند. پاشنه آشیل این دولتها نداشتن متحدان قوی در صحنه منطقه و جهان است. لذا در طول این دو دهه همواره در پی تکیه گاه بینالمللی بودهاند. اسرائیل این نقطه ضعف آنها را به خوبی نشانه رفته و به این واقعیت پی برده است. این رژیمها که فاقد پایگاه اجتماعی قوی هستند به شدت نیازمند حمایتهای خارجی میباشند. در این راستا است که اسرائیل خود را پل ارتباط این کشورها با غرب معرفی میکند و در لباس دوستی ظاهر میشود که میتواند به پریشانی و سردرگمی طولانی آنها در عرصه بینالمللی پایان دهد
3- سومین محور تفکر اسرائیل برای حضور در این منطقه شکستن بن بست تاریخی است که از آن رنج میبرد. اصل ثابت در سیاست خارجی این رژیم، خروج از انزوا و یافتن فضاهای تنفسی است. برای نظامی اشغالگر که هنوز از محاصره و تحریم در منطقه خاورمیانه رنج میبرد. ورود به قفقاز در حکم دریچه نجات است. در واقع اسرائیل با همان انگیزهای برای ورود به ماوراء النهر شتافته که با ترکیه پیمان همکاری بست یعنی این که راهی تازه برای خروج از انزوا و حضور در صحنه جهانی بیابد.
اما آنچه به تصمیم دولتهای میزبان پرز مربوط میشود این واقعیت است که تصورات نادرست رجال سیاسی این منطقه در اتخاذ چنین سیاستهای عجیبی بسیار نقش دارد. آنها بر این گمان باطل هستند که هنوز امریکا قدرت اول است و اسرائیل نیز بازیگر اول خاورمیانه. تلآویو برای همه این دولتها خود را پل ارتباط با غرب نامیده است که میتواند مشکلات این کشورها را در اروپا و امریکا حل کند. مسابقه جمهوری های شوروی سابق در میزبانی برای رژیم یک حکومت مطرود نشان میدهد که رقابت کوری که از فردای فروپاشی شوروی برای نزدیکی به غرب برپا شد هنوز جاری است و تصورات رهبران سیاسی این منطقه هنوز تغییر چندانی نکرده است اما در ارزیابی چشمانداز این نوع دوستیها کافی است نتایج همپیمانی اسرائیل با تفلیس در جنگ اوستیا ارزیابی شود.
در این جنگ تلآویو خود را در لباس یک متحد مطرح کرد تا حدی که ساکاشویلی علاوه بر بستن چندین پیمان نظامی و تسلیحاتی ریاست ارتش را به یک یهودی تبار سپرد و آموزش و پروژه ارتش سازی آن در دست اسرائیل قرار گرفت اما حاصل این همپیمانی نیز چیزی جز از میان رفتن اعتبار مردمی ساکاشویلی و گسستن رشته اعتماد روسیه ودولتهای منطقه نسبت به او نبود.