رويكرد اعتقادى حاج شيخ هادى نجم‏آبادى در پاسخ به بهائيان

حاج شيخ هادى نجم‏آبادى يكى از علماى به نام تهران بوده كه خدماتى بس گرانبها به جنبش آزادى ايران كرده، هرچند اين خدمات در نوع خود با خدمات سيد جمال‏الدين [افغانى] يكسان نبوده؛ چه، شيخ مجتهدى از تراز اول و از لحاظ نجابت و سادگى طرف اعتماد جامعه بوده است.
 او مطلقاً فسادناپذير بوده، هيچ‏گاه دينارى از كسى قبول نمى‏كرده است. پسين هر روز جلو درگاه خانة خويش مى‏نشسته و مردم را از هر گروه و آيين، رجال دولت، دانشجويان، شاهزادگان، شاعران، از سنى، شيعى، بابى، آمريكاييان، يهود، على‏اللهى، و غيره مى‏پذيرفته و با همة آنها با كمال آزادى در مسائل گوناگون بحث مى‏نموده است.
 با اين كه او مجتهد بوده، در باطن آزادمنش و روشنفكر نيز بوده است. مردم را به شك مى‏انداخته و عقايد موهوم را نابود مى‏كرده و آلتى براى بيدارى گروه بزرگى از اجتماع بوده كه بعدها قهرمان آزادى ايران شدند.

 همين روشهاى ويژة شيخ موجب شد تا روحانيان تهران در برابرش به سختى موضعگيرى كنند.
 صدرالاسلام خويى به دو رويكرد متفاوت كه نسبت شيخ ابراز مى‏شد، اشاره كرده و نوشته: «مردم دربارة او دو اعتقاد داشتند. گروهى او را زاهدترين و باتقواترين و فقيه‏ترين آن عصر و بهترين افراد از نظر علم و ظاهر و روش مى‏دانستند؛ گروهى نيز اعتقادات او را ناهمگون ديده و منحرفش مى‏گفتند.»

     وى سپس به تكفير شيخ از سوى سيد صادق طباطبايى اشاره كرده بعد، اظهار تعجب مى كند كه اين دو اعتقاد تا زمان او يعنى سالها پس از مرگ شيخ ادامه يافته و حتى «شديدتر» شده است.
اين بدان معنى است كه تا ساليان بعد از مشروطه و حتى زمان حكومت رضاشاه، برخى شيخ را به بالاترين مقامات معنوى منسوب مى‏داشتند و بعضى ديگر نيز، با شدتى بيش از زمان حيات او، در امر دين متهمش مى‏دانستند. تنها سيد صادق طباطبايى، روحانى طراز اول تهران، نبود كه شيخ را خارج از اسلام دانست:
نوبتى حاجى ميرزا حسين آشتيانى و آقاسيد صادق طباطبايى و آقاسيد على‏اكبر تفرشى، از متنفذين مجتهدين پايتخت، نسبت كفر و زندقه به وى دادند و حتى بر فراز منبر «اللهم العن الهادى» گفتند.
    يكى از ويژگيهايى كه اين مخالفان به شيخ نسبت مى‏دادند، «بابيگرى» بود.  بسيارى از مردم نيز چون آن مخالفان مى‏انديشيدند و بر آن بودند كه شيخ «از اعضاى سرى فرقة بابيهاست.

     در اين ميان، بابيان (ازليان) و بهائيان شيخ را به عنوان يكى از باورمندان به سيد على‏محمد باب ياد كرده‏اند. در اينجا دو سخن آورده شده و تفصيل بحث به فرصتى ديگر موكول مى‏شود:
     در ميان نويسندگان بابى بايد از خانم بديعه مرآتى نورى ياد كرد. وى از خاندان ميرزا بزرگ نورى (پدر ميرزا يحيى ازل و ميرزا حسينعلى بهاء) بود و نوة پسرى يكى از برادران ازل و بهاء به‏شمار مى‏رفت.
    اين شخص در پاسخ به يكى از تندرويهاى عباس افندى (عبدالبهاء) نسبت به ازل، نام شيخ هادى نجم‏آبادى را در ميان برخى بزرگان بابى (ازلى) كه از بهاء روى برتافته و بر پيروى ازل پايدار ماندند آورده است.
    در ميان نويسندگان بهائى نيز بايد از اسداللّه‏ فاضل مازندرانى نام برد. وى در دو بخش از تاريخ خود از شيخ به عنوان يك بابى كه به بهائيت نگراييد، ياد كرده است. بر اساس نوشتة مازندرانى، شيخ با وجود آنكه عبدالبهاء برايش نامه‏اى نگاشت و او را به ايمان به امر بهائى دعوت كرد، بهائى نشد.
    فرض اعتماد بر مجموع نوشته‏هايى كه نگارنده تاكنون از نويسندگان بابى (ازلى) و بهائى يافته، چنين مى‏نماياند كه شيخ زمانى كه طلبه‏اى جوان بود و در نجف تحصيل مى‏كرد، بابى شد. اما ايمان بابى خود را كتمان مى‏كرد و توانست در نجف تحصيلات خود را به پايان برده در تهران به عنوان عالمى دينى شناخته شود. با اين حال، وى در خفا و با روشى تدريجى به نشر اعتقاد خود مى‏پرداخت و همين تكاپوها بود كه روحانيان تهران را به دشمنى با او برانگيخت. نگارنده به خواست خداوند در كتابى كه در شرح احوال اين شخصيت مهم تاريخ معاصر ايران نگاشته، به تحليل تفصيلى آنچه آمد خواهد پرداخت.
     در اين ميان، برخى محققان، بابى بودن شيخ را برنتافته‏اند. يكى از مهم‏ترين دلايل ايشان كتاب تحريرالعقلاء است. آنان بر اين باورند كه شيخ در آن كتاب به نقد عليمحمد باب پرداخته كه اين بزرگ‏ترين دليل بر بابى نبودن اوست. به عنوان نمونه، شادروان نورالدين چهاردهى، كه دانشمندى آگاه و با اطلاع بود، در اين باره نوشته:
اين ناچيز در اين مورد [= اتهام بابيگرى به شيخ] تحقيق كافى معمول داشته و شيخ را برتر از باب و بهاء مى‏داند و تقريرات شيخ به شاگردان خود كه از افاضل نامداران ايران بودند، به نام تحريرالعقلاء به طبع رسيده است و در همان رساله باب و بهاء را رد فرموده و به اسلام صحيح دعوت نموده است. 

     با اين حال، بررسى دقيق كتاب تحريرالعقلاء نشان مى‏دهد كه شيخ يك بابى (ازلى) بوده است كه چون ديگر بابيان به بهائيت روى نياورده و آن را باطل دانسته است. و آنچه به عنوان نقد بابيان به نظر مى‏رسد، در واقع نقد بهائيان است.
     چكيدة سخن شيخ در بخش اصلى كتاب اين است كه هرگاه معتقدان به يك رسول الهى از آيين توحيد دور مى‏شدند، خداوند رسول بعد را برمى‏انگيخت تا ايشان را دوباره به وحدانيت سوق دهد. شيخ در ادامه، وقتى به اسلام و مذهب شيعه رسيده، همين سنت را جارى دانسته است. او دربارة دورة اسلامى از «آخر دورة نبوت» سخن گفته و در بخش نتيجه‏گيرى چنين نوشته است:
...خلاصة اين مطالب و اين بيانات: كلمات اوليه را كه در صدر نبوت، حضرت خاتم آورده، اهتمام به آنها داشت، و در بيست و سه سال مهمّش همان بود، برگرداندند. عادالاسلام غريباً كما بدأ. وقت آن است كه خداوند عالم عود دهد خلق را چون بدو ايشان.

     در ادامه نيز سه آيه از قرآن آورده و بحث را بدون شرح و بسط آنها پى گرفته است:
كما بدأكم تعودون فريقاً هدى و فريقاً حق عليهم الضلاله.  و هوالذى يبدؤا الخلق ثم يعيده و هو أهون عليه.  أولم يرو كيف يبدئاللّه‏ الخلق ثم يعيده إن ذلك على اللّه‏ يسير.  قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدأ الخلق ثم اللّه‏ ينشئ النشأهًْ الآخرهًْ ان اللّه‏ على كل شى‏ء قدير.  

     مقايسة سخن شيخ در شرح «آخر دورة نبوت» با آنچه در متون بابى ديده مى‏شود، جاى هيچ‏گونه ترديد باقى نمى‏گذارد كه او از پايان دورة اسلام و آغاز دورة بيان سخن گفته است.
     شيخ بر آن است كه اسلام در «آخر دورة نبوت» به خرافات شديد دچار شده و «وقت آن است كه خداوند عالم عود دهد خلق را چون بدو ايشان.»
     سيد على‏محمد باب در كتاب بيان فارسى سخنى چون شيخ دارد اما آشكار و صريح:
در آن وقت كه عود كل «خلق قرآن» شد و بدء خلق كل شئ در «بيان» شد، مقر نقطه [= سيد باب] كه مظهر ربوبيت بوده، بر ارض اسم «باسط» [= ماكو] بود كه سماواتى كه در قرآن مرتفع شده بود، كل مطوى شد و راجع شد به نقطة اول.

     مفهوم سخن عليمحمد باب جز نسخ اسلام و ظهور آيين بيان نيست و بايد گفت كه شيخ نيز همين را در نظر داشته اما به اجمال برگزار كرده است.
     جالب اينجاست كه آيات مورد نظر شيخ هم كه بدون شرح گذاشته شده، آياتى هستند كه معتقدان به عليمحمد باب براى ظهور او به كار مى‏بردند.
     ميرزا حيدرعلى اصفهانى، كه از بابيان بود و بعدها در همان سالهاى نخستين دعوت استقلالى بهاء به او پيوست، از همين آيات براى گفت و گو دربارة ظهور عليمحمد باب و نسخ اسلام استفاده كرده است:
... آنچه ذكر قيامت و ساعت [= ظهور عليمحمد باب و پايان دورة اسلامى] و قيام اموات از قبور، و حساب و ميزان و جنت و نار و حشر و نشر و مبدأ و معاد است، اولاً، ظاهر است بر اينكه «كما بدأكم تعودون؛ فريقاً هدى و فريقاً حق عليهم الضلاله [= آية نخستِ ذكر شده به توسط شيخ ]

     وى در ادامه، آية دوم ذكر شده به توسط شيخ (و هوالذى يبدؤا الخلق ثم يعيده و هو أهون عليه) را در ميان آياتى چند آورده و سپس نوشته:
اين آيات كه هريك آن حجت است بر من فى‏الارض و السموات، و هر حرفى از آن محيى امكان دليلى است قويم و برهانى است عظيم بر اين كه يوم ظهور [= ظهور عليمحمد باب] يوم اخذ ثمره و نتيجه است و يوم رجوع و اياب است و يوم مبدأ و معاد....
    دستة سوم از آيات مورد نظر شيخ (أولم يروا كيف يبدئ اللّه‏ الخلق ثم يعيده ان ذلك على اللّه‏ يسير. قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدأ الخلق ثم اللّه‏ ينشئ النشأهًْ الآخرهًْ ان اللّه‏ على كل شيى‏ء قدير) نيز در نوشتة اصفهانى به همين منظور به كار رفته است.  وى پس از ذكر آياتى از قرآن ــ و از جمله؛ آيات دستة سوم ــ مانند شيخ مى‏نويسد:
«آيا نمى‏بينند چگونه بدء فرمود خداوند خلق را؟ پس عود مى‏دهد آنها را. به تحقيق كه اين كار نزد خدا آسان است.»
    سخن دربارة كتاب تحريرالعقلاء كه با ادبيات بابى نگاشته شده، به بسط و تفصيل محتاج است و چون در اين نوشته بنابر خلاصه‏گويى است، در آينده به شكلى گسترده به آن پرداخته خواهد شد.
     اما نظر شيخ به بهائيان منفى است. مرآتى در يادكرد خود از بزرگان بابى (ازلى) ضدبهائى نوشته: «... و آقا شيخ هادى نجم‏آبادى كه در بغداد خدمت بهاءاللّه‏ هم رسيده بود و در مراجعت، در رد مشارٌاليه كتابى نوشته به نام تحريرالعقلاء....»
    بايد گفت كه سخن مرآتى تام و تمام است. رويكرد نقد بهائيت در كتاب تحريرالعقلاء كاملاً هويداست و آنچه در آن كتاب ديده نمى‏شود، نقد و اعتراض بر عليمحمد باب و دعاوى او است.
     در ميان محققان معاصر، شادروان خانبابا مشار به رسالة نقدگونة شيخ دربارة «بهائيان»، كه همراه با تحريرالعقلاء به چاپ رسيده، اشاره كرده است.
    از جمله بخشهاى مهم كتاب، دو رساله از نويسنده در نقد اعتقادات بهائيان است. اين مقاله شرح و تبيين آن دو رساله را در نظر دارد و در ميان آن نيز به ادبيات بابى شيخ كه از اعتقاد او به سيد عليمحمد باب و ميرزا يحيى ازل حكايت مى‏كند، اشاره كرده است.

معرفى رساله‏هاى حاج شيخ هادى نجم‏آبادى در نقد دعوت بهائيان

     در بخش پايانى كتاب تحريرالعقلاء، كه يگانه اثر در دسترس از حاج شيخ هادى نجم‏آبادى است، دو رسالة جداگانه آورده شده‏اند.
     آقا مرتضى نجم‏آبادى، داماد حاج شيخ هادى، كه كتاب به كوشش او فراهم آمده، در شرح رسالة نخست چنين نوشته: «اين رساله را در جواب دعوت يكى از فرق جديده برحسب خواهش جمعى از اصحاب در مقام ردع و تنبه آنان مرقوم فرموده‏اند.»
    وى در معرفى رسالة دوم نيز سخنى به همين سياق دارد: «نيز در جواب دعوت همان فرقه مرقوم فرموده‏اند.»
    در سه ويرايشى كه نگارنده از كتاب تحريرالعقلاء در دست دارد، هيچ اثرى از آنچه اين دو رساله در پاسخ آن نوشته شده‏اند، نيست.  اما در نسخه‏اى از كتاب تحريرالعقلاء كه در كتابخانة مجلس شوراى اسلامى نگهدارى مى‏شود، مى‏توان آن نوشته را يافت.  اين نسخه به خط محمدعلى مصاحبى معروف به «عبرت نائينى» بوده و تاريخ كتابت آن 1337 هجرى قمرى است،  يعنى حدود پانزده سال پيش از نخستين چاپ كتاب تحريرالعقلاء.
     توصيفى كه در اين نسخه از آن نوشتة دعوت‏كننده آورده شده چنين است:
اين مكتوبى است كه جناب آقا جمال‏الدين بروجردى معروف به بابى به جهت جنت و رضوان آرامگاه، الواثق الى رحمهًْ ربه الغنى، آقاى حاج شيخ هادى نجم‏آبادى طاب رمسه الشريف به عنوان دعوت فرستادند و آن مرحوم هم در طى كلمات خود رد اين طايفه را مفصلاً نموده اند چنانچه از صفحة... الى صفحة... معلوم است. جواب اين مكتوب را هم مستقلاً در جزوة على‏حده از صفحة... مفصلاً مرقوم فرموده‏اند.

شناختى از «جناب آقاجمال‏الدين بروجردى معروف به بابى»

     مقايسة پاسخهاى شيخ در دو رسالة چاپ شده با آنچه در نامة آقا جمال‏الدين بروجردى ديده مى‏شود، نشان مى‏دهد كه «ردع و تنبه» شيخ هادى نجم‏آبادى خطاب به «آقا جمال‏الدين بروجردى معروف به بابى» بوده است.
     اين شخص يكى از بزرگان بهائيان در زمان حيات ميرزا حسينعلى بهاء بود. و اينكه به «بابى» شهرت داشت، سببش جز عدم آگاهى مردم عادى عصر قاجار دربارة تفاوت بابيان و بهائيان نبوده است.  در واقع، مردم عامى بابيان (ازليان) و بهائيان هر دو را بابى مى‏گفتند بدون آنكه بدانند آن دو طايفه نه تنها يكى نبودند بلكه اختلافهاى اساسى نيز داشتند.
     آقا شيخ جمال‏الدين بروجردى كه در عتبات عاليات درس خوانده بود، يكى از امامان جماعت در شهر بروجرد محسوب مى‏شد. وى به توسط يك طبيب بابى از آن فرقه آگاهى به هم رسانيد و در پى آن بود كه به سال 1280 هجرى قمرى به بغداد برود تا با ميرزا حسينعلى بهاء ديدار داشته باشد. بهاء آن زمان پيشكار رهبر مخفى شدة بابيان، ميرزا يحيى ازل، بود و پيروان ازل از دور و نزديك براى ديدار با او رهسپار بغداد مى‏شدند.
     آشنايى آقا جمال‏الدين با حاج ميرزا هادى دولت‏آبادى و سپس آخوند ملا محمدجعفر نراقى و برخى ديگر از بابيان سرانجام موجب بروز اعتقاد به بابيگرى در وى گرديد.  آخوند نراقى آن زمان در ميان بابيان مقامى والا داشت. وى يكى از هفت نفر شهداى بيان بود كه از سوى ازل به آن مقام بزرگ نصب شده بود.  فرزند آخوند پدرش را سبب‏ساز اصلى بابى شدن وى دانسته است.
    بر اساس اين روايت، آقا جمال‏الدين، كه در زمان آغاز دعاوى استقلال‏طلبانة بهاء، بابى شده بود، وى را شخصى هواپرست مى‏دانست كه به سبب حب رياست به اين كار دست زده است.  اما سرانجام به ادرنه رفت و پس از ديدار با بهاء پيروى او را پيشه كرد.
    بعد از آنكه آقا جمال‏الدين دين اسلام را ترك كرد، از سوى خانوادة خود طرد شد. فرزند وى، حاج آقا منير بروجردى، چنان بر پدر خشم گرفت كه بدون هيچ تأمل مادر خود را به ازدواج مرد ديگرى درآورد. پس از آن نيز همراه با مادر خود به اصفهان رفت و در ميان روحانيان آن شهر قرار گرفت.
     آقا جمال‏الدين، كه اينك خانواده را نيز در راه اعتقاد تازة خود از دست داده بود، مسافرت پيشه كرد و به تبليغ بهائيت در شهرهاى مختلف پرداخت و «با اركان و علماء مناظره و تبليغ كرد و به وجودش شور و نشورى در جمعيت احباب حاصل شد.»
     وى در اين كار چنان جديّت داشت كه در سال 1291 هجرى قمرى مجلس مناظره‏اى با مجتهدان تهران برقرار كرد. نتيجة آن مجلس شكايت ايشان به ناصرالدين‏شاه و زندانى شدن آقا جمال‏الدين بود. فاضل مازندرانى در اين باره نوشته:
مجلس مناظرة خطيره با مجتهدين طهران فراهم كرد و ادله و براهين بر حقانيت امر ابهى ارائه نمود و مجتهدين جحد و انكار كرده به مقاومت و مدافعتش اصرار نمودند و شكايت به شاه نوشتند و غلامان شاهى مأموريت يافته وى را دستگير كرده به ناچار محبوس ساختند.

     وى از زندان عريضه‏اى به شاه نوشت و دادخواهى كرد. شاه نيز مجلسى دوباره از برخى از روحانيان برجستة تهران برقرار كرد تا با آقا جمال‏الدين بحث و گفت و گو كنند. آن مجلس نيز بى‏نتيجه ماند و آقا جمال‏الدين دوباره راهى زندان شد.
    به نظر مى‏رسد آنچه ناظم‏الاسلام كرمانى دربارة او نوشته به اين مجلس، كه دومين جلسة گفت و گو با روحانيان تهران بود، مربوط باشد:
در زمانى كه آقا جمال بروجردى بابى آمد به طهران و از طرف دولت مجلسى رسمى تشكيل يافت كه علماء با آقا جمال مباحثه كنند، از مرحوم شيخ على [شريعتمدار] خواستند كه كسى را معين فرمايد تا با آقا جمال مباحثه نمايد. آن مرحوم برادر كهتر خود، آقا شيخ محمدحسن شريعتمدار، را انتخاب نمود.
     مرحوم شيخ محمدحسن شريعتمدار با حضور چند نفر از علماء طهران در آن مجلس حاضر شده و مذاكرة آن مجلس به هرّ و برّ اختتام يافت. فبهت الذى كفر!

     با اين حال، آقا جمال‏الدين پس از آنكه به زندان رفت، ديگر بار عريضه‏اى به شاه نوشت و خواست كه يا اعدام شود و يا آنكه از زندان رها گردد. شاه نيز مبلغى به وى كمك كرد و حكم به آزاديش داد به شرطى كه در تهران نماند.
    وى حتى زمانى خواست كه جمعى از بهائيان را برداشته به روسيه برود و از ناصرالدين شاه شكايت كند. اين خواستة او با مخالفت بهاء مواجه شد.
    آقا جمال‏الدين با وجودى كه در ميان بهائيان از مقامى ارجمند برخوردار بود، با برخى از ايشان درگيريهايى داشت كه به تندى و نزاع منجر مى‏شد. در اين ميان، وى از سوى بهاء به حلم و بردبارى فراخوانده مى‏شد.
     به نوشتة فاضل‏مازندرانى:
[آقا جمال‏الدين بروجردى] با همة اقدامات مذكوره [در رواج آيين بهائى] به عجب به علم و فضل و حسب و نسب خود، و مغرور به الطاف جمال ابهى [= ميرزا حسينعلى بهاء] بوده، شئون رياست و جلالت براى خويش فراهم ساخته معاريف علما و مبلغين را حقير [تحقير] و توهين نمود.

     بهاء كه آقا جمال‏الدين را «اسم‏اللّه‏» خوانده بود، با وجود اين، او را به همراهى با ديگر بهائيان توصيه مى‏كرد:
... بدان! نفسى كه به عنايت حق فائز شده و او را اسم‏اللّه‏ ناميده، يعنى به خطاب «يا اسمى» فائز نموده، البته اگر فى سبيل‏اللّه‏ و حباً لأمر اللّه‏ و اعلاءً لكلمهًْ اللّه‏ نزد ادنى نفسى خاضع و خاشع شود، ضررى به او راجع نگردد بلكه سبب عزت و رفعت او گردد...

     صبحى مهتدى ــ كاتب عبدالبهاء كه در زمان شوقى ربانى آيين بهائى را ترك كرد ــ لقب «اسم اللّه‏» را برترين لقب جامعة بهائى دانسته دربارة آقا جمال‏الدين نوشته:
آقا جمال نامى بود بروجردى در لباس اهل علم [كه] در ايام بهاءاللّه‏ به اين امر گرويد و به واسطة حسن كفايت و هم صدماتى كه در اين راه ديد، مورد توجه بهاء و اهل بهاء گرديد و رفته‏رفته در دلها چنان جايگزين شد و شأن و رتبه‏اى به هم رسانيد كه بهائيان در حقش كرامت قائل شده گرد نعلينش را سرمة چشم مى‏نمودند و لقمة باقى خوارش را به عنوان تبرك از يكديگر مى‏ربودند! و بالاخره، از طرف بهاء به لقب اسم اللّه‏، كه مهم‏ترين القاب اين فرقه است، ملقب و به «حضرت اسم اللّه‏ الجمال» معروف گشت و جميع بزرگان و ايادى اين امر را به زير خود گرفته برتر از همه گرديد.

     فاضل مازندرانى نيز، مانند صبحى‏مهتدى، آقا جمال‏الدين را برترين شخص بهائى در زمان حيات بهاء خوانده است:
[آقا جمال‏الدين مدتى بعد از سال 1295 هجرى قمرى] به عزم عكا رهسپار گرديد و تقريباً شش ماه در جوار فضل و عنايت الهى به سر برد. آنگاه برگشته در طهران بماند و سمند عزت و قدرت و رياست در عرصة ديانت راند. در الواح [او را] به خطاب «يا اسمى» و «اسم اللّه‏» مفتخر داشته و بركل علماء اين حزب مصدر گشت. و در ايام مهمه به حالى كه بر مسند متكى بود، به حضورش مى‏شتافتند و برخى از جهت كثرت جمعيت و مزاحمت بار حضور نمى‏يافتند و بسيارى از خواص و عوام اين طايفه خلوص و ارادت به او داشتند و براى ملاقات و بازديد احباب، چنانكه رسم ملاها بود، سوار بر حمار مى‏رفت.

     اين حالت آقا جمال‏الدين ادامه داشت تا بهاء درگذشت. مدتى پس از درگذشت بهاء، آقا جمال‏الدين كه از مخالفت برادران عباس افندى (عبدالبهاء) با او آگاه شده بود، به عكا رفت و به ديدار عبدالبهاء شتافت. فاضل‏مازندرانى رفتن او به عكا را «خودسرانه» خوانده و خواسته‏هاى او را «متكبرانه و رياست‏خواهانه» ياد كرده است. بر اساس نقل وى، چون خواسته‏هاى رياست‏طلبانة آقا جمال‏الدين مورد پذيرش عبدالبهاء واقع نشد، او جانب مخالفان وى را گرفت.
     وى با هدف مخالفت با عبدالبهاء به ايران بازگشت و با بزرگان بهائى، كه به ترويج عبدالبهاء مى‏پرداختند، به معارضه و رقابت پرداخت. در اين مقام اما با مخالفت سخت هواداران برجستة عبدالبهاء روبه‏رو گشت و سرانجام مجبور شد تا رساله‏هايى در اثبات مقام وى بنويسد و پخش نمايد.
     پس از چندى، دوباره اختلاف او با بزرگان بهائى مطرح شد. اين بار ايشان او را تحريم كرده بهائيان را از مراوده با او برحذر داشتند. اين دستور از سوى بيشتر بهائيان اجرا شد و آقا جمال‏الدين در اقليت قرار گرفت.
     پس از صلحى ديگر، كه به وساطت برخى از بهائيان حاصل شد، مقام آقا جمال‏الدين دوباره بازگشت به‏طورى كه بهائيان گروه‏گروه به ديدنش مى‏رفتند. با اين حال، وى هنوز سخنانى داشت و، به نوشتة مازندرانى، «سبب فتور و ضعف قدرت عهد و ميثاق [= عبدالبهاء] را فراهم ساخت.»
     در سال 1313 هجرى قمرى يعنى حدود چهار سال پس از درگذشت بهاء، زمانى كه مخالفت برادران عبدالبهاء آشكار شد، وى با دعوى آنكه مى‏خواهد ميان پسران بهاء صلح برقرار كند، به عكا رفت؛ ولى در قزوين با لوحى از عبدالبهاء و دستور او بر بازگشت به تهران مواجه شد. پس از آن بود كه مخالفتهاى خود را آشكارتر كرد. عبدالبهاء، در مقابل، از درِ مهربانى درآمد؛ اما او روية خود را ادامه مى‏داد و توانست برخى از بهائيان را هوادار برادران عبدالبهاء كند و «آشوبى بزرگ» به وجود آورد.
     در سال 1315 هجرى قمرى عبدالبهاء يكى از پيروان مشهور خود را، كه سليمان‏خان جمال افندى نام داشت، به ايران فرستاد و به او دستور داد بدون آنكه با احدى از بهائيان صحبت كند، فقط نزد آقا جمال‏الدين رفته و او را نصيحت كند. او نيز چنين كرد و بجز آقا جمال‏الدين، تنها با ميرزا على‏اصغرخان امين‏السلطان، كه آن زمان از صدارت عزل شده و در قم به سر مى‏برد، ديدار كرد و پيغامهاى عبدالبهاء را به آن دو رساند.
     با وجود اين، آقا جمال‏الدين به مخالفتهاى خود ادامه داد و پس از آن بود كه از سوى عبدالبهاء «پير كفتار» نام گرفت و بدين نام در ميان بهائيان مشهور گشت.
    صبحى‏مهتدى دربارة رويكرد آقا جمال‏الدين به اختلاف پسران بهاء چنين نوشته است:
پس از بهاء كه ميان فرزندانش، به‏ويژه غصن اعظم (عبدالبهاء) و غصن اكبر» [= ميرزا محمدعلى] تيرگى پديدار شد، [آقا جمال‏الدين] برآشفت و گفت: «شگفتا! ما مردم جهان را به دوستى و يگانگى مى‏خوانيم، چرا اين دو نفر كه يكى پس از ديگرى جانشين بهاء هستند، با يكديگر اينگونه باشند و دوگانگى كنند؟!
     براى اين كار روانة عكا شد تا دل دو برادر را از تيرگى به پاكى رساند. چون به آنجا رسيد، اين در و آن در زد و سرانجام پيرو غصن اكبر شد و گفت: «او درست مى‏گويد.»
     دسته‏اى برابر با او شدند و عبدالبهاء به او پاى نام «پير كفتار» داد و او را رنجاندند.

     وى، در ادامه، داستان جالبى دربارة شهرت آقا جمال‏الدين به اين لقب در ميان بهائيان آورده است:
شبى در خانه‏اى دسته‏اى از بهائيان گرد هم بودند. من هم بودم. يكى از بهائيان ساده كه اسحاق حقيقى نام داشت در ميان سخن گفت: «پير كفتار در چند سال پيش به كرمانشاه آمد. چون دوستان به فرمان عبدالبهاء او را راه ندادند، به ناچار در مسجد خانه گرفت. من دريافتم و به نگهبان مسجد و ديگران كه آنجا بودند گفتم: «اين مرد كيست كه او را در اينجا راه داده‏ايد؟» گفتند: «نمى‏شناسيم ولى آخوند و اهل دانش است.» من گفتم: «اين از بيخ مسلمان نيست تا چه رسد كه آخوند باشد! اين جهود است!» مردم بر سرش ريختند و كتك بسيارى زدند و نيمه‏جان از مسجد بيرونش كردند. اين را مى‏گفت و مى‏خنديد و ما هم كه مى‏شنيديم، خوشمان مى‏آمد و بر گوينده آفرين مى‏گفتيم. 

     سيد مهدى دهجى نيز، كه مانند آقا جمال‏الدين «اسم اللّه‏» بود و «اسم اللّه‏ المهدى» خوانده مى‏شد و باز مثل او پس از درگذشت بهاء به مخالفان عبدالبهاء پيوسته بود،  در رساله اى كه براى ادوارد براون نوشته، به اين موضوع نيز اشاراتى دارد:
يكى از علماى محترم، آقا جمال بروجردى، كه در ايام جمال قدم [= ميرزا حسينعلى بهاء] مؤمن شده و پياده از طهران به ادرنه آمد... و الواح عديده دربارة او نازل و او را در تمام الواح به «اسم اللّه‏ جمال» ناميده‏اند و يكى از مبلغين معروف دورة بهائى است، و مدتى هم در عكا مشرف بوده و نزد كل احباب هم تمامت احترام را داشته و شايد درصد موقع از الواح بهاءاللّه‏ اسم ايشان هست كه «اسم اللّه‏ جمال عليه بهاء اللّه‏» فرموده‏اند... و چون آقا جمال مزبور با عبدالبهاء در تعليماتى كه مخالف با تعليمات بهاءاللّه‏ هست همراهى ننمودند، عبدالبهاء در مكاتيب‏شان اين پيرمرد را «پير كفتار» خواندند و «دهن گشاد و چشم دريده» ياد نمودند. و شعراى مزخرف‏گوى متوهم همين بيان عبدالبهاء را سند كرده، اشعار هجويه دربارة ايشان گفتند. و از آن جمله است كه يكى گفته: «چاك و دهنش يك گز و نيم است» و ديگرى گفته: «وقت جان كندن آن جحيم رجيم است.» 

     پس از آنكه آقا جمال‏الدين به اين لقب نام‏بردار شد، به مخالفت با عبدالبهاء ادامه داد. براى همين منظور دوباره به عكا رفت و با برادران وى نقشه‏هايى در مخالفت با او كشيد.
     چنانكه فاضل مازندرانى ادعا كرده، وى به دستور برادران عبدالبهاء به اسلامبول رفت و خواست به توسط نديم سلطان عبدالحميد او را نسبت به عبدالبهاء بدبين كند اما توفيق نيافت.
     اين بهائى بلندمرتبه، كه زندگانيش با فراز و فرودهاى بسيارى همراه بود، سرانجام در تهران به سال 1325 هجرى قمرى درگذشت.

زمان نگارش نامة آقا جمال‏الدين بروجردى به حاج شيخ هادى نجم‏آبادى

     آقا جمال‏الدين بروجردى در فرازى از نامة خود نوشته كه زمانى اين نامه را مى‏نويسد كه چهل و نه سال از ظهور بهاء گذشته است.  در آثار بهائى دو زمان را براى شروع كار ميرزا حسينعلى بهاء آورده‏اند. نخست، سال 1269 هجرى قمرى است. در آن سال، بهاء به اتهام شركت در سوءقصد نافرجام به ناصرالدين‏شاه در زندان تهران بسر مى‏برد.
    خود وى دراين باره نوشته:
در آن ايام و ليالى در سجن مذكور در اعمال و احوال و حركات حزب بابى تفكر مى‏نموديم كه مع علو و سمو و ادارك آن حزب، آيا چه شده كه از ايشان چنين عملى ظاهر؟ يعنى جسارت و حركت آن حزب نسبت به ذات شاهانه.
و بعد، اين مظلوم اراده نمود كه بعد از خروج از سجن به تمام همت در تهذيب آن نفوس قيام نمايد و در شبى از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين كلمة عليا اصغا شد: «انا ننصرك بك و بقلمك. لاتحزن عما ورد عليك و لاتخف. انك من الآمنين. سوف يبعث اللّه‏ كنوز الارض و هم رجال ينصرونك بك و باسمك الذى به أحيا اللّه‏ أفئدهًْ العارفين....

     زمان دوم روزهاى پايانى سال 1279 هجرى قمرى است.  اين زمان را آقا جمال‏الدين در همين نامه آورده است. وى ظهور محمدعلى باب را كه در «سنة ستين» (1260ق) رخ داد، «وقوع برخى آيات رب» خوانده و زمان آمدن رب را كه همان بهاء باشد، «ثمانين» (1280ق) ياد كرده است.
    با اين شرح، اگر سال 1280 (به صورت دقيق: اواخر 1279ق) مورد نظر آقا جمال‏الدين بوده باشد، زمان نگارش نامه حدود سال 1329 هجرى قمرى خواهد بود؛ و اگر سال 1269 ملاك باشد، زمان نوشته شدن آن به سال 1318 هجرى قمرى باز مى‏گردد. احتمال نخست منتفى است. علت آن نيز زمان درگذشت شيخ هادى نجم‏آبادى است كه به سال 1320 هجرى قمرى رخ داد.  پس بايد زمان نگارش نامه را سال 1318 هجرى قمرى دانست، يعنى حدود دو سال پيش از وفات شيخ.
     در اين نتيجه‏گيرى بايد چنين پنداشت كه آقا جمال‏الدين «چهل و نه سال» را به مرحلة آغازين كار بهاء، يعنى زمانى كه او در زندان تهران بود و خواب ديد كه بايد براى نجات جامعة بابى بپا خيزد، باز گردانده است.
     اين زمان (1318ق)، آقا جمال‏الدين از سوى عبدالبهاء طرد شده بود و در ميان مخالفان او قرار داشت. بهائيان موافق عبدالبهاء نيز به پيروى از پيشوايشان او را «پير كفتار» مى‏خواندند.
متن نامة آقا جمال‏الدين بروجردى به حاج شيخ هادى نجم‏آبادى
بسم‏اللّه‏ الذى يهدى من يشاء الى صراط مستقيم
     الحمدللّه‏ الذى أوحى من قبل على أنبيائه و رسله بظهور نفسه من بعد بنفس ظهوره، و بشر كلاً منهم فى كتابه بلقائه. الحمدللّه‏ الذى أرسل الرسل فضلاً على عباده ليخرجوهم من ظلمات البعد الى نور قربه، و يبشروهم بأيامه. الحمدللّه‏ الذى وفى بما وعدنا به فى كتابه و وعد المرسلون من أصفيائه بقيامه، و خصّنا بهذا الفضل بين أممه، فأظهر بين أنفسنا نفسه و فى أيامنا أيامه، و أنزل علينا آياته و عرفنا جماله. اذاً، يا ملاء الأرض اليه فاسرعون ! و جمال اللّه‏ فاشهدون.
     و ان كنتم فى ريب مما أذكر لكم فى هذا الكتاب، فارجعوا الى ما نزل من قبل و من بعد على الأنبياء و المرسلين. ان التوريهًْ بين أيديكم و كذلك الانجيل و الزبور. فاقرؤا ما تيسر منها أو فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لاتعلمون.
     الحمدللّه‏ الذى أنزل الفرقان و وضع الميزان و جعله هدى لأهل الامكان. اذاً، يا ملاء الأكوان فاقرؤون! فان قرأتم القرآن و غفلتم عن مراد اللّه‏ فانى ألقى اليكم بعض الآيات و اُفسّرها لكم لعلكم تتذكرون بأيامه و يوقنون بلقائه. تاللّه‏ قد خلقتم لذلك و اذاً أنتم محتجبون.
     قال عز من قال: «و لقد أرسلنا موسى بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بأيام اللّه‏؛ ان فى ذلك لآيات لكل صبار شكور». ثم فصل الأيام يوماً بعد يوم فى كتابه العزيز العلام و انى أذكر من الأيام ما يستغنى فى تفسير  عن البرهان و تصدقنى العيون و الآذان.
     منها قوله جل سلطانه: «يوم يدع الداع الى شى نكر». ان الداعى قد أتى بالحق و دعى أهل الابداع الى نفسه أخذ منهم عهد عبوديته و انهم عدوه شيئاً نكراً و أنكروا ما وعد و انه فى الصحف و الزبور.
     و منها قوله عز ذكره: «فارتقب يوم تأتى السماء بدخان مبين». تفكروا يا قوم فى لحن القول، كيف استعاد عن هيكل اللّه‏ بذكر السماء و استعاد عمن يظهر من عنده يفر منه أهل الأكوان بذكر الدخان؟ و قد كشف اللّه‏ عما أراده من لفظ السماء بقوله «فارتقب» و أشار اليه بقوله تأتى. يصدقنى فى ذلك من قرأ علم المعانى و البيان. تعالى الرحمن الذى أنزل الفرقان و خلق الانسان و علّمه البيان.
     و منها قوله جل ثنائه: «فاذا جائت الطامه  يوم يفر المرء من أخيه و أمه و أبيه و صاحبته و بنيه». ان اليوم قد أتى و أنتم قد شهدتم بعيونكم و سمعتم بآذانكم طول شهور و سنين و كذلك اذا تشهدون بمثله و تسمعون و أنه ليوم فصل كما سمعتم فصل الآباء و الأزواج و البنين.
     و منها ما نزل فى سورهًْ المطففين و أذكر بعض آياتها لعلكم تتذكرون.
     و منها قوله تعالى: «يوم يقوم الناس لرب العالمين». أنه قد قام بين ملاء الأديان داعياً هذا المقام الكريم و أنتم فررتم لما سمعتم ذكر هذا النباء العظيم. و قال حزب من الناس للّه‏ رب العالمين.
     و منها قوله تعالى: «ويل يومئذ للمكذبين الذين يكذبون بيوم الدين و ما يكذب به الاكل معتد أثيم». تاللّه‏ إن هذه الآيه معجزهًْ من اللّه‏. طوبى لمن يعرف لحن القول و يعرف الأثيم. فانصفوا يا ملاء الأديان! هل أنتم تدعوننا الى اللّه‏ أم نحن الداعون؟ و هل أنتم تكذبون بيوم‏الدين أم نحن المكذبون؟ تاللّه‏ انكم قد اعتديتم علينا و إذاً تكونن من المعتدين!
     ثم قال تعالى من قال: «و إذا تتلى عليه آياتنا قال أساطير الأولين». ثم قال: «كلا إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون». فياليت قومى يعلمون من الذين تتلون الآيات و من الذين تتلى عليه و من الذى قال أساطير الأولين و من الذى كانوا يومئذ عن ربهم لمحجوبون.
     ثم قال: «إن الذين أجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون و إذا مرّوا بهم يتغامزون» إلى أن قال «و إذا رأوهم قالوا إن هؤلاء لضالون». إذاً، لو تنظرون لتعرفون الذين يضحكون و تشهدون الذين يتغامزون و تسمعون من الذين يقولون ان هؤلاء لضالون.
     و منها قوله تعالى: «و هل ينظرون إلا أن تأتيهم الملائكهًْ أو يأتى ربك أو يأتى بعض آيات ربك يوم يأتى بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها» الى قوله «إنا منتظرون».
     تاللّه‏ قد أتى بعض آيات الرب فى سنه الستين و أتت الملائكه من قبل و من بعد. ثم أتى الرب فى الثمانين بمجد عظيم. ان الذى ظهر فى الستين قد بشر الناس بهذا النبأ العظيم بقوله جل ثنائه و عز ذكره: «فارتقب الثمانين».
     ثم أذكر لكم بعض آيات التى تدلّ على مجئ الرب و تحكى عن لقاء اللّه‏ لعلكم تستأنسون بلقائه و لاتتوحشون.  و أقتصر من كل آيه بكلمهًْ فى فصل الخطاب خوفاً من الاطناب.
قال اللّه‏ تبارك و تعالى فى مقام: «هل ينظرون إلا أن يأتيهم اللّه‏ فى ظلل من الغمام» إلى قوله «و إلى اللّه‏ ترجع الأمور». و فى مقام آخر: «و اعلموا أنكم ملاقوه و بشر المؤمنين». و فى مقام آخر: «قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا» إلى قوله «قد خسرالذين كذبوا بلقاء اللّه‏». و فى مقام آخر: «لعلكم بلقاء ربكم توقنون». و فى مقام آخر: «فمن كان يرجو لقاء ربه» إلى آخر الآيهًْ‌. و فى مقام آخر: «بلقاء ربهم كافرون». و فى مقام آخر: «فلاتكن فى مريهًْ من لقائه». و فى مقام آخر: «إنك كادح إلى ربك كدحاً فملاقيه». و فى سورهًْ القمر: «إن المتقين فى جنات و نهر، فى مقعد صدق عند مليك مقتدر». و فى مقام آخر: «و جاء ربك و الملك صفاً صفاً». و إذاً أقتصر بذلك لئلا تخرج عن الروح و الريحان.
     ثم أقسمكم يا إخوان العلم و العرفان بربكم الرحمن بأن تخلّصوا أنفسكم و تطهّروا قلوبكم و آذانكم عن ما اكتسبتم و سمعتم من آبائنا الأولين لنجعل كلمهًْ اللّه‏ سواءً بيننا و بينكم. فقولوا و اسمعوا لوجه اللّه‏ سلونى عما شئتم و أجيبونى عما أسئل منكم بالفرح و الانبساط لنتخذ فى دين اللّه‏ و سننه و نكون اخواناً على سرر متقابلين.
     أصل الدين بعد عرفان اللّه‏، هو حب اللّه‏ و حب من على الأرض أجمعين. و أصل الشرع هو إتحاد الناس فى أقوالهم و أفعالهم و أخلاقهم و أطوارهم من كل وضيع و شريف.
     يا إخوانى من أهل الذكر! لم أدر أنتم ما تقولون فى حق هذا العالم الظاهر المشهور؟ هل تقولون و تقرّون بأن له حاكماً يحكم عليه؟ و إن له صاحباً و مالكاً يرجع إليه الأمور، إنه يأمرنا و ينهينا و إنه يكفينا و يجزينا و يهلكنا و ينجينا يؤاخذنا إذا أسئنا و يؤذينا إذا اجترئنا؟ أم تقولون بأن الأمور موكول بأيادى الجمهور و مفوض بآراء العموم من كل اناث و ذكور؟
     «فان تقولون بمثل ذلك، فما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون؟! و ان كنتم تفرون باللّه‏ و سلطانه و تعترفون بعلمه و عدله، فبأى برهان أعرضتم عن الذى جائكم بأعظم مما جاء به مظاهر الأولين؟! و انه قد قام فى مقامه و جلس على كرسى قضائه و يدع الناس الى نفسه و يفعل ما يشاء فى مملكته و يحكم ما يريد بين عباده. فاذاً، ان كان هو هو، فما حجتكم عنداللّه‏؟! و ان كان هو غيره، فما حجهًْ اللّه‏ علينا اذ آمنا به؟ و كان حقاً عليه بأن يكذبه و يبطله و يمنعه عن سلطانه بجنود غيبيه و شهوده! و قدمضت عن ظهوره تسعهًْ و أربعين من السنين، و ماوجدنا من رادع يرجعنا عن ظله، و ماسمعنا نداء أحد دون ندائه؛ بل اللّه‏ سدده بنفوذ كلمته و صدقه فى كتابه بقوله جل ثنائه: «أولم يكفهم اِنّا أنزلنا عليهم آيات بينات»؛ و فى مقام آخر، قال مرتجزاً فى كتابه و اظهاراً لسلطانه: «و ان كتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورهًْ من مثله و ادعوا شهدائكم من دون  اللّه‏ ان كنتم صادقين.
«فقد شهداللّه‏ الآيات لهى التبيان و انها لتكفى العالمين و يمتنع عن الخلق الايتان به مثلها و لو اجتمعت خلق الأولين و الآخرين. وليست الآيات فى ظاهر مرآنا و مسمعنا الا كلمات ينطق بها داعى الحق و ينسبها الى اللّه‏ رب العالمين. فاذا، لو وجدنا الآيات من داعى الحق، فلابد من أن نعترف  بأنه هو الحق، اذا قد أتى بحجج المرسلين. و فى مقام آخر قال: «أم يقولون افتريه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه‏ ان كنتم صادقين. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم اللّه‏». و انه جل سلطانه قال بمثله هذا القول فى أول الأيام بعد الذى جائهم برايات بقدره و سلطان و مااستجابوه أحد من أولى العلم و العرفان. اذاً، فاعلموا بأنها نزلت من لدن منزل قديم. و قال فى مقام آخر: «قال موسى أتقولون للحق لما جائكم سحر هذا و لايفلح الساحرون. فلما ألقوا قال موسى ما جئتكم به السحر ان اللّه‏ سيبطله ان اللّه‏ لايصلح عمل المفسدين و يحق اللّه‏ الحق بكلماته ولو كره المجرمون».
     و فى مقام آخر قال: «و لو تقول علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من أحد عنه بحاجزين». قد قضى ما يقرب الى خمسين  من السنين و أتى فى ظلل من الغمام من قام أمام وجوه أهل الأديان و ألقى على أعناق الأنام سلاسل حبه و أغلال عبوديته و انهم سرعوا فى مشهد الفداء حباً لجماله كما شهدتم و سمعتم طول شهور و سنين. فأين من يأخذه باليمين؟! و أين من يقطع الوتين؟! و انه هو أصدق الصادقين.
     هل من قادر يمنعه؟ و هل من عالم يبطله؟ و هل من ناطق يحق الحق بكلماته ولو كره المجرمون؟ تاللّه‏ إنه هو هو و أنتم غافلون؟! فانصفوا يا إخوانى هذا للّه‏ و أصدق حديثاً أم أنتم الصادقون؟ هل أنتم تفلحون يا ملاء الأوهام و الظنون أم نحن المفلحون؟ و قد فتح اللّه‏ على وجوهنا أبواب العلوم. و هل أنتم تغلبون علينا فى مضمار البرهان و فى ميادين العلم و العرفان أم نحن الغالبون؟ إنا لما جئنا من سماء الأمر و وجدنا أغنام اللّه‏ التى تفرقت من الذئاب طول القرون و الأعصار فى معاقل عملكم و عرفانكم! فتركنا الذئاب و أرجعنا الأغنام بقدرهًْ اللّه‏ و سلطانه. و جمعناهم فى ظل سدره الظهور، و نجمعهم بحول اللّه‏ و قوته فى كل يوم و حين. و ما منكم من أحد عنا بحاجزين. هل يجدون يداً فوق أيدينا؟ و هل تقدرون أن تمنعونا أو ترجعوا أغنامنا و لو كانوا لكم أزواجاً و بنين؟ لا و نفسه المهيمن على العالمين! إنه قد جعلنا من أيادى أمره و فوق أيديكم. ولو شاءاللّه‏ لنجعلكم أمهًْ واحدهًْ و نجمعكم فى هذا الظل المبارك الممدود.
     ثم أعلى و أسلم من هذا المقام على ملل الأرض أجمعين. ثم أقول: يا ملاء الملل! تاللّه‏ ما كان المقصود من هذا الكتاب إلا افتتاح باب البيان بين‏الملل و الأديان بالروح و الريحان! لذا اقتصرت فى مقام الاحتجاج بذكر بعض ما نزل فى كتاب اللّه‏ العزيز الوهاب. إن قبلتموه، فنعم الوفاق؛ و الا فليس بيننا و بينكم من شقاق.
     إنى أترك ما عندى. و انكم يا إخوانى! فاتركوا ثم تعالوا إلى كلمهًْ سواء بيننا و بينكم فنجعل ما اتفقنا عليه من المحكمات، و ما اختلفنا فيه من بعده من المتشابهات، فنعمل بالمحكمات و نسعى فى رفع المتشابهات بالمحبهًْ والو داد.
     و بعد، به بيان پارسى عرض مى شود تا تمامى اهالى از عالى و دانى و از عالم و عامى آگاهى يابند و همراهى نمايند.
     مجملاً، اول امرى كه جميع احزاب عالم در او مشارك‏اند و مخالفت ندارند، اين است كه بدء كل از عالم عنصرى است و رجع كل به عالم ترابى است. و در اين مقام كل اخوان‏اند و در رتبه و مقام يكسان‏اند. كل يگانه‏اند و بيگانه ندارند. كل امت واحده‏اند و كل بر يك ملت‏اند و شريعت كل  موافقت است و طريقة محبت و شفقت است؛ بلكه اگر نيك بنگريم، كل عين هم‏اند و كل نفس يكديگرند؛ چه، كه از مبدأ واحد ظاهرند و به مبدأ واحد راجع‏اند. كل به كل محتاجيم و هر يك فقر خود را به سوى دون خود مى‏دانيم و مى‏بينيم. و غناى خود را به سوى خود مشاهده مى‏نماييم. و در اين رتبه كه كل داريم، بر يكديگر برترى نداريم. همان قسم كه عامى و دانى به عالم و عالى محتاج‏اند، همين قسم اين دو به آن دو احتياج دارند. پس در اين حال سزاوار آنكه با كل صلح كل نماييم و بر بساط وحدت و اتحاد درآييم.
     خير كل را بخواهيم و خير كل را بگوييم. و مكرر بگوييم و بشنويم تا در يكديگر نفوذ نماييم. چنان بگوييم كه سامع را نرنجانيم و گوش را چنان فرادهيم كه قائلى را كسل ننماييم. فخر و افتخار و كبر و استكبار را كنار بگذاريم. برترى را برداريم و از امتياز احتراز نماييم؛ يعنى هر كه برترى يابد بر فروتنى افزايد، و هر كه امتياز دارد به قميص خضوع درآيد؛ و هريك در نتايجى كه دارند مشاركت نمايند و به يكديگر راجع دهند تا هر يك هر برترى‏اى كه بيند برترى خود شمارد و هر امتياز را امتياز خود داند. بد نگوييم اگرچه بد بشنويم و بد نكنيم اگرچه بد ببينيم تا بدى و بدگويى را از عالم برداريم. به دانش و بينش خود اعتماد نكنيم. نزد هر قائل سامع شويم و براى هر سامع لسان باشيم. لسان را براى آنكه بفهمانيم بازداريم، و سمع را براى آنكه بفهميم فرادهيم. و اول امرى كه بايد مقدم شماريم آنكه از تابعين آنى خود چشم برداريم و نوع عالم انسانى را ملحوظ داريم. از يك شبر وطن وهمى بگذريم و عالم را وطن حقيقى دانيم. و در هر اسبوع بلكه در هر يوم در انجمن دانش و بينش درآييم و عقول متفرقة خود را كه هريك سهمى ناقص برده‏ايم همه را يك نماييم و در مصالح و منابع ابناء جنس خود مشاوره نماييم. از جلوس مأيوس نشويم، و فرق نگذاريم در بين آنكه تابع شويم و يا متبوع باشيم، خادم باشيم و يا مخدوم باشيم، بر صدر جلال درآييم و يا بر صف نعال نشينيم.
     قسم به جمال ذوالجلال! كه اين مفقود خود را براى اين كار حاضر دارم و غرضى در اين گفتار ندارم. لسان را از براى هر سمع ناطق دارم و سمع را از براى هر لسان خاضع كرده‏ام و هيچ امرى را تمنا ندارم كه به خود راجع دهم. و تمام مقصود اصلاح حال عموم و آسايش نفوس است. هر كه دارد سر همراهى ما بسم‏اللّه‏ ! و يا لااقل اين بنده را اخبار دهد تا سر را قدم سازم و در فناء باب انس او درآيم و خدمت او را خدمت عموم اهل عالم شمارم. و هذه أول كلمهًْ سواء بيننا و بينكم.
     هرگاه به محبت نشستيم و با رأفت و شفقت گفتيم و شنيديم، كلمة ثانى را كه باز در او مساوى هستيم، كلمه به كلمه عرض مى‏نمايم و از الف مى‏گذرانم. و ما توفيقى إلا باللّه‏.
     و ختام، محض اتمام حجت عرض مى‏نمايم كه اين عبد عهد مى‏نمايد كه اگر سامع ديده شود، ولو نفس واحد باشد، اختلاف از بين برداشته شود و متشابه در ميان نماند. و البته اگر يك نفس يافت شود كه درصورت دو شويم و در معنى يك باشيم، در تمام آحاد نفوس نفوذ نماييم.
     در هر حال لسان ناظر كه سامع يابد، و سمع منتظر كه ناطق بيند، و چشم به هر شطرى نگرد كه يك نفر موافق مشاهده نمايد. تم السلام على كل الأنام.

بررسى اصول پيشنهادى مطرح شده در نامة آقا جمال‏الدين بروجردى

بشارت خداوند به «نفس خود» و «لقاى خود» و «ايام خود
     ديده مى شود كه آقا جمال‏الدين بروجردى در نامه‏اى كه به حاج شيخ هادى نجم‏آبادى نگاشته، ابتدا خداوند را حمد و ستايش گفته است. وى نوشته: خداوند به انبياء گذشته بشارت داد كه «نفس خود» را «به نفس ظهور خود» ظاهر خواهد كرد. در كنار اين بشارت، «لقاى خود» و «ايام خود» را نيز به ايشان وعده داده است.

ظهور «نفس‏اللّه‏» و «ايام‏اللّه‏» در زمان حيات نويسندة نامه
     وى، در ادامه، ستايشى ديگر به خداوند عرضه كرده و سبب آن را ظهور «نفس خدا» و «ايام خدا» در زمان حيات خود دانسته است. در پى آن نيز از مردم خواسته تا آن «جمال‏اللّه‏» را دريابند.
     سپس از كسانى كه به باور و اعتقاد او اطمينان ندارند، دعوت كرده تا كتابهاى آسمانى قديم مانند تورات و انجيل و زبور را بخوانند و از «اهل ذكر» بپرسند تا نشانه‏هاى «جمال‏اللّه‏ موعود» را، كه اكنون ظاهر شده، ببينند.

دعوى ذكر شدن ظهور ميرزا حسينعلى بهاء در قرآن
     آقا جمال‏الدين پس از ذكر كتابهاى پيشينيان، به قرآن توجه كرده است. وى از شك‏كنندگان در «جمال‏اللّه‏ موعود» خواسته تا در قرآن دقيق شده و «مراداللّه‏» را از آن بيابند.
     همچنين، نوشته كه اگر از «مراداللّه‏» ذكر شده در قرآن غفلت كرده‏اند، خود برخى از آيات را تفسير مى‏كند تا شك‏كنندگان به ظهور «ايام‏اللّه‏» در اين زمان، تذكر يافته و به بروز «لقاءاللّه‏» در اين عصر يقين كنند. در ادامه نيز آياتى از قرآن را آورده و به آنچه «مراداللّه‏» مى‏دانست، تفسير كرده است.
     خواندن متن نامة بالا آشكارا نشان مى‏دهد كه آقا جمال‏الدين، بدون آنكه دليلى به دست دهد، آيات قرآنى موردنظر را اشاره‏كننده به ظهور ميرزا حسينعلى بهاء و دعوت او به آيين بهائى دانسته است.

ميرزا حسينعلى بهاء «هيكل اللّه‏» بود
     ديده مى شود كه  آقا جمال‏الدين، در اين ميان، بهاء را «هيكل‏اللّه‏» ناميده است. او در بيان اين تعبير حمايت بهاء را نيز داشت.
     زمانى ميان آقا جمال‏الدين و برخى ديگر از بهائيان برجسته دربارة چگونگى ايمان به بهاء بحث درگرفت. بهاء لوحى براى وى فرستاد و از مراتب ايمان به خود سخن گفت:
اى جمال! به مقر اقدس وارد شدى و به منظر اكبر فائز گشتى. امواج بحر معانى الهيه را به چشم ظاهر مشاهده نمودى و كلمات طامات، كه هريك مخزن لئالى حكمت بود، به گوش خود اصغا كردى و فيوضات منبسطة رحمانيه و رحمت واسعة الهيه را نسبت به كل بريه، به قدرى كه عرفان آن ممكن است على ما ينبغى لك، ادراك نمودى... انا خلقنا النفوس أطواراً. بعضى در اعلى مراتب عرفان سائرند و بعضى دون آن. مثلاً، نفسى غيب منيع لايدرك را در هيكل ظهور مشاهده مى‏نمايد من غير فصل و وصل؛ و بعضى هيكل ظهور را ظهوراللّه‏ دانسته و اوامر و نواهى او را نفس اوامر حق مى دانند. اين دو مقام، هردو، لدى العرش مقبول است و لكن، اگر صاحبان اين دو مقام در بيان اين دو رتبه نزاع و جدال نمايند، هردو مردود بوده و خواهد بود.

     روشن است كه بهاء نوع اعتقاد آقا جمال‏الدين به خود را «اعلى مراتب عرفان» دانسته اما مرتبه‏هاى نازل‏تر ايمانى را نيز پذيرفته است.
     صبحى‏مهتدى نيز از اين اعتقاد آقا جمال‏الدين سخن گفته است:
از روزى كه طهران جمعى بهائى در خود ديد و بالنسبه به آن جمعيت نفوس مهمى در ميانه پيدا شد، با وجود آنها روزى را بى‏گفت و گو به سر نبرد.
     نخستين قضيه‏اى كه به ميان آمد و باعث رنجش شد، معارضة آقا جمال بروجردى و ملا على اكبر شهميرزادى بر سر اين حرف بود كه آقا جمال بر وفق مشرب متصوفه مى‏گفت: «بهاء خداى غيب منيع لايدرك است!» و ملا على‏اكبر مى‏گفت: «اين مقوله كفر است و او مظهر غيب منيع لايدرك است!»
    و در اين خصوص سخنها به ميان آمد تا بالاخره براى رفع جدال از خود صاحب كار استفسار كردند و او در لوحى كه مطلعش اين است: «غيب منيع لايدرك ينوح و يبكى»، جواب نامة ايشان را داد ولى هيچ‏يك از اين دو قول را رد نكرد بلكه گفت: «اگر مقصود شما از اين حرفها مجادله باشد، هر دو باطل‏اند!»

نسبت على‏محمد باب با ميرزا حسينعلى بهاء
     آقا جمال‏الدين در بخشى از آيات مورد نظر به اعتقاد خود دربارة على‏محمد باب و نسبت او با ميرزا حسينعلى بهاء نيز اشاره كرده است:
هل ينظرون الا أن تأتيهم الملائكه أو يأتى ربك أو يأتى بعض آيات ربك؟ يوم يأتى بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها» الى قوله «انا منتظرون». تاللّه‏ قد أتى بعض آيات الرب فى سنهًْ الستين! و أتت الملائكه من قبل و من بعد. ثم أتى الرب فى الثمانين بمجد عظيم. اِن الذى ظهر فى الستين قد بشر الناس يهذا النبأ العظيم بقوله جل ثنائه و عز ذكره: فارتقب الثمانين

     فراز بالا حاكى از اين است كه آقا جمال‏الدين مانند پيشواى خود باب را بشارت‏دهنده به ظهور بزرگ بهائى خوانده است. وى ظهور باب را كه در سال 1260 هجرى قمرى رخ داد، وقوع برخى از آيات رب دانسته و آمدن رب را به سال هشتادم كه همان 1280 هجرى قمرى باشد، نسبت داده است.
     پيش از اين آمد كه بهاء در اواخر سال 1279 هجرى قمرى، زمانى كه بغداد را به سمت اسلامبول ترك مى‏كرد، دعاوى خود را آشكار نمود، اين زمان را با تقريب به سال 1280 تعبير مى‏كنند.

بحث دربارة اينكه «لقاءاللّه‏» ديدار با ميرزا حسينعلى بهاء بوده است
     آقا جمال‏الدين در تعريف لقاءاللّه‏ آياتى از قرآن آورده است. اين آيات به قرار زيرند:
1. هل ينظرون إلا أن يأتيهم اللّه‏ فى ظلل من الغمام: آيا انتظار دارند كه خداوند در سايه‏هايى از ابر به سوى ايشان آيد؟
2. اعلموا أنكم ملاقوه و بشّر المؤمنين: بدانيد كه شما او [= خداوند] را ملاقات خواهيد كرد. پس به مؤمنان بشارت ده.
3. قد خسرالذين كذبوا بلقاء اللّه‏: همانا كسانى كه لقاى خداوند را دروغ دانستند، ضرر كردند! 
4. لعلكم بلقاء ربكم توقنون: شايد به ملاقات پروردگارتان يقين كنيد.
5. فمن كان يرجو لقاء ربه ...: پس هركه به ديدار پروردگارش اميدوار است،... 
6. بلقاء ربهم كافرون: [ايشان] ملاقات پروردگارشان را منكرند.
7. فلاتكن فى مريهًْ من لقائه: پس دربارى ملاقات [موسى] با او [= خداوند] شك نكن.  8. إنك كادح إلى ربك كدحاً فملاقيه: اى انسان، تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات مى‏كنى.
9. إن المتقين فى جنات و نهر. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر: همانا پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشت جا دارند. در جايگاه راستى و حقيقت، نزد خداوند مالك پرقدرت.
10. جاء ربك و الملك صفاً صفاً: [زمانى كه امر] پروردگار تو و ملائكه صف به صف بيابند.
    آيات دوم تا نهم به لقاءاللّه‏ اشاره دارند و آيات يكم و دهم نيز، در نگاه داعى بهائى، از آمدن خداوند سخن مى گويند.
     روشن است كه مجموع آيات گزينش شدة آقا جمال‏الدين بروجردى به عنوان كسى كه بهاء را «هيكل‏اللّه‏» مى‏دانست، نشان مى‏دهد كه وى بر آن بود كه «ميرزا حسينعلى بهاء خداوند بود كه آمد و لقاءاللّه‏ صورت گرفت.» به عبارت ديگر، وى لقاءاللّه‏ را در ديدار «هيكل‏اللّه‏» يعنى بدن عنصرى ميرزا حسينعلى بهاء مى‏دانست. در ادامه خواهد آمد كه شيخ هادى نجم‏آبادى نيز چنين برداشتى از سخن او داشته است.

«صلح كل» و «وحدت نوع عالم انسانى»: اعتقاد مشترك كه بايد اساس گفت و گو قرار گيرد
     آقا جمال‏الدين پس از ذكر آيات قرآن و تطبيق بدون دليل آنها با ظهور ميرزا حسينعلى بهاء، از مخاطبان نامه خواسته تا خويشتن را خالص كرده و قلبها و گوشهاى خود را از آنچه از پدران خود شنيده‏اند پاك نموده اساس گفت و گو را بر اعتقادى كه ميان او و ايشان مشترك است قرار دهند. باور مشترك در نگاه وى پس از «عرفان‏اللّه‏» و «حب‏اللّه‏»، «محبت به خداوند و دوست داشتن همة مردم» است.
     وى در اين بخش از مخاطبان خواسته كه با «فرح و انبساط» هر آنچه مى‏خواهند از او بپرسند و هرچه را كه او مى پرسد پاسخ دهند. سپس چنين آورده: «أصل الدين بعد عرفان‏اللّه‏، هو حب‏اللّه‏ و حب من على الأرض أجمعين. و أصل الشرع هو اتحاد الناس فى أقوالهم و أفعالهم و أخلاقهم و أطوارهم من كل وضيع و شريف.»
     آقا جمال‏الدين اين رويكرد را در بخش پايانى نامه نيز آورده است:
... اول امرى كه جميع احزاب عالم در او مشارك اند و مخالفت ندارند اين است كه بدء كل از عالم عنصرى است و رجع كل به عالم ترابى است... پس در اين حال سزاوار آنكه با كل صلح كل نماييم و بر بساط وحدت و اتحاد درآييم... اول امرى كه بايد مقدم شماريم آنكه از تابعين آنى خدا چشم برداريم ونوع عالم انسانى را ملحوظ داريم.

     اين سخن همانى است كه در ادبيات بهائيان به «وحدت عالم انسانى» تعبير مى‏شود.
     ميرزا حسينعلى بهاء در آثار خود به اين اصل اشاره كرده است: «بگو: اى دوستان، سراپردة يگانگى بلند شد! به چشم بيگانگان يكديگر را نبينيد! همه بار يك داريد و برگ يك شاخسار!... بگو: اى مردمان، در ساية داد و راستى راه رويد و در سراپردة يكتايى درآييد!»
    زمانى كه ادوارد براون در سال 1307 هجرى قمرى به ديدار بهاء رفت، يكى از مسائلى كه از او دربارة آيينش شنيد، وحدت عالم انسانى و صلح عمومى بود:
الحمدللّه‏ كه فائز شدى... تو آمده‏اى كه اين مسجون منفى را ببينى! ... ما بجز صلاح عالم و فلاح امم غرضى نداريم... تمام ملل بايد صاحب يك مذهب شوند و جميع مردم با هم برادر گردند. رباط دوستى و اتحاد مابين فرزندان انسان بايد مستحكم شود و اختلاف مذهبى و نزاع قومى از ميان ايشان مرتفع شود. چه عيبى در اينها هست؟!... بلى؛ همين‏طور خواهد شد. اين نزاعهاى بى‏ثمر، اين جنگهاى مخرب برطرف خواهد شد و صلح اكبر به جاى آنها برقرار خواهد گرديد... اين نزاعها و جنگها و خونريزيها و اختلافات بايد تمام شود و تمام مردم مانند يك خانواده باهم زيست كنند... نبايد شخصى فخر كند كه وطن خود را دوست دارد، بلكه بايد فخر كند كه نوع بشر را دوست مى دارد.

     نويسندة بهائى نامه نيز بر همين مبنا «حب من على‏الارض» و «اتحاد الناس» را اساس دين خوانده و شيخ را بدان دعوت كرده است.
     وى، در ادامه، نوع اعتقاد به چگونگى نظام عالم را به دو ديدگاه تقسيم كرده است. نگاه نخست آنكه جهان را مالكى است كه اوامر و نواهى دارد و همگان بايد به آن دستورها پايبند باشند. رويكرد دوم نيز برقرارى نظام بر اساس آراء جمهور است كه به همه، از زن و مرد، حق دخالت در ادارة جهان را داده است.
     بعد از آن، به مخاطبان خود نوشته كه اگر ايشان جمهورى مى‏خواهند، پس ديندارى ايشان ــ كه البته باطل بوده و تماثيلى است كه با پافشارى به آن متوجه‏اند ــ از روى چيست؟! و اگر به مالك جهان باور دارند، پس چرا از كسى كه با نشانه‏هايى بزرگ‏تر از تمام مظاهر پيشين آمده و بر كرسى قضاء خود نشسته و مردم را به خود خوانده و هرچه در مملكت خود بخواهد مى‏كند و هر حكمى بخواهد بر عباد خود جارى مى‏سازد، اعراض كرده‏اند؟!

بهاء حق است چون اگر باطل بود بايد به قدرت الهى نابود مى‏شد
     اين داعى بهائى بر آن است كه اگر نفس‏اللّه‏ موعود كسى جز بهاء باشد، پس حجت خدا بر پيروان او ــ كه به راه باطل افتاده و مدعى دروغينى را پيشوا قرار داده‏اند ــ چيست؟ خداوند بايد بهاء را رسوا مى‏كرد و با جنود غيب خود دعوت او را از ميان مى‏برد! اين در حالى است كه از زمان ظهور او چهل و نه سال گذشته و هيچ‏كس در برابر او به پا نخاسته است! نه تنها كسى بلند نشده، بلكه خداوند او را با نفوذ كلمه‏اى كه داده، استوار كرده است!
     آقا جمال‏الدين در ادامه برخى آيات قرآن را به عنوان نمونه‏هايى از حمايت خداوند از دعوت بهاء آورده كه مانند تطبيقهاى پيشين او تنها ادعايند و فاقد هرگونه مبناى منطقى.

هيچ‏كس نتوانسته آياتى مانند آيات بهاء نازل كند
     وى با توجه به يكى از آيات قرآن، كه در مقام تحدى است، نوشته كه تاكنون كسى نتوانسته آيه‏اى مانند آيات بهاء بياورد:
فقد شهداللّه‏ بأن الآيات لهى التبيان و إنها لتكفى العالمين و يمتنع عن الخلق الإيتان بمثلها و لو اجتمعت خلق الأولين و الآخرين. و ليست الآيات فى ظاهر مرآنا و مسمعنا إلا كلمات ينطق بها داعى الحق و ينسبها إلى اللّه‏ رب العالمين. فإذاً لو وجدنا الآيات من داعى الحق، فلابد من أن نعترف  بأنه هوالحق إذ قد أتى بحجج المرسلين.
     همانا خداوند شهادت داده كه اين آيات‏اند كه تبيان‏اند و براى جهانيان كفايت مى‏كنند. و تمام مخلوقات از آوردن مانند آنها ناتوان‏اند حتى اگر تمام گذشتگان و همة آيندگان جمع شوند! آيات در ديدار و شنيدار ما جز آنچه داعى به سوى حق مى‏خواند و به حق نسبت مى‏دهد، نيستند. پس اگر ما آيات را از داعى حق يافتيم، چاره‏اى از پذيرش دعوى او نيست چرا كه او با دليلى كه رسولان الهى مى‏آوردند، آمده است.

     وى در ادامه، اين آيه را آورده: «ولو تقول علينا بعض الأقاويل لأخدنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من أحد عنه بحاجزين»  و سپس نتيجه‏اى گرفته كه ترجمه‏اش اين است:
اكنون حدود پنجاه سال گذشته و او در سايه هايى از ابر آمده و در برابر بزرگان اهل اديان ايستاده و بر گردن مردم زنجيرهاى محبت و عبوديت خويش را افكنده كه ايشان از آن روى كه جمالش را دوست مى دارند، خود را فدايش مى كنند همانگونه كه مى بينيد! در اين مدت آيا شنيده ايد كه اخذ يمين و قطع وتين شده باشد؟!

     بر همين اساس است كه مخاطبان خود را به «غفلت» و «اوهام» و «ظنون» نسبت داده و از ايشان خواسته تا راستى سخن خداوند را دريابند و بهاء را مظهر الهى بدانند.
     وى، در ادامه، در فرازهايى كم و بيش طولانى به تجليل از آيين بهائى و گسترش آن پرداخته و نوشته كه هيچ‏كس نخواهد توانست آن را جلوگير شود. علم و عرفان الهى را راه باز شده به سوى بهائيان دانسته و در آن وادى ايشان را غالب خوانده است. در نهايت نيز مقصود خود را از نگاشتن اين نامه گشايش باب گفت و گوى دوستانه ميان اهل اديان و «رفع متشابهات» از روى محبت ياد كرده است!

تأكيد دوباره بر وحدت عالم انسانى
     در بخش انتهايى نامه، كه به فارسى نوشته شده، آقا جمال‏الدين خلاصه‏اى از همان مطالب قسمت عربى را آورده است.
     وى بر آن است كه به سبب مسائل مشتركى كه ميان همگان موجود است، «سزاوار آن كه با كل صلح كل نماييم و بر بساط وحدت و اتحاد درآييم.» و تمام مكارم اخلاقى را رعايت كنيم و «نوع عالم انسانى را ملحوظ داريم» و «عالم را وطن حقيقى دانيم» و «عقول متفرقة خود را، كه هر يك سهمى ناقص برده‏ايم، همه را يك نماييم و در مصالح و منافع ابناء جنس خود مشاوره نماييم.
     در پايان نيز قسم ياد كرده كه خود حاضر است پيش از همه در اين مسير قدم گذارده پس از حاصل شدن همراهى و همزبانى، كلمة مشترك دوم را به ميان آورد تا بر اساس آن گفت و گو شود: «و هذه أول كلمه سواء بيننا و بينكم. هرگاه به محبت نشستيم و با رأفت و شفقت گفتيم و شنيديم، كلمة ثانى را، كه باز در او مساوى هستيم، كلمه به كلمه عرض مى نمايم و از الف مى گذرانم. و ما توفيقى الا باللّه‏»

تحليل رسالة نخست شيخ‏هادى نجم‏آبادى در پاسخ به آقا جمال‏الدين بروجردى

خداوند ناديدنى است
     حاج شيخ هادى نجم‏آبادى رسالة نخست را با نام خداوند و سپاس و تنزيه و تقديس او شروع كرده و در همين سرآغاز نيز نادرست دانستن سخنان آقا جمال‏الدين را از ياد نبرده است:
بسم‏اللّه‏ الأحد الفرد المتعالى عن المكان و الزمان و الكيف و الأين، المتقدس عن رؤيهًْ الأبصار و رؤيهًْ الأفكار، المتنزه عن الحلول و الاتحاد و التشبه بما سواه. الذى لاتراه العيون و الأبصار و لا تدركه القلوب و الأفكار. لولا وصفه لنفسه لم يصفه الواصفون. تعالى عن وصف الواصفين. و لولا نعته لذاته لم ينعته الناعتين. و لولا إلهامه للتفكر فى آثاره لم يطلع على آثاره المبصرون.

     به‏طورى كه ملاحظه مى‏شود، حاج شيخ هادى در اين خطبة آغازين خود خداوند را ناديدنى با چشم سر و نيز بصر فكر خوانده، و ذات مقدسش را از حلول و اتحاد و شبيه شدن به غير خود برى دانسته است. روشن است كه شيخ در اين فراز آغازين به سخنان آقا جمال‏الدين دربارة هيكل‏اللّه‏ بودن ميرزا حسينعلى بهاء نظر داشته است.

لقاءاللّه‏ جز ايمان به خدا، كه همان ايمان به مظاهر الهى است، چيز ديگرى نيست
     وى، در ادامة اين مقال مظاهر الهى را از آشكارترين آثار خداوند خوانده و نوشته كه هر كس ايشان را اطاعت كند و به هدايت‏شان فايز شود، به «لقاءاللّه‏» رسيده است: «فمن اتبعهم و اهتدى بهديهم فاز بلقائه. يدعون الناس إلى لقاءاللّه‏ بالموت عن قيود الأهواء و الأوهام و سلب الأضداد و الأنداد.»
    سپس به بسط موضوع لقاءاللّه‏ و تعريف آن، با توجه به آيات قرآن، پرداخته است:
آيات فرقانيه كه بيان رجاء لقاءاللّه‏ و فوز به لقاءاللّه‏ در حق مؤمنين به مظاهر سابقين و لاحقين نموده است ــ كه اعلى مقامات مقربين است، ــ نه اشاره به رؤيت اجساد مطهرة مقدسة ايشان است، بلكه لقاءاللّه‏ عبارت از كمال معرفت است در حق بارى تعالى به واسطة مظاهر مقدسه، يا بدون واسطه چنانكه خود مظاهر فائز شده بودند به لقاء پروردگار خود بر نحو اتم و اكمل به افاضة الهيه و تجليات رحمانيه. 
     پيش از اين آمد كه آقا جمال‏الدين بروجردى مشاهدة بدن عنصرى ميرزا حسينعلى بهاء را لقاءاللّه‏ خوانده و آياتى از قرآن را براى دعوى خود شاهد گرفته بود. شيخ هادى نجم‏آبادى در اينجا در پاسخ به او آيات قرآن را گوياى آن مى‏داند كه لقاءاللّه‏ معرفت به خداوند است كه از راه ايمان به «مظاهر سابقين و لاحقين» حاصل مى‏شود نه ديدن بدن جسمانى مظاهر الهى.

مظاهر لاحقين»: قرينة نخست بر ايمان بابى شيخ هادى نجم آبادى»
     نكتة مهمى كه علاوه بر پاسخ به داعى بهائى جلب توجه مى‏كند، اعتقاد شيخ به «مظاهر لاحقين» است كه در آينده خواهند آمد. اين گفتار را بايد يكى از نشانه‏هاى ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى دانست. اين از آن روست كه شيخ با در نظر داشتن «آيات فرقانيه» دربارة «مظاهر لاحقين» سخن مى‏گويد. نتيجة منطقى گفتار او اين است كه بعد از دور قرآن نيز مظاهر الهى خواهند آمد.
بابيان ــ برخلاف مسلمانان كه اسلام را آيين ابدى الهى مى‏دانند ــ بر آن بودند كه سلسلة رسولان الهى را انتهايى نيست و ايشان پيوسته خواهند آمد. عليمحمد باب بعد از رسول خدا ظاهر شد و «من يظهره‏اللّه‏» پس از او خواهد آمد و پس از من يظهره‏اللّه‏ نيز اين سنت ادامه خواهد يافت. ايشان اين باور را از تعاليم پيشوايشان، عليمحمد باب، گرفته بودند.

موت اختيارى»: راه رسيدن به لقاءاللّه‏»
     شيخ لقاءاللّه‏ را به «موت اختيارى» و دست برداشتن از «وهم و هوى» منوط دانسته است: «هركس حجاب وهم و هوى را از خود برداشت و موت اختيارى را اختيار نمود و به حيات جاويد خود را رساند، فائز به لقاءاللّه‏ خواهد بود.»
    معنى سخن شيخ اين است كه ايمان به مظهر الهى با دور كردن وهم و هوى، و روى آوردن به «موت اختيارى» حاصل مى‏شود. هدايت يافتن به هداى مظهر الهى نيز همان لقاءاللّه‏ است. پس موت اختيارى دريچه‏اى است به لقاءاللّه‏.

تفسير بابى از «موت اختيارى»: قرينة دوم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     موت اختيارى مورد اشارة شيخ نيز قرينه‏اى است بر ايمان بابى او. اين از آن روست كه عليمحمد باب «حقيقت موت» را در ايمان به مظاهر الهيه دانسته است:
... آنچه كل مكلف هستند بر اقرار بر اينكه آن حق است، نه اين موت معروف نزد خلق است، بلكه آن موت نزد ظهور و شجرة حقيقت [= مظهر الهى] است از مادون آن... كل ميت شوند به اينكه نفى نفى نمايند و اثبات اثبات... چنانچه در نقطة بيان [= عليمحمد باب] هر كس ميت شد، اقرار كرد به اين كه موت حق است...

     وى «موت» را در زمان خود در ايمان به بيان دانسته است:
و من يعرف الموت، لم يزل ميتاً عنداللّه‏ بأن لايشاء إلا ماشاءاللّه‏. و ذلك موته عند نقطهًْ‌البيان إذ ماشاءاللّه‏ لايظهر إلا بمشيتها. هذا حق الموت.
كسى كه موت را بشناسد، پيوسته نزد خداوند مرده خواهد بود به اينكه نخواهد خواست جز آنچه خداوند خواسته؛ و اين است مرگ او نزد نقطة بيان [= عليمحمد باب]. از آن رو كه آنچه خداوند بخواهد جز از مشيت نقطة بيان ظاهر نمى‏شود. اين است معنى درست موت.

     شيخ ديگر بار لقاءاللّه‏ و موت اختيارى را در نظر آورده و معنى جسمانى موردنظر آقا جمال‏الدين را نفى كرده است:
پر واضح است كه لقاءاللّه‏ به معرفت و قرب و وصول به ساحت جلال و قدس الهى است و آن نه به جوارح است بلكه به قلب و جنان است... لم يزل متجلى بود بر عباد خود. هر كس حجاب وهم و هوى را از خود برداشت و موت اختيارى را اختيار نمود و به حيات جاويد خود را رساند فائز به لقاء اللّه‏ خواهد بود.

نور مشرق از صبح ازل: قرينة سوم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     موضوع ديگرى كه در شرح معنى لقاءاللّه‏ مورد توجه شيخ هادى نجم‏آبادى قرار گرفته، «نور مشرق از صبح ازل» است:
غرض آن است كه شبهه نيست كه فوز به معرفت مظاهر حق به نورانيت، فوز به لقاءاللّه‏ است... ولى آنكه طالب فوز به لقاءاللّه‏ است، حاجب داخلى كه در وجود خود دارد، بايد بردارد و از ابتلاء به اوهام و ظنون تقليديه و وهميه خود را خارج نمايد و از علايق دنيويه، كه اغلال اعناق است، خود را برهاند. چون چنين نمايد، نور مظهر، كه نور مشرق از صبح ازل مى باشد، او را فرا خواهد گرفت. جل و تنزه و تقدس آن نور الهى قدسى كه در مظهر حق جلوه نموده، كه ديگرى معرف آن شود. بلكه خود مُظهِر خود مى باشد.

     شيخ در فراز بالا، مانند گذشته، لقاءاللّه‏ را همان معرفت مظاهر الهى و ايمان به ايشان دانسته است؛ بعد، گامى ديگر برداشته و نوشته كه طالب لقاءاللّه‏ بايد خود را از اوهام و علاقه‏هاى دنيايى رها كند تا «نور مشرق از صبح ازل» وى را فرا گيرد و به لقاءاللّه‏ نايل گردد. اين سخن شيخ نيز قرينة ديگرى است بر ايمان او به عليمحمد باب و حتى نشانه‏اى ضمنى است از پايبنديش به ميرزا يحيى ازل.
     شيخ هادى نجم‏آبادى در رسالة دومى كه براى «ردع و تنبه» آقا جمال‏الدين بروجردى نگاشته، اين معنى را با روشنى بيشترى آورده است. از اين روى؛ شرح آن در ادامه خواهد آمد.

هدايت يافتن در دو مرحله است: طلب عبد، و افاضة معبود
     شيخ، در ادامه، «هدايت يافتن» را در دو مرحله صادق دانسته:
     1. مرحله‏اى كه به بنده مربوط است. در اين مرحله شخص بايد خود را از حجابهاى وهمى و هواهاى نفسانى برهاند. اين حجابها و هواها موانعى هستند كه «مانع از رؤيت جلال و بهاء و جمال پروردگار» مى‏باشند.
     2. مرحله‏اى كه به پروردگار مربوط است. در اين مرحله «كشف سبحات جلال» از سوى خداوند صورت مى‏گيرد و «ارائة ملكوت سماوات» از جانب «پروردگار و مظاهر حق» انجام مى‏شود.
    وقتى بهره‏گيرى شيخ هادى نجم‏آبادى از حديث كميل و نگاه بابى او به آن حديث مورد توجه قرار گيرد، دانسته خواهد شد كه عبارت «كشف سبحات الجلال» نيز بر پاية همين نظرگاه آورده شده است.
     وى در ادامه خواسته تا اين دو رتبة هدايتى را واجد شده باشد: «ان شاءاللّه‏ و بحول اللّه‏ و قوته، آنچه اختيارى است درصددش برآمده، تحصيل نموده و خواهيم نمود. منتظر امر ديگر كه از جانب حق و مظاهر اوست، هستيم.»

تفسير بابى از آيات سورة نازعات: قرينة چهارم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     در اين فراز است كه شيخ تفسيرى بر آيات سورة نازعات آورده است. آيات مورد نظر شيخ بدين‏قرارند: «فأما من طغى * و آثر الحيات الدنيا * فإن الجحيم هى المأوى * و أما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى * فإن الجنهًْ هى المأوى.»
    تفسير شيخ نيز چنين است:
فإما من خاف مقام ربه بإلقائه الأوهام المانعهًْ عن معرفهًْ مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فإن جنهًْ لقاء اللّه‏ و رضوانه هى المأوى. و أما من طغى بمتابعهًْ الأوهام و إنكار ظهور أنوار الحق فى مظاهره و آثر الحيوهًْ الدنيا... فإن جحيم البعد و الحجب عن لقاءاللّه‏ هى المأوى.

     عبارتهاى پررنگ تفسير شيخ بر آيات بالا هستند كه در ميان متن قرآن نوشته شده‏اند. شيخ خوف از مقام پروردگار را در دور كردن اوهامى كه از معرفت مقام رب جلوگيرى مى‏كنند دانسته است. كسى كه چنين كرده و نفس خود را از هوا و هوس دور نمايد، «جنت لقاءاللّه‏ و رضوان خدا» مأواى او خواهد بود. همچنين، آن كه با تبعيت از اوهام نيز انكار ظهور انوار خداوند در مظاهر الهى طغيان ورزد و زندگى دنيا را بر آخرت و حيات جاودانه برگزيند، «جحيم دورى از لقاءاللّه‏» را جايگاه خود قرار داده.
     نگاهى به آنچه عليمحمد باب در معنى «جنت» و «نار» آورده، نشان از آن دارد كه شيخ در اين تفسير نيز به سخن او نظر داشته است: «[خداوند] هيچ جنتى از براى خلق من اعلاى از حضور بين يدى نفس من و ايمان به آيات من نيست. و هيچ نارى اشد از احتجاب اين خلق به مظهر نفس من [= نقطة بيان] و ايمان نياوردن به آيات من نبوده و نيست.» 
    عليمحمد باب در جايى ديگر ورود به جنت را لقاء مظهر الهى كه همان لقاءاللّه‏ است، دانسته:
هيچ جنتى اعظم‏تر [اعظم] از براى هيچ نفسى نيست كه در حين ظهور اللّه‏ ادراك نمايد او را و آيات او را بشنود، و ايمان آورده و به لقاء او، كه لقاء اللّه‏ است، فائز گردد و در رضاى او، كه بحر محيط بر رضوان است، سير نمايد و به آلاء جنت فردانيت متلذذ گردد... هيچ جنتى از براى ايشان از نفس ايمان عظيم تر نبوده و نيست... ولكن، ما فيها يتلذذون بلقائه حين ظهوره ثم بلقائه حين بطونه من حيث هم لايعلمون.

     همچنين، خود را جنت زمان دانسته كه مؤمنان با ايمان به او به آن وارد مى‏شوند:
اول ظهور [= اول ظهور عليمحمد باب]، جنت نقطة فرقان [= رسول خدا ]بوده. در آخرت او [= آخرت رسول خدا = نسخ اسلام] كه جنت بيان باشد، در اولاى او [= در اولاى دورة بيان] آن حين در علم خدا جنتى اعظم‏تر [عظيم‏تر] از او [= عليمحمد باب ]نبوده و الى يوم ظهور من يظهره اللّه‏ جنتى از او اعظم‏تر [عظيم‏تر]نيست. و حين ظهور او [= ظهور من يظهره‏اللّه‏] مبدل مى‏شود جنت اولاى نقطة بيان [= جنت اولاى عليمحمد ]به جنت اخراى او [= جنت من يظهره اللّه‏ = نسخ آيين بيان و شروع دورة من يظهره‏اللّه‏. ]

شناخت توحيد و اوهام: راه رسيدن به لقاءاللّه‏
     شيخ در فراز پايانى اين رساله نوشته كه داعى حق بايد «اوهام» و چگونگى مانع شدن آنها از «لقاءاللّه‏»، و نيز راههاى دورى از هوا و هوس را بيان كند. آن هنگام است كه مخاطب اگر «قلب» داشت و به سخن داعى گوش فراداد، خود را آماده كرده، كوشش كرده، و بصيرت طلب كرده است. پس از آن است كه خداوند او را به صراط مستقيم خود هدايت خواهد كرد.
    اينجاست كه رسالة نخست شيخ هادى نجم‏آبادى در «ردع و تنبه» آقا جمال‏الدين بروجردى پايان مى‏يابد.

تحليل رسالة دوم شيخ هادى نجم‏آبادى در پاسخ به آقا جمال‏الدين بروجردى

نقد شيخ هادى نجم‏آبادى بر جسم‏انگارى آقا جمال‏الدين بروجردى نسبت به بهاء
     شيخ هادى نجم‏آبادى در رسالة دوم، كه به خلاف رسالى نخست، هم تفصيلى است و هم از فرازهاى عربى بسيار بيشترى برخوردار است، نخست خطبه‏اى آورده است. اين خطبه نيز مانند فراز آغازين رسالة پيشين، به حمد و ثناى خداوند و تنزيه او از تشبيه پرداخته است.
    شيخ در بخشى از اين رساله نقد سخن جسم‏انگارانة آقا جمال‏الدين دربارة بهاء را به ياد آورده و نوشته:
ملاقات پروردگار جل و علا نه به رؤيت باصره است؛ تعالى اللّه‏ عن ذلك. راست است [كه] ملاقات مَظهَر ملاقات مُظهِر است [اما] از آن جهت [است] كه در او جلوه و ظهور نموده. و آنچه جلوه و ظهور نموده در آن وجود مقدس، مرئى به باصره نيست، بلكه مُدرَك و مَرئى به رؤيت قلب است كه معرفت بوده؛ چه، مظاهر مراياى حق مى‏باشند و جسم مرآت دخلى به مُرئى ندارد، بلكه آن جسم به صفاء خود مَرئاى مُرئى است.
    وى، در ادامه، شنيدن سخن مظهر حق و تبعيت از او را همان لقاءاللّه‏ دانسته است:
پس از آن كه مكلم لسان مظهر، غير او شد، لقاء حق در وجود او به شنيدن كلام حق است از او؛ و همچنين، علمى كه از او بروز مى‏كند علم حق است. به فهم و تعلم علوم الهيه از آن وجود مقدس، فائز به لقاء حق مى‏شود از جهت تعلم؛ و همچنين، آثار قدرت حق [كه] در او بروز مى‏كند، ملاقات قدرت ناشيه از او [ است كه] لقاءاللّه‏ است.

     شيخ تكلم خداوند با حضرت موسى را «خارج از كيفيت و صوت» دانسته و سخن گفتن او با خلق را سخن گفتن خداوند با ايشان دانسته كه به «مرآتيت» آن رسول الهى صورت گرفت. همچنين، در نگاه او، «افاضة روح القدس در حواريين لقاءاللّه‏ است كه از مرآت وجود عيسوى حاصل گشته.»
     وى آيه‏اى از قرآن را آورده  و براساس آن نتيجه گرفته كه پيروان نوح پيامبر به لقاءاللّه‏ فائز شده بودند نه آنكه بر اساس دعوى آقا جمال‏الدين لقاءاللّه‏ تنها به «ظهور بعد»، كه در نظر او همان ظهور ميرزا حسينعلى بهاء است، مربوط باشد.
    روشن است كه اين سخنان شيخ در پاسخ به گفتار آقا جمال‏الدين دربارة چگونگى جلوة خداوند در بهاء است كه خواسته يا ناخواسته به جسم‏انگارى مى‏انجامد:
حاصل آنكه: شبهه نيست كه لقاء اللّه‏ در وجود مظهر مى‏شود؛ ولى لقاء نه عبارت از ديدن جسم آن شخص است... پس آيات شريفة فرقانيه، [كه مورد نظر داعى بهائى هستند،] مثل آيات كتب سابقة سماويه كه در لقاءاللّه‏ نازل شده است البته از براى مؤمنين به مظاهر، به آن وجودات مقدسه است و در آن وجودات مقدسه. نه آنكه عبارت از رؤيت اجسام مقدسة آن وجودات بوده باشد كه از عالم عنصر است.

اعتقاد بر كامل‏تر بودن هر ظهور لاحق نسبت به ظهورهاى سابق:
قرينة پنجم بر اعتقاد بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     اين نكتة مهم را نيز نبايد از نظر دور داشت كه شيخ هادى نجم‏آبادى هر ظهور را نسبت به ظهور سابق كامل‏تر مى‏داند:
شبهه‏اى نيست در اينكه انوار مقدسة مظاهر كليه [= رسولان صاحب شرع] هريك كه مؤخر بوده اكمل از سابق بوده كه فرمودند: «نحن الآخرون و الأولون.»؛ چه كه جلوة حق از عالم نامتناهى در اين عالم متناهى بر حسب استعداد خلق است. و هرچه استعداد زياد مى‏شود جلوة اكمل و اظهر بروز مى‏نمايد...،  ظهورات سابقه بالنسبه به ظهورات لاحقه رشحه اى است از رشحات.

     اين سخن را به خودى خود نمى‏توان قرينه‏اى بر اعتقاد بابى شيخ دانست. اما ديده مى‏شود كه وى در هيچ جا اشاره‏اى به ختم نبوت نكرده و براى «ظهورات لاحقه» مرز پايانى قرار نداده است. از همين روست كه، با توجه به آنچه دربارة ايمان بابى وى دانسته شده، مى‏توان گفت كه وى اين ديدگاه را نيز از عليمحمد باب گرفته است:
... چنين است الى ما لانهايهًْ بما لا نهايهًْ ظهوراللّه‏ ظاهر، در هر ظهورى كيف يشاء؛ ولى ظهور بعد بلوغ ظهور قبل است. اين است كه در حين بلوغ حد بلوغ اشرف‏تر [اشرف] از اين است كه حد تحت خود را به خود نسبت دهد زيرا كه حد بلوغ آن را دارد...
     ... اين است كه در هر ظهور بعدى ظهوراللّه‏ اشرف است در حق مظهر به شأنى كه ظاهر است كه كل ظهورات قبل از براى رسول‏اللّه‏ خلق شده. و كل ظهورات و آن ظهور از براى قائم آل‏محمد [= عليمحمد باب] خلق شده. و كل ظهورات و ظهور قائم آل‏محمد از براى من يظهره‏اللّه‏ خلق شده. و همچنين، كل ظهورات و اين ظهور و ظهور من يظهره‏اللّه‏ از براى ظهور بعد من يظهره‏اللّه‏ خلق شده. و كل اين ظهورات از براى بعد بعد من يظهره‏اللّه‏ خلق شده. و همچنين، الى ما لا نهايهًْ‌، شمس حقيقت طالع و غارب مى‏گردد و از براى او بدئى و نهايتى نبوده و نيست.

تفسير بابى از «نار»: قرينة ششم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ، ديگر بار، به رويكرد جسم‏انگارانة آقا جمال‏الدين پرداخته و نوشته كه اگر در قرآن ديده مى شود كه آمده: «إلى ربها ناظره»،  منظور ديدن خود پروردگار نيست، بلكه مراد نظر به «جلال و جبروت و ملكوت الهى» است كه جهان را احاطه كرده است. مظاهر الهيه «محال مشيهًْ‌اللّه‏» هستند. پس هر كه مشيهًْ‌اللّه‏ را در ايشان ببيند لقاءاللّه‏ حاصلش شده است. و هر كس قدرت خدا و علم و سلطنت و قيوميت و جبروت او را در ايشان ديد به ملاقات خداوند نائل شده است. اين نكته نيز هويداست كه تا زمانى كه آن صفات الهى در آن شخص اثر نكنند، نمى‏توان او را دست يافتة به لقاءاللّه‏ دانست.
    سخنان شيخ بر همان مسيرى است كه از سوى عليمحمد باب ارائه شده است. عليمحمد باب بر آن بود كه «ظهوراللّه‏» با ديدن «ذات‏اللّه‏» يكى نيست زيرا كه «اين ممتنع است» و او «متعالى است از اينكه در شى‏ء باشد يا با شى‏ء باشد.»  وى خود را «شجره‏اى كه عن‏اللّه‏ ناطق است» خوانده  و اين همانى است كه شيخ از «محال مشيهًْ‌اللّه‏» بودن مظاهر الهى در نظر داشته است.
     شيخ، در ادامه، يكى از آياتى را كه آقا جمال‏الدين شاهد دعوى خود گرفته بود  آورده و نوشته كه حسرت كسانى كه لقاءاللّه‏ را دروغ مى‏دانستند به سبب عدم رؤيت عينى او نيست بلكه بدان علت است كه ايشان در «نار بعد» محترق شده‏اند.
     عليمحمد باب دربارة «نار» همانى را گفته بود كه شيخ آورده:
«اىُّ نار أبعد ممن لم يؤمن بها» (كدامين نار دورتر است از كسى كه به او [= نقطة بيان = عليمحمد باب] ايمان نياورده است؟!) ... «از براى نار شئون مالانهايهًْ بمالانهايهًْ بوده و هست. جوهر جواهر آن عدم عرفان باللّه‏ است كه در هر ظهورى به عدم عرفان ظاهر به ظهور در نفس ظهور ظاهر مى‏گردد كه مى‏خواند كل را به هر لسانى كه بر آن مبعوث گردد... و نار نار نگشته الا به عدم سجود از براى خداوند معبود كه به عدم ايمان به نقطة بيان اثبات اين كلمه از براى او مى‏شود؛ و اظهار ناريت نكرده در نزد خود و كل، الا آنكه از براى خدا كرده....

     روشن است كه شيخ هادى نجم‏آبادى اين تفسير را نيز از عليمحمد باب گرفته و در پاسخ به داعى بهائى به كار برده است.

تفسير بابى از «بعث»: قرينة هفتم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ در ادامه چون گذشته ايمان به خداوند را كه از ايمان به مظاهر او حاصل مى‏شود، همان لقاءاللّه‏ دانسته است.  در نگاه او، يكى از نتايج اين ايمان فانى شدن در مظاهر الهى است:
...ايمان به ايشان ايمان به خداست و ايمان به خدا ايمان به ايشان است... لازم است بر هر كس كه فائز شد به معرفت مظاهراللّه‏ كه خاضع شود و سر از آن آستانه نپيچد؛ بلكه اگر معرفت حاصل شود، ممكن نيست كه منقاد و خاضع نشود... چنانكه خود مظهر فانى در وجود حق است، عارف به مقام او فانى در آن وجود مقدس است. 
     وى، در ادامه، نوشته: «چگونه چنين نباشد و حال آنكه حيات جاويد او از اين بزرگوار است و از او مبعوث شده. (خلقوا من طينتهم) يعنى روح قدسى الهى، كه در ايشان بود، در مؤمنين به ايشان دميده شد (فإذا هم مبعوثون).» 
    رد اينگونه سخن گفتن شيخ را نيز در آثار عليمحمد باب مى‏توان يافت. وى دربارة «خلق شدن مؤمنين» و آنچه شيخ «حيات جاويد» و «خلق از طينت مظهر» خوانده، نوشته:
... هيچ فضلى اعظم‏تر [عظيم‏تر] از اين نيست كه در ظهور هر حقى، اهل آن ظهور كلمات‏اللّه‏ را اخذ نموده كه خلق كينونيات ايشان به اوست... هر كس به قدر كينونيت خود از منبع جود او [= مظهر الهى] زاد تا ظهور ديگر گرفته كه در مابين الظهورين به عطاى او مفتخر باشد اگرچه به آية واحده باشد....

     در نگاه سيد باب «اخذ كلمات‏اللّه‏» است كه «خلق كينونيات مؤمنان» مى‏كند. شيخ نيز «حيات جاويد مؤمنان» را به واسطة ايمان به مظهر الهى دانسته و آن را «خلق شدن از طينت مظهر الهى» ناميده است.
     معنى مبعوث شدن مورد نظر شيخ نيز پيش از او در گفتار عليمحمد باب آمده است:
... هر شيئى كه اطلاق شيئيت بر او شود در يوم قيامت [= ظهور جديد ] مبعوث مى‏گردد... و همين قسم، امروز كه روز بعث قرآن [= زمان نسخ اسلام] است، كل بامراللّه‏ مبعوث و قائم مى‏شود... هر كسى به سوى او [= به سوى شجرة حقيقت] راجع شد بعث او در عليين در ظل شجره اثبات مى‏گردد... همين كه مى‏فرمايد: «مبعوث كرديم كل شى‏ء را»، كل مبعوث مى‏گردند در امكنة خود در ظل نقطة واحده. اگر عليين است، به شجرة اثبات و اگر در دون آن است، به شجرة نفى.

     عليمحمد باب در اين فراز خواسته اين مطلب را برساند كه هر كس به مظاهر الهى ايمان آورد، بعث او در شجرة اثبات بوده است. شيخ نيز مبعوث شدن مؤمنان را همان دميده شدن «روح قدسى مظهر» در ايشان يعنى ايمان آوردن آنان به او دانسته است.

تفسير بابى از «دخان مبين»: قرينة هشتم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ، در ادامه، به بخشى ديگر از نامة آقا جمال‏الدين بروجردى اشاره مى‏كند. سخن آقا جمال‏الدين چنين بود:
... منها قوله، عز ذكره: «فارتقب يوم تأتى السماء بدخان مبين». تفكروا يا قوم فى لحن القول كيف استعاد عين هيكل‏اللّه‏ بذكر السماء و استعاد عمن يظهر من عنده يفر منه أهل الأكوان بذكر الدخان و قد كشف‏اللّه‏ عما أراده من لفظ السماء بقوله «فارتقب»، و أشار اليه بقوله «تأتى». يصدقنى فى ذلك من قرأ علم المعانى و البيان

     آقا جمال‏الدين در اين فراز آيه‏اى از قرآن آورده كه، بر طبق آن، دود آشكارى آسمان را فرا خواهد گرفت.  وى، بى‏هيچ دليل و برهان، كلمة سماء را همان «هيكل‏اللّه‏» يعنى ميرزا حسينعلى بهاء گرفته و دخان را نشانة فرار موجودات از او تعبير كرده و نوشته كه آگاهان علم معانى و بيان در درستى اين سخن با او همراه‏اند.
     شيخ اين سخن را از «عدم عرفان» وى به «لحن قول» در سخنان آسمانى پيشين دانسته است. در نگاه شيخ، اين «عدم عرفان به لحن قول» است كه موجب شده نويسنده نداند كه سمائى كه دخان مبين خواهد آورد، «سماء رفعت» است كه «دخان ظلمت» مى‏آورد.
     شيخ بر آن است كه «تخيل» نويسنده سبب شده تا سماء را «همين آسمان ظاهرى» بداند. نيز همان تخيل است كه موجب شده تا او «محل استواء رحمان» را آن كسى كه «عظيم و جليل» مى‏داند، بنويسد.  روشن است كه اين شخص عظيم جليل همان ميرزا حسينعلى بهاء بوده است.
     سبك و سياق نگارش شيخ هادى نجم‏آبادى در اين بخش نيز حاكى از ايمان او به سيد باب است. بابيان براساس تعاليم على محمد باب قيامت را به معنى ظهور مظهر الهى بعد معنى مى كردند. به همين جهت، در تفسير علائم پيش از قيامت نيز سخن مخصوص به خود داشتند. تفصيل اين گفتار در ادامة همين نوشته آمده است.
تفسير بابى از «يوم الفصل»: قرينة نهم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ، در ادامه، شمشير را از رو بسته و باورمندان به اين اعتقاد را با بيانى سخت نكوهش كرده است:
و هولاء هم المعتدون الذين باعتدائهم يكذبون بيوم الدين و هو اليوم الذى «لاتملك نفس لنفس شيئاً و الأمر يومئذللّه‏» و هو «يوم‏الفصل» الذى يفصل‏اللّه‏ بكلمهًْ‌الفصل بين‏الأمم المختلفهًْ الذين ما اختلفوا إلا من بعد ما جائتهم البينات بغياً بينهم فيفصل بين أهل التوريهًْ و الإنجيل و الزبور و الفرقان ببيان الكتب الإلهيهًْ بحيث يرجع الكل إلى كلمهًْ واحدهًْ و هى كلمهًْ التوحيد. 

     ديده مى‏شود كه او كسانى را كه در تفسير «دخان مبين» با داعى بهائى هم‏مسير هستند ظالمانى خوانده كه به «يوم‏الدين» دروغ مى‏بندند. روزى كه «يوم‏الفصل» است و خداوند با «كلمة فصل» ميان امتهاى گوناگون، كه بعد از رسيدن دلايل و بينات اختلاف يافتند، جدايى مى‏اندازد. اين امتها همان اهل تورات و انجيل و زبور و قرآن هستند. جدايى ميان ايشان نيز نتيجة بى‏توجهى به كتابهاى الهى است، يعنى كتابهايى كه موجب مى‏شوند همگى به «كلمة واحده» كه همان «توحيد» است بازگردند.
     شيخ سپس آياتى از قرآن كلمة «سواء» را كه در نگاه او همان توحيد صرف است، آورده و پس از آن به تعريف «يوم‏الفصل» پرداخته است: «فيوم‏الفصل يوم يظهر من ظهر من عنداللّه‏».  (= يوم‏الفصل روز ظاهر شدن كسى است كه از جانب خداوند آشكار مى‏شود.)
     پيش از اين آمد كه آقا جمال‏الدين از فرا رسيدن «يوم‏الفصل» با ظهور بهاء سخن گفته بود. همچنين، نوشته بود كه اين روز «يوم يقوم‏الناس لرب‏العالمين» است. «رب‏العالمين» نيز ميرزا حسينعلى بهاء است كه در ميان اهل اديان به پا خاسته است.
     نتيجة سخن شيخ اين است كه پس از دورة تورات و انجيل و قرآن، مظهر الهى ديگرى آمده، آثار الهى آورده و همگان را به سوى توحيد بازگردانده است. مقايسة گفتار شيخ با آنچه سيد باب در آثار خود دربارة روز قيامت آورده نشان مى‏دهد كه شيخ وى را آن مظهر الهى پس از اسلام مى‏دانسته است:
...مراد از يوم قيامت يوم ظهور شجرة حقيقت [= مظهر الهى صاحب شريعت] است... آنچه عنداللّه‏ و عند عرف اهل حقيقت مقصود از يوم قيامت است اين است كه از وقت ظهور شجرة حقيقت، در هر زمان به هر اسمى الى حين غروب آن، يوم قيامت است.... از حين ظهور شجرة بيان، الى ما يغرب، قيامت رسول‏اللّه‏ است كه در قرآن خداوند وعده فرموده... زيرا كه شى‏ء تا به مقام كمال نرسد، قيامت او نمى‏شود، و كمال دين اسلام الى اول ظهور منتهى شد... و قيامت بيان در ظهور من يظهره‏اللّه‏ است... 

     وى در جايى ديگر «محل فصل» را «جبل ماكو»، كه مكان نوشته شدن كتاب بيان بود، ذكر كرده: «حال كه يوم قيامت است، محل فصل‏القضاء در اين جبل است.»

توحيد: كلمة جامع و اعتقاد مشتركى است كه بايد همگان را به سوى آن خواند
تا حق و مظهر حق را بيابند
     شيخ پس از آنكه، بر طبق اعتقاد بابى خود، دربارة يوم‏الفصل سخن گفته، به بخش مهم سخن خود در «ردع و تنبه» آقا جمال‏الدين بروجردى رسيده است:
فيوم الفصل يوم يظهر من ظهر من عنداللّه‏. إن اللّه‏ لم يرد إلا التوحيد و التوجه إلى من لاجههًْ له... و يبيّن أن التوجه إلى مرايا ظهوراللّه‏ بتعيناتهم الشريفهًْ يوجب الشرك و الاختلاف بين‏الأمم. فلوكان النظر فى المرآهًْ إلى ما يرى منها لا إليها، لم يكن اختلاف بينهم... هذا هو الشى‏ء النكر الذى ينكره كل متدين بدين. لأن كلاً زعموا أن الشطر المتوجه إليه محيط بالشطور و الجهات. أن التوجه بغير شطره، توجه إلى غيراللّه‏ و لم يعلموا أن الكل من اللّه‏ و الجميع يتوجهون إلى اللّه‏ الذى لا جههًْ له و لامنتهى لتجلياته و أن لو استقاموا على هذه الطريقهًْ لأسقوا ماء غدقاً من كوثر لقاءاللّه‏ و لم يعارضوا من أظهره و لم يحكموا ببطلانهم.

     اين سخن شيخ را بايد پاسخ اساسى او به آقا جمال‏الدين بروجردى دربارة اعتقاد مشترك ميان او و شيخ دانست. او در اين فراز نوشته كه توحيد همانى است كه خداوند از بندگان خواسته است. و اين فارغ از آن است كه كدام دين حق است. توحيد است كه «كلمة سواء» و «كلمة جامعه» است. كسى كه اين كلمه را يافت، و بر آن «طريقه» استقامت كرد، وقتى با مظهر الهى روبه‏رو شود، او را خواهد پذيرفت و از «كوثر لقاءاللّه‏» به گوارايى سيراب خواهد شد. در ادامه تفصيل ديدگاه شيخ در اين مسير خواهد آمد.

تفسير بابى از «ظهوراللّه‏»، «قيام ساعت» و «قيام قيامت»:
قرينة دهم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ هادى نجم‏آبادى ديگربار به دعوى جسم‏انگارانه آقا جمال‏الدين پرداخته و نوشته كه خداوندى كه در وجود مظهر الهى سخن مى‏گويد به «شكل انسان» نخواهد بود:
فإن المتكلم من طور وجود من يظهراللّه‏ ليس المتعين بهيكل البشريهًْ‌. بل الذى أحاط كل شى‏ء فإذاً قال: «إنى أنااللّه‏». فلايتخيل أن القائل موسى. بل مكلم موسى... إلى ما لا نهايه من ظهوراته و كلماته التى لاتنفد.

     شيخ در اين فراز بر آن است كه وقتى مظهر الهى مى گويد: «انى أنااللّه‏»، در واقع خداى اوست كه چنين مى گويد. خداوند به شكل انسان نيست بلكه به تمام آنچه شدنى است محيط است. او اين ويژگيها را در تمام ظهورهاى بى پايان خداوند جارى مى داند. «ظهورهاى بى‏پايان» همان «سلسلة بى‏پايان مظاهر الهى» است. پيش از اين آمد كه شيخ اين ديدگاه را به سبب اعتقاد بابى خود دربارة خاتمه‏ناپذير بودن سلسلة مظاهر الهى آورده است.
     شيخ در ادامه ايمان به مظهر الهى را بدون ارتباط با هرگونه امر غيرطبيعى خارق عادت دانسته و نوشته:
فإذا ظهر مدع لظهوراللّه‏ فيه و قيام الساعهًْ فى أيامه و قيام القيامهًْ فى وجوده، فلاننكره لأنه بشر مثلنا و لا لأنه ليس من صنف العلماء و لا لأنه ليس من أشرف الناس و لا لأنه ليس من العباد و الزهاد، و لا لنسبه، و لا لأن الشمس لم تطلع من مشرقها و لا لأن السماء لم‏يشقق بالغمام أو الملائكهًْ لم‏تتنزل أو السموات و الأرض لم‏تقم أو أبواب السماء لم‏تفتح أو الجبال لم‏تسير أو لم‏تجعل كثيباً مهيلاً أو الأرض لم‏تزلزل أو النفوس و الأرواح لم‏تخرج من أجداثهم أو لم‏تبعث الأموات و النفوس أو لم‏تسمع الصيحهًْ أو لم‏ير الدخان الذى كنا نتوهم أو لم‏يرى الكواكب انتشرت أو السماء انفطرت أو لغير ذلك من الأوهام.
چنانكه ملاحظه مى‏شود، شيخ در فراز بالا، مظهر الهى را كسى مى‏داند كه ظهوراللّه‏ در او واقع شده، قيام ساعت در روزگار او به وقوع پيوسته، و قيام قيامت در وجود اوست. سيرى در آثار عليمحمد باب نشان مى‏دهد كه او بود كه خود را چنين مى‏دانست.
     وى دربارة ظهوراللّه‏ در خود، نوشته:
ظهور شمس حقيقت به نفسها مسدد كل ممكنات است... لايرى فيه إلا اللّه‏ و إنا كل له عابدون. و در اين كور خداوند عالم به نقطة بيان آيات و بينات خود را عطا فرموده... امروز كه يوم ظهور من است كه بنفسه ظاهر شده. و اين ذكر بنفسه مثل ذكر كعبه است كه بيت خود خوانده، و الا براى ذات من نه اولى است و نه آخرى، و نه ظهورى است و نه بطونى. بلكه امروز آنچه راجع به اين نفسى كه از قبل من آيات مرا تلاوت مى‏نمايد شود، راجع به من مى‏شود، و آنچه راجع به او نمى‏شود، راجع به من نمى‏شود. اين است ظهور من بنفسه و بطون من بذاته... چه بسا نفسى كه از اول عمر رياضتها كشيده و مجاهده‏ها نموده از براى رضاى خدا و اگر قائم آل‏محمد را در خواب مى‏ديد به خواب افتخار مى‏نمود! و حال آن كه ظاهر شده به ظهوراللّه‏ كه اظهر از هر ظهورى است....

     وى بر آن بود كه قيام ساعت در ايام او رخ داده است: «امروز ساعت نفس بيان است كه مى‏آيد مردم را و حكم مى‏كند بر ايشان الى يوم‏القيامهًْ‌.... و لتنظرن ظهوراللّه‏ فإن الساعهًْ لتأتينكم بغتهًْ‌.»
    همچنين، كسى كه قيام قيامت را در وجود خود مى‏دانست عليمحمد باب بود: «يوم قيامت... يومى است كه كل عرض بر خدا مى‏شوند كه عرض بر شجرة حقيقت [كه اكنون نقطة بيان است،] باشد، و كل به لقاءاللّه‏ فائز مى‏شوند كه لقاء او باشد [كه اكنون لقاء نقطة بيان است. ]
    شيخ هادى نجم‏آبادى سپس حادثه‏هايى خارق عادت را آورده و نوشته كه ظهور مظهر الهى هيچ ارتباطى با آنها ندارد. دقت در اين فراز نشان مى‏دهد كه شيخ در واقع آياتى را كه در قرآن به موضوع قيامت و حوادث آن مربوط‏اند آورده و وقوع آنها را منكر شده است. با اين حال، وى اين حوادث را به كلى رد نكرده، بلكه رخ‏نمايى آنها را با تفسيرى ويژه پذيرفته است:
بل نعلم علماً يقيناً أن كل هذه الأمور يظهر بظهورالحق بحيث لايراه الأعمى و يبصره كل من كان بصيراً و لايدركه و لايشعر به الأموات إلا من كان حياً و لايسمعه من كان أصم بل من كان له قلب و ألقى السمع و هو شهيد. ولكن ليس عليناً أن نقبله و نؤمن به بمثل ذلك الأوهام. 

     شيخ در فراز بالا وقوع تمام اين حوادث را همزمان با ظهور مظهر حق دانسته اما نه با معانى ظاهرى «توهم شدة» آنها. او بر آن است كه «كوران» و «اموات» و «كران» وقوع اين حوادث را آگاه نمى‏شوند اما كسانى كه «بصير» و «حى» و «داراى قلب» هستند، بر آنها اطلاع مى‏يابند.
     اين نوع تفسير را در آثار عليمحمد باب مى‏توان يافت. به عنوان نمونه، وى آية «و السموات مطوياتٌ بيمينه»  را كه دربارة قيامت است، دربارة ظهور خود آورده و نوشته: «در آن وقت كه عود كل خلق قرآن شد و بدء كل شى در بيان شد، مقر نقطه [= عليمحمد باب] كه مظهر ربوبيت بوده، بر ارض اسم باسط [= ماكو] بود كه سماواتى كه در قرآن مرتفع شده بود، كل مطوى شد و راجع شد به نقطة اول.»

     بايد گفت شيخ هادى نجم‏آبادى وقوع تمام حوادث مربوط به قيامت را پذيرفته اما آنها را با نگاه ويژة خود به قيامت، كه از تعاليم عليمحمد باب گرفته بود، تفسير كرده است. نگاه وى به «دخان مبين آسمان» ــ كه پيش از اين ذكرش رفت ــ نيز يكى از همين تفسيرهاست. شيخ در رد معنى ظاهرى آن واقعات، خواسته است بر طبق اعتقاد بابى خود به سخنان آقا جمال‏الدين بروجردى پاسخ دهد. وى آياتى از قرآن را كه با آيات قيامتى ذكر شدة داعى بهائى هم‏مسير هستند آورده و حجيت ظاهر آنها را در بيان حق بودن يك مظهر الهى از اساس منكر شده است. به عبارت ديگر، بايد گفت شيخ معنى ظاهرى آيات قيامت را ــ كه مورد ادعاى آقا جمال‏الدين براى ظهور «هيكل‏اللّه‏» بودند ــ نفى كرده اما از روى اعتقاد خود به تعاليم عليمحمد باب. در نگاه او اين معانى ظاهرى چيزى جز «اوهامى كه توهم شده‏اند» نيستند.

تفسير بابى از راه درست ايمان: قرينة يازدهم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     اينجاست كه شيخ راه درست شناخت مظهر را به داعى بهائى نمايانده است:
ولكن، ليس علينا أن نقبله و نؤمن به بمثل ذلك الأوهام. بل إذا كشفنا حجبات الجلال من غير إشارهًْ‌، و هتكنا الستر لغلبهًْ السرّ، و محونا الموهوم بصحو المعلوم، و انجذبنا بجذب الأحديهًْ‌، لاح فينا النور المشرق من صبح الأزل، و فزنا بلقاءاللّه‏.  ولى، ما را نسزد كه او را بپذيريم و با اوهامى اين چنين [= معنى ظاهرى آيات قيامتى] به او ايمان آوريم؛ بلكه وقتى حجابهاى جلال را بدون كمترين اشاره‏اى كنار زديم و پرده‏ها را براى روشن شدن اسرار شكافتيم و موهومات را به روشنايى معلومات زايل كرديم و مجذوب جذبه‏هاى احديت شديم، آنگاه نور تابنده از صبح ازل وجود ما را فرا خواهد گرفت و به لقاءاللّه‏ فائز مى‏شويم.

     پيش از اين ديده شد كه وى در رسالة نخست نيز به همين سياق نوشته بود:
ولى آن كه طالب فوز به لقاءاللّه‏ است، حاجب داخلى كه در وجود خود دارد بايد بردارد و از ابتلاء به اوهام و ظنون تقليديه و وهميه خود را خارج نمايد و از علايق دنيويه، كه اغلال اعناق است، خود را برهاند. چون چنين نمايد، نور مظهر، كه نور مشرق از صبح ازل مى‏باشد، او را فرا خواهد گرفت.
    به نظر شيخ هادى نجم‏آبادى، بايد به رفع مانعهاى معنوى ايمان پرداخت. پس از آن است كه «لقاءاللّه‏» يا همان «نور مَظهَر كه نور مُشرِق از صبح ازل مى‏باشد» رخ مى‏نماياند.
     آنچه شيخ آورده فرازهايى از نقلى است كه «حديث كميل» خوانده مى‏شود. بنابر آنچه شهرت دارد، اين حديث شرحى است كه از سوى امير مؤمنان در پاسخ به پرسش كميل بن زياد نخعى دربارة چيستى «حقيقت» افاضه شده است.
     عليمحمد باب ايمان به خود را بر اساس اين حديث استوار كرده و در كتاب بيان فارسى نوشته: «مدققين نظر در كتاب خود ذكر نموده كه ظهور حضرت ظهور حقيقت مسئول عنها است كه در حديث كميل مذكور است.»
    وى در كتاب دلائل سبعه اين معنى را بيشتر شكافته است:
نظر نموده در اجوبة مرفوعين قبلين [= شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى]، يقين مى‏نمايى بر اينكه ظهور موعود منتظر همان ظهور حقيقت مسئولٌ‏عنه است كه در حديث كميل ديده‏اى.
سنة اول، «كشف سبحات‏الجلال من غير إشارهًْ‌» ببين؛ و در ثانى، «محوالموهوم و صحوالمعلوم»؛ و در ثالث، «هتك الستر لغلبهًْ السر»؛ و در رابع، «جذب الأحديه لصفهًْ التوحيد» ببين؛ و در خامس، «نور أشرق من صبح الأزل على هياكل التوحيد» ببين. و نور مشرق از صبح ازل را خواهى ديد اگر خود هارب نگردى و مضطرب نشوى.

     ديده مى‏شود كه عليمحمد باب اين حديث را حقيقت ظهور خود دانسته و شيخ هادى نجم‏آبادى نيز چگونگى ايمان درست به مظهر الهى را به  همان صورت طرح كرده است. اين بيان قرينه‏اى مهم بر ايمان شيخ به تعاليم عليمحمد باب است.
     گذشته از اين، عبارات بالا را بر جانبدارى شيخ از ميرزا يحيى ازل نيز مى‏توان تفسير كرد. بابيان بر آن بودند كه عليمحمد باب در فراز پنجم اين حديث به ظهور ميرزا يحيى ازل اشاره كرده است. بايد دانست ميرزا يحيى ازل در سال پنجم ظهور عليمحمد باب به جانشينى وى برگزيده شد.  محمدخان قزوينى دربارة اعتقاد ايشان چنين نوشته است:
چنانكه از عبارت فوق منقول از دلايل سبعة باب استنباط مى‏شود، باب تقريباً بالصراحه جملة «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره» را اشاره به قصد استخلاف خود صبح ازل را دانسته است و اين فقرة پنجم حديث را اشاره به اين واقعة آيندة سال پنجم ظهور خود فرض كرده است.

     فاضل‏مازندرانى دربارة لقب «صبح ازل» نوشته: «صبح ازل لقب ميرزا يحيى ازل نزد بابيان [است] كه از بيان مقام نقطه [= عليمحمد باب] در شرح جملة حديث كميل (نور أشرق من صبح الأزل) گرفتند.»
    برخى از بابيان بلندمرتبه، در آثار خود، دعوت بهاء را با استناد به همين گفتار عليمحمد باب نادرست دانسته و بر جانشينى ميرزا يحيى ازل تأكيد و پافشارى كرده‏اند. به عنوان نمونه، از عزيه خانم (خواهر بابى بهاء) در كتاب تنبيه‏النائمين،  ميرزا حسين متولى‏باشى قمى در نامه‏اش به ميرزا موسى نورى (برادر بهائى بهاء)،  و ملا رجبعلى قهير در استدلاليه‏اش  مى‏توان نام برد.
    عبارت عزيه‏خانم كه آن را در پاسخ برادرزاده‏اش، عباس افندى (عبدالبهاء) نگاشته، چنين است:
... در هر جايى كه جمال نور شعله افروخت، آنچه وجود اعتبارى كه رايت ضلال باشد، سراپا بسوخت. گويا حديث كميل بن زياد و سؤال از حقيقت تاكنون به نظر آن نورچشم نرسيده كه حضرت نقطة ولايت [= اميرمؤمنان] در مرتبة خامس مى‏فرمايد: «نور أشرق من صبح‏الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره» تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز!....
     نزديك‏ترين معنى‏اى كه در مورد گفتار شيخ هادى نجم‏آبادى به نظر مى‏آيد دفاع از ميرزا يحيى ازل است. با اين حساب، وى خواسته به داعى بهائى بگويد كه هركس بر پاية آنچه سيد باب گفته، مقدمات هدايت را فراهم كند، نور هدايت از مظهر حق كه «ميرزا يحيى صبح ازل» باشد، او را فراخواهد گرفت و به لقاءاللّه‏، كه همان هدايت خدايى از جانب مظهر حق باشد، خواهد رسيد. اين همان تفصيل گفتار شيخ در رسالة نخست دربارة دو مرحله‏اى بودن هدايت است كه پيشتر به آن اشاره شد.

دروغگو بودن مدعى موجب نابوديش از سوى خداوند نيست
     شيخ، در فراز بعدى پاسخ خود به آقا جمال‏الدين بروجردى، به دعوى او بر لزوم از ميان رفتن مدعى دروغين از طرف خداوند پرداخته است.
     پيش از اين آمد كه آقا جمال‏الدين بر آن بود كه چون خداوند بهاء را از ميان برنداشته، پس او حق است. در پى آن نيز شيخ را «غافل» خوانده بود.
    شيخ اين باور آقا جمال‏الدين را «توهم» خوانده و نوشته كه چنين نيست كه هر كه دعوى باطلى آشكار كند و به خداوند نسبت دهد، «اخذ يمين» شده و «قطع و تين» گردد.
     شيخ بر آن است كه بايد سخن داعى را شنيد و اگر اطمينان بر خدايى بودن او حاصل شد به آن گردن نهاد. وگرنه اگر خارق عادت هم داشت، نبايد در پى او رفت چرا كه اين از امتحانهاى خداوند است. او بر اين سخن خود، شاهدى از تورات آورده است. بر اساس نقل شيخ، در تورات آمده كه اگر كسى شما را به «عبادت اوثان» دعوت كرد، حتى اگر خارق عادت هم آورد، به او نگرويد چرا كه خداوند را امتحانهايى است.
     شيخ اينجا نيز «اخذ يمين» و «قطع و تين» را ناديدنى با چشم بدن دانسته و مشاهده‏شان را كار قلب خوانده كه با «بصيرت تامه» حاصل مى‏شود.  به نظر مى‏رسد اين تفسير ماورائى نيز از ايمان بابى شيخ سرچشمه گرفته باشد.

انتظار «من يظهره‏اللّه‏»: قرينة دوازدهم بر ايمان بابى شيخ هادى نجم‏آبادى
     شيخ هادى نجم‏آبادى، در پايان اين فراز، خود را از منتظران ظهور «من يظهره‏اللّه‏» خوانده و از خداوند خواسته تا حق را به وى بنماياند: «نسئل‏اللّه‏ أن يرينا الحق و يعرفنا إياه. و نشهده اِنّا غيرمعاندين له و لمن يظهره، بل منتظرون لظهوره و لقائه.»
    روشن است كه شيخ از عبارت «من يظهره» همان «من يظهره‏اللّه‏»، موعود بيان، را در نظر داشته است. او خود را از منتظران من يظهره اللّه‏ خوانده و گفته كه ظهور او و لقاء او را انتظار مى‏كشد
     سيد باب نيز همين را از پيروان خود خواسته بود: «در بيان، هيچ ذكرى نيست مگر ذكر او [= ذكر من يظهره‏اللّه‏]. لعل در وقت ظهور مشاهدة حزن نفرمايد از مؤمنين به خود كه در غيب به او ايمان آورده و كل منتظر لقاء او هستند.

نقد «وحدت عالم انسانى»
     بخش بعدى نوشتة شيخ به بررسى گفتار آقا جمال‏الدين بروجردى دربارة لزوم رفع اختلاف از مردم و ايجاد اتحاد و همراهى ميان ايشان است:
و اعلم إنك إن أردت و احببت أن تجمع الناس على أمر واحد و ترفع الخلاف، فلايمكن ذلك برفع طريقتهم و نسخ أحكامهم و عزل مظهرهم. بل بأن تقول كل كان من عنداللّه‏ و الآن كما كان و إنما الباطل ما ألحقه المنحرفون و المحرفون من الشرك و البغى و الفحشاء فلا اختلاف فى كلمات‏اللّه‏ و إنما الاختلافات من تحريف المحرفين لكلمات‏اللّه‏.

     شيخ در اين فراز به داعى بهائى چنين نمايانده كه «رفع طريفت» مردم و «نسخ احكام» ايشان و «عزل مظهر»ى كه او را باور دارند، راه اتحاد نيست. در واقع، شيخ خواسته به او بگويد كه دعوت مردم به اتحاد با انحصار حق در خود جمع نمى‏شود. به جاى اين كار بايد به همگان بگويد كه دينشان خدايى بوده و اكنون نيز چنان است. مشكلات از تحريفهايى است كه در اديان وارده شده است.
     بر همين اساس است كه شيخ دعوت به توحيد را ــ جداى از دعوت به دينى خاص، ــ اساس «اجتماع ناس»، كه مطلوب نامة [كذا] آقا جمال‏الدين بود، دانسته است:
فاللازم لمن أراد اجتماع الناس دعاهم الى التوحيد من دون جههًْ و تعين بحيث يصرف كل أحد عن تعينه الموجب لإنكاره الحق فى ظهوره الآخر. فإذا ذهب عنه تعينه و جهته، جاء إلى كلمهًْ سواء. فحينئذ إن توجه إلى شطر احتمل الحق فيه، أسرع إليه. فإن عرفه إنقاد؛ و إن جهله لم‏يكن معانداً.
     ديده مى‏شود كه شيخ «كلمة سواء» را كه آقا جمال‏الدين در پى آن بود، «دعوت به توحيد بدون تعيّن و جهت» دانسته است. اين همان توحيد صرف بى‏جهت و تعين است بدون آنكه به حق بودن صاحبان ظهور توجه شود. در واقع، «جهت» و «تعيّن» در سخن شيخ به حق دانستن برخى از ظهورها و باطل دانستن برخى ديگر باز مى‏گردد. در نگاه او، همين توحيد است كه موجب مى‏شود معتقدان به آن، ظهورهاى ديگر خداوند را انكار نكنند. اين زمان است كه شخص موحد، اگر مسير احتمالى حق را ديد، به سوى آن مى‏شتابد. پس اگر حقانيتش ثابت شد، گردن مى‏نهد؛ و اگر آن را حق نيافت، دشمنى نخواهد كرد. به عبارت ديگر، شيخ بر آن است كه بايد «توحيد» را تبيين كرد تا «صاحب توحيد و آورندة به حق  آن» را خود بيابند.
     وى، در ادامه، ديدگاه آقا جمال‏الدين را، كه همان اعتقاد بهائيان دربارة «وحدت عالم انسانى» است، به تفصيل نقد كرده است:
غرض آنكه كلمة جامعه كه مردم را آسوده نمايد در دنيا، اظهار محبت و مودت است كه مردم را به رشتة محبت درآورده، همه اجزاء يكديگر شوند و كسى به فكر خود قبل از ديگران نباشد و خود را در امرى مقدم بر غير ندارد و مواسات در اموال و افعال نمايند تا همه آسوده و مرفه الاحوال بوده باشند. اين كلمه دخلى به كلمة جامعة توحيد و توجه به شطراللّه‏ ندارد اگرچه حقيقت توحيد و توجه مستلزم اين امر است.
     ولى اخوت و اتحاد در اين امر موجب اتحاد طريقت و ملت نمى شود. هرگز راضى نمى شوند كه شخصى متدين به غير دين عيسى باشد و غير عيسى را مظهر حق بداند؛ بلكه راضى نمى‏شوند كه كسى غير عيسى را به او همسر بداند؛ چه كه معتقد مى‏باشند كه نجات‏دهنده در دنيا و آخرت جز آن حضرت نيست و هر كسى به غير اسم او دعوت نمايد، او را دجّال و نبى كاذب مى‏دانند.
     بلى، اگر چون اهل پاريس اعراض از تدين شود، چنانكه نقل كرده‏اند، طريقة جمهورى كه موجب آسايش خلق مى‏باشد منعقد مى‏شود؛ ولى بعث انبياء و رسل نه از جهت همين امر است بلكه امر ديگر در نظر داشته‏اند كه مردم را به ساحت قدس الهى وارد سازند.
     و كلمة جامعه، كه مردم را در اين ساحت وارد سازد، نيست مگر رفع تعينات از مظاهر و عبادات و انتظامات كه دانسته شود آنچه انبياء و رسل آوردند حق است و هرگز زائل نمى‏شود....
     ...اختلاف در بعضى از عبادات يا معاملات در ملل مختلفه به جهت آن است كه مظهر لاحق خواسته تعين سابق را كه حاجب بوده از ايمان او بردارد و امر كلى مطلوب الهى را به لباس ديگر درآورده تا مردم از تحديد كه موجب شرك و كفر است بيرون آيند.

     در اين فراز؛ شيخ «تعين» را همان مسائل فرعى دين، كه جايگاهشان پس از توحيد است، دانسته كه با هر ظهور تغيير مى‏كنند ولى اصل دين، كه همان توحيد است، به حال خود باقى است.
     بايد توجه داشت كه شيخ به توحيد تنها به عنوان گوهر اصلى توجه داشته است. پيشتر آمد كه در نگاه او «ظهورات سابقه بالنسبه به ظهورات لاحقه رشحه‏اى است از رشحات»  اين بدان معنى است كه وى بر آن نيست كه تمام اديان يهودى و نصرانى و اسلام حق هستند. آنها دينهايى هستند كه «يوم‏الفصل»شان فرا رسيده و نسخ شده‏اند.  وى تنها گوهر مشترك و كلمة «سواء» را كه توحيد مى‏داند مورد توجه قرار داده و به آقا جمال‏الدين بروجردى نشان داده است.
     شيخ سپس آياتى از قرآن آورده و اعتقاد به آنها را معنى كلمة جامعه دانسته است. اين آيات در كل بيان‏كنندة لزوم اعتقاد به توحيدند.
    وى، در ادامه، موضوع «وحدت عالم انسانى» را پى گرفته و نوشته كه دعوت به محبت نشان‏دهندة درستى دين و آيين نيست:
حاصل آن است كه: كسى كه دعوت مى‏نمايد مردم را به كلمة جامعه، اگر به رشتة محبت بخواهد خلق را به راه بياورد، محبت جنسيت اثبات دين نمى‏نمايد. و تا اختلاف در مظهر محبوب است، محبت جنسيت مؤثر نخواهد شد؛ چه، معلوم است كه مردم به جهت محبت مظاهر هميشه دست از محبت جنسيت برداشته و برمى‏دارند. ماسوى را فداى مظهر مى‏نمايند. با اين حالت، چگونه اتحاد ميسر مى‏شود؟ و اگر چشم از مظاهر بپوشند و به محبت جنسيت بپردازند، بى‏دين خواهند شد. (فليس لهم فى الآخرهًْ من خلاق).
     و اگر بخواهد جلوة تمام مظاهر را به خلق بنمايد، مادامى كه در ظنون و اوهام هستند، ميسر نمى‏شود از براى كسى كه جلوة غيرمظهرى را كه خود اختيار نموده به وهم يا به حقيقت، ببيند و قبول نمايد.
     پس بايد كسى كه درصدد اين امر است، اولاً مردم را از جنود ظنون و اوهام برهاند و ثانياً، از قيد بندگى نفس و هوى آزاد نمايد و بفهماند كه تعين و جهت و حصر نيز از ظنون و اوهام است....
     ...در اين هنگام ميسر مى‏شود از براى ايشان اجتماع بر كلمة توحيد كه بوى گل را از هر درختى بشنود، طالب و مجذوب او شود و نفحة روح‏القدس، كه از هر جهت بوزد، به اهتزاز مى‏آيد و زنده مى شود. و آن وقت به محبت جنسيت درصدد دارايى خلق برمى‏آيد و آسودگى كل را طالب مى‏شود....
     ... اگر بخواهى تمام خلق بر كلمة جامعه وارد بشوند و از حوض كوثر توحيد بنوشند، نبايد منحصر بنمايى در مظهرى؛ بلكه تمام مظاهر منابع بحر توحيد الهى هستند كه در همه از رشحات غير متناهيه رشحه‏اى به قدر تشنگى خلق ظاهر شده
     ... مانع از اجتماع خلق بر طريقى واحده بعد از القاء هوى و اوهام خارجه نيست مگر آنكه از براى ظهور حق در جهتى كه مشيتش قرار گرفته كه در آن جهت ظهور نمايد، حصر قرار مى دهند و مى‏گويند از غير اين جهت خدا را ظهورى نيست....
     ... اهل هوى را از هوى بينداز به تحقير دنيا در نظر ايشان؛ و اهل وهم را از وهم دورنما و چشم بصيرت ايشان را بازنما تا حقيقت را از موهوم تشخيص دهند كه محو موهوم نمايند و از براى ايشان صحو معلوم شود. كسانى كه از اين نجات يافته‏اند، از كوثر حيوان الهى [كه] به آن رسيده‏اى بچشان....
     ... بارى، اگر مقصود داعى [= آقا جمال‏الدين بروجردى] دعوت به كلمة جامعة توحيديه است، از راه بى‏جهتى دعوت نمايد كه تمام جهات در او هست و خارج از حدوث بشريه است اگرچه جلوه اش در بشريت است. چون شنونده كلمة جامعة توحيديه را فهميد، مظهر آن را خود مى‏يابد و به لقاءاللّه‏ فائز مى‏گردد اگر خدا بخواهد....
     ... كسى كه اهل حقيقت است و از جنود ظنون و اوهام خلاصى يافته اعراض از متابعت نفس نموده و مطيع عقل خود گشته، جلوة حق را در مظهر ملاحظه مى‏نمايد و از كلام او كه نور الهى است مستضيئى مى‏شود و [به بيانات او هدايت مى‏يابد.... ]

     گفتار بعدى شيخ بحثى دربارة معجزه است. وى اصل هدايت را به كلام و سخن مظهر الهى كه نور و سخن حق است، بازگردانده و معجزه را فرعى از فرعها دانسته است.

سفارش پايانى و تأكيد بر توحيد به عنوان اعتقاد مشترك
     فراز پايانى سخن شيخ با آقا جمال‏الدين نيز تكرار سخنان پيشين اوست:
مادامى كه وهم و هواى ايشان را از ايشان زائل ننموده‏اى، بايد به اوهام و تهديدات منقادسازى. و اگر وارسته از هوى و وهم را بخواهى دلالت نمايى، به او از طريق بيجهتى [= توحيد صرف] گفت و گو نما و آثار و جلوات و ظهورات جهت مظهر را به او بنما تا بدون توجه به جهت، متوجه به مظهر حق شود و خاضع و خاشع شود.

     رسالة دوم شيخ هادى نجم‏آبادى كه در «مقام ردع و تنبه» آقا جمال‏الدين بروجردى و ديگر بهائيان همكيش او نوشته شده با دعاهايى پايان يافته است. شيخ در آن فراز نيز «ردع و تنبه» را فراموش نكرده است. وى خداوند را حمد و تسبيح گفته و خواسته تا به معرفت تام نسبت به «مظاهر و مراياى الهى»، كه همان ديدن خدا در ايشان است، نائل گردد. همچنين، از «شئونات نفوس و متابعت اهواء» كه موجب مى‏شوند، تا با «انقياد و خضوع به مظاهر»، ياد خداوند فراموش شود، به او پناه برده است.

نتيجه‏گيرى

     آنچه در اين نوشته مورد بررسى قرار گرفت، متن دو رساله از حاج شيخ هادى نجم‏آبادى در پاسخ به آقا جمال‏الدين بروجردى بود. دقت در فرازهاى رساله‏هاى ياد شده نشان مى‏دهد كه شيخ به «ردع و تنبه» داعى بهائى پرداخته اما در مقام يكى از پيروان عليمحمد باب، نه يك مسلمان نقدكنندة بهائيت.
     با درنظر داشتن جان كلام شيخ در پاسخ به داعى بهائى، بسيارى از تكاپوهاى فرهنگى او معنى‏دار مى‏شوند. سخن اصلى شيخ به مخاطب خود اين است كه راه درست در دعوت مردم به توحيد است بدون دست گذاشتن بر دينى خاص. شيخ بر آن بود كه وقتى توحيد شناخته شود، صاحب آن، كه مظهر واقعى حق باشد، نيز شناخته خواهد شد. بر همين مبناست كه بايد توحيد را به مردم شناساند تا ايشان خود دين درست را دريابند. ديدگاه اين داعى بابى در اصل كتاب تحريرالعقلاء نيز همين است.
     ادبيات شيخ در اين دو رساله حاكى از اين است كه او تعاليم عليمحمد باب را داراى توحيد ناب مى‏ديد. بنابراين، وى در مقام يك روحانى به ظاهر مسلمان سعى برآن داشت تا آنچه را «خرافات و موهومات» مى‏دانست طرد كند و مردم را به توحيد بخواند. با اين توصيف است كه مى‏توان سخن ياد شدة محمدخان قزوينى را به شكلى عميق‏تر فهميد:
پسين هر روز جلو درگاه خانة خويش مى‏نشسته و مردم را از هر گروه و آيين، رجال دولت، دانشجويان، شاهزادان، شاعران، از سنى، شيعى، بابى، آمريكاييان، يهود، على‏اللهى، و غيره مى‏پذيرفته و با همة آنها با كمال آزادى در مسائل گوناگون بحث مى‏نموده است. با اينكه او مجتهد بوده، در باطن، آزادمنش و روشنفكر نيز بوده است. مردم را به شك مى‏انداخته و عقايد موهوم را نابود مى‏كرده و آلتى براى بيدارى گروه بزرگى از اجتماع بوده كه بعدها قهرمان آزادى ايران شدند. 

     شيخ در واقع با اين روش مخاطبان خود را براى روبه رو شدن با تعاليم عليمحمد باب آماده مى‏كرد. البته او در اين مسير بى‏توفيق هم نبود و توانست جمعى را از اسلام خارج كند.
    اين نوشته دريچه‏اى است به سوى تحليل حيات حاج شيخ هادى نجم‏آبادى كه به خواست خداوند در آينده عرضه خواهد شد.