ريشه‏هاى بحران بريتانيا با مصر و خاورميانه از سال 1881 تا 1955

مثلاً، در بريتانيا مجلس عوام با 290 راى در برابر 62 راى عليه مشاركت در اين برنامه راى داد و مصّممانه با اين اقدام، كه نمايندگان آن را اساسا قمارى مى‏دانستند كه به دست نمايندة قدرتى سازماندهى شده كه بريتانيا با آن تاريخچة روابط ضعيفى داشت، مخالفت ورزيد (در حقيقت دولت انگليس طرح تحريم حمايت از اين اقدام را سامان داد). در نتيجه، شركت را سهامداران فرانسوى، با سرمايه و مديريت فرانسوى تشكيل دادند و مصر نيروى كار مجّانى، مقادير معتنابهى زمين و معافيت گمركى را در اختيار گذارد. و اين ادعاى دايمى مصر شد كه سهم آن كشور در ساختن آبراه از لحاظ مالى، كار و تلفات انسانى بيش از هر كشور ديگر بوده است. درحقيقت سعيد به خاطر تحريم بين‏المللى مجبور شد سهامى بيشتر از آنچه در ابتدا پيش‏بينى شده بود از جانب مصر خريدارى كند (در حدود 44 درصد كل سهام).
در سال 1866 سلطان عثمانى خواستار تغييراتى در امتيازات شد، اما خديو مصر، اسماعيل، مجبور شد به  شركت  خسارت بپردازد. در سال  1875، خديو كه با ورشكستگى روبه‏رو شده بود، به دنبال خريدارى براى سهام خود مى‏گشت. نخست‏وزير بريتانيا، بنجامين ديزرائيلى مخالفت وزير دارايى و خارجة خود را ناديده گرفت و اين سهام را به مبلغ چهار ميليون پوند خريدارى كرد. خريد اين سهام موجى از احساسات ميهن‏پرستانه در بريتانيا برانگيخت و اين حادثه طى ساليان بعد اذهان را متوجه آبراه سوئز كرد. توصيف مديترانه به عنوان «درياچه‏اى انگليسى» و توصيف آبراه سوئز به عنوان نام ديگرى براى رودخانة تايمز در سال 1875، تفاوت چندانى با توصيف آنتونى ايدن  از آبراه سوئز در 1929 نداشت كه آن را «دروازة امپراتورى» ناميد، و همچنين با نظر لرد هانكى در 1953 كه آبراه پيوسته همچون «شاهرگ حياتى كشتى‏رانى دنيا و امپراتورى» باقى مى‏ماند. (كايِل، 1991، صص42 ـ 17 ـ 14) حكومت انگليس از اين تصويرى كه حول و حوش موضوع پرداخته شده بود، در تبليغات ميان دو جنگ براى تشويق مردم به خريد كالاهايى كه در امپراتورى توليد مى‏شدند سود جست. آبراه سوئز به عنوان حلقه‏اى كه امپراتورى را به هم پيوند مى‏داد و نيز نماد سنّت دريانوردى بريتانيايى تصوير مى‏شد.
     چنين عبارات و اصطلاحات احساسات برانگيز در بحران سال 1956 سوئز، پژواك يافت. امّا اين تشبيهات و استعارات واقعيتى را پنهان مى‏كردند. شركت آبراه، خود كانال را در مالكيت نداشت، ــ آبراه نخست از مملكت محروسة عثمانى و سپس مصر عبور مى‏كرد ــ بلكه نوعى شركت سهامى خاص بود كه امتياز بهره‏بردارى از آبراه را تا سال 1968 كه آبراه و تمام تاسيسات آن تحت نظارت مصر بازگردانده مى‏شد، در اختيار داشت.از اين گذشته، خود شركت، اساسا فرانسوى باقى مى‏ماند زيرا حكومت فرانسه سهامدار عمده بود و دفاتر مركزى شركت در پاريس قرار داشت.
     با آغاز سال 1880، وضعيت بدهكاريهاى بين‏المللى مصر آنچنان وخيم شده بود كه اسماعيل به دست انگليسيها و فرانسويها كه بر حكومت مصر نظارت مالى برقرار كرده بودند، از كار بركنار شد. پاسخ اين اقدام موجى از احساسات وطن‏پرستانه در مصر بود كه به نوبة خود منجر به صدور اولتيماتومى مشترك از جانب انگليس و فرانسه شد كه مدّعى بودند داراييها و جان شهروندانشان در خطر قرار گرفته. به دنبال شورشهاى ضد اروپايى در اسكندريه در ماه ژوئن 1882، نيروى دريايى سلطنتى، اسكندريه را گلوله‏باران كرد و لشكرى انگليسى به فرماندهى سرگامت وُلزلى  از آبراه سوئز براى حمله به مصر استفاده و در اسماعيليه نيرو پياده كرد و در تل‏الكبير پيروزى قابل توجهى به‏دست آورد، مصر اكنون تحت اشغال انگليس قرار گرفته بود. انگليسيها به سرعت آثار نظارت مشترك انگليس ـ فرانسه را از ميان بردند، و هر چند تركيه نيروى حاكم باقى ماند، وضعيت دو فاكتويى به اجرا درآمد كه براساس آن خديو مصر تحت فرمانروايى انگليس قرار مى‏گرفت و مصر بخشى از امپراتورى بريتانيا، گرچه به صورت تحت‏الحمايه، مى‏شد.
     در سال 1888 معاهدة قسطنطنيه بين تركيه و قدرتهاى اروپايى در خصوص بهره‏بردارى از آبراه امضا شد.
مادة 1
     آبراه دريايى سوئز هميشه، چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، بر روى كشتيهاى جنگى و تجارى بدون تمايز ميان پرچمهاى آنها باز خواهد ماند.
     در نتيجه، طرفهاى عالية قرارداد توافق مى‏كنند كه، چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، به هيچ وجه در استفادة آزاد از آبراه دخالت نكنند.
     آبراه هرگز مشمول اعمال حق مسدود كردن نخواهدبود.

مادة 2
     همچنين، طرفهاى عالية قرارداد به رعايت موارد زير متعهد مى‏شوند، ماشين‏آلات، كارخانه‏ها تأسيسات، ساختمانها و عمليات آبراه و كانال آب شيرين.

مادة 4
     آبراه دريايى، در زمان جنگ به عنوان معبرى آزاد، حتى بر روى كشتيهاى جنگى دول در حال جنگ باز مى‏ماند و براساس مادة يك معاهدة حاضر، طرفهاى عالية قرارداد توافق مى‏نمايند كه هيچ‏گونه حق ناشى از جنگ، عمل خالصانه و هر عملى كه اجراى آن متضمن مسدود كردن كشتيرانى آزاد در آبراه باشد، در اين آبراه و بندرهاى آن به اجرا در نخواهد آمد، همچنين در شعاعى به وسعت سه مايل دريايى از آن بندرها. حتى اگر امپراتورى عثمانى يكى از نيروهاى متخاصم باشد، امر به همين منوال است.
     كشتيهاى جنگى دولِ در حال جنگ مجاز به ذخيره‏سازى و انبار آذوقه در آبراه و بنادر آن نمى‏باشند، مگر به اندازه‏اى كه شديداً مورد نياز باشد.
     نقل و انتقال كشتيهاى پيش گفته از طريق آبراه بايد بدون كوچكترين تأخير و بر طبق مقررات جارى و بدون توقف انجام گيرد، بجز آن مقدار وقتى كه لازمة خدمت‏رسانى به آنان است.
     توقف كشتيها در بندر سعيد و لنگرگاه سوئز نبايد از بيست و چهار ساعت تجاوز كند. بجز در موارد اضطرارى. در چنين مواردى كشتيها موظف خواهند بود هرچه زودتر آنجا را ترك كنند. هميشه بايد يك فاصلة زمانى بيست و چهار ساعته ميان حركت يك كشتى از يكى‏از بنادر و خروج كشتى متعلق به نيروى دشمن سپرى گردد.

مادة 7
     قدرتها مجاز به نگاهدارى هيچ كشتى جنگى در آبهاى كانال (از جمله درياچة تمساح و درياچه‏هاى تلخ) نخواهند بود. با وجود اين مى‏توانند كشتيهاى جنگى را در بنادر پورت سعيد و سوئز، در صورتى كه تعداد آنها براى هر يك از نيروها بيش از 2 عدد نباشد، نگاهدارى كنند.
     اين حق از جانب دول در حال جنگ اعمال نخواهد شد ...

مادة 8
     ماموران نيروهاى امضاءكنندة اين معاهده در مصر، مسئول اجراى آن خواهند بود. در صورت بروز هر گونه حادثه‏اى كه امنيت عبور آزاد در آبراه را تهديد كند، به دعوت هر يك از سه طرف اعضاى موجود تحت رياست شيخ‏السفراء خود براى اقدام به رسيدگى لازم تشكيل جلسه خواهند داد. اينان حكومت خديوى را در جريان مخاطرات احتمالى قرار خواهند داد تا آن دولت گامهاى لازم را جهت محافظت و تضمين استفاده آزاد از آبراه بردارد. آنان تحت هر شرايطى سالى يك بار براى نظارت بر حسن اجراى معاهده تشكيل جلسه خواهند داد.
     جلسات ذكر شده تحت رياست كميسر ويژه‏اى كه براى اين منظور از جانب حكومت همايونى عثمانى نامزد مى‏گردد تشكيل خواهد شد. از جانب خديو نيز كميسرى در جلسه شركت خواهد كرد و مى‏تواند در غياب كميسر عثمانى، رياست جلسه را به عهده گيرد.
     جلسه، سركوبى هرگونه اقدام، متفرق ساختن هرگونه اجتماع بر دو ساحل آبراه را كه هدف و يا تأثير آن اخلال در آزادى و امنيت كامل كشتيرانى باشد خواستار خواهد شد.

مادة 10
     همچنين، مفاد ماده‏هاى چهار، پنج، هفت و هشت، نبايد در اقداماتى كه اعليحضرت سلطان و عاليجناب خديو به نام اعليحضرت پادشاه، در چهارچوب فرامين صادره، براى دفاع از مصر و حفظ نظم عمومى توسط نيروهاى خود ضرورى بدانند، ايجاد اختلال نمايد.
     در صورتى كه اعليحضرت سلطان، يا عاليجناب خديو نيازى به قايل شدن به استثناء در مورد مفاد اين ماده احساس كنند، نيروهاى امضاكنندة اعلاميه، توسط دولت بهيّة عثمانى، لندن را آگاه خواهند ساخت.
     همچنين مفاد چهار مادة مذكور متضمن اين نكته است كه تحت هيچ شرايطى، مانعى بر سر راه اقداماتى كه دولت بهيّه عثمانى اتخاذ آنها را جهت دفاع از ساير مستملكات خود واقع در ساحل شرقى درياى سرخ توسط نيروهاى خود ضرورى تشخيص دهد، ايجاد نخواهد گرديد.
مادة 11
     اقدامات اتخاذ شده در موارد مذكور در مواد 9 و 10 معاهدة حاضر، در استفادة آزاد از آبراه اختلالى ايجاد نخواهند نمود. همچنين در همان موارد ايجاد استحكامات مغاير با مادة 8 قدغن مى‏باشد.

مادة 12
     طرفهاى عالية قرارداد با اعمال اصل برابرى در استفادة آزاد از آبراه، اصلى كه يكى از مبانى معاهده حاضر را تشكيل مى‏دهد، موافقت مى‏نمايند كه هيچ يك از آنان براى كسب امتيازات تجارى و ارضى در ترتيبات بين‏المللى كه ممكن است از آن منتج شود به عمل نخواهد آورد. به علاوه، حقوق تركيه به عنوان قدرت ارضى محفوظ خواهد ماند.

مادة 13
     به استثناى تعهداتى كه در بندهاى معاهدة حاضر به صراحت بيان گرديده، حقوق مشتعل اعليحضرت همايون سلطانى و حقوق مصونيتهاى منتج از فرامين متعلق به عالى‏جناب خديو، به هيچ وجه تغيير نخواهد يافت.

مادة 14
     طرفهاى عالية قرارداد موافقت مى‏نمايند كه تعهدات مترتب بر معاهدة حاضر به سبب مدتِ قوانين امتيازات شركت جهانى آبراه سوئز محدود نخواهد گرديد.
     اين توافقنامة سياسى ميان قدرتهاى اصلى اروپايى و تركيه با زبانى فوق‏العاده حقوقى نوشته شده است. هر چند اين سند قدرى خشك و بى‏روح به نظر مى‏رسد، نشان‏دهندة شالوده‏اى است كه روابط انگليس و مصر در ابتدا براساس آن شكل گرفت و همچنين در بردارندة مسائلى است كه محور اساسى بحران 1956 گرديد. براساس مواد يك و چهار، قرار بود چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ، آبراه بر كشتيهاى همة كشورها، چه كشتيهاى جنگى و چه تجارى، باز باشد. در حرف، طبق مادة 10، معاهده نمى‏توانست در اقداماتى كه خديو آنها را براى دفاع از مصر ضرورى تشخيص مى‏داد، مداخله نمايد. در واقع اين به معناى هر اقدامى بود كه انگليسيها براى دفاع از مصر مناسب تشخيص مى‏دادند. اين ماده مى‏توانست در طى جنگ جهانى پيوسته به وسيلة انگليس مورد استناد قرار گيرد. مادة 14، معاهده را برتر و نه محدود به مرزهاى واگذار شده مى‏دانست. امّا، مسايل زيادى بستگى به تفسير آن داشت. از نظر انگليسيها، مديريت اروپايى به معناى بين‏المللى كردن اجرايى بود، در حالى كه از نگاه مصريها، اصول كشتيرانى آزاد و باز كه در حقوق بين‏المللى اصلى تثبيت شده است، متضمن ارتباطى ميان معاهده و امتياز نمى‏بود. ناصر، با ملى كردن شركت آبراه سوئز در سال 1956 معاهده را نقض نكرد.
     اين امر براى دولت ايدن در يافتن بهانه‏اى براى مداخله، مشكلات زيادى به وجود آورد. در حقيقت، انگليسيها روى دست خودشان بلند شدند. فرانسويها اصرار داشتند ترتيبات مادة 8 جهت نظارت بين‏المللى در صورت بروز بحران بايد برقرار گردد، امّا به علت مخالفت انگليس ترتيبات مذكور هرگز اجرا نگرديد.
     در حالى كه خود شركت عمدتاً فرانسوى باقى ماند، يادداشت حسن تفاهم 1904 هرگونه منافع رسمى فرانسه در ادارة مصر در آينده را منتفى ساخت. به علاوه، جنگ اول جهانى به تسلط تركيه پايان داد، خديو مصر بركنار شد و مصر رسماً در چهارچوب نظام امپراتورى انگليس تحت قيموميت قرارگرفت و آبراه سوئز به صورت يكى از مستملكات ارضى درآمد. نتيجة اين امر، به  گفتة داگلاس فارنى، اين بود كه انگليس تقريباً كلية مواد عهدنامه را زيرپا گذاشت (فارنى، 1969، ص 549). پايان جنگ شاهد تاسيس جامعه ملل و به همراه آن تبليغ اصل حاكميت ملى بود. در مصر، جنبش ميهن‏پرستانه در هيات حزب وفد خواستار پايان يافتن اشغال انگليس شد. در فورية 1922، پس از سه سال روابط پر تنش، انگليسيها استقلال مصر و پادشاهى ملك فؤاد را اعلام كردند. اين، امّا شكل عجيبى از استقلال بود زيرا دولت بريتانيا چهار حوزه را در اختيار خود نگاه داشت: حفظ امنيت ارتباطات امپراتورى، (يعنى آبراه سوئز)، دفاع از مصر، (بريتانيا مى‏توانست در صورت بروز جنگ، مصر را به اشغال خود درآورد)، حفظ منافع خارجى اقليتها(ى‏انگليسى) و مسألة حكومت سودان كه مصر آن را جزيى تفكيك‏ناپذير از خاك خود مى‏دانست. حفظ كلية اين اختيارات راه را بر مداخلة مجدّد به هر شكلى كه خود مناسب مى‏دانست هموار مى‏كرد. بنابراين آنچه به مصر اعطا شده بود شكل بسيار محدودى از استقلال بود.
     اين استثناها بر استقلال كامل، وقتى در 1936 معاهدة انگليس ـ مصر به امضا رسيد توسط آنتونى ايدن وزير خارجه وقت انگليس به صورت مدوّن بيرون آمد.
مادة 1
     به اشغال مصر توسط نيروهاى علياحضرت همايون پادشاه و امپراتور پايان داده مى‏شود.

مادة 4
     ميان طرفين عالية معاهده، به منظور تقويت دوستى، تفاهم صميمانه و روابط حسنه، اتحادى تشكيل مى‏گردد.

مادة 5
     هر يك از طرفين عالية معاهده متعهد مى‏گردد در برقرارى رابطه با دول خارجى موضعى مغاير با اتحاد اتّخاذ نكند و به بستن قراردادهاى مغاير با مفاد معاهدة حاضر اقدام ننمايد.

مادة 6
     در صورتى كه بروز هر گونه اختلاف با يك دولت ثالث وضعيتى ايجاد كند كه در آن، خطر قطع رابطه با آن دولت وجود داشته باشد، طرفين عالية قرارداد به منظور رفع اختلاف مذكور از راه‏هاى مسالمت‏آميز براساس ميثاق جامعة ملل يا هرگونه تعهدات بين‏المللىِ ديگر مرتبط با مورد، به رايزنى خواهند پرداخت.

مادة 7
     در صورتى كه عليرغم مفاد مادة 6 مذكور در بالا، هر يك از طرفين عالية معاهده درگير جنگ گردد، طرف ديگر معاهده، با شرايطى كه مشمول مفاد ماده 10 مى‏گردد، به عنوان متحد به يارى وى خواهد شتافت. ممارست اعليحضرت پادشاه مصر، در صورت بروز جنگ، وجود تهديد جنگ قريب‏الوقوع و يا هر وضعيتِ اضطرارىِ بين‏المللى، عبارت خواهد بود از فراهم آوردن كلية وسايل و كمك‏هايى كه در توان دارد جهت علياحضرت پادشاه و امپراتور در خاك مصر و براساس موازين دولتى و قانونى مصر. اين كمكها شامل استفاده از بنادر و وسايل ارتباطى خواهد بود. بنابراين به عهدة دولت مصر خواهد بود كه همة اقدامات اجرايى و قانونى از جمله استقرار حكومت نظامى و برقرارى سانسور جهت تسهيل و اجراى اين كمكها به عمل آورد.

مادة 8
     نظر به اين كه آبراه سوئز ضمن اين كه بخشى جدايى‏ناپذير از خاك مصر است، يك وسيلة ارتباطى بين‏المللى و همچنين وسيلة اصلى ارتباط ميان بخشهاى مختلف امپراتورى بريتانيا به شمار مى‏رود، تا زمانى كه طرفين عالية قرارداد به اين توافق برسند كه ارتش مصر در موقعيتى قرار دارد كه بتواند با اتكا به تواناييهاى خود، آزادى و امنيت كامل كشتى‏رانى در آبراه را تضمين نمايد، اعليحضرت پادشاه مصر به علياحضرت همايون پادشاه و امپراتور بريتانيا در خاك مصر و در مجاورت آبراه سوئز، در منطقه‏اى كه در پيوست اين ماده مشخص مى‏گردد، به منظور دفاع از آبراه سوئز با همكارى نيروهاى مصر، اجازة استقرار نيرو تفويض مى‏نمايند. ترتيبات مشروح اجراى اين ماده در ضميمه گنجانده شده است. حضور اين نيروها نبايد به هيچ وجه جنبة اشغال داشته باشد و به هيچ صورت نبايد به حق حاكميت مصر لطمه‏اى وارد آورد.
     چنانچه در پايان مدت بيست سال تعيين شده در مادة 16 طرفين عاليه در مورد اين مسأله كه چون ارتش مصر در موقعيتى است كه توان تضمين آزادى و امنيت كامل كشتى‏رانى در آبراه را دارا مى‏باشد، حضور نيروهاى بريتانيا ديگر ضرورى نيست، به توافق نرسند، مسأله جهت اتّخاذ تصميم بر طبق موازينِ ميثاقهاى جارى در زمان امضاء معاهدة حاضر، به شوراى جامعة ملل تسليم خواهد شد و يا به هر شخص يا اشخاصى كه طرفين عالية قرارداد اصلاح بدانند ارجاع خواهد گرديد.

مادة 15
     طرفين عالية معاهده، توافق مى‏نمايند كه هرگونه اختلاف نظر بر سر تفسير يا اجراى مفاد اين معاهده، در صورتى كه طرفين نتوانند از طريق مذاكرات مستقيم آن را مرتفع نمايند، براساس ميثاق جامعة ملل مورد حل و فصل قرار خواهد گرفت.

مادة 16
     پس از انقضاى 20 سال از اجراى معاهده، طرفين عاليه به درخواست هر يك از آنها به منظور تجديدنظر در مواد معاهده با توافق يكديگر و به نحوى كه با شرايط موجود متناسب باشد وارد مذاكره خواهند شد. چنانچه طرفين نتوانند در مورد مفاد عهدنامة تجديد نظر شده توافق حاصل نمايند، مسأله جهت حل و فصل بر طبق ميثاق به شوراى جامعة ملل و يا هر شخص و اشخاصى كه طرفين موافق باشند ارجاع خواهد گرديد. موافقت مى‏گردد كه هرگونه تجديدنظر در اين معاهده، ادامة اتحاد ميان طرفين عالى را بر طبق اصول مندرج در مواد 4، 5، 6 و 7، مورد شمول قرار خواهد داد. با وجود اين، پس از انقضاى مدت ده سال از زمان اجراى عهدنامه، مى‏توان با رضايت هر دو طرف عالية معاهده، مذاكراتى جهت انجام تجديدنظر و اصلاحاتى كه در قبل به آنها اشاره شد انجام داد.
 
     اين عهدنامة رسمى كه به امضاى دولت بريتانيا و مصر رسيده بود شالودة مناسبات انگليس ـ مصر را تا سال 1954 تشكيل مى‏داد. اين سند، هر چند در نظر، توافقى ميان دو طرفِ برابر بود، عدم توازن و برابرى در روابط ميان بريتانيا و مصر را نشان مى‏دهد. مادة 7 به نيروهاى انگليس در زمان جنگ قدرتى همه‏جانبه تفويض مى‏كرد و مادة 8 منطقة آبراه سوئز را تحت اشغال بريتانيا در مى‏آورد. در جنگ جهانى دوم، انگليسيها از اين دو ماده استفاده كردند: به پس از ورود ايتاليا به جنگ در سال 1940، مصر به صورت پايگاه متفقين در خاورميانه درآمد و بار ديگر به عنوان يكى از مستملكات بريتانيا با آن رفتار شد. افزون بر اين، هنگامى كه دولت على‏ماهر پاشا، سياستمدار ميهن‏پرست مصر كه انگليسيها او را طرفدار فاشيسم مى‏دانستند، در سال 1940 از كار بركنار گرديد، اين اشغال نظامى مجدد، بُعدى سياسى يافت. در سال 1942، تانكهاى انگليس به دستور سر مايلز لامسون،  سفيركبير انگليس، قصر سلطنتى را محاصره كردند و ملك فاروق را، كه در سال 1936 جانشين ملك فؤاد شده بود، مجبور كردند ميان كناره‏گيرى از سلطنت و تعيين دولتى به رياست نحاس پاشا، يكى را انتخاب كند. اين استفادة آشكار از قدرت استعمارى، وجدان توده‏هاى مصرى، به خصوص رده‏هاى جوان‏تر ارتش را عميقاً جريحه‏دار كرد. گرچه عهدنامه براى مدت بيست سال منعقد شده بود، طبق مادة 16 پس از ده سال، مذاكرات مجدّد مى‏توانست با رضايت طرفين و در صورت لزوم، به ميانجى‏گرىِ جامعة ملل انجام گيرد. در واقع، پس از جنگ دوم جهانى، هر چند توافق و مذاكرة مجدد بر سر شرايطى كه مورد قبول هر دو طرف باشد، دشوار مى‏نمود، جانشين شوراى‏ملل، يعنى سازمان ملل‏متحد به ميانجيگرى دعوت نشد.

2 ـ 1 ستونهاى سه‏گانه 1951 ـ 1945
     در پايان جنگ دوّم، دولت جديد كارگرىِ كلمنت اتلى  ناچار بود در واكنش به تغييراتِ زلزله آسايى كه در موقعيت انگليس در مقام يك قدرت بزرگ به وجود آمده‏بود، نقش بريتانيا را در دنيا، مجدداً مورد تعريف قراردهد. مذاكرات مقدّماتى، حتى در زمانى كه جنگ در جريان بود، در سطوح عالى‏ترِ وزارت خارجه و رؤساى دوايرى كه عهده‏دار سياست خارجى انگليس بودند انجام گرفت و در ماه مارس سال 1945 لايحه‏اى دربارة خاورميانه به‏وجود آمد تا نيازهاى امنيتى پس از جنگ بريتانيا را تعيين كند. اين سند، بخشى از يك مجموعه را تشكيل مى‏داد كه حوزه‏هاى مختلف منافع انگليس را در برمى‏گرفت و استناد به تهديدى فرضى از سوى جماهير شوروى مى‏كرد، زمانى كه آن كشور از زير خرابيهاى جنگ دوّم كمر راست كرده باشد.
 (الف)     امنيت موارد زير، بستگى به حفظ حضور ما در خاورميانه دارد:
(يك) ذخاير نفتى، كه براى توسعة كامل تلاشهاى جنگى كشورهاى مشترك‏المنافع بريتانيا و ايالات متحدة آمريكا هر دو اهميت حياتى دارد.
(دو)     ارتباطات دريايى و هوايى ما از طريق مديترانه به هند، خاوردور و استراليا.
(سه)     يك پايگاه عمدة اجرايى، و مناسب‏ترين محل براى ذخاير استراتژيك امپراتورى.
(چهار)     سرزمينها و كشورهاى انگليسى كه براى دفاع از آنها قبول تعهّد و مسئوليت مى‏كنيم.
(ب)     وجود يك اتحاد جماهير دشمن، تهديد بالقوه و جدّى براى منافع ما، به ويژه ذخاير نفتى‏مان به شمار مى‏رود. بنابراين حفظ دوستى با آن كشور براى ما منفعتى حياتى دارد.
(ج)     به منظور احتراز از برانگيختن دشمن اتحاد جماهير شوروى، ممكن است لازم باشد اقدامات چندى را به عمل آوريم، و در غير اين صورت مجبور خواهيم بود براى تضمين عدم تجاوز از جانب روسيه اقداماتى احتياطى با اهداف زير را مدّنظر داشته باشيم:
(1)     گسترش و تعميق نظام دفاعى‏مان تا سرحد ممكن به سمت شمالِ مناطقى كه براى ما بيشترين منافع استراتژيك را در بردارد.
(2)     كسب كمكهاى اولية تقويتى از متحدين‏مان، مخصوصاً از ايالات متحده، كه بايد به قبول مسئوليتهاى قاطع در اين منطقه تشويق شود.
(3)     حفظ نيروهاى سيّار در خاورميانه كه بتوانند اقدامات دشمن را به تأخير انداخته، زمان كافى جهت پياده كردن نيروهاى ذخيره را تأمين نمايند.
(4)     تعميق ميدان عمل در پشت جبهه‏هاى دفاعى از طريق يك نظام با پايگاههاى چندگانه در مناطق امن‏تر.
(د)     نظر به آسيب‏پذيرى ميدان نفتى عراق و خليج فارس، احتمالاً دفاع موفقيت‏آميز از آنها در مقابل تهاجم تمام عيار روسيه شوروى غيرممكن خواهد بود، بنابراين، بايد در زمان صلح گامهايى، در جهت به حداقل رساندن وابستگى‏مان به اين منابع نفتى در زمان جنگ، برداريم.
(ه)     اهميت اساسى دارد كه ما شناسايى عمومى نسبت به منافع برترمان در خاورميانه و حقّ ايفاى نقش اصلى در اين منطقه را به دست آوريم. اين امر متضمن فراترين حدّ مسئوليت در برابر حفظ امنيتى داخلى خواهد بود كه خود مستلزم تعهد سنگين نظامى است. بنابراين، اهميت اساسى دارد كه سياست ما، از ميان برداشتن هر گونه علت اختلاف و كشمكش و تضمين تماميّت و توسعة صلح‏آميز دولت‏هاى عربى را هدف قراردهد.
(و)     وجود يك سازمان جهانىِ موفق تا آنجا كه اهداف زير را تحقق بخشد، به مقياس عظيمى به نفع ما خواهدبود.
(1)     بهبود مناسبات انگليس‏ـ شوروى
(2)     افزايش احتمال مشاركت آمريكا در اقدامات تدافعى در خاورميانه.
55 نتيجه‏گيريهاى ديگر ما به قرار زير است:
(الف)     بايد با موافقت اتحاد جماهير شوروى، تلاش كنيم ايران چه در حرف و چه در عمل در مقام دولتى مستقل تثبيت گردد.
(ب)     در خاورميانه، فرانسه بايد تشويق شود كه در اقدامات مربوط به امنيت منافع مشتركمان همكارى به عمل آورد، اما نه به نحوى كه دشمن دنياى عرب را برانگيزد. استفاده از امكانات فرانسه در آفريقاى شمال غربى در تأمين عمق بخشيدن به دفاع ما و حفظ راههاى هوايى و دريايىِ ما به خاورميانه از اهميّتى ويژه برخوردار است.
(ج)     ما بايد دوستى سنّتى خود با يونان را حفظ كنيم، دوستى خود با ايتاليا را تجديد كنيم، و اطمينان حاصل نماييم كه اتحاد جماهير شوروى در تركيه نفوذى بيشتر از ما كسب نخواهدكرد.
(د)     عهدنامه‏هاى كنونى ما با مصر و عراق، چنانچه جدّى‏تر مورد تفسير قرارگيرند، نيازهاى آينده ما در زمان صلح را تأمين نخواهند كرد.
(ه)     مسيرهاى هوايى سراسرىِ آفريقا بايد حفظ و گسترش يابد، حتى اگر اتخاذ چنين سياستى به دلايل تجارى توجيه‏پذير نباشد.
     مقايسه شود با اهميتى كه در سال 1947 در سند 5 ـ 2 ـ 1 صص 21 ـ 20، به خاورميانه داده مى‏شود، عليرغم اين كه سرى لايحه‏ها به وسيلة يك گروه برنامه‏ريز از دولتمردان بينا ـ بخشى  و شخصيتهاى نظامى تهيه شده بود، هم از جانب ادارة خارجى و هم از جانب ارتش، با مخالفت جدّى روبرو شد و در نتيجه، پس از جنگ بايگانى شد و هرگز زير بناى سياست‏گذارىِ قرار نگرفت. با اين همه، اين سند براى تاريخ‏نگاران اهميتى اساسى دارد زيرا مركزيّت خاورميانه در موفقيت استراتژيك انگليس را به روشنى نشان مى‏دهد. افزون بر اين، در اين سند اقرار شده است كه بريتانيا نمى‏تواند به تنهايى از خاور ميانه در مقابل نفوذ روسيه دفاع كند و توصيه مى‏كند اتحاديه‏اى جهت دفاع از منطقه تشكيل گردد. گرچه اتحادية مورد پيش‏بينى، نيروهاى منطقه‏اى، همچون يونان، تركيه و فرانسه و در واقع ايتاليا را در برمى‏گرفت، امّا سنگ بناى اوليّه آن را ايالات متحدة آمريكا تشكيل مى‏داد. اين مسأله درآن دوران پس از جنگ تا حدّى با اشكال روبه‏رو مى‏گرديد. در سال 1947، بريتانيا به دلايل مالى ناچار شد خود را از مسئوليت حمايت از يونان و تركيه كنار بكشد و در نتيجه ايالات متحده را وادار كرد با اعلام اصل تِرومن در همان سال به ايفاى نقش مداخله‏گرانة بيشترى در اين كشورها بپردازد. امّا ايالات متحده از اين كه او را با يك سيستم دفاعى گسترده‏تر در خاورميانه مرتبط بدانند، به خاطر حال و هواى استعمارى چنين سيستمى، اكراه داشت.
     اظهارنظر امور خارجه دربارة اين سند حاكى از اين قرار بود كه:
اين جنگ و جنگ قبلى به روشنى نشان داد كه منطقة مصرـ سوئز ـ فلسطين، براى امنيت امپراتورىِ بريتانيا از نظر استراتژيك اهميت اساسى دارد ... دو قدرت بزرگ ديگر (آمريكا و روسيه) به سرعت تسلط خود بر منطقه را كه به نظرشان حياتى مى‏رسد استحكام مى‏بخشند ... ما بايد از آنان عقب نيفتيم و از نظر سياسى و استراتژيكى به درون منطقه نقب بزنيم.
     نگرانى امور خارجه در مورد دشواريهاى احتمالى‏اى كه انگليس در دنياى پس از جنگ با آنها روبرو بود در سندى كه توسط اُرمه سارجنت،  يكى از شخصيتهاى عالى‏رتبه در سرويس سياسى كه بعدها معاون دايمى ادارة امور خارجه شد، تهيه شده بود، بازتاب بيشترى يافت.
     به سود ما خواهد بود كه اصل همكارى ميان سه ابر قدرت به‏ويژه به عنوان شالوده‏اى كه مسائل و مشكلات ناشى از جنگ براساس آن حل و فصل گردد پذيرفته شود. چنين نظام همكارى، به ما جايگاهى در جهان خواهد بخشيد كه چنانچه قرار مى‏بود آن دو ابرقدرتِ ديگر هر يك جداگانه و مستقل دست به عمل بزند، احراز و حفظ آن از جانب ما بسيار مشكل مى‏گرديد.
     چنين نيست كه ايالات متحده يا روسيه تمايلى به همكارى با بريتانيا نداشته باشند. مطمئنا ايالات متحده اين همكارى را جهت تحكيم مواضع خود در اروپا و جاهاى ديگر مناسب مى‏داند و اتحاد شوروى مى‏تواند تشخيص دهد كه بريتانيا قدرتى اروپايى است كه مى‏بايست روى آن حساب كند. امّا واقعيت اين است كه در ذهن شركاى بزرگ ما، به ويژه ايالات متحده، اين تصور وجود دارد كه بريتانيا اكنون قدرتى درجه دوّم است و مى‏توان با آن در مقام قدرتى درجه دوّم رفتار كرد و نيز اين كه چنانچه آنها ـ ايالات متحده و اتحاد شوروى ـ در مقام دو قدرت جهانى آينده با يكديگر به تفاهم برسند همه چيز بر وفق مراد خواهد بود. سياست ما بايد مبارزه با چنين كژانديشى و عدم درك صحيح باشد ...
     10ـ يكى از ويژگى‏هاى اساسى سياست اروپايى ما، بايد حفظ دوستى و روابط نزديك با ايتاليا، يونان و تركيه باشد به نحوى كه جايگاه استراتژيك خود در شرق مديترانه را به دست آوريم؛ مخصوصا اكنون كه روسيه با دست‏درازى از شمال، بار ديگر بر اين حلقة ارتباطى مهم ميان بريتانيا از يك سو و هند، مالايا، استراليا، زلاندنو، و ذخاير نفتى ما در عراق و خليج‏فارس، از سوى ديگر فشار وارد مى‏آورد. ما بايد امكان داشته باشيم موقعيت خود در اين سه كشور را، با تبديل آنها به سنگر «ليبراليزم» نگاهدارى كنيم، حتى اگر اين امر به معنى درگير شدن ما، در مسئوليتها و تعهّداتى باشد كه در شرايط ديگر، رهايى از آنها خشنودكننده باشد. اهميّت اين مسأله زمانى بيشتر و بيشتر خواهد شد كه روسيه مهار سياسى بلغارستان را همچنان در دست داشته باشد و بر تنگه‏ها تسلط فيزيكى به دست آورد.
13ـ ايفاى نقشهاى دوگانة مهار دولت اتحاد شوروى در اروپا، و در عين حال همكارى دوستانه و پرثمر با شوروى و حكومت ايالات متحده در بازسازى اروپا براى ما غيرممكن جلوه كند، اگر دولت ايالات متحده معناى سياسى و نيز اقتصادىِ وضعيت اروپايى را درك كند. امّا فرايند ترغيب ايالات متحده به حمايت از مقاومت بريتانيا در برابر نفوذ روسيه در اروپا، فرايندى ظريف خواهد بود، و ما بايد به افكار عمومى در امريكا وانمود كنيم كه تلاش ما براساس حفظ تفكر ليبرالى استوار است، نه بر بيم خودخواهانة حفظ وضعيت‏مان در مقام يك قدرت بزرگ... بنابراين، عاقلانه خواهد بود كه ما آگاهانه و پيگير، حمايت آمريكا را در بعضى اصول به‏دست آوريم و حتى با دنبال نكردن مواردى كه در آنها اثبات اصل خاصى آسان نباشد، از خود، خويشتن‏دارى نشان دهيم. به ويژه، مداخلة سياسى در امور داخلى كشورهاى ديگر، كه ممكن است در بعضى شرايط، فوق‏العاده لازم باشد، نبايد تحت لواى انگيزة خصومت شخصى با فرد خاص ــ يا حمايت از افرادى در كشورِ مورد بحث ــ جلوه‏گر شود، بجز در مواردى كه اين اشخاص آشكارا از مخالفين تفكرِ ليبرالى باشند. منافع مادى‏اى، همچون توسعة صنعت نفت در ايران، مسأله‏اى نيست كه ما بتوانيم در آن مورد روى حمايت آمريكا زياد حساب كنيم. البته اين به معناى آن نيست كه سياست ايالات متحده هميشه مبتنى بر اصول است، اصلاً. اما اين واقعيتى است كه سياست بريتانيا اگر بر چيزى غير از اصول مبتنى باشد، مورد ترديد خواهد بود، به‏ويژه در رابطه با روسيه ...
     15ـ همزمان با در نظر گرفتن بهترين شكل همكارى با ايالات متّحده در مسائل جهانى، بايد تمام مشكلات اقتصادى و مالى را نيز ــ كه بايد ميان ما و دولت آمريكا حل و فصل گردند ــ مدّ نظر قرار داد؛ مشكلاتى همچون تجهيزات مالى‏يى كه پس از پايان جنگ ژاپن به آن نيازمنديم، سياست مالى و تجارى ما در چهارچوب مادة 7 از «توافق دوجانبة كمك»، و اين مشكل كه بايد به ايالات متحده در ارتباط با خدمات اجارى ـ استقراضى‏اى كه از آن كشور دريافت كرده‏ايم، توجه مبذول داريم. ذهنيتى كه اين مشكلات در چهارچوب آن حل و فصل خواهدشد، الزاما در حوزة همكارى انگليس ـ آمريكا در سراسر جهان بازتاب خواهد داشت. افزون براين، با پايان گرفتن جنگ با آلمان، اين مسائل شكلى مبرم يافته‏اند و حل و فصل آنها نمى‏تواند بدون به‏خطرافكندن‏روابط كلّى انگليس ـ آمريكا، بيش‏از اين به‏تأخير افتد.
     19ـ خلاصه اين كه:
الف) ما بايد سياست خارجى خود را بر اصل همكارى ميان سه قدرت      جهانى پايه‏گذارى كنيم. براى تقويت موقعيت‏مان در اين تركيب بايد     فرانسه و قدرتهاى كوچك‏تر اروپايى و هم‏چنين دول مشترك‏المنافع را      به عنوان همقدمان خود در اين نظام سه‏جانبه به عضويت درآوريم.
ب) نبايد از داشتن سياستى، مستقل از دو شريك بزرگ خود، بيمى به دل راه      بدهيم‏و به‏خطِ عملهاى‏ديكته‏شده‏از جانب‏روسيه و ياايالات‏متحده، تنها به‏اين‏دليل كه‏آنها قدرتهايى‏برترند، تسليم‏شويم. نبايد تصوّر اين‏كه خطِ عمل‏هاى‏آنان كمتر مقاومت پذير است يا اين كه ما از توانايى خود در بر سرپا ايستادن‏در اروپا بدون‏كمك آمريكا، نا اميديم، به خطِ فكرى آنان تن در دهيم.
ج) سياست ما، براى آن كه آلت دست سياسى كارى‏هاى داخلى و با پسند     روز قرار نگيرد، بايد با سنّت‏هاى ريشه‏دار انگليسى همخوانى داشته     باشد و متكى بر اصولى باشد كه براى ايالات متحده و كشورهاى     مشترك‏المنافع و كشورهاى كوچكتر اروپايى به ويژه در غرب، جاذبه     داشته‏باشد. اين سياست قطعا بايد ضد ـ توتاليتر و در نتيجه در تقابل و      تضاد با توتاليتريزم راست (فاشيزم و غيره) قرارگيرد. در پيروى از اين     سياستِ «ليبرالى» ما ناچار به خطركردن، و حتّى گه‏گاه فرا رَوى از     امكانات سياسى خود خواهيم بود. براى مثال، نبايد در مداخلة سياسى     در امور داخلى كشورهاى ديگر ـ در شرايطى كه نهادهاى ليبرالى و يا     استقلال سياسى آنها در خطر نابودى باشد ـ به خود ترديد راه دهيم. در     آينده‏اى بسيار نزديك ما بايد در تعداد هر چه بيشترى از كشورهاى     اروپاى شرقى جنگ عليه كمونيزم را آغاز كنيم، و بايد آمادگى مقابله با     هرگونه تلاش از جانب دولت شوروى جهت كمونيست كردن و يا اعمال      كنترل سياسى بر آلمان، ايتاليا، يونان و تركيه را داشته باشيم.
د) ما بايد حدّ اعلاى تلاش‏مان را براى دست و پنجه نرم‏كردن با بحران     اقتصادى اروپا به خرج دهيم‏ـ نه تنها در راستاى منافع خودمان (كه اروپايى     برخوردار از شكوفايى و رفاه، براى بريتانيا بهترين بازار صادرات است)ـ،     بلكه جهت استفاده از منابع و امكانات مادى در دسترس ما و ايالات     متحده به عنوان وزنه‏اى در برابر تبليغات كمونيزم در سراسر اروپا،     تبليغاتى كه دولت شوروى جهت نيل به اهداف خود در هر كجا كه ممكن     باشد از آن استفاده مى‏كند، بايد تلاش كنيم.
ه) در عين همكارى با آمريكا و شوروى در شرق دور، بايد سعى كنيم تحت      رهبرى خودمان، به سازمان دادن قدرتهاى كوچكتر استعمارى كه در آن     بخش از جهان علايقى دارند، يعنى فرانسه، هلند و استراليا بپردازيم.
يادداشت توسط اُ.جى. سارجنت در 11 ژوئيه 1954نمايانگر افكار يكى از كاركنان عالى‏رتبة امور خارجه در مورد موقعيت بريتانيا در دنياى پس از جنگ بود. اين سند كه در تابستان 1945 پس از پايان جنگ در اروپا و در شرايطى كه خصومت با ژاپن همچنان ادامه داشت نوشته شده است، منعكس‏كنندة ترديد نسبت به روابط بريتانيا با دو شريك بلندپايه و پرقدرت‏تر از خود در «اتّحاد بزرگ» است.با توجّه به خوش‏بينىِ كنفرانس يالتا، كه در آن ظاهرا بر سر مسأله پر دردسرِ روابط شرق و غرب در مورد آيندة اروپاى شرقى توافق شده بود، بديهى است كه امور خارجه نسبت به نياّت شوروى كم‏كم داشت دچار ترديد مى‏شد. سارجنت در عين حال كه ادامة اتحاد بزرگ را، كه مشكلات استراتژيك بريتانيا را تا حد قابل ملاحظه‏اى آسان مى‏كرد، منتفى نمى‏دانست، به هيچ وجه نسبت به امكان همكارى در دنياى پس از جنگ خوش‏بين نبود. اين سندِ تاحدى خوش‏بينانه، براى بريتانيا نقشى مستقل ترسيم مى‏نمايد امّا به شكلى متناقض‏نما، نياز به حمايت آمريكا را نيز درك مى‏كند. سند به تفاوت ميان منافع آمريكا و بريتانيا به ويژه در زمينه‏هاى اقتصادى اذعان دارد (بندهاى 13 و 15)، امّا اميدوار است با استفاده از پوشش حمايت از «ليبراليزم»، از تعهد آمريكا به همكاريهاى آينده اطمينان حاصل كند. در سالهاى پس از جنگ كه دولت جديد كارگرى به دنبال معمارىِ سياستى بود كه ميان استقلال و اتّحاد، سازش برقرار كند، اين مضامين بارها و بارها تكرار مى‏شد.
     امّا همه اين «استراتژى بزرگ»، با درك فرايندة ضعف اقتصادى بريتانيا، به خواب و خيال تبديل شد. طى سالهاى 1945 ـ 1944، وزارت دارايى نسبت به دوگانگىِ ميان طرحهاى پس از جنگَ انگليس، هم در سطح داخلى و هم در سطح بين‏المللى، و نيز نسبت به توانايى كشور در تأمين بودجه جهت اجراى آنها، دچار نگرانى فزاينده‏اى شده بود. ضعف جدّىِ وضعيتِ توازن پرداختها در صدر مباحثات وزارت دارايى در سال 1945 قرارگرفت و به اخطار پيش‏گويانة لُرد كينز به كابينه در 1945 منجر گرديد.
     1ـ سه منبع مالى به ما امكان داده است تا بتوانيم نيروى انسانى داخلى براى جنگ را با شدتى كه در جاهاى ديگر سابقه نداشت، تحرك ببخشيم و در مقياسى كه حتى امريكاييها هم به پاى آن نمى‏رسيدند در خارج و عمدتا در هندوستان و خاورميانه پول خرج كنيم، بدون آن كه ناچار باشيم براى پرداخت بهاى غذا و مواد خامى كه در داخل مصرف مى‏كرديم و تأمين نقدينگى كه در خارج خرج مى‏كرديم، چيزى صادر كنيم.
     2ـ واقعيت توزيع اقلامها ميان ما و متحدانمان به صورتى كه بيان كرديم در هنگام قطع كمكها ما را در وضعيتى بسيار بدتر از حالت عكس آن رها مى‏كرد. اگر ما صادرات خود را براى پرداخت نيازهاى جارى گسترش مى‏داديم و علاوه بر آن به مازاد عمده‏اى دست پيدا مى‏كرديم كه مى‏توانستيم بدون هزينه كردن جارى از طريق وام ـ اجاره و كمك متقابل يا اعتبار آن را تهيه كنيم، البته مى‏توانستيم در هنگام پايان دوران تأمين ملزومات بدون هزينه جارى، ناگهان به پايان مى‏رسيد، خود را در وضعيتى عالى ببينيم.
     3ـ در اين اوضاع و احوال، قطع كم و بيش ناگهانى اين منابع كمك در مدتى كوتاه پس از پايان جنگ ژاپن ما را در مخمصه نوميدكننده‏اى قرار مى‏دهد، مگر آن كه بتوانيم موقتا منابع ديگرى براى كمك پيدا كنيم كه بتواند در هنگام تازه شدن نفس، ما را سرپا نگه دارد. اين مخمصه وخيم‏تر از آن است كه اكثريت مردم حتى در بخشهاى دولتى تا به حال حس كرده‏اند.
     4ـ سه منبع كمك مالى اينها بوده است:
     الف) وام ـ اجاره از ايالات متحده
     ب) كمك متقابل از كانادا
     پ) اعتبار تأمين شده از فروش كالاهاى سرمايه‏اى پيش از جنگ مربوط به منطقه استرلينگ منجمله اعتبارهاى تابع توافقنامه‏هاى پرداخت با كشورهاى مشخص به ويژه در آمريكاى جنوبى كه بيرون از منطقه استرلينگ است ولى قراردادهاى مخصوصى با استرلينگ منعقد ساخته است.
     5ـ در سال جارى يعنى 1945، اين منابع ما را قادر مى‏كنند تا درآمد خود را با نرخى در حدود 2100 ميليون ليره در سال خرج كنيم.
     6ـ اين كمك گسترده ولى موقت به ما اجازه مى‏دهد كه فعلاً به همان مبلغ، دست خود را در امور مالى بالا بگيريم. معناى مخالف اين موضوع آن است كه ديگران دست خود را در امور مالى به همان اندازه پايين مى‏گيرند. ادارات و وزيران تا چه حد به روشنى دريافته‏اند كه شيوة خوش و پرموفقيت ما در برعهده گرفتن وام در سرتاسر جهان و دست و دلبازى ما در دادن پول به متقاضيان سمج نشان‏دهندة بالا گرفتن دست است كه امكان ادامه آن ناگهان و در آيندة نزديك پايان خواهد گرفت مگر آن كه منبع جديدى از كمك به دست بياوريم؟ ممكن است در حال انجام دادن كارهايى با2شيم كه اگر ناچار باشيم اندكى پس از بروز بحران از آنها دست بكشيم بيهوده خواهند بود و سياست خارجى ما از هماهنگى با واقعيتهاى قريب‏الوقوع بسيار دور خواهد بود ...
     24ـ براى ناظر بى خبر در خزانه‏دارى، صرفه‏جوييهاى بسيار زود و بسيار شديد در اين هزينه‏هاى نقدى در آن سوى درياها، شرط مطلق حفظ قدرت بازپرداخت بدهيهاى ما است. امكان ندارد براى مدتى بيش از يك دوران كوتاه بتوانيم موجبات حفظ هيچ بخش قابل توجهى از اين تأسيسات را از جاى ديگر تامين كنيم و به علاوه، آنچه كه براى جبران مازاد واردات بر صادرات لازم است و حفظ نظام مالى منطقه استرلينگ را از جاى ديگرى فراهم آوريم. اينها بارهايى هستند كه انتظار معقولى نمى‏رود كه بتوانيم از پس حمل آنها برآييم ...
     25ـ حتى اگر چاره‏انديشيهاى معقوله براى موفقيت در صادرات كه به سرعت گسترش مى‏يابد و جمع و جور كردن هزينه‏هاى دولت در آن سوى درياها در نظر گرفته شود، باز هم كمكى تا مرز 5 بيليون دلار از ايالات متحد ضرورت دارد.
     به دلايلى مى‏توانيم باور كنيم آن عده از اعضاء دولت آمريكا كه با وضعيت مالى ما آشنايى دارند، خوب آگاهند كه بدون كمك سه چهار ميليارد دلارى آمريكا، مملكت ما به ورشكستگى مى‏افتد. و البته كمكى در اين حد را خارج از چهارچوب سياست عملى نمى‏دانند. امّا اين به آن معنى نيست كه شرايط و مشكلات دست و پاگير نبايد مورد حل و فصل قرارگيرد. نكات عمده‏اى كه ممكن است مطرح گردد به قرار زير است:
الف) آنها مايلند كه اين كمك به منزلة قرض و اعتبار تلقّى شود. اگر اين امر به معنى پرداخت بهره و شرايط قيد شدة بازپرداخت باشد، ما نمى‏توانيم اين تعهد را هم به تعهّدات جارى خود اضافه كنيم. اين تعهد، اوضاع بعد از جنگ اخير را تكرار خواهد كرد و خفّت بيشتر ما و اصطكاك انگليس و آمريكا را سبب خواهدشد، و ما بايد قرص و محكم ازين خفّت و اصطكاك جلوگيرى كنيم. امّا اگر منظور از اعتبار فقط سرپوشى براى كمك باشد، البته اين مطلب ديگرى است.
ب) آمريكاييها به احتمال قوى به اصرار از ما خواهند خواست كه در راستاى خطوطى كه خود ترسيم كرده‏اند و به اجرايش دل بسته‏اند، سياست مالى و تجارى خاصى را بپذيريم. امّا ممكن است با احتياط رفتار كنند و از فشار مالى نادرستى براى قبولاندن چيزى كه حتما به زيان ماست، غفلت نورزند. در واقع قانع‏كننده‏ترين استدلالى كه براى دريافت كمكِ مورد نظر خود داريم اين است كه تنها با اين كمك مى‏توانيم به ميدانِ اقتصادى براى همكارىِ جهانىِ مبتنى بر اصل كلّىِ عدمِ تبعيض وارد شويم.
ج) پايگاهها، جزاير و تسهيلات نيروى هوايى و غيره نيز احتمالاً مورد نظر خواهد بود.

     26ـ همچنين نبايد بيش از حدّ معقول، به همدردى و آگاهى دولتمردان آمريكايى‏اى كه با ما در تماس‏اند مطمئن باشيم. قبولاندن يك برنامة قانع‏كننده به مجلس آمريكا و آمريكاييهايى كه با ضرورت و فوريت مورد پيشنهاد ما، كه به نفع ما و آمريكا و تمام دنياست، آشنايى ندارند و احتمالاً آن را نمى‏فهمند، اگر نگوييم غيرممكن، كارى بسيار مشكل است. وزيران محترم خوب است بدانند هنوز برنامه و ترتيبى كه  مورد قبول ما باشد به  ما ارائه نشده است؛ و تا نشود، ما، با قطع قريب‏الوقوع وام ـ اجاره عملاً ورشكسته‏ايم و اميد مردم به رونق اقتصادى، بى‏پايه است.
     27ـ بنابراين، به نظر مى‏رسد سه شرط لازم وجود دارد كه بدون آنها، از آنچه كه عقب‏نشينى مالى‏اش مى‏گويند، گريزى نيست. البته اين اغراق نيست و به اين معنى هم نيست كه سرانجام از اين وضع خلاصى نخواهيم يافت. اين سه شرط عبارتند از:
     (الف): توسعة كامل صادرات، (ب)، صرفه‏جويى شديد و فورى در هزينه‏هاى      خارجى، (ج): دريافت كمك مالى از ايالات متحده با شرايطى كه بتوانيم     بپذيريم.
     تحقق اين سه مورد تنها با خطركردن، ثبات داشتن و تدبير به كار بستن، ميسر است.
     28ـ عقب‏نشينى مالى در چهارچوب اين گفت وگو به چه معناست؟ اگر توفيق كافى حاصل نشود تكليف چيست؟ پيش‏بينى اين امر آسان نيست. اين كار در خارج از كشور، تنها اين‏گونه ميسّر است كه مسئوليتهاى سنگين خود را در آنجا فورا و با شرمندگى رها كنيم، و مقام و منزلتمان را از دست بدهيم و در صحنة زورآزمايى جهانى، عجالتا به مقام دومى، تقريبا چيزى شبيه به مقام فعلى فرانسه، بسنده كنيم. از ممالك هم‏پيمان و مشترك‏المنافع و هر جاى ديگرى، هر اعانه‏اى كه بدهند بپذيريم. و در وطن نيز سخت صرفه‏جويى كنيم، سخت‏تر از آنچه در طى جنگ مى‏كرديم. تحقّق آمال و اميدهاى شريف اين دولت جديد هم تا ديرزمانى به تعويق خواهد افتاد. به اين ترتيب امكان دارد كه بعد از پنج سال مسائل و مشكلات ما تا حد زيادى مرتفع گردد.
     29ـ امّا ماية اعجاب بسيار خواهد بود كه در عمل چنين پيش آيد. البته، در عمل، نهايتا ما فقط بهترين مراتب و شرايط ممكن را خواهيم پذيرفت. و تازه اين خود ممكن است آغاز مشكلات و تلخكاميهاى بعدى باشد. به اين دليل، مهم است درك كنيم كه مقام و موقعيت ما چيست و چرا لازم است با تمام نيرو، با ابتكار و با بينش بسيار از ضعفهاى نهفتة آن بكاهيم.
يادداشت لردكينز در 13 اوت 1945 ، هر چند عنوان مبهمِ اميدهاى مالى خارجى ما را بر خود دارد، از سوى هيو دالتن، وزير جديد دارايى با اين هشدار بر سر زبانها افتاد كه وزراء كابينه بى‏درنگ از وضع مالى نابسامان مملكت اطلاع حاصل كنند. لرد كينز، كه در زمان جنگ جهانى دوم مشاور اقتصادى وزارت دارايى انگليس بود، اين واقعيت مهم را متذكر شد كه اقتصاد بريتانياى كبير تنها به خاطر وامهاى سنگينى كه از دولت آمريكا گرفته و دارائيهايى كه نقد كرده، به بقاى خود ادامه داده است. اينها فقط راه چاره‏ها و مسكّنهاى موقتى بودند كه به كار دوران بعد از جنگ نمى‏آمد، ميزان نابسامانىِ اقتصاد مملكت در تراز پرداختها، كه شديدا كسرى داشت، به خوبى نمايان است. بنابراين تجويز كينز اين بود كه مملكت اولاً مخارج خود را بسيار تقليل دهد. و ثانيا با آمريكا مذاكره كند و با شرايط خوبى از آن كشور كمك دريافت كند. چارة اوّل، با توجه به تعهّد حزب كارگر به ايجاد يك رفاه جديد، از طريق امور خارجه ميسر بود (بند 27). در حالى كه چارة دوم آكنده از مشكلات بود (بندهاى 25 و 26). تشبيه منقلب‏كنندة اوضاع اقتصادى انگليس به «عقب‏نشينى مالى» گوياى عمق درك و باورى است كه كينز از وخامت اوضاع دارد.
     دولت انگليس به دنبال بررسى اين يادداشت، كينز را به واشنگتن فرستاد تا براى دريافت كمك اقتصادى وكالتن از مشكلات مالى بريتانيا با آمريكاييها مذاكره كند. بعد از ماهها مذاكرة سخت، حاصل كار، موافقت نامة وام دلارى انگليس و آمريكاى 1946 شد. براساس اين موافقت‏نامه، انگليس وامى 50 ساله به مبلغ 650 ميليون دلار با بهرة 2 درصد از آمريكا دريافت كرد كه اولين قسط آن پنج سال پس از تاريخ قرارداد شروع مى‏شد. به نظر مى‏رسيد كه اين وام تسهيلاتى فراهم آورده و به قول كينز مجال نفس كشيدنى به اقتصاد انگليس داده است. ( كرنكراس، 1985، ص105، پرس‏نل، 1985، صص 329 ـ 262) اما به عنوان يكى از شرايط وام، انگليس موظف بود ليرة استرلينگ را در سال 1947 «قابل تبديل» كند. از نظر آمريكا اين كار براى عملكرد كامل سيستم نرخهاى ثابت مبادلاتِ ارزىِ برتون وودز  ضرورى بود. قابل تبديل كردن پول مملكت به معنى تمام شدن نابهنگام وام انگليس و آمريكا و ايجاد يك بحران بزرگ اقتصادى در اوت 1947 در انگليس بود كه تا سقوط ارزش پوند در سال 11949 به قوت خود باقى ماند. بنابراين، عوامل اقتصادى، فشار بزرگى به سياست دوران حكومت حزب كارگر وارد كرد، كه تجّلى آن در سياست خارجى كشور به حد اعلا بود.
     لازم بود كه دولت كارگرى انگليس تعريف جديدى از سياست اين كشور در خاورميانه ارائه دهد. در ميان بسيارى موارد، بررسى اوضاع آيندة مستعمرات سابق ايتاليا، جايگاه بريتانيا در مصر و فلسطين، و همچنين مرورى بر آيندة سياست دفاعى، نشان‏دهندة اختلاف نظر عميقى بين آتلى و بوين، وزير خارجة جديد آمريكا بود. مسأله‏اى كه در پاييز 1945 مشكلى فورى براى حكومت جديد ايجاد كرده‏بود، چشم‏انداز آيندة مستعمرات ايتاليا بود كه اكنون تحت سلطة موقت انگليس قرار داشت.
     2ـ جدا از پيدايش بمب اتمى كه مطمئنا بر تمام ملاحظات استراتژيكى تأثيرى به سزا دارد، امپراتورى و اعضاء مشترك‏المنافع بريتانيا قادر نيست به تنهايى از خود دفاع كند. در واقع پيدايش اين امپراتورى حاصل ايجاد يك نيروى دريايى كارآمد بود. با ظهور جنگ هوايى، شرايطى كه باعث مى‏شد بتوان به كمك ناوگانى در دريا و استحكاماتى در خشكى، از يك رشته مستملكات پراكنده در پنج قاره، دفاع كرد، از ميان رفته بود. در قرن نوزدهم، گذرگاه مديترانه را مى‏شد با نيروى دريايى و پايگاههايى در جبل‏الطارق، جزيرة مالت و مصر ايمن ساخت. در عصر هواپيما، اگر نگوييم حمايت، دست كم بيطرفى همة كشورهاى واقع در مسير هوايى لازم است.
     3ـ امپراتورى بريتانيا تنها از طريق عضويت در سازمان ملل متحد مى‏تواند از خود دفاع كند. اگر مخالفيد بفرماييد، و اگر اين حرف را قبول داريد، پس افكار پوسيدة قديمى را دور بريزيد، و در رسيدن به اين هدف بكوشيد. اگر اين سازمان جديد واقعيت داشته باشد، ديگر مهم نيست سرى نيكا و سومالى و آبراه سوئز در دست كيست. امّا اگر چنين سازمانى واقعيت خارجى ندارد، پس بهتر است فكرى به حال خويش كنيم و براى دفاع از خاك خود تدبيرى بينديشيم، زيرا مواضع استراتژيكى وقتى به كارمان مى‏آيد كه بتوانيم در خاك خود ايمن باشيم.
     4ـ قبول مسئوليت در اين مناطق، جدا از ملاحظات استراتژيكى، براى ما منافع و امتيازى كه ندارد هيچ، ضررِ آنى هم دارد، اميدى هم نيست كه اين مناطق بتوانند حداقل خرج خود را در بياورند. هر چه بيشتر خدمتشان كنيم، متوقع‏تر مى‏شوند و زودتر استقلال مى‏خواهند. اخيرا به اندازة كافى از اين دردسرها داشته‏ايم.
     5ـ بعد از اين جنگ آخر، سرزمينهاى وسيعى، تحت نظام قيموميت، در اختيار داشتيم، ديگر كشورها، طبيعتا اين حالت را جهانگيرى و جهانگسترى امپراتورى بريتانيا تلقى مى‏كنند. توليت در نظر خيلى‏ها با قيموميت فرقى ندارد. در واقع همان قيموميت است كه آب و رنگش داده باشند و با خط خوش نوشته باشند.
     6ـ سرى نيكا مخارجى بارمان مى‏كند كه به زحمت مى‏توانيم تأمين كنيم. چه اجبارى داريم كه اين بار را به دوش بكشيم؟ چرا بايد تصور شود كه فقط چند قدرت بزرگ مى‏توانند توليت مردم عقب‏افتادة سرزمينهاى ديگر را به عهده بگيرند؟ چرا يكى از كشورهاى اسكانديناوى نبايد در اين‏كار تلاش كند و سهمى‏داشته باشد؟ آنها هم به‏اندازة ما تحمل بار حكومت بر اين مردمان را دارند. آمريكا چرا سعى نمى‏كند.
     7ـ سومالى‏لندِ انگليس براى ما هميشه ضرر مطلق و ماية دردسر بوده است. ما در سر راه خود و با عجله‏اى كه براى رسيدن به آفريقا داشتيم اين محل را اشغال كرديم. حالا اگر اوگادن و سومالى لند ايتاليا را هم اضافه كنيم، صاحب مُلكى دردسرزا هستيم و همسايه‏اى نچسب و ناخوشايند در اتيوپى. فرانسويها الان در سومالى‏لندِ خويش مستقرند. اگر مايلند، چرا اين سرزمين را به آنها واگذار نكنيم؟ با اين كار عملاً نشان مى‏دهيم كه براى غرورشان احترام قائليم و شايد به اين وسيله زبان از دست رفتن موقعيتشان در لاوان را برايشان تحمل‏پذيرتر كنيم. البته شايد آدمهاى احساساتى اعتراضهايى هم بكنند و احساساتى بروز دهند. هر چه باشد قطعه‏اى از خاك امپراتورى بريتانياست كه جدا مى‏شود. امّا از طرفى به نفع ماست كه از شر اين عذاب اليم، آسوده شويم.
 
     نخست‏وزير جديد، در اين يادداشت كه براى بحث و تبادل نظر در جلسة هيئت دولت تهيه ديده بود، با عقايد و آراى محورىِ وزارت امور خارجه و رؤساى ستاد، درافتاد و نشان داد كه ذهن و عقايدى بنيادگرايانه دارد. به عقيدة ايشان موقعيت بريتانيا در خاورميانه مى‏توانست و مى‏بايست دوباره و اين بار براساس سلطة مدام بريتانيا باشد. تجربة جنگ، اگر نه به ارتش انگليس، به اتلى اين درس را داد كه موقعيت انگليس در خاورميانه غيرقابل دفاع است و فقط از طريق عضويت در سازمان ملل مى‏توان آن را نجات داد. با توجه به يادداشت كينز، نخست‏وزير هم در مورد هزينة اشغال و ادارة قلمروهاى جديد نگران بود.
     در پاسخ به اين مداخلة نمايشى، كه متضمّن تغييرات كُلى در ديدگاه بريتانيا بود، بوين،  با حمايت رؤساى ستاد، بر التزام خود، مبنى بر اين كه دولت اعليحضرت بايد به تسلط سياسى خود بر خاورميانه و همچنين مسئوليت دفاع از آن ناحيه ادامه دهد، پابرجا ماند، بين نخست‏وزير، وزير امور خارجه و روساى ستاد، بحثى داغ، طغيانى و طولانى به مدت هجده ماه درگرفت، امّا اَتلى، در مقابله با جبهة متحّد هم‏پيمانهاى سياسى خود، يعنى وزير امور خارجه و مشاورين نظامى، مجبور به تسليم شد. در تابستان 1947، كميتة دفاع هيأت دولت، استراتژى تازه‏اى را كه توسط رؤساى ستاد مطرح شده بود تصويب كرد. اين استراتژى كه بر اساس «ستونهاى سه‏گانه» وضع شده بود، موقعيت بريتانيا را تحكيم بخشيد.
     (الف) پدآفند انگليس و گسترش آن تا حد پايگاهى تهاجمى.
     (ب) نظارت بر ارتباطات اساسى دريايى.
     (ج) استقرارِ قرارگاهى در خاورميانه و گسترش آن تا سطح پايگاهى تهاجمى.
     اين سه ستون كه استراتژى ما را تشكيل مى‏دهند، در كنار هم معنا مى‏يابند، و فروريختن هر يك از آنها، اضمحلال كلّ ساختار استراتژى مربوطه را در پى دارد.
     15ـ منطقه‏اى كه بيش از هر جاى ديگر گسترش روسيه را تسهيل مى‏كند، و در عين حال به ما لطمة زيادى مى‏زند، خاورميانه است. بايد مسلم بدانيم كه اگر موضع خود در خاورميانه را با صلح ترك كنيم، روسيه اين خلاء را پر مى‏كند.
     16ـ تجربة ما در نقاط ديگرى مثل اروپاى شرقى نشان داده كه وقتى روسيه بر منطقه‏اى سيطره مى‏افكند، منافع اقتصادى ما لطمه مى‏خورد و ارتباط ما قطع مى‏شود. بنابراين گسترش روسيه در خاورميانه در مرحله اوّل خسارت به منابع نفتى، درياى آزاد، و ارتباط هوايى ما را در برخواهد داشت. موجودى كنونى و ذخيرة نفت اين منطقه براى ما بيش از پيش اهميت دارد، بخصوص در زمان صلح. بدون شك خاورميانه به عنوان مركز ارتباطات كشورهاى مشترك‏المنافع بسيار با اهميت بوده و خواهد بود.
     در صورتى كه از امكانات ارتباطى خاورميانه محروم شويم. لازم است كه ذخاير نفتى خود را از طريق دماغه يا آفريقاى مركزى تأمين كنيم، كه منابع ما را فوق‏العاده گسترش مى‏دهد، افزون بر اين، ارتباطات استراتژيكى و تسهيلات پيامهاى رمزى ما از هم گسيخته خواهد شد.
     17ـ الحاق كشورهاى خاورميانه به روسيه سبب رونق اقتصادى، افزايش نفوذ و در نتيجه نيرومندى روسيه مى‏شود و راه را براى رخنة آن قدرت به آسيا و آفريقا هموار مى‏سازد. اگر روسيه، از طريق جنگ يا صلح قصد استقرار در خاورميانه راداشته باشد، اقتدار و نفوذش در دنياى مسلمانان افزايش مى‏يابد و احتمالاً از طريق هند، برمه و مالايا تا شرق و از طريق سودان به سمت جنوب و از آفريقاى شمالى تا غرب گسترش خواهد يافت.
     18ـ در تمام اين مناطق جرثومه‏هاى كمونيزم، هر چند تا به حال به طور پراكنده، وجود دارند. زمانى كه روسيه در خاورميانه استقرار بگيرد، از اين جرثومه‏هاى پراكنده و مجزّا، تشكيلات متّحد و متمركزى به وجود مى‏آورد، و از اين طريق به زيربناى منافع اقتصادى و استراتژيك ما در اين نقاط نقب خواهد زد. بسط روسيه در جهت شرق، امنيت هند، نظارت ما بر ارتباطات درياييمان بر اقيانوس هند، و منابع نفت، قلع و كائوچوى، ما را به مخاطره مى‏اندازد. گسترش روسيه در جهت غرب، امكانات ارتباطاتى ما در آتلانتيك را، كه در حال حاضر نيز خطرى جدّى آن را تهديد مى‏كند، در معرض خطر تازه‏اى قرار مى‏دهد.
     19ـ افزون بر اين، با طرد نفوذ قدرتهاى غرب در خاورميانه، روسيه مى‏تواند آسيب‏پذيرترين جناح خود را استحكام ببخشد. از طريق خاورميانه است كه صنعت حياتىِ نفت روسيه مى‏تواند تهديد شود. همزمان با يك چنين خطرى براى روسيه، خود ما بايد از موقعيتى برخوردار باشيم كه بتوانيم در برابر حمله‏هاى آنى به كشورهاى تحت‏الحمايه و منافعمان در آفريقا، عدن، مديترانه و هند و ارتباطاتمان در اقيانوس هند مقابله كنيم.
     20ـ به طور خلاصه: اگر روسيه بر اين مناطق سلطه پيدا كند، نه تنها منابع و تسهيلات بسيار مهمى را از دست مى‏دهيم، بلكه روسيه چنان قدرت فرمانروايىِ اقتصادى و استراتژيكى به‏دست مى‏آورد كه امنيت ما را شديدا به خطر مى‏افكند. بنابراين حفظ موضعى محكم در خاورميانه امرى حياتى است. اين امر صرفا با حضور فيزيكى ما در آنجا در زمان صلح، و شواهد محسوسى كه نشانگر عزم ما به بقا در منطقه باشد، امكان‏پذير است.
     ثبات استقلال تركيه و يونان كمك بزرگى به امنيت وضعيت ما در خاورميانه خواهد داشت.
     21ـ اگر قرار باشد با كشور ديگرى غير از روسيه هم وارد جنگ شويم، باز حفظ موقعيت اقتصادى و استراتژيكى به همان اندازة جنگ با روسيه برايمان حياتى است. اين واقعيت در دو جنگ جهانى كه در آن مجبور بوده‏ايم آلمان را در خاورميانه شكست دهيم به اثبات رسيده است.
گزارش‏رؤساى ستاد در بيست‏ودوم‏مِه1947كه منعكس‏كنندة پيروزى ارتش بريتانيا بود، در تأكيدش بر مركزيت خاورميانه براى امنيت بريتانيا، به اسناد مواضع مربوطه به سالهاى 1945ـ1944 معطوف است، كه اساس خط‏مشى انگليس را تا قبل از اوايل دهة 1950 كه «تجديدنظر بنيادى» عملى شد، پى‏ريزى كرد. آشكار است كه رؤساى ستاد، لزوم داشتن جاپايى محكم در خاورميانه در زمان صلح را به منظور جلوگيرى از رخنة روسيه به آفريقا و آسيا از طريق خاورميانه، احساس مى‏كردند. در چنگ داشتن خاورميانه در زمان جنگ نيز جهت حفاظت از ذخاير نفتىِ بريتانيا در خليج‏فارس و ارتباطاتش از طريق مديترانه، همچنين فراهم كردن پايگاههايى براى بمباران اتمىِ تهاجمى و استراتژيك عليه روسيه لازم بود.
     با عنايت به ارجاع مسأله فلسطين به سازمان ملل در سال 1947، مصر كليد طلايى بود كه براى فراهم ساختن موضعى در خاورميانه، براى بريتانيا راه‏گشا بود. مصر تنها كشورى بود كه با پايگاههاى كافى و تسهيلات لازم، جوابگوى حضور نظامى انگليس در منطقه بود. روابط انگليس و مصر هنوز براساس معاهدة 1936 بود كه به مدت 20 سال پس از امضاء قرارداد همچنان معتبر بود. امّا دولت مصر از دسامبر 1945، به استناد اين كه ارتش بريتانيا در زمان صلح حق استقرار قواى نظامى در مصر را ندارد، بارها تقاضاى مذاكره در اين زمينه را كرده بود، در مذاكرات، بوين تحت حمايت روساى ستاد، اين مطلب را مطرح كرد كه معاهدة جديد بايد چنان باشد كه در آن مصر به عنوان جزئى از نيروها به كلّ سيستم دفاعى منطقة خاورميانه بپيوندد تا از اين طريق تسهيلاتى فراهم شود كه نيروى مسلح انگليس زير اين پوشش در منطقه باقى بماند. اين مذاكرات با ادعاى مصر در مورد قضية سودان به هم پاشيد و تا مدتها معلق ماند.
     تا اوايل سال 1948، بوين ديگر كاملاً نسبت به خصومت روسيه و خطرى كه منافع جهانى انگليس را از جانب كمونيزم تهديد مى‏كرد، متقاعد شده بود. براى جلوگيرى از اين خطرات، هيات دولت در ژانوية 1948 به اين نتيجه رسيد كه عموم مردم با اين طرح كه گامهاى مثبتى در جهت يكپارچگى ملل اروپاى غربى و مايملك استعماريشان برداشته شود، توفيق دارند. بنابراين، هيأت دولت، لايحة پيشنهادى زير از طرف وزير امور خارجه را به تصويب رساند.
     بايد دانست كه دولت روسيه، بلوك سياسى ـ اقتصادى مستحكمى در پشت خطى كه از درياى بالتيك شروع شده، در امتداد رودخانة اودِر   از شهر ترى‏يِست  عبور مى‏كند و به درياى سياه مى‏رسد، تشكيل داده است. احتمال ضعيفى وجود دارد كه در آيندة نزديك بتوانيم با ممالك اروپايى كه پشت اين خط قرار دارند مجددا روابط عادى برقرار و آن را حفظ كنيم ... كمونيستها در اين ممالك گرچه در اقليت هستند، امّا اين كشورها را تحت نفوذ خود دارند در واقع ما براى پيشگيرى از دست‏اندازى هرچه بيشتر روسيه در اين نقاط با مشكل روبه‏رو خواهيم بود. استحكام بخشيدن به سدهايى كه هنوز تمدّن غربى ما را مصون مى‏دارد كفايت نمى‏كند. ما بايد، در عين حال، آن نيروى اخلاقى و معنوى را كه ذاتىِ اين تمدن غربى است كه ما دست پروردگانش هستيم، استحكام و سازمان ببخشيم. از ديد من، اين امر تنها با برقرارى اتحاديه‏اى ـ رسمى يا غيررسمى ـ در اروپاى غربى با حمايت آمريكا و كشورهاى مشترك‏المنافع امكان‏پذير است.

موقعيت
     ... بديهى است كه روسها از پشت سنگرهاى امنِ خط دفاعى خود پيوسته فشار رو به افزايشى وارد مى‏كنند كه سبب به مخاطره افتادن بافت كلى غرب است. در بعضى كشورهاى غربى اين خطر هنوز پوشيده مانده است، در حالى كه در آلمان، فرانسه، ترى‏يست، ايتاليا، يونان، نيروهاى متضاد هم‏اكنون با يكديگر درگيرند. در هيچيك ازاين كشورها اين قضيه هنوز به عينيت نرسيده و ما اگر بخواهيم بر اوضاع مسلط باشيم بايد پيگيرانه دراين مورد تلاش كنيم. روسيه خط‏مشى خود را بر اين اساس بنا نهاده كه اروپاى غربى در درياى آشفتة اقتصاد خود، غرق خواهد شد. در اين صورت روسيه مطمئنا از هيچ‏گونه تلاشى براى جلوگيرى از كمكهاى آمريكا و بهبود وضع اروپاى غربى فروگذار نخواهد كرد.

اتحادية غرب
     بنابراين، به عقيدة من بايد با كمك آمريكا و كشورهاى مشترك‏المنافع، درصدد تشكيل يك نظام دموكراتيك غربى باشيم كه ما در صورت امكان، متشكل از اسكانديناوى، هلند، بلژيك، لوكزامبورگ، فرانسه، پرتغال، ايتاليا و يونان باشد. البته به محض فراهم شدن شرايط مناسب، اسپانيا و آلمان را نيز به عضويت اتحاديه درخواهيم آورد، زيرا بدون شركت اين دو كشور هيچ نظام غربى كامل نخواهد بود. اين تصور ممكن است تا اندازه‏اى رويايى تلّقى شود. امّا حوادث، به سرعت برق در جريانند و احساس يك خطر مشترك مى‏تواند انگيزه‏اى براى قبول راه‏حلهاى احتمالى آينده باشد، هر چند در اين لحظه غيرعملى و غيرقابل قبول به نظر آيد ...
     خط مشى‏اى كه طرحش را به طور مختصر ارائه داده‏ام براى مقبول افتادن در اروپا و نيز آمريكا و كشورهاى مشترك‏المنافع، به رهبرى مقتدرانة انگليس نيازمند است. كمكهاى مادى اساسا بايد به وسيلة آمريكا فراهم شود. امّا كشورهاى اروپاى غربى كه براى ارزشهاى معنوى آمريكا اعتبار چندانى قائل نيستند، انتظار دارند كه ما وظيفة رهبرى سياسى و راهنمايى اخلاقى را به عهده بگيريم. آنان دست يارى به سوى ما دراز مى‏كنند تا درون مرزهايشان، در برابرِ اصول و عقايد محنت‏بار كمونيزم، جذبه‏هاى متقابل ايجاد كنيم، و هر كجا كه جنگ، بنياد جامعه را لرزانده يا پاشيده باشد، به بازسازى جامعه‏اى سالم بپردازيم. به اعتقاد من، ما منابع لازم براى اجراى اين وظيفه را در اختيار داريم.
     همانطور كه در بالا توضيح دادم، چنانچه بتوانيم سيستمى در اروپاى غربى، با برخوردارى از نيرو و منابع آمريكا و كشورهاى مشترك‏المنافع تشكيل دهيم، بايد قادر باشيم كه قدرت و نفوذ خود را به اندازة ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروى گسترش دهيم. ما در امپراتورى استعمارى خود منابعِ مادى لازم را در اختيار داريم، كافى است كه آنها را گسترش دهيم و رهبرى معنوى را نيز به عهده بگيريم. دراين صورت قادر خواهيم بود چنان از عهدة وظايف خود برآييم كه نتايج كار ما به روشنى نشان دهد كه تابع ايالات متحده آمريكا يا شوروى نيستيم.
يادداشت وزير امور خارجه در چهارم ژانويه 1948 مقايسه شود با نطق موثر چرچيل در فولتون واقع در ميسورى، به تاريخ پنجم مارس 1946 ـ در اين نطقِ نافذ، چرچيل خاطرنشان كرد كه «از استتين در بالتيك تا ترى‏يست در آدرياتيك، پرده‏اى آهنين سراسر قاره را پوشانده است».
     بوين، كه هر دم ستيزه‏جوتر بود، در اينجا براى انگليس در جنگ سردِ شتاب گيرنده، نقش بارزى قائل شد. اين نظرية «نيروى سوم» بود كه خط‏مشى بريتانيا را براى هجده ماه آينده تحكيم مى‏بخشيد. فكرِ محورى اين نظريه اين بود كه انگليس محكوم نيست كه نسبت به آمريكا نقش تابع داشته باشد، بلكه در حلقة كشورهاى مشترك‏المنافع و امپراتورى و قدرتهاى اروپايى همفكر و امپراتوريهايشان، انگليس قادر است بدون اتكا به آمريكا، وزنة تعادلى در برابر روسيه به حساب آيد. بخشى از دليل اين موضوع، باورِ بوين بدين نكته بود كه دموكراسيهاى اروپاى غربى با ماده‏گرايى خاصى كه ايالات متحد «كاپتياليست» بدان عقيده دارد ميانه‏اى ندارد و تنها در پشت تنش «سوسيال دموكراتيك‏ترى» كه دولت كارگرى شاخص آن است به حركت درمى‏آيند. البته قابل توجه است كه حتى بوين ضرورت كمك مادى آمريكا را براى بنيان‏گذارى يك اتحاديه غربى دريافته بود. علاوه بر اين، كل اين مفهوم در نهايت به توانايى بريتانيا در رهبرى اين گروه و خواست ديگران براى رهبرى شدن بستگى داشت.
     در زمينه كودتاى مارس 1948 در چك و بستن راه برلن در 1949 ـ 1948 وحشت بوين از نيتهاى شورويها مى‏توانست به جا باشد، هر چند جاه‏طلبيهاى وزير امور خارجه در پرتو عقب‏نشينى از هند و فلسطين و يونان و تركيه در 1948 ـ 1947 و ادامه فشارهاى اقتصادى بر بريتانيا، اگر هم يكسره غيرواقعى نبود، تا حدودى خود بزرگ‏بينانه بود، استرلينگ به عنوان بخشى از توافق انگلستان و آمريكا بر سر وام دلارى در اوت 1947 قابل تبديل شد. اين موضع با هجوم براى تبديل ليره به دلار به فشار فورى بر ذخاير بريتانيا انجاميد. خزانه‏دارى ناچار به چاره‏انديشيهاى اضطرارى شد و كشور به مدت هجده ماه صحنه برنامه‏هاى رياضت‏كشانه بود، اين بحران در اقتصاد خارجى بريتانيا نشانه عارضه فشار و كشش عمومى بر اقتصاد بريتانيا بود كه در آن، جست وجو براى راه صرفه‏جويى در هزينه‏هاى دولت به صورت بزرگترين هدف سياست درآمده بود. اين نكته در هيچ جا به اندازه حوزة هزينه‏هاى دفاعى آشكار نبود. در اين حوزه، برآوردهاى كوتاه مدت 662 مليون ليره در سالِ 1948 به 1500 مليون ليره در نيمه سالهاى 1950 مى‏رسيد كه مى‏بايست در 1949 ـ 1948 به 600 مليون ليره در سال كاهش يابد. (گرست، 1991، صص 209 ـ 190) با توجه به تنگناهاى اقتصادى، تمايل به نقش مستقل بريتانيا در جنگ سرد، بديهى بود.
     بدين ترتيب در اكتبر 1949، بوين مجبور شد بپذيرد كه نقش آيندة بريتانيا ناچار است بر «نزديكترين رابطه با ايالات متحده» وابسته باشد. بوين در نامه‏اى به هيئت دولت به نتايج زير رسيد:

     (1) جامعة مشترك‏المنافع به تنهايى نمى‏تواند يك قدرت سوم جهانى برابر با ايالات متحدة آمريكا يا اتحاد جماهير شوروى به وجود آورد.
     (2) وحدت جامعة مشترك‏المنافع با تحكيم غرب قوت بيشترى مى‏يابد تا با تشكيل يك قدرت سوم جهانىِ مستقل از آمريكا.
     (3) يك اروپاى غربى ضعيف و بيطرف مطلوب نيست و يك اروپاى قدرتمند و مستقل در حال حاضر غيرعملى است، و اگر چنين چيزى ممكن باشد شايد تنها به قيمت نظامى‏كردن مجددّ آلمان ميسر شود.
     (4) اميد به امنيت اروپاى غربى در تحكيم غرب بر پاية سياستهاى تعيين‏شدة پيمان آتلانتيك نهفته است.
     (5) انتظار مى‏رود در طى 10 تا 20 سال آينده، اروپاى غربى، به شرط ادامة سياست همكارى خود، از وابستگى اقتصادى و حتى نظامى به ايالات متّحده رهايى يابد، هر چند كه اين دو منطقه وابستة يكديگر خواهند ماند.
     (6) بريتانيا نقش مهمى در غرب تحكيم يافته خواهد داشت و بايد در حفظ روابط ويژه‏اى كه با ايالات متحده آمريكا دارد بكوشد.

     يادداشت وزير امور خارجه در 18 اكتبر 1949 كه به تأييد هيأت دولت رسيده است، نشان‏دهندة درك روشنى است از اين انديشه كه، حداقل در كوتاه‏مدت، يك اتحادية غربى به رهبرى بريتانيا و مستقل از ايالات متحدة آمريكا كاملاً غيرعملى بود. بنابراين بريتانيا ناچار شد با روابط نزديكترش با ايالات متحده نقش جهانى خود را حفظ كند.
     عيلرغم تشكيل ناتو در سال 1949، مشكلات سياست‏گذاريهاى بريتانيا بر اساس «روابط ويژه» با امريكا به سرعت نمودار شد. جنگ كُره در تابستان 1950 درگرفت و مسائل سياسى و ديپلماتيك بريتانيا را كه از فرودستى دم افزونش در رابطه با آمريكا ناشى مى‏شد، نشان داد. علاوه براين، برنامة مسلّح سازىِ مجدّد مربوطه، كه بريتانيا به اميد حمايت اقتصادى آمريكا، خود را بر آن متعهد كرده بود از آن هم خبرى نبود، اين كشور را به شدت تحت فشار قرار داد و بهبود اقتصادى آن را كه از طريق صادرات ميسر مى‏شد، كُند كرد. خاوردور، به جهاتى مى‏توانست حوزة نفوذ آمريكا محسوب شود. امّا امريكاى قلدر در خاورميانه، كه در بحران سال 1951 آبادان به عنوان حوزة مسئوليت بريتانيا مورد قبول واقع شده بود، نيز شاخ و شانه مى‏كشيد و براى بريتانيا باعث نگرانى مى‏شد. اين بحران، كه به دنبال ملى كردن داراييهاى شركت نفت ايران و انگليس توسط نخست‏وزير ايران، دكتر مصدق، پديد آمد، ماهيت روابط ويژه با آمريكا را نشان داد و در عين حال شباهتهاى جالبى بين اين مورد و بحران سوئز ارائه داد.
 
     1ـ در سال 1951، بريتانيا در مورد رها كردن بزرگترين سرمايه‏گذارى‏اش در آبادان، كه در واقع تنها سرمايه‏گذارى خارجى‏اش محسوب مى‏شد، تصميم دشوارى گرفت كه هيچ دولت انگليسى بعد از جنگ جهانى دوم با چنين تصميم‏گيرى دشوارى روبه‏رو نشده بود. اهميت آن نيز هرگز در منظر سياسى بعدى بى‏رنگ نشده است ...
     6ـ ضعف اقتصادى و نظامى بريتانياى بعد از جنگ جهانى دوم به معنى ضعف بريتانيا در خاورميانه بود و نه، به نظر نخست‏وزير، رها كردن خاورميانه. افول نسبى انگليس و بالا گرفتن كار آمريكا عمدتا در خاورميانه (مثلاً عربستان سعودى، فلسطين، يونان، تركيه) بود. كاملاً مشخص و حداقل آن موقع، در وزارت امور خارجه مورد تاكيد بود.
     7ـ آثار بالقوة بحران آبادان بر حضور بريتانيا در مصر و اشتياق اين كشور براى ملّى كردن كانال سوئز، در وزارت خارجه و جاهاى ديگر امرى شناخته شده بود... بريتانيا از آبادان دست كشيد و به دنبال آن در اكتبر 1951، مصر بلافاصله و به طور يك‏جانبه معاهدة مصر و انگليس سال 1936 را با ايجاد بحرانى حاد در منطقة كانال محكوم كرد ...
     8ـ احتمالاً در سالهاى 1950 و 51، قدرت و عظمت گذشتة بريتانيا (مثلاً جنگ جهانى دوم امپراتورى هند) هنوز آن چنان بى‏رنگ نشده بود كه اين كشور، در هماهنگ كردن خود با تغييراتِ به وجود آمده، لازم بداند كه، براى تقويت موضع خود، با قدرت فرودستى همچون ايران، با قدرتهاى بزرگترى مانند ايالات متحده از موضع ضعف به ترفندهاى مذاكره‏اى روى آورد.
     25ـ در آغاز سال 1951 وزارت خارجه به راستى از تهديد ايران مبنى بر ملى كردن نفت نگران بود، امّا واكنشهاى نخستين آن تا حدّى كند و آشفتگى‏اش قابل درك بود. ايران طالب ملّى شدن نفت بود و اين خواسته، دولت كارگرى بريتانيا را بر سر يك دوراهى منطقى قرار داد كه روند رسيدگى به اين بحران را كُند مى‏كرد. امّا براى دولت اعليحضرت شاه انگليس، ملى شدن نفت ايران سخت بود. دولت آمريكا كه در سال 1951 مكررا دولت اعليحضرت را براى سازش با ايران تحت فشار قرار مى‏داد، به اين امر راغب‏تر بود.
     36ـ بحران آبادانى ريشه در گرفتاريهاى مالىِ 1951 بريتانيا داشت. وخامتِ تراز پرداختها باعث شد كه حفظ نفت ايران براى دولت اعليحضرت شاه انگليس اهميتى روزافزون بيابد. امّا در عين حال چشم كمك به حمايت مالى آمريكا داشت و اين امر مقاومت در برابر دولت آمريكا را هر دم مشكل‏تر مى‏كرد. در ژوئن 1951 تخمين زده شد كه شركتهاى نفتى انگليسى، حداقل در آغاز كار، براى جايگزين كردن سه چهارم نفتى كه از طريق ايران تامين مى‏شد، محتاج و متكى به شركتهاى آمريكايى خواهند شد ...
     41ـ به هر حال اعليحضرت خوب مى‏دانست كه آمريكا فقط با اكراه و ترشرويى حاضر خواهد بود از او حمايت كند.
     44ـ در پايان ماه مه 1951 سياست‏مداران بريتانيا به ناچار مى‏دانستند كه آمريكا، بنابه مصالح خود با سياستهاى تحريم اقتصادى و مداخلة نظامى عليه ايران مخالف است و تماس سياسى با شاه اين كشور را نمى‏پسندد. بعد از منفى‏نگريهاى اولية شركت ملى نفت ايران و انگليس، ميدان مانور بريتانيا، محدود به كشاكش بين سرسختيهاى منفى‏گرايانة دكتر مصدق و وزارت خارجة آمريكا شده بود ...
     50ـ ... اهداف عمدة بريتانيا پيش از اين، اقتصادى بود و معطوف به جريان نفت، امّا اين اهداف، كه زمانى محدود و زمانى گسترده بود، اكنون سياسى شده بود. بريتانيا به دنبال پايگاهى مى‏گشت تا خود را از بحران برهاند و منزلت خود را در سراسر خاورميانه دوام بخشد ...
     64ـ دولت اعليحضرت در طى بحران آبادان پيوسته تحت فشار بود تا در برابر ايران بلافاصله موضعى ضعيف‏تر بگيرد و به اين اميد باشد كه از اين طريق، چنانچه احتمالاً به اهدافش دست نيافت، دولت آمريكا او را در اتخاذ تدابير شديدترى عليه ايران يارى دهد. اين اميد و آرزو بارها بر باد رفت ...
     68ـ دو شكست بزرگ بريتانيا در برابر ملى كردن نفت آبادان در سال 1951 و آبراه سوئز در سال 1956، دو موردى كه ظاهرا با هم متفاوت ولى مكمل يكديگرند، بيانگر اين بود كه بريتانيا، در ميدان جنگ سردى كه آمريكا براى جذبِ مردمان عقب‏مانده و غيرمتعهد پس از جنگ جهانى دوم، عليه شوروى به راه انداخته بود، براى آشتى دادن زوال ميراث امپرياليستىِ خود با ملّى‏گرايىِ خصمانه‏اى كه در خاورميانه و سرزمينهاى ديگر اوج مى‏گرفت، هنوز به  راه  و روش كاملاً رضايت‏بخشى دست نيافته است.

يادداشت دكتر باتلر، در سپتامبر 1962  كه سال 1962 توسط دكتر روهان باتلرِ مورخ، كه براى وزارت خارجه خلاصه‏بردارى مى‏كرد، نوشته شده؛ باشد كه اين وزات‏خانه درس عبرتى بگيرد. نويسنده در نوشتن اين سند به وقايع گذشته توجه و به اسناد و مدارك دسترسى كامل داشته. بنابراين، البته با كمى احتياط بايد گفت، اين سند مى‏تواند مأخذ با ارزشى براى محقق به حساب آيد. اين بررسى، بحران آبادان و سوئز را، به عنوان دو نقطه عطف مهم در روابط خارجى انگليس پس از جنگ، در كنار هم طبقه‏بندى مى‏كند. روهان باتلر، با تأكيد بر وابستگى اقتصادى انگليس به آمريكا، به وابستگى نظامى و ديپلماتيك انگليس در ميدانِ نظام گسيختة اين جنگ سرد نيز اشاره دارد.
     در سال 1951 سياست بريتانيا ديگر بلندپروازيهايى كه در خلاصه مذاكرات 1945 و فكر ايجاد نيروى سوم منعكس است، نداشت و به شناخت رسيده بود كه، در چهارچوب حقايق جديد جنگ سرد، ناچار است به روابط ويژه‏اش با آمريكا كه چندان هم معلوم نبود چيست، متكى و وابسته باشد. رابطه با آمريكا براى انگليس پر از مسائل و مشكلاتى بود كه بحران آبادان تصوير روشنى از آن است. دردسرهاى مصر هم، به دليل اهميتى كه خاورميانه‏براى دولتِ بريتانيا داشت، مزيد برعلت بود.

3 ـ 1 راه‏يابى به سوئز 1955 ـ 1951
     در اين دورة چهارساله حزب محافظه‏كار به قدرت رسيد و چرچيل دولتى تشكيل داد كه در آن ايدن سياست‏مدارِ كاركشته در اكتبر 1951 وزير امور خارجه بود. اين دولت وارث اوضاع بغرنج و پيچيدة خاورميانه شد. مذاكرات مجدد بر سر معاهدة 1936 با مصر پيشرفت چشمگيرى نداشت و ايجاد دولت اسرائيل در سال 1946 وضع را پيچيده‏تر كرده بود، يعنى پايگاهى مطمئن را از بين برده و خصومتى كاملاً جديد و خطرناك را در منطقه‏اى پرآشوب وارد كرده بود. در اين چند سال دولت انگليس كوشش داشت رابطة تازه‏اى با مصر برقرار و منافع خود را در خاورميانه حفظ كند. اين خود، كارى مشكل بود و با كودتاى ژوئيه سال 1952 مصر، كه طى آن ملك فاروق بركنار شد و رژيم نظامى وطن‏پرست‏ترى به رهبرى ژنرال نقيب بر سركار آمد، مشكل‏تر هم شد.
     تنگناهاى اقتصادى پى‏درپى دولت را بر آن مى‏داشت كه تعهدات خارجى خود را معقول و منطقى جلوه دهد در عين حال دولت سعى داشت منزلت و منافع كشورش را به عنوان يك قدرت بزرگ حفظ كند. اين جريانها در سال 1952 با مرورى بر تعهدات خارجى انگليس  به طور جدّى مورد بررسى قرارگرفت. استراتژى مورد نظر اين بود كه انگليس از منطقة آبراه سوئز بيرون رود و در عوض مصر در سازمان دفاع خاورميانه نقش فعال داشته باشد.
     معلوم شد كه مصريها مايل نيستند به سازمانى بپيوندند كه آن را ادامة حضور امپرياليزم در خاورميانه مى‏دانستند. و بالاخره، توافق‏نامة 1954 پايگاه آبراه سوئز چنين ارزيابى مى‏كرد كه مضرات حضور نظامى انگليس و هزينة نگه‏دارى لشگر عريض و طويل آن در منطقة آبراه، بيش از منافع آن است. همزمان با اين وقايع، انگليسيها يك جبهة دفاعى به نام پيمان بغداد سازمان دادند كه مصر در آن نقشى نداشت. (با سند 3 ـ 3 ـ 1، صص 33 ـ 32 مقايسه شود.)
     بازگشت ايدن به عنوان وزير امور خارجه ظاهرا منجر به چند بينش اساسى در مورد نقش جهانى بريتانيا شد. ايدن نامة مهمى تسليم كابينه كرد كه با يك تعريف اساسى از سياست خارجى انگليس شروع مى‏شد.
     4ـ جوهرة يك سياست خارجى صحيح آن است كه به انجام تعهدات توانا باشد. اگر چنين نباشد، پس بايد يا از تعهدات كاست و آن را تا سطح منابعى كه براى حفظ اين تعهدات، موجود است پايين آورد؛ و يا بخش بزرگترى از منابع دولت را به اين كار اختصاص داد. به تدريج معلوم مى‏شود كه حفظ قدرتمندانة سياستهاى فعلى دولت اعليحضرت ملكه، چه در داخل مملكت و چه در خارج، بار سنگينى بر دوش اقتصاد مملكت مى‏گذارد كه وراى استطاعت مالى آن كشور است. اكنون كار به جايى رسيده كه ذخيره‏اى موجود نيست و جايى براى تعهدات پيش‏بينى نشدة ديگر باقى نمانده است.
     5ـ نخستين وظيفة دولت اين است كه معين سازد چه مقدار از اين تعهدات خارجى را مى‏توان كاهش داد، يا با ديگرى سهيم شد و يا به دوش ديگرى گذاشت به طورى كه مقام و موقعيت بريتانيا چندان لطمه نبيند و امتيازات حياتى ناشى از آن قربانى نشود. امّا اگر بعد از بررسى دقيق معلوم شود كه مجموعة تلاشهاى لازم باز و راى توانايى منابع ملىِ موجود است، آنگاه دو راهه‏اى سخت و ناخوشايند پيش روى هر فرد انگليسى است. يا بايد از امتيازاتى كه يك زندگى سطح بالا به او ارزانى مى‏دارد تا مدتى چشم بپوشد و يا منافع دنياى خارج را از دست بنهد و شاهد تنزّل كشورش به سطح يك قدرت درجه دوم و از بين رفتن منافع حياتى خود باشد و به نوعى زندگى خو كند كه برايش غيرقابل تصور است. مردم بريتانيا، در رويارويى با اين معضل، ممكن است به فعاليتهاى توليدى بزرگترى روى آرند كه بار حجم عظيم‏ترى از تعهدات خارجى را بتواند به دوش كشد ...
     28ـ مشكل بتوان در تعهدات خارجى كشور كاهشى به وجود آورد كه براى مشكلات اقتصادى ما چاره‏اى فورى باشد...
     29ـ امّا اگر، با ديدى وسيع‏تر، ببينيم كه حفظ تعهدات خارجى در اندازه و مقياس فعلى، بر اقتصاد ما فشار وارد مى‏كند و آن را براى هميشه در تنگنا قرار مى‏دهد، واضح است كه درك مى‏كنيم بريتانيا بيش از حد توان خود زير بار تعهدات رفته و بايد از حجم آن بكاهد. تنها راه عملىِ از بين بردن اين فشار اقتصادى، آن است كه بريتانيا بار سنگين يك يا دو تعهد خارجى را از دوش بنهد يا در حمل آن با ديگرى سهيم شود. تعهداتى مانند دفاع از خاورميانه، كه در حال حاضر برعهدة تنها ما انگليسيهاست، كمرشكن است ... سياست فعلى ما در واقع معطوفِ ساختن سازمانهاى بين‏المللى دفاع خاورميانه و جنوب شرق آسياست. ايالات متحده و ديگر كشورهاى مشترك‏المنافع نيز ممكن است در سازندگى سهيم شوند. هدف ما بايد تشويق آمريكا به برداشتن بار حقيقى مسئوليت چنين سازمانهايى باشد، و در عين حال بايد تا حد ممكن زمام سياسى امور و طبعا مقام و منزلت و نفوذ جهانى خود را حفظ كنيم ...
     30ـ موفقيت اين مشى سياسى به عوامل چندى بستگى دارد كه بعضى خوش‏آيند و بعضى ناخوش‏آيند هستند.ايالات متحده تنها كشور واحدى است كه توانايى قبول تعهدات نو و گسترده‏اى را در سطحى جهانى دارد. آمريكاييها تعهد سنگينى در قبال كشمكش شرق و غرب دارند. بنابراين به آسانى حاضر نيستند در هيچ جاى دنيا خلاء قدرتى باقى گذارند. برعكس، اگر معلوم شود انگليسيها ديگر نمى‏توانند بر اوضاع نقطه‏اى مسلط باشند، آمريكاييها، هر چند با بى‏ميلى، حاضرند كه خلاء به وجود آمده را خود پر كنند ( همان‏طور كه در يونان چنين وضعى پيش آمد). از طرفى، تاريخچة مذاكرات «سلطه بر خاورميانه» و بى‏ميلى رؤساى ستاد ايالات متحده به دادن نيروى نظامى به اين سلطه، روشنگر ترديدى است كه آمريكاييها براى متعهد شدن در زمان صلح از خود نشان مى‏دهند. در جنوب شرق آسيا از همكارى فقط نامى باقى مانده، علاوه بر اين، بى‏اعتمادى به انگليسيها و ترس از آلتى شدن براى برپا نگهداشتن امپراتورى رو به زوال بريتانيا، هنوز هم به قوت خود باقى‏است. (اين امر بيشتر در مورد جمهورى‏خواهان صادق است تا دموكراتها، اما به هر حال ما بايد آمادة گفت وگو با هر دولتى باشيم.) و اما در مورد نقش بريتانيا بايد گفت كه اين خط مشى هنگامى براى آمريكاييها پذيرفتنى است كه نشان دهيم ما خود بيشترين تلاش را مى‏كنيم؛ و هر چه تدريجى‏تر و نامحسوس‏تر بتوانيم بار و فشار واقعى را از دوش خود برداريم و به دوش آمريكاييها بگذاريم، لطمة كمترى به موقعيت و نفوذ خود در عالم زده‏ايم...
     كاملاً معلوم است كه بريتانيا نمى‏تواند به تنهايى مسئوليت امنيت خاورميانه را به عهده بگيرد. هدف ما بايد اين باشد كه نگهدارى كل منطقه و مخصوصا ناحية آبراه را به يك مسئوليت بين‏المللى تبديل كنيم. بنابراين هر چه سريع‏تر بايد سازمانى با نام  سازمان دفاع خاورميانة متحد تشكيل دهيم. البته تشكيل اين سازمان به اين معنى نيست كه بار بريتانيا فورا سبك مى‏شود. آمريكا تاكنون خود را درگير تعهد خاصى در قبال خاورميانه نكرده است و هيچ نيرويى به اين كار اختصاص نداده. لذا برنامة دولت علياحضرت ملكه، بايد اين باشد كه دائما آمريكاييها را به اين كار تشويق كند. علاوه براين بايد بينيم چگونه مى‏توانيم آمريكاييها را، به طور نظامى، به ساختنِ مثلاً پايگاه، تأمين جنس، بازسازى فرودگاهها و يا مشاركت در احداث آنها ملزم كنيم. در اين بحران حاضر، هر كاهشى در نيروهاى مسلح بريتانيا در مصر، به منزلة يك مسأله نظامى است، و حفظ جان و مال انگليسيهاى مقيم آن كشور، چنانچه كه فوريتى پيش بيايد، مهم‏ترين وظيفة نيروهاى مسلح است. گرفتارى اين جاست كه اگر با مصر به توافق نرسيم، نمى‏توانيم هيچ سازمان دفاع بين‏المللى كارآمدى براى خاورميانه به وجود آوريم، و تا زمانى كه با مصر توافقى نكرده‏ايم و سازمان دفاع بين‏المللى به وجود نياورده‏ايم، بايد به تنهايى از قلعة خود دفاع كنيم و آن را از دست ندهيم.
     يادداشت وزير امور خارجه در18 ژوئن 1952 با يادداشتهاى ارنست بوين در سال‏هاى 1949 ـ 1948، اسناد 6 ـ 2 ـ 1 و 7 ـ 2 ـ 1، صص 25 ـ24 ـ23 ـ22 مقايسه شود.
     در سند 1 ـ 3 ـ 1، ايدن در مورد جريانات مهمى كه از جنگ جهانى دوم و شايد پيش از آن ماية دردسر سياست خارجى انگليس شده بود، و دولت كارگرىِ كلمنت اتلى هم در برطرف كردن آنها عاجز مانده بود، نظرات خود را تقديم مجلس كرد. در مقدمه ظاهرا نگاهى دقيق به تناسب بين تعهدات بريتانيا و نحوة تامين مخارج آنها انداخت و به اين نتيجه رسيد كه اقتصاد كشور از پس ادعاهاى خود برنمى‏آيد. امّا روشناى اين مقدمه با ارائه دو راه‏حل ايدن به تيرگى گراييد: يكى اين كه بريتانيا تعهدات خود را حفظ كند و ديگران (يعنى آمريكا) خرج بكشند، دوم اين كه اقتصاد داخلى كشور به نحو مطلوبى سامان يابد كه بتواند خود متحمل مخارج باشد. هيچ يك از دو پيشنهاد آسان نمى‏نمود. اين سياست كه در اصل نوعى سوءاستفاده بود، در مورد خاورميانه به كار نمى‏آمد، زيرا آمريكا اصلاً مايل نبود در منطقه‏اى چنين پرآشوب خود را درگير تعهدات خارجى نمايد. علاوه بر اين مصر هم اكراه داشت و حاضر نبود در هيچ سازمانى براى دفاع خاورميانه مشاركت كند، و اين اكراه و بى‏ميلى با هيچ انتقال مسئوليت ظاهرى برطرف نمى‏گرديد. مسأله دقيقا اين بود: بريتانيا نمى‏توانست به مدت نامعلومى اين جبهه را نگه دارد و از طرفى يافتن يك جايگزين مشتاق نيز مشكلات فراوان داشت. مصر نه به حضور دايمى بريتانيا رضايت مى‏داد و نه حاضر مى‏شد به هيچ سازمان دفاعى بپيوندد. آمريكا نيز صراحتا نسبت به جانشين شدن انگليس در مصر بى‏ميلى نشان مى‏داد. بنابراين «طرح بزرگ» ايدن، هر چند كه مشكلات و مسائلى را خوب نشان مى‏داد، امّا تحقق آن فقط به اين اميد ساده‏لوحانه بستگى داشت كه «بالاخره راهى پيدا مى‏شود» كه انگليس را از مخمصه نجات دهد.
     در كشاكش اين مسائل، ايدن اصرار داشت مصر را به بستن معاهدة جديدى بكشاند و سازمان دفاعى هم تأسيس كند، امّا سرانجام در سال 1953 به اين نتيجه رسيد كه نظر قبلى‏اش، يعنى به تنهايى از قلعة خود دفاع كردن، ديگر فكر معقولى نيست.

در سند 2 ـ 3 ـ 1 آمده است      ما قادر نيستيم 000/80 نفر را به مدت نامعلومى در منطقة آبراه نگه داريم. هزينه‏هاى خارجى جارى ما كه عمدتا مخارج نظامى‏ست، از 160 ميليون پوند در سالِ 1950، به رقم 22 ميليون پوند در سالِ 1952 رسيد.
     با منابع مالى محدودى كه داريم، لازم است بيشتر به جاهايى توجه كنيم كه نيازهاى حياتى استراتژيكىِ ما در خطر است، و لازم است كه امكانات خود را با صرفه‏جويى بسيار به كار گيريم. حفظ خواسته‏هاى زمان صلح ما در مناطق ديگر خاورميانه براى سربازانى كه اكنون در منطقه آبراه سوئز داريم، غيرممكن است. اگر آنها را برخلاف ميل مصريها در منطقه نگه داريم، جملگى درگير وضعى خواهند شد كه صرفِ حضور آنها ايجاد مى‏كند.
     ايدن، در اظهارات خود به هيات دولت، يك بار ديگر تاييد كرد كه اوضاع اقتصادى نابسامان انگليس، موقعيت استراتژيكى اين كشور را پيوسته در تنگنا قرار مى‏دهد، و افزود كه موجه جلوه دادن اين موقعيت حائز اهميت بسيارى است. بنابراين ايدن درگير معاهدة جديدى با مصر شد كه از رابطة اين دو نسبت به هم تعريف ديگرى به‏دست مى‏داد. اين كار طورى عذاب‏آور شد كه وزير امور خارجه را در مذاكرات با مصر و در طفره رفتن از مخالفان دوگانه‏اش در درون حزب محافظه‏كار، به سختى كم‏طاقت كرد و از مهارتهايش كاست. گروهى از نمايندگان مستقل حزب محافظه‏كار، به سركردگى چارلز واتر هاوس، متشكل از جوليان آمرى (داماد هرولد مك ميلان)، فيتز روى مك‏ميلن، و اناك پاول، كه از ناحية رئيس سابق دفتر نخست‏وزيرى، لرد هانكى و سفير سابق انگليس در مصر، لرد كليم (مايلز لمپ سِن) در مقابل اعيان حمايت مى‏شدند، در سال 1952 گروهى به نام «گروه سوئز» تشكيل داده بودند و درنظر داشتند از اجراى سياست «فرار» از منطقة آبراه سوئز جلوگيرى كنند (ترويين و شمِش، 1990، صص 126ـ110). اين گروه از حمايت غيرعلنى مشخص نخست‏وزير نيز برخوردار بودند، گرچه او پيش از اين، در فورية 1953 به آيزنهاور گفته بود كه هزينه‏هاى مالى و پرسنلى پايگاه آبراه سوئز چندان توجيه‏پذير نيست (بويل، 1990، ص 29)، خاطرنشان كرده بود كه در موردِ جهتِ سياستهاى وزير امور خارجة خود اندك اندك دچار ترديد شده و نزد رؤساى دفتر نخست‏وزيرى از روحية صلح‏طلبى ايدن ناليده بود و گفته بود اگر وى حاضر به استعفا باشد فورا مى‏پذيرد (شُك بُرگ، 1986، صص 76ـ75). در واقع، وزير امور خارجه در جلسة كميتة 1922 از سياست خود قويا دفاع كرد و با تأييد و حمايت چرچيل، به بحث پرداخت كه توافق بر سر سودان باعث مى‏شود كه از مذاكرات با مصر نتيجة رضايت‏بخشى عايد آنها شود (رودز جيمز، 1987، ص 383).
     ادعاى مالكيت بر سودان، اگرچه پيش از اين مانع حل اختلاف با مصر شده بود، به سرعت از سوى دولت مصر كنار گذاشته شد. امّا رهبران جديد مصر حتى بيش از دولتمردان سابق مخالف ماندن طولانى قشون انگليس در منطقة آبراه و يا عضويت خود در يك سازمان نظامى منطقه‏اى تحت سلطة غرب بودند. سرانجام، ايدن پذيرفت كه نمى‏توان به زور مصر را به قبول هيچ كدام از اين شرايط وادار ساخت. بنابراين، در سال 1954، با نخست‏وزير جديد مصر، جمال عبدالناصر، توافقى صرفا در مورد پايگاه آبراه سوئز به عمل آمد، كه به حضور بريتانياى كبير در مصر پايان داد.

طي سند 3 ـ 3 ـ 1 «موافقت‏نامة پايگاه آبراه سوئز»، 19 اكتبر 1954 ، دولت بريتانياى كبير و ايرلند شمالى و دولت جمهورى مصر، به اميد برقرارى روابط انگليس ـ مصر بر پاية اصول جديد و دوستى خلل‏ناپذير بر مواد زير توافق به عمل آورده‏اند:

مادة 1
     نيروهاى علياحضرت‏ملكه مطابق بابرنامةمذكور در بند(الف) پيوست 1، در طى يك دورة بيست ماهه ازتاريخ اين موافقتنامه از سرزمين مصرخارج خواهند شود.

مادة 2
     دولت بريتانيا اقرار و اعتراف دارد كه معاهدة هم‏پيمانىِ 26 اوت سال 1936 كه در لندن به امضا رسيده بود، همراه با پيش‏نويسهاى توافق شده، يادداشتهاى مبادله شده و قرارداد مصونيتها و امتيازهاى نيروهاى انگليسى و ديگر متممّ‏ها و اضافات، خاتمه يافته است.

مادة 3
     بخشى از پايگاه آبراه سوئز ... مطابق با شروط مذكور در مادة 4 اين توافق‏نامه، حاضر و آماده به كار و قابل استفاده در اسرع وقت باقى بماند.

مادة 4
     در صورت حملة مسلحانة يك كشور خارجى به تركيه و يا هر كشورى كه از تاريخ امضاى اين موافقت‏نامه، طرف معاهدة دفاع مشترك بين اتحاديه دولتهاى عربى باشد، مصر موظف است امكانات و تسهيلات لازمه را به نحوى در اختيار نيروهاى انگليسى قرار دهد كه بتوان پايگاه را در موقعيت كامل جنگى و عملياتى قرار داد.

مادة 5
     در صورت بازگشت نيروهاى انگليسى به پايگاه آبراه سوئز، مطابق شروط مذكور در مادة 4، اين نيروها موظف‏اند به محض خاتمة مخاصماتِ مذكور در آن ماده، خاك مصر را ترك كنند ...

مادة 8
     دولتهاى طرف اين قرارداد تصديق دارند كه آبراه دريايى سوئز، كه جزو لاينفك كشور مصر مى‏باشد، از لحاظ اقتصادى، تجارى و سوق‏الجيشى داراى اهميتى بين‏المللى است، و اظهار مى‏دارند كه در اجراى پيمان بيست و نهم اكتبر 1888 قسطنطنيه كه ضامن كشتيرانى آزاد در اين آبراه مى‏باشد مصمم و قاطع‏اند.

مادة 10
     اين موافقت‏نامه به هيچ وجه حقوق و وظايف كشورهاى عضو سازمان ملل را لغو نمى‏كند و تعبيرى اين چنين باطل است.
     اين پيمان رسمى، عذاب طولانى ناشى از حضور انگليسيها در منطقة آبراه را از ميان برداشت و بين دو ملت مستقل مصر و انگليس رابطه‏اى جديد ايجاد كرد. اما در مادة 4 و 5 شروطى براى بازگشت نيروهاى انگليسى گنجانده شد. در رابطه با خود آبراه سوئز، مادة 9 اين پيمان صرفا قرارداد سال 1888 را تأييد مى‏كرد، و در عين حال متوجه يك تناقض نيز بود: اين آبراه هم بين‏المللى بود و هم جزء لاينفك كشورى معين. بنابراين، ملّى كردن اين آبراه در سال 1956، نقض‏كنندة اين ماده از پيمان نبود.
     ايدن‏اميدوار بودكه‏اين موافقت‏نامه، كه به‏ناراحتيهاى بين‏دو ملت‏پايان داده بود، بتواند دورة جديدى در همكارى‏مصر وانگليس‏بگشايد، و مصردر يك سازمان دفاع منطقه‏اى در خاورميانه نقشى فعال به عهده گيرد. كِنت، 1993، صص 63ـ45)
     ايدن كه با مخالفت‏هاى پيوستة مصر با اين برنامه روبه‏رو بود، ناچار شد طرح ديگرى را كه از جانب عراق ارائه گرديده‏بود مورد بررسى قراردهد. نورى السعيد، نخست‏وزير عراق، كه شيفته انگليسيها بود، در سپتامبر سال 1954 پيشنهاد داده بود كه پيمان انگليس‏ـ عراقِ سال 1930 مورد تجديدنظر واقع شود تا بتوان تسهيلات نظامى در اختيار قواى مسلح بريتانيا قرارداد. انگليسيها نخست به اين طرح بى‏اعتنا بودند و عكس‏العملى نشان ندادند. امّا در فورية 1955 بين عراق و تركيه پيمانى بسته شد كه به نظر مى‏رسيد مى‏تواند برنامة دفاع مشترك را ميسر سازد. اين پيمان و همچنين ملاقات دوستانه امّا بى‏حاصل ايدن و ناصر در فورية همان سال در قاهره، باعث شد تغييرى در سياست انگليس به وجود آيد كه منجر به پيمان بغداد گرديد. از آن زمان به بعد سياست انگليس بر اين قرار گرفت كه به ساختن چيزى به نام «راستة شمالى» اهتمام ورزد و آن را به عنوان ديوار دفاعى غرب در برابر نفوذ كمونيزم در خاورميانه به كار گيرد. اين فكر را ابتدا، وزير كشور آمريكا، جان فاستر دالس در سال 1953 عنوان كرده بود و در راستاى رسيدن به اين هدف بود كه انگليس در آوريل سال 1955 به پيمان تركيه ـ عراق وارد شد. انگليسيها اميدوار بودند كه دولتهاى ديگر عربى، از جمله مصر به اين ناتوى خاورميانه‏اى بپيوندند، اما اميدشان برباد رفت، زيرا دولتمردان ايالات متحده، به خاطر فشارها و مخالفتهاى گروه طرفدار اسرائيل در كنگره، ازاين سازمان به اندازة كافى حمايت نكردند. ايدن كه بعد از استعفاى چرچيل در اوايل آوريل 1955، به نخست‏وزيرى رسيد، از عدم حمايت آمريكايى‏ها نسبت به برنامه‏اى كه خود الهام‏بخش آن بودند، سخت سرخورده بود؛ ولى اميد داشت كه رئيس‏جمهور، آيزنهاور، تغيير عقيده دهد و آمريكاييها را به مشاركتِ بيشتر تشويق كند و اعراب بيشترى را به عضويت در پيمان بغداد ترغيب نمايد.
     در كمتر از يك سده، بريتانيا از موضع مخالفت علنى نسبت به ساختن آبراه، به وضعى رسيد كه قدرت و منزلتش شديدا در گرو حفظ مقام و موقعيت‏اش در خاورميانه قرارگرفت اشغال مصر، كه به دنبال تجاوز سال 1882 روى داد، سلطة استعمارى غيررسمى انگليس را بر اين كشور بيش از شصت سال سبب شد. ضرورت حكومت بر مصر، و دفاع از آبراه سوئز و خط كشتى‏رانى هند، سبب شد كه انگليس در منطقة اين آبراه پايگاه نظامى عظيمى راه بيندازد. نماد قدرت امپرياليستى دنيا رو به زوال بود، و مى‏توان گفت، وجودش پس از جنگ جهانى دوّم، ديگر محلى از اعراب نداشت. دولتهاى انگليسى بسيارى براى صلح و سازش با دولتهاى مصرى‏اى كه يك از يك ميهن‏پرست‏تر بودند، سعى فراوان كردند بدين اميد كه موقعيت خود را در خاورميانه حفظ كنند و با تقسيم بار دفاعى آن منطقه، از منابع نفتى خليج فارس دفاع كنند و به آن امنيت ببخشند. در اوايل سال 1955 اين سياست با شكست روبه‏رو شده بود، زيرا پيش از آن، بريتانيا به ناچار پذيرفته بود كه تا سال 1956 پايگاه آبراه سوئز را ترك كند و هيچ تدبير و ترتيب درست و مشخصى براى دفاع از منطقه در برابر تهديد كمونيزم، چه در صلح و چه در جنگ، وجود نداشت.

رويدادنگارى 1955 ـ 1854
     1854     فرديناند دولسپس از قائم‏مقام مصر موافقت گرفت كه آبراه سوئز را           حفر و راه‏اندازى كند.
     1858     شركت جهانى آبراه سوئز تشكيل شد.
     1869     افتتاح آبراه سوئز
     1875     بنجامين ديزرائيلى، نخست‏وزير انگليس، در شركت آبراه سهام           عمده‏اى خريدارى كرد.
     1882     تجاوز انگليس به مصر
     1888     امضاى پيمان قسطنطنيه
     1892     اعلام استقلال مصر از انگليس
     1936     امضاى پيمان انگليس ـ مصر
     1942     خروج قواى انگليس از مصر
     1947     قواى انگليس از شهرهاى كشور مصر بيرون مى‏روند امّا در منطقه آبراه           باقى مى‏ماند
     1952     بركنارى ملك فاروق بر اثر كودتاى «افسران جوان» به سركردگى ژنرال           نقيب
     1954     موافقت‏نامة پايگاه مصر و انگليس امضا مى‏شود، قرار است تا سال           1956 قواى انگليس منطقه آبراه را ترك كنند.
     1955     ژانويه امضاى پيمان تركيه ـ عراق
          آوريل رضايت بريتانيا به پيمان تركيه ـ عراق