صهیونیست ها در دربار قاجار
اميركبير توانسته بود فتنه ماسوني – صهيوني باب را خاموش سازد؛ فتنه و توطئهاي كه عوامل و محافل يهودي براي برهم زدن ثبات سياسي، ساختار اجتماعي و هويت فرهنگي مردم ايران طراحي كرده و حتي بسياري را تحتتأثير قرار داده بودند. اين تدابير و اقدامات اميركبير در ايران، با برنامهاي كه از طريق قدرتهاي جهاني و تحت دسيسه همان كانونهاي يهودي طراحي و پياده ميشد. كاملاً ناسازگار بود. هوشمندي اميركبير در ساماندهي امور داخلي از يك سو و خنثي كردن توطئههاي فتنهانگيز دشمنان از سوي ديگر او را بسيار برجسته و مغضوب غرب كرده بود؛ آن چنان كه م. واتسون، تاريخنگار معروف انگليسي به صراحت اعتراف كرده كه اميركبير در ميان همه رجال مشرق زمين مقام بينظيري داشت. همه اينها دليل محكمي بود تا او از سر راه برداشته شود. اين چنين بود كه با برنامهريزي و طراحي كانونهاي صهيوني و لژهاي ماسوني و عوامل و ايادي داخلي آنها و به دستور ناصرالدينشاه قاجار اميركبير در حمام فين كاشان به قتل رسيد.
با حذف اميركبير از صحنه قدرت و سياست ايران، ميرزاآقاخان نوري به جاي او صدراعظم ايران شد. در دوران او نه فقط حضور و نفوذ بيگانگان در سياستگذاري و برنامهريزي كشور افزايش يافت، بلكه شيرازه امنيتي كه اميركبير برپا و برقرار ساخته بود از هم گسست و اوضاع مملكت دچار بينظمي و هرج و مرج گرديد. عوامل يهودي و عوامل بيگانه و عناصر وابستة انگليسي، ماسوني و صهيوني در اين زمان براي تضعيف ايران، علاوه بر ايجاد فتنه و همه اين حوادث در مناطق پيراموني تأثير و تبعات اقتصادي، سياسي و بلكه رواني، به خصوص بر روي دولتمردان وقت داشت كه كشور ايران نيز از آن به دور نماند. قتل ميرزاتقيخان اميركبير توسط ناصرالدينشاه قاجار و تحت دسيسه برخي اشخاص ذينفوذ از جمله مهدعليا مادر شاه از جمله حوادث تلخ و تكاندهنده آن دوران است. اين رويداد، آنگاه اهميت بيشتري پيدا ميكند كه بدانيم هم ناصرالدينشاه تحت نفوذ اسرارآميز پزشك يهودي خود يعقوب ادوارد پولاك و پس از او دكتر ژوزف دزيره تولوزان بود و هم مهدعليا تحتتأثير حكيم يحزقل معروف به حق نظر طبيب يهودي مخصوص و مورد علاقه خود قرار داشت.
حضور و نفوذ حكيم يحزقل در دربار قاجار، چه زمان محمدشاه و چه ناصرالدينشاه آن چنان بود كه محافل يهودي از او به عنوان مُردخاي دربار قاجار ياد كرده و او را معادل مُردخاي در دربار خشايارشا دانستهاند و به همين دليل از او به بزرگي در ميان قوم يهود نام بردهاند.
علاوه بر اين انگليسيها با استفاده از شخصيتهاي دسيسهگر فراماسون مثل ميرزاآقاخان نوري، و نيز دامن زدن به هرج و مرج به وسيله عوامل داخلي خود، زمينه جداسازي افغانستان از ايران را فراهم آوردند.
بدون شك رويدادها و تحولات ايران آن دوران را نميتوان با سير حوادث و رخدادهاي مشابه در امپراتوري عثماني بيارتباط و يا اتفاقي دانست. نمايندگان اعزامي از سوي كانونهاي يهودي از يك سو و نمايندگان سفارتخانههاي اروپايي مستقر در ايران از سوي ديگر، وضعيت داخلي ايران را كاملاً تحت نظر داشتند. علاوه بر اين، مستنداتي وجود دارد كه برخي رهبران و پيشوايان يهود ايران با زرسالاران و كانونهاي يهودي مستقر در اروپا ارتباط داشتند. مكاتبه رهبران يهودي همدان با موشه مونتفيوري در ماه مارس 1865 يهودي و نامههاي ارسالي ملاربي اسحق پيشواي يهوديان تهران به سازمان صهيونيستي «آليانس اسرائيليت اونيورسال» يعني همان اتحاديه جهاني يهود، مستقر در فرانسه، در سال 1865 از اين واقعيت حكايت ميكند. مذاكرات و گفت و گوهاي كميته مركزي آليانس در جلسه ماه مه 1865، در خصوص اوضاع داخلي و مسائل مربوط به يهود ايران و تصميمگيري اعضاي كميته جهت برپايي مراكز ويژه وابسته به آليانس در ايران، همه نشان از برنامههاي سازمانهاي صهيوني در ايران دارد. اين كانون در همان دوران و به طور دقيق در سال 1862 در تتوان مراكش، در سال 1864 در طنجه مراكش، در سال 1865 در بغداد و در سال 1867 در آدرنه عثماني موفق شده بود شعبههاي آليانس يا اتحاديه جهاني يهود را كه يك سازمان كاملاً صهيونيستي بود داير كنند. بر اين اساس آنها همزمان در ايران نيز دست به تكاپوي جدي و گسترده زدند و در اين راه از حمايت و پشتيباني جدي سفارتخانههاي انگلستان و فرانسه نيز برخوردار بودند. حتي نمايندگان سازمان ياد شده در قالب يك هيأت علمي انگليسي به تهران اعزام شدند.
اين تكاپو تا سفر اول ناصرالدينشاه به اروپا در سال 1873 به طور بيوقفه ادامه داشت. تا اين كه در سفر يادشده نمايندگان و رؤساي سازمانها و كانونهاي ذينفوذ يهودي اروپا با شاه ايران ملاقات و مطالبات خود را كه از جمله آن ايجاد شعب مؤسسه صهيونيستي آليانس در ايران بود به او اعلام كردند. شاه و ميرزاحسينخان سپهسالار، صدراعظم، نيز ضمن اعلام موافقت، قول دادند كه در تهران خواستههاي آنها را دنبال و اجرا و عملي سازند.
به هر روي در زمان مظفرالدينشاه قاجار و حدوداً در سال 1898م مراكز وابسته به آليانس در تهران و يكي پس از ديگري در نقاط مختلف ايران برپا شد تا اهداف و برنامه اين تشكيلات صهيونيستي را در سرزمين ايران تعقيب و دنبال كند. به هر روي اين تكاپو تا زمان جنگ جهاني اول به طرز شگفتانگيز و خزنده در ايران استمرار و جريان داشت.