صهیونیسم، در مقابل‌ نگرش‌ ‌مدرن‌

در سرزمین فلسطین، اسلام در مقابل صهیونیسم قرار گرفته است و نویسنده این مقاله این مساله را بررسی کرده که انسان مدرن غربی، با کدام یک از این دو طرف نزاع قادر به همزیستی خواهد بود و اینکه نگرش صهیونیستی می‌تواند چه تقابل‌هایی با عقلا‌نیت حاکم بر مدرنیته غربی داشته باشد.
از ویژگی‌های مدرنیته و نگرش مدرن این است که این نگرش مدعی اومانیسم است. اومانیسم برگرفته از واژه (human) به معنای انسان است و در اصطلاح اومانیسم به نگرشی اطلاق می‌شود که در آن انسان‌محور ارزش‌ها، تاملات، نظام‌سازی‌ها و تصمیمات تلقی می‌شود.
انسان‌محوری پیش از دوران مدرن در فرهنگ و اندیشه یونانیان دوران باستان نیز سابقه داشت. با پژوهش در تاریخ آن دوران می‌بینیم که در دین یونانیان خدایان، نه همچون خدایان ادیان آسمانی غیر مادی، بلکه خدایانی به شکل انسان‌ها هستند.
هنر یونانیان باستان به انسان و زندگی او و سرنوشت او می‌پرداخت. در اشعار یونانیان و ادبیات اسطوره‌ای آنها داستان‌هایی مطرح می‌شود که غالبا درباره زندگی انسان و دغدغه‌ها و نگرانی‌ها و بحران‌ها و تعارضاتی است که او در زندگی با آنها مواجه می‌شود.
اما در فلسفه یونانی نیز انسان‌محوری جایگاه خاصی دارد. اندیشه فلسفی یونان با انسان‌محوری آغاز نشد، بلکه موضوع اصلی تاملات نخستین فیلسوفان یونان (از تالس گرفته تا دموکریتوس) جهان یا به اصطلاح خود آنها کاسموس بود.
جهان در این تلقی حیث متافیزیکی و ماورای مادی نداشت بلکه صرفا جهان فیزیکی برای آنها قابل فهم بود. آنها در پی پاسخ این پرسش بودند که اصل جهان چیست. یعنی عالم فیزیکی‌ که با تمام تنوعات و تکثرات خود ما را در برگرفته، از چه چیز به وجود آمده است.
آنان در پی خالق جهان نبودند، بلکه پیش فرض آنها این بود که موجودات متکثر از جهان باید از یک موجود واحد که خود این جهانی است و یکی از موجودات همین جهان است به وجود آمده باشند.
مثلا تالس گفته اصل جهان آب بوده است و در ابتدا همه چیز آب بوده و سپس به مرور زمان چیزهای دیگر از آب به وجود آمده است. دیگر فیلسوفان این دوره هوا، آتش و خاک را به عنوان عنصر اصلی جهان مطرح کردند بنابراین اولا آنها در طرح این پرسش از پیش این تلقی را داشتند که کثرت از وحدت به وجود می‌آید و ثانیا آن موجودی که اصل این جهان است خود این جهانی و مادی است و ثالثا همه چیز بر طبق جبر و قوانین علی به وجود آمده است.
اما پس از ظهور سوفسطائیان، اندیشه فلسفی یونان به جای تمرکز بر جهان، بر انسان متمرکز شد. مساله آنها این بود که انسان چگونه به حقیقت پی می‌برد و شناخت برای انسان چگونه ممکن است. سقراط، اندیشمند شهیر یونانی هم بر شناخت نفس و این‌که این مساله مهم‌ترین مسائل است، تاکید کرد.
پس از سقراط انسان‌شناسی و جهان‌شناسی با همدیگر در اندیشه یونانی مطرح شد. نگرش یونانی در انسان ‌شناسی، انسان‌محور بود به این معنی که انسان به ماهو انسان برای او اصالت داشت و در این اصالت دادن به انسان نژاد و تبار و آیین چندان معتبر شمرده نمی‌شد. نگرش یونانی جهان‌شناسی جبرمحور بود و جهان و موجودات آن را تابع قانون علیت می‌دانست.
اما با پیدایش آیین مسیحیت و بویژه با تقویت کلیسا و قدرت گرفتن آن تفکر انسان‌محور جای خود را رفته رفته به تفکر و منش کلیسا محور داد. می‌گوییم کلیسامحور و نه خدامحور، چرا که در قرون وسطی خدای منهای کلیسا معنا نداشت و اعتبار ایمان مسیحی را کلیسا معین می‌کرد. تمام اعمال یک مسیحی باید به امضای کلیسا می‌رسید و در واقع کلیسا واسطه‌ای میان خدا و خلق او برای نجات و بخشودگی آنها بود.
انسان‌محوری دوران رنسانس و دوران مدرن در واقع عکس‌العملی به کلیسامحوری دوران قرون وسطی بود. در این دوره انسان به جای کلیسا نشست و دغدغه‌ها و اصالت او اصالت پیدا کرد اما انسان ‌محوری دوران مدرن تفاوت ‌هایی را با انسان‌محوری دوران یونان داشت، از جمله این‌که در یونان باستان انسان به عنوان شهروند دولت شهر یونانی تلقی می‌شد و دولت شهر که کل انسان‌ها را شامل می‌شد، نسبت به فرد انسان اصالت و اولویت داشت
اما در دوران مدرن فرد انسان اولویت و اصالت یافت. تمام نهادهای جمعی اعم از دولت، جامعه، خانواده و کلیسا شاءنی ثانوی نسبت به حقوق و شاءن انسان پیدا کردند.
اما این دو انسان‌محوری در یک ویژگی مشترک بودند و آن این‌که به واسطه هر دو این انسان‌محوری‌ها، عقلانیتی حاکم شد که در آن انسان به ماهو انسان اصالت داشت و تفاوت‌های قومی و نژادی و دینی در این میان اهمیت نداشت.
عقلانیت انسان محور عقلانیتی است که استدلالش قابل بیان است و هر فرد انسان می‌تواند آن را درک کرده و تصدیق کند. دکارت به عنوان یکی از نخستین و بزرگ‌ترین فیلسوفان دوران مدرن اظهار کرد که عقل موهبتی است که همه انسان‌ها به یک میزان از آن بهره‌مند هستند.
انسان‌محوری دوران مدرن و عقلانیت حاکم بر آن لزوما ضد دینی نبود، بلکه دین را در چارچوب انسان‌محوری می‌فهمید و تسلط کلیسا را به عنوان نهاد زمینی حقیقت آسمانی دین، بر انسان نمی‌پذیرفت.

یهودیت و چالش آن با نگرش غرب باستان و مدرن‌
گفتیم که یونانیان باستان دارای نگرش انسان‌محور بودند و عقلانیت آنها عقلانیتی بود که مبتنی بر محوریت انسان به ماهو انسان بود و معتقد بود استدلالش برای همه انسان‌ها قابل فهم است و در این میان هیچ نژادی و پیروان هیچ آیینی مستثنا نیستند.
اما یهودیان که در برهه‌ای از تاریخ با اندیشه و فرهنگ یونانی مواجه شدند، دارای چنین نگرشی نبودند. آیین یهودیت در ابتدا و در بنیان آیینی مبتنی بر نژاد و قومیت یهودیان بود. یهودیان در دوران باستان با یونانیان در نزاع بودند. (1)
این نزاع بر سر سرزمین فلسطین بود؛ البته آنها تنها با یونانیان در نزاع نبودند، بلکه از قرن 6 قبل از میلاد تا زمان میلاد حضرت عیسی با بابلی‌ها و رومیان نیز بر سر این سرزمین درگیری داشتند. ادعای امروزین رژیم صهیونیستی به همان زمان باز می‌گردد؛ اما واقعیت این است که یهودیان و قوم بنی‌اسرائیل ساکنان اولیه این سرزمین نبودند، بلکه تا آنجا که تاریخ این سرزمین موجود است این سرزمین از قرن 18 قبل از میلاد تا قرن 11 قبل از میلاد تحت سیطره اقوام مختلف از جمله کنعانیان، مصریان و حیثیون بوده است.
از قرن دهم قبل از میلاد رفته رفته یهودیان در این سرزمین ساکن شدند و حضرت داوود و حضرت سلیمان متعلق به همین دوران تاریخی هستند.
سلطه یهودیان تا سال 586 قبل از میلاد ادامه داشت تا این‌که در این تاریخ این سرزمین به دست بابلی‌ها افتاد. سپس تا ظهور حضرت عیسی به ترتیب ایرانیان، یونانیان، مصریان و سلوکیان سوریه برخی یهودیان، ارینیون و رومیان بر این سرزمین مسلط شدند.
بنابراین از قرن ششم قبل از میلاد تا میلاد حضرت عیسی یهودیان با اقوام مختلف برای سکونت در فلسطین درگیری داشتند. به همین دلیل نوعی اتحاد قومی و قبیله‌ای میان یهودیان به وجود آمد. چند قرن درگیری و جدال تعصب قومی و قبیله‌ای را میان این قوم کم جمعیت تقویت کرد. طی این نزاع‌ها دشمن یهودیان افرادی بودند که نه از قبیله آنها بودند و نه از دین آنها بنابراین بیگانه، دشمن و کافر برای آنها یک چیز شد.
مفهوم دینی کافر، با مفهوم قومی قبیله‌ای بیگانه مترادف شد. یهودیت برای آنها دینی بود متعلق به بنی‌اسرائیل. آنها دیگر صرفا قوم برگزیده خدا در شرافت قومی (به تلقی خودشان) نبودند، بلکه یهودیت مختص بنی‌اسرائیل بود و یهوه خدای قوم بنی‌اسرائیل. یهوه بنابود که از این قوم در مقابل حوادث طبیعی و دشمنان انسانی حمایت کند.
بنابراین نگرش انسان‌محور و عقلانی یونانی با نگرش قوم محور یهودی سازگار نبود. این تضاد در یکی دیگر از مبانی اندیشه یهودی وجود داشت و آن در جهان‌شناسی یهودیان بود. یهودیان در جهان‌شناسی خود قائل هستند که تنها یک قانون بر عالم حاکم است و آن اراده یهوه است.
یهوه هر گاه اراده کند، می‌تواند هر نظمی را بر هم زند و هر قانونی را عوض کند. شکاف رود نیل برای عبور بنی‌اسرائیل مصداق همین اراده است. یهوه هرگاه بخواهد، می‌تواند برای حمایت از بنی‌اسرائیل هر قانونی را کنار بگذارد. (در عقاید اسلامی عدالت اصلی است که حتی خداوند هم آن را کنار نمی‌زند و اعتقاد به عادل بودن خدا جزو عقاید اسلامی است. خداوند هیچ‌گاه برای حمایت از هیچ فرد یا قبیله‌ای اصل عدالت را کنار نمی‌گذارد).
اما نگرش و جهان‌شناسی یونانی همان گونه که پیشتر توضیح دادیم، مبتنی بر اصل علیت و حاکم بودن جبر علی بر موجودات مادی این عالم است. بنابراین نگرش یونانی در 2 امر با نگرش یهودی در تقابل بود؛ یکی در قوم مداری یهودیان و دیگری در مساله علیت و جبر در عالم.
این تقابل بین نگرش یهودی و نگرش یونانی امروز به نحوی دیگر بین نگرش صهیونیستی و نگرش مدرن وجود دارد. جهان مدرن امروز به این مساله واقف است که نگرش صهیونیستی نگرشی نادرست، قوم مدار و ضدانسانی است.
تلقی صهیونیست‌ها از دین برای انسان مدرن قابل پذیرش نیست. دین در نگرش مدرن معنا بخش زندگی انسان و تضمین‌کننده سعادت اخروی انسانی است که در این جهان اصول و قواعد اخلاقی را رعایت می‌کند (این نگاه به دین، بویژه در آثار کانت فیلسوف بنام آلمانی برجسته است).
اما صهیونیست‌ها دین را با قومیت پیوند می‌دهند. هیچ‌کس قادر نیست یهودی شود. انسان‌ها یا یهودی به دنیا می‌آیند و یا کافر. کسی که پدر و مادرش یهودی نیست، نمی‌تواند یهودی شود. بنابراین تلقی صهیونیست‌ها از دین امری برای نجات انسان‌ها نیست، بلکه دین برای آنها توجیهی است در جهت نژادپرستی.

اسلام و غرب مدرن‌
نگرش اسلامی حامی عقلانیت و مخالف قوم‌پرستی است. استدلال‌هایی که در قرآن کریم به عنوان کتاب مقدس مسلمین مطرح شده، ناظر بر همین مدعاست. در برخی آیات یادآوری شده است که بعضی کافران در مقابل دعوت به دین حق، مدعی می‌شدند که ما بر دین پدران خود وفادار هستیم و قرآن این اظهار آنها را غیر عقلانی می‌‌داند.
اسلام هیچ‌گاه خود را محدود به قوم و قبیله خاصی نکرده است و پیامبر اسلام در زندگی خود همواره با رد تعصبات قومی قبیله‌ای که در میان اعراب جاهلی وجود داشت و قائل شدن امتیازات مساوی بین مسلمانان (بدون در نظر گرفتن رنگ پوست، قوم، نژاد و زبان آنها) قوم‌‌‌ پرستی را از میان مسلمانان ریشه‌کن کرد.
مخالفت با قوم پرستی و حمایت از عقلانیت و انسانیت در میان شیعیان قوام و تقویت بیشتری یافت به نحوی که امروز می‌بینیم که ایرانیان غیر عرب شیعه در حمایت از فلسطینیان عرب مسلمان، از هر مسلمان عربی پیشگام‌تر هستند.
به نظر می‌آید با توجه به آنچه در این مقاله گفته شد، غرب مدرن اگر خواهان وفاداری به عقلانیت و انسان ‌محوری‌ای که از ابتدای پیدایش تفکر مدرن، مدعی آن بوده است، باشد؛ نمی‌تواند با نگرش صهیونیستی همزیستی داشته باشد.
اگر برخی از گرایش‌هایی که بین مسیحیان صهیونیسم وجود دارد را کنار بگذاریم، امروز غرب مدرن به خطرآفرین بودن صهیونیست‌ها برای زندگی انسان‌ها پی برده است. غربیان اکنون واقف هستند که با وجود اختلاف‌های زیاد با مسلمانان، اما در بنیان، عقلانیت و انسان‌دوستی مسلمانان را بسیار نزدیک‌تر به انسان‌محوری خود می‌بینند تا قوم محوری صهیونیستی.
نگرش صهیونیستی آینده‌ای را در جهان امروز برای خود متصور نمی‌بیند و محکوم به فناست.

پانوشت:
1. یهودیان از قرن 6 قبل از میلاد تا ظهور عیسی مسیح همواره با بابلی‌ها، یونانیان و رومیان بر سر فلسطین در نزاع و جنگ بودند. این مساله باعث تقویت تعصب قومی میان یهودیان شد: یهوه خدای بنی‌اسرائیل است و از این قوم در مقابل اقوام دیگر و حوادث طبیعی پشتیبانی می‌کند.... در اعتقادات یهودی بیگانه مساوی کافر بود. (متافیزیک بوئتیوس، 59 58) ‌