فراز و فرودهاي فلسطين و دولت اسرائيل تا آتش بس غزه
نزديك به يك قرن ميشود، سرزميني كه تاريخش با نام انبياء آغاز ميگردد، در چنبره استعمار كهنه و نو در فضايي آكنده از خون و آتش و آوارگي، گيرمانده است. اعلاميه بالفور (نوامبر ۱۹۱۷م) كه خط و مشي سياسي دولت بهيه بريتانيا را مبني بر حمايت آن كشور از تشكيل دولت يهودي در سرزمين فلسطين، به تصويركشيد آغاز شوربختيها و تلخ كاميهاي مردمان فلسطين و حومه آن را نيز، آئينه داري ميكند. جنگ اول جهاني كه شكست و تجزيه خلافت عثماني را در پي داشت، سرنوشت فلسطين را دچار تحول و دگرگوني عميق و بنيادين نمود، انگليسها با قيموميت فلسطين، جاي تركان عثماني را گرفت و فعاليت رهبران اسرائيلي زيرچتر حمايتي دولت انگليس، به شدت آغاز يافت. امروزه انتظار ميرود تا فلسطين فرصتي را كه در اوج حمايتهاي بين المللي و افكارعموميجهان، وسيعتراز انتفاضه دوم از جنگ غزه نصيب خود ساخته است، راه خود را پيدا كند و با حفظ كليه روابط سياسي و ديپلماتيك خويش با دول متحابه، اين فرصت طلايي را به يك سياست كاربردي مبدل سازد.
جـغرافياي سياسي
فلسطين سرزميني است در شرق ميانه با مردماني عرب تبار و مسلمان كه درمتون تاريخي قبل از ميلادكنعان نيز، گفته شده است. مساحت آن حدود ۲۷۰۲۴ كيلو مترمربع بوده كه درياي مديترانه درغرب آن، لبنان درشمال، سوريه و رود اردون درشرق، درياي سرخ و شبه جزيره سينا درحنوب و حنوبغربي اين سرزمين، موقعيت يافته است. اين خطه باستاني درتاريخ اديان به نسبت ظهور انبياي الهي، جايگاه شامخي دارد، در واقع شهرت تاريخي فلسطين با نام انبياي الهي آغاز ميشود.
فلسطين از منظر سوق الجيشي بسيار حساس و پر اهميت بوده و به مثابه پلي است كه كشورهاي عربي آسيا را به افريقا متصل ميسازد. بيت المقدس اولين قبله مسلمين درحدود سال ۱۰۰۰ق،م برفراز تپه درشهر اورشليم، به دست داوود(ع) بنا نهاده شد و توسط حضرت سليمان، به پايه اكمال رسيد كه از مكانهاي مهم و منازعه خيز در تاريخ فلسطين است.كوههاي صهيون از شرق و كوه زيتون از غرب به اين مكان مقدس مشرف ميباشد.
نقـطه عطف تنـشها و منازعات
در يك نگاه مختصر به تاريخ اساطيري ۲۵۰۰ ساله قبل از ميلاد فلسطين، پيرامون چگونگي هويت تاريخي «بني اسرائيل» يا قوم يهود -كه هميشه يك طرف منازعه و درگيري در تاريخ بشري بوده – درميابيم كه؛ قوم بني اسرائيل (آل وعيال حضرت يعقوب پيامبر) از نخستين مهاجران كنعاني هستند كه از بين النهرين به كنعان هجرت نموده و درآنجا مسكن گزين ميشوند. به روايت ديگر؛ حضرت ابراهيم خليل به همراه برادرزاده اش لوط(ع) از عراق عازم فلسطين ميشوند كه اين آيه كريمه به همين مطلب اشاره دارد « ونجيناه و لوطا الي الارض التي باركنا فيها للعلمين{سوره انبياء آيه ۷۱}» حضرت اسحاق فرزند حضرت ابراهيم در كنعان سكني گزيد و اسماعيل ديگر فرزند آن حضرت در مكه مقيم شد. حضرت اسحاق نيز صاحب دو فرزند به نامهاي عيسو و يعقوب شد و يعقوب نبي در كنعان زيست تا اين كه بعد از خروج يوسف(ع) از زندان، به مصر سفر نمود. نام ديگر حضرت يعقوب نبي «اسرائيل» بود كه در كنعان ظهوركرد، «بني اسرائيل» يعني فرزندان يعقوب كه با درآميختگي با فلسطينيان و آموريان از اقوام بوميسرزمين فلسطين، حدود ۱۳ قرن قبل از ميلاد اقتدار داشتند.
پس از آن بني اسرائيل، اقدام به مهاجرت دوم به صوب مصر، نمودند،كه ۴۳۰ سال پس از ورود قوم بني اسرائيل به مصر، حضرت موسي (ع) به آنان وعده بازگشت به «سرزمين موعود» (فلسطين) را، داده آنان را به صوب سرزمين فلسطين حركت ميدهد، چهل سال طول كشيد،هنوز بني اسرائيل به سرزمين موعود نرسيده بود كه موسي(ع) و برادرشهارون(ع) جان به جان آفرين سپردند.
دراين دوران طولاني حضرت موسي در انجام رسالت الهي وهدايت قوم بني اسرائيل ذره كوتاهي نكرد و قوم نيز از طغيان و تعدي، ترديد و تمرد در برابر پيامبر خدا، دست برنداشت.
پس فكر بازگشت به «سرزمين موعود» را، ميتوان نقطه عطف تنشها و منازعات آتيه در فلسطين دانست،كه امروز نيز با اين ادعا كه- « بيت المقدس پايتخت سه هزارساله مردم يهود است وحزب ليكود به رهبري نيتانياهو آن را يكپارچه تحت حاكميت اسرائيل نگه ميدارد»- همچنان در فضاي سياسي اسرائيل، به قوت خودنمايي ميكند.
جنگ سرزمين مـوعـود
«يوشع » شاگرد و جانشين موسي(ع) بني اسرائيل را با عبور از رود اردن به «ارض موعود» يعني فلسطين رسانيد، اما ديري نپاييد كه به علت غصب و غارت مايملك مردمان بوميآنجا، ازسوي بني اسرائيل، دو طرف درگيرجنگ شدند، كه ميتوان از اين درگيري به عنوان نخستين جنگ ميان فلسطينيها و بني اسرائيل، نام برد. حضرت داوود( حدود ۱۰۰۰ق،م) با تصرف اورشليم از دست فلسطينيان، مسجدالقصي را درآنجا اعمار كرد و بعد در فرآيند چهل سال سلطنت سليمان(ع) يك دوره آرامش به فلسطين، باز ميگردد. اماپس از وفات حضرت سليمان، اوضاع آنجا بار ديگرآشفته ميشود.
در زمان «بخت نصر»، حدود ۷۳۰ ق،م اورشليم مركز اقتدار چهل ساله يهوديان بني اسرائيل مورد تاخت وتاز آشوريان« بابل» قرار ميگيرد كه منجر به سركوب و اسارت يهوديان و تبعيد آنها از سرزمين فلسطين، ميشود. بعدها عده از آنها به سرزمين فارس ميرسند، كوروش كبير امپراتور مقتدر فارس به ياري بني اسرائيل شتافت، بابل راتسخير كرد، يهوديان را آزاد ساخت و به فلسطين بازگردانيد.
ولي رويهمرفته، نقطه عطف تحولات كيفي و بنيادين در اين خطه به دليل اضمحلال ساختار اجتماعي و حاكميتي يهوديان، دهه ۶۰ م، پنداشته ميشود.كه ميبينيم؛ آخرين تشكيلات بومييهوديان خاورميانه در سال ۷۰م با يورش امپراتوري روم ومحاصره اورشليم به دست « تيتوس » فرزند امپراتورمسيحي روميان، متلاشي ميشود و يهوديان سرزمينهاي فلسطين را براي بار دوم ترك گفته به نقاط ديگر دنيا از جمله ممالك عربي همجوار و دربار خسرو پرويز پادشاه ساساني فارس و ازآنجا به سايرنقاط دنيا، متواري و متوطن ميشوند. گرچه خسرو پرويز باپيروي از «كوروش»، به ياري يهوديان ميشتابد، اورشليم را فتح كرده، قوم بني اسرائيل را دوباره به فلسطين مستقر ميسازد،كه پايدار نميماند. چون پس از مرگ پرويز،آخرين هستههاي كوچك يهوديان، يكبارديگر به دست مسيحيان روم، مضمحل ونابود ميگردد.
تشـكل ماهيت و هـويت اسلاميفلسطين
مبرهن است كه كل سرزمينهاي فلسطين - به شمول اراضي اشغال شده امروزي توسط نيروهاي اسرائيلي -، طي سالهاي ۶۳۶ ميلادي به دست مسلمانان افتاد و مردمان ساكن دراين سرزمينها، همه به دين اسلام روي آوردند.
اولين سپاه مسلمين را خليفه اول مسلمين حضرت ابوبكر صديق (رض)، رهسپار سوريه و فلسطين نمود و در زمان حضرت عمر (رض) لشكر روميان شكست خورده فلسطين و شهر بيت المقدس(اورشليم) به دست سپاه اسلام، فتح گرديد. ازآن تاريخ(۶۳۶م) به بعد سرزمين فلسطين با حفظ هويت تباري (عربي)، شكل و ماهيت اسلاميبه خود اختياركرد و جزء قلمروهاي خلافت اسلامي، محسوب گرديد.
مؤرخان يكي از عوامل مؤثر در جنگهاي صليبي را كه در ۱۰۹۵م آغاز گشت و دو قرن ادامه يافت، مسأله حاكميت تاريخي ديني برفلسطين و شهر بيت المقدس و خراج دهي مسيحيان اين شهر به مسلمانان، قلمداد كرده اندكه به همين بهانه، صليبيون پس از نبردي سخت و محاصره طولاني منطقه، شهر بيت المقدس را درنورديده و ۹۰ سال بر فلسطين حكم راندند. ولي هيچگاه نتوانستند؛ ساختار، ماهيت و هويت اسلامياي را كه فلسطين تازه به خود اختيارنموده بود، مضمحل سازند.
صلاح الدين ايوبي، در مراحل پاياني جنگ دوم صليبي ( ۱۱۴۹- ۱۱۴۷م) حاكميت صليبيها را درهم شكست، بيت المقدس را پس گرفت، سوريه ومصر وساير مناطق را، آزاد ساخت. به اين ترتيب،«سرزمين فلسطين از ۶۳۶ ميلادي به بعد كماكان تا سال ۱۲۹۱م جزء قلمروهاي؛ خلافت اسلاميو حكومتهاي امويها، عباسيها، طولونيه، فاطميان، قراطمه وسلجوقيان محسوب ميشود و از ۱۲۹۱م تا ۱۹۱۸م تحت لواي خلافت عثماني در زمره فرمانروايي ممالك مصر، اداره ميشد.
طرح انديشـه ملت واحـد يهـود و آشـفتگي مسلمانان
در اوآخر قرن نزدهم، فلسطين را آشوب و شورش فرا ميگيرد، دولت بهيه انگليس كه طي اين سالها با خلافت عثماني سر سازش و مدارا داشت، ناگهان تغيير روش داده در برابرآن قرار ميگيرد و از شورش شورشيان حمايت ميكند. از جمله، انگليسها« شريف حسين» امير مكه معظمه را كه نماينده دولت عثماني در حجاز بود، تحريك ميكنند تا زير چتر حمايتي برتانيه استقلال خودرا از عثمانيها اعلام بدارد.
«در اپريل ۱۹۱۴م نخستين دور ملاقات و مكاتبات ميان انگليسها و عربهاي مخالف دولت عثماني صورت گرفت كه نتيجه آن آغاز مكاتبات هشتگانه «شريف حسين» و «مك ماهان» نماينده انگليس بود. اما جانب انگليس بدون توجه به تعهدي كه با« حسين» درباره تشكيل يك حكومت عربي- متشكل از اقمارعثماني- بسته بود، مذاكرات محرمانهاي را روي مسأله سرنوشت سرزمينهاي تجزيه شده عربي از امپراتوري عثماني، با كشورهاي روسيه و فرانسه آغاز كرد كه سرانجام، منجربه دستيابي يك فرمول دايم به نام پيمان« سايكس- پيكو » ميان سه كشور؛ روسيه، انگليس و فرانسه درسال ۱۹۱۶م گرديد.[ پيمان سايكس- پيكو كه حاصل ۱۱ نامه رسميو اقدامات ديپلماتيك سه كشورتلقي ميشود، حاوي ۱۲ ماده است. مقدمات و طرح نخستين اين پيمان توسط« سرمارك سايكس» نماينده پارلمان و وزيرجنگ انگليس و« جورج پيكو» كنسول فرانسه مقيم بيروت فراهم آمد.]
متكي به پيمان «سايكس- پيكو»، ممالك عرب بازمانده از امپراتوري خلافت عثماني به سه بخش قيموميتي، به سه كشور وبه يك بخش بين المللي،- چون ارث پدر- تعلق ميگيرد؛
I. بنادر عكا و حيفا، اردن، جنوب عراق و سوريه تا مرزهاي ايران و خليج فارس، به دولت انگليس.
II. قسمت اعظم سوريه، نوارشمالي عراق، بخشهايي از اناتولي(تركيه) جنوبي، به دولت فرانسه.
III. اناتولي شرقي و بخش وسيعي از شمال كردستان به روسيه.
IV. تمام سرزمين فلسطين، جز بنادر عكا و هيفا، منطقه بين المللي.
اين طرح ظاهراً، به طوركلي با تعهدات بريتانيا به اعراب و يهوديان صهيونيست، نا سازگاري داشت؛ زيرا به رهبران حزب «صهيون» وعده سپرده شده بود كه سرزمين فلسطين وطن ملي آنان خواهد بود و همينطور به«شريف حسين» نماينده عثماني در مكه معظمه اطمينان داده شده بود كه «گرايشهاي ملي گرايانه عربها نيز به نوبه خود به رسميت شناخته خواهد شد.»
اما در نهايت اين تناقض به نفع صهيونيستها پايان يافت زيرا ؛ در شرايط پس از جنگ اول جهاني و فروپاشي امپراتوري عثماني، صهيونيستها بيشتر از عربها براي سياستهاي استعماري بريتانياي كبير، سودمند واقع شدند.
در چنين حال و هواي كه اوضاي مسلمانان، رو به آشفتگي مينهاد، عده از يهوديان، زيرچترحمايتي «لورد روتشيلد» نماينده دولت انگليس در فلسطين كه سرپرستي فدراسيون صهيونستها را نيز عهده دار بود، «انديشه ملت واحد يهود» را مطرح ساختند و براي پيشبرد مقاصد شهئونيستي شان حزب سياسي تشكيل دادند و نام « صهيون » را به آن برگزيدند. متعاقب آن، در راستاي تشكيل كشوري مستقل نيز، به اقداماتي مؤثر و ثمربخش دستيازدند.
طـرح تشـكيل كشور يهـودي نشـين
دراوايل قرن بيستم،كه خلافت عثماني دچار جنگ و درگيري با اروپاييان گرديد، حزب صهيون پس از به ثمرنشاندن انديشه «ملت واحد يهود»، با استفاده از سلطه برتانيه بر فلسطين طرح تشكيل يك كشور يهودي نشين را روي دست گرفت. اين ايده براي اولين بار درسال۱۸۹۸م در كنگره صهيونستها كه با شركت ۲۰۴ نماينده از يهوديان مقيم كشورهاي مختلف جهان در «بال» سويس، انعقاد يافت، از سوي « تئودورهرتزل» رييس جمعيت صهيونستها، مطرح گرديد. دراين كنگره تصميماتي مبني بر چگونگي تشكيل يك دولت يهودي در فلسطين، اتخاذ شد.
تئودورهرتزل نويسنده كتاب « سرزمين يهود» و باني انديشه «ملت واحديهود» دراين نشست، خاطرنشان ميسازد كه شايد امروز مردم برگفتههاي او مبني بر تشكيل يك دولت و كشور يهودي، بخندد اما تأكيد ميكند كه؛ «دولت يهودي تا ۵۰ سال ديگر در سرزمين فلسطين تأسيس خواهدشد»،. دراين هنگام تماسهايي نزديك ميان هرتزل و سلطان عبدالحميد ثاني خليفه عثماني برقرار ميشود كه هر كدام اهداف مشخص خودرا دنبال ميدارند، سلطان عثماني به سه هدف اشاره ميكند؛
• آگاهي از برنامههاي جمعيت يهوديان صهيونيست.
• آشنايي با توانمنديهاي جهاني يهوديان.
• محافظت دولت عثماني از خطرات و توطئههاي يهوديان صهيونيست.
در مقابل هرتزل دراين تماسها يك هدف عمده و اساسي را دنبال ميدارد وآن كسب موافقت خليفه عثماني جهت صدور مجوز ورود و اسكان يهوديان در فلسطين بود. اين تقاضا از سوي سلطان عبدالحميد، به شدت ردگرديد كه موجبات يأس و نا اميدي هرتزل را فراهم ساخت. او در وصف خليفه عثماني گفت: « سلطان عبدالحميد يك شاه مكار و خبيث هست كه به هيچ كس اعتماد ندازد، و تازماني كه او در رأس قدرت باشد به يهوديان اجازه ورود به سرزمين فلسطين داده نخواهد شد.» باآنهم هرتزل، دست برنميدارد و به ترفندي ديگر رو آورده تلاش ميكند، تا با اهداي هداياي گرانبها و ناياب شاهانه، به شخص سلطان و پرداخت قرضه حدود ۲۰ مليون ليره عثماني به بيت المال خلافت، رأي و موافقت خليفه عثماني را بخرد، كه كارگر نميافتتد.
خليفه عثماني در مقابل خطاب به هرتزل ميگويد: « هر فيصيله مبني بر اسكان يهوديان در فلسطين به معني موافقت بر سر كشتار برادران ديني ما در فلسطين به دست يهوديان، خواهد بود و اين نهايت ساده لوحانه است كه هرتزل فكر ميكند كه من به خواسته او تن بدهم، چون ميدانم كه آنها در فكر ايجاد دولت مستقل يهودي و اشغال شهر بيت المقدس، هستند.»
باشروع جنگ اول جهاني، توجه دولت انگليس به صهيونيستها، بيشتر از پيش معطوف گشت و طرح ايجاد دولت يهودي كه با اقتضاي سياستهاي زير زميني اسلام ستيزانه دولت بهيه انگليس سازگاري داشت، به ناگاه مورد حمايت حكومت آن كشور، واقع شد.
دربحبوحه جنگ جهاني اول، درحالي كه دارالخلافه عثماني در تركيه، دچار نوعي آشفتگي دروني و كشمكشهاي سياسي با گروه مخالف«اتحادوترقي تركيه»، شده بود؛ رهبران سازمان جهاني صهيونيسم و آژانس بين المللي يهود، در بدل همكاري شان در راستاي استحكام پايههاي سلطه لندن و واشنگتن در فلسطين و خاورميانه، از دولتهاي انگليس و امريكا خواستند تا «پس از پايان جنگ درصورتي كه دولت عثماني متحد آلمان شكست بخورد، فلسطين تبديل به مملكت يهودي نشين شود»،آنان در۱۹۱۶م،از اعضاي دولت ونمايندگان مجلس عوام بريتانيا رسماً خواستار ايجاد يك دولت يهودي در فلسطين شدند. اين كوششها، همه در راستاي منافع دولت بهيه انگليس، مفيد واقع شده توانست نظر«جيمزبالفور» وزيرخارجه وقت انگليس را به خود جلب كند.
در۱۹۱۷م همزمان با كنار زدن سلطان عبدالحميد ثاني خليفه عثماني توسط گروه «اتحاد وترقي» تركيه از قدرت، «جيمزبالفور» وزيرخارجه انگليس طي نامه كه بعدها به اعلاميه« بالفور» معروف گرديد، عنواني«لورد روتشيلد» نماينده دولت انگليس در فلسطين، پشتيباني دولتش را مبني بر تشكيل يك كشوريهودي نشين، درنوامبر۱۹۱۷م، چنين اعلام ميدارد؛
عزيزم لورد روتشيلد:
بسيار مايه خوشحالي است كه به نيابت از حكومت اعلي حضرت، مطلب زير را كه تأمين كننده آرزوهاي يهوديان و صهيونيستهاست به وزارت امورخارجه پيشنهاد و به آن موافقت شده است، به اطلاع جناب عالي برسانم:
«حكومت اعلي حضرت به موضوع تأسيس وطني ملي براي ملت يهود در فلسطين، به ديده موافق مينگرد و نهايت سعي خود را براي تحقق اين هدف به كار ميگيرد. مشروط بر اين كه هيچ گونه اقداميكه ناقض حقوق مدني و ديني پيروان ديگر اديان غير يهودي در فلسطين و حقوق و وضعيت سياسي يهوديان دركشورهاي ديگر باشد، صورت نگيرد.»
واكـنشها
« لورد كرزن » سياستمدارمعروف انگليسي از نخستين كساني بود كه ضمن مخالفت با اين اعلاميه آن را خطرناك توصيف كرد، گفته ميشود او يك هفته قبل از صدور اعلاميه بالفور گفته بود كه « فلسطينيها با نيم مليون جمعيت هرگز تن به واگذاري زمين و مايملك خود، به مهاجران يهودي تبار، نخواهند داد.»
يكي ديگر از مخالفين سرسخت اعلاميه بالفور «ادوين مونتاگيو» وزيرخزانه داري دولت انگلستان بود كه تشكيل كشور ودولت يهودي را مغاير با وفاداري يهوديان نسبت به كشورهاي متبوع شان و نيز با حقوق اعراب متعارض ميدانست.
اعلاميه بالفور در واقع سندي است كه آغاز شوربختيها و تلخ كاميهاي مردمان فلسطين و حومه آن را، آئينه داري ميكند، سندي كه فلسطينيان از محتويات آن، تاچند سال پس از تصويب آن مطلع ساخته نشدند. اين اعلاميه دركنفرانس صلح كشورهاي متفق(۱۱/ اكتبر۱۹۱۹م) در پاريس، تكميل و در ۱۹/ سپتامبر۱۹۱۹ به جانب انگليس ارجاع،گرديدكه ازسوي وزارت امورخارجه آن كشور به عنوان يك سند رسميدر تعيين خط مشي سياسي دولت انگليس در قبال فلسطين، پنداشته شد.
البته پس از تصميم يكجانبه كنفرانس متفقين، بود كه فلسطينان به كنه اعلاميه استعماري بالفور، پي بردند،- كه خيلي ديرشده بود- درپي آن هيأت رسميجامعه فلسطين به رياست شيخ الحسيني، رهسپار دربار ملكه انگليس ميشود تا مخالفت جامعه مسلمان و مسيحي فلسطين را در راستاي احقاق حقوق انساني و حق خود اراديت مردمان اين سرزمين، پيرامون اعلاميه بالفور، به گوش مقامات انگليسي برسانند و الغاي اين اعلاميه را تقاضا كنند، كه نتيجه و ثمره به دنبال نداشت.
قيمـوميت فلسطين
در اپريل ۱۹۲۰م كه امپراتوري عثماني توان اداره اقمار خويش را نداشت و ستاره بخت آن رو به وفول گذاشته بود، تصميم گرفته شد تا در چهارچوب اعلاميه بالفور، قيموميت فلسطين به دولت انگليس، واگذار شود. اين تصميم پس از تائيد اعلاميه بالفور از سوي كنفرانس متفقين در «سان رموي» ايتاليا، اتخاذ گرديد.
سرانجام جامعه ملل- زير نفوذ قدرتهاي سلطه گر- در ۲۴ جولاي ۱۹۲۲م رسماً قيموميت فلسطين را به دولت انگليس، واگذار نمود،كه از اين تاريخ به بعد مهاجرت يهوديان به سرزمينهاي فلسطين به صورت برنامه ريزي شده آن، افزايش ميابد.
بنابران دولت بهيه بريتانيا با كاربرد شـيوههاي مختلف ( زر و زور و تزوير) در جهت پيشبرد منافع و تحقق اهداف خود، در تباني با رهبران صهيونيستي يهود توانست تا سال ۱۹۳۹ و در آستانه جنگ جهاني دوم جمعيت يهوديان را در فلسطين بطور آرام و خزنده به تعداد ۴۴۶۰۰۰ نفر برساند كه اين رقم تقريباً سه برابر افزايش را نسبت به ده سال قبل نشان ميدهد؛ تا پايان جنگ دوم جهاني تعداد آنان قريب به شش صد هزار نفر رسيد كه تقريباً چهل در صد كل جمعيت فلسطين را درآن ايام، تشكيل ميداد. در عين زمان آنعده از يهودياني كه در فاصله دو جنگ اول و دوم جهاني، هويت و تابعيت امريكايي بخود گرفتند، تعداد شان بيشتر از دوبرابر يهوديان هجرت داده شده به فلسطين، تخمين زده ميشد. درحال حاضر كل جمعيت يهوديان در سراسر جهان به ۱۴ ميليون نفر ميرسد كه از جمله؛ ۷ ملييون نفر در ايالات متحده، ۵ ميليون نفر در آسيا، ۲ ميليون نفر در اروپا و حدود ۱۰۰ هزار نفر در افريقا، متوطن ميباشند.
جنگ اعلاميه بالفـور
به دنبال به اجراء درآوردن اعلاميه بالفور، و پس از واگذاري اختيارات فلسطين ازسوي حكومت بريتانيا به يكي از صهيونيستها، مسلمانان و مسيحيان منطقه، اختلافات شان را كنار گذاشته متحداً تحت قيادت شيخ عزالدين قسام، در۱۹۲۹م دست به شورش ومقاومت زدند، جنگي خونين ميان فلسطينيان و مهاجران يهودي تبار،درتابستان همين سال به وقوع پيوست كه تلفات انساني زيادي ازخود،بجاگذاشت. اين نبردها بعد از شهادت قسام تا سالهاي ۱۹۴۴م، نيزبه شدت ادامه يافت. درنهايت با اين فعل و انفعالات و مقدمه چينيها و دسايس پيدا وپنهان استعماري، اولين پاراگراف اعلاميه بالفور به منصه اجراء در ميآيد.
تجـزيه فلسطين
درنوامبر۱۹۴۷م سازمان ملل متحد- متكي به اعلاميه بالفور و تصميم ۱۹۲۰م كنفرانس متفقين و فيصله ۱۹۲۲م جامعه ملل- رأي به تقسيم سرزمين واحد فلسطين، به دو قسمت مسلمان نشين فلسطين و يهودي نشين اسرائيل، داد.
درواقع به اثر فشارهاي روز افزون امريكا و برتانيه، ملل متحد طرحي را پذيرفت و به آن صحه گذاشت كه درست سي سال پيش، از جانب دولت انگلستان مطرح و پشتيباني ميشد. برمبناي اين اقدام غير عادلانه- كه آئينه دار سياست «تفرقه بيانداز و حكومت كن» بريتانيا، ميباشد- درحالي كه جمعيت مسلمانان اين سرزمين به مراتب نسبت به يهوديان مهاجر، بيشتر بود، ۵۷% اراضي فلسطين تحت قلمرو حكومت اسرائيل و ۴۳ در صد از اراضي باقي مانده جز قلمرو حكومت و مردم بوميو عرب تبار فلسطين، به رسميت شناخته شد.
آيا فلسطين تنها زخم خورده است ؟
اعلام استقلال افغانستان در ۱۹۱۹م، قدرت نظاميامپراتوري بريتانياي كبير را به چاليش كشيد و در اواخر جنگ جهاني دوم كه غروب آفتاب در قلمروهاي مستعمراتي آن كشور شتاب بيشتري به خود ميگرفت، دولت بهيه انگلستان تصميم ميگيرد تا جهت انتقام كشي و مشغول سازي ممالك آزاد شده، دست به ايجاد مناطق بحران زا و تشنج آفرين در اين كشورها، بزند. مانند بحران ؛ قبرس ميان يونان و تركيه، حق حاكميت برمنطقه كشمير ميان هند و پاكستان، منازعه خط مرزي ديورند ميان پاكستان و افغانستان، تجزيه كشورهاي يمن، ويتنام وكوريا به دو بخش شمالي و جنوبي، مناقشه جدايي طلبيهانكانگ از چين، و معضل ادعاي ارضي امارات متحده عربي بر تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسي با ايران،كه هركدام اين منازعات حيثيت غدههاي سرطاني را بويژه در پيكره سرزمينهاي اسلاميدر آسيا، دارا ميباشد.
روشن است كه بروز جنگهاي سرد ايديولوژيك ميان اين كشورها و تجاوز به حريم يكديگر از نتايج سياستهاي بحران زائي و تشنج آفريني و از دست آوردهاي مرحله دوم سياست «تفرقه بيانداز و حكومت كن» دولت بهيه انگلستان پس از غروب آفتاب از قلمروهاي مستعمراتي آن كشور تلقي ميگردد كه اهم ماهيت اين سياستها پس از تجزيه شبه قاره هند و تأسيس حكومت دومينون پاكستان بر مبناي دين(اسلام) در ۱۹۴۷م درجنوب آسيا و همينطور تجزيه فلسطين و زايش دولت اسرائيلي برمبناي دين(يهود) در قلب خاور ميانه، برملا گشت.
درپي بيرون رفت نيروهاي نظاميبريتانيا از اين دو منطقه يعني سرزمين فلسطين و شبه قاره هند، جنگهاي خونين ميان يهوديان و مسلمانان، هندوان و مسلمانان به وقوع پيوست كه بي ترديد بي ثباتي سياسي دامنه دار، جنگ و نا امني پايدار، ظهور تروريزم و افراطي گري مذهبي و سياسي در ميان همه جناحها در اين دو منطقه از تبعات منفي سياستهاي دولت بهيه بريتانيا درقبال جوامع اسلامي، پنداشته ميشود.
تأسيس و نامگذاري دولت اسرائيل
يك سال بعد از تجزيه فلسطين، در ۱۴مي۱۹۴۸م دولت برتانيه نيروهاي خود را از فلسطين بيرون كشيد وبرقيموميت اش از سرزمينهاي فلسطين، خاتمه داد. متصل آن، شوراي ملي يهود در«تل ابيب» تشكيل گرديد وتا ساعت ۴ بعدازظهرهمان روز (جمعه ۱۴ مي) تأسيس دولت يهودي را، اعلام كرد. «ديويدبن گورين» رهبر آژانس يهود، حين سخنانش كه موجوديت كشور و دولت يهودي را در اجتماعي بزرگ، اعلام ميكرد گفت : « ما دراينجا ميگوئيم كه با پايان گرفتن حكومت قيموميت، در انتظار برپايي دستگاههاي دولتي طبق قانون اساسي هستيم كه توسط شوراي قانون اساسي در زمان مناسب- حداكثرتا اول اكتبر۱۹۴۸- تدوين خواهد شد.» در مقابل كشورهاي عرب همسايه فلسطين هشدار دادندكه در صورت روي كار آمدن چنين دولتي، درگيريهاي موجوده در فلسطين، به جنگي تمام عيار تبديل خواهد شد.
«ترومن» رييس جمهور ايالات متحده امريكا، پس از گفتگوهاي پٌر تنش با گردانندگان سياست خارجي حكومتش، اولين رئيس دولتي بود كه دولت يهودي «اسرائيل» را، به رسميت شناخت. در زمينه، ريچاردهالبروك سياستمدار امريكايي، درنوشتاري به نكات مهمياز جمله تغيير نام «دولت يهودي» به « دولت اسرائيل»، پرداخته است: «... راجع به نحوه واكنش به اعلان استقلال اسرائيل در ۱۴ مي۱۹۴۸ در واشنگتن منازعه طولاني جريان داشت. اين موضوع موجب بروز جدي ترين اختلاف نظر ميان رئيس جمهورهاري ترومن و وزير خارجه مورد احترام وي«جورج مارشال» و بيشر اعضاي دستگاه سياست خارجي امريكا گرديد... آژانس يهود به دولت امريكا پيشنهاد نمود كه فلسطين به دو بخش يهودي و عربي تقسيم گردد؛ اما وزارتهاي خارجه و دفاع امريكا از پلان بريتانيا مبني بر سپردن موضوع فلسطين به ملل متحد حمايت نمودند. در ماه مارچ(۱۹۴۸)، ترومن به طور غير علني به چيم وايزمن، كسي كه رياست دولت يهودي را به عهده ميگرفت، وعده سپرد كه وي(ترومن) از پيشنهاد تجزيه حمايت خواهد نمود، در حالي كه روز بعد اطلاع يافت كه سفير امريكا در ملل متحد به قيموميت ملل متحد رأي داده است. ترومن، كه از اين عمل خشمگين بود، در يادداشتهاي خويش چنين نوشت:" امروز وزارت خارجه مرا اغفال نموده و كار خود را كرد. من از اين موضوع از طريق روزنامهها مطلع شدم! از اين بدتر هم ميشود؟ حال در وضعيت يك آدم دروغ گو و دو پشت و رو، قرار گرفته ام. در زندگي هرگز اين چنين احساس حقارت نكرده ام..."
ترومن مامورين درجه سه و درجه چهارم وزارت خارجه را، بخصوص «دين راسك» رئيس امور ملل متحد و مشاور اين بخش، «چارلز بوهلن» را، در اين باره ملامت نمود. اما مخالفت اصلي از جانب گروه مهمتري صورت گرفته بود، از جانب "مردان عاقل"... چون؛ «جورج مارشال» وزيرامورخارجه،«جيمزفي فورستال» وزيردفاع، «جورج اف كنان»، «رابرات لوفيت»، «جان جي مك كلوي»، «پاول نيتز»، و «دين اچسون».
رد شدن تصميم وزارت خارجه ازسوي ترومن، به معني مواجهه با مارشال بود، كه ترومن وي را به عنوان "بزرگترين امريكايي عصر" تلقي مينمود. يك تعداد از سياستگزاران (اما نه همۀ آنها) در خفا و بطور ناگفته احساسات ضد يهودي داشتند. موضعگيري كساني كه مخالف به رسميت شناختن دولت يهودي بودند پيچيده نبود – نفت، نفوس، و تاريخ- فورستال وزير دفاع، به «كلارك كليفورد»كه از موقف رييس جمهور ترومن جانب داري مينمود،گفت: " ۳۰ مليون عرب در يك طرف و ۶۰۰ هزار يهود در طرف ديگر قرار دارد. چرا واقعيتها را در نظر نميگيريد؟"
در ۱۲ ميترومن در دفتر رياست جمهوري براي اتخاذ تصميم روي مسئله جلسه گرفت؛ مارشال و معاون وي، رابرت لوفيت، از گزينه تأخير در شناسايي دولت يهودي، صحبت نمودند – كه در اينجا تأخير به معناي عدم شناسايي بود- ترومن از ياور جوان خود كلارك كليفورد، تقاضا نمود تا در رابطه به گزينه شناسايي فوري صحبت نمايد. وقتي كليفورد صحبتهاي خود را ختم كرد، مارشال به طور غير معمول به فرياد آمد وگفت: " من نميدانم كليفورد چرا اينجا حضور دارد، او فقط يك مشاور امور داخلي است، و اين مسئله يك موضوع سياست خارجي است يگانه دليل حضور او اينست كه كليفورد از يك اجنداي سياسي حمايت ميكند". سپس مارشال چيزي را گفت كه بعداً كليفورد آنرا - عجيب ترين تهديدي كه تاحال كسي مستقماً به رئيس جمهور نموده است- خواند.
بعد از ختم جلسه در يك يادداشت اشد محرم، مارشال كلمات خود را كه در جلسه گفته بود در دوسيه تاريخي چنين نوشت: "من گفتم كه اگر رييس جمهور از مشوره آقاي كليفورد پيروي كند و اگر در انتخابات من حق رأي داشتم، من عليه رئيس جمهور رأي خواهم داد.".. . در جريان دو روز بعدي، كليفورد از طرق مختلف كوشيد تا مارشال مسئلهاي به رسميت شناختن را بپذيرد. «لوفت»، در حاليكه هنوز هم مخالف شناسايي بود، بالاخره مارشال را متقاعد ساخت كه در صورت اقدام ترومن مبني بر شناسايي دولت يهودي، ساكت بماند. در حاليكه در تل ابيب چند ساعت به نيمه شب مانده بود، كليفورد از آژانس يهود خواست تا از امريكا تقاضاي شناسايي فوري دولت جديد را، -كه هنوز هم بدون نام بود-، نمايد. ترومن به ساعت ۶ و ۱۱ دقيقه بعد از ظهر ۱۴ مي– ۱۱ دقيقه بعد از اعلان موجوديت توسط بن گوريان در تل ابيب- به رسميت شناختن اسرائيل را، اعلام نمود. اين موقف گيري چنان سريع صورت گرفت كه در اعلاميه رسميكلمات تايپ شده "دولت يهود" به قلم كليفورد خط زده شده و به جاي آن "دولت اسرائيل" نوشته گرديد. به اين ترتيب ايالات متحده اولين كشوري بود كه اسرائيل را به رسميت شناخت، همانطوريكه ترومن و كليفورد ميخواستند. اما راز روياريي وزارت امورخارجه با دفتر رياست جمهوري براي سالها پوشيده ماند.»
هالبروك در ادامه مينويسد: «.. . كليفورد در متن مشهوري كه براي مبارزات انتخاباتي ترومن در ۱۹۴۷ ارائه نمود چنين نوشته بود: "حمايت از جامعه يهودي از طريق تعهد دوامدار به سياستگزاريهاي ليبرال در امور سياسي و اقتصادي امكان پذير است".اما تا به امروز بسياري فكر ميكنند كه مارشال و لوفيت، حق به جانب بوده استدلال ميكنند كه اسرائيل به جز مشكل براي امريكا چيز ديگري نبوده و مسائل سياسي داخلي دليل اصلي تصميم ترومن بوده است.
هالبروك در اخير ميافزايد: «... من فكر ميكنم در اينجا نكته اصلي در نظر گرفته نشده است؛ اسرائيل صرف نظر از شناسايي و يا عدم شناسايي امريكا به وجود ميآمد. اما بدون حمايت امريكا از همان اول بقاي اسرائيل با خطرات بزرگتري مواجه ميشد. حتي اگر يهوديان اروپايي از وحشت جنگ جهاني دوم نجات نمييافتند، عدم شناسايي يك عمل قبيح از جانب امريكا شمرده ميشد. تصميم ترومن، گرچه با مخالفت تمام دستگاه سياست خارجي مواجه بود،اما يك تصميم درست بود، و با وجود عواقب پيچيدهاي كه تا به امروز دوام كرد، اين تصميمياست كه بايد امروز تمام امريكاييان آن را به رسميت شناخته استقبال نمايند.»
دولت بريتانيا نيز در زمينه به رسميت شناختن اسرائيل نه تنها تعلل نكرد بلكه حين خرج نيروهايش سلاح و تجهيزات فراواني را تحويل اسرائيليها، نمود. از اين به بعد دولت اسرائيل براي توسعه اراضي خود بدون درنظرداشت قوانين و موازين بين المللي واعلاميه حقوق بشر، به هراقداميدستيازد كه باآنهم در ماه مي۱۹۴۹ دولت اشغالگر اسرائيل، عضويت سازمان ملل متحد را كسب مينمايد.
جنگ اعلام موجوديت
در پي اعلام موجوديت دولت اسرائيل درقلمرو فلسطين، آتش جنگ ميان فلسطينيان و يهوديان مهاجر شعله ور شد، كه به جنگ ۱۹۴۸ معروف است. دراين جنگ دولت اسرائيل حدود ۷۸% كل خاك فلسطين را به اشغال خود درميآورد كه نخستين مرحله آوارگي فلسطينيان مسلمان را در قبال داشت، گفته ميشود از مجموع ۱،۹۰۰،۰۰۰جمعيت فلسطين، جدايي از كشته و زخميشدگان، حدود يك ميليون نفر، خانه و كاشانه خود را از دست داده آواره كشورهاي ديگرشدند. افزون برآن اسرائيل طي سال ۱۹۴۹م از حدود تعين شده در طرح تقسيم فلسطين جلوتر رفت و حدود ۶۰۰۰ كيلو متر مربع ديگر از قلمرو مسلمان نشين فلسطين را، به اشغال خود در آورد. اين رويكرد صهيونيستها در مغايرت به آنچه در اعلاميه بالفورآمده است، قرار دارد كه در آن يهوديان ساكن فلسطين از نقض حقوق مدني و ديني پيروان ساير اديان، برحزر شده اند. در همين حال قطعنامه ۱۹۴ شوراي امنيت از دولت اسرائيل خواست تا اجازه بازگشت آوارگان جنگ ۱۹۴۸ به بعد را صادر كند و به آن عده از آوارگان كه قصد بازگشت را ندارند، غرامت بپردازد.
I. رأي زني بين المللي و واكنش منطقه يي ۱۹۶۶- ۱۹۵۰ :
پي آمدهاي منفي و فاجعه بار جنگ ۱۹۴۸ وجدانهاي بيدار جهان را وا داشت تا راي زنيهايي را به هدف جلوگيري از تداوم وگسترش فاجعه، انجام دهند؛
• در ۱۹۵۱م، كنفرانس صلح پاريس به هدف پرداخت غرامت جنگي و بازگشت آوارگان فلسطيني و همچنين تعيين مرزها بين دو طرف، برگزار شد، دراين كنفرانس، اعراب بر انجام مذاكرات غير مستقيم اصرار ميورزيدند ولي اسرائيل آن را اساساً رد نمود و از انجام مذاكره، خوداري كرد.
• در ۱۹۵۵م، «دالس» وزيرخارجه وقت امريكا كه همراهي انگلستان و فراسه را نيز باخود داشت، پيشنهاد تعيين مرزها و بازگشت آوارگان و اعطاي ضمانت نامههاي بين المللي را در زمينه، ارايه داد كه اعراب و اسرائيل روي تطبيق اجزاي اين طرح به توافق دست نيافتند.
• در ۱۹۶۲م، « ليندون جانسون» جانشين «كندي» رييس جمهور وقت امريكا به سازمان ملل متحد پيشنهاد داد كه براي اوارگان فلسطيني،حق بازگشت يا دريافت غرامت داده شود. اعراب به بازگشت آوارگان اعلام موافقت نمودند ولي در مقابل اسرائيل به كل پيشنهاد پاسخ منفي داد.
• در ۱۹۶۵م، « حبيب بورقيه» رييس جمهور وقت تونس بر اساس مصوبه ۱۹۴۹م مجمع عموميسازمان ملل متحدمبني بر تقسيم فلسطين، راه حلي را پيشنهاد نمود كه با عكس العمل شديد اعراب بويژه «جمال ناصر» مواجه شد. در مقابل اسرائيل نيز، پيشنهاد طرح « اشكل» را عرضه كرد كه مبتني بر جمع كردن آوارگان و تحقق متاركه در مرزهاي اعراب و اسرائيل، بود.
• در نوامبر ۱۹۷۴م، ياسر عرفات رييس «ساف» طي سخنراني اي كه در مقابل مجمع عموميسازمان ملل داشت ضمن درخواست عضويت در سازمان ملل گفت:« من بايك شاخه زيتون و يك بمب فعال پيش شما آمده ام...جنگ و صلح از فلسطين آغاز ميشود.» اين پيام از سوي جامعه بين امللي بي جواب باقي ماند.
جنگ نابرابر۱۹۴۸، فلسطينيها را متوجه يك نكته مهم ساخت؛ كه بعداز اين، نميتوانند بدون انسجام دروني وداشتن ساختارهاي سياسي و نظاميمنسجم، در برابر توسعه طلبيهاي سياسي و نظاميصهيونيستها، بايستند و براي آزادي اراضي اشغال شده بزرمند، كه به اثر آن تا پيش از وقوع جنگ ديگر، مبارزين مسلمان فلسطين مؤفق به ايجاد گروههاي سياسي و دستههاي نظاميشدند. در ۲۸ مي۱۹۶۴ كنگره فلسطين درشهر« قدس» تشكيل شد و تأسيس « سازمان آزادي بخش فلسطين» را اعلام كرد. مدتي بعد« ارتش آزادي بخش فلسطين» ازميان مردم قد برافراشت و مبارزات فلسطينيان، روح تازه و شكل جديدي به خود گرفت. ده سال بعد از تأسيس سازمان آزادي بخش فلسطين، (۱۹۷۴م) سازمان ملل متحد، اين سازمان را به عنوان تنها نماينده ملت فلسطين به رسميت شناخت.
جنگ شش روزه
جنگ اعراب و اسرائيل، در ماه جون ۱۹۶۷م زماني از سوي اسرائيليها آغاز گشت و شش روز ادامه يافت كه دولتهاي عربي خود را براي يك نبرد سرنوشت ساز با دشمن، آماده ميساختند. نيروهاي نظاميكشورهاي عربي به مرزهاي اسرائيل نزديك ميشد، مصر و سوريه باهم اعلام همبستگي نمودند، جوانان فلسطيني با شور شعف ترانههاي آزادي ميسرودند و تا ۱۵ ماه ميهمان سال شواهد و قرائن حاكي از يك پيروزي درخشان براي اعراب، بود، كه ناگهان در ۵ جون همان سال، تا پيش از اينكه نيروهاي نظاميكشورهاي عربي دست به ماشه ببرند، با يك حمله تمام عيار و غافلگيرانه نيروهاي هوايي و زميني اسرائيل، مواجه ميشوند. هواپيماهاي اسرائيلي ميدانهاي هوايي؛ مصر، اردن و سوريه را بمباران ميكند، ستوني از تانكهاي اسرائيلي پس از اشغال شهر بيت المقدس، راه خودرا به صوب جنوب و مرزهاي مصر باز كرده، كرانههاي غربي رود اردن، نوار غزه و بلنديهاي جولان و صحراي سينا را، به تصرف خود در ميآورد.
گفته ميشود؛ درجون ۱۹۶۷ شوراي امنيت ملل متحد باصدور قطعنامه از دولت اسرائيل خواست تا جنگ را توقف داده از مناطق اشغال شده عقب نشيني كند و زمينه بازگشت آوارگان را مساعد سازد. اما دولت اسرائيل ضمن مشروط اعلام كردن قبولي اين قعطنامه، نه تنها از اجراي آن ابا ورزيد، بلكه با اعلام مصوبه ؛ شهرهاي بيت المقدس، بيت الحم و حدود ۲۷ روستاي عربي ديگر را، ضميمه خاك خود ساخت.
گرچه عساكر ممالك عربي دراين جنگ از لحاظ تجهيزات و تسليحات و نيروي بشري نسبت به ارتش اسرائيل برتري داشت اما به نسبت عدم فرماندهي واحد و عدم به كاري گيري كليه امكانات نظامي– سياسي و فرهنگي – تبليغاتي، نيروهاي عرب تبار در اين جنگ موفقيتي بدست نياوردند.
دولت اسرائيل زيرفشار افكار عموميو تأكيد سازمان ملل متحد، سالهايي بعد؛ شرط عقب نشيني خودرا از بقيه مناطق اشغال شده بويژه از بيت المقدس، در گرو به رسميت شناختن اين دولت از سوي ممالك عربي دانست و بارها اعلام كرد: « تا زماني كه كليه كشورهاي عربي دولت اسرائيل را به رسميت نشناسند و پيمان صلح نبندند، از سرزمينهاي اشغالي بيرون نميرود.» چندسال بعد، اسرائيل با انعقاد پيمان صلح با دولت مصر(۱۹۸۲م) نيروهاي خود را از صحراي سينا عقب كشيد.
پس از جنگ« شش روزه» دولت اسرائيل با اتكاء به دست آوردهاي كه از اين جنگ نصيب شده بود تلاش ورزيد تا پيروزي نظاميخودر بر اساس قطعنامه ۲۴۲ شوراي امنيت به يك صلح دايمي، مبدل كند كه شامل به رسميت شناسي موجوديت و استقلال سياسي و تماميت ارضي اسرائيل از جانب كشورهاي عربي و تاييد حق حاكميت اسرائيل از سوي همه كشورهاي اين منطقه، بود. در حالي كه قطعنامه مزبور خواستار خروج نيروهاي اسرائيل از اراضي اي كه طي اين جنگ به زور اشغال كرده بود، ميباشد.
البته توجه بين المللي به مسئله فلسطين در دهههاي ۵۰ و ۶۰ ميلادي بيشتر معطوف به موضوع آوارگان بود اما پس از جنگ ۱۹۶۷ مسئله فلسطينيها در بستر سياسي گسترده تري مورد توجه قرار گرفت.
جنگ غافلگيرانه «يوم كيپور»
۶ / اكتبر ۱۹۷۳م روزي كه مصادف است به يوم كيپور ( روزبخشايش گناهان از مقدس ترين روزها در ديانت يهود)، نيروهاي نظاميمصر و سوريه؛ حمله هماهنگ و غافلگيرانه را عليه اسرائيل به راه انداختند كه پايان خوش و گوارايي به دولت اسرائيل داشت.
ارتش مصر به طور ناگهاني با شعارهاي الله اكبر، با حمايت نيروي هوايي از كانال سويز گذشت و با شكستن خط دفاعي«بارلو» صحراي سينا را از تصرف اسرائيل بيرون ساخته به خاك اسرائيل هجوم برد. هچنان ارتش سوريه درحالي كه از سوي نيروي هوايي آن كشور پشتيباني ميشد با تصرف بلنديهاي جولان از خط آتش بس عبوركرد. دراين جنگ، با آنكه اسرائيل تلفات سنگيني را متحمل گرديده بود، ولي ارتش آن كشورتوانست پس از سه هفته وضعيت جنگ را به نفع خود تغيير دهد. نيروهاي سوريه و مصر را به عقب زد مناطق از دست رفته را، دوباره به تصرف خود درآورده و تا فاصله ۳۲ كيلومتري دمشق در عمق خاك سوريه وتا فاصله ۱۱۰ كيلومتري قاهره در عمق خاك مصر، پيشروي نمود.
سرانجام به اثر امضاي قرارداد سه جانبه صلح « جداسازي نيروها»، جنگ متوقف گرديد كه به موجب آن اسرئيل از آن بخش از خاك مصر و سوريه كه در طول جنگ «يوم كيپور» به تصرف درآورده بود، عقب نشيني كرد. همچنان در اين هنگام شوراي امنيت در قطعنامه ۳۳۸ خويش اكيداً از اسرائيل خواست تا قطعنامه ۲۴۲ را به اجراء درآورد.
البته قبل از شروع اين جنگ در اوايل سال ۱۹۷۳ كنفرانس ژنيف براي حل معضلات خاورميانه تحت رياست مشترك ايالات متحده و اتحادشوروي، تشكيل گرديدكه به استثناي سوريه، كشورهاي اردن و مصر دراين كنفرانس اشتراك ورزيده بود. در پي اين فعل و انفعالات،كشورهاي عربي بويژه مصر با انتباه از اين جنگ، به فكر مذاكره و سازش افتاد.
انور السادات درپي امضاي قراداد صلح سينا(۱۹۷۵ م)،درسال ۱۹۷۷م به فلسطين اشغالي سفر كرده مناخيم بگين صدراعظم اسرائيل را در آغوش كشيد، متعاقباً درهمين سال « كارتر» رئيس جمهور وقت امريكا براي حل معضل خاورميانه، طرح « زمين در برابر صلح» را اعلام نمود و خواستار الحاق سرزمين فلسطين به اردن گرديد، اين طرح مورد اقبال كشورهاي عربي واقع شد. اما فلسطينيها به آن محتاطانه برخورد كردند و اسرائيل موضع منفي اتخاذ نمود.
اين واقعه، حيثيت سياسي و رهبري كننده مصر را - علي رغم آن كه هنوز و براي هميشه يك تهديد بالقوه در همسايگي اسرائيل به حساب ميآيد- درميان اعراب و مسلمانان تضعيف و پايمال كرد. كنفرانس سران جامعه عرب در بغداد تشكيل جلسه داده ضمن به تعليق درآوردن عضويت مصر در اين جامعه، مقر كنفرانس را به تونس منتقل، ساختند.
نقش ايران پس از انقلاب ۱۹۷۹م
درحال و هوايي كه دولت مصر با شكستهاي پي در پي در ميادين نبرد و امضاي پيمان صلح «كمپ ديويد» در ميدان سياست، رهبري دنياي عرب و روحيهاي مقابله و دشمني با رژيم صهيونيستي اسرائيل را از دست داده بود و ساير دولتها و دولتمردان كشورهاي عربي حوزه خاورميانه نيز، آيههاي يأس و ناميدي ميسرودند كه؛ انقلاب اسلاميايران با استراتيژي اسلام خواهانه و دكترين سياسي- ديني- فرهنگي ؛ ضد امريكايي و دشمني با رژيم صهيونيستي اشغالگر« قدس»، دفاع از مستضعفين، شيعيان و مسلمانان و شعار نه شرقي و نه غربي، استقلال و آزادي، به قله پيروزي سعود كرد. جاي خالي مصر را در امر مبارزه با اسرائيل و حاميانش، پُر ساخت. دم از صدور انقلاب زد و مطابق اصل ۱۵۴ قانون اساسي ايران، رهبري مقابله و دشمني با اسرائيل و صهيونيستها را به دوش كشيد و مدعي آزادي فلسطين و بيت المقدس، گرديد.
پس از پيروزي انقلاب اسلاميدر ايران، معادلات سياسي منطقه دستخوش تحولات اساسي شد، منازعه فلسطين و اسرائيل كه اول بيشترماهيت عربي وبعد اسلاميداشت، روح تازه و ابعاد گسترده به خود گرفت، رهبر انقلاب اسلاميايران آيت الله خميني، روزجمعه هفته آخر ماه مبارك رمضان را به نام « روزجهاني قدس»، مسميكرد. آرام آرام معضل فلسطين و آزادي بيت المقدس، از يك معضل عربي به يك معضل اسلاميدر جهان اسلام، تغيير ماهيت داد. مبارزين مسلمان فلسطيني و كشورهاي همجوار فلسطين؛ مانند سوريه و لبنان با برقراري روابط و مناسبات گسترده با جمهوري اسلاميايران، از حمايتهاي مادي و معنوي آن كشور، برخوردار گرديدند.
امروزه، سياست داعيه آزادي فلسطين و حمايت از مبارزين مسلمان فلسطيني و حزب الله لبنان، كه با خواستار شدن « امحاي دولت اسرائيل از نقشه جغرافياي جهان» به نقطه عطف خود رسيد، برگسترش هرچه بيشتر و پايدارتر روابط و مناسبات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جمهوري اسلاميايران در سطح جهان، سايه انداخته كه يقيناً ملت و دولت ايران در راستاي پيشبرد اين سياست، بهاي سنگيني ميپردازند.
جمهوري اسلاميايران اساساً دولت اسرائيل را يك رژيم « مجعول» ميداند و فلسفه وجودي اسرائيل را قبول ندارد كه حتي در سرزمينهاي كه قبل از جنگ ۱۹۴۸، در اختيار داشت، براي آن مشروعيت قايل نيست. اين سياست راهبردي ايران، شبهيه كاسه داغتر از آش است؛ چونكه اعراب و فلسطينيان كيان اسرائيل را حد اقل در اراضي ۱۹۴۷ به رسميت شناخته و تنها خواهان آزادي اراضي اشغالي جنگ شش روزه ۱۹۶۷، ميباشند.
II. رأي زني بين المللي و واكنش منطقه يي ۱۹۸۲- ۱۹۷۴ :
• در سپتامبر ۱۹۷۴م، پنجاه و شش از اعضاي مجمع عموميسازمان ملل پيشنهاد كردند تا مسئله فلسطين به عنوان موضوع موردبحث در برنامه كاري مجمع گنجانده شود كه پذيرفته شد، به دنبال آن مجمع عموميدر ۲۲ نوامبر ۱۹۷۴ طي قطعنامه مجدداً حقوق مردم فلسطين را مورد تأييد قرارداد كه شامل؛ خودمختاري بدون دخالت خارجي، حق استقلال ملي و حق بازگشت به خانه و در اختيار داراييها، ميباشد.
• پيمان صلح «كمپ ديويد» در سال ۱۹۷۸م در محل كمپ ديويد ميان«سادات» و «بگين» با حضور داشت «جيميكارتر» رئيس جمهور وقت ايالات متحده امريكا، به امضا رسيد. در توافقنامه مزبور قطعنامه ۲۴۲ شوراي امنيت مورد تأييد واقع شد واز اعطاي خودمختاري به كرانه غربي و نوارغزه، سخن به ميان آمد. به اين ترتيب روند صلح خاورميانه آغاز شد كه پس از آن اردن و سازمان آزادي بخش فلسطين نيز به قافله صلح پيوستند. در واقع حكومت مصر با اين رويكرد، دولت اسرائيل را به رسميت شناخت.
• در۱۹۸۰م، جامعه اقتصادي اروپا اعلاميه « ونيز» را منتشر ساخت كه در آن خواسته شده بود؛ سازمان آزادي بخش فلسطين در مذاكرات آينده صلح خاورميانه اشتراك نمايد، كه واكنشهاي مثبت اعراب و منفي اسرائيل را به دنبال داشت.
• «لئونيدبريژنف» رئيس جمهور شوروي سابق در ۱۹۸۱م طرحي را پيشنهاد كرد كه از تشكيل يك كنفرانس بين المللي جهت بررسي مسأله خاورميانه، مرزهاي امن و تشكيل كشورفلسطين، سخن ميگفت كه واكنش مثبت اعراب و پاسخ منفي اسرائيل را،درقبال داشت.
• درتابستان ۱۹۸۱م، ملك فهد وليعهد عربستان سعودي از طرحي سخن گفت كه به تأسي از آن ميبايست اسرائيل از سرزمينهاي اشغالي عرب(در۱۹۶۷) عقب نشيني ميكرد، كشور فلسطين تشكيل ميشد و حق همزيستي مسالمت آميز براي همه كشورهاي منطقه تضمين ميگرديد،كه با واكنش منفي اسرائيل و پاسخ مثبت اعراب به استثناي سوريه، ليبيا و برخي از سازمانهاي فلسطيني، مواجه شد.
جنگ امنيت گاليل
سازمان آزادي بخش و نيروهاي مقاومت فلسطين به رهبري ياسر عرفات در سال۱۹۷۰م پس از درگيري با ارتش اردن؛ به دستور ملك حسين پادشاه اردن و وساطت بعضي از شخصيتهاي عرب،سرزمين اردن را ترك گفته در جنوب لبنان مستقر شدند. (ساف) با استقرار در اين منطقه و با دريافت مساعدتهاي مالي و تسليحاتي از سوي برخي از كشورهاي عربي و جنبشهاي اسلاميو بويژه به اثر مساعدتهاي همه جانبه جمهوري اسلاميايران( اواخر دهه ۷۰ )، توانست خودرا تجهيز نمايد و عملياتي را در شهرها و روستاهاي شمال منطقه « گاليل»، به هدف آزاد سازي فلسطين آغاز كند.
طي اين دورهها، مرز بين اسرائيل و لبنان، مرز صلح و آرامش تلقي ميشد تا اين كه به بهانه تأمين امنيت منطقه گاليل، ارتش اسرائيل در ۶ / جون / ۱۹۸۲م حمله وسيعي را از هوا و زمين و دريا به خاك لبنان آغاز كرد. اين تجاوز نظامي، به هدف نابودسازي مراكز سازمان آزادي بخش فلسطين(ساف) كه درجنوب لبنان مستقر شده بود، به راه انداخته شد.
ارتش اسرائيل اين بار نيز سرنوشت جنگ را به نفع خود رقم زد و نيروهاي مقاومت فلسطين را از بيروت و لبنان بيرون ساخت. به اين ترتيب(ساف) از لبنان خارج شده، مركز خودرا به تونس منتقل نمود. دولت اسرائيل پس از آن در ظرف ۱۸ سال توانست يك نوار امنيتي كوچك در جنوب لبنان و در مجاورت مرزهاي شمالي خود، برپا سازد.
III. رأي زني بين المللي و واكنش منطقه يي ۲۰۰۹ – ۱۹۸۲م :
• در دسامبر ۱۹۸۲م، رونالد ريگان رئيس وقت ايالات متحده طرح خاورميانهاي خودرا اعلام كرد. اين طرح استوار بود بر نظريه ي؛ پيوستن سرزمينهاي فلسطيني كرانه غربي و نوارغزه به اردن و تحقق خودمختاري براي فلسطينيها. اين طرح به مخالفت سوريه و ليبيا مواجه گرديد و سازمان آزادي بخش(ساف) آن را ناكافي خواند.
• در سپتامبر ۱۹۸۲م كنفرانس سران جامعه عرب در شهر« فاس » مغرب تشكيل جلسه داد. طي آن طرحي به تصويب رسيد كه خواستار؛ خروج نيروهاي اسرائيل تاپشت مرزهاي سال ۱۹۶۷م، تشكيل دولت مستقل فلسطيني به رهبري «ساف» و تضمين شوراي امنيت، گرديده بود. كه مسلماً به مخالفت اسرائيل و موافقت كل جامعه عرب، مواجه شد.
• در دسامبر ۱۹۸۸م، ياسر عرفات طي سخنراني مشهوري كه در مجمع عموميسازمان ملل متحد داشت، موجوديت دولت اسرائيل را به رسميت شناخت اما تروريسيم را با تمامياشكال آن محكوم كرد. پس ازاين اظهارات بسياري از كشورها دولت مستقل فلسطين را به رسميت شناختند.
• در آبريل ۱۹۸۹م، مجلس مركزي فلسطين ياسر عرفات را به رياست دولت مستقل فلسطين برگزيدكه به اعتبار آن عرفات تماسهاي سري را با رهبران اسرائيلي به منظور تأمين صلح، برقرار ساخت.
• كنفرانس«مادريد» كه حول طرح صلح امريكا:« زمين در برابر صلح» ميچرخيد، در۳۰ / اكتبر۱۹۹۱م با حضور نمايندگان كشورهاي سوريه، لبنان، اسرائيل و هيئت مشترك اردني- فلسطيني، شروع به كار نمود. مقر روند مذاكرات، از دور چهارم آن به واشنگتن منتقل گرديد. دور ششم مذاكرات، اسرائيل ضمن رد قطعنامه ۴۲۵ شوراي امنيت و عدم پديرش عقب نشيني از جنوب لبنان، قطعنامههاي ۲۴۲ و ۳۳۸ شوراي امنيت را پذيرفت. مذاكرات كنفرانس صلح مادريد، به هدف خروج عساكر اسرائيلي از كرانه باختري و نوارغزه وايجاد حكومت خودگردان فلسطيني كه در ظرف پنج سال بايد در كرانه غربي و نوارغزه تشكيل شود، از سوي اعراب پيشبرده شد كه پس از ۲۰ ماه و اندي و ده دوره مذاكره به نتايج قطعي و روشني دست نيافت.
• در سپتامبر۱۹۹۳م، پيمان اسلو پس از ماهها مذاكره و تماسهاي مستقيم دوجانبه ميان اسرائيل و «ساف»، در «اسلو» پايتخت ناروي، سرانجام در واشنگتن توسط اسحاق رابين نخست وزير اسرائيل و ياسرعرفات رييس سازمان آزادي بخش فلسطين، با حضور «بيل كلينتن» رئيس جمهور امريكا، به امضا رسيد. دو طرف يكديگر را به رسميت شناخته موافقت كردند تا شوراي قانونگذاري منتخب فلسطين تأسيس شود و تشكيلات خودگردان فلسطين در نوارغزه ايجاد گردد وتا كرانههاي غربي رود اردن، توسعه داده شود. در پي آن ياسر عرفات رياست حكومت خودگردان را عهده دار شد. دراين توافقنامه حكومت خودگردان را از داشتن ارتش مستقل، بودجه جداگانه، پول رايج، صادرات و واردات مستقل كالا، محروم ساخته شده بود. همينطور؛ آينده حكومت خودگردان، شهركها، مرزها،روابط، سرنوشت آوارگان و بيت المقدس، چگونگي ارتباط غزه با اريحا، مسأله آب و شرح وظايف حكومت خودگردان، از مسايل مهميبود كه به دور آخر مذاكرات طي سه سال آينده موكول شد. اين توافقنامه كه برمبناي طرح صلح خاورميانه استوار بود، نتيجه مساوي براي دو طرف ببار نياورد.
• پيمان غزه – اريحا ( اسلو۲) در ۱۴ مي۱۹۹۴ – و در شعاع پيمان اسلو- در شهر قاهره پايتخت مصر به هدف ايجاد حكومت خودگردان فلسطين و جلوگيري از مبارزه مسلحانه در برابر اسرائيل، ميان طرفين منازعه(رايبن و عرفات)، امضا گرديدكه شامل ۲۳ ماده ميباشد. توافقنامههاي اسلو و غزه- اريحا علي رغم آن كه گاميبود به سوي صلح و تفاهم ميان دو طرف درگير، اختلافات عميقي را ميان سازمانها و گروهاي فلسطيني، ببار آورد كه تقريباً درمان ناپذير شده است. طبق قراردادهاي اسلو ۱ و۲ قرار براين بود كه سال ۱۹۹۸م اسرائيل از سرزمينهاي اشغالي بيرون رود و اداره فلسطين را به « فتح» كه رهبري آن عرفت به عهده داشت، بسپارد اما از شوربختي فلسطينان، اسحاق رابين نخست وزير اسرائيل و رئيس حزب كارگر، شخصيت محوري طرح صلح خاورميانه، توسط آرمانگرايان يهودي «فلسطين سرزمين موعود» كه مخالف دادن امتياز به مسلمانان فلسطيني بودند، ترور شد و روند صلح خاورميانه ناتمام ماند. به هرحال اين توافقنامه موجب شد تا عرفات بعداز ۲۷ سال زندگي در تبعيد به غزه بازگردد و در همان سال بود كه عرفات و رابين و شيمون پرز وزيرخارجه اسرائيل به صورت مشترك برنده جايزه نوبل شدند.
• قرارداد طابا در ۲۴ سپتامبر ۱۹۹۵ در شهر« طابا » مصر به منظور توسعه دولت خودگردان در كرانه غربي و نوارغزه ميان دو طرف فلسطيني و اسرائيلي، به امضا رسيد. به اساس اين قرارداد حاكميت خودمختار حكومت خودگردان بر شهرهاي؛ جنين، طولكرم،نابلس، قلقيليه، رام الله و بخشي از شهر الخليل اعمال ميگرديد.
• توافقنامه مريلند«واي ريوا» در ۲۲ / اكتبر۱۹۹۸ پس از ۹ روز مذاكره فشرده ميان هيئت فلسطيني به رياست عرفات وهيئت اسرائيلي به رياست نيتانياهو با وساطت «بيل كلينتن» در مريلند امريكا به امضا رسيد. اين توافقنامه بر محور عقب نشيني نيرويهاي اسرائيلي از قسمتهايي از مناطق فلسطين و آزادي اسرا و زندانيان دو طرف ميچرخيد كه به درستي و مطابق توافقنامه عملي نشد.
• درتابستان ۱۹۹۹م در شرم الشيخ مصر توافقنامه ميان ايهودباراك نخست وزير اسرائيل و ياسرعرفات رئيس حكومت خودگردان، امضا شد كه به نام توافقنامه شرم الشيخ معروف است. درپاي اين توافقنامه؛ شاه عبدالله دوم پادشاه عربستان سعودي، حسني مبارك رئيس جمهور مصر و مادلين آلبرايت وزيرخارجه امريكا، به عنوان شاهد، امضا نمودهاند كه به اساس آن اسرائيل از ۱۱% اراضي كرانه باختري در دو مرحله عقب مينشست و ۳۵۰ تن از اسراي فلسطيني را آزاد مينمود. منتقدين و مقامات فلسطيني معتقد اند كه مفاد اي قرارداد عملي نگرديد. بلكه تنش و درگيري را ميان نيروها فلسطيني چندبرابر ساخت.
• مذاكرات صلح «كمپ ديويد۲ » در تابستان ۲۰۰۰م، ميان سران دولت اسرائيل و حكومت خودگردان فلسطين با حضور داشت بيل كلنتن رئيس جمهور امريكا، برگزار شد. دراين مذاكرات؛ سرنوشت بيت المقدس، وضعيت آوارگان فلسطيني(۱۹۴۸ و ۱۹۶۷)، اعلام موجوديت كشور مستقل فلسطين، مرزهاي حكومت خودگردان، وضعيت شهركهاي يهودي نشين دركرانه باختري و نوارغزه و چگونگي تقسيم منابع آب، از اصلهاي مورد بحث بود كه بايستي روي آن موافقت صورت ميگرفت. اما هنوز مذاكرات در واشنگتن به پايان نرسيده بود كه اهودباراك به نخست وزيري دولت اسرائيل نايل آمد و خط قرمز مذاكرات را روي چهار اصل موردبحث اعلام كرد؛ ۱. بيت المقدس براي هميشه تحت حاكميت اسرائيل خواهد بود. ۲. اسرائيل تحت هيچ شرايطي به مرزهاي ۱۹۶۷ باز نخواهد گشت. ۳. حكومت خودگردان هرگز اجازه داشتن ارتش را نخواهند داشت. ۴. شهركهاي يهودي نشين در كرانه باختري و نوارغزه در اداره اسرائيل خواهدبود. با اين واكنش شديد از سوي حكومت اسرائيل اين دور مذاكرات نيز با شكست مواجه شد.
• سران عرب در نشست بيروت در سال ۲۰۰۲م، معادله صلح در برابر زمين را ارايه كردند كه بيانگر نوعي سازش با اسرائيل در بدل بازپس گيري اراضي اشغالي ۱۹۶۷م ( كرانه باختري، نوارغزه و بلنديهاي جولان) بود. حتي سوريه كه مواضع سختگيرانه تري در برابر اسرائيل داشت، اصل صلح در برابر زمين را پذيرفت.
پروفيسوركاميل فاچس متخصص آمار كه يك اسرائيلي تبارهست ميگويد:« ممكن است درحال حاضر اكثريت اسرائيليها مخالف عقب نشيني از كرانه غربي يا بلنديهاي جولان يا تقسيم بيت المقدس، باشد.» او باور دارد كه « اگرفرصت جديدي در زمينه صلح با سوريه پيش آيد، فكر نميكنم با آن چندان مخالفت جدي شود... اگر با سوريه به توافقي برسيم سوريه پشت اين توافق خواهد بود و ديگربه روي ما آتش نخواهد گشود.»
• در ۲۳ فبري ۲۰۰۹ گروههاي فلسطيني در شهر قاهره پايتخت مصر تشكيل جلسه دادند كه در آن پيرامون موارد اساسي مانند: سازماندهي مجدد سازمتن آزادي بخش فلسطين، فراهم كردن زمينه برگزاري انتخابات رياست جمهوري و پارلماني فلسطين و تشكيل كميتههاي ششگانه كاري جهت كار در باره تشكيل حكومت وحدت ملي، ايجاد نهادهاي امنيتي، اصلاحات سازمان آزادي بخش، تحكيم آشتي ملي، راه اندازي دو انتخابات مجلس قانونگذاري و رياست جمهوري و تشكيل كميته ششم به هدف هدايت و راهنمايي ساير كميتهها با داشتن نقش داوري براي حل و فصل مشكلات و مسايل پيش آمده، به موافقه رسيدند.
ميبينيم كه اين همه ؛ گفتگوها و راي زنيها و كنفرانسها و موافقتنامهها و زدوبندها در برهههاي تاريخ كه ۵۷۹ مورد قطعنامه شوراي امنيت را نيز باخودحمل ميكند، هيچ زخميرا ازخمهاي ۶۲ ساله فلسطين، مرحم نگذاشت و به هيچ اضطراب و نگراني، جنگ و تخاصم و بدبيني، ميان يهوديان و مسلمانان چه درسطح منطقه و چه در سطح جهان، به طور عادلانه راه حل و نقطه پاياني را نويد نداد. جز از هم پاشي شيرازه تفاهم و همبستگي ممالك عربي. اما آنچه بيشتر از همه در اين ميان خودنمايي ميكند؛ دستيابي پير استعمار به اهداف از قبل تعيين شده به منظور جلوگيري از ظهور «عثماني دوم» در اين سرزمينها :
o جلوگيري از همبستگي فعال وهمه جانبه ميان ممالك عربي تحت عنوان جامعه عرب.
o جلوگيري از ايجاد تفاهم همزيستي مسالمت آميز ميان مسلمانان و پيروان ساير اديان كه گرايش به اسلام دارند.
o مجبور ساختن مسلمانان در جهت به كار گيري از شيوههاي مانند خشونت و ترور و همين طور بيرون كردن مبارزان مسلمان از بستر سالم فرهنگي – سياسي آن.
o ايجاد محل نزاع سياسي براي هميشه در ميان مسلمانان و به ويژه مسلمانان عرب تبار در خاورميانه.
o ايجاد يك اهرم فشار بالاي ممالك عربي در خاور ميانه بخاطر جلوگيري از سركشيهاي بي مورد سران عرب.
انتـفاضـه
انتفاضه واژه است كه با خيزيش ملت فلسطين در ۱۹۸۷م وارد واژگان سياسي انقلابي شد. انتفاضه در لغت به معني جنبش و لرزش و حركتي همراه با نيرو و سرعت، ميباشد. گفته ميشود« در دسامبر ۱۹۸۷ چند تن از كارگران فلسطيني در اردو گاهي در غزه به دست اسرائيليها كشته شدند كه موجب آغاز شورشها در اردوگاههاي آوارگان نوارغزه گرديد كه در سال ۱۹۸۸ به كرانههاي باختري سرايت نمود. سازمان آزادي بخش فلسطين بلافاصله هدايت شورشها را با موفقيت به دست گرفت، اين شورشهاي خياباني كه عوامل چندگانه داشت باسنگ پراكني همراه بود كه تبديل به يك مبارزه ملي شد و پس از كنفرانس مادريد(۱۹۹۱م) فروكش نمود.
انتفاضه دوم دقيق ۸ سال بعد از انتفاضه اول و ۵۲ سال بعد از جنگ اعلام موجوديت(۱۹۴۸م)، اتفاق افتاد. طي اين مدت فلسطينيها به طرز وحشتناكي آواره و سركوب شدند، اما هرگز سرزمين شان را كه به دست اسرائيليها اشغال شده بود، فراموش نكردند و علي الرغم اين كه دنياي غرب ملت فلسطين را نابود شده تلقي ميكرد و اعراب هم چندان اميدي به دوباره زنده شدن اين ملت نداشتند؛ ديديم كه يكبار ديگر فرياد انتفاضه جوانان سنگ بدست فلسطين در ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۰م گوش رژيم اسرائيل و حاميان بين المللي آن را كر ساخت و مو بر اندام شان راست نمود. واقعا نسلي وارد ميدان شد و صداي آزادي سر داد كه سه نسل از زمان اشغال فلسطين توسط اسرائيل فاصله دارند.
اين خيزش مردميجوان محور زماني به وقوع پيوست كه آريل شارون نخست وزير وقت اسرائيل در راستاي سياستهاي توسعه طلبانه و تأكيد بر اصل معرفي بيت المقدس به عنوان پايتخت دولت اسرائيل به همراي ۲۰۰۰ نيروي نظامي، وارد مسجد الاقصي گرديد، به همين دليل انتفاضه دوم به انتفاضه مسجدالاقصي معروف است.
انتفاضه مسجدالاقصي به خوبي نشان داد كه؛ مبارزات دامنه دار ملت فلسطين اقداميخودجوش و مردمياست و مقاومت تنها عنصري است مشروع براي تحقق اهداف مبارزات ميهني فلسطينيان. انتفاضه دوم؛ چهره استبداي و اشغالگرانهاي اسرائيل را كه ظاهري دموكراتيك داشت برملا نمود، حقوق سياسي و مدني فلسطينيها را كه در جهت تشكيل سازمانهاي اجتماعي، پايمال شده بود احيا ساخت. انتفاضهها موجب گرديد تا شبكه گستردهاي از سازمانها و جنبشهاي دانشجويي، زنان، كارگران و جوانان در ميان فلسطينيان تشكيل شود. انتفاضه سبب گشت تا افكار عموميجهان و يهوديان ساير نقاط جهان بر مشروع بودن خواستههاي ملت فلسطين صحه بگذارند.
احزاب و گروههاي سياسي فلسطين
۱- سازمانها و گروههاي سياسي فعال در بخش مسلمان نشين سرزمين فلسطين، شامل؛ سازمان آزادي بخش فلسطين، جنبشهاي جهاد اسلاميحماس، جبهه خلق براي ازادي فلسطين، جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين، جبهه آزادي بخش فلسطين(ابوعباس)، جنبش فتح (ابوموسي) و گروه ابونضال، ميباشد.
۲- احزاب و گروههاي سياسي فعال در بخش يهودي نشين سرزمين فلسطين كه تحت حاكميت دولت اسرائيل قرار دارد عبارت است از: ليكود، اسرائيل خانه ماست، كاديما، كارگر، مرتس «Merets »، حزب ملي مذهبي مفدا ل، شاس، گيل، يهوديت متحد تورات، رعم – تعل، حاداش « نوين »، بلد، وحدت ملي. هركدام ازاين گروهها نمايندگان خودرا در پارلمان اسرائيل دارند كه حزب اكثريت كرسي صدارت تصاحب نموده حكومت را تشكيل ميدهد.
فلسفه وجودي اين دو طيف از احزاب و گروههاي سياسي فعال در دو بخش سرزمين فلسطين را عمدتاً، آزادسازي اراضي اشغالي، استيلاء بر «ارض موعود» و پاكسازي سرزمينهاي فلسطين از وجود يكديگر، تشكيل ميدهد. البته دراين ميان يك استثناي كوچك درهر دو طرف ديده ميشود و آن داشتن مواضع معتدل، همديگر پذيري و طرفداري از مذاكره ميباشد كه ظاهراً در روشهاي سياسي و يپلماتيك سازمان آزادي بخش فلسطين و سه حزب عمده اسرائيلي؛ حزب چپ گراي «مرتس»، «كاديما» و «كارگر»، به مشاهده ميرسد.
برنامه عمل و خط ومشيهاي سياسي – ايديولوژيك و شعارهاي انتخاباتي احزاب و گروههاي ياده شده هماره موجبات جنگ و دشمني و رويارويي ملتهاي؛ مسلمان فلسطيني و يهوديان مستقر در فلسطين را فراهم آورده است كه آخرين نماد آن جنگ ۲۲ روزه غزه، ميباشد.
جنگ غزه، فرصتي تازه براي گروههاي فلسطيني
در ۲۷ دسامبر۲۰۰۸، ده روز پس از اتمام آتش بس شش مامه كه در ماه جون ۲۰۰۸ با ميانجيگري مصر ميان اسرائيل و حماس امضا شده بود و به علت عدم تمديد آن از سوي حماس به دليل ادامه محاصره اقتصادي نوارغزه توسط اسرائيل، جنگ در نوار غزه با حملات گسترده نيروهاي هوايي اسرئيل، آغاز گرديد. البته دوطرف، عمل كردهاي نظامييكديگر را از عوامل جنگ قلمداد ميكنند.
حماس طي ده روز پس از پايان آتش بس ۱۱۰ موشك و خمپاره از نوارغزه به اسرائيل پرتاب كرد. نيرو هوايي اسرائيل در اولين اقدام به حداقل ۵۰ نقطه مختلف در نوارغزه بشمول مراكز و پايگاههاي حماس، حمله ور شد. جنگ ابعاد وسيعي جنايت جنگي را به خود گرفت پاسخ موشك و خمپاره با بمبهاي خوشه يي و فسفوري داده شد. در ۲۹ دسامبر نيروهاي زميني ارتش اسرائيل به هدف نابودي توان رزميو تخريب پايگاههاي موشكي حماس و جهاداسلامي، با تانك و توپ به نوارغزه يورش برد.
اين جنگ نتايج معكوس را به دولت اسرائيل ببار آورد؛ ارتش و نظاميان اسرائيلي به عنوان جنايت كاران جنگي شناخته شدند، عزت وآبروي سياسي دولت اسرائيل كه تا قبل ازاين جنگ از جايگاه مناسبي در روابط بين المللي برخوردار بود، به عنوان نظام جنايتكار، بي رحم وناقض حقوق بشر در انظار بين المللي و افكار عامه جهان، به شدت فرو ريخت. فرياد مظلوميت ملت فلسطين بلاخره گوش شنوا پيدا كرد، افكارعامه جهان و وجدان بيدار بشريت را به حمايت خويش كشانيد، دولتها تصميم به قطع روابط سياسي و ديپلماتيك با اسرائيل گرفتند. دولت و ملت تركيه اوج بيزاري و انزجار افكارعموميجهان و وجدان بيداربشريت را از صهيونيستهاي اسرائيل، آئينه داري نمود. بانكي مون سرمنشي سازمان ملل متحد براي ديدار از خرابهها و ابعاد جنايات بشري انجام يافته وارد نوارغزه شد، بر مزار كودكان كشته شده دراين جنگ، روي آوار مدارس و آموزشگاههاي آنان، اشك ريخت. دولت اسرائيل زيرفشارافكارعامه جهان، پس از ۲۲ روز آتشباري و كشتار، آتش بس يك جانبه را اعلام نمود.
درپايان جنگ هردوطرف حماس و اسرائيل، دم از پيروزي در اين جنگ زدند. حماس ميگويد اسرائيل به اهداف از پيش تعيين شده خويش دست نيافت و توان رزميسكوهاي موشك پراگني ما(حماس) پابرجاست و اين را يك پيروزي ميداند، همينطور اسرائيل برعكس مدعي است. اما واقعيت اينست كه حماس نه تنها در ميدان جنگ دستاوردي نداشت بلكه ميزان توانايي رزميآن نيز در مقايسه با اسرائيل صفر بود. همچنان دقيقاً نميتوان گفت كه دولت اسرائيل با گشودن آتش مرگبار به رخ مردم غيرنظاميغزه كه كشته و زخميشدن حدود ۶۶۰۰ نفر را درقبال داشت، ميخواست جنبش حماس را در غزه نابود سازد يا كه نه، ميخواست رهبران اين جنبش را به تغيير رفتار واداركند؟
حالا اگر اسرائيل اين جنگ را به هدف نابودسازي حماس براه انداخته بود كه بدون ترديد به اين هدف دست نيافته است بلكه اوضاع را شايد بيشتر از پيش راديكال تر بسازد. اما اگر اين جنگ را تلاشي بپنداريم در جهت وادار نمودن حماس به تغيير رفتار و به تمكين واداشتن رهبران گروههاي جهاد اسلاميحماس در برابر طرحهاي صلح و كشاندن آنان به پشت ميز مذاكره، به احتمال قوي گفته ميتوان كه شايد، اسرائيل به اين هدف نايل آمده باشد.
چناچه حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان پس از جنگ ۳۳ روزه با اسرئيل در پاسخ به اين پرسش: «شما به چه فكر ميكرديد؟ به ويرانيها نگاه كنيد. براي چه؟ براي چه كسي؟» كه ازسوي شهروندان لبناني مطرح شده بود، گفت:«.. . شما ازمن ميپرسيد كه اگر من در ۱۱ جولاي ميدانستم كه اين عمل( اسير كردن ۲نفر سرباز اسرائيلي) مارا به سوي چنين جنگي ميكشاند آيا اين كار را ميكردم؟ من ميگويم كه نه، مطلقاً نه.» در واقع اين پندي است كه حزب الله از جنگ ۳۳ روزه گرفته است كه بر مبناي آن حسن نصرالله در جنگ غزه، جز حرف و شعار چيزديگري تحويل حماس نداد. جنگ ۲۲ روزه غزه همانطوري كه دولت اسرائيل را رسواي عام و خاص نمود، نقاب از چهره بن لادن و سازمان القاعده نيز فرو كشيد و با بي تفاوتي كه اين سازمان در قضاياي فلسطين و جنگ غزه نشان داده است اين واقعيت را بيان ميكند كه لجام رهبري آن به دست موساد يا C.I.A، ميباشد.
پس برنده اصلي كيست؟ و چه كسي ازاين جنگ پيروز بدرآمده است؟ بدون شك، مردم مسلمان فلسطين و نوارغزه كه با صبر و تحمل و دادن قرباني بي شمار دربرهههاي از زمان بلاخره نصرت الهي را به آغوش كشيدند كه خداوند الفت آنان را بر وجدانهاي بيدار و قلوب مردمان آزاده جهان مستولي گردانيد تا همه يك دست و هم صدا، مظلوميت فلسطينيان و محكوميت اسرائيليان را فرياد بكشند، و اين در واقع فرصت طلايي است كه جنگ نابرابر غزه براي گروهها و سازمانهاي سياسي و نهادمدني فلسطين، ببار آورده است تا با استفاده مطلوب و بهينه از آن، كشتي طوفان زده فلسطين و مسجد الاقصي را به ساحل نجات بكشانند.
در نتيجه اين بحث، نگارنده اين پژوهش، به صورت غيرجانبدارانه و به بدور از گرايشات ديني خويش، اين پرسش را مطرح ميسازد كه چرا كشورهاي مانند انگلستان و ايالات متحده از طرح تقسيم سرزمين فلسطين كه ظاهرا" از طرف سازمان ملل متحد اعلام گرديد و متكي به آن دولت اسرائيل به رسميت شناخته شد، حمايت همه جانبه نكردند؟! و ممالك عربي هم وادار نشدند تا شرايط دولت اسرائيل، مبني بر عقب نشيني از اراضي اشغالي ۹- ۱۹۴۸م در بدل به رسميت شناختن وتأمين روابط آنان با اين دولت(اسرائيل) را با دقت بررسي و آن را بپذيرند.كه با توسل به آن به جنگهاي خانمان سوز و خصومتهاي دامنه دار ميان يهوديان و مسلمانان، پايان داده ميشد و شرايط زندگي مسالمت آميز ميان يهوديان و فلسطينيان مسلمان و مسيحي كه حق تاريخي و طبيعي زندگي در كنارهم را – چنانچه دراين نوشتار به آن پرداخته شده است - در سرزمينهاي فلسطين دارا ميباشند، فراهم ميآمد.
آيا محال خواهد بود كه قسمتي از اراضي اين منطقه با مركزيت بيت المقدس تحت عنوان دولت مستقل فلسطين و قسمت ديگري از اين منطقه با مركزيت تل ابيب، تحت عنوان دولت مستقل اسرائيل، همزمان به رسميت شناخته ميشد.؟ كه نشد.
البته نقش جنگ سرد را كه در فضاي روابط بين المللي پس از ختم جنگ جهاني دوم بين دو قطب شرق و غرب بوجود آمد، نميتوان در تداوم و عميقتر شدن و به بن بست كشاندن اين بحرانها و منازعاتي كه ذكرآن رفت، ناديده گرفت.
بي ترديد مناقشات وبحرانهاي لاينحل بين المللي اي بازمانده از سياستهاي دهه ۴۰ م، - دوران وفول قدرت نظاميبريتانياي كبير- را ميتوان از ابزارها و وسايل گرم جنگ سرد، پنداشت كه پس از پايان جنگ جهاني دوم در اختيار بازيگران اصلي جنگ سرد قرارگرفت كه با پهلوان سازيهاي كذايي و سناريوهاي دروغين و ايديولوژي سازيها در پشت «ديوارسبز»، فروش اسلحه و آزمايش سلاحهاي تازه توليد و با ريختاندن خون ملتهاي ديگر در ميادين ديگر باهم در رقابت و انتقام كشي بودند.
لذا آنچه كه در فضاي روابط و مناسبات بين المللي پس از پايان جنگ جهاني دوم(۱۹۴۵) تا فروپاشي اتحادشوروي(۱۹۹۱) تكميل شد و بازي نوين جهاني با ابزارهاي نوين سياسي – اقتصادي و فرهنگي – تبليغاتي و دشمن سازيهاي فرضي» كه امروز در شرف انجام است، همه از پي آمدها و بازماندههاي سياست جنگ سرد جهاني، ميباشد كه تا امروز؛ تضادمنافع و بحران روابط بين المللي آگنده از بي اعتمادي را در سطح جهان، با خود حمل ميكند. كه هنوزمسأله جابجايي سامانههاي سپر دفاع موشكي از سوي امريكا و گسترش سازمان ناتو در اروپاي شرقي، تهديد مجهز به سلاح اتوميشدن كورياي شمالي و ايران، از معضلات جدي و خطرناك بين المللي ميان شرق و غرب، به حساب ميرود.
اين فرآيند دردناك در تداوم خونريزيها و خصومتهاي فاجعه بار و مداخلات غرض آلود بيروني و نظاره گريهاي عده از ممالك عربي همسايه فلسطين و فرصت تازه و طلايي كه جنگ غزه براي؛ حكومت خودگردان، گروههاي مبارز و سازمانهاي سياسي فلسطيني، ببار آورده است، و با عنايت به پيشينه تاريخ بشري فلسطين، روند منازعات و اُفت و خيزهاي مردمان اين سرزمين اعم از مسلمان و يهود و مسيحي كه در پويه تاريخ براي امرار حيات و تاسيس حكومتهايي از نوع خودشان در جغرافياي فلسطين در تكاپو بوده اند؛ دوطرف را بدان وا خواهد داشت تا در فضاي احترام به منافع مشروع و معقول همديگر، همزيستي مسالمت آميز و پذيرش همديگر در چهارچوب دو دولت مستقل و دو كشور همسايه و داراي حقوق مساوي، زير نظر سازمان ملل متحد و به دور از هرگونه تأثير گذاريها و تأثير پذيريها از كشورهاي ديگر، سياست زمين سوخته، نسل كشي، حذف يكديگر، خشونت و نظاميگري و عمليات شهادت طلبانه را كنار گذاشته به مذاكرات مستقيم، روي آورند، حضور بلامنازعه و شرايط عيني يكديگر را به رسميت شناخته، در داشتن و ساختن دولتهاي مستقل وباثبات، همديگر را ياري رسانند. چناني كه جهان در دهه اخير قرن بيستم، شاهد تحولات جغرافيايي و رويش دولتهاي مستقل در شرق اروپا، بوده است.
از منظري ديگر جنگ غزه بايستي انتباه ديگري را نيز به فلسطينيان داده باشد اين كه معضل فلسطين در عين حالي از حمايتهاي معنوي مسلمانان و حتي غير مسلمانان جهان برخوردارگرديد، ديگر يك معضل اعراب و اسرائيل، يهود و مسلمانان، نخواهد بود كه در صورت حمله نظامياسرائيليها عليه مسلمانان فلسطين، همه يكدست دولت اسرائيل را تهديد به واكنش نظاميكنند. چنانچه ديده شد همسايههاي فلسطين حتي يك صف آرايي عادي نظاميرا هم در مرزهاي مشترك شان با اسرائيل، به نمايش نگذاشتند چه رسد به عمليات نظاميمشترك بر عليه پايگاههاي نظامياسرائيل. پس معضل، معضل ملي فلسطين و اسرائيل است كه امروزه در اوج حمايتهاي بين المللي و افكارعموميجهان، بايستي راه خود را پيدا كند و با حفظ كليه روابط سياسي و ديپلماتيك خويش با دول متحابه، از حالت دست و دنباله منافع ديگران، خارج شود و اين فرصت طلايي بدست آمده از جنگ غزه به يك سياست كاربردي مبدل گردد.
منابع
- تارنماي من يك يهودي ام
- فلسطين اليكم الحقيقه / ترجمه احمد خليل الحاج
- تاريخ نوين فلسطين / ترجمه محمدجواهر كلام
- ماجراي اسرائيل صهيونيزم سياسي / ترجمه منوچهر بيات
- خاطرات سلطان عبداحميد ثاني خليفه عثماني / محمد حرب عبدالحيد
- تارنماي وزارت امورخارجه اسرائيل
- نبرد براي ايجاد اسرائيل / ريچاردهالبروك / واشنگتن پست ۲۷مي۲۰۰۸.