قتل‌عام در اردوگاههاي صبرا و شتيلا، سپتامبر سياه 1982

تا قبل از حمله و تهاجم سربازان اسرائيلي به لبنان، دو كمپ مذكور در حدود 90000  نفر سكنه داشت كه 25 درصد از آن، فقراي لبناني بودند.  اين آوارگان و درماندگان در آغاز در چادرهايي كه از طرف آژانس امداد و رفاه آوارگان سازمان ملل برپا شده بود، زندگي مي‌كردند.  لكن كم‌كم در همان جا براي حفاظت از سرما و گرما، خانه‌هاي يك طبقه و دو طبقه ساخته شد و آوارگان در آن ساختمانها جا داده شدند.  خانه‌هاي اردوگاه نزديك به هم بودند و كوچه‌هاي باريكي آنها را از هم جدا مي‌كرد.  در همين قسمتها مدرسه، مراكز بهداشتي و مركز صليب سرخ «ساف» بنا، و تقريبآ همه احتياجات آوارگان تأمين شده بود.  كميته‌هاي متعدد «مسئول امور شهرداري» به كارهاي روزمره آنان رسيدگي مي‌كرد.
بر اساس قرارداد منعقده بين حبيب و سازمان الفتح، نيروهاي چندمليتي مركب از هشتصد نفر نيروي دريايي آمريكا همراه با تعدادي فرانسوي و ايتاليايي به بيروت وارد شدند تا در خروج سربازان ساف نظارت كنند.  در مقابل، ارتش اسرائيل نيز همزمان خاك لبنان را ترك گويد.  ساف به عهد خود وفا كرد؛ ولي اسرائيل در لبنان جا خوش كرد.
خلاف‌گويي و پيمان‌شكني دولت آمريكا از آغاز آشكار بود.  نماينده امريكا   به
نخست وزير لبنان نوشت: «دولت متبوع من ]آمريكا[ نهايت كوشش خود را به كار خواهد برد تا اين ضمانت از سوي دولت اسرائيل نيز محترم شمرده شود»   و با اين خدعه، كاخ سفيد واشنگتن رسمآ همدستي خود را در كشتار بي‌گناهان فلسطيني و لبناني به ثبوت رساند.
البته نخست‌وزير لبنان «شفيق‌الوزان» با خروج نيروهاي چند مليتي با سرعتي كه انجام شد، موافق نبود و اصرار داشت كه تا سربازان اسرائيلي خاك لبنان را ترك نكرده‌اند، سربازان حافظ صلح چندمليتي در آنجا باقي بمانند.  ولي چنين نشد و دولت آمريكا قبل از پايان مهلت به سرعت سربازان خود را از خاك لبنان اخراج كرد.  اين طور به نظر مي‌رسد كه آنان مأموريت داشتند «سازمان الفتح» و سربازانش را از لبنان خارج سازند و آن كشور را به دست دژخيمان اسرائيل و فالانژها بسپارند.  در اين زير و رو كردن وقايع به اين واقعيت مي‌رسيم كه آمريكا رسمآ و عملا در اين نسل‌كشي شريك و سهيم بوده است.  به گفته نوم چامسكي: «واكنش اوليه آمريكا نسبت به ورود ارتش اسرائيل به غرب بيروت، ملايم بود.  سخنگويان كاخ سفيد از تقبيح جريان احتراز جستند و آن را اقدامي محدود و احتياطي خواندند.  در حالي كه دقيقآ ناقض موافقتنامه حبيب و قول آنان به لبنانيها و فلسطينيها بود».
هرچند كه نيروهاي مقاومت فلسطيني از لبنان خارج شدند.  ولي كشتار پناهندگان اردوگاههاي «صبرا و شتيلا» با نقشه كاملا از پيش تهيه شده اسرائيليان و با همدستي فالانژها و «سعد حدّاد خمادي» تحت نظر ژنرال ايتان، فرمانده نظامي ارتش اسرائيل آغاز شد.  در اينجا اين سئوال پيش مي‌آيد كه: «آيا عجله در عقب‌نشيني نيروهاي چندمليتي در روزهاي 12 ـ 13 و 14 سپتامبر تصادفي بود؟» و: «آيا تصادفي بود كه ارتش اسرائيل پس از خروج نيروهاي الفتح از بيروت و برداشته‌شدن مينها و خاكريزها و سنگرها به منطقه بيروت غربي سرازير شد و سقوط نخستين پايتخت عربي را به دست اسرائيل به ثبت رساند؟!» 
سربازان اسرائيلي با همدستي فالانژها در حمله ضربتي به اردوگاههاي پناهندگان، در غرب لبنان بيش از 25 هزار نفر غيرنظامي را كشتند و نيمي از خاك لبنان را به تصرف خود درآوردند.  ميكائيل جانسن در كتاب «جنگ بيروت» نوشته است: «از تاريخ 16 تا 18 سپتامبر 1981 به مدت «چهل ساعت كشتار ادامه داشت. . . .» درباره اتفاقات وحشتناك و دلهره‌آور آن، خيلي نوشته شده ‌است و لازم نيست كه در اينجا بازگو شود.  عكسها خود گويا هستند.  چيزي كه نبايد فراموش شود، اين است كه محكومين ]بي‌گناه[، مردان، زنان، كودكان از هر سني، از خيلي پير تا خيلي جوان و حتي كودكاني كه در آغوش ]مادران خود[ بودند، آنها همه به طرق مختلف كشته شدند. خوشبخت‌ترين آنها كساني بودند كه تيرباران شده بودند، انفرادي يا دسته‌جمعي.  عده‌اي نيز خفه شده بودند و يا گلوي آنان با چاقو بريده شده بود.» 
همه نويسندگاني كه از جنايات اسرائيليان پرده برداشته‌اند، از بولدوزر به عنوان آلت قتاله و صميمي‌ترين همكار صهيونيستها در خراب و مخفي‌كردن آثار جنايات آنان، نام برده‌اند.  مك برايد در كتاب «اسرائيل در بيروت» وقتي كه از كشتار بي‌گناهان در اردوگاههاي فلسطينيان سخن مي‌گويد، مي‌نويسد: «گورهاي دسته‌جمعي به سرعت توسط همان ماشينهاي لعنتي ]بولدوزر[ حفر و اجساد بي‌گناهان در آن ريخته شد. . . » 
بيروت در آتش قهر و غضب دولت اسرائيل مي‌سوخت و تلويزيونهاي آمريكا داستان Holocaust را براي تحريك احساسات مردم آمريكا و لوث‌كردن خون بي‌گناهاني كه به دست دژخيمان صهيونيست كشته مي‌شدند، نشان مي‌داد.  آنها اين حملات ناجوانمردانه اسرائيليان را براي نابودسازي «آشيانه‌هاي تروريستي» ساف لازم مي‌دانستند و آن را «قلع و قمع حيوانات دوپا» مي‌ناميدند.
توني كليفتون نوشته است: «اسرائيليان از كشتار پناهندگان اردوگاهها براي ايجاد رعب و وحشت استفاده مي‌كردند.  اسراي فلسطيني را كه در بين آنان، كودكان بسيار بودند، با «چشم بسته و دستهاي به زنجير كشيده»، روزهاي متمادي در كنار جاده عبور و مرور، كنار تانكها و آتش‌بارها نگه مي‌داشتند.  آنها با ريختن بمبهاي آتش‌زا در بيروت و پناهگاه آوارگان، آتشي برپا كردند كه جهنم را پيش روي مجسم مي‌ساخت.  سربازان و نيروي هوانيروز اسرائيل با بمبارانهاي بي‌هدف، ترس و وحشتي در دل مردم بي‌گناه ايجاد كرده بودند كه «نظير آن از جنگ بين‌الملل دوم تا به آن روز بي‌سابقه بود. » شدت حملات بحدي بود كه، در بين ناظرين اين توهم به وجود آمده بود كه اسرائيل براي درهم كوبيدن بيروت و كشتن فلسطينيان به «ساديسم» مبتلا شده است.  «بمبها و گلوله‌هاي توپ از هر سو روي بيروت فرو مي‌ريخت و مرگ و نابودي و ويراني به ارمغان مي‌آورد. » در واقع، «اتحاد نامقدس رژيم اسرائيل با آمريكا، از آن زمان به بعد، زمينه‌هاي استفاده مستمر از تمام طرق و وسايل ممكن براي تشديد عمليات تروريستي و براندازي سياسي در لبنان را كه تمام دقايق و جزئيات آن در دهه 1950  عيين شده بود، فراهم ساخت.»   نبايد فراموش كرد كه «اين نقشه‌ها وقتي به نتيجه رسيدند كه ديگر هيچ چريك و سرباز فلسطيني تا دور دستها در ديدرس اسرائيل نبود.»
در غرب بيروت، از خون بي‌گناهان جوي خون به راه افتاد.  ساختمانها ويران شد.  بيمارستانها در هم كوبيده شد و اجساد بي‌گناهان كه در همه جا به چشم مي‌خورد، همه از درنده‌خويي جنايتكاران تل‌آويو، داستانها داشت.
در گزارش كميسيون تحقيق اعمال اسرائيليان آمده است كه: «به طور مستمر و مداوم بيمارستانها، مهد كودكها، مدارس و مناطق مسكوني، توسط هواپيماهاي اسرائيل بمباران شدند.  روستاهاي تير، نياتيه، صيدا و تعداد زياد ديگري با خاك يكسان شدند.  بسياري از اردوگاههاي فلسطينيانِ پناهنده محو شده و قريب ششصد هزار لبناني بي‌آب و برق، گرسنه و بي‌خانمان رها شده بودند. حتي سربازان اسرائيلي از كار مؤسسات خيريه در جهت رساندن دارو و آذوقه به آسيب‌ديدگان، جلوگيري مي‌كردند.» 
بسياري از مقتولين «ناقص‌العضو» شده بودند؛ معلوم نيست كه قبلا و يا بعد از كشتار اين طور شده بود.  بر روي بدن بسياري از كشته‌شدگان «علامت صليب» كه نشانه فالانژها است، با چاقو حك شده بود.  «پزشك، پرستار و بيمار همه با هم كشته شده بودند.  بعضي زير چرخهاي بولدوزر مانده و خرد شده بودند و تعدادي هم همراه با اجساد زنده در گورهاي دسته‌جمعي به زير خاك رفته، زنده به گور شده بودند. » 
چنانكه گفتيم در حمله به بيروت، تنها اردوگاههاي «صبرا و شتيلا» نبود كه مورد حمله اسرائيل و فالانژها قرار گرفته بودند.  تل زعتر، برج‌البراجنه، كاتين، اورادور و گئورتيكا نيز از هجوم آنان، جان سالم به در نبرده بودند.  در اردوگاه رشيديه حدود «هشتصد نفر زن و كودك و پير كشته شدند. » سربازان اسرائيل تحت رهبري ژنرال «ايتان» همراه با فالانژها ـ همدستان خطرناك خود ـ دستور داشتند كه هيچ يك از پناهندگان را نگذارند زنده از اردوگاهها خارج شوند.  روزنامه تايم لندن در تاريخ سپتامبر 1982 نوشت كه: «هيچ تروريست]؟![ زنده خارج نشد؛ زيرا آنان گفتند كه هيچ زنداني نگرفته‌اند. »
در جريان حمله به لبنان، حدود «هفتاد هزار فلسطيني و لبناني كشته و يا مجروح شدند و دقيقآ همه چيز طبق دستور مناخيم‌بگين كه گفته بود: «در موقع كشتن دشمن نبايد دلسوزي كنيد! روي خرابه‌هاي شهر و روستاي آنان، مدنيت]؟!![ را بنا خواهيم كرد.  تا محو و نابودي ]كامل [ فرهنگ عرب، نسبت به آنان كوچك‌ترين احساسي نشان نخواهم داد.  تاكنون بايد درك كرده باشيم كه در اين ديار، براي دو نفر جا نيست.  تنها راه‌حل، پاك سازي فلسطين از اعراب است. . .  حتي يك عرب يا يك قبيله عرب هم نبايد باقي بماند.» 
تمام استراتژي صهيونيستها از آغاز نيز بر پايه همان طرز تلقي «مناخيم بگين» و «بن‌گورين» بوده است.
به اعتقاد نوم چامسكي در كتاب مثلث سرنوشت، «آمريكا، اسرائيل و فلسطينيان»، و حتي در سال 1975 درست دو روز قبل از حمله اسرائيل به اردوگاههاي فلسطيني، قطعنامه‌اي را كه اعراب پيشنهاد كرده بودند تا «راه را براي مشاركت ساف در گفتگوهاي مربوط به خاورميانه هموار نمايند» ـ طرحي كه بر اساس آن «راه‌حل مسالمت‌آميز ايجاد دو كشور» نشان داده شده بود ـ دولت آمريكا وتو كرد.  هميشه اين فكر بوده است كه: «ايجاد يك كشور فلسطيني در كنار اسرائيل به منزله خنجري در قلب اسرائيل است. » باز هم نتيجه اين شد كه اسرائيل به پشت‌گرمي حامي خود آمريكا، به عمليات خونين «پيشگيرانه» دست زد؛ عملياتي كه در واقع «نوعي انتقام‌گيري» از شوراي امنيت و دهن‌كجي به اعضاي آن بود.
اين بي‌تفاوتيهاي حاميان ياغيان، دست آنان را در كشتار بي‌گناهان كاملا باز گذاشته بود.  نتيجه آنكه150000  مسلمان لبناني از وحشت اين جنگهاي ديوانه‌وار كه بدون اطلاع قبلي انجام مي‌شد، خانه و زندگي خود را ترك كردند و به آوارگان فلسطيني پيوستند.
مرون مدزيني   در مقاله‌اي كه در تاريخ نوامبر 1983 به چاپ رساند، صراحتآ اذعان كرد كه از جمله اهداف صهيونيستها پس از تشكيل كشور اسرائيل «. . .  گسترش خاك اسرائيل بود.  براي تحقق اين امر، مبارزه مسلحانه، و بيرون‌راندن دشمن منهزم از سرزمين مادريمان پيشنهاد شد. »   حمله به لبنان براي دسترسي به آب رودخانه ليتاني،
بخشي از برنامه توسعه سرزمين اسرائيل بود.  چنان كه موشه دايان آشكارا گفته بود: «هدف ايجاد امپراتوري اسرائيل مي‌باشد و اسرائيل مصمم است جنگ را تا زماني كه ميهنش كه از نيل تا فرات گسترده است، آزاد شود، ادامه دهد. »   ايوانف معتقد بود كه موشه‌دايان با استفاده از لحن نازيها در جنگ دوم با غرور و تكبر خاص خود شعارهاي حزب نازي را تكرار مي‌كرد و مي‌گفت: «آري! توپ مقدم بر كره، اسرائيل بزرگ، فضاي حياتي! چه لغات آشنايي، چه مشابهت دقيقي!» 
در نسل‌كشي فلسطينيان توسط اسرائيليان در لبنان، تعداد 2500نفر از پناهندگان اردوگاه «تل‌زعتر» 2000هزار نفر در اردوگاه شتيلا، و همه آوارگان اردوگاه «صبرا، و تمام بيماران معلول و رواني بيمارستانهاي فلسطينيان، همگي كشته شده.  مناخم بگين، كه با هم‌فكري آريل شارون طرح كشتار آوارگان ساكن در اردوگاه «صبرا و شتيلا» را تهيه كرده بودند، وقيحانه گفت: «خبر قتل را از بخش خبري بي‌بي‌سي شنيده‌ام. » اسحق شامير نيز «آن را شايعاتي دروغين خواند. » ولي «آريل شارون» ناگزير شد تا در مصاحبه‌اي با روزنامه هرالد تريبون در تاريخ اول اوت 1982 بگويد: «كار 2000 توريست باقيمانده در كمپ شتيلا پس از خروج سازمان آزاديبخش فلسطين كه هنوز در بيروت مانده بودند، بايد يكسره مي‌شد. »   در حالي كه براساس گواهي شاهدين عيني، حتي يك چريك سازمان الفتح در كمپها باقي نمانده بود.  در همان وقت  يكي از استادان دانشگاه عبري نوشت: «كشتار به دست ما صورت گرفت.  فالانژها اجير ما هستند؛ عينآ به گونه‌اي كه اوكرائينيها و كرواسيها و اسلواكها اجير هيتلر بودند و او آنها را به عنوان سرباز به خدمت گرفته بود تا برايش كار كنند.  به همين ترتيب هم ما قاتلان را در لبنان سازمان داديم تا فلسطينيها را بكشند. » 

چنان كه بيان شد، انگيزه اسرائيل از بمباران بيمارستانها، هتلها، مساجد، معابد، كوچه، بازار و خيابانهاي شهر بيروت، تنها مسئله «پاك سازي» آن كشور از وجود آوارگان فلسطيني نبود، بلكه گسترش خاك اسرائيل، تصرف قسمت عمده از خاك لبنان و بيرون راندن ارتش سوريه از آن نيز بود «گرچه صائب سلام» نخست‌وزير سابق لبنان معتقد است كه «اسرائيل مي‌خواهد لبنان را از مسلمانان خالي كند. » توني كليفتون، روزنامه‌نگار و خبرنگار جنگي انگليسي، در آن روزهاي پرآشوب در بيروت بود.  او در يادداشتهايش همه‌جا از اسرائيليها به عنوان «وحشي» ياد مي‌كند.  نامبرده پس از بازديد از بيمارستان رواني درهم كوبيده شده اردوگاه صبرا نوشت: «آيا به اين رفتار جز صفت توحش چيز ديگري مي‌توان اطلاق كرد؟» 
استراتژي اسرائيليها در بخش غربي بيروت كه اكثريت جمعيت آن را مسلمانان تشكيل مي‌دادند، چنين بود كه شهر را محاصره مي‌كردند، آب و برق و مواد غذايي و دارويي را بروي آنان مي‌بستند و از حمل آنها جلوگيري مي‌كردند، سپس شهر را بمباران مي‌نمودند.  بديهي است كه در ميان جمعيت آن بخش، تنها فلسطينيها نبودند؛ بلكه اهالي لبناني نيز فراوان ديده مي‌شدند.  همه اين اقدامات براي آن بود كه آوارگان و اعضاي سازمان آزاديبخش فلسطين را از لبنان برانند.  ياكوف مريدور، وزير مسئول امر در جواب اينكه با باقيماندگان فلسطيني چه بايد كرد، گفت: «آنها را برانيد.  آنها را به سوي شرق، به جانب سوريه برانيد . . .  و اجازه بازگشت به آنها ندهيد. »   در واقع، هدف اسرائيليان تنها
كشتن آوارگان نبود؛ بلكه ويران‌كردن پناهگاههاي آنان نيز بود.  به قول نوم چامسكي براي هزارمين بار: «روشنفكران آمريكايي اين بار هم قلم به دست خواهند گرفت و ثابت خواهند كرد كه عمليات مزبور نمونه‌اي اعلا از اقداماتي انسان‌دوستانه و نشانه‌اي تاريخي و يگانه از ]پاكي نيت و دستها[ است.  حتي گستاخانه ادعا خواهند كرد كه اين ساف است و نه اسرائيل كه :]شهر و مردمان آن را به گروگان گرفته‌اند. [ 
در جمع سران كشورهاي غربي، تنها صدراعظم پيشين اتريش «كورت والدهايم» صراحتآ از رفتار غيرانساني صهيونيستها در لبنان انتقاد كرد و اعلام داشت: «تنها يك رژيم فاشيستي مي‌تواند با اهالي سرزمينهاي اشغالي، مانند اسرائيل رفتار كند. »   همين نكته باعث شد تا آژانس يهود و جنبش زيرزميني يهوديان در آمريكا دست به كار شوند و از لا به لاي صفحات تاريخ جنگ دوم جهاني، اين نكته را ـ راست يا دروغ، تهيه شده توسط توطئه‌گران اسرائيل ـ بيرون كشند كه: كورت والدهايم جانشين برونوكرايسكي در سوزانيدن يهوديان در كوره‌هاي آدم‌سوزي نازيها دست داشته است.
آرنولد توين‌بي مورخ معروف انگليسي در سخنراني خود در دانشگاه مك هيل كانادا صراحتآ در مورد اعمال غيرانساني دولت اسرائيل گفت: «رفتار يهوديان با اهالي فلسطين، از نظر قوانين بين‌الملل همان قتل‌عام يهوديان ساكن اروپا از سوي چاقوكشان فاشيست مي‌باشد كه در دادگاه نورنبرگ مورد رسيدگي قرار گرفت. » همچنين تأكيد كرد كه: «اعمال خلاف انساني دولت صهيونيستي، بايد در يك دادگاه صاحب صلاحيت كه تحت نفوذ صهيونيستها و آمريكاييها نباشد ]البته اگر چنين دادگاهي پيدا شود[، بررسي و عاملين آن محاكمه شوند. » 
پس از آنكه غائله محاصره بيروت به ظاهر خاتمه پذيرفت و قتل‌عام آوارگان پناهگاههاي «تل‌زعتر، صبرا و شتيلا» و چندين پناهگاه ديگر همچون «رشيديه» و «برج‌البراجنه» و. . .  پايان پذيرفت، دولت اسرائيل از فجايعي كه به فرمان وزير جنگش و وزير امور خارجه‌اش «شارون و بگين»، و به دست سربازانش رخ داده بود، اظهار بي‌اطلاعي و تعجب كرد.  حقيقت هم همين بود؛ زيرا «بگين و شارون» بدون مشورت با ساير وزرا تصميم حمله به بيروت را گرفته بودند؛ اما آن دو تن نيز، حاشا كردند و گفتند كه از آنچه مي‌گذشت، ابدآ اطلاع نداشته‌اند.
راديو بي‌بي‌سي در همان شب حمله در 16 سپتامبر 1980 ارتش دفاعي اسرائيل» را ضبط كرده و ديلي تلگراف آن را به چاپ رسانده بود.  در آن بيانيه صراحتآ و رسمآ اعلام شده بود كه «ارتش دفاعي اسرائيل امشب در اردوگاههاي صبرا و شتيلا عمليات پاك سازي ندارند.  تصميم گرفته شد كه مأموريت اين پاك سازي به فالانژها داده شود.» 
اسحق شامير وزير امورخارجه كه قبلا توسط وزير اطلاعات اسرائيل مطلع شده بود، در آغاز از دانستن توطئه، اظهار بي‌اطلاعي كرد، لكن بعدآ ناگزير شد حرف خود را تصحيح كند و بگويد: «اطلاعاتي در اين زمينه به من رسيد؛ اما تحقيق كردم و ديدم كه شايعاتي دروغين بود.» 
اين اظهارات حتي واكنش فالانژها را هم برانگيخت و از اينكه دولت اسرائيل «شانه از زير بار مسئوليت رويدادها خالي مي‌كرد» حيرت‌زده شده بودند.  سرگرد حداد ماروني در مصاحبه‌اي در تاريخ 17 نوامبر سال 1982 گفت: «شايد تعدادي از افراد من باشند كه با نيروهاي ديگر در بيروت كار مي‌كنند. » اما تأكيد كرد كه نيروهايش بدون هماهنگي با ارتش اسرائيل، هيچ اقدامي نمي‌كنند و هر گامي كه برداشته شود، قبلا با نيروهاي اسرائيلي هماهنگ مي‌شود. » 
مي‌توان گفت در فرهنگ صهيونيستها و غرب، حمله هواپيماي اسرائيلي كه بمبهاي فسفري روي بيمارستانهاي فلسطينيان، «دفاع مقدس» ناميده مي‌شود؛ ولي اگر يك نوجوان فلسطيني اقدامي تدافعي انجام دهد.  اين عمل تروريستي است.
دكتر آلفرد لي‌لي ينتال كه با گفتن و نوشتن كتابهاي متعددي عليه صهيونيستها لكه ننگ را از دامان يهوديت مقدس شست، در يكي از مباحث كتاب «ارتباط صهيونيستها ـ صلح با چه قيمت؟» نوشته است: «ترور داراي معيار دوگانه است» يا به عبارت ديگر، شمشير دولبه است.  اگر اين عمل از طرف دولت اسرائيل انجام شود، حق شرعي و «دفاع مقدس» است؛ ولو اينكه كشتار به صورت گروهي انجام گيرد.  لكن اگر يكي از صهيونيستها به ضرب چاقوي يك فلسطيني كشته شود، اين عمل ترور ناجوانمردانه است.  آفرين بر اين صداقت و قضاوتهاي صحيح و عادلانه كه توسط دستگاههاي ارتباط جمعي بيان مي‌شود.  «دستگاههايي كه به دست صهيونيستهاي آمريكايي و اكثر كشورهاي اروپايي اداره مي‌شود. » روزنامه واشنگتن پست قتل‌عام بيروت را در سال 1974 «بهترين نوع تروريسم خواند»؛ در حالي كه كشتار آنان در حد خود، بدترين نوع تروريسم بود. »   صهيونيست‌ها «تلافي» مي‌كنند و اعراب «تروريست هستند».  اعراب  
«بهتان مي‌زنند» و اسرائيليها «تكريم مي‌كنند. »
رولد داهل در نقدي كه بر كتاب «خدايان مي‌گريستند» اثر كليفتون نوشته، يادآور شده است كه نويسنده نامبرده در كتابش به يك نكته حساس اشاره كرده است و آن اين است كه «انديشه هيچ انساني نمي‌تواند اين حقيقت را پذيرا باشد كه ملتي متمدن، به ارتكاب چنين اعمال شرم آوري، آن هم عليه زنان و كودكان و بيماران بستري در بيمارستانها، دست بزند. » 
داهل در ادامه نقد خود مي‌نويسد: «اسرائيليان در جنگ لبنان ]عليه آوارگان[ سه نوع از بدترين و كثيف‌ترين انواع بمبها را به كار بردند: بمب خوشه‌اي، بمب فسفري، و بمب سوزنده.  بمب خوشه‌اي از بدترين نوع و فاجعه‌آميزترين انواع آنها به شمار مي‌آيد. » و بعد شرح عملكرد آن را به اين صورت مي‌دهد: «اين بمب در ارتفاع پانصدپايي سطح زمين منفجر مي‌شود و مسافتي را به اندازه يك زمين فوتبال مملو از حبابهاي سفيد رنگ گداخته مي‌سازد.  اين حبابها فورآ و سريعآ راه خود را به طرف جسم، انسان مي‌گشايند . . .  هيچ يك از افرادي كه مورد اصابت اين حبابها قرار مي‌گيرند، زنده نمي‌مانند. »   حتي آنها كه دچار كمترين زخم شوند.  اين بمبها را دولت آمريكا در اختيار دولت اسرائيل گذاشته بود.  لذا شك نيست كه دست آن دولتمردان نيز به خون بي‌گناهان فلسطيني آواره رنگين است.
به قول «ژان پل سارتر» «هرگاه در گوشه‌اي از زمين خوني به ناحق ريخته شود، همه مردم جهان دستشان بدان آلوده است» يعني كساني كه بدي را ببينند و دم برنياورند و براي دفاع از حق دست بلند نكنند، گناهكارند.  تا چه رسد به اينكه خود همچون دولت آمريكا و سناتورها و دست‌اندركاران آنجا، وسيله جنايت را فراهم سازند.
بنا به گزارش «معاون فرمانده ناوگان آمريكا» كه مأموريت داشت مهمات منفجر نشده را پيدا و جابجا كند، «پنج بمب در يك پرورشگاه و حدود 45 بمب خوشه‌اي در حيات آن پرورشگاه پيدا شد. » نامبرده در گزارش خود نوشته وقتي به آنجا رسيدند: «پنج كودك زخمي و چهار كودك كشته شده بودند. » و حدود «3 تا 5 درصد از بمبها و گلوله‌هاي خطرناك منفجر نشده بودند. » به گفته يكي از خلبانان كه در جريان كار شركت داشت، «هدفها» با دقت بسيار انتخاب شده بود، به طوري كه «تقريبآ هيچ اشتباهي امكان‌پذير نبود. » او معتقد بود: «اگر مي‌خواهيد به صلح برسيد، بايد بجنگيد. » نگاه كنيد به جنگ آمريكا و ژاپن.  براي پايان دادن به كار و خاتمه دادن به جنگ «هيروشيما و ناكازاكي بمباران شدند».  ولي نگفت كه اين صلح به قيمت جان ميليونها ژاپني بي‌گناه به‌دست آمد.
برتراند راسل كه به عنوان مدافع حقوق بشر شناخته شده، دغدغه خاطرش را در مورد آوارگان فلسطين چنين بيان داشته است: «بسيار گفته شده كه نسبت به اسرائيليان براي رنجهايي كه از جانب نازيها در اروپا به آنان رسيده است، بايد مهربان باشيم؛ اما كاري كه اينك اسرائيل انجام مي‌دهد، قابل چشم‌پوشي نيست . . .  و در مقايسه با وحشتي كه در گذشته بود، عملي بسيار مزورانه است. » و مي‌پرسد: «آيا دنيا تا چه وقت مي‌خواهد به اين نمايش ظالمانه پست، ادامه دهد.» 
«آلفرد لي‌لي ينتال» كتابي تحت عنوان «اسرائيل به چه قيمت؟» نوشته است.  جواب اين سئوال را كه موضوع يك كتاب چند صد صفحه‌اي است، «ماكسيم گيلان» نويسنده كتاب «چگونه اسرائيل وجهه خود را از دست داد. »   به روشني در يك جمله داده و نوشته است: «اسرائيل حاضر است هر قيمتي را براي جلوگيري از درهم آميختن با عربها بپردازد. » در حقيقت، وقتي در سال 17â3 (ق.  م) افول سلطنت بخت‌النصر به دست كوروش انجام گرفت، و شاه ايران آنان را مخير نمود كه اگر مي‌خواهند به فلسطين بازگردند و اگر مايلند به ايران بروند و ساكن شوند، ]كه ما در بحث استر ملكه قاتل نتيجه اين سخاوتمندي را ديديم[ آنان كه به فلسطين بازگشتند، تحت تعاليم «Nehamea و Ezra» و آنان كه به ايران آمدند، تحت رهبري و توطئه‌گري «مرد خاي» دانستند «كه بايد بار ديگر به اعتقادي كه يهوديان موجوديتي جدا از سايرين دارند، متكي شوند.» 
به هر حال، صهيونيستها ايجاد وحشت و ترور، الفباي اوليه كار آنهاست به گفته كارل كوئيكلي «. . .  اين گروه ديوانه قدرت مي‌خواهد تمامي جهان را تحت كنترل خود درآورد. »