لشكركشي ناپلئون به فلسطين و خاندان يهودي حيم فرهي

بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهده‌دار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكل‌گيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
براي درك وقايع مربوط به لشكركشي ناپلئون به فلسطين، ضروري است كه به زندگي يك خانواده يهودي شرقي به نام حيم فرهي اشاره شود.
حيم فرهي، در حدود اواسط قرن هيجدهم در دمشق به دنيا آمد. خاندان فرهي از خانواده‌هاي قديمي يهودي بود كه اعضاي آن طي چندين نسل، زندگي خود را وقف دفاع از ملت باستاني يهود كرده و در عين حال نسبت به حكومت عثماني وفادار باقي مانده بودند. شائول  ، پدر حيم، كاتب احمد جزّار   (1808-1735) بود كه ابتدا منصب پاشاي اكرا   و صيدا   را برعهده داشت و سپس براي چند سال پاشاي دمشق بود و دوباره پاشاي اكرا و صيدا شد و از نفوذ فوق‌العاده‌اي در سوريه و فلسطين برخوردار بود.
پاشاي دمشق جزّار وي را به سمت كاتب يا پيشكار اكرا كه در آن زمان سي و شش خانوار يهودي در آنجا زندگي مي‌كردند منصوب كرد. در آن زمان حدود 9 هزار مسلمان و مسيحي و حدود يكهزار يهودي در شهر اورشليم زندگي مي‌كردند و تعداد قابل ملاحظه‌اي از خانواده‌هاي قديمي يهودي نيز در شهرهاي يتبرياس  ، سافد  ، يافا   و هبرون (الخليل)   سكونت داشتند. گرچه تعداد يهوديان چندان زياد نبود امّا آنها به علت ارتباط با جوامع يهودي ساكن در شهرهاي دمشق، حلب، بغداد، قسطنطنيه، سميرنا   و سالونيكا   از موقعيت ويژه‌اي برخوردار بودند چون يهوديان اين شهرها مدارس مذهبي متعددي در اختيار داشتند و دامنه فعاليت بنگاههاي تجاري آنان تا مصر و هند نيز مي‌رسيد. اين نكته كه شائول فرهي در دمشق و پسرش حيم فرهي در اكرا منصب كاتبي داشتند و اين عقيده كلي كه يهوديان بهتر از هركس ديگري با راهها و مسير كاروان‌ها به مكه و تشريفات و مقررات مربوط به سفر حج ــ كه علاوه بر اهميت مالي و تجاري از لحاظ استراتژيك نيز بسيار با اهميت تلقي مي‌شد ــ آشنا هستند، توجه بناپارت را به يهوديان جلب كرد. باتوجه به آنچه كه گفته شد و در نظر گرفتن تمامي شرايط و اوضاع و احوال آن زمان، ظاهرآ متوسل شدن بناپارت به يهوديان آنچنانكه در نگاه نخست به نظر مي‌رسد كاملا جنبه خيالبافي نداشت و ناشي از هوا و هوس هم نبود. طرح بناپارت، كاملا سنجيده و مطالعه شده بود.
بناپارت شايد از طريق كانال‌هاي خود در صدد جلب همكاري حيم فرهي كاتب اكرا برآمد ولي جلب نظر او امكان‌پذير نبوده است چرا كه او به پاشاي اكرا، احمد جزّاز كه فردي مستبد بود، وفادار مانده بود.
در چنين شرايط و اوضاعي بناپارت به نزديكي اورشليم رسيده بود. وي وارد رام‌الله (بين يافا و اورشليم) شده بود و قصد داشت شهر مقدس را محاصره كند اما تصميمش را عوض كرده و به سمت اكرا روي آورده بود. در اين ميان، شايع شده بود كه يهوديان به نفع فرانسه جاسوسي و در باطن از بناپارت هواداري مي‌كنند.
بناپارت در روز 25 دسامبر 1799 غزه را تصرف كرد. سربازان بناپارت با يهوديان ساكن غزه به سختي رفتار كردند و بسياري از يهوديان ناگزير به فرار شدند. در اين ميان مسلمانان ساكن اورشليم يهوديان مقيم اين شهر را به داشتن ارتباط پنهاني با بناپارت و زمينه چيني براي تسليم اين شهر متهم كرده بودند و با اين خطر روبرو بودند كه به دست مسلمانان قتل عام شوند. مسلمانان مي‌گفتند، يهوديان ساكن اورشليم جاسوس و خائن‌اند و پنهاني تصميم گرفته بودند تا به محض رسيدن ناپلئون به اورشليم تمامي يهوديان اين شهر را قتل عام كنند. خبر اين تصميم را مسلماني كه از جمله محارم و دوستان يهوديان بود به گوش دو خاخام به نام‌هاي القاضي   و ميوخاس   رساند. اين دو خاخام با چاره‌انديشي و تدابير احتياطي مانند برپايي نيايش جمعي و كمك به تقويت استحكامات اورشليم و جز آن، يهوديان ساكن فلسطين، بويژه اورشليم را از مرگ نجات دادند. مشاهده خاخام ميوخاس كه با موي سپيد و وقار خاص براي احداث استحكامات بيل به دست گرفته بود و به ديگران كمك مي‌كرد، مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. جامعه يهوديان نجات يافت اما در شهرهاي تيبرياس و سافد، سربازان بناپارت با يهوديان شديدترين اقدامات را انجام دادند.
نمي‌دانيم كه برخي از يهوديان در قبال اهداف بناپارت چه تصور و برداشتي داشتند. گرچه در پايان يهوديان از دست سربازان فرانسوي ستمهاي فراوان ديدند، ولي نهايتاً پيروزي بناپارت را مايه رهايي و نجات خود تصور مي‌كردند. البته نوشته‌هاي مورخين صهيونيستي در اين باب متناقض است از سوي آمده كه يهوديان از لشكركشي ناپلئون حمايت كردند ولي از سوي ديگر اذعان دارند خانواده‌هاي يهودي به حكومت عثماني و پاشاها وفادار بوده‌اند.
يهوديان نجات يافتند و حيم فرهي، در منصب خود باقي ماند. به شهادت تمامي مسيحيان همروزگار وي، اين يهودي، «همانند يك مسيحي واقعي» دشمن خود را مي‌ستود. با مرگ جزّار كه در سال 1808 اتفاق افتاد، فرهي با اشتياق و علاقمندي فراوان مراسم تشيع و تدفين وي را برگزار كرد. در پي مرگ جزّار، سليمان پاشا   جانشين وي شد و اعتبار و حيثيت حيم فرهي يهودي را ابقاء كرد. سليمان  پاشا، مملوك سابق، به مدت شانزده سال همراه با فرهي زمامداري كرد و دوران زمامداري وي خوشترين روزگار فلسطين بود. سليمان در سال 1824 درگذشت و پس از وي عبدالله پسر علي، پاشاي طرابلس   (وفات به سال 1815 در اكرا) كه تربيت شده دامان فرهي بود به سمت پاشاي اكرا منصوب شد. ولي اين پاشا، فرهي را بركنار و سپس به قتل رسانيد البته در تاريخهاي صهيونيستي نيامده كه چرا كه شاگرد معلم خود را بركنار و به قتل مي‌رساند؟ درباره علت و بهانه قتل فرهي روايات متعددي وجود دارد. به گفته يك مرتد فرانسوي بنام داموازو  ، عبدالله  پاشا (كه اين شخص در خدمت وي بود) احداث استحكامات تازه‌اي را پيشنهاد كرد. نيازي به احداث برج و باروي جديد نبود. روابط با اروپا دوستانه بود و اقدام به ساخت استحكامات تازه ممكن بود سوءظن باب عالي را برانگيزد. فرهي با استناد به اين دلايل و ملاحظات مالي با احداث استحكامات تازه، مخالفت كرد. حيم به مرگ محكوم شد و رئيس داروغه‌ها مأموريت يافت تا حكم را اجرا كند.
به نوشته مورخين اسراييلي كاسه صبر يهوديان شرق كه به مسالمت‌جويي و فرمانبرداري شهرت داشتند بر اثر اين قتل لبريز شد. برادر حيم كه در دمشق زندگي مي‌كرد لشكري براي خونخواهي روانه اكرا كرد. پس از گذشت چندين قرن، اولين بار بود كه يهوديان براي دفاع از حقوق خود لشكركشي مي‌كردند. پاشاهاي حلب و دمشق با امضاء قراردادي از لشكركشي برادر حيم به اكرا حمايت كردند. نيروهاي تحت فرمان سليمان فرهي برادر حيم، شهر اكرا را محاصره كردند. اگر جاسوس اعزامي عبدالله به اردوگاه فرهي در مأموريت مسموم كردن سليمان موفق نمي‌شد نيروهاي تحت فرمان وي به احتمال بسيار، پيروز مي‌شدند. به هر حال، با مرگ سليمان، لشكركشي به اكرا كه وي سازمان‌دهي و فرماندهي آن را برعهده داشت خاتمه يافت.
رافائل، آخرين بازمانده از جمع برادران حيم، بود. وي نيز دولتمردي ممتاز بود. رافائل تا سال 1820 پيشكار پاشاي دمشق بود و پس از اعاده حاكميت امپراتوري عثماني بر سوريه، به عضويت شوراي شهر دمشق انتخاب شد.
اسقف جان ويلسون در كتاب «سرزمين كتاب مقدس» در شرح ديدارهاي خود از دمشق در سال 1843 نكات تازه‌اي عنوان كرده است. او مي‌نويسد: ششم ژوئن: آقاي گراهام   و من از خانه حيم ميمون توبهي   خاخام اعظم دمشق بازديد كرديم.  
وي 18 سال بود كه در دمشق اقامت داشت اما در اصل از اهالي جبل‌الطارق بود. خاخام توبهي گفت كه از لرد پالمرستون   گذرنامه انگليسي دريافت كرده و تحت حمايت انگليس قرار گرفته است. وي گفت كه به علت برخورداري از همين امتياز، به سمت خاخام اعظم دمشق انتخاب شده است، چون يهوديان بر اين عقيده بودند كه داشتن تابعيت انگليس موقعيت مرا در برخورد با حكومت عثماني تقويت خواهد كرد. در دومين روز گشت و گذار در دمشق، از يكي از عمارت‌هاي مجلل خاندان فرهي كه ثروتمندترين بانكدار و بازرگان دمشق بودند بازديد كرديم. ويلسون در زيرنويس كتاب خود تحت عنوان «سرزمين كتاب مقدس» در فصل «گزارش سوريه»   نوشته، سرجان بورينگ   (1872-1792) اين گونه نقل كرده است: «بازرگانان يهودي كه به تجارت خارجي اشتغال دارند قشر بسيار ثروتمندي در دمشق هستند... در بين بازرگانان يهودي دمشق مراد فرهي   و (رافائل) نسيم فرهي از ديگران توانگرترند و ثروت هر يك از آنان به بيش از نيم ميليون ليره استرلينگ بالغ مي‌شود. بيشتر شركتهاي تجاري يهودي به تجارت با بريتانياي كبير اشتغال دارند.» ويلسون در بازديد از اولين عمارت متعلق به خاندان فرهي از كتابخانه بزرگي كه در اين عمارت وجود داشت و تقريبآ تمامي ادبيات يهود در آن نگهداري مي‌شد به شگفت آمد. دانشجويان يهودي براي مطالعه ادبيات يهود بدون هيچ‌گونه محدوديتي به اين كتابخانه دسترسي داشتند. 
  ويلسون در آنجا با چند خاخام ملاقات كرد و آنها تعداد يهوديان دمشق را 5 هزار و يهوديان شهر حلب را 6 هزار نفر ذكر كردند. سپس، ويلسون و گراهام كه همراه وي بود به اعضاي اناث خانواده فرهي معرفي شدند. زنان عضو خاندان فرهي از چنان وقار و متانتي برخوردار بودند كه در ميان زنان اشرافي اروپا نظير آن كمتر ديده مي‌شد. «در روز هشتم ژوئن از اقامتگاه رافائل كه بزرگ خاندان فرهي است بازديد كرديم. در بدو ورود با يك يهودي برخورد كرديم كه خود را، يعقوب پرتز   «بنده  
كمترين» معرفي كرد. وي مسئوليت تعليم و تربيت فرزندان اين مرد بزرگ را برعهده داشت. يعقوب گفت كه در خدمت تمامي اعضاي خانواده قرار دارد و فردي از افراد خانواده رافائل فرهي كه تعدادشان بين 60 تا 70 نفر است محسوب مي‌شود. عمارت و تشكيلاتي را كه امروز بازديد كرديم از آنچه ديروز ديده بوديم باشكوه‌تر بود... آقاي گراهام ترديد داشت بگويد كه زندگي درباريان انگليس مجلل‌تر از زندگي اعضاي خاندان فرهي است. ويلسون در كتاب خود سپس ويژگيهاي قسمتهاي مختلف عمارت را تشريح كرده و مطالبي به زبان عبري با ترجمه انگليسي آن نقل كرده است. از نكات جالبي كه ويلسون درباره رافائل، بزرگ خانواده فرهي و يهوديان دمشق نقل مي‌كند، گشاده‌رويي وي در استقبال از ويلسون و گراهام است.
در سال 1840 در خلال شورشي كه در پي ايراد اتهام و بهتان عليه يهوديان برپا شده بود، رافائل و پسرانش، صدمات فراواني متحمل شدند. رافائل اندكي پس از بازديد ويلسون از دمشق، درگذشت. مرگ رافائل در واقع نقطه پايان اين خاندان يهودي است كه سرگذشت آن با سرگذشت فلسطين و لشكركشي بناپارت در هم آميخته است.
در واقع تاريخ‌نگاري صهيونيستها نيز گواهي مي‌دهند كه يهوديان ساكن فلسطين تعدادشان بسيار كم و به دليل خدماتي كه به حكومت عثماني مي‌كردند از موقعيت سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناسبي برخوردار بوده‌اند.