مرگ تل آویو در میان شیون غرب

اولمرت طی دو سال اخیر دو بار به نماد شکست تل آویو در برابر نمادهای مقاومت اسلامی در منطقه تبدیل شده است. هنگامی که حزب الله لبنان پس از 33 روز مقاومت سرسختانه در برابر اسرائیل سخت ترین شکست ممکن را بر پیکره صهیونیستها وارد آورد، احزاب صهیونیستی و نظامیان این رژیم “اولمرت”، ”عمیر پرتز”و”دان حالوتص”را مسئول شکست تل آویو در لبنان معرفی نمودند. در این میان “عمیر پرتز”و”دان حالوتص”به حاشیه رانده شدند و رسانه های صهیونیستی سعی کردند شکست خود را به ناکارآمدی افراد نسبت دهند. تشکیل کمیته “وینو گراد”با هدف بررسی عوامل شکست صهیونیستها در جنگ 33 روزه نیز با هدف تمرکز بر اشخاص و زیر سوال بردن استراتژیهای جنگی تل آویو تشکیل شد. در این میان هیچ یک از مقامات رژیم صهیونیستی جرات به زبان آوردن حقیقت مطلق نهفته در ماورای جنگ 33 روزه رانداشت: ”شکست ناپذیری مقاومت”و”پایان تاریخ مصرف ارتش قوی و سیاستمداران عملگرا در اسرائیل”بر هیچ یک از مقامات احزاب کادیما، لیکود و کارگر قابل تصور نبود. اما هم اکنون تشکیل صدها کمیته وینوگراد دیگر نیز نمی تواند موجب لاپوشانی و آرایش چهره روبه موت و از هم پاشیده تل آویو پس از پذیرش شکست این رژیم در برابر مقاومت غزه شود. در جریان جنگ 33 روزه ما شاهد حمله پیش دستانه فرزندان مقاومت اسلامی لبنان علیه مواضع تل آویو بودیم. مدیریت فوق العاده سید حسن نصرالله و سران مقاومت در میدان “نبرد نابرابر”با تل آویو و انهدام تانکهای مرکاوا، ناوچه ساعر و کشته شدن صدها نظامی صهیونیستی در میدان نبرد تن به تن با رزمندگان مقاومت لبنان مجالی را جهت تنفس تل آویو در میدان جنگ باقی نگذاشت. از این حیث کشورهایی مانند ایالات متحده، انگلستان و مخصوصا فرانسه(که به شدت از تداوم پیروزی حزب الله و متعاقبا انزوای جریان 14 مارس در لبنان بیمناک بود) در میدان دیپلماتیک و در شورای امنیت سازمان ملل متحد پیشنهادات صهیونیسم پسندانه ای را جهت خاتمه جنگ ارائه دادند. اما حزب الله تسلیم این پیشنهادات نشد و در نهایت تل آویو ناچار شد نخستین شکست رسمی خاورمیانه ای خود در برابر جنبشی شیعی و مقتدر را بپذیرد. اما این پایان کار نبود. پس از شکست تل آویو در برابر حزب الله شاهد امتیاز گیریهای مکرر رزمندگان مقاومت از تل آویو بودیم. آزادی سمیر قنطار و زندانیان لبنانی دیگر در قبال تحویل جسد سوخته دو سرباز صهیونیستی کمر دولت اولمرت را در برابر انتقادات پنهانی و آشکار محافل داخلی صهیونیستی خم کرد. اما در جریان جنگ اخیر میان تل آویو و حماس ما شاهد “حمله پیش دستانه”مقاومت اسلامی فلسطین علیه اسرائیل بودیم. در این میدان نابرابر، تل آویو آغاز گر جنگ بود و البته خود آتش بس یکطرفه(نماد مطلق شکست) در برابر مقاومت اسلامی فلسطین را اعلام نمود. به عبارت دیگر تل آویو در جنگی بازنده گردید که خود مبدا و پایان دهنده آن بود. از این حیث مقاومت اسلامی لبنان و فلسطین هریک دو نوع متفاوت از شکست را بر اسرائیل تحمیل نموده اند. این در حالی‌است که یک رژیم برای حفظ خود هم باید در میدان مقابله با حملات پیش دستانه چیره دست باشد و هم در طراحی جنگی محاسبه شده و قابل پیش بینی. اما به راستی ارتش به اصطلاح مجهز و توانمند اسرائیل و سازمان جاسوسی موساد چگونه می خواهند دو شکست متوالی و غیر قابل انکار خود در برابر مقاومت اسلامی لبنان و فلسطین را توجیه نمایند؟نکته جالب توجه دیگری که در خصوص شکست اخیر تل آویو توجه همگان را نسبت به خود جلب می کند، درخواست عاجزانه “تزیپی لیونی”از کاخ سفید و اتحادیه اروپا جهت حفظ امنیت اسرائیل است. اخیرا وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی با هدف امضای یادداشت تفاهمی مشترک میان آمریکا و این رژیم وارد واشنگتن شد و در خلال تفاهمنامه ای که با کاندولیزارایس وزیر امور خارجه آمریکا به امضا رساند از آمریکا خواست تا امنیت تل آویو در برابر حماس را تضمین نماید. از سوی دیگر، تروئیکای اروپایی یعنی سه کشور انگلستان، آلمان و فرانسه نیز تعهد داده اند از هیچ گونه تلاشی جهت حفظ امنیت تل آویو دریغ ننمایند!دست دراز کردن صریح و خفت بار وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی به سوی غرب جهت تضمین امنیت تل آویو در برابر حماس تنها یک پیام دارد و آن “ناتوانی اسرائیل در مهار حماس”می باشد. این ناتوانی به نوبه خود یک “مقدمه”است و نه یک “نتیجه”. به عبارت بهتر غرب نشان داده است که علی‌رغم تعهد ظاهری که نسبت به حفظ اسرائیل در قلب خاورمیانه دارد، در گلوگاه شکست این متحد پردردسر خود را تنها می گذارد. فشار ملتهای غربی بر سیاستمدارانشان به صورت خودکار حدیقف معینی را جهت حمایت آنها از تل آویو مشخص نموده است. این حد یقف همان حمایتهای دیپلماتیک از اسرائیل و بعضا ارسال محموله های سلاح به تل آویو است اما در عرصه ورود غرب به جنگ عملیاتی امیدهای اسرائیل بر باد رفته است!غرب همان گونه که گرجستان را در بحران اوستیا و اوکراین را در جریان بحران گازی اخیر تنها گذاشت، در میدان سینه سپر کردن برای صهیونیسم از حدی معین تجاوز نمی کند. ضمن آنکه هم اکنون “دکترینهای بازدارنده”و”انزوا گرایانه”در غرب به ندرت جایگزین دکترینهای “مداخله گرایانه “می شوند و این مسئله آسیب پذیری صهیونیستها در برابر مقاومت را ده چندان می سازد. حتی ورود ناتو به معادلات نظامی تل آویو نیز نمی تواند در این خصوص راهگشا باشد زیرا فلسفه سیاسی و ساختاری ناتو تنها تمرکز آن در اطراف روسیه را بر می تابد و هرگونه انتقال استراتژیک و جغرافیایی ناتو انحلال این سازمان در حال فروپاشی را تضمین می کند. فراموش نکنیم که ناتو پس از فروپاشی کمونیسم، جنگهای بالکان، اوستیای جنوبی و... جهت فروپاشی کامل تنها به یک تلنگر نیاز دارد. مسلما سران ناتو نمی خواهند زننده این تلنگر به سازمان متروکه و در حال تخریب خود باشند!