مفاهیم بنیادین صهیونیسم

صهیونیسم كه در نیمه دوم قرن گذشته از مرز اندیشه فراتر نرفته بود، در طول سالهای 1897 تا 1917 میلادی، به یك طرح جامع تبدیل شد و درسال 1917 با صدور اعلامیه "بالفور"، رنگ و لعاب بین المللی به خود گرفت و با فرو غلتیدن فلسطین در چنگال استعمارگران انگلستان، به لباس برنامه ای مدرن و جهانی درآمد و دیری نپایید كه در سال 1948، درقالب یك كشور و رژیم پدیدار شد و تلاش كرد تا به سرزمینهای مجاور عربی هجوم آورده و آنها را به اشغال خود درآورد. از این جهت، پرداختن به اندیشه های بنیادین صهیونیسم كه هم اكنون بیش از هر زمان دیگری كشورهای عربی و مسلمان را تهدید می كند، ضرورتی اجتناب ناپذیر به شمار می آید.از آنجا كه صهیونیسم آمیزه ای است از افسانه و واقعیت، اسطوره و قدرت و دین و دنیا، اندیشه های دینی تورات و ابزارهای معرفت شناسی علم جدید می باشند. بر ماست كه با بررسی موشكافانه این عناصر تلفیق یافته، اهداف و آرمانهای صهیونیستها را بازشناسیم؛ زیرا شناخت اهمیت این اندیشه سلطه جویانه و شیوه های برخورد و مبارزه با آن، تنها از همین طریق امكان پذیر است. پژوهش حاضر، به ژرف بینی اصول و اندیشه ها و مفاهیم صهیونیست می پردازد كه در بستر آنها تولد یافته و در طول صد سال گذشته، مواضع سیاسی و برنامه های عملی خود را بر پایه آنها استوار ساخته است و به تبلیغ آنها می پردازد. اندیشه صهیونیسم، بر چهار مفهوم بنیادین استوار است، كه عبارتنداز: 1. یهودیها یك ملت واحد هستند 2. سرزمین موعود 3. بازگشت قوم برگزیده به سرزمین موعود، جز با پایبندی و التزام امپرالیسم به آن امكان پذیر نیست 4. مفهوم قدرت بخش اول) یهودیها یك ملت واحدند: این جمله بدین معناست كه تمامی یهودیان در تمامی جهان،خواه عرب باشند، یا اروپایی، روس یا آمریكایی یا آفریقایی،در زیر پرچم دیانت یهود گرد می آیند و وجه مشترك یهودی بودن، آنان را به یكدیگر می پیوندد، هر چند، با زبانهایی متفاوت سخن بگویند و گونه های فرهنگی مختلف، آنان را از یكدیگر متمایز كرده باشد. صهیونیسم با ترفند سیاسی، همه یهودیان را متعلق به ملت یهود می داند و خاخام یهودی، "یهوذا قالی" (1798-1878م) به صراحت اعلام داشت:"ما یك ملت واحدهستیم". "موسی هس" دیگری یهودی بنیانگذار این مفهوم، می گوید:"بعد از 20سال دوری و بی هویتی، اكنون به ملت خویش پیوسته ایم". وی معتقد است كه یهودیان پراكنده در گوشه و كنار جهان، یك قومیت را تشكیل می دهند و نه تنها آگاهی یهودیان پراكنده را نسبت به قومیت خویش انكار نمی كنند، بلكه بر این باورند كه چیزی جز نهضت تمام عیار ملی و قومی نمی تواند نبوغ دینی را به یهودیان باز گرداند و دوباره روح دیانت را به پیكره آنها بازگرداند. "هس" می افزاید: در میان یهودیان، حتی آنان كه در دوردست ترین مناطق جهان زندگی می كنند، نوعی یكدلی و اتحاد وجود داشت و آنان در هر كجای دنیا رابطه خو یش را با مراكز و نهادهای دینی حفظ كرده اند، هیچ ملیتی همانند یهود به نهضت دینی و معنوی وفادار نبوده است. "تئودور هرتزل" (1860-1904) در كنفرانس "بال" همین یهودیان پراكنده را فراخواند تا "حكومت یهودی" را بر پا نماید و این فراخوان همچنان در گوش یهودیان جهان طنین انداز می شود. مفهوم "ملت یهود" كه یهودیان متفرق در كشورهای مختلف را اقلیتهای دینی دارای وابستگیهای نژادی و قومی متفاوت نمی دانند، بلكه آنان را امت واحدی قلمداد می كنند كه از میهن اصلی خویش یعنی سرزمین موعود یا "صهیون" یا به عبارت دیگر فلسطین دور افتاده اند، به دستاویز مناسبی برای گرایشها و جریانهای مختلف صهیونیستی مبدل شده و همگی به آن استناد می كنند.
شایان ذكر است، این مفهوم به هیچ روی علمی نبوده و با تعریف علمی "ملت" تفاوت فاحشی دارد، زیرا طبق تعریف ملت، به گروهی از انسانها اطلاق می شود كه دربستر تاریخ شكل گرفته باشند. اشتراك سرزمین، زبان و روابط اقتصادی، ... علایم و نشانه های اصلی ملت به شمار می روند. جنبش صهیونیستی، همان گونه كه به هیچ یك از مفاهیم علمی، احترام نمی گذارد؛ واژه ملت را نیز از مفاهیم اصلی آن تهی كرده و تعریفی ویژه و تازه و ناقص برای آن ارایه نموده است كه تنها بر پایه اشتراك دینی استوار است. از سوی دیگر، بر این موضوع پا فشاری می كند كه به دیانت رنگ و لعاب قومی ببخشد و البته عامل زبان را نیز از قومیت جدا كند و آنگاه كه سخن از عامل سرزمین مشترك به میان می آید، به سرزمین فلسطین اشاره می كند كه دو هزار سال است برای رسیدن به آن، انتظار می كشد. در نتیجه برای اثبات مفهوم ملت واحد بودن یهودیان، اقدامهای ذیل ضروری است: الف) زیر پا گذاشتن مفهوم ملت و اطلاق این مفهوم به یهودیان كه در داشتن زبان واحد و سرزمین واحد و روابط اجتماعی و اقتصادی، اشتراك ندارند. ب) تلاش برای جدا كردن همه یهودیان جهان از محیط اجتماعی و تعلقات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی زادگاهشان و انتقال آن به سرزمین موعود. ج) اخراج ساكنان "سرزمین موعود" و بر پایی كشور اسرائیل در آن. بدین سان، یهودیان به سرزمین جدیدی منتقل شدند كه زادگاه و میهن آنان نبود و تبعیدگاه به شمار می آمد. همچنان كه دست فلسطینیها از مرز و بوم خویش، كوتاه شد و به كشورهای مختلف، پناهنده شدند. پس اگر جنبش صهیونیسم بر آن بود تا به تبعید یهودیان سرگردان جهان پایان دهد، وآنان را از زیر سلطه ظلم و ستم نجات بخشد، برپایی یك حكومت صهیونیستی در فلسطین خط پایانی بر تبعید یهودیان نبود، بلكه تبعیدگاه جدیدی دایر شد كه آنان باید علاوه بر مقاومت در برابر فلسطینی های وطن پرست، در زیر یوغ رژیم صهیونیستی بوده و پای در درون معادله ها و سیاستهای این رژیم نهند. رژیم نیز از آنان می خواست تا امكانات مالی خود را در اختیار صهیونیسم قرار داده و از آن دفاع كنند و برای صهیونیسم جاسوسی و فعالیت نمایند. و همچون سربازان جان بركف در میدان جنگ و مبارزه، از آرمانهای صهیونیسم دفاع كنند.
پس آیا می توان گفت كه برپایی حكومت اسرائیل برپایی ملت یهود است؟ یك نویسنده انگلیسی این پرسش را این گونه پاسخ می دهد:"صهیونیستها امت یا ملت جدیدی به وجود نیاوردند، بلكه با آفرینش فرهنگ وزبان جدید، به یك موفقیت فرهنگی دست یافتند." آیا می توان این سخن راپذیرفت كه صهیونیسم به یك توفیق فرهنگی رسیده است؟. پیدایش یك ملت با اقدام نظامی یا سیاسی یا اشغال سرزمین دیگران حاصل نمی گردد. شكل گیری ملت روندی تاریخی است كه طی سالهای طولانی در بستر تاریخ امكان پذیر است. همه ملتهای جهان این گونه شكل گرفته اند. اگر تجربه پیدایش آمریكا را استثنا كنیم كه گروهی از اروپاییان، اكثریت ساكنان اصلی این قاره یعنی سرخپوستان را نابود كردند و با مهاجرپذیری پیوسته ملت جدیدی را شكل دادند، هیچ ملتی از این قاعده مستثنا نیست.
حال باید دید كه آیا تجربه صهیونیسم، استثنای دیگری بر این قاعده محسوب می گردد؟ پاسخ به این پرسش به سه دلیل منفی است: الف) تجربه صهیونیسم، بر اساس اندیشه استعمارگرانه و اشغالگری است و همانند همه تجربیات اشغالگرانه استعمار كهنه، ناگزیر از شكست بوده و ماندگار نخواهد بود. همچنان كه پیش از میلاد مسیح، كنعانیان نتوانستند در اسپانیا و ایتالیا باقی بمانند و عربها نیز در اسپانیا ماندگار نبودند و رومیها و یونانیها چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، در كشورهای عربی دوام نیافتند و همان گونه كه اروپاییان از اشغال آسیا و آفریقا طرفی نبستند، صهیونیستها نیز در فلسطین ماندگار نخواهند بود زیرا این تجربه، محكوم به شكست است . ب) یهودیان كه برپایه اندیشه استعمارگرانه صهیونیسم در فلسطین سكنی گزیده اند، همه یهودیان جهان نیستند و هنوز هم اقلیتهای مختلف یهودی، در گوشه و كنار دنیا، زندگی می كنند. به عنوان مثال، تعداد یهودیان ساكن درآمریكا بیش از یهودیان فلسطین اشغالی است؛ پس چگونه ممكن است یهودیان اسكان یافته درفلسطین اشغالی را "ملت یهود" بدانیم؟ البته، باعنایت به این نكته كه بخش عمده ای از یهودیان ساكن در خارج از فلسطین اشغالی، از نخبگان یهود هستند و همچنان كه در آمریكا شاهد هستیم، مناصب و موقعیتهای عالی حكومتی را در دست دارند، حال این چگونه ملتی است كه بخشی از آن در فلسطین اسكان داده شده اند و اكثریت آن در سرزمین دیگری زندگی می كنند.به هر روی، شاهد شكل جدید و مصداق تازه ای از ملت هستیم كه برپایه اقدامهای سیاسی،نظامی، استوار شده و قسمت عمده ای از پیكره آن در سراسر دنیا، پراكنده هستند و بخش كوچك و محدودی از این ملت ادعای حكومت یهودیان را در سرزمین اشغالی فلسطین برپا داشته اند. براساس همین مدعاست كه صهیونیسم به تك تك یهودیان دنیا ،هر كجا كه می خواهند باشند،"شناسنامه اسرائیلی" اعطا می كند و از سایر كشورهای جهان می خواهد تا به ملت بودن یهودیان اعتراف كنند.
شاید یهودیان، این قاعده را بپذیرند و یك یهودی با آنكه در كشورهای اروپایی یا آمریكا، وكیل یا وزیر یا افسر است. خود را اسرائیلی بداند و شناسنامه اسرائیلی در جیب داشته باشد، اما با همه اینها، نمی توان یهودیان را یك ملت واحد دانست. ج) همان كسانی كه یهودیان را ملت می دانند. به این نكته اذعان دارند كه شمار ساكنان غیریهودی فلسطین اشغالی، پیش از سال 1967 میلادی، به دو میلیون ونیم نفر می رسیده كه یك میلیون نفر آنها عرب فلسطینی در قالب مسلمان و مسیحی و دو روزی بوده اند و بقیه آنها عربهای غیر فلسطینی به شمار می آمده اند. آمار گسترده ساكنان غیریهودی فلسطین اشغالی، اثبات مفهوم ملت بودن یهودیان را خدشه دار می سازد. هرتزل و بسیاری از جانشینان وی، تلاش كرده اند این موضوع را نادیده انگارند یا افكار عمومی را در این زمینه، منحرف سازند. صهیونیستها می كوشند تا وانمود كنند اشغال خاك فلسطین و بلندیهای جولان و جنوب لبنان، خطری برای جهان عرب و كشورهای مسلمان ندارد و ساكنان اصلی فلسطین، ملتی فراموش شده و كوچكند كه ارتباطی با جهان عرب و مسلمانان ندارند؛ همچنانكه كه تلاش می كنند موضع گیری عربها و مسلمانان در برابر حكومت صهیونیسم یعنی رژیم اشغالگر قدس را نادیده بگیرند. بدین سان، بر پایه استدلالهای غیرعلمی و مخالف با مبانی جامعه شناسی سیاسی، یهودیان پراكنده در گوشه و كنار دنیا "ملت واحد" هستند كه تورات آنان را ملت برگزیده خداوند نامیده است. نكته جالب توجه آن است كه رژیمهای لائیك كه با سلطه وسیطره كلیسا مبارزه كرده و مفاهیم كلیسایی را تعریف نموده و جامعه را از ارزشهای دینی تهی ساخته اند، مبانی صهیونیستی را كه رژیم اسرائیل بر پایه آنها شكل گرفته می پذیرید و چون تورات گفته است كه كنعانیان وساكنان فلسطین و همه عربها، نابود خواهند شد؛ پس همه جهانیان باید تصدیق كنند كه ملت فلسطین و قوم عرب نابود شدنی هستند.
سرزمین موعود دومین اصل بنیادین شكل دهنده صهیونیسم این است كه كشورملت یهودیان همان سرزمین موعود است و خداوند آن را به یهودیان اعطا نموده. تورات تحریف شده در این زمینه، سخاوتمندانه، سرزمین پهناوری را درا ختیار یهود قرار می دهد.
خاخام یهودی " یهوذا قالی" می گوید: "ما به عنوان یك ملت، سزاوار هستیم كه فقط ما، اسرائیلی بگویند، چون ما در سرزمین اسرائیل بوده ایم." "خداوند بنی اسرائیل را كه تحت فرمان یوشع بودند برای سرزمینی كه مخصوص آنان آماده كرده بود، گرد آورد. خانه های این سرزمین مالامال از اجناس مفید و چاههای آن آكنده از آب و تاكستانها و جنگلهای زیتون آن، سرشار از میوه بود". یهوذا، سرزمین كنعانیان را كه فلسطین قسمتی از آن می باشد، "ارث پدری" یهودیان می داند. بنابراین قلمرو رود نیل تا رود فرات، متعلق به همه یهودیان،در هر كجای دنیا كه باشند،بوده و سند مالكیت آن كتاب تورات است و آنان حق دارند هر زمان كه بخواهند به سرزمین خویش بازگردند و ساكنان آن را اخراج كرده و خانه ای مالامال ا ز اسباب و اثاثیه و جنگلهای زیتون و انگورستانهای آن را صاحب شوند. یهودیان بر اساس تورات تحریف شده، از سرزمین ابراهیم(ع) یعنی "اور" به مصر رفتند و حضرت موسی آنان را به سرزمین موعود منتقل كرد. درسال 587 قبل از میلاد، بابلیها آنها را اسیر كردند و به بابل بردند ولی هنگامی كه ایرانیان بابل را فتح كردند، بنی اسرائیل دوباره به فلسطین باز گشتند تا بنای هیكل سلیمان را دوباره بسازند، اما ساكنان فلسطین به آنان اجازه ندادند و در برابر آنان مقاومت كردند.مدعیان بازگشت یهودیان به فلسطین، بر اساس تورات تاریخ بنی اسرائیل رااین گونه ترسیم كرده اند، اما دانش باستان شناسی و مردم شناسی باستانی این سیر تاریخی را تأیید نمی كند.
توماس. ال تامسن باستان شناس مشهور آمریكایی، پایه و اساس این روایت تاریخی را ویران كرده و ثابت می كند كه یهودیان هیچ گاه از مصر مهاجرت نكرده اند و پیش از هجوم ایرانیان به بابل، یهودیان در فلسطین، ساكن نبوده اند و حكومت داوود و سلیمان واقعیت نداشته و باستان شناسی و مردم شناسی باستانی، آثار زندگی و سكونت ویا حتی آثار زبان عبریها را در فلسطین تأیید نمی كند.توماس تامسن تأكید می كند كه ایرانیان عادت داشتند گروههایی از مردم را به مناطقی كه به اشتغال خود در می آوردند ببرند، تا در حكمرانی بر مناطق اشغالی به آنان كمك كنند. یهودیها نیز چنین بوده اند. اما در فلسطین آثاری از وجود یهودیان به دست نیامده است.
با همه دلایل و استدلالها، بر اساس تورات، سرزمین موعود در مجموعه اسناد ملكی خداوندا.. به بنی اسرائیل تعلق داشته و هنگامی كه صهیونیسم در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی، توسط استعمارگران غیریهودی مبعوث شد، سند مالكیت سرزمین موعود صادر گردید و یهودیان حق داشتند با نشان دادن سند مالكیت صادرشده از سوی خداوند به ساكنان سرزمین موعود، آنان را از خانه و كاشانه خود اخراج كرده و دراین سرزمین سكونت گزینند. موضوع مبعوث شدن صهیونیسم، به زمان حمله ناپلئون به مصر و روانه شدن وی به سمت فلسطین، باز می گردد. "ارنست لاهاران" منشی سوم ناپلئون دركتاب خود به نام "مساله تازه مشرق زمین" كه در سال 1890 میلادی چاپ شد، به نقش رهبران دینی و سیاسی غیر یهودی در شكل دادن به جنبش صهیونیسم، اشاره می كند . وی در این كتاب، اسلحه پادشاهی بریتانیای كبیر"Oyull" را مهمترین عامل تولد صهیونیسم می داند.جمله معروف "سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین" نیز زاییده فكر صهیونیستها نیست. "لرد اشلی" در نامه ای كه به وزیر خارجه وقت بریتانیا "بالمرستون" كه بعدها به نخست وزیری رسید نوشته این جمله را به كاربرده و به كارگرفته است.
"لرد" در سال 1840 در این برنامه می نویسد:در فلسطین، سرزمینی بدون ملت وجود دارد و خداوند بر اساس حكمت و رحمت خویش ما را به ملتی بدون سرزمین راهنمایی كرد. ملت برگزیده ای كه زمانی آنها را دوست داشت و البته هم اكنون نیز دوست دارد. منظور من، فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستند.صهیونیستهای یهودی، توطئه كرده اند تا دو مطلب را به اثبات برسانند: الف) سرزمینی به نام سرزمین موعود وجود دارد كه خداوند آن را میراث یهودیان قرار داده است و این وعده الهی، افسانه و خیال نیست، بلكه واقعیتی انكارناپذیر است و جهانیان باید آن را بپذیرند. ب) این سرزمین، بدون ملت است و یهودیان ملتی بدون سرزمین اند. بنابراین یهودیان وارد سرزمینی می شوند كه هیچ كس در آنجا ساكن نیست. نظریه پردازان صهیونیستی، چشم دیدن ساكنان فلسطین را نداشتند و گرنه پرواضح است كه این سرزمین مالامال از مسلمانان فلسطینی بوده و هست. نگاه استعمارگرانه اشغالگران برای اینكه ساكن كردن یهودیان در فلسطین را توجیه كنند، این سرزمین را خالی و تهی از مردم قلمداد كرده است. عجیب تر آنكه، این دو مطلب را نه تنها كاهنان و خاخامهای یهودی، بلكه سیاستمداران و دانشمندان لائیك غیریهودی نیز تأیید كرده اند. بدین ترتیب، اشغالگران استعمارگر به اقدامهای ضد انسانی خویش، رنگ و لعاب دینی بخشیده و تورات را توجیه گر اعمال خویش قرار داده تا فلسطین را همانند اشغال آمریكای شمالی توسط اروپاییان، به اشغال كامل خود درآورند. در راستای اجرای این هدف شوم، سرمایه های غربیها، سخاوتمندانه در اختیار صهیونیسم قرار گرفته است. نفوذ صهیونیستها در ساختار سیاسی رژیمهای قدرتمند دنیا، آنقدر گسترده و كارآمد است كه بیشتر سیاستمداران و دولتمردان مقتدر جهان امروز كه عصر ارتباطات و كشف اتم نامیده شده، از این افسانه ساختگی توراتی حمایت می كنند. تا آنجا كه اتحاد جماهیر شوروی سابق و حتی چین كمونیست نیز رژیم صهیونیستی، اسرائیل، را به رسمیت شناخته اند. بر این اساس، یادآوری دو نكته ضروری می نماید: الف) رویدادهای صد ساله اخیر كه در قالب صهیونیسم و تورات تحریف شده و سرزمین موعود مطرح شده است، تنها یك طرح صهیونیستی نیست؛ بلكه بخشی از تجربه اشغالگری استعمار كهنه به شمار می آید كه كاپیتالیسم اروپا از قرن 16 میلادی سنگ بنای آن را نهاد. ب) جهانی كه از اندیشه بنای اسرائیل پشتیبانی می كند و اكنون نیز حامی و پشتیبان تداوم نظام صهیونیستی و قدرتمندی و برتری آن است، مسؤولیت پیامدهای حضور آن مولود نامشروع در گردونه موازانه حاكم بر جهان معاصر را می پذیرد.سرزمین موعود را براساس اساطیر و افسانه های تورات تحریف شده، میهن و موطن یهودیان گرد آمده از چهارگوشه جهان دانستن، بزرگترین رسوایی سیاسی و نظری قرن بیستم است و نقص آشكار و جسورانه تمامی پیشرفتهای انسانی در زمینه تحقق جامعه مدنی و حقوق بشری و حاكمیت قانون به شمار می آید. جنایت حاكمیت بخشیدن به صهیونیستها، از جنایتهای نازیها به مراتب وقیحانه تر و سنگین تر است، زیرا اندیشه استعمار و اشغالگری را به نام دین و دیانت، در جامعه انسانی محقق می سازند.