نژادپرستي از نوع صهيونيستي «آنها» و «ما»
ولي اين مسئله هرگز به صورت قانون در نيامد و جامه عمل نپوشيد. از همان روزهاي اول اشغال فلسطين به جاي تساوي و برابري، مسئله «آنها» و «ما» به وجود آمد و يك «كاست اسرائيلي» شكل گرفت. آزادي نژاد و مذاهب از بين رفت و اعلان شد كه اسرائيل، كشور همه يهوديان جهان است. يهوديان طبقه برگزيده جامعه شناخته شدند و سايرين به اجبار در طبقات دوم و پايينتر قرار گرفتند. اعراب تمام حقوق و مزاياي خود را از دست دادند و اسرائيل يك كشور طبقاتي به تمام معنا شد.
كمكم بين يهوديان اسفاري يا خاورميانهاي و يهوديان آفريقايي، با يهوديان اشكنازي، اروپايي، هم فاصله افتاد، و تنها همين گروه اخير الذكر صاحب مقام و جاه و جلال شدند. در واقع، قدرت به دست آنهايي افتاد كه نه يهودي، بلكه كساني بودند كه «نظرات صهيونيستي» داشتند. بعدها، حتي قانوني از كنشت، مجلس صهيونيستها گذشت كه به موجب آن، كساني كه «خون اسرائيل در رگهايشان» نبود، «اجازه شركت در انتخابات اسرائيل را نداشتند.»
قبلا نوشتيم كه دكتر آلفرد ليلي ينتال كتاب ارزشمندي تحت عنوان «... اسرائيل به چه قيمت؟» نگاشته است. جواب اين سئوال را همكيش محترم ايشان ماكسيم گيلان يهودي در كتابي به نام «اسرائيل چگونه ماهيت وجودي خود را از دست داد!» با طعنه به درستي داده و نوشته است: «اسرائيل حاضر است هر قيمتي را براي جلوگيري از مخلوط شدن با اعراب بپردازد.» لازم است به «آنها» فهماند كه بايد فلسطين را ترك كنند و «به صحرا بروند»؛ زيرا «در ميان ملل متمدن يهوديان بيگمان پاكترين نژادند.»
اين عقده خويشتن برتربيني تنها در ميان مردم كوچه و بازار اسرائيل كه سعي دارند خود را مالك و مردماني نيرومند نشان دهند، وجود ندارد. بلكه، در ميان مردان مذهبي هم به كرات ديده ميشود. برخورد ناجوانمردانه يهوديان اسكان يافته در مناطق اشغالي يا فلسطينيان، بر طبق دستور آن خاخامهاي نژادپرستي است كه در «روزنامه مذهبيون كرانه باختري» در مقالهاي با اين عنوان به چاپ رسيده: «آنهايي كه از ما خواهان رفتار انساني با همسايگانمان ]عربها[ هستند، هالاچا ]شريعت[ را بد تعبير ميكنند و از فرمانهاي مشخص غافلند.» نويسنده ديگري با آوردن بخشهايي از تلموذ ]شريعت شفاهي يهود[ نوشته است: «... مطابق آن، خداوند از خلق اسمائيل و اعقاب او متأسف است و كافرها مردماني هستند همچون حيوانات.» آنها بايد «به خدمت» فاتحان يهودي خود در آيند، «حقير و پست» باشند و «سرهايشان را در اسرائيل بلند نكنند...»
به اعتقاد او: «بين قانون اسرائيل ]تورات اسرائيل[ و انسانگرايي ]اومانيسم[ دهري امروزي، هيچ رابطهاي وجود ندارد.»
ناهيوم گلدمن كه بيگمان از جمله معماران ساخت كشور اسرائيل محسوب ميشود، نوشته است: «مردم يهود يك پديده تاريخي و استثنائي هستند. اين مردم در عين حال كه يك ملت هستند، يك واحد مذهبي و يك نژاد حافظ يك تمدن خاص هستند. با يك تصور واحد غيريهودي از ملت و مذهب، نميتوان اين پديده استثنايي و تاريخي را تعريف كرد ... ما ملتي جهاني هستيم كه به نحوي به اسرائيل وابستهايم.»
مهمترين قسمت از نوشته نامبرده اين قسمت ميباشد كه اذعان كرده است: «اسرائيليان توضيحناپذيرترين جامعه در تاريخ بشري هستند.»
ناهيوم گلدمن فراموش كرده است كه عده كثيري از جمعيت اسرائيل را اشكنازيها تشكيل ميدهند كه از نژاد اسحق فرزند حضرت ابراهيم نيستند. آنها به قول آرتور كسلر يهوديان «كنار رود ولگا» هستند و نه يهوديان «كنار رود اردن». آنها اگر از نژاد هون با لقب «يأجوج و مأجوج» نباشند، بدون شك از قبيله بني اسرائيل نبودهاند و با دوازده سبط يعقوب پيغمبر هيچ نوع بستگي خوني و نژادي ندارند. اين گروه «قبيله سيزدهم» را تشكيل ميدهند. «... اختلاف بين يهوديان سفاردين و يهوديان اشكنازي مشهود است. اغلب سفاردها «دوليكوسفالي Dolichocephalic» «درازسر» و «اشكنازي Brachicephalic» «پهن سر» هستند ...» محققان «... اين اختلاف را دليل ديگري براي اثبات اختلاف نژادي يهوديان «خزري ـ اشكنازي» و «سامي ـ سفاردي» ميدانند.»
در سفر پيدايش «اين كلمه ]اشكناز[ نام يكي از پسران جومر است كه پسر «يافث» بود. به علاوه، اشكناز برادر توجرمه ]و نوه يأجوح[ است كه خزرها به گفته پادشاه يوسف او را جد خود ميدانستند.»
در هر حال، آنچه از تحقيقات مردمشناسان به دست آمده، اين است كه «وجود نژادي يهودي» را انكار ميكنند. در حقيقت، كوشش براي نشان دادن اين نكته كه يهوديان يك قوم يكدست و از يك گروه «نژادي» و خوني هستند، بيثمر است. چون آنها هرگز نژاد خالصي نبودهاند، حتي از زمان حضرت موسي عليهالسلام. اين «فرقه مذهبي» در طول مهاجرتهاي خود و پراكندگي در ممالك مختلف، با ازدواج با اقوام و ملل ديگر يكپارچگي نيم بند خود را هم از دست دادهاند. حتي پيامبران آنان نيز همچون حضرت داود و حضرت سليمان با دخترهايي از اقوام ديگر پيمان زندگي بستهاند. حضرت سليمان كه از مادري از قبيله حتي زاده شده بود، خود با دخترهايي از قبيلههاي موآيي، ادوني، صيدوني و بسياري از قبايل ساكن فلسطين و اطراف آن همچون ملكه سبا و حتي با «دختر فرعون» ازدواج كرده است و از اين طريق بر خلوص نژاد يهود لطمه وارد شده است. در كتاب مقدس تورات نيز اين نكته به روشني ياد شده است كه «از آغاز، قبيله بنياسرائيل از نژادهاي مختلف تشكيل شده بود». و سرمشق آنان، ازدواجهاي رؤساي قوم با غير يهوديان بوده است.
آرتور كسلر اختلاط نژاد يهوديان از نژادهاي گوناگون در دين مقدس يهود را نشان داده است. قبايلي كه در طول زمان به دين حضرت موسي عليه السلام گرويدهاند، همچون «فلاشاهاي سياهپوست حبشي و يهوديان چيني كايي فنگ، و يهوديان سبزه روي يمني، و بربرهاي يهودي صحراي آفريقا كه به قوم طوارق شباهت دارند، تا خزرهاي يهودي» از لحاظ ژنتيكي بر نژاد يهود اثر داشتهاند و در خلوص و يكدست بودن آن، اثر عميق گذاشتهاند. اين «چند نوع بودن تغييرات ژنتيكي گروههاي خوني آنان» هر نوع احتمال وجود يكدست بودن نژاد يهود را از بين برده است.
لذا، با توجه به نكات يادشده در بالا، هر نوع بحث در مورد يكدست بودن نژاد يهود، كاري بيهوده، و ادعايي، بيمعناست و هر آئينه آن را بپذيريم، اين مسئله خود به قول مورخ انگليسي الكس وينگرود خود: «يكي از منابع عجز و درماندگي» قوم يهود است.
اين «توضيح ناپذيرترين جامعه در تاريخ بشر» نظام ]مراتب نژادي[، سفاردين و اشكنازي را در اسرائيل براي ايجاد «تفرقه در صفوف مردم زحمتكش» برقرار كرده است و آن را «به منزله سلاحي عليه اعراب به كار ميبرد.»
ايوانف از زبان يكي از نويسندگان چنين نقل ميكند: «در هيچ كجاي دنيا تقسيم مردم به طور افقي، عمودي و مايل و به مربع و دايره، همچون اسرائيل نيست و براي ساده كردن موضوع گفته ميشود كه اين تقسيمبنديها بر طبق يك طرح و الگوي نژادي و قومي انجام ميگيرد.» وقتي مقام و مرتبه يهودي اشكنازي يا اروپايي از يهودي خاورميانهاي يا سفاردينها بالاتر باشد، اين مسئله شكافي در كل جمعيت جامعه كه دولت ميخواهد از آنها ملت بسازد، فراهم ميسازد. و هميشه از ميان آن شكافها كه بين مردم يك كشور وجود دارد، مشكلات اجتماعي حادي عيان ميشود.
ايوانف از مجله «نيوزويك» سال 1965، مطلبي را درباره مهاجرت يهوديان، در كتاب خود به اين شرح آورده است به اين شرح:
«از سال 1948 تا كنون ]1965[ بيش از يك ميليون و دويست هزار نفر يهودي به اسرائيل مهاجرت كردهاند. اينها از 49 كشور جهان آمدهاند و به هفتاد زبان سخن ميگويند. با اين مهاجرتهاي گروهي، چيزي به وجود آمده كه اسرائيل «ثاني» نام گرفته است. â6% اين جمعيت، تبار شرقي دارند. اينها يهوديان آفريقا و آسيا و خاورميانهاند. ديد و نظرگاه فرهنگي و اجتماعي ايشان با ديد و نظرگاه ]اشكنازيم[ يعني يهوديان اروپايي تبار فرق دارد ... شكاف و فاصله موجود بين آنان از حدود ارقام خشك فراتر ميرود.» يكي از خاخامهاي يهودي عراقي با تأثر بسيار ميگويد: «اشكنازيمها نميخواهند ما سر بلند كنيم. ما در زير هستيم و آنها در صدر. ما از دست تبعيض نژادي به اسرائيل پناه آوردهايم و حالا آن را در اينجا ميبينيم.»
جالب است كه اين مسئله تبعيض نژادي، ذهن يهوديان معتقد را نيز به خود مشغول داشته است. زرومسكي يكي از نويسندگان اسرائيلي در اين زمينه نوشته است: «تا به امروز، هنوز مشخص نشده است كه چه كسي را بايد يهودي دانست. لكن در اينكه چه كسي را بايد بيگانه دانست، ترديد نيست. در اين زمينه، رفتار بسيار موهني با اشخاص ميشود.»
يكي از اتباع اسرائيل، ]در سال1960 [ داستان جالبي را براي اثبات يهودي بودنش نقل كرده است :]در سال 0196[ «... به من گفتند به اتاق ديگري بروم. در آن جا دستور دادند شلوارم را درآورم. بازرسي كامل و دقيقي شروع شد. سرانجام سكوت دردآلود با اظهار اين نكته كه: «بله! يهودي است!» شكسته شد. نامبرده چنين ادامه داده است: «در تمام مدت عمرم، دوبار شلوارم را از پايم درآوردهاند تا معلوم شود كه آيا به قوم برگزيده تعلق دارم يا نه. يك بار در گتوو پيش از اعزام به آشويتس، و بار دوم در اينجا؛ يعني در قلمرو حكومت يهود...»
باري اين نظام قومگرائي براي اولين بار پس از آزادي آنان از زندان بختالنصر، پايه اعتقادات مذهبي در دست مردان كنيسهها و خاخامهاي حاضر در گتو يا محله كليميها قرار گرفت و يك وسيله و «آلت كار اجتماعي» شد. مسئله قوم برگزيده از اينجا آغاز شد. در كنيسهها با تلقين خاخامها، در فكر و مغز يهوديان جا گرفت و براي «اولين بار يك رابطه سيستماتيك بين آموزش ]دادن اطلاعات به نسل جوان[ و مجبور كردن آنان به اينكه آنچه را ميشنوند، بدون چون و چرا بپذيرند و ]قدغن كردن اينكه اطلاعاتي كه داده ميشود، مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد[ برقرار شد.»
در اين وقت، رؤساي صهيونيست، يعني مبتكرين اين مذهب سياسي تصميم گرفتند كه از اين پراكندگان در دنيا، يك ملت بسازند؛ ملتي عليه سايرين. ملتي «با روحيات مختلف». تنها مسئله مورد افتخار واهي آنان، همان كلمه از خود در آورده خاخامها، يعني «قوم برگزيده» است كه همچنان در تمام دورههاي آموزشي آن كشور به جوانان تلقين ميشود.
بد نيست بدانيم كه: «اين مسئله تبعيض نژادي را اين قوم برگزيده حتي درباره حيوانات نيز عمل ميكنند. مثلا در باغ وحش بخش اسرائيل بيت المقدس فقط حيواناتي را به معرض تماشا ميگذارند كه تورات به آنها افتخار داده و از آنها ياد كرده است. ضمنآ در هر قفس، علاوه بر نام حيوان، باريكه كاغذي است كه بر آن آيه مناسبي از تورات در شأن حيوان نوشته شده است ...»
با آنكه پس از تشكيل دولت غاصب، قانوني از مجلس گذشت كه «قوم يهود علاوه بر يهوديان مقيم اسرائيل، شامل همه يهوديان پراكنده در دنيا نيز هست» و براي همه آنها شناسنامه اسرائيلي صادر شد و اعلام شد كه «ملتي جدا از مردم يهودي وجود ندارد». اما اين بيان در قالب همان كلمات مدفون شد و حقيقت اين است كه نه تنها دولت، بلكه، يهودي اسرائيلي نيز بين خود و يهودي كشورهاي ديگر فرق ميگذارد.
در واقع، اين تبعيض نژادي به روشني در بين يهوديان كشورهاي ديگر و اسرائيل نيز به چشم ميخورد و چنان آشكار است كه يكي از صهيونيستهاي آمريكايي را كه با اشتياق به سرزمين موعود رفته بود، دكتر امانوئل نيومن به تأسف و تحير واداشت. او از بابت تحقيري كه اسرائيليان نسبت به ساير يهوديان ابراز ميدارند، متأسف بود... و جالب آنكه «جوانان اسرائيلي كه از آمريكا ديدن ميكنند، از ملاقات با جوانان يهودي آن جا احتراز ميجويند و نسبت به آنها منتهاي بياعتنايي را نشان ميدهند.» حتي «روزنامه هروت اسرائيلي با تأسف بسيار تصديق كرده است كه يهوديان اسرائيلي به يهوديان غيراسرائيلي به ديده تحقير مينگرند و بر تمايز بين مفهوم اسرائيل و يهود اشاره ميكنند...»
به گفته ماكسيم گيلان، زعماي قوم تصميم گرفتند از آن قبيله پراكنده، يك ملت بسازند؛ «ملتي عليه سايرين ...»، لذا از دستورات «يك مذهب كهنه ]قديمي[ كه تا حدي پيشرفتهتر و علميتر از ]مذاهب[ آن روز همسايگان بود، فرزندان اسرائيل نيروي خود را براي به وجود آوردن يك حكومت مطلق روحانيون روزگار قديم مجهز ساختند.» و به اين ترتيب، تأسيس يك سرزمين شاهي امپرياليستي بنا بر تلقينات روحانيون مبني بر اينكه قانون الهي بايد اجرا شود، تلقين شد و تز «از دريا تا صحرا» به نام كلام «يهوه ابراهيم» جا افتاد و خاخامها «عقل كل» شدند.
لكن اين موفقيت چندان دوام نياورد. وقتي براي بار دوم فرمان خداوند جاري شد و روميها آنان را از فلسطين بيرون راندند، آنان براي مدت دو هزار سال در ساير شهرها و ممالك جهان زندگي ميكردند و در محلات خود كه گتو نام داشت، تعاليم مربوط را از خاخامها ميگرفتند.
به آنها تلقين شده بود كه مسيح، فرزند داود شاه ]پيغمبر[ براي نجات آنان خواهد آمد و سرزمين موعود، ارض قدس، يعني فلسطين را به آنان هديه خواهد داد. براي قرنها به نسلهاي بيشماري توسط همين مردان مذهبي در كنيسهها، اوراد و ادعيههاي مربوطه، تلقين ميشد. سرانجام با جنبش صهيونيستي آنان را به سوي ارض موعود هدايت كردند، انقلابي بر پايه غيرفلسطيني كردن فلسطين و يهودي كردن آن. «385» روستا و شهر در فلسطين ويران شد تا كشور اسرائيل به وجود آمد.
به اين ترتيب، كشور اسرائيل موجوديت يافت. ژرژ لنچ افسكي در كتاب، «تاريخ خاورميانه» به نكته جالبي اشاره كرده و نوشته است: «زماني بود كه هرتزل ميكوشيد دولتهاي عربي را راضي كند تا با تأسيس كمپانيهاي يهودي در فلسطين موافقت كنند. بعدآ با ميانجيگري ويلهلم دوم، امپراتور آلمان سعي كرد رضايت دولت عثماني را براي اين كار جلب كند. وقتي به اين خواسته نرسيد، آرزوي تأسيس كانون ملي يهود توسط معاون او وايزمن پيش آمد. اعلاميه بالفور آنان را به اين خواسته رساند.»
ولي اينها قدمهاي اوليه بودند. قدمهاي بعدي را بنگورينها برداشتند و در پي ساختن دولت مستقل يهود در قلب فلسطين، حق حيات را از ساكنين سلب كردند و با كشتن برنادوت ميانجي سازمان ملل، و قتلعام ساكنين بي گناه روستاها، كشور اسرائيل را بنا نهادند. اين بود سرنوشت تأسيس اسرائيل.
كشور اسرائيل بر پايه غير فلسطيني كردن و يهودي كردن آن بنا شده است. كشوري كه مردم آن را يا كشتند و يا بيرون راندند. اسرائيل كشوري شد براي همه يهوديان. حيم وايزمن اولين رئيس جمهور آن كشور در سخنراني خود به صراحت گفت: «... يك كشور يهودي همچنان كه آمريكا، آمريكاست و انگليس، انگليس.»؛ لذا با بيرون راندن و كشتار دستهجمعي اعراب فلسطين، كشور مستقل يهود، كشور يهودي شد. كشوري براي همه يهوديان، صرفنظر از اينكه در كجا زندگي ميكنند. هر يهود بالقوه اسرائيلي است مشروط بر اينكه مادر او يهودي باشد. اعراب، و به طور كلي عرب زبانها كه «مسلمانان، دو روزيها، عيسويان و ...» ميباشند، جزو ساكنين اسرائيل محسوب نميشوند. در قانون اسرائيل حقي براي سكنه واقعي فلسطين در نظر گرفته نشده است. در قانوني كه از مجلس دولت اشغالگر گذشته است: «كسي كه ميخواهد اهل اسرائيل باشد، بايد يهودي باشد. با آنها كه در اسرائيل زندگي ميكنند. ولي يهودي نيستند، به سه طريق برخورد ميشود: 1 ـ ناديده گرفته ميشوند؛ 2 ـ در موارد لازم، آنها جدا نگه داشته ميشوند؛ 3 ـ در مواقع ضروري، تبعيد يا نابود ميگردند.» ارتباط با عرب زبانها، از اين سه نوع عكسالعمل خارج نيست. اين است پايه و اساس حكومت دموكراسي مورد ادعاي دولت اسرائيل. جالب آنكه نه تنها اعراب، بلكه از ديد دادگاه عالي اسرائيل، يهودياني كه معتقدند عيسي(ص) همان مسيح است كه آمدنش در تورات پيشگويي شده است، يهودي شناخته نميشوند.
بنابر قول خاخامها: «مسيح فرزند داود شاه ]پيغمبر[ براي نجات كليميان خواهد آمد»؛ اما آن دستهاي از يهوديان كه معتقدند: «مسيح موعود همان عيسي است»، با آنكه به انجام وظايف مذهبي بر طبق تورات عمل ميكنند، بر اين باورند كه مسيح آمده و آنان را از ظلم و جور رهانيده است. اين گروه از يهوديان از ديد دولت اسرائيل، يهودي شناخته نميشوند. اخيرآ تعدادي از آنان را كه از جمله يهوديان كشور زيمبابوه ميباشند، با آنكه از پدر و مادر يهودي هستند، يهودي نشناختهاند و آنها مجبور به ترك اسرائيل شدهاند.
اين دسته ميگويند: «ما يهودي هستيم؛ ولي معتقديم كه مسيح در قالب عيسي براي نجات ما آمده است. چرا دادگاه اسرائيل ما را يهودي نميشناسد و بين ما و ساير يهوديان فرق قائل ميشود؟ هر آينه ما در زمان هيتلر به دست نازيها ميافتاديم، به عنوان يهودي كشته ميشديم. ولي حالا اجازه نداريم كه در اسرائيل زندگي كنيم». و شناسنامه اسرائيلي داشته باشيم.
البته دولت اسرائيل تمام كساني را كه از پدر و مادر يهودي متولد شدهاند، يهودي ميشناسد، حتي ... يكي از خاخامهاي اورشليم گفته است: «ممكن است مسيح خود يك خاخامزاده يهودي باشد. لكن ما نميتوانيم وقايعي كه بعدآ اتفاق افتاد فراموش كنيم. عيسي سمبل دشمن ما شد. ما را با نام او شكنجه كردند و قاتلين مسيح خواندند.»
خاخامهاي يهودي تا قبل از تشكيل كنگره صهيونيستها معتقد بودند كه يهوديان نبايد با غير يهودي ازدواج كنند. لكن هيچ گاه اين محدويت اجرا نشد. در طول زمان، قوم بني اسرائيل به معناي واقعي از بين رفت. تكرار اين مطلب بي اثر نيست كه امروزه هيچ يهودي يافت نميشود كه نسبت او به فرزندان يعقوب برسد. از آغاز تاريخ ـ از سالها قبل از ميلاد مسيح چنان كه از تواريخ خود آنها برميآيد ـ آنها با آموريتها، كنعانيان، اهالي مديترانه، فنيقيها و ساير اجداد سامي اعراب امروزي كه در آن جا ساكن بودند و سرزمينشان را با هم قسمت كردند، ازدواج كردهاند.»
اين نكته در كتاب نحميا در تورات، صفحههاي â77 ـ 769 چنين آمده است: «در آن روزها نيز بعضي يهوديان را ديدم كه زبان از اَشدوديان و عمونيان ]آموينان[ و موآبيان گرفته بودند و نصف كلام پسران ايشان در زبان اَشرودي بود. آنها بخوبي نميتوانستند به زبان يهودي تكلم كنند؛ بلكه به زبان اين قوم و آن قوم سخن ميگفتند. بنابراين با ايشان مشاجره و ايشان را ملامت كردم. بعضي از ايشان را زدم و موي ايشان را كندم و ايشان را به خدا قسم دادم و گفتم كه دختران خود را به پسران آنان ندهيد و دختران آنها را براي پسران خويشتن مگيريد... من ايشان را از هر چيز بيگانه طاهر ساختم.»
اسرائيليان از قوم هيبرو، به عبري سخن ميگويند. اصولا كلمه «عبري» علامت اشتقاق از يك سرزمين يا يك ناحيه نيست. بلكه از كلمه ايبرين گرفته شده و به معناي «كسي است كه طي طريق كرده» است. چنان كه ذكر آن رفت، اين كلمه براي اولين بار براي حركت ابراهيم از خانهاش در اردن «اور ـ اف ـ چاله يس» به داخل سرزمين مقدس استفاده شده است.
بنا به گفته آلفرد ليلي ينتال، قوم يهود از كلمه «قوم برگزيده» برداشت غلط كرده است. خداوند، قوم يهود را نه از لحاظ اينكه مافوق ديگران هستند، انتخاب كرد، بلكه براي اين انتخاب كرد كه پيام يكتاپرستي را در زماني كه دين خداپرستي در ميان مردم آن عهد وجود نداشت، به گوش مردم رسانند. بعدها اديان ديگري همچون مسيحيت و اسلام جايگزين يهوديت شدند و پيروان آن اديان، پيام رسانان وحدانيت خداوند گشتند.
در حقيقت، اين برداشت غلط از آن زمان كه مسحيت به وجود آمد و حضرت مسيح پيامآور آن شد، توسط خاخامها در «گتوها» تبليغ گشت، و در حقيقت، راهي بود براي رقابت با دين مسيح؛ به ويژه پس از قدرت گرفتن كليسا و جنگهاي صليبي كه مصائب بسياري را بر سر قوم يهود وارد ساختند. حتي تعداد زيادي از آنان را زنده سوزاندند. صرف نظر از اينكه تعداد بسياري از آنان، ناگريز دين مسيح را پذيرفتند و كثيري از آنان نيز تظاهر به پذيرش كردند، بقيه خود را در چهارديواري محلههاي خود به دور از ساير جماعات، در واقع زنداني كردند.
لذا «اسرائيليسم» نه بر پايه قوميت است و نه بر اساس يهوديت. بلكه آيين جديدي است بر اساس تعليمات زعماي قومي كه در طول تاريخ به دنبال فرصت بودند تا عقدههاي برتريطلبي خويش را درمان كنند. در حقيقت، مذهب بهانهاي به دست خاخامها داد تا در طول زمان، مردمي ناآگاه را در محلههاي خود ازسايرين جدا سازند.
بازگرديم به مسئله تبعيض نژادي. دولت نژاد پرست اسرائيل از همان آغاز تهاجم و غصب سرزمين فلسطينيان، مسئله «آنها» و ما را مطرح كردند. تا جايي كه اصولا منكر وجود آنها كه در آغاز اعراب فلسطين بودند، شدند. لكن بعدآ، اين تبعيض و جداسازي به مرحلهاي رسيد كه حتي درباره يهودي سفيدپوست و سياهپوست نيز اجرا شد. به طوري كه در سال «1959 در بندر حيفا» بين «يهوديان سياهپوست» و «يهوديان سفيدپوست» اروپايي زد و خورد سختي در گرفت و اين، آغاز كار بود. اين جريانات در تل آويو نيز كرارآ به وقوع پيوست. اين اغتشاشات منحصر به سياهپوستان يهودي نيست؛ بلكه بسياري از مهاجرين، حتي آنها كه از روسيه آمدهاند، «در سال 1973» نيز از رفتار دولت اسرائيل در مورد جا و منزل و غذاي خود شكايت داشتند و عليه دولت دست به شورش زدند. «اسرائيليها آنان را عقبمانده، متكبر، كلهشق» خطاب ميكردند. در حقيقت اختلافي كه بين اشكنازيها و سفاردينها توسط دولت اسرائيل به وجود آمده، باعث شده است كه اين دو تيره، مرتب با يكديگر جنگ و جدال داشته باشند. اين تبعيضات، بيشتر بين سياهپوستان و سفيد پوستان اجرا ميشود؛ به طوري كه معروف است، تبعيض نژادي در اسرائيل حتي از آفريقاي جنوبي هم ]البته تا قبل از تغيير نظام و بر سر كار آمدن سياهپوستان[ حادتر است. «از سال 1971» دولت اسرائيل «از دادن اجازه كار به يهوديان سياهپوست عبري امريكايي خودداري كرده است، و با آنكه â35 كودك آنان در آن جا به دنيا آمدهاند، از صدور شناسنامه براي آنها امتناع كرده است.» «آنها به طور كامل از سايرين جدا نگه داشته شدهاند. آنها نميتوانند آن جا را ترك كنند و هيچ كس نميتواند براي ديدن آنها وارد شود. اگر اصرار كنند، زنداني و يا اخراج ميشوند...»
اين تبعيض در مورد اعراب فلسطين بمراتب شديدتر است؛ به طوري كه لويي اشكول، يكي از نخستوزيران آن كشور در مصاحبهاي در سال 1969 گفت: «فلسطينيها كي هستند؟ وقتي من به اينجا آمدم، 250000 هزار نفر غير يهود و عرب بدوي در اينجا ساكن بودند. اينجا بيابان بود. منتهي وقتي ما آن بيابان را آماده كرديم و قابليت زندگي يافت، آنان علاقمند شدند كه آن را از ما بگيرند.»
دكتر جوداه مگنيس اولين رئيس دانشگاه هيبرو كه به دليل مخالفت با صهيونيسم از كشور اخراج شد، معتقد بود كه به جاي تبعيض نژادي، بهتر است همكاري بيشتر بين اعراب و يهوديان برقرار شود. دكتر اسرائيل شاهاك ناراحت بود كه چرا بين يهودياني كه مادرشان يهودي است و آنان كه از مادر غير يهودي به دنيا آمدهاند، فرق گذاشته ميشود؟ او بين صهيونيسم و يهوديت فرق قائل بود. ميگفت: «يهوديت مذهب كارتانتوري ، دين كساني است كه به دستورات تورات عمل ميكنند» او تأسيس دولت اسرائيل را به نحوي كه انجام شده است، رد ميكرد؛ زيرا آن را مسيح به وجود نياورده است. اين كشور توسط كساني كه ميخواستند «اسرائيل مافوق همه باشد» ، درست شده است و براي من قابل قبول نيست. از اينكه ميبينم به من كه يهودي امريكايي هستم، به چشم يهودي درجه دوم نگاه ميكنند، ناراحتم. من اگر بخواهم خداي يهود را ستايش كنم، در همه جا ميتوانم، اين كار لازم نيست كه در كشور اسرائيل انجام شود. من يك آمريكايي با مذهب يهود هستم.
بسياري ديگر از يهوديان آمريكا نيز همچون موشه منوهين، پدر ويولونيست مشهور يهودي نيز همين نكته را عنوان كردهاند. منوهين ميگفت: «ما يهودي به واسطه مذهب خود هستيم؛ نه چيز ديگر. صهيونيسم مذهب يهود نيست. اسرائيليان از آن براي پيشبرد اهداف ناسيوناليستي استفاده ميكنند.» هنري مورگنتاو ميگفت: «صهيونيسم در تاريخ يهود سفسطه عجيبي است از اصل غلط است.»
صهيونيستها مسئله تبعيض نژادي را، گرچه هر دو قوم عرب و يهوديان خاورميانه از يك نژاد هستند، ]هر دو سامي ميباشند، منتها يهوديان از شجره اسحق و اعراب از نسل اسمعيل هستند[ تا بدانجا رساندند كه كشتار اعراب فلسطيني را بهعنوان «معجزه مطهر شدن زمين» عنوان كردند. شاناك، استاد دانشگاه بيتالمقدس، در يكي از جلسات درس خود با افتخار و تكبر بسيار به دانشجويان گفته بود: «انسان والا، عالي شأن و متفكر، فقط ما يهوديان هستيم همان طور كه در تورات مقدس نيز به آن اشاره شده است؛ چون جماعت غير يهود حرفهاش دروغگويي است لذا بايد گفتههاي يهوديان مورد قبول واقع و بر اساس آن حكم صادر شود.»
اولين فرماندار صهيونيست نطق خود كه در تاريخ 23 آوريل 1947 در مجلس نمايندگان ايراد كرد گفت: «مردم يهود پيوسته به خدمات ارزندهاي كه انجام داده بودند و امتيازاتي كه در اين زمينه توسط افراد خود كسب كرده بودند، به تعداد علما، نويسندگان، موسيقيدانان، فلاسفه و سياستمداراني كه از بين طبقات يهود برخاسته بودند، افتخار ميكردند ... امروز همين مردم با در بركردن يونيفرمهاي ساختگي به صورت سربازان و پليسهاي در كمين نشسته درآمدهاند و با انداختن بمبهاي نامحدود قوي و انفجار، وسيله كشتار شدهاند. احساس ميكنم كه وظيفه من است بگويم ... كه يهوديان و كارگزاري آنان براي اينكه اين اعمال را كه مايه لعنت، است ريشهكن نكرده و براي همه اجتماعات يهودي خجلت به بار آوردهاند، سزاوار سرزنش هستند.»
در واقع از آغاز، بين بعضي از پيشوايان مذهب يهود و رهبران صهيونيسم در مورد فلسطين اختلاف نظر وجود داشت. مايرسلز كه يكي از زعماي كميته ملي يهود در آمريكاست، درباره غصب سرزمين فلسطين و ترور مردم آن، چنين گفته است: «معني دموكراسي اين است كه ساكنين هر كشور حق انتخاب قوانين، و حفظ قدرت قواي خود را داشته باشند و اگر اين حق را منحصرآ به نهضت صهيونيستي بدهيم، با توجه به موضع دولتي كه در فلسطين وجود دارد، اصول مسلم دموكراسي را ابطال كردهايم و معناي عملي اين كار، اختناق ساكنين فلسطين و محروم كردن آنها از حق مالكيت و حكومت خود مختاري، و اجراي تمايلات و هوسهاي افراد خارجي است كه شايد فلسطين را ديده يا نديده باشند!» يعقوب ج شيف، رهبر كميته يهوديان، پس از جنگ بينالملل اول در مورد اعمال يهوديان چنين اظهار عقيده كرده است: «اگر بگويم صدي پنجاه تا صدي هفتاد كساني كه به عنوان مليون يهود معروفند، بيدين و منكر خدا هستند و اكثر زعماي نهضت ملي يهود علاقه و توجهي به مذهب يهود ندارند، گويا اشتباه نكرده باشم.»
ناتان قوقشي كه از جمله اولين يهوديان مهاجر به فلسطين بود، نوشته است: «ما آمديم و اعراب بومي را به تراژدي آوارگي مبتلا كرديم و هنوز هم با جرأت تهمت ميزنيم و از آنها بد ميگوييم. به جاي اينكه از آنچه درباره آنها كردهايم شرمنده باشيم، سعي ميكنيم تا با نسبت دادن بعضي از كارهاي شيطاني به آنها، آنان را بدنام كنيم ... ما كارهاي خودمان را صحيح ميدانيم و حتي كوشش ميكنيم آنها را درخشان جلوه دهيم.» اين است اخلاق در مذهب يهود؟
نامبرده فراموش كرده است كه صهيونيسم با هدف غير فلسطيني و يهودي كردن آن به وجود آمده است، لذا از آغاز مشخص بود كه «نژاد پرست و عملش غيراخلاقي است. از نظر صهيونيستها حق يعني زور و هر كس با قدرت و توانمند است، حق با او است. در اين ميان، هيچ جايي براي اخلاق وجود ندارد.
كشتار يهوديان در سال 1945 در آلمان براي يهوديان باقي مانده «خوش بيني شاديآفريني به همراه داشت. آرزوهاي زندههاي باقيمانده يهوديان اروپايي مورد توجه قرار گرفت و انتقال آنان به فلسطين در يك مقياس قابل توجهي با حمايت و تأييد جهاني انجام، و كامنولث يهوديان تشكيل شد.» اين كشتار همان چيزي بود كه هرتزل به دنبالش بود. او معتقد بود كه تا مسئله يهوديان جنبه سياسي به خود نگيرد، حل نميشود. هلوكاست براي يهوديان همچون آتشي بود كه بر ابراهيم نبي گلستان شد. زيرا براي صهيونيستها شادي آفرين و حلال مشكلات بود. لذا چنان كه گفتيم با دامن زدن و همراهي با ياران هيتلر، از آن نهايت استفاده را بردند.
مسئله زنده نگهداشتن احساسات «ضد يهود» يا يهودستيزي از ديد صهيونيستها مهمترين عامل موفقيت آنان در كليه زمينهها بوده است. يوري ايوانف با استفاده از كتاب آلفرد ليلي ينتال نوشته است: «نه سازمانهاي مذهبي و نه سازمانهاي متعدد غيرمذهبي يهوديان، هيچ يك مايل نيستند چنين سلاح مؤثري را از دست بدهند. اگر تعصب را از ميان بردارند، آن وقت مؤمني وجود نخواهد داشت. به محض اينكه قدمهاي موفقيتآميزي را در جهت از بين بردن تعصب برداشتيد، سرچشمه وجوه لازم براي فعاليتهاي ملي يهود خواهد خشكيد. از اين رو، هيچ گونه حمله علمي بر يهودستيزي ممكن نيست واين توطئهاي بين پيشوايان دين و مليون و ساير رهبران سازمانهاي يهود است.»
وقتي در سال 1940مسئله ضد يهود در آلمان نازي از بين رفت «... صهيونيستها خود به صراحت گفتند اينك به منابع جديد يهودستيزي نياز است؛ لذا لازم بود چنين منابعي را بسازند» و چه وقيحانه بن گورين در اين زمينه اظهار نظر كرده است. او با صراحت كامل اعلام داشته بود كه: «من از اعتراف به اين نكته شرم ندارم كه اگر قدرت ميداشتم، چنان كه آرزويش را ميدارم، گروهي از جوانان كاري را جدا ميكردم، جوانان هوشمند، شايسته و فداكار نسبت به آرمان ما و مشتاق و آرزومند كمك به رهايي يهوديان. آن وقت اين جوانان را به ممالكي ميفرستادم كه يهوديانشان غرق در خودخواهي گناه آلودند.» وظيفه اين جوانان اين بود كه خود را غيريهودي جلوه دهند... و يهوديان را با شعارهاي ضديهود به ستوه آورند ـ شعارهايي مانند «يهودي قاتل» ... يهودي به فلسطين برگرد و ...» و بدينوسيله به مهاجرت واميداشتم. جالب است كه جزو ادعيه، خاخامها در كنيسهها دعا ميكردند كه: خداوند! اين «يهود آزاري» را كه همچون موهبتي به كمك يهوديان آمده است، از صحنه گيتي محو نسازد!
بن گورين معتقد بود كه در آن صورت توطئهگري او هزاران بار از نتايج موعظه هزاران فرستاده بيشتر بود.
امروزه ديگر اين ترفند در نزد انسانهاي پايبند به اصول اخلاقي، رنگي ندارد. اين نكته را ماير ويلنر يكي از نمايندگان در مجلس اسرائيل به صراحت بيان داشت. او گفت: «يهودستيزي هرگز به حال هيچ ملتي مفيد نبوده است؛ نه به حال كساني كه سياست برتري نژادي را عليه يهوديان اعمال كردند و نه هم يهودياني كه همان سياست را عليه اعراب به كار ميبرند». در اعلاميهاي كه عدهاي از روزنامهنويسها، شعرا و نويسندگان اسرائيلي منتشر كردند، نوشته شده است: «... تحكم بر ملتي ديگر به تباهي اخلاق ستمگران منتهي ميشود... ملتي كه بر ملت ديگر ستم روا ميدارد، با اين كار ناچار آزادي خود و افراد خود را فدا ميكند.»
تصور يهوديان از «قوم برگزيده» باعث شد تا آنها هرگز خود را با ديگران همسان و همطراز نبينند. مسئله نژادپرستي در دين يهود به حدي است كه حتي در سال 1965 وقتي بيست و ششمين كنگره صهيونيستها در شهر بيت المقدس تشكيل شد، اين نكته از مسائل بسيار حساس گفتگوها بود و مورد تأكيد قرار گرفت. در قطعنامه آن كنگره آمده است: «آداب و رسوم و سنن يهود بايد دقيقآ در گتوها ]محله يهوديها[ حفظ شود. و نژاد خالص يهود و ارزشهاي آن نبايد در ساير نژادها محو و يا مستحيل گردد.»
به جرأت ميتوان آغاز پيدايش اين تز نژادپرستي را از زمان ظهور قوم يهود دانست. شايد يكي از دلايلي كه موجبات تنفر عليه صهيونيستها را فراهم كرده است، همين عقيده برتري نژادي آنان باشد.
آرنولد توين بي معتقد بود كه صرف نظر از مسائلي كه در طول تاريخ بر قوم يهود گذشته و باعث شده است كه آنان به خود و يكديگر نزديك شوند، آنها فراموش نكردهاند كه «قوم يهودند.» آن نژادپرستي كه خصيصه ذاتي يهوديان است، آنها را در هر كجاي جهان باشند، به يكديگر نزديك ميكند.
عدهاي معتقدند كه يهوديان، افرادي باهوش و ذكاوت و داراي تحصيلات عاليه ميباشند. اينها مشخصات يهوديان «اشكنازي» است كه هسته اوليه صهيونيسم را هم كاشتند و به تشكيل دولت اسرائيل ختم كردند. اينها همه اروپايي و از نژادي غير از قوم يهود ميباشند. بسياري از اروپائيان، از جمله آناني هستند كه تغيير مذهب دادهاند، در حالي كه خون فرزندان اسحاق را در رگها ندارند.
يهوديان اصيل همان «سفارديم» ها يا يهوديان خاورميانه ميباشند كه جز نفرت و خصومت نسبت به اعراب، چيز ديگري نداشتند كه تقديم دولت غاصب يهود كنند. اصولا در مقايسه با «اشكنازي»، يهوديان خاورميانه از لحاظ علم و صنعت بسيار عقب افتاده بودند. يهوديان آفريقايي بويژه «فلاشاها» كه از كشور حبشه به آن جا رفتند، از يهوديان خاورميانه هم عقب ماندهترند. در حالي كه شايد ادعاي آنان كه از يهوديان اصيل هستند، بيجا نباشد. زيرا اتيوپي سرزمين ملكه سباست كه با سليمان ازدواج كرد و دين يهود را با قسمتي از قوم بني اسرائيل به آن جا برد.
در يك جمعبندي نهايي ميتوان گفت در واقع، تاريخ اين عقده خويشتن برتر بيني اسرائيليان كه فلسطينيها را به حساب نميآورند، «ريشه دير پايي در تاريخ صهيونيسم دارد.» و ميتوان آن را ميراث هرتزل و وايزمن دانست. يكي از صهيونيستهاي آمريكايي وقتي در سال 1929 به فلسطين رفت و رفتار يهوديان رابا فلسطينيان ديد، «از دين سياسي خود برگشت.» او در يادداشتهاي خود نوشت: «مهاجرين يهودي، عربها را همچون نژادي نامتمدن تحقير ميكنند. بعضي از آنها، از اعراب به عنوان هندي شمردگان سرخ و برخي ديگر به عنوان وحشي نام ميبرند ... يهوديان به ساكنين بومي صرفآ همچون حاشيه نشيناني از قرن سيزدهم مينگرند. به همين دليل، چنين ميپندارند كه صهيونيستها قادرند از راه معامله و تشويق و آزار، دير يا زود عربها را برانند و بعد فلسطين را تبديل به خانهاي ملي براي يهوديان كنند.» در واقع، چنين برداشتي را اكنون نيز ميتوان در نظريههاي رهبران و يهوديان مهاجر ديد و «در بياعتقاديهاي غرب و بخصوص ايالات متحده نسبت به حقوق فلسطينيها سراغ كرد.» در حقيقت بايد گفت كه فلسطينيان «فداي» مطامع اسرائيليان شدهاند و غربيها از آن بيخبرند.