ترور به سبک امریکایی
هر حزب سیاسی برای رسیدن به قدرت معیارها و نقشههایی دارد که این معیارها میتواند جامعه را به سوی آرامش یا هرج و مرج هدایت کند. مبارزۀ احزاب انقلابی برای رسیدن به اهداف، از دیدگاه همۀ نیروهای انقلابی امری تأییدشده است، اما اگر این مبارزه جنبۀ مسلحانه و آن هم کورکورانه به خود بگیرد و برای رسیدن به قدرت باشد، از نظر جامعه منفور است.
بعضی از احزاب و گروههای سیاسی در ایران برای رسیدن به قدرت و نفوذ در تودۀ مردم هر کاری انجام میدادند. در این میان سازمان مجاهدین خلق، به علت ناکامی در اهداف سیاسی خویش، راه مبارزۀ مسلحانه را برگزید. در ادامه چگونگی این مبارزه بررسی شده است.
سازمان مجاهدین خلق در شهریور ۱۳۴۴ به دست محمد حنیفنژاد، سعید محسن، و عبدالرضا نیکبین تأسیس شد. این سازمان، که متشکل از چند جوان بود، قصد داشت با ایدئولوژی اسلام و تلفیق آن با مارکسیسم روش جدیدی را در زمینۀ مبارزه با رژیم بنیان گذارد. سازمان مجاهدین خلق ابتدا اساسی اسلامی داشت، اما ضعف تئوریک رهبران اولیۀ آن به تدریج زمینۀ انحراف عقیدتی این سازمان را فراهم ساخت، بهطوریکه با اقدامات تقی شهرام سرانجام در سال ۱۳۵۴ رسماً تغییر مرام داد و به مارکسیسم روی آورد و عملاً در مقابل نیروهای مذهبی قرار گرفت. از دلایل مهم این تغییر ایدئولوژی میتوان به اصالتبخشی منافقین به مبارزه و بیتوجهی به مبانی اعتقادی اسلام، خودباختگی در مقابل علم، ضعف شخصی رهبران و الگو قراردادن مارکسیسم و نهضتهای مارکسیستی سایر نقاط دنیا اشاره کرد.
مشی مسلحانۀ سازمان مجاهدین خلق سبب مقابلۀ رژیم پهلوی با آن شد که در پی آن اکثر اعضا و کادرهای رهبری آن اعدام یا زندانی شدند، بااینحال مسعود رجوی موفق شد در زندان، سازمان را بازسازی کند و بعد از پیروزی انقلاب دوباره سامان بخشد.
با پیروزی انقلاب و برقراری حکومتی اسلامی، گروههای چپ در اقلّیت قرار گرفتند و به حاشیه رانده شدند. در این میان سازمان مجاهدین خلق با استفاده از فرصت ایجادشده و فضای باز بعد از انقلاب، توانست ضمن بازسازی کامل خود، در مسیری جدا از مسیر اکثریت مردم حرکت کند و خود را تجهیز نماید و افرادی را وارد نهادهای کلیدی جامعه کند، و نیز کوشید با نزدیک شدن به بنیصدر قدرت خود را افزایش دهد. علت این نزدیکی سازمان و بنیصدر را باید در وجود دشمن مشترک خلاصه کرد؛ یعنی هر دوی اینها از وجود جبههای به نام خط امام بیمناک بودند. بنیصدر که نتوانسته بود اعتماد مردم را جلب کند برای مقابله با این جبهه، به سازمان روی آورد تا از قدرت آن برای تحکیم موقعیت متزلزل خود استفاده کند. از طرف دیگر سازمان نیز با توجه به این نکته که بنیصدر با یازده میلیون رأی قدرتی برای اقدامات اساسی دارد، ولی فاقد تشکیلات لازم برای استفاده از این قدرت است، کوشید با نزدیک شدن به بنیصدر و قرار دادن تشکیلات خود در اختیار او، از قدرت قانونی بنیصدر نهایت استفاده را ببرد، اما با تغییر اوضاع کشور در سال ۱۳۵۹ و برکناری بنیصدر از قدرت، سازمان، که تلاشهای خود را بربادرفته میدید، این گونه برداشت نمود که جامعه در شرایط بحرانی به سر میبرد و نظام تحمل ضربۀ دیگر را ندارد و با اقدام مسلحانه میتوان آن را از میان برداشت و قدرت را در دست گرفت؛ پس در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ با اعلام موضع جدید، مشی مسلحانۀ خود را با هدف براندازی نظام آغاز کرد که به فجایع بسیاری منتهی شد.
اهداف و ویژگیهای ترورهای سازمان
مشخص کردن اینکه سازمان با چه اهدافی به ترور شخصیتها دست میزد امر چندان مشکلی نیست؛ چون این اهداف در درون هدف اصلی خود سازمان نهفته است؛ یعنی به دستگرفتن قدرت به هر قیمت. سازمان، که به علت تغییر ایدئولوژی خود در سال ۱۳۵۴، وجههاش را از دست داده بود، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، به رهبری مسعود رجوی دوباره به اسلام روی آورد و این دین را ایدئولوژی سازمان قرار داد؛ آن هم به گفتۀ سران سازمان، اسلامی پیشرو، اسلامی در مقابل اسلام ارتجاعی! یعنی اسلامی که خط امام از آن دفاع میکرد. در مورد اسلام پیشرو سازمان این نکته بس که تفسیری مارکسیستی از اسلام بود و به دنبال تأمین منافع سازمان بود. درهرحال سازمان، با وجود مشکلات تشکیلاتی و جذب نیرو، که بعد از انقلاب با آن روبهرو بود، تمام تلاش خود را به کار برد تا با جذب نیروهای جوان و شستشوی مغزیشان از آنها برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند و همین نیروها بودند که بعدازآنکه سازمان طی سالهای ۱۳۵۹ ــ ۱۳۶۰ به بن بست ایدئولوژیکی و سیاسی رسید به آلت دست آن برای ترورها تبدیل شدند.
سازمان مجاهدین خلق تصور میکرد با ترور و انفجار میتواند مردم را ناامید و دلسرد کند و آنها را از حضور در صحنههای انقلاب باز دارد. تحلیل سازمان اینگونه بود که به دلیل مشکلات اقتصادی و سیاسی و جنگ، که گریبان مردم را گرفته و آنها را به نوعی نسبت به نظام دلسرد کرده است، با شلیک چند گلوله و چند بمبگذاری میتوان مردم را از صحنه دور کرد و به هدف خود رسید؛ در واقع سازمان قصد داشت با ترورها کاری کند که هیچکس جرأت حضور در جامعه و نهادهای انقلاب را پیدا نکند. رجوی دراینباره گفته است: «باید نرخ رشد کار عملیات به جایی برسد که دیگر پاسداری کار سادهای نباشد و به بهای ارزان میسر نشود و به عینه ببینند که بهایش گران است… . آنوقت دیگر کسی جرأت پاسداری به سرش نخواهد زد».[۱]
پس هدف اصلی سازمان از ترورها، که به سرکردگی موسی خیابانی رئیس ستاد فرماندهی و هدایت عملیات در ایران انجام میشد، دور کردن مردم از انقلاب بود و برای این منظور ابتدا ترورها را مشخصشده انجام میداد؛ یعنی میکوشید با ترور ستونهای انقلاب، انقلاب را از رجال کارآمد خالی کند، اما بعدها وقتی با این ترورها به نتیجهای نرسید، به ترورهای کور روی آورد؛ یعنی ترورها را بدون تأکید بر افراد خاص انجام میداد. در این مرحله هر کس که در ایران زندگی میکرد و به انقلاب اسلامی رأی میداد و در نهادهای انقلاب خدمت میکرد هدف ترور سازمان قرار میگرفت. سازمان، که ابتدا فکر میکرد با ترور سران مملکت به اهدافش خواهد رسید، ترورهای خود را مرحلهبندی نمود؛ «در مرحلۀ اول نوبت سران سیاسی بود، در مرحلۀ دوم دست و پای اجرایی رژیم اهمیت درجه اول دارد»،[۲] بدینگونهکه سازمان ابتدا با ترورهای ازپیشتعیینشده توانست فجایع ۷ تیر و ۸ شهریور را رقم زند و انقلاب را از بسیاری از مدیران کارآمد محروم سازد، اما وقتی این ترورها به نتیجهای نرسید، به ترور عوامل اجرایی روی آورد، و اینبار افرادی که در نهادهای انقلاب فعالیت میکردند، شامل بسیجی، پاسدار، کارمند، کارگر و… ، هدف این ترورها قرار گرفتند.
سازمان مجاهدین خلق در مقطعی به ترور روحانیان نیز روی آورد و این اقدام از مرام ضدّ اسلامی آن ناشی میشد. این سازمان قصد داشت با ترور سران مذهبی و روحانیان و بمبگذاری در نمازجمعهها و مساجد، مانع شود که مردم در مراسم عبادی ــ سیاسی حاضر شوند و ثابت کند که روحانی شدن ممکن است چه عواقبی در پی داشته باشد. در آخرین مرحله، سازمان انتقام از مردم را در دستور کار خود قرار داد؛ در این مرحله همه در معرض ترور بودند از مغازهدار تا استاد دانشگاه. بر اساس این برنامه میبایست هیچکس احساس امنیت نمیکرد و مردم جرأت نمیکردند در خیابانها حضور داشته باشند.
هدف سازمان از ترورها به سقوط کشاندن انقلاب بود و ترورشدگان افرادی بودند که به نوعی سبب تحکیم نظام میشدند. هرچند سازمان با این ترورها توانست انقلاب را از وجود ارزشمند عدۀ کثیری از مردم خالی کند، همین ترورها سبب انسجام بیشتر انقلاب و مردم شد و مردم بیشتر از قبل به حمایت از انقلاب برخاستند.
ترور سران حزب جمهوری
با آغاز مرحلۀ نظامی، امکان هر ضربهای از طرف سازمان وجود داشت؛ بمبگذاری، ترور شخصیتها و شورش از اقداماتی بود که سازمان در مرحلۀ نظامی انجام میداد. بعد از ۳۰ خرداد، همزمان با آغاز مرحلۀ نظامی، تا ترور آیتالله خامنهای (از سران حزب جمهوری[ منافقین چندین درگیری مسلحانه و بمبگذاری داشتند. از میان آن میتوان به انفجار در سالن راهآهن قم و بمبگذاری در یک هنرستان دخترانه اشاره کرد، اما مهمترین گروهی که در نوک پیکان حملات سازمان قرار داشتند اعضا و سران حزب جمهوری بودند.
افرادی چون شهید بهشتی ــ که از آغاز مبارزات به دنبال ایجاد یک حزب بر مبنا و اساس اسلامی بود ــ رقیب سرسختی برای سازمان به شمار میرفتند. در ابتدای تأسیس سازمان مجاهدین خلق، شهید بهشتی، که قصد داشت در آن عضو شود، با آگاهی از اهداف پشت پرده، نه تنها از این امر خودداری ورزید، بلکه به مخالف سازمان تبدیل شد. فعالیت ایشان علیه سازمان سبب نگرانی مجموعه گردید، بهطوریکه طی اسناد بهدستآمده، سازمان طبق طرح شهرام در سال ۱۳۵۴ قصد ترور شهید بهشتی را در سر داشت که موفق نشد. علت پیریزی این طرح، آموزشهای شهید بهشتی به بسیاری از اعضای سازمان برای جلوگیری از یأس و سرخوردگی آنها بعد از تغییر ایدئولوژیکی سازمان بود.[۳] شهید بهشتی، بهرغم تلاشهای سازمان، زنده ماند تا بعد از پیروزی انقلاب، همراه آقایان آیتالله خامنهای، حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و حجتالاسلام باهنر، حزب جمهوری اسلامی را بنیان نهد؛ حزبی که ستونهای انقلاب عضو آن بودند و اساس انقلاب بر وجود آنها بنیان نهاده شده بود.
حزب جمهوری، با توجه به افرادی که در آن عضو بودند، از همان آغاز تأسیس با مخالفت سازمان مجاهدین خلق روبهرو شد؛ بهویژه به این دلیل که سران آن حزب شناخت کاملی نسبت به سازمان داشتند و از اهداف و نیات آن آگاه بودند. دلیل اصلی تأسیس این حزب هم ناکارآمدی گروههای ملّیگرا، لیبرال و مجاهدین خلق در رسیدن به مقاصد دینی و فقهی بود؛ زیرا هر یک از گروههایی که داعیۀ اسلامی داشتند به شکلی در پی حفظ منافع خود بودند. سازمان مجاهدین خلق نیز، که ابتدا نقطۀ قوتی برای فعالیتهای دینی محسوب میشد، با اتفاقات و فعالیتهای بعدی، بهویژه بعد از دهۀ ۱۳۵۰، از فعالیتهای اصیل دینی فاصله گرفت که به دنبال آن خلائی ایجاد شد و یکی از اهداف تأسیس حزب جمهوری اسلامی پاسخی به این خلأ بود. بهویژه حضور منسجم و تشکیلاتی گروههای چپ و مارکسیستی، چون حزب توده و چریکهای فدایی، و گروههای التقاطی مانند سازمان مجاهدین خلق، و فعالیتهای گروههای ملّیگرا و لیبرال ایجاب میکرد که نیروهای مذهبی تشکیلات منسجمی برای حفظ و صیانت از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن ایجاد کنند [۴] و به این دلیل بود که حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد.
هدف اصلی حزب جمهوری اسلامی، مقابله با گروههای التقاطی و چپ بود و به همین جهت از دشمنی آنها نیز در امان نبود. سازمان مجاهدین خلق در ابتدای راه تمام تلاش خود را به کار برد تا این حزب و رهبران روحانی را متهم سازد که به امپریالیسم امریکا تمایل دارند، حتی در شرایطی که امام امریکا را عامل اصلی مصیبت و گرفتاری ملّت ایران معرفی میکرد، این اقدامات را صوری و صرفاً جوابی به تحولات روز معرفی میکرد.[۵] با توجه به اوضاع آن روز جامعۀ ایران و ازآنجاکه سازمان مجاهدین خلق مهمترین گروه التقاطی بود که توانسته بود با بهرهگیری از فعالیتهای تبلیغی و ایجاد فضا برای تحرکات سیاسی ــ فکری و با روشی منافقانه و فریبکارانه در قالبی اسلامی به رقیبی جدی برای جناح مذهبی تبدیل گردد، سرنوشت بسیاری از معادلات سیاسی در سالهای اول انقلاب بسته به نتیجۀ رقابت و تنش میان این سازمان و حزب جمهوری اسلامی بود؛ بهویژهآنکه با گرایش بنیصدر به مجاهدین خلق این سازمان احساس میکرد که میتواند در تعامل با جناح حاکم ــ بنی صدر ــ این حزب را از میان بردارد و یکهتاز میدان سیاست و قدرت ایران شود. به همین دلیل در هر فرصتی به تخریب حزب و خدشهدار کردن آن دست میزد، به طور نمونه در بحبوحۀ تسخیر لانۀ جاسوسی و با توجه به موج اعتراضات جهانی و عکسالعملهای کشورهای خارجی علیه ایران، سازمان موج اتهامات و مخالفتها را متوجه حزب جمهوری کرد و اقدام دانشجویان در تسخیر لانۀ جاسوسی را همسو با منافع حزب بر میشمرد و مرتب اعلام میکرد افشاگریها در مسیر استحکام حزب نیرومند جمهوری اسلامی است. نشریۀ «مجاهد» هماهنگ با این هدف چنین آورده است: «آیا میدانید در جهت تثبیت چه حزب فراگیری اینگونه دست به افشاگری میزنید؟ آیا از هیچ نیروی دیگری پروندۀ ضدیت با امریکا وجود نداشت؟! برادران دانشجو امید به بقای چه حزبی بستهاید؛ یک حزب فراگیر در حال تلاش؟! مگر نه این است که قانونمندیهای خدشهناپذیر اجتماعی چنین سرنوشتی را برای این حزب و امثال آن مقدر کرده است؟!».[۶]
البته بهرغم تمام تلاشهای سازمان برای بیاعتبار کردن حزب جمهوری، این حزب با تمام قدرت در حال افتتاح دفاتر خود در استانها و شهرستانها بود و بسیاری از مردم به آن میپیوستند و این خلاف خواستههای سازمان بود. سازمان پس از امتحان تمام راههای ممکن نظیر ترور شخصیت و…، که هیچ نتیجهای در بر نداشت، سرانجام به عامل نظامی روی آورد و با اتخاذ خطمشی نظامی، اولین افراد و گروههایی را که هدف حمله قرار داد افراد عضو حزب جمهوری اسلامی و گروهها و دفاتر حزبی آن بود.
هدف این حملات، که با برنامهریزی ازپیشتعیینشده انجام میشد، ایجاد ارعاب و ترس برای جلوگیری از حضور و عضویت مردم در حزب بود. بدین منظور سازمان طی برنامهای حسابشده سلسله حملاتی را به دفاتر حزب در نقاط مختلف کشور انجام داد. در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ طرفداران سازمان در تظاهراتی ساختگی به دفتر حزب جمهوری در همدان حمله کردند.[۷] حمله به دفتر حزب در همدان ــ شهری که بنیصدر مردمان آن را حامی خود میدانست ــ از اهداف مشخص سازمان حکایت میکرد؛ به ویژه در شرایطی که بنیصدر در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود.
در ۵ اردیبهشت همین سال سازمان طی تهاجمی گسترده، به دفتر حزب در شهرکرد حمله کرد. در این حمله، سازمان از هیچ جنایتی فروگذار نکرد و حتی کتابهای قرآن و نهجالبلاغه را در آتش سوزاند. این حمله، که به گفتۀ سازمان برای انتقام از کشته شدن پنج نفر از هوادارانش در قائمشهر بهدست عوامل حزب جمهوری بود،[۸] سبب تنفر عمیق مردم از سازمان شد، بهطوریکه در شهرکرد و دیگر نقاط ایران علیه این اقدام اعتراضات گستردهای شد و بسیاری از شخصیتها آن را محکوم کردند. این مجموعه حملات به دفاتر حزب در ماههای بعد نیز ادامه پیدا کرد؛ در مردادماه ۱۳۶۰ اعضای سازمان همراه چریکهای فدایی خلق به دفتر حزب جمهوری در چالوس حمله، و ساختمان آن را تخریب کردند.[۹]
با نگاهی به روزنامههای سال ۱۳۶۰ میتوان لیست بلندی از این نوع حملات سازمان علیه دفاتر حزب جمهوری اسلامی تهیه کرد؛ به ویژه اینکه سازمان در هر تظاهراتی، حمله به دفاتر حزب را در دستور کار خود قرار میداد و تظاهراتی نبود که با حمله به دفتر حزب و تخریب ساختمان آن به پایان نرسد؛ بهطور مثال در تظاهرات سازمان در اردیبهشت ۱۳۶۰، در چند نقطۀ تهران از جمله چهارراه شهربانی، میدان شهدا، خیابان قائمشهر و… درگیریهایی رخ داد که با حمله به دفاتر حزب جمهوری و چند فروشگاه خاتمه پیدا کرد.[۱۰]
در کنار حملۀ سازمان مجاهدین خلق و نیروهایش به دفاتر حزب جمهوری، که از کینه و تنفر عمیق این سازمان از حزب فوق حکایت میکرد، توطئۀ ترور سران حزب نیز بعد از ۳۰ خرداد در دستور کار سازمان قرار گرفت و این سازمان طی برنامهای حسابشده به این اقدام دست زد. ترور آیتالله خامنهای در ۶ تیر ۱۳۶۰، یعنی فقط پنج روز بعد از برکناری بنیصدر، در مسجد ابوذر واقع در منطقۀ ۱۷ تهران، آغازی بر این اقدامات بود.
در این سوء قصد، که با انفجار بمبی داخل ضبطصوت انجام شد، آیتالله خامنهای زخمی شد و به بیمارستان انتقال یافت.[۱۱] عامل این ترور محمد جواد قدیری مقدس، از اعضای سازمان و نفوذی در کمیتۀ انقلاب، بود که متواری شد. درهرحال فقط یک روز پس از ترور آیتالله خامنهای، سازمان موفق شد به دست یکی دیگر از نفوذیهای خود، یعنی محمدرضا کلاهی، بمبی را در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران منفجر کند. این انفجار، که همزمان با حضور بسیاری از سران حزب و نمایندگان مجلس و اعضای کابینه در جلسۀ هفتگی حزب رخ داد، سبب به شهادت رسیدن بیش از ۷۲ تن از یاران صدیق امام(ره[ و انقلاب شد.[۱۲] سازمان، که در سالهای قبل موفق شده بود بسیاری از افراد نفوذی خود را در ارگانها و نهادهای انقلاب وارد کند، در این زمان با استفاده از آنها به این فجایع دست میزد. در این انفجار، آیتالله بهشتی و چهار وزیر کابینه، شامل دکتر محمود قندی؛ وزیر پست و تلگراف، دکتر محمدعلی فیاضبخش؛ وزیر بهزیستی، مهندس موسی کلانتری؛ وزیر راه و ترابری، و دکتر حسن عباسپور؛ وزیر نیرو، و ۲۷ نمایندۀ مجلس شهید شدند.[۱۳]
انفجار ۷ تیر حادثۀ اسفناکی در تاریخ انقلاب بود که عکسالعملهای بسیاری را در ایران و جهان در پی داشت. از یک طرف در ایران امام خمینی(ره[ طی سخنانی فرمود: «شما تا توانستید به فرزندان اسلام، چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه، با حربه ناسزا و تهمتهای ناجوانمردانه حمله کردید که آنها را از ملّت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاد و کوس رسوایی همهتان بر سر بازارها زده شد، در سوراخها خزیده و دست به جنایتی ابلهانه زدهاید تا به خیال خام خود، ملّت شهیدپرور و فداکار را با اعمال وحشیانه بترسانید و نمیدانید که در قاموس شهادت واژۀ وحشت نیست».[۱۴]
محکومیت گستردۀ این اقدام در داخل، در کنار شرکت گستردۀ مردم در مراسم تشییعجنازۀ شهدای ۷ تیر، مانع از آن شد که سازمان به اهداف خود از این ترورها برسد؛ زیرا مهمترین هدف سازمان از این ترور ایجاد ارعاب در مردم و جلوگیری از حضور آنها در صحنههای انقلاب بود، اما حضور گسترده در تشییعجنازۀ شهدا و سپس انتخاب محمدعلی رجایی به ریاستجمهوری با سیزده میلیون رأی نشان میداد که سازمان مجاهدین در این قسمت به هدف خود نرسیده است؛ البته سازمان از این فاجعه برای تشجیع بیشتر یاران خود استفاده و چنین وانمود کرد که مرحلۀ اول مبارزات سازمان با موفقیت انجام شده است: «مرحلۀ اول بیآینده کردن رژیم است… ملاحظه میکنید که در مرحلۀ اول، که هدف تغییر سرنوشت رژیم بود، میبایست مقدم بر هر چیز او را بیثبات و بیآینده میکردیم و دستیابی به این هدف، عملیات بزرگ و پر سر و صدا را ایجاب مینمود. مرحلۀ اول، یعنی بیآینده کردن رژیم و سلب ثباتش، را با موفقیت پشت سر گذاشتیم».[۱۵]
همزمان با انفجار یادشده، که سازمان مجاهدین خلق آن را پیروزی بزرگ قلمداد میکرد، سران و رسانههای غربی نیز، در تحلیلی هماهنگ آن را مقدمهای برای شکست انقلابی دانستند که به سرعت رخ خواهد داد. سخنگوی وزارتخارجۀ امریکا دراینباره گفته است: «قتل و جرحهایی که حزب حاکم جمهوری اسلامی متحمل شد معرف بیثباتی بیشتر و شرایط سخت در ایران است».[۱۶] روزنامههای خارجی نیز با اعلان اینکه مرد قدرتمند ایران مرده و ایران امید به آینده ندارد با خوشحالی ابراز میکردند: «با مرگ بهشتی، روحانیت حاکم تواناترین استراتژیست، سازماندۀ قدرتشکن و انحصارطلب خود را از دست داده است و دیگر کسی یا گروهی وجود ندارد که بتواند جانشین واقعی او شود… . ایران درحالحاضر با فقدان قدرت سازماندهی و شعور سیاسی روبهروست».[۱۷]
هیچ شکی در مورد لیاقت و کاردانی شهید بهشتی وجود ندارد، اما ایران ثابت کرد که در شرایط بحرانی میتواند به روی پای خود بایستد و هر چه قویتر به سوی آینده پیش رود، بهطوریکه بعد از شهادت این افراد، حزب جمهوری بهسرعت حجتالاسلام باهنر را به دبیرکلی حزب انتخاب کرد و با برگزاری انتخابات، جای خالی نمایندگان نیز در مجلس پر شد و مردم هر چه با شکوهتر در صحنههای انقلاب حاضر شدند.
فاجعۀ ۷ تیر را میتوان بزرگترین ضربهای قلمداد کرد که سازمان مجاهدین خلق توانست بر پیکر انقلاب وارد، و با تقویت روحیۀ طرفداران خود، انگیزۀ لازم را برای ادامۀ فعالیت آنها ایجاد کند، اما در نگاهی دقیقتر میتوان گفت که این سازمان در تحلیلهای خود مرتکب اشتباهات بزرگی شد؛ زیرا این انفجار سبب جدایی مردم از آن و رودررویی آنها با یکدیگر گردید، بهطوریکه مجاهدین خلق را مجبور کرد به ترورهای کور روی بیاورد. در نظر مردم، این انفجار عملی انقلابی، آنگونهکه سازمان وانمود میکرد، نبود، بلکه اقدامی جنایتکارانه بود که به دست عامل نفوذی، یعنی محمدرضا کلاهی، انجام میشد.[۱۸] به همین دلیل نیز با حضور گسترده در مراسم تشییعجنازه نه تنها سبب شناخت بهتر شهید بهشتی و یاران و اهداف آنها شدند، بلکه به دولت این قدرت را دادند تا ضربات کوبندهای بر سازمان وارد آورد، بهطوریکه بعد از این اقدام نزدیک به ۱۵۰ نفر از اعضای آن دستگیر و محاکمه شدند.
البته این انفجار آغازی بر جنایات سازمان بود و دوباره ادامه پیدا کرد؛ در ۲۸ تیرماه، سازمان حبیبالله عسگر اولادی، کاندیدای ریاست جمهوری و از اعضای شورای مرکزی حزب، را هدف حملۀ خود قرار داد که به مجروح شدن او منجر گردید و عاملان ترور نیز دستگیر یا کشته شدند.[۱۹] حسن آیت هم از دیگر سران حزب جمهوری بود که ترور او در دستور کار سازمان قرار گرفت و در نهایت در ۱۴ مرداد و زمانی که همراه دو محافظش از منزل خود، واقع در خیابان سی تیر خارج میشد هدف حملۀ مجاهدین قرار گرفت و به شهادت رسید.[۲۰] ترور شهید آیت یکی از برنامههای اصلی سازمان بود؛ زیرا آیت کسی بود که زودتر از همه از چهرۀ ضد اسلامی بنیصدر و دار و دستهاش پرده برداشت و چهرۀ واقعی آنها را به مردم شناساند و این مسئله سبب شد سازمان ابتدا غائلهای با عنوان نوار آیت[۲۱] به راه بیندازد و وقتی از این راه به نتیجهای نرسید، به ترور ایشان دست زد.
سازمان مجاهدین، در ادامۀ ترور سران حزب، در ۲ شهریورماه حمله به خانۀ آیتالله ربانی املشی، از بنیانگذاران حزب جمهوری، را برنامهریزی و اجرا کرد [۲۲] که هیچ نتیجهای در بر نداشت.
همچنانکه مشخص است، سازمان نتوانست از ترورهای خود به نتیجهای برسد، بنابراین همچنان به ترورهای خود ادامه میداد. این در حالی بود که حزب جمهوری فعالیت خود را گستردهتر کرد و توانست با جلب اعتماد جامعه و مردم و نیز جذب گروه عظیمی از آنها، پایههای خود را تحکیم بخشد، اما برخلاف آن، سازمان رو به زوال گذاشت، بهطوریکه سران آن مانند مسعود رجوی بعد از مدتی زندگی مخفیانه، در ۶ مرداد به فرار از کشور مجبور شدند و به پاریس رفتند تا این بار در دامن غرب به جنایات خود ادامه دهند.
ترور سران دولتی
«مگر دشمنهای فضیلت میتوانند جز این خرقۀ خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند. بگذار این ددمنشان، که جز به من و ماهای خود نمیاندیشند و یأکلون کما تأ کل الانعام، عاشقان راه حق را از بند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد ای تفالههای شیطان و عارتان باد ای خودفروختگان به جنایتکاران بینالمللی، که در سوراخها خزیده و در مقابل ملّتی که در برابر قدرتها برخاسته است، به خرابکاریهای جاهلانه پرداختهاید.»
سازمان مجاهدین خلق تصور میکرد از چنان قدرتی برخوردار است که میتواند با غلبه بر نظام، قدرت را به دست گیرد و به همین دلیل تمام توان خود را صرف این مسئله کرد تا ضمن جدایی مردم از انقلاب یا به شهادت رساندن سران دولتی، انقلاب را از چهرههای شاخص تهی سازد و نظام را به سقوط بکشاند. این هدف، که بهکرات در سخنان سران آن گروه تکرار شده است، زمانی اجرا شد که از یک طرف، کشور درگیر جنگ با متجاوز عراقی بود و از طرف دیگر، تحریمهای اقتصادی مشکلات بسیاری را در عرصههای مختلف برای کشور ایجاد کرده بود.
ضربۀ دیگری که سازمان مجاهدین خلق بعد از ۷ تیر موفق شد بر انقلاب وارد کند فاجعۀ ۸ شهریور بود. پس از فاجعۀ ۷ تیر، سازمان چون نتوانست به هدف خود برسد، انفجار دفتر نخستوزیری را برنامهریزی کرد. این انفجار، که به دست مسعود کشمیری انجام شد، ابتدا قرار بود در دفتر امام روی دهد؛ کشمیری، با برقراری روابط دوستانه با شهید رجایی و ردههای بالای دولتی و نفوذ در میان آنها، هنگام دیدار نخستوزیر، رئیس مجلس و وزرا با امام، چمدانی پر از مواد منفجره با خود به بیت امام برد، اما در آنجا اجازۀ ورود چمدان را به داخل نیافت و به عنوان اعتراض برگشت و همان کیف را به دفتر نخستوزیری برد و فاجعۀ ۸ شهریور را آفرید. او هنگامی که محمدعلی رجایی، رئیسجمهور، و محمدجواد باهنر، نخستوزیر ایران، به اتفاق چند تن از مسئولان کشوری و لشکری در جلسۀ شورای امنیت کشور در ساختمان نخستوزیری شرکت کرده بودند، آن بمب را منفجر کرد که به شهید شدن این دو یار گرانقدر و مجروح شدن بزرگانی چون سرهنگ وحید دستگردی؛ رئیس شهربانی، سرهنگ ضیایی؛ معاون ژاندارمری، تیمسار شرفخواه؛ معاون نیروی زمینی، و سرهنگ کتیبه منجر شد.[۲۳] شهادت رجایی و باهنر بار دیگر فاجعۀ ۷ تیر را زنده کرد، اما حضور گستردۀ مردم در مراسم تشییعجنازۀ آنها بار دیگر سبب ناکامی سازمان شد.
مسعود کشمیری، دبیر شورای امنیت و از هواداران سازمان مجاهدین، توانسته بود بر اساس برنامۀ سازمان، به منظور نفوذ در نهادهای انقلابی، وارد نظام شود. وی، پس از ورود به دفتر نخستوزیری، ابتدا در بخش معاونت سیاسی ــ اجتماعی در پست وزیر مشاور در امور اجرایی مشغول به کار گردد و پس از آنکه فردی حزباللهی و مدیر شناخته شد، ارتقای مقام یافت و دبیر اجلاس شورای امنیت شد. کشمیری با رفتارهای خود توانست اعتماد کامل شهید رجایی را بهدست آورد، بهطوریکه معروف بود گاه آقای رجایی پشت سر او (کشمیری[ نماز میخواند.[۲۴] از همین اعتماد بود که سازمان بهرهبرداری کرد و این فاجعه را به بار آورد.
پرسش مهم این است که علت انتخاب و شهادت این دو شهید چه بود و چرا منافقان به سراغ افراد دیگر نرفتند و آیا حضور آنها در دولت عامل اصلی شهادتشان بود یا عوامل دیگری هم تأثیرگذار بودند؟ رجایی و باهنر، مبارزان راستین انقلاب، که همراه امام در مبارزات انقلابی حضور داشتند، افرادی بودند که ضمن شناخت درست جامعه و تحولات آن و نیز به عنوان مانعی محکم در برابر منافقین، با شناختی که از سازمان داشتند، بههیچوجه حاضر نبودند اصول و اعتقادات خود را کنار گذارند، بهطوریکه حتی از دادن جان خود نیز باکی نداشتند. رجایی بارها در سخنان خود تأکید کرده بود: «جان ما کمترین ارزش را در برابر این انقلاب دارد، از خداوند آرزو میکنم که افتخار حیات انقلاب را با افتخار شهادت در راه انقلاب به عنوان نعمت و منّت بر ما تمام کند» و بهکرات تکرار میکرد که «هیچ توطئهای قادر نیست ما را در دفاع از انقلاب و میهن اسلامیمان منصرف کند».[۲۵]
شهید باهنر نیز، مانند رجایی، شخص سازشناپذیر و معتقد به اصول انقلاب بود. ایشان علاوه بر نخستوزیری، دبیرکلی حزب جمهوری ــ دشمن سر سخت سازمان ــ را بر عهده داشت و در هر فرصت ممکن، با افشاگری علیه سازمان، چهرۀ واقعی آنها را به مردم مینمایاند و در این راه از هیچ چیز واهمهای نداشت. وی بارها در سخنان خود تأکید کرده بود: «ما مصمم هستیم بایستیم و اجازه ندهیم محیط ما باز هم مرتع گروههای وابسته به امپریالیسم و صهیونیسم بینالمللی باشد» یا «ریشة این توطئههایی که ما را تعقیب میکند بایست به قول امام، در شیطان بزرگ، امپریالیسم امریکا دانست، بنابراین ما دشمن بزرگ را امپریالیسم امریکا، و توطئهها را وابسته به عمال و سرسپردگان آن میدانیم».[۲۶] چنین افرادی هیچوقت نمیگذاشتند سازمان مجاهدین خلق به راحتی به اهداف و برنامههای خود برسد، بنابراین طبیعی هم بود که هدف ترورهای سازمان قرار بگیرند و اینچنین ناجوانمردانه به شهادت برسند.
اما نکتۀ جالب این است که این شهادتها همیشه برای سازمان نتیجۀ عکس میداد. حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در جلسة علنی مجلس دربارۀ انفجار ۸ شهریور چنین گفته است: «قضیۀ دیروز مسئله را خیلی روشن کرد؛ دیروز صبح خوب شما میدانید ما ساعت ۷ اعلام کردیم که رئیسجمهور وقت و نخستوزیر شهید شدهاند، هیچ تبلیغ و پروپاگاندی هم برای کشاندن مردم به خیابانها نداشتیم و خیلی به ما اعتراض میکردند که خوب یک فرصتی به مردم میدادید… . ما سه ساعت وقت داشتیم… شما دیدید که چه جورمردم آمدند… رادیو لندن هم، که همیشه حقایق را تحریف میکند، مجبور میشود خیلی که دست کم بگیرد، بگوید که بیش از یکمیلیون نفر جمعیت [شرکت کردهاند]… دیروز هیچکس نگفت، امام هم نگفته بودند، تبلیغ هم نشده بود، ائمۀ جماعت هم نگفته بودند، رادیو نگفت مردم بیایند. مردم خودشان بودند. این مردماند و این جامعه است. دشمن هر چه کور باشد این را میفهمد و میبیند. ضد انقلاب به خاطر همین وضعی که میبیند جرأت اعلام رسمی عملیات خودش را هم نمیکند».[۲۷]
توطئۀ علیه سران دولتی و نظام به این حوادث محدود نشد و سازمانِ شکستخورده، برای جبران شکست خود و سرپوش گذاشتن بر آن، نمایندگان مجلس، مقامهای لشکری و کشوری را هدف ترورهای خود قرار داد و در این راه بسیاری از این عزیزان را به شهادت رساند که در کل میتوان به موارد زیر اشاره کرد: ۱۵ تیرماه به شهادت رساندن علی انصاری، استاندار گیلان، ۳۱ تیرماه ترور نافرجام آقای نجفی، معاون وزارت آموزش و پرورش، ۱ مرداد به شهادت رساندن سید حسن بهشتی، کاندیدای مجلس از اصفهان، ۱۳ مرداد ترور نافرجام آقای حسنی، نمایندۀ ارومیه، ۲۱ مرداد حمله به مقر اطلاعات سپاه و زخمی شدن محسن رضایی، ۱۴ شهریور به شهادت رساندن آقای خالاتیان، نمایندۀ ارومیه، ۶ مهر ترور نافرجام سید حبیبالله طاهری، عضو مجلس خبرگان، ۷ مهر به شهادت رساندن سید عبدالکریم هاشمینژاد، نمایندۀ مجلس از مشهد، ۷ دی به شهادت رساندن محمدتقی بشارت، نمایندۀ مجلس از سمیرم، ۲۰ دی ترور نافرجام سید محمد خامنهای، نمایندۀ مشهد.[۲۸]
هرچند این توطئهها و شهادتها به قیمت شهادت عزیزترین و وفادارترین یاران امام و انقلاب تمام شد، مقصود استکبار جهانی را از آنها برآورده نکرد، بلکه انقلاب اسلامی راسختر از هر زمان دیگر به سوی آیندهای روشن گام برداشت.
ترور شخصیتهای دینی و مذهبی
احیای اسلام با پیروزی انقلاب ایران زنگ خطری بود برای استکبار جهانی که طی سالها کوشیده بود با به حاشیه راندن آن، به مطامع استعماری خود دست پیدا کند. بدینترتیب بغض، کینه و دشمنی استعمار با اسلام به دشمنی با رهبران آن نیز کشیده شد و رهبران اسلامی و روحانیان آماج حملات و تهمتها قرار گرفتند و جالب اینجاست که سازمان مجاهدین خلق، که داعیهای اسلامی داشت، در این میان مهمترین جایگاه را بر عهده گرفته بود؛ درواقع اسلام سازمان التقاطیافته با تفاسیر مارکسیستی و پوششی برای این عقاید غیراسلامی آن بود، بر همین اساس معرفی اسلام واقعی زنگ خطری برای سازمان بهشمار میرفت، به همین دلیل معرفان اسلام واقعی هدف حملۀ آنها قرار گرفتند؛ زیرا منطق کور منافق در هیچ صورت نمیتوانست وجود حقایق را تحمل کند؛ به ویژه اینکه این سازمان، هماهنگ با اهداف استکبار جهانی، به دنبال جدا کردن دین از سیاست و تبدیل کردن دین به ابزاری برای حکومت و منافع خود بود و دین بدون رهبر و روحانی راحتتر میتوانست به آلت دست استکبار تبدیل شود.
در دور جدید و با هدفی که منافقان دنبال میکردند، فقط به تن داشتن لباس روحانیت کافی بود که شخص هدف ترور قرار گیرد. برای ترور این شخصیتهای روحانی، سازمان به دو روش عمل میکرد:
۱ــ ترور با شناسایی قبلی؛ یعنی با شناسایی روحانیان بزرگ و مبارز، در محل کار یا منزل آنها کمین میکردند و در فرصتی مناسب به ترور این مردان خدا اقدام مینمودند. در این نوع ترورها، چند تن از روحانیان بزرگ ما شهید شدند. منافقان در چندین مورد در محراب نماز، روحانیان را به شهادت رساندند؛ اقدامی که چهرۀ واقعی منافقان را آشکارتر و آنها را در نزد مردم رسوا ساخت.
سازمان مجاهدین خلق ابتدا در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰، حضرت آیتالله مدنی، نمایندۀ امام و امام جمعۀ تبریز، را در محراب عبادت به شهادت رساندند.[۲۹] به شهادت رساندن این عالم ربانی، که معتقد بود «انسانی که از آلایشها پاک شده زندگی کردن زیر پرچم عدل اسلامی به او لذت میدهد»، از اشتباهات سیاسی آنها محسوب میشد و سبب شد همۀ مردم ایران به نیّت واقعی آنها پی ببرند و شکی در مورد عداوت آنها با اسلام نداشته باشند.
منافقان، بعد از به شهادت رساندن آیتالله مدنی، نه تنها از اعمال خود دست برنداشتند، بلکه بارها این عمل ننگین را تکرار کردند و این بار در کمین حضرت آیتالله دستغیب، نمایندۀ امام و امام جمعۀ شیراز، نشستند و ایشان را همراه جمعی از یارانش در راه محراب عبادت به شهادت رساندند.[۳۰] تکرار این جنایت از طرف منافقان تأکیدی بر این امر بود که سازمان با گزینش مرام ضد اسلامی، عزم خود را برای از میان برداشتن اسلام و مردان خدا جزم کرده است و در این راه در کمین بزرگانی مینشست که میدانست تا آخر عمر و در هر شرایط، بر عقیدۀ پاک خود باقی خواهند ماند و هیچ وقت از مبارزه علیه مستکبران دست بر نخواهند داشت.
آیتالله دستغیب، فرد سازشناپذیری که بهجز خدا، از هیچکس واهمهای نداشت و چندین بار منافقان را رسوا کرده بود، اینبار با شهادتش منافقان را رسوا ساخت. او بارها تأکید کرده بود: «ملّتی که تکیهاش بر خداوند است تنها از خدا و مسئولیت الهی میترسد. این ملّت از بمب و آتشسوزی دشمنان نمیترسد» و «منافقین بدانند با ترور شخصیتها و بمبگذاری و کشتار کودکان بیگناه، خود را رسواتر و منفورتر ساخته و ملّت عزیز را منسجمتر کردهاند».[۳۱]
بعد از ترور شهید دستغیب، منافقان برای چندمین بار به جنایت دست زدند و بر منطق کور خود تأکید کردند؛ در تیرماه ۱۳۶۱، آیتالله صدوقی، نمایندۀ امام و امامجمعۀ یزد، و در مهرماه همان سال، آیتالله اشرفی اصفهانی، نمایندۀ امام و امامجمعۀ باختران (کرمانشاه[ را به شهادت رساندند. شهادت این بزرگواران، که عمری را در محراب عبادت به دعا مشغول بودهاند و هیچ وقت از مرگ نترسیدند، چه فایدهای برای منافقان داشت جز رسوایی و ننگ. آیتالله صدوقی خود اعلام کرده بود: «به فرض که مرا ترور کنید چطور میشود، مرغابی را از آب میترسانید؟ خدا شاهد است آرزوی من این است که در راه اسلام، اگر توفیقی داشته باشم، شهید بشوم». آیتالله اشرفی اصفهانی در سخنانش تأکید میکرد: «خون من رنگینتر و جان من عزیزتر از عزیزان رزمنده نیست». به گفتۀ شهید آیتالله اشرفی اصفهانی «منافقین میخواهند مردم را از صحنه بیرون کنند، میخواهند ایجاد رعب کنند، ولیکن در مقابل این عملها، میبینند که تمام ملّت ایران بهتر وارد صحنه میشوند انسجامشان، استقامتشان بیشتر میشود و تبری از اینها لعن و دشنام به اینها زیادتر میشود».[۳۲]
از دیگر ترورهای برنامهریزیشدۀ سازمان میتوان به شهادت رساندن امامجماعت بهبهان و امامجمعۀ کازرون در ۱۳ مرداد، ترور حاکم شرع اصطهبانات و یکی از افراد دادگاه انقلاب اراک در ۱۷ مرداد، به شهادت رساندن بهاءالدین عراقی، حاکم شرع کرمانشاه، و حاجآقا بزرگ امامجمعۀ کنگاور در ۲۱ مرداد، و آیتالله قدوسی، دادستان انقلاب بهوسیلۀ انفجار بمبی در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ اشاره کرد.[۳۳] این ترورها، که با برنامهریزی قبلی انجام میشد، مردانی را نشانه گرفته بود که جز نیّت پاک و خدمتگزاری هدفی دیگر نداشتند، اما استوار و راستقامت در برابر توطئهها ایستادند و مانع تحقق آمال و آرزوهای سازمان شدند.
۲ــ ترور بدون شناسایی قبلی: این ترورها فقط به علت روحانی بودن فرد انجام میشد و به ترورهای کور معروف بود. در این مرحله، سازمان به افراد خود دستور داده بود که در هر جا و هر نقطهای فردی را ملبس به لباس روحانیت دیدند ترور کنند. این منطق کور با این هدف انجام میشد که ثابت کند روحانی شدن بهای گزافی دارد و هیچکس نباید جرأت کند ملبس به این لباس شود. در اینجا به فهرستی از روحانیانی که با منطق کور منافقان به شهادت رسیدند اشاره شده است: ۹ بهمن ۱۳۶۰ ترور حجتالاسلام حجتی در حوالی خیابان جیحون، ۲۷ بهمن ۱۳۶۰ ترور حجتالاسلام محسن حسینی در خیابان چمران، ۲۳ اسفند ۱۳۶۰ ترور حجتالاسلام حوسی در یوسفآباد، ۲۷ اسفند ۱۳۶۰ ترور حجتالاسلام موسوی و حجتالاسلام چاووشی در اتوبان ایوبی، ۹ خرداد ۱۳۶۱ ترور حجتالاسلام پورتوکّل و حجتالاسلام پیشنماز در میدان امامخمینی، ۲۳ خرداد ۱۳۶۱ ترور حجتالاسلام امیننژاد در حوالی کشتارگاه.[۳۴]
این جنایتها را منافقان بارها و بارها تکرار کردند تا با جداسازی مردم از نظام و به ضعف کشاندن اسلام به هدف خود برسد، ولی غافل از اینکه این منطق کور فقط به زیان خودشان هست؛ زیرا مردم ایران پرشورتر از همیشه در صحنهها حضور پیدا کردند. امام خمینی(ره[ دراینباره فرموده است: «این کوردلان نمیبینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی، ملّت معتقد به اسلام و کشور مصممتر و در صحنه حاضرترند. اینان پس از بمباران شهرها در جنوب و غرب و قتلعامهای فجیع مردم بیگناه، فریاد جنگ تا پیروزی را نشنیدند که ملّت وفادار، شهادت را در راه خدا با آغوش باز پذیرا هستند. یا میخواهند شکستهای لشکر کفر را و آتشی که به جان دوستان و اربابانشان از پیروزی رزمندگان ایران افتاده است با خون این مردان خدا فرو نشانند».[۳۵] همانطورکه امام فرمودند، منافقان همسو با دشمنان، که از پیروزی رزمندگان بیمناک بودند، به این ترورها دست زدند تا سبب دلسردی مردم شوند و از حضور آنها در جبههها جلوگیری کنند، ولی مردم عاشق شهادت نه تنها از این ترورها ترسی به خود راه ندادند، بلکه با حضور خود در جبههها پیروزیهای بزرگی را سبب شدند.
ترورهای کور و تظاهرات مسلحانه
«اینان [منافقان] از شدت یأس به جنون کشیده شدهاند و چون خود را مطرود ملّت مسلمان میبینند از ملّت ایران انتقام میکشند.»
سازمان مجاهدین خلق، پس از شکستهای پیدرپی و ضربات سختی که خورد، ضمن انتقال مرکز خود به خارج از کشور و پناه بردن به دامن دشمن متجاوز بعثی عراق و زمانی که هیچ بهرهای از ترورهای سازماندهیشدۀ خود نبرد و مردم را مستحکمتر از همیشه یار و یاور انقلاب دید، اینبار به ترور مردم روی آورد. این اقدام جنونآمیز، که بر اساس هیچ استدلال و منطقی نبود، فقط با هدف جداسازی مردم از نظام، ایجاد ترس و وحشت در دلهایشان و انتقام از آنها انجام شد.
نهادهای انقلاب، که جوشیده از انقلاب اسلامی بودند، بازوان پرتوان انقلاب بودند و انقلاب با تکیه بر آنها توانست حوادث را پشت سر بگذارد. سرمایهگذاری منافقان و تلاش آنها برای کاهش فعالیت این نهادها در واقع تلاش برای از بین بردن اساس و ستون اجرایی انقلاب بود که میتوانست سبب فروپاشی نظام شود؛ به ویژه وقتی توجه کنیم که در دوران تهاجم عراق، نهادهای سپاه، کمیته، بسیج و جهاد و… بودند که با صلابت در مقابل دشمن بعثی ایستادند و با غلبه بر منافقان، امنیت را در کشور برقرار نمودند، پس طبیعی بود که سازمان ناامید از همه جا به این نهادها روی آورد و با ترورهای کور خود، افراد را به جرم بسیجی و سپاهی بودن هدف حمله و ترور قرار داد.
یکی از سران سازمان به نام علی زرکش در پیامی به یاران خود گفته است: «ضربات خود را هر چه بهتر و کاراتر بر پیکر دشمن فرود آورید. همۀ نهادها و مؤسسات و افرادی که سعی در تحکیم موقعیت [امام] خمینی دارند را هدف قرار دهید. به افراد و مؤسساتی که از نظر اقتصادی باعث تقویت رژیم میشوند تهاجم کنید و در صورت امکان اموال آنها را مصادره کنید. کلیه افرادی که با بستن سلاح به کمر به دفاع از رژیم میشتابند را هدف قرار دهید، همچنین نگذارید کسی مانع شما برای از هم دریدن رژیم شود».[۳۶]
با این دستور میبایست به هر فردی که به نوعی سبب تقویت نظام جمهوری اسلامی میگردید حمله میشد و ازآنجاکه ۹۸ درصد افراد جامعه به نظام جمهوری اسلامی رأی مثبت داده بودند و آن را قبول داشتند، پس درکل همۀ افراد جامعه در معرض حمله و ترورهای سازمان قرار میگرفتند. بعد از این دستور، تیمهای سازمان موظف شدند با گشت در خیابانها، سوژهها را پیدا و ترور کنند. حال این سوژهها چه کسانی بودند فرقی نمیکرد: مغازهدار، دکهدار، مردم عادی و صدها نفر دیگر که فقط جرمشان زندگی در ایران بود.
با نگاهی به روزنامههای آن دوره، به ویژه سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱، میتوان آماری از ترورهای منافقان بهدست آورد. از مجموع ۴۱۸ ترور انجامشده در تهران طی سالهای ۱۳۵۷ الی ۱۳۷۵، ۳۶۶ مورد آن مربوط به سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ بوده است که تقریباً ۲/۹۶ درصد از آنها در شهر تهران اتفاق افتاده است. بعد از شهر تهران، بیشترین آمار ترورها با چهارده مورد، یعنی ۱۳ درصد، مربوط به شهرستان کرج است و حدود ۵/۲ درصد از ترورها نیز در شهرستانهای لواسانات و شمیرانات رخ داده است و جالب اینجاست که اکثر ترورهای انجامشده در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ ترورهای کور بودند. البته بر اساس اسناد و مدارک منتشرشده از سوی سازمان، از مجموع ۳۳۸ ترور انجامشده در ماههای مختلف سال، ده نفر به شهادت رسیدند. این در حالی بود که در این سال سازمان، مجموع ۷۱۹ مورد عملیاتی داشته است که این عملیاتها به ترتیب تفکیک نوع عملیات عبارتاند از ۷۳ مورد تیراندازی با مسلسل، ۳۲۰ مورد پرتاب کوکتل و نارنجک، ۲۷ مورد آتش زدن اتوبوس، ۲۱۰ مورد شناسایی برای عملیات، ۴۵ مورد آتش زدن لاستیک و ۴۴ مورد عملیات متفرقه.[۳۷]
امام خمینی دربارۀ این نوع اهداف و اقدامات سازمان فرموده است: «اینها میخواهند مردم ما را تضعیف کنند، روحیهشان را برای شهادت یک نفر، ده نفر، هزار نفر. این خیال خام باطلی است. اینها میخواهند انتقام بکشند از رسولالله که اولاد او را به شهادت میرسانند، انتقام بکشند که رسولالله یک همچو دینی را آورده است که بر خلاف خواستۀ آنهاست و آنها نمیخواهند که این دین به آن طوری که میخواهند در این مملکت پیاده شود و حالا انتقام میکشند از کسی که پیرو این دین است و اولاد او را به شهادت میرسانند. این انتقام هم برای آنها روسیاهی [ایجاد کرد] و برای ملّت ما بههیچوجه سستی ایجاد نخواهد کرد».[۳۸]
همانگونهکه از سخنان امام(ره[ نیز مشخص میشود، هدف ترورهای کور انتقام بود؛ انتقام از مردم به خاطر حمایت از اسلام، انقلاب و امام. در اینجا برای آگاهی بیشتر به تعدادی از ترورهای کور سال ۱۳۶۰ اشاره شده است: ۱۸ فروردین ترور یک مدیر دبیرستان در مجیدیۀ تهران، ۱۳ مرداد ترور یک هندوانهفروش در میدان فلسطین، ۵ شهریور ترور آبمیوهفروش و مغازهدار در میدان پالیزی، ۷ شهریور ترور دو نفر نقاش در چهارراه پپسیکولا، ۲۷ شهریور ترور پنج نفر از بازدیدکنندگان نمایشگاه عکس و کتاب در مشهد، ۳ آذر ترور یک معلم در خیابان گلستان، ۱۵ آذر ترور یک نجار در خیابان ۷۰ دردشت، ۱۱ دی ترور یک خشکبارفروش، ۱۵ دی ترور انباردار شرکت کرمکو در سرآسیاب، ۱۵ بهمن ترور لبنیاتی در میدان بروجردی، ۲۴ بهمن ترور یک معلم در مدرسۀ شهید باهنر، ۱۳ اسفند ترور مدیر بانک سپه در خیابان پیروزی، ۱۵ اسفند ترور کارمند بانک در تهرانپارس، ۱۸ اسفند ترور یک مغازهدار در خیابان زنجان.
این جنایتها در سال ۱۳۶۱ نیز ادامه پیدا کرد و منافقان ترورهای متعددی از مغازهدار، پارچهفروش، موتورسوار، سمسار، کتابفروش و… انجام دادند و حتی در جنایتی هولناک در گیلان دو چوپان بعد از ترور قطعه قطعه شدند.[۳۹]
یکی دیگر از اقدامات سازمان مجاهدین خلق برای ارعاب مردم برگزاری تظاهرات مسلحانه بود که پس از ناکامی آن در ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور در دستور کار قرار گرفت. برگزاری تظاهرات، که از شهریور ۱۳۶۰ اجرا شد، با این تحلیل بود که «عملیات بزرگ بمبگذاری و عملیات ایذائی و ترورها زمینۀ لازم را در درون مردم بهوجود آورده و جامعه الان آمادۀ قیام بر علیه رژیم و سرنگون کردن آن است و انفجار تودهها فقط نیاز به یک جرقه دارد که باید توسط پیشتاز زده شود».[۴۰]
در واقع سازمان با تکرار اشتباهات خود این بار نیز گمان میکرد مردم، در صورت شکلگیری تظاهرات، قیام خواهند کرد، برای آسیب زدن به نظام، به این شیوه روی آورد.
تظاهرات مسلحانه به این معنی بود که اعضای سازمان مجاهدین خلق با برگزاری تظاهراتی که به کشته شدن مردم منجر میشد کوشیدند آنها را به شرکت در تظاهرات علیه نظام بکشانند. سازمان، بعد از شهریور ۱۳۶۰، بهکرات به این عمل دست زد، ولی در اکثر این تظاهرات، نه تنها هیچ کسی حاضر نمیشد، بلکه مردم خود آن را سرکوب میکردند. مهمترین تظاهراتی که سازمان توانست برگزار کند تظاهرات ۵ مهرماه بود. قبل از مهر سازمان تظاهرات مسلحانه را در نقاط مختلف تهران برگزار کرده بود که عبارت بودند از تظاهرات سی نفری در خیابان گرگان، تظاهرات ۲۵ نفری در خیابان تهران نو، تظاهرات چهل نفری در خیابان کمالی ــ خیابان مخصوص ــ تظاهرات چهل نفری در خیابان ولیعصر (به کشته شدن ده تن منجر گردید[، تظاهرات شصت نفری در خیابان آذربایجان و… .[۴۱]
این تظاهرات محدود مقدمهای برای تظاهرات گستردۀ سازمان در ۵ مهر بود. در این تاریخ تظاهرات اعضای سازمان از سه نقطۀ مرکزی تهران (پل حافظ، میدان ولیعصر و سه راه جمهوری[ آغاز شد که با شلیک هوایی و آتش زدن لاستیک و اتوبوسهای شرکت واحد همراه بود. این تظاهرات، که به شهادت عدهای از مردم عادی منجر شد، با حضور گستردۀ مردم و پاسداران و کمیتۀ انقلاب به پایان رسید و بسیاری از اعضای سازمان دستگیر شدند. در این تظاهرات، که سازمان امید بسیاری به بازیابی قدرت خود داشت، شانزده نفر از اعضای آن کشته و بیش از ۱۵۰ نفر دستگیر شدند. سی نفر از مردم و پاسداران نیز به شهادت رسیدند.[۴۲]
حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته است: «مجاهدین خلق، که در داخل با عراق همکاری دارند، امروز با ایجاد چند صحنۀ جنونآمیز با برخورد مسلحانه، تلاش کردند که نشاط و شور این پیروزی [پیروزی در جبهههای جنگ (عملیات ثامنالائمه[] را بگیرند، ولی موفق نشدند. چند اتوبوس را آتش زدند و چند نفر را شهید و مجروح کردند و خودشان دهها کشته و اسیر دادند».[۴۳]
هدف سازمان از برپایی تظاهرات ۵ مهر به دست آوردن وجهه در میان مردم و نشان دادن قدرت خود به نظام بود، اما اینبار نیز این اقدام نتیجۀ عکس داشت و سبب شد سازمان ضربۀ مهلکی به خود زند، بهطوریکه خود آن در تحلیلی گفته است: «تاکتیک تظاهرات مسلحانه اشتباه بود و تظاهرات که فکر میکردیم سبب تشکیل جو رعب و وحشت خواهد شد غیر قابل اجراست».
بعد از ۵ مهر بود که سازمان مجاهدین خلق در سراشیبی سقوط افتاد و دیگر امیدی به بازیابی قدرت خود نداشت و مجبور شد به دامن دشمن ایران، یعنی عراق، پناه برد و در پناه او، برای مدتی دیگر به حیات خود ادامه دهد.
پینوشتها
________________________________________
۲ــ جمعبندی یکساله مقاومت مسلحانه (گزارش داخلی مسعود رجوی[، آسمان غرب، انجمن دانشجویان مسلمان، ۱۳۶۱، ص ۷۳
۳ــ نشریه مجاهد، ش ۱۵۸، ص ۲
۵ــ جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، صص ۲۸ ــ ۲۷
۶ــ خیرالله اسماعیلی، حزب جمهوری اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، صص ۱۱ و ۴۶
۷ــ همان، ص ۲۳۱
۸ــ نشریه مجاهد، ش ۱۲
۹ــ روزنامه جمهوری اسلامی، ۲/۳/۱۳۶۰، ص ۱
۱۰ــ همان، ۶/۲/۱۳۶۰، ص ۴
۱۱ــ همان، ۵/۵/۱۳۶۰، ص ۴
۱۲ــ همان، ۶/۲/۱۳۶۰، ص ۷
۱۳ــ روزنامه کیهان، ۷/۴/۱۳۶۰، ص ۳
۱۴ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، به کوشش یاسر هاشمی، تهران: معارف انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، صص ۱۷۸، ۱۸۱ و ۱۹۰
۱۵ــ روزنامه اطلاعات و کیهان، مورخ ۸ و ۹و ۱۰ و ۱۱ تیر ۱۳۶۰؛ دادگستری جمهوری اسلامی غائله ۱۴ اسفند، غائله ۱۴ اسفند (ظهور و سقوط ضدانقلاب[، تهران: دادگستری، ۱۳۶۴، صص ۹۳ ــ ۹۲
۱۶ــ کارنامه سیاه ۲۳، چهره دوم نفاق، تهران: دادستانی انقلاب اسلامی، ۱۳۶۳، ص ۱۸۱
۱۷ــ جمع بندی یکساله، همان، صص ۱۱۸ ــ ۱۱۷؛ نشریه مجاهد، ش ۱۵۸، همان، ص ۲
۱۸ــ کارنامه سیاه، همان، ص ۱۸۵
۱۹ــ روزنامه واشنگتن استار به نقل از کارنامه سیاه، همان، ص ۱۸۴
۲۱ــ محمدرضا کلاهی عامل انفجار فرزند حسن متولد ۱۳۳۰ دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران بود که بعد از انفجار متواری و از کشور خارج شد. وی، که سال ۱۳۵۷ به سازمان پیوسته بود، پس از مدتی از سازمان جدا شد و به عنوان پاسدار شروع به فعالیت نمود و به تدریج با هدایت منافقان وارد حزب جمهوری اسلامی شد و توانست با جلب اعتماد حزب، این فاجعه را بهوجود بیاورد.
۲۲ــ روزنامه کیهان، ۲۹/۴/۱۳۶۰، ص ۲
۲۳ــ روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۵/۵/۱۳۶۰، ص ۱۲
۲۴ــ دادگستری جمهوری اسلامی، همان، ص ۳۳۹؛ نوار آیت عبارت بود از نوار مصاحبۀ آیت در مورد سازمان مجاهدین خلق و حزب جمهوری و سایر مسائل انقلاب که سازمان با تحریف این مصاحبه و درج آن در روزنامۀ انقلاب اسلامی قصد بدنام کردن وی و ضربه زدن به حزب جمهوری اسلامی را داشت.
۲۵ــ روزنامه کیهان، ۳/۶/۱۳۶۰، ص ۲
۲۶ــ روزنامه کیهان و اطلاعات ۹/۶/۱۳۶۰، صص ۳ ــ ۱ و روزنامه جمهوری اسلامی، ۹/۶/۱۳۶۰، ص ۲ و همچنین اکبر هاشمی رفسنجانی، همان، ص ۲۵۹
۲۷ــ ری شهری، خاطره، ج ۱، صص ۱۸۴ ــ ۱۸۳
۲۸ــ سید شجاعالدین میر طاووسی، شهید محمدعلی رجایی، ج ۲، تهران: نهضت زنان مسلمان ، ۱۳۶۱، صص ۱۵۸ ــ ۱۲۰
۲۹ــ کارنامه سیاه، همان، ص ۱۹۶
۳۰ــ سخنرانی حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در مجلس شورای اسلامی، ۱۰ شهریور ۱۳۶۰
۳۱ــ استخراجشده از کتاب هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، صفحات متعدد
۳۲ــ روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۱/۶/۱۳۶۰
۳۳ــ روزنامه کیهان، ۲۰/۹/۱۳۶۰
۳۴ــ کارنامه سیاه، همان، ص ۱۹۹
۳۵ــ همان، صص ۲۰۱ ــ ۲۰۰
۳۶ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، همان، صفحات متعدد
۳۷ــ روزنامههای کیهان و اطلاعات، مورخه ۱۰ و ۲۸بهمن ، ۲۴ و ۲۸ اسفند ۱۳۶۰، ۱۰ و ۲۴ خرداد ۱۳۶۱
۳۸ــ کارنامه سیاه، همان، ص ۲۱۰
۴۰ــ همان، صص ۲۳۹ ــ ۲۳۶
۴۱ــ سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام، همان، ج ۲ ، ص ۶۸۱
۴۲ــ اعترافات مرتضی ناصحپور به نقل از کارنامه سیاه ۴، همان، ص ۲۳۲
۴۳ــ کارنامه سیاه، همان، ص ۲۴۱، برای مطالعه بیشتر کارنامه سیاه ۴، تهران: دادستان انقلاب اسلامی، ۱۳۶۳
۴۴ــ سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام، همان، ج ۲ صص ۷۲۲ ــ ۷۲۱؛ نیز تهران: کارنامه سیاه ۳، همان، صص ۲۳۵ ــ ۲۳۴
۴۵ــ سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام، ج ۲، همان، صص ۶۵۳ ــ ۶۵۱
۴۶ــ همان، صص ۳۰۶ ــ ۳۰۵
۴۷ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، همان، ص ۳۰۴