ريشه‌هاي انفعال رژيم صهيونيستي در برابر مبارزين فلسطيني

ريشه‌هاي انفعال رژيم صهيونيستي در برابر مبارزين فلسطيني

بيش از 60 سال از موجوديت رژيم صهيونيستي در سرزمين فلسطين مي‌گذرد ولي اين رژيم هنوز نه تنها در كسب شناسايي سياسي منطقه‌اي توفيق نداشته بلكه در داخل مرزهاي خود نيز به ثبات و استقرار و آرامش نرسيده است. محدوده حكومتي كه روزي بنيانگذاران صهيونيسم، مرزهاي رؤيايي آن را از نيل در آفريقا تا فرات در غرب آسيا تعيين كرده بودند، امروز فقط در بخشي از سرزمين كوچك فلسطين آن هم در پشت ديوارهاي حائلي كه اين حكومت براي در امان نگاه داشتن خود و هوادارانش در برابر خشم صاحبان اصلي فلسطين كشيده خلاصه شده است. به راستي ريشه اين انفعال سياسي را در كجا بايد جستجو كرد؟
قدر مسلم اين است كه رژيم صهيونيستي از هيچ يك از سه اصل «ملت»، «دولت برخاسته از آراء ملت» و «مرزهاي قانوني» كه در قواعد بين‌المللي زمينه‌ساز «مشروعين سياسي» است برخوردار نمي‌باشد. اين پديده، ريشه تمامي نابسامانيها و بحرانهائي است كه اسرائيل از بدو تأسيس خود عليرغم برخورداري از حمايت همه جانبه قدرتهاي جهاني، به آن مبتلا بوده است. ريشه همه فجايع جاري در فلسطين و منشأ همه ترورها، خونريزي‌ها و لاينحل ماندن معضل فلسطين و رمز شكست تمامي راه‌حلهاي به اصطلاح «صلح در خاورميانه» را بايد در همين پديده جستجو كرد. واقعيت اين است كه رژيم صهيونيستي از جنس خاورميانه نيست بلكه يك تحميل سياسي و نظامي بر پيكره مجروح اين منطقه است.
اسرائيل مولود تباني شوم قدرتها و سياستهاي فائق بر دنياي بعد از جنگ دوم جهاني و از تراوشات ذهني آنهاست. رژيم صهيونيستي حكومتي است كه با پول و اسلحه و حمايت مادي و تبليغي و سياسي آمريكا و انگليس شكل گرفته است. اين رژيم، تشكيلاتي است كه با قدرت اسلحه و نيرنگ و بند و بست سياسي عوامل به وجود آورنده خود به صورت مجموعه‌اي ناهمرنگ و غيرقابل انطباق با محيط خود بر پيكره منطقه تحميل شده و با قدرت اسلحه از «رانده شدن» و «كنده شدن» آن جلوگيري به عمل آمده است.
هدف از تأسيس رژيم صهيونيستي ايجاد يك بازوي مهاركننده عليه مقاومت دولتها يا ملتهايي است كه در فضاي سياسي جهان پس از جنگ دوم و تضعيف و تزلزل قدرتها، درصدد مقابله با سياستها و دسيسه‌هاي استعمار كهن و كسب تدريجي استقلال براي خود بوده‌اند. به عبارت ديگر رژيم مزبور در حقيقت خاكريز خط مقدم جبهه دولتهاي استكباري در قلب جهان اسلام است. اين رژيم همچون ميكروبي است كه همه منطقه خاورميانه را از وجود خود بيمار كرده و اين بيماري جز با جراحي منطقه و خارج كردن ميكروب از درون اين پيكر، درمان نمي‌شود.
در تأسيس رژيم صهيونيستي حتي سازمان ملل نيز بازيچه بي‌اراده بانيان ظهور اسرائيل بود. بدين معني كه طرح تجزيه فلسطين به دو بخش يهود و مسلمان كه منشأ همه بحرانهاي 60 سال اخير به شمار مي‌رود در همين سازمان تصويب شد.
رژيم تل‌آويو در حقيقت با استفاده از قدرت عنصري خود در ميان قدرتهاي به وجود آورنده سازمان ملل و با استفاده از اشتراك هدفي كه در مبارزه با نازيها بين صهيونيسم با آمريكا و اروپا حاصل شده بود شكل گرفت و نفوذ و تسلط ديرينه انگليس و فرانسه بر منطقه خاورميانه همراه با فقر و پراكندگي مردم فلسطين مزيد بر علت شد و سبب تشكيل مجموعه‌اي نامتجانس و معارض با محيط خود در قالب يك رژيم سياسي به نام «اسرائيل» گرديد.
عملكرد اسرائيل در قبال اعراب داخل و خارج فلسطين طي 60 سال كه از عمر اين رژيم مي‌گذرد، از اشكال زير خارج نبوده است:
1. اشغالگري ـ اين ويژگي مهمترين مشخصه سياسي اسرائيل به شمار مي‌رود كه از اشغال خاك فلسطين متعاقب اعلام تجزيه آن در آذر 1326 توسط سازمان ملل، عملي شد و با اشغال 78 درصد خاك فلسطين در پايان جنگ 1327، اشغال صحرا سينا در 1335، اشغال جولان در 1346، اشغال جنوب لبنان در 1356 و اشغال بيروت در 1361 تداوم يافت.
2. كشتارهاي هولناك ـ اين كشتارها نيز از ابتداي تأسيس اسرائيل جريان داشته است. به عنوان مثال كشتار فلسطينيان در دهكده دير ياسين در فروردين 1327، كشتار فلسطينيان در اردوگاه‌هاي صبرا و شتيلا در شهريور 1361، كشتار غيرنظاميان لبناني در اردوگاه سازمان ملل در قانا در ارديبهشت 1375 و... نمونه‌هايي از آن به شمار مي‌روند.
3. ترور و آدم‌ربايي كه موارد بي‌شماري از ترورها را مي‌توان اشاره كرد. از جمله سيد عباس موسوي، فتحي شقاقي، يحيي عياش، شيخ احمد ياسين، عبدالعزيز رنتيسي، عماد مغنيه و... چند نمونه مهم از قربانيان سياستهاي تروريستي اسرائيل محسوب مي‌شوند. علاوه بر اين، رژيم صهيونيستي بارها اقدام به آدم‌ربائي نموده است. نظاميان صهيونيست در تيرماه سال 1385 طي عملياتي 10 وزير و 30 نماينده مجلس فلسطين را در غزه ربودند و به گروگان خود درآوردند. سمير قنطار عضو مؤثر حزب‌الله كه در تيرماه 1387 در جريان مبادله اسرا ميان صهيونيستها و جنبش اسلامي حزب‌الله آزاد شد و به لبنان بازگشت در تهاجم ارتش اسرائيل به لبنان در جنگ 33 روزه 1385 توسط صهيونيستها ربوده شده بود.
پيش از آن نيز مصطفي ديراني از جنبش مقاومت مؤمنه در ارديبهشت 1372، عبدالكريم عبيد امام جمعه جبثيت در 1368 و همچنين ديپلماتهاي جمهوري‌ اسلامي در تير 1361 توسط عوامل صهيونيستي ربوده شدند. موارد فوق تنها نمونه‌هايي هستند كه در كارنامه آدم‌ربايي رژيم اشغالگر اسرائيل مي‌توان از آنها ياد كرد.
4. نژادپرستي ـ از نظر سردمداران صهيونيستي نه تنها اسرائيلي‌ها بر فلسطيني‌ها برتري دارند، بلكه يهوديان اسرائيل نيز بر يهوديان فلسطيني ترجيح داده مي‌شوند. يهوديان فلسطيني شهروندان درجه 2 محسوب مي‌گردند و حقوق و مزايايشان با يهوديان غيرفلسطيني يكسان نيست. علاوه بر اين، حقوق و مزاياي يهودياني كه در داخل مناطق اشغالي به دنيا مي‌آيند با يهودياني كه از بيرون فلسطين به اين كشور مهاجرت مي‌كنند، برابر نيست. تفكيك يهوديان از يكديگر و تقسيم آنان به «اشكنازيم» (يهوديان اروپايي) و «سفاراديم» (يهوديان آسيايي) و سپس تفاوت قائل شدن در كيفيت و كميت برخورداريهاي آنان از امتيازات اجتماعي و حقوقي و فرهنگي و غيره، بيانگر اوج تبعيضات نژادي در اسرائيل است. علاوه بر اين عواملي مانند احداث ديوار حائل، توسعه شهركهاي يهودي‌نشين، كوچ دادن اجباري فلسطينيان از نقطه‌اي به نقطه ديگر و يا اخراج آنها از فلسطين، از جمله رويدادهايي هستند كه معرف نژادپرستي و آپارتايد صهيونيستي مي‌باشند؛ پديده‌اي كه جيمي كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا نيز اخيراً به وجود آن در فلسطين اشغالي اعتراف كرده است.
5. جنگهاي دوره‌اي با اعراب ـ اين جنگها به صورت كلاسيك آن از 1327 متعاقب اعلام موجوديت اسرائيل آغاز شد و با جنگهاي 1335 (بر سر كانال سوئز)، 1346 (موسوم به جنگ 6 روزه)، 1352 (معروف به جنگ رمضان)، 1361 (اشغال بيروت) و... تداوم پيدا كرد.
6. بي‌اعتنايي به مقررات بين‌المللي ـ رژيم صهيونيستي داراي موجوديتي غيرقانوني است و طبعاً هيچ‌يك از اقداماتش منطبق بر قانون و معيارهاي شناخته شده بين‌المللي نيست. اسرائيل موجودي است كه با پول و قدرت و سياست دولتهاي فاتح جنگ دوم جهاني بر قلب دنياي اسلام تحميل شد و سرزميني را كه به ديگران تعلق داشته با زور تصرف كرده، صاحبان سرزمين را با ترور، ارعاب، كشتار، فشارهاي اقتصادي و تضييقات نژادپرستانه، اخراج و يا سركوب و قلع و قمع كرده و با تعدي به خاك ديگر كشورهاي منطقه مرزهاي خود را توسعه داده و در اين رفتار به هيچ يك از پيمانها و قوانين بين‌المللي اعتنا نكرده است. حتي از حمايت آشكار و نهان بانيان همان قوانين نيز برخوردار بوده است. طبعاً در مورد حكومتي كه بنيادش نامشروع و غيرقانوني است دليلي وجود ندارد كه موارد نقض قوانين توسط آن، طي بيش از 60 سال عمرش بازگو شود. تنها ذكر يك نكته به عنوان مثال، كافي است. رژيم صهيونيستي حتي دولتهاي عرب منطقه را نيز كه حاضر شده‌اند موجوديت اين رژيم را با همين ويژگي‌ها بپذيرند و با او پيمان سازش امضا كنند. طي 17 سال اخير بازي داده است. بدين معني كه از آبان سال 1370 كه شاهد تشكيل نشستهاي ادواري صلح ميان اسرائيل با هياتهاي كشورهاي عرب بوده‌ايم رژيم صهيونيستي دائماً در مسير پيشرفت صلح، كارشكني كرده است.
نشستها از مادريد در 1370 آغاز شد و در اسلو، واشنگتن، شرم‌الشيخ، طابا، قاهره، واي ريوريك، واي ريوردو و... ادامه يافت.
اجلاسيه مادريد در دوران نخست‌وزيري اسحاق شامير شكل گرفت ولي نخست‌وزيران بعدي نيز از جمله شيمون پرز، اسحاق رابين، بنيامين نتانياهو، ايهود باراك، آريل شارون و ايهود اولمرت نيز عليرغم اختلافات سياسي ناشي از نگرش‌هاي متفاوت دو حزب كارگر و ليكود به بحران فلسطين، به روند بي‌اعتنايي به مصوبات و قول و قرارهاي مكتوب راجع به «صلح» ادامه دادند.
7. محاصره اقتصادي با هدف تاراندن اعراب ـ اين سياست در آستانه تأسيس رژيم صهيونيستي به طور جدي شروع شد و در اولين جنگ اسرائيل با كشورهاي عربي در 1327 به شكل گسترده‌اي ادامه يافت. اين ترفند در تمامي ادوار عمر 60 ساله اين رژيم عليه فلسطينيان جريان داشته و جدي‌ترين مورد آن نيز محاصره كنوني غزه و مصائب وارده بر ملت فلسطين است. شكل عملي اين محاصره از انتخابات دي 1384 كه مردم فلسطين به نمايندگان حماس رأي دادند، آغاز شد. پس از اعلام نتايج اين انتخابات ابتدا آمريكا و اروپا و اسرائيل تلاش كردند مانع تشكيل كابينه حماس شوند. اما پس از ناكامي در اين سياست، تمام كمك‌هاي مالي و اقتصادي خود به دولت فلسطين را قطع كردند و منطقه غزه را در محاصره اقتصادي خود گرفتند. از دي 1384 تاكنون 5/1 ميليون فلسطيني تحت تحريم اقتصادي شديد بسر مي‌برند. هولناكترين اثر تحريمها در فقدان دارو در مناطق فلسطيني است. به طوري‌كه سازمانهاي امدادرسان وابسته به سازمان ملل از تبعات تحريم‌ها در فلسطين اشغالي به عنوان «فاجعه بزرگ انساني» ياد كرده و جيمي كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا آن را «جنايت عليه بشريت» خوانده است.
اين تحميلات سياسي و اقتصادي و آن جنگها و ترورها كه در داخل و خارج فلسطين عليه مردم طي شش دهه اخير اعمال شده، ويژگي رفتاري و مختصات عملكرد صهيونيستها بوده است. در مقابل اين رفتار درون مرزي و برون مرزي، جبهه مقابل صهيونيستها يعني اعراب، هرگز موضع واحدي نداشتند. يعني اگرچه از درون فلسطين پيوسته شاهد مقاومت بوده‌ايم ولي در بيرون اين سرزمين، ايستادگي جدي و مؤثري در برابر زياده‌طلبي‌هاي اسرائيل وجود نداشته است. نتيجه اين موازنه، برقرار ماندن اسرائيل در منطقه و تثبيت اين رژيم به قيمت رويارويي دائمي با صاحبان اصلي فلسطين بوده است. به عبارت ديگر اگر دولتهاي حاكم بر كشورهاي اسلامي مانند مردم فلسطين و يا لااقل مانند ملتهاي خويش، از صهيونيسم بيزاري مي‌جستند و در برابر جنايات و توسعه‌طلبي ارضي آنها سكوت نمي‌كردند، امروز ما شاهد بقا و دوام اين جرثومه فاسد در سرزمين مقدسي كه به آنان تعلق ندارد، نبوديم.
صرفنظر از چند مقطعي كه شاهد جنگ‌هاي دوره‌اي ميان دولت‌هاي اسلامي و رژيم صهيونيستي بوديم، اصولاً موضع دولتهاي خاورميانه نسبت به پديده صهيونيسم و اسرائيل، از دو وضعيت زير فراتر نرفته است:
الف ـ دسته‌اي از دولتها داراي روابط پنهان و آشكار با اسرائيل غاصب بوده‌اند و حتي با گرايشهاي ضدصهيونيستي ملتهاي خويش مقابله كرده‌اند.
ب ـ دسته ديگري از كشورها داراي مواضع ضدصهيونيستي بوده ولي اين مواضع هيچگاه از مرحله تبليغات فراتر نرفته و به ميدان عمل نرسيده است.
حتي سازمان كنفرانس اسلامي نيز كه در 1348 با يك انگيزه ضدصهيونيستي شكل گرفت، طي عمر 39 ساله خود هيچگاه نتوانسته است منشأ خدمتي به ملت فلسطين شود. بخش اعظم اعضاي اين سازمان را دولتهايي تشكيل مي‌دهند كه يا با اسرائيل و يا با آمريكا رابطه سياسي دارند. اين‌گونه كشورها با داشتن چنين مناسباتي نمي‌توانند به مصوباتي گردن نهند كه محتواي آن نفي اسرائيل و آمريكا و تحريم آنها باشد.
آمريكا و اسرائيل نيز دقيقاً به خاطر شناختي كه از روحيه اكثر دولتهاي حاكم بر كشورهاي اسلامي دارند توانستند موجوديت دولت صهيونيستي را در سرزميني كه قبله‌گاه اوليه مسلمين جهان محسوب مي‌شود، برقرار سازند.
رژيم صهيونيستي در سالهاي حيات خود از همه گونه حمايت‌هاي مالي، نظامي، سياسي و اقتصادي آمريكا برخوردار بوده است. اين حمايتها همواره بيشتر از حجم كمكهايي است كه آمريكا در اختيار ساير متحدان منطقه‌اي خود از جمله تركيه، مصر، اردن و... قرار داده است. با وجود اين تبعيض، رويكرد استراتژي آمريكا در منطقه بعد از جنگ رمضان (1352 ش) تشويق دائمي اعراب به مذاكره با اسرائيل و دوري جستن از ادامه رويارويي و كشمكش با اين رژيم بوده است. بديهي است هدف صوري اين استراتژي كه با تبليغات فراوان دنبال مي‌شود، «دستيابي به صلح» و هدف اصلي و پنهان آن «نجات رژيم صهيونيستي و امن ساختن مرزهاي آن» بوده است.
تنها عاملي كه در رويارويي با پديده توسعه‌طلب و ماجراجوي صهيونيسم، جواب داده و مؤثر واقع شده، مبارزه خالص و عاري از آلودگي‌هاي سياسي بوده است. نبرد حزب‌الله در لبنان و قيام انتفاضه در فلسطين دو نمونه از مبارزات خالص مردمي است كه به دليل ناوابستگي و ريشه‌دار بودن و اصالتش، توانسته كمر صهيونيستها را طي 20 سال اخير خرد كرده، آنان را به ستوه آورد. ريشه اصلي به زانو درآمدن اسرائيل در فلسطين كه در تن دادن به قراردادهاي صلح و واگذاري بخش‌هايي از خاك فلسطين در منطقه غزه و كرانه باختري به فلسطينيان جلوه‌گر شده است را بايد ناشي از تأثير نهضت مردمي در فلسطين دانست؛ نهضتي كه انتفاضه خالص‌ترين و پاك‌ترين نمود آن است. همچنين ضعف و استيصال صهيونيستها در لبنان و فرار آنان از اين كشور در 1379 و مواضع انفعالي آنان در تحولات سالهاي اخير اين كشور نيز رويدادهائي است كه بايد آن را متأثر از اراده شيعيان لبنان دانست؛ اراده‌اي كه حزب‌الله خالص‌ترين و مصمم‌ترين نمود آن است.