آمريكا، مستعمره اسرائيل

او معتقد است كه صهيونيست‌ها از تراژديي كه هيتلر آفريد، براي از بين بردن احساسات ضد صهيونيستي و بي‌تفاوتي غيرصهيونيست‌ها حداكثر استفاده را كرده‌اند.
سازمانهاي مجهز تبليغاتي صهيونيست‌ها كه آژانس يهود داير كرده است، تمام روزنامه‌ها   و دستگاههاي خبري، سينما و تئاتر را تحت كنترل دارد و از آن طريق به موقع هر نوع عمل يا نوشته‌اي عليه صهيونيست‌ها را خنثي مي‌سازد.  اين است آن «قدرتي» كه لي‌لي‌ينتال از آن ياد مي‌كند.
مسئله ديگر، نفوذ اقتصادي يهوديان در آمريكا مي‌باشد.  طبق آمار داده شده، بيش از 20 درصد از ميليونرهاي آمريكايي، يهودي هستند.  پول و سرمايه آنان همه پشتوانه دولت اسرائيل و مهمترين عامل تعيين‌كننده سياست دولت آمريكا در خاورميانه است.  بازار بورس امريكا كه به نام وال استريت شهرت دارد، تحت نفوذ اسرائيليان آمريكايي است.  بيشترين و مهمترين خريداران اوراق سهام كارخانجات و مؤسسات صنعتي و فرهنگي، خبري و بانكي، همه يهوديان هستند.  در بحران نفتي سال 1974 ـ 1973 آنان دولت آمريكا را مجبور كردند كه قيمت صادرات كالاهاي منحصر به فرد را به كشورهاي نفت خيز خاورميانه افزايش دهد.
جالب اينكه، رؤساي جمهور آمريكا هم براي آنكه يهوديان از برنامه آنان حمايت كنند به رهبران آن قوم قول مي‌دهند كه در مقابل، از برنامه‌هاي آنان جانبداري كنند.  چنان كه «دستگاه اداري جانسن و نيكسون به رهبران يهودي در سنا فشار آوردند كه در مقابلِ حمايت از اسرائيل، آنان از مخالفت با جنگ ويتنام خودداري كنند».  
آلفرد لي‌لي‌ينتال وقتي موارد حمايت و پشتيباني دولت امريكا را از اسرائيل برمي‌شمرد، چنين نتيجه مي‌گيرد كه: «اسرائيل، پنجاه و يكمين ايالت آمريكاست»؛ ولي در واقع بايد گفت كه اين، كشور بزرگِ آمريكاست كه يكي از ايالتهاي اسرائيل مي‌باشد.
پيتر گروس نظر خود را چنين بيان مي‌كند: «اسرائيل و آمريكا با يكديگر روابط خاصي دارند كه بر همگان آشكار است.  با آنكه هر كدام در تعقيب منافع ملي خود هستند، ]معهذا[ مثل دو حكومت مستقل جداگانه نيستند. » در ادامه، درباره فلسطين اشغالي مي‌گويد: «آمريكا و اسرائيل به نحو نادرستي ارثيه ديگران را به سوي خود كشيده‌اند».  
در حقيقت، افيون صهيونيست‌ها اكثر ملت شريف  امريكا را افسون كرده است.
براساس نوشته پيتر گروس، نويسنده كتاب «اسرائيل در فكر آمريكاييان»، در سپتامبر سال 1654 م.  بيست و سه نفر يهودي كه عبارت بودند از چهار مرد، شش زن و سيزده كودك، از يك كشتي قراضه فرانسوي كه از آمريكاي جنوبي آمده بود، در شهر مانهاتن نيويورك پياده شدند.
در اين وقت، تعداد مسيحيان نيويورك بيش از 750 نفر نبود.  آنها به اين تازه واردين با سوءظن مي‌نگريستند.  چيزي نگذشت كه كشيش شهر، تنفر عمومي را درباره اين ميهمانان ناخوانده چنين بيان كرد: «اين مردم، خدايي جز مال دنيا و نادرستي، و هدفي جز تصرف مايملك عيسويان و غلبه بر ساير اموال تجاري، با در دست گرفتن همه امور بازرگاني اين شهر، ندارند. »   شهردار نيويورك در 22 سپتامبر آن سال از كمپاني هلندي هند شرقي در آمستردام خواست تا جلوي مهاجرت و مسافرت اين قوم را به مانهاتن براي هميشه بگيرد.    كمپاني مذكور اعلام كرد كه بسياري از يهوديان در كمپاني آمستردام داراي سرمايه‌هاي عظيمي هستند و به علاوه، حمايت آنان در فتح برزيل توسط هلندي‌ها چيزي نيست كه بشود ناديده گرفت.  لذا مسافرت آنان ادامه يافت و در نزديكي مانهاتن، شهر كنعان را بنا نهادند و به زندگي خدعه‌آميز خود ادامه دادند.
وقتي جرج واشنگتن به عنوان اولين رئيس‌جمهوري آمريكا انتخاب شد، رهبر جماعت عبري به نام فرزندان «نسل ابراهيم» به او تهنيت گفت.  رئيس‌جمهور نيز در جواب گفت: «فرزندان نسل ابراهيم مي‌توانند در اين كشور همسان ديگران زندگي كنند و هيچ نگراني براي آنان وجود ندارد. » بدين ترتيب، اولين قدم براي شناسايي اين قوم در آمريكا برداشته شد.  حتي در برابر فشاري كه براي جدا كردن ايالت آنان به وجود آمد، او گفت: «آمريكا از اين پس، يك كشور مسيحي نيست؛ بلكه مي‌تواند مملكت هر يهودي يا مسلمان باشد. » 
از آن پس، تمام رؤساي جمهور و حتي بعضي از مردان كليسا هم به ترتيب از اين قوم حمايت كردند و آنان را با سخاوتمندي بسيار در بين خود جا دادند.
به اعتقاد بسياري از محققين، دليل موفقيت صهيونيست‌ها، در عمق نظام سياسي آمريكا نهفته است.  نحوه انتخابات و رأي‌گيري به طرز قابل توجهي تحت تأثير گروهها و اقليتهاي مذهبي و ساير گروهها و بويژه يهوديان مي‌باشد.
در حقيقت، كوششهاي ترومن به خواستهاي صهيونيست‌ها جامه عمل پوشاند.  رهبر يهوديان نيويورك، ادي جاكوبسن   ترومن را در يك گردهمايي بزرگ به عنوان منجي و «مردي كه كمك كرد تا كشور اسرائيل به وجود آيد» معرفي كرد.  ترومن در جواب گفت: «منظورت چيست كه كمك كرد؟ خلق كرد.  من كوروش هستم.  من كوروش هستم. » 
بله! اين ادعاي بسيار صحيحي است.  او يهوديان را از در به دري نجات داد و كشور اسرائيل را تشكيل داد تا فلسطينيان را بكشند و آواره كنند.  همان طور كه يهوديان مورد حمايت ايرانيان، جواب محبت كوروش را با كشتن هفتاد و هفت هزار ايراني دادند و اداي دين كردند.
76 درصد از يهوديان در شش ايالت بزرگ آمريكا ساكن هستند كه در تعيين سرنوشت رئيس‌جمهور آمريكا تعيين شده است.
دولت اسرائيل توسط «كارچاق‌كن» هاي آمريكايي در مجلس سنا و نمايندگان، عملا سياست خارجي آن كشور را بويژه در خاورميانه، تحت نفوذ خود دارد.  اين همكاري تنگاتنگ بين سياستمداران آمريكا و صهيونيست‌ها از تاريخ جنگ بين‌الملل اول به اين طرف آغاز شده است.  از همان زمان، صهيونيست‌ها مجلسين را تحت كنترل درآورده‌اند.  مي‌توان گفت كه اكثر اعضاي مجلسين از طرفداران صهيونيست هستند.  بي‌جهت نيست كه مارك توين نويسنده بزرگ آمريكايي گفته است: «مي‌توان با آمار و ارقام نشان داد كه دقيقآ به جز كنگره، هيچ طبقه جاني در آمريكا وجود ندارد. » 
سياستمداران نيويوركي صرف‌نظر از اينكه يهودي باشند يا مسيحي، به طور كلي همچون سفراي اسرائيل سخن مي‌گويند و در مورد اعطاي كمكهاي نظامي به آن دولت، آن چنان مسئله را پيگيري مي‌كنند كه گويي مسئله مربوط به يكي از ايالات آمريكاست.  براي نمونه راكفلر وقتي در سال 1970 براي انتخاب مجدد براي شهرداري شهر نيويورك كوشش مي‌كرد، تمام برنامه خود را روي سياست خاورميانه عربي پياده كرده بود.  او سياست شهر نيويورك را در يك طومار بالابلند براي حفظ ثبات اسرائيل در منطقه، تنظيم كرد.  آلفرد لي‌لي‌ينتال مي‌نويسد: «منظور او از اين برنامه، تقويت بنيه اسرائيل براي مقابله با استراتژي اتحاد جماهير شوروي ]وقت[ و اعراب، عليه او ]اسرائيل[ بود. » به نظر مي‌رسيد كه او بيشتر شهردار «تل‌آويو» باشد تا نيويورك، «بزرگترين شهر آمريكا».
و . . .  جالب آنكه وقتي ملك فيصل، پادشاه عربستان به دعوت جانسن رئيس جمهور به آمريكا رفت، شهردار نيويورك ميهماني‌اي كه قرار بود به افتخار او در موزه هنر متروپوليتن نيويورك داده شود، لغو كرد و به مسافرت او به نيويورك اعتراض نمود.  لذا پادشاه عربستان در مصاحبه مطبوعاتي خود گفت: «دولتمردان آمريكايي كه از دولت اسرائيل جانبداري مي‌كنند، دشمن وطن من هستند. » حتي وقتي ژرژ پمپيدو هواپيماها و زيردريايي اسرائيل را توقيف كرد و حاضر نشد كه آنها را آزاد كند، شهردار نيويورك آمدن او را به نيويورك تحريم كرد و اجازه نداد كه حتي تا نزديكي «رودخانه هودسن» وارد شود.  همين مسئله باعث شد كه رابطه دولت فرانسه و آمريكا به سردي گرايد.  اين تيرگي تا زمان نيكسون وجود داشت.

چرا اسرائيل ناو نظامي امريكايي ليبرتي را غرق كرد؟
مسئله از اين قرار بود كه ناو جنگي آمريكا كه با پرچم آن كشور در آبهاي بين‌المللي مصر لنگر انداخته و مشغول ضبط مكالمات راديويي طرفين درگير بود، توسط دولت اسرائيل غرق شد.  اين عمل در موقعي انجام گرفت كه اسرائيل در حالي كه ارتش اردن و مصر كاملا از بين رفته بودند، درصدد گرفتن بلنديهاي جولان بود، و مي‌خواست آن قسمت را نيز از افراد ارتش سوريه پاك كند و بلنديها را ضميمه خاك خود سازد.  در اين وقت، سازمان ملل قطعنامه آتش‌بس را بين طرفين به تصويب رسانيد.  اما اسرائيل مي‌خواست قبل از پذيرش قطعنامه، بلنديهاي جولان را بگيرد و به اهداف توسعه‌طلبانه خود دست يابد.  لذا از اينكه اطلاعات مربوط به اداره جنگ توسط ناو ليبرتي ضبط، و از نقض آتش‌بس تا قبل از تكميل اشغال بلنديهاي جولان بازداشته شود، نگران بود.  آنان، راه حل را در غرق آن كشتي ديدند.  پس، هواپيماهاي جنگي اسرائيل آن ناو را غرق كردند.  «حمله به كشتي مذكور با راكت و هواپيما و توپ و بمب ناپالم و مسلسل و در حالي انجام گرفت كه اين كشتي هيچ پوششي نداشت و كاملا معلوم بود كه متعلق به آمريكاست.  در اين حمله كه كاملا معلوم بود از پيش طراحي شده است، 34 تن از خدمه كشتي كشته و 75 نفر از آنها مجروح شدند.  اين خونين‌ترين فاجعه نيروي دريايي آمريكا در زمان صلح در قرن بيستم بود. » 
با توجه به اينكه نيروي دريايي آمريكا از طرق مختلف در جريان حمله قرار گرفته بود و پرسنل آن در خطر بودند، و همچنين از وزارت امور خارجه آمريكا خواسته شد تا به اسرائيل اخطار كند، معهذا اقدامي از طرف آن دولت صورت نگرفت.  فقط رئيس‌جمهور دستور داد كه اگر ناو با خطر رو به رو است، به سمت غرب حركت كند.  ولي اين فرمان خيلي دير صادر شد.  خسارات وارده بر ملوانان و خدمه قابل كتمان نبود، ولي دولت آمريكا از مقابله با آن عاجز بود و قدرت آن را نداشت كه از دولت اسرائيل بازخواست كند.
پس از گذشت مدت زماني حدود ده سال، يكي از مخبرين روزنامه انگليسي منچستر گاردين به نام «پيرسن»   درباره حمله اسرائيل به ناو جنگي آمريكا از وقايع پشت صحنه پرده برداشت.  او نوشت: «پس از بررسيهاي بسيار معلوم شد كه بين موساد (سازمان امنيت اسرائيل) و CIA آمريكا، ارتباط نزديك برقرار بوده است. » اين ارتباط بر اثر حضور دولت جماهير شوروي (آن وقت) در كشورهاي عربي به وجود آمده بود.  لذا مأمورين CIA در تل‌آويو با مأمورين موساد، وقايع خاورميانه را زيرنظر داشتند.  مأمورين CIA با پاسپورت سياسي به عنوان اعضاي سفارت آمريكا در اسرائيل مشغول خدمت بودند و اخبار را به يكديگر مي‌رساندند.  بعيد نيست كه حمله به كشتي ليبرتي نيز با اطلاع CIA انجام گرفته باشد.  آنان براي شكست و سرنگوني ناصر با يكديگر همكاري داشتند.  اين ارتباط، بيشتر از سال 1956 يعني از وقتي كه دولتين فرانسه و انگليس به كانال سوئز حمله كردند، و آن سازمان جاسوسي به عنوان قسمتي از نقشه خود، دولت اسرائيل را در تهيه بمب اتمي ياري مي‌داد، ايجاد شد.  در اين وقت (سال 1965) جمال عبدالناصر فروش اسلحه و مهمات را به دولت اسرائيل، عملي غيرمسئولانه خواند و به دولت آمريكا اعتراض كرد.  همين نكته را دولت اسرائيل مستمسك قرار داد و با طرح نقشه‌هايي توسط عمال آمريكايي خود، سعي كرد تا دولت مصر را در برابر اسرائيل قرار دهد و جنگ را آغاز كند.
حمله به مصر با چراغ سبز دولت آمريكا آغاز شد.  قبلا دولت تل‌آويو كاخ سفيد را مطمئن ساخته بود كه طبق نقشه قبلي خواهد جنگيد.  لكن كشتي ليبرتي با دستگاههاي استراق سمع قوي، دانست كه دولت اسرائيل با دستگاه رمز در حالي كه ناصر در برابر حمله ناگهاني اسرائيل قسمت عمده تجهيزات نظامي خود را از دست داده بود، براي آنكه دولت اردن را وارد جنگ كند، دست به يك حقه كثيف ديگر زده است.  يعني اعلان كرده كه سه چهارم از نيروي هوايي اسرائيل در آسمان قاهره از بين رفته است و مصر با جتهاي جنگنده خود، هدفهاي داخل اسرائيل را بمباران مي‌كند. »   و از طرف ديگر، اسرائيليان براي تشويق ملك حسين به شركت در جنگ، مرتب با كلمه رمز كوك   خبر  مي‌دادند كه جنگ به نفع اعراب پيش مي‌رود؛ لذا ملك حسين براي كمك به ناصر، وارد جنگ شد.  اسرائيليان از سوي ديگر به مصري‌ها خبر دادند كه ملك حسين در هيبرون پيشروي مي‌كند.  بدين ترتيب، جنگ را ادامه دادند و آنان فرصت كافي يافتند تا تمام صحراي سينا، ساحل شرقي رود اردن و اورشليم را نيز متصرف شوند و بلنديهاي جولان را هم به آن بيفزايد.  همه اين وقايع توسط دستگاه گيرنده ناو ليبرتي ضبط شده بود.
در تاريخ هفتم ژوئن 1967 وزارت امور خارجه آمريكا پيشنهاد آتش‌بس سازمان ملل را به دولت اسرائيل ابلاغ كرد، و آن دولت را از كلمه رمز كوك و حقه‌اي كه آنها براي ورود اردن در جنگ به كار برده بودند، مطلع ساخت.  لذا چند ساعت بعد، موشه‌دايان وزير دفاع وقت اسرائيل با دستگاه رادار مرحمتي خود امريكا، به هواپيماهاي اسرائيل خبر داد كه كشتي را با كليه رمزهاي ثبت‌شده، بمباران و غرق كنند.  دستگاههاي خبرپراكني آمريكا هم كه اكثرآ حقوق‌بگير دولت تل‌آويو هستند، اطلاع دادند كه «حمله اشتباهآ رخ داده است» و با يك عذرخواهي پوشالي و توخالي از طرف اسرائيل، مسئله را لوث كردند.  «آيا مي‌شود تصور كرد كه كشور ديگري در جهان به تأسيسات و يا كشتيهاي آمريكايي حمله كند و صد نفر كشته و زخمي بر جاي گذارد و آن گاه با چنين سعه صدري رو به رو شود؟»   اين سؤالي است كه نه تنها نوم چامسكي در كتاب «مثلث
سرنوشت» مطرح كرده، بلكه مسئله‌اي است كه ذهن بسياري از صاحب‌نظران را به خود مشغول داشته است.
جالب آنكه وزارت امور خارجه نيز موافقت كرد تا رمز «كوك» را مخفي نگه دارد.  اگر اين نكته ــ كه بعدآ فاش شد ــ حقيقت داشته باشد كه بعضي از خلبانان آمريكايي، بمباران‌كننده كشتي آمريكايي ليبرتي بودند، لذا بعيد نيست كه خود صهيونيست‌هاي آمريكايي اين ننگ را براي ارتش خود خريده باشند.  

در اين واقعه، سي و چهار آمريكايي كشته و هفتاد و پنج نفر از كاركنان كشتي مجروح شدند.  مهر سكوت بر دهان روزنامه‌نويسها و گويندگان تلويزيون و راديوي آمريكا گذاشته شد.  تشييع جنازه كشته‌شدگان، بدون تشريفات نظامي كه عادت ارتش آمريكا براي دفن اجساد سربازان است، انجام گرفت و وقتي اقوام مقتولين به دادگاه بين‌المللي لاهه شكايت كردند و از دولت اسرائيل جبران خسارت و «پنجاه ميليون دلار» حق خون خواستند، وزارت امور خارجه به آنها هشدار داد كه: «دردسر نتراشند»؟
نتيجه ارزنده‌اي كه از اين حادثه نصيب دولت اسرائيل شد، اين بود كه آنان دانستند دولت آمريكا در سرسپردگي خود صادق است و هيچ يك از اقدامات آنان، به هر نحوي كه صورت پذيرد، خواه عليه مردم شريف آمريكا و خواه مردم سراسر جهان، آنان را كه از قدرت و تنها قطب نيرومند جهان بودن، دم مي‌زنند، نخواهد آزرد و هرگز دست به يك حركت جدي عليه اسرائيل نخواهند زد.  اين نكته بار ديگر در تهاجم صهيونيست‌ها به لبنان و كشتار آوارگان بي‌گناه به اثبات رسيد.
در واقع، دولت آمريكا شهامت نشان دادن عكس‌العمل شديد عليه اسرائيل را ندارد.  دولتي كه برده رأي يهوديان كشور خود و حمايت سازمان يهوديان جهان است، از خود نمي‌تواند اراده‌اي داشته باشد.
در حقيقت، در آمريكا تنها شهر نيويورك نيست كه سناتورها و شهردارش خدمتگزار دولت اسرائيل مي‌باشند.  در ساير ايالتها نيز كار به همين منوال است.  منتها اكثر يهوديان در نيويورك هستند و اين ايالت بزرگترين رقم رأي الكتروال را دارا مي‌باشد.
بديهي است كه كشور بزرگ آمريكا خالي از انسانهاي شريف و باشخصيت نيست.  ما در آنجا با افرادي همچون سناتور فولبرايت برخورد مي‌كنيم كه پست و مقام خود را براي دفاع از حيثيت آمريكاييان از دست داد و نگران هم نشد.  نامبرده، رئيس كميته خارجي سنا بود و از نفوذ بيش از حد يهوديان و طرفداران آنها در مجلسين به طوري به خشم آمد كه در مصاحبه‌اي با كانال CBS در تاريخ هفتم اكتبر سال 1973 گفت: «اسرائيل، سياست مجلس نمايندگان و سنا را كنترل مي‌كند. . .  حدود هشتاد درصد سناتورها از اسرائيل حمايت مي‌كنند؛ از هر چيزي كه اسرائيل بخواهد . . . » اسرائيل سياست مجلس سنا و نمايندگان را تحت كنترل دارد.  تا زماني كه ما از سازمان ملل استفاده مي‌كنيم ]سازمان ملل را به بازي مي‌گيريم[ و اين كار را به طور دسته‌جمعي انجام مي‌دهيم، ]يعني همه كشورهاي غربي طرفدار اسرائيل[ دولت آمريكا چنين كاري نخواهد كرد. »   و اضافه كرد: «بين آمريكاييان و صهيونيست‌ها همبستگي احساسي و سياسي بسيار محكم است.  من اين را امتحان كرده‌ام.  مي‌توانم از تجربيات خودم شاهد بياورم.  در هر زمينه‌اي كه موضوعي به نفع دولت اسرائيل است، اسرائيل هفتاد و هشت رأي از هشتاد رأي را مي‌آورد. »
همين نكته باعث شد تا پرونده سياسي سناتور فولبرايت براي هميشه بسته شود و مورد حمله و سرزنش يهوديان قرار گيرد.  صهيونيست‌ها تصميم گرفتند تا او را از صحنه سياست آمريكا دور كنند.
البته همه نمايندگان و سناتورها و صاحبان جاه و مقام آمريكايي هم قلبآ عاشق دولت اسرائيل نيستند؛ لكن كمتر كسي همچون سناتور فولبرايت پيدا مي‌شود كه مقام خود را فداي حفظ شخصيت اخلاقي خود كند و از حيثيت دستگاهي كه به آن وابسته است، دفاع نمايد.  ديگران از اينكه برچسب «ضديهود» يا «ضدصهيونيست» بر آنها زده شود، و كار و بار خود را از دست دهند، مي‌ترسند اكثر نمايندگان مجلسين دست‌نشاندگان ارباب خود، دولت اسرائيل هستند و بندرت افرادي همچون سناتور فولبرايت و هنري فورد صاحب كارخانه اتومبيل‌سازي فورد پيدا مي‌شوند كه حقايق را عريان سازند و از حيثيت و مليت خود دفاع كنند.  فورد معتقد بود كه آمريكاييان با عينك يهوديان به دنيا مي‌نگرند.  او مي‌گفت: «يهوديان، جامعه عيسويان را منهدم مي‌سازند. »
در سال 1919 هنري فورد روزنامه‌اي هفتگي به نام استقلال خريد و هر هفته در آن مقالاتي در مورد خطرات صهيونيسم كه جامعه آمريكا را تهديد مي‌كرد، نوشت و هشدار داد.  فورد معتقد بود كه تخريب خانواده، كليسا و مدرسه همه به دست راديكالها و «طوفان بي‌وقفه» يهوديان مهاجري كه هرزگي را در هاليود به ارمغان آورده‌اند، انجام مي‌گيرد.  آنها جامعه آمريكايي را آلوده ساخته‌اند.    نامبرده تمام نابسامانيها و مشكلات اجتماعي جامعه آمريكا را ناشي از وجود يهوديان مي‌دانست.
پيتر گروس به اين مطلب در كتاب خود به نام «اسرائيل در نظر آمريكا» اشاره كرده و معتقد است كه: «هنري فورد تحت تأثير مقاله اسرارآميز پروتكل رؤساي صهيون   كه در يك جلسه سري، يهوديان كشورها را براي حركت به سوي حكومت جهاني تعليم داده، قرار داشته است. » هرتزل خود در اولين كنفرانس صهيونيست‌ها در شهر بازل سوئيس از پروتكل مذكور ياد كرد و گفت: «در واقع، صهيونيسم اسم ظاهري براي توطئه است. »
در حقيقت، از زمان فرانكلين روزولت پاي يهوديان به مقامات بالاي اداري و سياسي دولت آمريكا باز شد.  از آن به بعد، اكثر پستهاي كليدي تصميم‌گيري در دست يهودياني همچون كيسينجر در پست وزارت امور خارجه و آرتور گلبرك، نماينده آمريكا در سازمان ملل و باروخ، رئيس دفتر كاخ سفيد ـ كه در واقع «براي پنج رئيس جمهور به تنهايي نقش مشاور را بازي مي‌كرد» ـ قرار گرفت.  در كابينه پرزيدنت فورد اكثر وزرا، يهودي بودند؛ حتي آنهايي كه يهودي نبودند، همچون نلسون راكفلر عميقآ به صهيونيسم تعهد داشتند.  لي‌لي‌ينتال در كتاب معروف خود به نام «ارتباط صهيونيست‌ها» نوشته است: «حتي در پروژه‌هاي تحقيقاتي مؤسساتي همچون ديل كارنگي و يا طرحهاي تحقيقاتي كه براي بررسي سياست آمريكا در خاورميانه» طرح مي‌شود، دست‌اندركاران، صهيونيست و يا از طرفداران آنان مي‌باشند.  و اگر هم جزو اين گروه نباشند، «جرأت اينكه انگشتي عليه صهيونيست‌ها بلند كنند، ندارند. » آنها براي هر سخنراني در مجلسي كه توسط صهيونيست‌ها ترتيب داده مي‌شود، مبالغ هنگفتي پول دريافت مي‌كنند.  اين نوع رشوه‌گيريها در ميان دولتمردان كشور آمريكا متداول و بدون قبح است. » 
 تمام رؤساي جمهور آمريكا از تاريخ تشكيل دولت اسرائيل تاكنون به غير از آيزنهاور و تا حدي كندي ــ كه جان خود را در راه حمايت از حقوق اعراب باخت ــ از جمله سرسپردگان دولت اسرائيل بوده‌اند.  در زمان كندي، كمكهاي آمريكا به اسرائيل صرفآ جنبه اقتصادي داشت.
آيزنهاور در برابر آژانس بين‌المللي يهود در آمريكا مقاومت كرد و از دولت بن گورين خواست تا از سرزمينهاي اشغالي اسرائيل ــ كه در جنگ كانال سوئز به دست آورده بود ــ خارج شود.  سازمان مذكور بسيار كوشش كرد تا جلوي اين پيشنهاد را بگيرد، لكن آيزنهاور زير بار نرفت.  او معتقد بود كه جهت‌گيري در مسئله اعراب و اسرائيل، به «اعتماد دولت آمريكا در بين اعراب لطمه مي‌زند. » در زمان آيزنهاور هنوز آمريكاييان آن چنان دلبستگي آتشين نسبت به يهوديان پيدا نكرده بودند كه رئيس جمهور خود را بكشند.  دالس وزير امور خارجه آيزنهاور كلمات قصار جرج واشنگتن را كه بهترين درس سياست براي اين سياستمداران نوجوان آمريكا مي‌باشد، به خاطر داشت كه مي‌گفت: «دلبستگي احساسي ما به كشوري، نبايد در موضع‌گيريهاي ما دخيل باشد».  لذا كارچاق‌كنهاي طرفدار صهيونيست‌ها در پارلمان و سنا نتوانستند در برابر اراده محكم آن سرباز شجاع، كاري از پيش ببرند.
آيزنهاور ضمن آنكه به دالس دستور داد كه در صورت عدم توجه دولت اسرائيل به خروج از سرزمينهاي اشغالي جنگ كانال سوئز، تمام كمكهاي آمريكا كه اكثرآ تا آنوقت جنبه اقتصادي داشت، لغو شود؛ بلكه به وزير خزانه‌داري آمريكا جرج هامفري نيز دستور داد تا طرحي تهيه كند كه كمكهاي سازمان يهوديان آمريكا به اسرائيل از معافيت مالياتي برخوردار نباشند.  لذا كسري بودجه دولت اسرائيل، بن گورين را مجبور به عقب‌نشيني از سرزمينهاي اشغالي جنگ كانال سوئز كرد.
البته دولت آيزنهاور به اين مختصر بسنده كرد و فعاليت خود را براي بازگردانيدن صلح به منطقه دنبال نكرد.  زيرا جنگ سرد در اوج قدرت بود و او نمي‌خواست با «ارائه طرح صلحي جامع» پاي روس‌ها را به ميان بكشد.
پس از آنكه جان ـ اف كندي به رياست جمهوري انتخاب شد، جهت دلجويي از اعراب و رفع هر نوع سوءتفاهمي كه باعث شده بود تا كشورهاي عربي از دولت آمريكا فاصله بگيرند، نامه‌اي براي سران ممالك عربي فرستاد و حمايت دولت خود را از «حق اعراب فلسطين جهت تعيين سرنوشتشان» و همچنين آمادگي آن كشور را جهت حل مسئله آوارگان اعلام داشت.
جوابهاي صريح كندي درباره حقوق از دست رفته فلسطينيان، سرنوشت او را رقم زد.  در حالي كه او به سرنوشت آوارگان مي‌انديشيد، معاونش ليندن جانسن در خدمت اسرائيليان بود و مدام به كندي فشار مي‌آورد كه جانب يهوديان را بگيرد.  در اين ميانه، مسئله اوج گرفتن جنگ سرد، خود بهانه‌اي بود به دست يهوديان كه دولت آمريكا را از نفوذ شوروي در خاورميانه بترسانند.
با توجه به مسائل آن روزها، توطئه قتل كندي در 22 نوامبر سال 1963، مسئله غيرقابل پيش‌بيني نبود.  كندي كشته شد و جانسن به كاخ سفيد وارد شد.
براي رئيس‌جمهور جديد، حل مسائل خاورميانه مشكل پيچيده‌اي نبود، زيرا او در پست معاونت رياست جمهوري با سازمانهاي مختلف يهوديان در تماس بود.
جانسون هميشه جزو طرفداران اسرائيل در سنا بود.  او حتي وقتي آيزنهاور براي آنكه دولت اسرائيل از صحراي سينا در جنگ 1957 كانال سوئز عقب‌نشيني كند، اولتيماتوم تحريم اقتصادي به آن كشور داد، آن را «غيرعاقلانه، نادرست و يكجانبه خواند»، و در كريدور سنا داد سخن داد كه دولت مصر، مقصر اصلي در اين جنگ بود.  جانسون پس از آنكه به معاونت رياست جمهوري انتخاب شد، ارتباط خود را با سازمانهاي يهوديان حفظ كرد و اين چنين بود كه او پس از ترور جان ـ اف.  كندي به كاخ سفيد راه يافت و سيل اسلحه و مهمات را به سوي دولت اسرائيل روان ساخت.  او حتي اعلان كرد كه قصد دارد با نيروي اتمي، همراه با اسرائيل به جنگ بي‌آبي در منطقه برود.
اين دست و دلبازي جانسن در ارسال اسلحه و مهمات جنگي براي اسرائيل فاجعه جنگ 1967 را به دنبال داشت.  دولت اسرائيل كمكهاي نظامي ايالت متحده را در سالهاي 1964 و 1965 به منزله تأييد نقشه قدرت‌طلبي خود و حمله براي دستيابي به سرزمينهاي بيشتر براي تشكيل «امپراتوري عظيم اسرائيل» عنوان كردند.  عبدالناصر اين حمايت نظامي آمريكا و ارسال اسلحه و مهمات براي دولت اسرائيل را عمل غيرمسئولانه خواند، ولي بي‌نتيجه.
پس از جانسون، نيكسون به جاي او نشست.  او فرصت مناسبي داشت براي اينكه از سياست يكطرفه در خاورميانه صرف‌نظر كند.  در اين وقت، جمال عبدالناصر نيز (در سال 1969 ، پنجم ژانويه) نامه‌اي به او نوشت و خواست تا از دولت اسرائيل بخواهد كه سرزمينهاي اشغالي را تخليه كند.  بديهي است، كه جواب نيكسون كه تازه به كمك رأي يهوديان به كاخ سفيد راه يافته بود، نمي‌توانست دلگرم‌كننده باشد.  كوشش او در اقامت در كاخ سفيد ــ همان طور كه خود در نطقهاي انتخاباتي گفته بود ــ بر اين مسئله استوار بود كه اسرائيل را در برابر همسايگان به قدرت تسليحاتي مجهز سازد.  به گمان اينكه، همسايگان را در برابر نيروي نظامي اسرائيل مجبور به تسليم و سازش كند.
ناگفته نماند كه نيكسون و كيسينجر وزير امور خارجه‌اش با توجه به سياست خدعه‌آميز صهيونيستي، اعراب را هم كنار نگذاشتند و در سفري كه نيكسون به مصر و رياض رفت، به نظر مي‌رسيد كه ارتباط به سردي گراييده، رو به گرمي نهاده باشد.  لكن صهيونيست‌ها از اين حركت نيكسون ناخشنود بودند و بويژه وقتي او به دولت مصر قول همكاري در انرژي اتمي را داد، اين نارضايتي به اوج خود رسيد.  هنوز مسافرت نيكسون به كشورهاي عربي تمام نشده بود كه اسرائيل، چهار روز متوالي كمپ آوارگان فلسطيني را در جنوب لبنان بمباران كرد.  اين مسئله همزمان با موضوع واترگيت   و استعفاي نيكسون از سمت رياست جمهوري و جانشيني جرالد فورد دوست ديرين صهيونيست‌ها بر اين مسند بود.
به گفته يكي از دست‌اندركاران، اگر نيكسون «عاشق يهوديان» بود، فورد «عاشق‌تر بود. » به قول رهبر جمهوريخواهان مجلس نمايندگان، فورد مرتبآ و مؤكدآ از كميته اجرايي مجلس مي‌خواست كه اسرائيل را تقويت كند.  نه تنها از لحاظ اقتصادي، بلكه از جنبه نظامي هم.  و شديدآ مخالف تخليه سرزمينهاي اشغالي اعراب بود.  او آن چنان خصومتي با اعراب داشت كه دستور داد تا كمك مواد غذايي به مصر را نيز لغو كنند.  
در واقع بر اثر حمايت بي‌دريغ و غيرعادي فورد از اسرائيل، كنگره به مجلس قانونگذاري اسرائيل تبديل شد.  زيرا او معتقد بود كه سرنوشت اسرائيل بستگي با منافع امنيتي آمريكا دارد.  فورد تنها رئيس‌جمهور آمريكا بود كه از نقشه اسرائيل براي انتخاب بيت‌المقدس به عنوان پايتخت حمايت كرد.  كيسينجر با وجود يهودي بودنش سعي مي‌كرد كه در برابر اين سياست «تقدم اسرائيل» به نوعي اعراب را نيز دلگرم كند.  به طوري كه انورسادات حاضر به عقد پيمان صلح با اسرائيل شد.  گرچه اين خود حقه كثيفي بود براي اينكه مصر را از جرگه خصومت اعراب و اسرائيل دور نگه دارد.
بعد از فورد، نوبت به كارتر رسيد.  او هم براي رفتن به كاخ سفيد احتياج به رأي يهوديان داشت و اطراف او را هم يهوديان گرفته بودند.  كارتر برخلاف فورد، آدم ميانه‌رويي بود.  او يك بار در نطق انتخاباتي خود گفت: «ما نمي‌خواهيم عليه كسي حمله كنيم. . .  مهم نيست كه يهوديان به من رأي ندهند. . .  من چهار درصد از رأي يهوديان را نمي‌خواهم.  ما (رأي) عيسويان را خواهيم گرفت. »   اين مسئله در اسرائيل هياهويي به پا كرد و مناخيم بگين به او حمله كرد و او را ضدسامي لقب داد. روزنامه‌هاي صهيونيست‌هاي آمريكا نيز عليه كارتر داد سخن دادند.
كارتر به راه خود مي‌رفت؛ ولي نزديك به شكست بود.  ناگزير در يكي از نطقهايش گفت: «بقاي اسرائيل يك مسئله سياسي نيست؛ بلكه حياتي است.  وقتي اسرائيل تشكيل شد، ترومن كه يك عيسوي باپتيست بود، در تشكيل آن دولت نهايت كوشش را كرد. باپتيست‌هاي قشرگرا اعتقاد به حمايت از بازگشت يهوديان به فلسطين دارند. من هم «يك باپتيست هستم.»
خوب، همين كافي بود تا رأي يهوديان به صندوق ريخته شود و كارتر به كاخ سفيد راه يابد.  از آن پس، سياست «تقدم اسرائيل» به همه چيز و انجام تعهدات مالي و نظامي براي حفظ موقعيت اسرائيل در خاورميانه، در تمام سخنرانيهاي انتخاباتي كارتر به چشم مي‌خورد و به گوش شنيده مي‌شد.  كانديداي مقام رياست جمهوري، براي به دست آوردن آراي يهوديان همه جا از سياست اسلاف خود در حمايت از اسرائيل داد سخن مي‌داد؛ معهذا نمي‌خواست دوستي و نزديكي با كشورهاي عربي نفت‌خيز، بويژه عربستان سعودي را نيز از دست بدهد.
با آنكه كارتر در آغاز سعي مي‌كرد جانب هردو طرف قضيه را در خاورميانه بگيرد، لكن از همان آغاز كار دانست كه موفقيت او بدون كسب رضايت صهيونيست‌ها امكان‌پذير نيست.  لذا كم‌كم او «هزار درصد» طرفدار اسرائيليان شد و براي تحصيل حمايت آنان، از تز مهاجرت يهوديان روسي طرفداري كرد و از طرح تحريم اعراب توسط صهيونيست‌هاي كنگره به حمايت برخاست.  در واقع، وقتي او به كاخ سفيد مي‌رفت، مشايعت‌كنندگانش اكثرآ صهيونيست‌ها و طرفداران آنها بودند.  او حتي در آخرين نطق انتخاباتي خود ناگزير شد تا از سياست قدم به قدم كيسينجر در راه امضاي قرارداد صلح بين اعراب و اسرائيل صرف‌نظر كند و از اعراب بخواهد كه با هر قرارداد صلحي كه آمريكا تهيه مي‌كند، الزامآ موافقت كنند.  يعني تحميل يك صلح غيرعادلانه.  البته به قرار اطلاع، متن نطق توسط يكي از يهوديان همراه كارتر تهيه شده بود.
ولي با همه اين اوصاف، كارتر باز هم گاهي سعي مي‌كرد تا جانب اعراب فلسطين را نيز بگيرد.  او در يكي از بيانات خود در دانشگاه مدفورد   واقع در ماساچوست، در يك حمايت گناه‌آلود رسمآ اعلام داشت كه: «حقوق مردم فلسطين بايد شناخته شود.  مشروط بر آنكه آنان از ادعاي خود مبني بر تخليه سرزمينهاي اشغالي ]در جنگ 1967[ صرف‌نظر كنند. »
اينجا بود كه ريگان قدم به ميان گذارد و با فروش خود به دولت اسرائيل و طرفداران آنها در آمريكا، جاده را براي ورود خود به كاخ سفيد هموار كرد.  او حتي براي آنكه منابع مالي اسرائيليان را تقويت كند، اجازه داد تا آن دولت جتهاي جنگنده‌اي كه «داراي موتورهاي ساخت آمريكا» بود به اكوآدور بفروشد.  اين مسئله‌اي بود كه كارتر براي جلوگيري از مسابقات تسليحاتي در آمريكاي جنوبي، شديدآ با آن مخالفت مي‌كرد.
با انتخاب ريگان و حمايت بي‌چون و چراي او از اسحق شامير و مناخيم بگين و ياران قديمي‌اش، باعث شد تا دولت اسرائيل فارغ بال و بدون نگراني از اعتراضات آبكي و توخالي بعضي از امريكاييان در هفتم ژوئن سال 1981 با بمب‌افكنهاي اف 16 آمريكايي، مركز رآكتور اتمي عراق (اوسيراك) را به بهانه اينكه تهديدي براي امنيت اسرائيل است، بمباران كند و از بين ببرد.
ريگان كرارآ از خط امنيتي اسرائيل دفاع كرده و گفته بود: «امنيت اسرائيل، هدف اصلي دولت آمريكاست و ما در راستاي اين تلاش جهت ثبات در منطقه، اسرائيل را متحد خود مي‌دانيم. » 
در واقع، لازم نيست كه كسي يهودي باشد تا صهيونيست باشد.  تمام رؤساي جمهور آمريكا از زمان روزولت تا اين زمان، براي راه يافتن به كاخ سفيد، همه از ياران و معتقدان به صهيونيسم مي‌باشند.
البته روزولت پاي يهوديان را به مقامات بالاي اداري باز كرد و ترومن وقتي در جاي او قرار گرفت، براي اولين بار هيئت نمايندگي آنان را در كاخ سفيد پذيرفت.  اين ملاقات بيش از يك ربع ساعت طول نكشيد؛ ولي كافي بود و باعث شد كه او «سياست روزولت را درباره صهيونيست‌ها دنبال كند. » او نيز معتقد بود كه اگر صهيونيست‌ها مي‌خواهند در فلسطين خانه بگيرند، اين كار بايد از طريق مسالمت‌آميز انجام پذيرد.
قبلا نوشتيم كه آيزنهاور تنها رئيس جمهوري بود كه بدون رأي يهوديان به كاخ سفيد راه يافت.  «اين فرمانده جنگ سعي كرد كه كشور را در مورد مسئله خاورميانه به بي‌طرفي بكشاند و از سياست پرسروصداي ترومن نسبت به اسرائيل دور سازد. »   حتي در درگيري سال 1956 در مورد ملي كردن كانال سوئز كه دولت اسرائيل به ظاهر به حمايت از دولتين فرانسه و انگليس و در باطن براي دسترسي به خاك و وسعت بيشتر و بنادر مهم و كانال، وارد جنگ با مصر شد، آيزنهاور در سازمان ملل عليه آن جنگ برخاست و دولت اسرائيل را وادار به عقب‌نشيني از صحراي سينا، غزه و ساير مناطق اشغال ‌شده، كرد.
آيزنهاور به منافع ملي آمريكا بيش از منافع صهيونيست‌ها توجه داشت، ولي وقتي نيكسون، معاون آيزنهاور «پس از يازده سال» به رياست جمهوري رسيد، راه و روش همكاري با اسرائيل را به سياست ملي‌گرايي آيزنهاور ترجيح داد.  جانسن نيز برخلاف آيزنهاور، وقتي اسرائيل در جنگ سال 1967 سرزمينهاي بسياري از كشورهاي همسايه را همچون صحراي سينا، غزه، ساحل شرقي رود اردن، بلنديهاي جولان و اورشليم را اشغال كرد، كوچكترين فشاري به دولت تل‌آويو در بازگردانيدن اراضي اشغالي  وارد نياورد.  حتي اكثر نمايندگان مجلسين هم كه حكم مباشر دولت اسرائيل را دارند، آن دولت را تشويق به حفظ و نگهداري سرزمينهاي اشغالي مي‌كردند.  ريچارد نيكسون، معاون آيزنهاور، سياست جانسن را با هزاران سؤال بدون جواب مانده، بر راه و رسم رئيس‌جمهور خود، آيزنهاور ترجيح داد.
و. . .  اين چنين است تاريخ سرسپردگي رهبران كشوري بزرگ به وسعت آمريكا در برابر اسرائيل كوچك   و. . .  در اين ميان، بازنده، ملت شريف آمريكاست كه با افيون و افسون صهيونيست‌ها مست بي‌خبري شده است.  بد نيست مطلب را با اين ابراز نظر موشه شارت، دومين نخست وزير اسرائيل پايان دهيم:
«غرب و خصوصآ آمريكا از آن رو با ارعاب و تهديدهاي اسرائيل به حمايت از جاه‌طلبيهاي جنون‌آميز و خود بزرگ‌بينانه اين رژيم تن داده‌اند كه از پيش‌ترها (يعني از سال 1917 به اين سو) يك رابطه مباشرت و مشاركت در جرم ميان آنها و اسرائيل وجود داشت.  آن گاه هم كه اين رابطه همدستي به ناگزير علني شد، اسرائيل نشان داد كه بخوبي مي‌تواند در تأمين منافع و مطامع سياستهاي غرب در اين منطقه (يعني خاورميانه) به كار آيد. »