بررسى انتقادى چند شعار بهائیت‏

از مبانی استوار فرهنگی به عنوان ویژگی بارز بهائیت موجب گردیده که نظریات آن‌ها به صورت عکس‌العمل‌هایی که برای مواجهه با نیازهای کوتاه‌مدت ساخته و پرداخته شده‌اند، مطرح گردند. بررسی انتقادی بعضی از شعارهای این فرقه توسط محمدعلی خنجی که در این مقاله آورده شده است، به خوبی، ضعف یادشده را آشکار می‌سازد.
دکتر محمد على خُنجى (۱۳۵۰ــ۱۳۰۴٫ش) پژوهشگر، نویسنده، مترجم، روزنامه‏نگار، نظریه‌پرداز و سیاستمدار مبارز و نام‏آشناى ایران در دوران معاصر است که «فرهنگ» و «سیاست»، دغدغۀ اصلى و همیشگى زندگى او بود و عاقبت نیز در همین مسیر جان باخت.
این تحلیلگر مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فلسفى، سال ۱۳۰۴، در بحرین (که هنوز رسماً از ایران جدا نشده بود) در خانواده‏اى فرهنگى دیده به جهان گشود و پس از طىّ تحصیلات ابتدایى و متوسطه، در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران به تحصیل در رشتۀ قضائى پرداخت و به اخذ مدرک لیسانس نائل گشت (۱۳۲۶). سپس به فرانسه رفت و تحصیلات عالیه را، این بار در رشتۀ اقتصاد، در دانشگاه پاریس ادامه داد و پس از اخذ دکتراى اقتصاد از آن مرکز علمى (۱۳۲۸) به ایران بازگشت.
بازگشت خنجى به وطن، مقارن با دوران شکوفایى نهضت ضدّ استعمارى ملى کردن صنعت نفت بود و او که همواره دغدغۀ آزادى و پیشرفت ملت ایران را داشت، در صف فعالان این جنبش و هواداران پابرجاى دکتر مصدق درآمد و پس از وقوع کودتاى انگلیسى ــ امریکایى ۲۸ مرداد، نیز در نهضت مقاومت ملى به مبارزه ادامه داد و در تحریر مقالات روزنامۀ مخفى نهضت مقاومت: «راه مصدق»، و تدوین اعلامیه‏هاى آن، همکاری گسترده‌ای داشت. پیداست که طى این مسیر، براى وى بى‏رنج و دردسر نبود و خصوصاً انتشار مقالۀ کوبنده‏اش بر ضدّ رژیم دیکتاتورى وقت در آن روزنامه با عنوان «مجسمه ابوالهول کودتا در دانشگاه تهران نصب مى‏شود»، سبب شد که دستگیر و در زندان لشکر ۲ زرهى به بند کشیده شود. در تداوم این مبارزه، هنگام تجدید حیات جبهه ملى در اواخر دهۀ ۱۳۳۰، به همکارى گسترده‏اى با آن دست زد که عضویتش در شوراى مرکزى جبهه ملى (دوم) در ۱۳۴۱ از جلوه‏هاى بارز آن بود.
«فرهنگ» نیز، در کنار «سیاست»، دل‌مشغولى عمدۀ دکتر خُنجى در تمام عمر بود. او، گذشته از فارسى، با زبان‌هاى گوناگون فرانسوى، انگلیسى، آلمانى و روسى آشنا بود و در کارنامۀ قلمى او، به تألیف و ترجمۀ کتاب‌هاى متعددى همچون کتاب ارزش (انتشار در سال ۱۳۳۰)، ناسیونالیزاسیون «ملى کردن صنایع» (۱۳۳۰)، تحلیلى از فراماسونرى (۱۳۴۱) و بررسى تاریخ ماد و منشأ نظریه دیاکونوف (۱۳۵۸) بر مى‏خوریم که این آخرى، به نقد دیدگاه‌هاى خشک و جزمى مارکسیسم در مورد تاریخ مى‏پردازد. نیز باید از مقالات بسیار خنجى در موضوعات گوناگون سیاسى، اجتماعى، تاریخى و انتقادى یاد کرد که در نشریات مختلف دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ (شاهد، نیروى سوم، راه مصدق، اندیشه نو، علم و زندگى، و راهنماى کتاب) درج یافته است و بعضاً نام مستعار وى (روزبهان) را بر پیشانى دارد. هرچند دیدگاه‌هاى او بعضاً خالى از تأمل نمى‏نماید، باید اذعان کرد که عمر خویش را تماماً به اندیشه خدمت به وطن و مبارزه با دشمنان ملت گذرانده است.
صبح سه‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۵۰ جسد دکتر خنجى در محل مسکونى او (واقع در خیابان بهار تهران)، درحالى‌که مدتى از مرگش گذشته بود، به‌دست آمد. افسر پلیس با تأخیر بر سر جنازه‏اش حاضر شد و به‌رغم اصرار افراد خانواده، از هرگونه رسیدگى و تحقیق و بررسى خوددارى ورزید. این امر و دیگر قرائن، در ذهن دوستان مبارزش، این حدس را تقویت کرد که وى قربانى توطئه ساواک شده است، و البته این امر، در مورد آن اندیشمند مبارز، به هیچ رو بعید نبود. هشت سال پس از مرگ مشکوک خنجى، در نخستین بهار آزادى، سازمان نویسندگان و پژوهشگران و هنروران جبهه ملى، یکی از شماره‌های نشریۀ خویش را به «یادنامه» دکتر خنجى اختصاص داد[۱] و در آن، علاوه بر زندگى‏نامه خنجى (که پایه شرح حال فوق قرار گرفته) و ارائه فهرستى از کتب و مقالات او، بعضى از رساله‏ها و مقاله‏هاى وى را درج کرد، که یکى از آن‌ها مقالۀ تحلیلى و انتقادى وى دربارۀ فرقۀ ضالّه بود که با عنوان «تحقیقی در باب مذاهب ”بابی“ و ”بهائی“ قبلاً در نشریه اندیشه نو نشر یافته بود.[۲] خنجی در این مقاله، دو شعار اصلی بهائیت را، که اطاعت از حکومت و عدم دخالت در سیاست، و برقراری صلح عمومی می‌باشد، بررسی و نقد کرده است. در ادامۀ این نوشتار دیدگاه فوق، و دلایل ضعف بهائیت در عمل به این شعارها از نظر محمدعلی خنجی شرح داده شده است.
بررسی انتقادی چند شعار بهائیت
۱ــ اطاعت از حکومت، و عدم دخالت در سیاست‏:
دکتر محمدعلی خنجى، نظریات بهائیان دربارۀ رابطۀ ملت و حکومت را «بسیار عقب‌مانده و کهنه» ‏شمرده و معتقد است که «آیین بهائى براى ملت هیچ‏گونه حقى قائل نیست و تنها ”ملوک“ را منشأ قدرت و لایق حکومت مى‏شمارد.»
خنجى براى اثبات این امر، به عباراتى از عبدالبهاء (پیشواى مشهور بهائیان) استناد ‏کرده که صریحاً گفته است: «امر منصوص این است: یا اولیاءاللّه و امناء، ملوک مظاهر قدرت و مطالع عزت و ثروت حق‌اند، دربارۀ ایشان دعا کنید، حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد.»[۳] و نیز نوشته است: «…سلطنت، موهبت ربّ عزت است و حکومت، رحمت حضرت ربوبیت. نهایت مراتب این است که شهریاران کامل و پادشاهان عادل، به شکرانۀ این الطاف الهیّه و عواطف جلیلۀ رحمانیّه باید عدل مجسّم و عقل مشخص، فضل مجرّد باشند و لطف مصوّر.»[۴]
خنجى، همچنین، به مجموعه رسائل ابوالفضل گلپایگانى، مبلغ مشهور بهائیان، اشاره ‏کرده که از قول عبدالبهاء در این خصوص با صراحت بیشترى نوشته است: «نزد عاقل بصیر، روشن است که قوت دولت و شوکت سلطنت و… و آسایش رعیّت موقوف به همین نکته است که عموم افراد اهالى یک ملک، اطاعت پادشاه خود واجب دانند تا دولت متبوعه به اوج عزت رسد و ثروت رعیّت افزون شود… ملاحظه کنید که در ازمنۀ سابقه که مردم ایران، پادشاهان خود را واجب‏الاطاعه مى‏دانستند، چگونه دولت ایران، اعظم دول عالم محسوب شد و… بالعکس در این قرون اخیره چون جماعت شیعیان اطاعت پادشاهان را واجب ندانستند و دولت را دولت جائره شمردند و اکابر ملک را ظلمه نامیدند،[۵] ارکان مملکت متضعضع شد و قوّت دولت روى به ضعف نهاد و ثروت رعیت کم، و فقر و پریشانى اهالى قوّت گرفت… . بناء على‏هذا باید عموم، اصابت فوائد کلیه عظیمه حکم کتاب را در اطاعت دولت بدانند و حکم محکم کتاب اقدس را که فرموده است (لیس لاحدٍ ان یعترض على الذین یحکمون على‏العباد)[۶] سبب نجاح و فلاح خود شناسند و آسایش بلاد و رفاه عباد و قوّت دولت و ثروت رعیّت و رضاى حضرت احدیّت را در این نکته محصور یابند، شاید بعون اللّه و تأییداته، خللى که از جّهال ملل سائره (!) روى داده به صدق این فئه تدارک شود و این نیّت مقدسه سبب نجاح مردم ایران گردد.»[۷]
به نوشتۀ خنجى: از تعمق در این جملات به خوبى مى‏توان دریافت که بهائیان تا چه اندازه از اصول دموکراسى و حکومت ملى دور و بیزارند. ولى باید اضافه کرد که «اصل عدم مداخله در امور سیاسى» یکى از اصول اساسى آئین بهائى است و طبق آن، یک نفر بهائى اجازه ندارد در امور سیاسى شرکت کند. عبدالبهاء در این باره چنین نوشته است: «اهل بهاء در هر کشور مقیم‌اند، به امانت و صدق و صفا با حکومت رفتار نمایند و در امور سیاسیه… و نیز در احزاب و فِرَق سیاسى به هیچ وجه ادنى‏ مداخله‏اى ننمایند و… مداخله در امور جزئى و مناقشات سیاسى و منازعات حزبى به کلى خلاف مبادى و تعالیم الهیه در این ظهور اعظم است.»[۸]
و شوقى افندى بدان اضافه کرده است: «…از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل [بهائیان‏] قلباً و ظاهراً، لساناً و باطناً، به کلى در کنار و از این گونه افکار فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبى رابطۀ سیاسى نجوییم و در جمع فرقه‏اى از این فرق مختلفه متنازعه داخل نگردیم، نه در سلک شورشیان در آییم و نه در شئون داخلۀ دول و طوایف و قبایل هیچ ملتى ادنى‏ مداخله‏اى نماییم، به قوّۀ جبر به هیچ امرى اقدام ننماییم… امر اللّه را چه تعلقى به امور سیاسیه و چه مداخله‏اى در مخاصمات و منازعات داخله و خارجه دول و ملل»؟[۹]
دکتر خنجى، در ادامۀ مطلب، با توجه به آموزه‏هاى فوق، پرسش جالب و درخور ملاحظه‏اى مطرح کرده است: «گذشته از جنبۀ عقب‏مانده و غیراجتماعى این دستورها، این سؤال پیش مى‏آید که آیا این عدم دخالت در امور سیاسیه و مخاصمات و منازعات داخله و خارجه دول خود، دخالت در سیاست آن هم به نفع یک سیاست مخصوص نیست»؟!
پاسخ خنجى به این سؤال، مثبت بوده و معتقد است که این آموزه، در انقلاب مشروطیت ملت ایران، کاملاً به نفع سیاست استبدادى دربار قاجار خرج شد. او نوشته است: «خوب است ببینیم که منظور بهائیان از دخالت در سیاست به معنى اعم است یا آنکه دخالت در بعضى سیاست‌ها را جائز مى‏دانند؟ گذشته از قرائن بسیارى که در دست است، از مطالعه الواح و خطابه‏هاى مختلف رهبران بهائیان نیز این نکته روشن مى‏شود که منظور آن‌ها از عدم دخالت در سیاست به معناى خاصى است و در بعضى سیاست‌ها، از دخالت خوددارى ننموده آن را جائز مى‏شمرند. مثلاً در انقلاب مشروطیت بهائیان کاملاً علیه جریان انقلاب وارد شدند و از تبلیغ به نفع مستبدین و به ضرر مشروطه‏خواهان غفلت ننمودند، چنان‌که عبدالبهاء در یکى از الواح خود که در زمان کودتاى محمدعلى‌شاه صادر شده، محمدعلى‌شاه را سلطان عادل دانسته و بهائیان را دعوت به انقیاد نموده، مشروطه‏طلبان را ”نوهوسان“ نامیده است. لوح مزبور این است: طهران، حضرت ایادى امراللّه ــ حضرت على قبل اکبر[۱۰] علیه بهاء اللّه الابهى‏ (هواللّه)… از انقلاب ارض (ط)[۱۱] مرقوم نموده بودید. این انقلاب در الواح مستطاب مصرّح و بى‏حجاب، ولى عاقبت سکون یابد… و سریر سلطنت کبرى در نهایت شوکت استقرار جوید و آفاق ایران به نورانیّت عدالت شهریارى روشن و تابان گردد. محزون مباشید، مکدر مگردید، جمیع یاران الهى را به اطاعت و انقیاد و صداقت و خیرخواهى سریر تاجدارى دلالت نمایید، زیرا به نصّ الهى، مکلّف برآن‌اند.
بارى، گوش به این حرف‌ها مدهید و شب و روز به جان و دل بکوشید و دعاى خیر نمایید و تضرع و زارى فرمایید تا… در جمیع امور، نوایاى خیریه اعلیحضرت شهریارى واضح و مشهود [گردد]، ولى ”نوهوسانى“ چند گمان نمایند که کسر نفوذ سلطان، سبب عزّت ملت است.
هیهات، هیهات، این چه نادانى است و این چه جهل ابدى؟ شوکت سلطنت، عزت ملت است و نفوذ حکومت، سبب محافظت رعیّت، ولى باید با عدل توأم باشد. اعلیحضرت شهریارى، الحمدللّه شخص مجرّب‌اند و عدل مصوّر و عقل مجسّم و حلم مشخّص. در این صورت باید عموم به خیرخواهى قیام نمایند و به آنچه سبب شوکت دولت و قوّت سلطنت… است قیام نمایند. رساله سیاسیه که چهارده سال قبل تألیف شد… یک نسخه ارسال مى‏شود. به عموم ناس بنمایید که مضرّات حاصله از فساد و فتنه در آن رساله به اوضح عبارت مرقوم گردید. والسلام على من اتبع الهدى، ۱۱ ج ۱ سنۀ ۱۳۲۵ ع ع.»[۱۲]
بنا به توضیح خنجى: «رسالۀ سیاسیه که عبدالبهاء در اینجا به آن اشاره مى‏کند، رساله‏اى است که در باب روابط ملت و حکومت و حقوق سیاسى افراد، تدوین شده است و در آنجا، هرگونه حق سیاسى را از ملت سلب نموده و حکومت را مخصوص ملوک و موهبت الهى مى‏شمارد. بارى، لوح فوق، نشان مى‏دهد که منظور بهائیان از “عدم دخالت در سیاست” به چه معنى است و چه هدفى را دنبال مى‏کند»؟
۲ــ صلح عمومى:
اصل یا شعار دیگر بهائیت، که دکتر خنجى آن را نقد کرده، مسألۀ صلح عمومى است. این شعار نیز ــ آن گونه که بهائیت مطرح کرده ــ به نظر خنجى، از حد کلى‏گویى فراتر نرفته و (به‌رغم ظاهر مترقى و فریبندۀ آن) فاقد عمق و ارزش لازم است.
خنجى، در توضیح نظر خویش نوشته است: «یکى از اصول عقاید بهائیان که داراى ظاهرى مترقى است، مسألۀ صلح عمومى مى‏باشد. در اینجا تذکر این نکته لازم است که در مورد اقتباس عقایدى که داراى جنبه‏هاى مترقى است، بهائیان فقط به ظواهر امر توجه نموده‏اند و از لحاظ عمقى و منطقى هیچ گونه ارزشى براى معتقدات آن‌ها نمى‏توان قائل شد، مثلاً در خصوص همین مسألۀ صلح عمومى، صفحات متعددى را از مزایاى صلح، سیاه نموده، پى در پى مى‏گویند: ”ما طالب صلح کل هستیم“ و با تفاخر بسیار تکرار مى‏کنند که: ”صلح عمومى از جمله تعالیم مبارکه است که آثارش ظاهر شده.“[۱۳] درصورتى‌که اگر به نوشته‏هاى‏ آن‌ها رجوع کنیم هیچ نوع راه علمى و صحیحى براى برقرارى صلح نشان نمى‏دهند و هرگز متعرض این نکته نمى‏شوند که: اصولاً چرا اختلافاتى میان دول موجود است؟ و چه مى‏شود که هر چند سال یک بار ”این خاک سیاه، به خون بشر رنگین شده، بشر مانند گرگان درّنده یکدیگر را پاره پاره کرده و با اینکه حالا عصر مدنیّت است، عصر ترقیات مادّیه است، عقول ترقى کرده است، با وجود این هر روز خون‌ریزى است»؟[۱۴]
به اعتقاد دکتر خنجى: بهائیان «با وجود اینکه به ریشۀ اصلى اختلافات و علل حقیقى محاربات، به هیچ وجه توجهى نمى‏نمایند، ادعا مى‏کنند که تنها اصول دیانت بهائى است که مى‏تواند صلح عمومى را در جهان برقرار سازد. مى‏نویسند: ”این قضیه صلح ملل را حضرت بهاءاللَّه در ایران در شصت سال پیش تأسیس نموده و در این مدت، در این خصوص لوایح و الواح بسیار اول در ایران نشر فرمود و بعد در سایر جهات نیز انتشار داد تا آنکه در کتاب اقدس که قریب (پنجاه) سال پیش نازل شده، صلح عمومى را تصریح فرموده، در ایران ملل متنوعه موجود، مسلمان و مسیحى و یهود و زردشتى و مذاهب متعدده نیز موجود، به قوّت تعالیم بهاءاللَّه چنان تألیف و محبت در میان این ملل و امم حاضر….. گردیده که حال مانند برادر و یا پدر و پسر و یا مادر و دختر با یکدیگر متحد و متفق و آمیزش نمایند و چون در محفلى اجتماع کنند، اگر شخصى وارد گردد، از شدت الفت و محبت آنان حیران ماند؛ ابداً اختلاف و جدایى نبیند.“»[۱۵]
نکتۀ دیگرى که خنجى دربارۀ این اصل تذکر داده آن است که بر خلاف ادعاى عبدالبهاء: «صلح عمومى از ”تأسیسات“ بهاء‌اللَّه نیست، بلکه از قدیم مورد توجه بوده و دربارۀ آن کتاب‌ها نوشته شده است.» ضمن اینکه، «خوانندگان مى‏توانند صحت قسمت اول نوشته‏هاى فوق» یعنى ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طریق اصول دیانت بهائى «را از روى میزان صحت قسمت دوم آن»، یعنى ادعاى وجود اتحاد و اتفاق حیرت‏انگیز بین افراد بهائى، محک بزنند.
به نوشتۀ خنجى: «اکنون خوب است ببینیم، براى به دست آوردن این صلح، بهائیان چه راهى را پیشنهاد مى‏کنند. در رسالۀ صلح عمومى از قول بهاءاللَّه مى‏نویسند: ”سلاطین آفاق وفّقهم اللَّه، باید به اتفاق، به این امر تمسک فرمایند. ایشان‌اند مشارق قدرت و مطالع اقتدار الهى.“[۱۶] و نیز مى‏گویند: ”… باید مجلس بزرگى ترتیب دهند و حضرات ملوک یا وزرا در آن مجلس حاضر شوند و حکم اتحاد و اتفاق را جارى فرمایند… در این صورت آلات و ادوات حرب لازم نه، الا على قدر مقدور لحفظ بلادهم… و اولى آنکه در آن مجلس، خود سلاطین عظام حاضر شوند و حکم فرمایند و هر یک از سلاطین که بر این امر و اجراى آن قیام فرمایند او سیدالسلاطین است.“»[۱۷] و همچنین عبدالبهاء نوشته است: «…بلى تمدن حقیقى وقتى در قطب عالم عَلَم افروزد که چند ملوک بزرگوار بلندهمّت چون آفتاب رخشنده عالم غیرت و حمیّت به جهت خیر و سعادت عموم بشر، به عزمى ثابت و رأیى راسخ، قدم پیش نهاده، مسألۀ صلح عمومى را در میدان مشورت گذارند و… یک معاهدۀ قویّه و میثاق و شروط محکمه ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده و مؤکد فرمایند این امر اَتَم و اَقوَم را کلّ سکّان ارض، مقدس شمرده جمیع قواى عالم متوجه به ثبوت این عهد اعظم باشند. در این معاهده عمومیه، تعیین و تحدید حدود و ثغور هر دولتى گردد و توضیح روش و حرکت هر حکومتى شود و جمیع معاهدات و مناسبات دُوَلیّه و روابط مابین هیأت حکومتیه بشر مقرّر و معیّن گردد و کذلک قوۀ حربیه هر حکومتى به حدى معلوم، مخصّص شود.»[۱۸]
خنجى با ذکر این نکته که: «این است راهى که بهائیان براى برقرارى صلح پیشنهاد مى‏کنند» افزوده است: «با مختصر توجهى به جملات فوق، معلوم مى‏گردد که چنین پیشنهادى تا چه اندازه از اصول دموکراسى دور است. در اینجا عبدالبهاء، تنها ملوک را قدرت اجتماعى تصور کرده و براى ملت‌ها که تنها حامى حقیقى صلح‏اند، ارزشى قائل نشده است و به علاوه، این پیشنهاد نیز، چنان‌که بر همه مسلّم است، به هیچ وجه عملى نبوده و در صورت عملى شدن، در حدّ اعلا چیزى شبیه به جامعۀ ملل گذشته خواهد بود که عملاً آزمایش خود را داد و از بین رفت. به علاوه، به آسانى مى‏توان درک کرد که اصالت این پیشنهاد نیز از خود آئین بهائى نیست و کشف اصل و منشأ آن نیز اشکالى ندارد، زیرا تبلیغات صلح‏آمیز ــ چه از جهت افکار سوسیالیستى براى بیدار ساختن مردم و چه از طرف دولت‌ها به منظور فریب دادن آن‌ها ــ در هر حال، فکرى بوده است که از قرن نوزدهم رواج کافى داشته و اتخاذ آن در مشرق‌زمین لااقل هم‌زمان با پیدایش آیین بهائى از طرف سید جمال‏الدین اسدآبادى، به عنوان اتحاد اسلام و تأسیس سازمان اتحادى براى حکومت‌هاى اسلامى، صورت گرفته است.»
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ یادنامه به مناسبت هشتمین سالگرد فقدان دکتر محمدعلی خنجی، نشریه سازمان نویسندگان و پژوهشگران و هنروران جبهه ملی ایران، ش ۱۰، به اهتمام فرشید افشار خرمشاهی، ص۶۸ به بعد. مطالب مورد اشاره در مقاله حاضر، در صفحات ۱۰۵ به بعد مأخذ اخیر آمده است.
[۲]ــ نقل از: محمدعلی خنجی، «تحقیقی درباره مذاهب ”بابی“ و ”بهائی“»، اندیشه نو، ج ۱، بخش ۳، ۱۰ بهمن ۱۳۲۷، ص ۵ به بعد.
[۳]ــ عبدالبهاء، رسالۀ السیاسیۀ، ص۱۱
[۴]ــ همان، صص۴۸ــ۴۶٫ نیز رک: صص۵۰ــ۴۹
[۵]ــ اشاره به انقلاب مشروطیت ایران.
[۶]ــ معنی جمله این است که هیچ‌کس حق ندارد بر کسانی که بر بندگان حکومت می‌کنند اعتراض کند.
[۷]ــ ابوالفضایل، مجموعه رسائل، چاپ مصر، ۱۹۲۰٫م، صص۶۲ــ۶۰
[۸]ــ آن نظر اجمالی در دیانت بهائی، صص۵۰ــ۴۹
[۹]ــ لوح شوقی افندی، نقل از کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی، صص۵۱ــ۵۰
[۱۰]ــ منظور از (علی قبل اکبر) علی‌اکبر است.
[۱۱]ــ منظور تهران است.
[۱۲]ــ نقل از کتاب کشف‌الحیل و مقدمه رساله سیاسیه.
[۱۳]ــ رساله صلح عمومی، صفحه
[۱۴]ــ نقل از رساله صلح عمومی
[۱۵]ــ عبدالبهاء، نقل از رساله صلح عمومی، ص۱۲۰
[۱۶]ــ رساله صلح عمومی، ص۱۴
[۱۷]ــ لوح ابن الذئب (نقل از: رساله صلح عمومی).
[۱۸]ــ رسالۀ المدنیه، عبدالبهاء