انتفاضه مسجد الاقصى; دلايل و پيامدها

انتفاضه مسجد الاقصى;  دلايل و پيامدها

اما در مورد انتفاضه كه به انتفاضه مسجد الاقصى معروف است به دليل اين كه شروعش در قدس و داخل اراضى اشغالى سال 1948 بود همان طور كه اطلاع داريد سرزمين فلسطين در حال حاضر به چند بخش تقسيم شده است: يك بخش موسوم به اسرائيل است و معروف به اراضى 1948 كه در جنگ اول اعراب و اسرائيل در1948 به اشغال صهيونيست ها در آمد و بخش ديگر به سرزمين هاى اشغالى معروف است كه كرانه باخترى رود اردن و نوار غزه را شامل مى شود كه در سال 1967 به اشغال رژيم صهيونيستى در آمد.
نكته جالب توجه در انتفاضه دوم يا انتفاضه مسجد الاقصى, شروع آن از اراضى 1948 است. انتفاضه اول يا انتفاضه 1987 در نوار غزه شروع شد.
نكته ديگر در اين جا اين كه انتفاضه دوم يا انتفاضه مسجد الاقصى بيشتر بعدى اسلامى دارد, چون جرقه اين قيام به علت اهانت و جسارت شارون, رهبر كنونى حزب ليكود, زده شد و به نحوى به قدس و جسارت به قدس بر مى گردد; اما منشإ انتفاضه اول يك مسإله خيلى معمولى بود, به اين صورت كه يك كاميون دار اسرائيلى در نوار غزه دو نفر فلسطينى را زير گرفت و چنين شايع شد كه اين براى جبران حادثه اى بود كه هفته قبل براى برادر همين راننده اسرائيلى اتفاق افتاده بود. به دنبال آن تظاهراتى در نواز غزه شروع شد و به كرانه باخترى گسترش يافت.
اين كه در اين انتفاضه, قدس مطرح است, مسإله قابل توجهى است و در زمان خوبى اتفاق افتاد, چون قضيه قدس از موانع عمده عدم موفقيت مذاكرات كمپ ديويد دوم بود. همه مستحضر هستيد كه مى گويند انتفاضه به علت ورود آقاى شارون به مسجد الاقصى اتفاق افتاد. در آن حادثه گفته مى شود بين هزار تا سه هزار گارد اسرائيلى شارون را همراهى مى كردند كه اين نيروها به دستور ايهود باراك, شارون را همراهى مى كردند. حال اين سوال مطرح مى شود كه چرا شارون به مسجد الاقصى رفت و انگيزه اش چه بود. احتمالاتى موجود است كه برخى قابل اعتنا نيستند, اما بعضى از آنها قابل تإمل هستند. يك احتمال اين است كه حزب ليكود مخالف آقاى باراك و خواستار شكست او در انتخابات است. و به نظر شارون, اين فرصت مناسبى بود كه وى با استفاده از بحران به وجود آمده در زمان باراك, موفقيت خود را در انتخابات تضمين كند. البته بعضى معتقدند او براى تحكيم خود در رهبرى حزب ليكود در برابر نتانياهو كه رقيب جدى اوست, دست به اين كار تبليغاتى زد, و بعضى نيز بر اين باورند كه اين عمل شارون با توافق همه جناح هاى سياسى اسرائيل يعنى هم حزب كار و باراك و هم حزب ليكود صورت گرفت, براى اين كه عدم موفقيت مذاكرات را به گردن فلسطينى ها بيندازند. اين اهانت شارون در 28 سپتامبر (هفتم مهرماه) اتفاق افتاد و در آن روز هفت نفر از شهروندان اسرائيل يعنى از عرب هاى فلسطينى ساكن اراضى 1948 كه طبق قانون داخلى اسرائيل اينها شهروند اسرائيلى محسوب مى شوند كشته شدند و 255 نفر زخمى شدند. براى اولين بار دولت اسرائيل با اين مشكل رو به رو شد كه انتفاضه از درون سرزمين ها 1948 آغاز شده و شهروندان خودش را كشته, كه مطابق حقوق بين الملل اين هم يك جرم قابل ملاحظه اى است. در مورد آمار شهدا و مجروحان, ارقام جالبى موجود است كه خود فلسطينى ها و محققان و كسانى كه اين قضيه را دنبال مى كنند ارايه مى دهند: در مورد كسانى كه شهيد شدند يا اين كه چند درصد از اينها جوانند, در چه سنينى هستند و... طبق آمارى كه من هفته گذشته از اينترنت گرفته ام, از شهدا چهارده در صد زير پانزده سال, بيست درصد بين شانزده تا هجده سال, پنجاه درصد بين نوزده تا 29 سال و حدود نه درصد بين سى تا 39 سال و چهار درصد بين چهل و 49 سال و حدود چهار درصد بالاى پنجاه سال هستند, يعنى اكثر كسانى كه شهيد مى شوند, جوانان هستند.
اما در مورد دلايل انتفاضه, اين دلايل را مى توان به سه بخش يا سه سطح داخلى, منطقه اى و بين المللى تقسيم كرد. براى تحليل دلايل انتفاضه مسجد الاقصى در سطح داخلى يعنى داخل فلسطين (اراضى سال 1948 موسوم به اسرائيل و كرانه باخترى و نوار غزه), معتقدم مهم ترين دليلى كه موجب اين پديده شد, سرخوردگى و نااميدى فلسطينى هاست. البته فلسطينيان در مدت 52 سال اشغال سرزمين شان به انواع و اشكال مختلف به مبارزه پرداختند و ناكامى ها و نااميدىهاى زيادى را هم متحمل شدند, اما تفاوتى كه قضاياى امروز با ديروز دارد اين است كه فلسطينى ها بعد از هفت سال مذاكره, اين كار را انجام دادند. در دوره هاى قبل عمدتا وضعيت رو در رو بين اشغال كننده و اشغال شده را داشتيم و هيچ گونه مذاكره اى در جريان نبود; اما در فرآيند امروز شاهد هفت سال مذاكره ميان اسرائيل با ساف هستيم كه از 1993 در اسلو به شكل جدى شروع شده است.
استدلال من در سطح داخلى بر چند محور استوار است: اولا, اين كه آيا اسرائيل به دنبال صلح واقعى است يا نه؟ براى پاسخ به اين سوال ابتدا بايد دو طرف مذاكره كننده را ملاحظه و بررسى كنيم كه اينان چه نسبتى با يكديگر دارند, چه شناختى از هم دارند, چون زمانى كه دو خصم يا دو جناح متخاصم به مذاكره با يكديگر مى پردازند, اميدهايى را براى يافتن راه حل مشكلات فيمابين دارند; پس يك تصور مثبت نسبت به طرف مقابل خود احساس مى كنند. حال آيا اسرائيلى ها واقعا چنين تصور مثبتى را نسبت به فلسطينى ها دارند, به عبارت ديگر آيا اسرائيلى ها فلسطينيان را نشناخته بودند؟ از سوى ديگر فلسطينى ها چگونه فكر مى كردند؟ آيا آنها نيز اسرائيلى ها را نشناخته بودند؟
به نظر مى رسد كه اسرائيل در اين مذاكرات به دنبال كسب مشروعيت است, با تإمل در نظام سياسى اسرائيل و ايدئولوژى صهيونيسم, نمى توان تصور كرد كه اسرائيلى ها براى صلح با خصم خود پاى ميز مذاكره نشسته باشند. در اين راستا, اسرائيلى ها فكر مى كردند كه مى توانند فلسطينى ها را در فرآيند طولانى صلح مجبور به امضاى ترك مخاصمه كنند كه در واقع به نحوى مشروعيت اسرائيل در منطقه نيز به رسميت شناخته مى شد, حال به صورت كامل يا ناقص, و به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش دولت هاى منطقه قرار مى گرفت.
اما من معتقدم كه شناخت اسرائيلى ها از فلسطينى ها ناصواب بوده و با حضور نمايندگان فلسطينى ها يعنى ساف و ياسر عرفات بر سر ميز مذاكرات, هدف اسرائيلى ها محقق نشد و ترك مخاصمه اى انجام نگرفت. در واقع اين انتفاضه تمام معادلات سياست مداران صهيونيست را در هم ريخت و آنان به اشتباه خود در خوش باورى نسبت به فلسطينى ها پى بردند و متوجه شدند كه فلسطينى ها, مذهبى و غير مذهبى, مرد و زن, ملى گرا و اسلام گرا, مومن و بى ايمان, ساكن اراضى 1948 و ساكن كرانه باخترى و نوار غزه, آواره و غير آواره, عملگرا و اصول گرا, همه در يك موضوع اشتراك نظر و وحدت كلمه دارند و آن تن ندادن به اشغال و طرد صهيونيست هاست. اسرائيلى ها فكر مى كردند شكافى بين فلسطينيان ايجاد شده كه مى توانند از آن استفاده كنند, حتى براى رسيدن به خواسته هاى خود در شروع فرآيند صلح, تشكيلات خود گردان را به وجود آوردند, هر چند آقاى عرفات هم به نحوى مشروعيت كسب مى كرد و انتخاباتى را انجام مى داد; اما در واقع بسيارى از فلسطينى ها - كه من با آنها از نزديك ارتباط داشتم - چه كسانى كه در تشكيلات خود گردان هستند و چه آنها كه خارج از آن قرار دارند, منتقد روند مذاكرات بودند و چنين نبود كه به اشغال تن بدهند. البته بعضى معتقد بودند اگر دست آقاى عرفات در اين قضايا باز باشد, چون صرفا به دنبال اهدافى خاص است و آن تشكيل دولت فلسطينى است, به هر شكل كه شده امتيازات زيادى خواهد داد, اما به طور كلى درباره اين كه اشغال فلسطين را به نحوى بپذيرند و مهر صحت بر آن بزنند, مخالفان بيشتر از موافقان بودند.
از طرف ديگر اسرائيلى ها هم آن گونه كه فلسطينى ها فكر مى كردند نبودند, البته فلسطينى هاى مذاكره كننده, چون آنهايى كه مخالف روند صلح بودند از ابتدا خود را از قضايا جدا كرده بودند; اما آنهايى كه موافق روند صلح بودند و در مذاكرات شركت مى كردند نيز اين تصور نادرست از اسرائيلى ها را داشتند كه اسرائيل كرانه باخترى و نوار غزه را به آنها واگذار مى كند. نكته قابل توجه اين كه كل كرانه باخترى و نوار غزه 22 درصد خاك فلسطين را شامل مى شود. از اين 22 درصد, 60 درصد نواز غزه به اضافه 11 درصد كرانه باخترى در اختيار ياسر عرفات قرار دارد. البته در كرانه باخترى شهرهاى بزرگ و مناطق عمده در اختيار حكومت خودگردان است كه همه شان با فاصله از هم قرار گرفته اند, يعنى هيچ گونه تماميت ارضى وجود ندارد. در واقع اسرائيلى ها در اين مذاكرات به دنبال اين بودند كه به نحوى فلسطينى ها را به عنوان نماينده خود براى حفظ امنيت اسرائيل به كار گيرند.
بنابراين عدم شناخت طرفين از يكديگر يا عدم درك صحيح از يكديگر باعث شد كه فكر كنند مى توانند به نتيجه مطلوب برسند: آقاى عرفات به دولت مستقل فلسطينى دست يابد و اسرائيلى ها هم مشروعيتى كسب كنند. اما كمپ ديويد دوم مهر ابطال بر اين تصورات زد و نشان داد كه طرفين به هيچ نحو نمى توانند در موضوعات نهايى به توافق برسند. همان طور كه مى دانيد در مذاكرات معمولا يك روش مذاكره اى كه به كار گرفته مى شود اين است كه مسايل مورد بحث را قطعه قطعه مى كنند و مسايل مهم و حياتى را براى مرحله نهايى كنار مى گذارند و از مسايل كوچك و كم اهميت شروع مى كنند, چون با مذاكره در مسايل كم اهميت, سوء تفاهم ها رفع مى شود و نوعى دوستى بين طرفين حاكم مى گردد كه به دنبال آن و با استفاده از اين زمينه فراهم شده, مسايل مهم و حياتى به مذاكره گذاشته مى شود. در مذاكرات اعراب و اسرائيل نيز به همين شكل عمل شد, يعنى مسايل عمده مانند مسإله قدس, امنيت مرزها, آوارگان و مسإله آب براى مذاكرات مرحله نهايى گذاشته شده بود. در كمپ ديويد دوم در اين مسايل حياتى به توافق نرسيدند, به خصوص مسإله قدس كه هيچ راه حلى برايش پيدا نشد, چون طرفين يك بازى با حاصل جمع صفر داشتند, يعنى نه عرفات مى توانست قدس را رها بكند و نه اسرائيلى ها كه قدس را پايتخت ابدى خود مى دانند مى توانستند اين كار را انجام بدهند. به دنبال اين مشكل, نااميدى فلسطينى ها در مذاكره كمپ ديويد كاملا مشخص شد و روشن شد كه هفت سال مذاكره و وعده و وعيدهايى كه به اينها داده مى شد پوچ بوده و فلسطينى ها نمى توانند از طريق مذاكره به حداقل آمال و آرزوهاى خود دست يابند.
منشإ و عامل ديگر اين بحران را بايد در حكومت اسرائيل جستجو كرد; دولت باراك, دولت اقليت است يعنى از 120 كرسى مجلس (كنست) فقط سى كرسى را در اختيار دارد, و دولت اقليت, دولتى متزلزل قلمداد مى شود. از اين رو بعضى چنين تحليل مى كنند كه قبل از انتفاضه, جناح مقابل باراك يعنى حزب ليكود و شارون در پى فرصتى براى تزلزل بيشتر دولت متزلزل باراك و فتح قدرت بر آمدند. در اين راستا, شارون به مسجد الاقصى رفت كه در واقع جرقه انتفاضه را زد و بحرانى داخلى را در جهت سرنگونى دولت باراك ترتيب داد. از طرف ديگر برخى صاحب نظران معتقدند چون باراك در مذاكرات صلح به اهدافش دست نيافته و حكومتش نيز متزلزل است, در صدد برآمد با ايجاد يك بحران داخلى, شكست مذاكرات يا توقف مذاكرات را به عهده صفحه (245)
فلسطينى ها بيندازد. و خشونتى را كه در پرتو انتفاضه به وجود آمده منجى خود و دولتش بسازد. از جمله دلايلى كه اين تحليل گران بيان مى كنند اين است كه باراك بعد از شروع انتفاضه بلافاصله عرفات را متهم كرد كه انتفاضه را از قبل طراحى كرده است و معمولا كسى كه خودش گناهكار باشد و طرحى از قبل داشته باشد بدون هيچ تإملى مى خواهد آن را به گردن ديگرى بيندازد.
اين تحليل ها و بيان ديدگاه ها در سطح داخلى بود; اما براى تحليل انتفاضه در سطح منطقه اى, دو تا تحول حائز اهميت است: تحول اول, پيروزى حزب الله لنبان و عقب نشينى اسرائيل از جنوب لبنان است كه در تاريخ پنجاه ساله اسرائيل چنين شكستى از اعراب بى سابقه بود. البته اين عقب نشينى نااميدى اسرائيل از توافق با سوريه و لبنان را نيز مى رساند, چون اسرائيلى ها پس از به توافق رسيدن با اردنى ها و فلسطينى ها, سعى وافرى كردند; تا آخرين پايگاه مقاومت عربى يعنى سوريه را با استفاده از اهرم لبنان به امضاى قرار داد صلح وادار سازند. وقتى كه در اين فرآيند شكست خوردند, از لبنان عقب نشينى كردند; بنابراين يكى از دلايل عمده اين عقب نشينى, همين نااميدى اسرائيلى ها بود, البته علاوه بر مقاومت هايى كه حزب الله انجام داد, كه عامل بسيار مهمى در هزيمت اسرائيل بود.
تحول منطقه اى ديگرى كه در تحليل انتفاضه حائز اهميت است اين كه در هفت, هشت سال گذشته به خصوص از مذاكرات اسلو در 1993 تاكنون, آن قبح و تنفر از بردن نام اسرائيل و برقرارى رابطه با آن تحليل رفت, چون تا پيش از آن در بين كشورهاى عربى و اسلامى از ذكر نام اسرائيل و رابطه با آن تنفر داشتند و سعى مى كردند از آن اجتناب كنند, اما اكنون اسرائيل توانسته است خودش را در منطقه به عنوان يك واقعيت بقبولاند. در واقع رژيم صهيونيستى در اين هفت سال گذشته گرچه در فرآيند مذاكرات به موفقيت نهايى دست نيافت, اما موفق شد خودش را به عنوان يك واقعيت انكارناپذير به دولت هاى منطقه بقبولاند و تنفر از ذكر نام اسرائيل و رابطه با آن را از بين ببرد, يعنى منطقه را در مقابل ويژگى هاى خودش, به اصطلاح جامعه شناسى, جامعه پذير كند, به طورى كه بسيارى خود را ناگزير از پذيرش واقعيتى به نام اسرائيل مى دانستند و اين مشروعيتى است كه اسرائيل هر چند به صورت ناقص در منطقه كسب كرد و دولت هاى منظقه هم از ايجاد رابطه حتى علنى با آن ابايى نداشتند و پيش آنهايى كه رابطه برقرار نكردند دست كم قبح اين عمل از بين رفت.
پس در اثر اين دو تحول منطقه اى, مسير براى انتفاضه دوم همواره گرديد. با پيروزى حزب الله لبنان, فلسطينى ها درك كردند كه مى توان اسرائيل را شكست داد و لذا اميد بيشترى پيدا كردند و انتفاضه دوم امكان پذيرتر گرديد, و دوم اين كه با ريخته شدن قبح برقرارى رابطه با اسرائيل در تصور عربى, حتى كشورهاى اسلامى, اسرائيل توانست امتياز مهمى به دست آورد و ديگر لزومى نداشت كه امتيازات بيشترى در فرايند صلح بدهد و لذا انتفاضه به نفع آن بود, بدين معنا كه مى خواست روند صلح شكست بخورد و شكست به گردن فلسطينى ها بيفتد.
در سطح بين الملل و تإثير تحولات فرا منطقه اى بر انتفاضه, به انتخابات رياست جمهورى امريكا مى پردازم. كم كم به پايان دوره رياست جمهورى كلينتون مى رسيم. آقاى كلينتون تلاش هاى گسترده اى را براى تحقق صلح در خاورميانه و مذاكرات فلسطينى ها و اسرائيلى ها انجام داد و تلاش هاى ناموفق جرج بوش در سال 1991 را با جديت تمام پى گرفت. در اين اواخر هم سعى زيادى براى به ثمر رساندن اين فرآيند نه ساله تا قبل از پايان دوره رياست جمهورى اش انجام داد. برخى معتقدند دليل برگزارى مذاكرات كمپ ديويد دوم در اين مقطع نامناسب هم همين شتاب زدگى كلينتون بود; با وجودى كه شكست مذاكرات كمپ ديويد دوم پيش بينى مى شد, ولى دولتمردان امريكايى به علت حساسيت مسإله و فرصت كم, دست به چنين كارى زدند.
در اين مقطع زمانى است كه انتخابات رياست جمهورى امريكا برگزار شده و موفقيت جرج بوش دوم اعلام گرديده, تحليلى كه درباره عوامل موفقيت بوش در سطح بين المللى مطرح مى شود همانا دوعامل است كه هر دو هم به خاورميانه و خليج فارس مربوط مى شود: يكى مسإله افزايش قيمت نفت است كه كلينتون و حزب دموكرات موفق نشد قيمت نفت را به هر وسيله ممكن كاهش دهد و عامل دوم, شكست در مذاكرات كمپ ديويد است. البته خشونتى كه در پى انتفاضه در سرزمين هاى اشغالى صورت گرفت مى توانست به نحوى بر عدم موفقيت طرف مقابل, چه آمريكا و چه اسرائيل, سرپوش بگذارد و گناه شكست مذاكرات را به گردن فلسطينى ها بيندازد و آمريكا و يا رژيم صهيونيستى هم مقصر جلوه داده نشوند.
در مورد پيامدهاى انتفاضه قدس هر چند كه حادثه جديدى است و نمى توان تحليلى عميق از پيامدهايش به دست داد, اما مى توان بعضى از سناريوها را مورد بررسى قرار داد. يكى از پيامدهاى آنى انتفاضه قدس, وحدت و انسجام به وجود آمده در جهان اسلام و عرب است. البته مسإله فلسطين هميشه از نقاط وحدت دولت ها و ملت هاى مسلمان بوده است, اما به ويژه در هفت, هشت سال گذشته, اظهار بدبينى و مخالفت با روند صلح امرى هزينه بر بود و كمتر دولت ها به آن دست مى زدند, هر چند در درون خود بدان معتقد بودند مگر بعضى دولت ها مانند جمهورى اسلامى ايران ; اما در پى انتفاضه قدس تمام كشورهاى اسلامى به مخالفت هاى علنى با رژيم صهيونيستى برخاستند و وحدت و يگانگى بين كشورهاى اسلامى پديد آمد.
از سويى خود انتفاضه, انتفاضه اول و حالا هم انتفاضه قدس, داراى پيامد بسيار جالب و قابل تإملى است. اين كه فلسطينى ها فهميدند و تصميم گرفتند روى پاى خودشان بايستند و مستقل از ديگر دولت ها به مبارزه بپردازند, خود پيامد قابل توجهى است. در دهه هاى پنجاه و شصت و هفتاد دولت هاى عربى از جانب فلسطينى ها با اسرائيل مى جنگيدند و بحث مى كردند و رهبرى مبارزه در خود فلسطين نبود, اما در انتفاضه اول و هم اكنون در انتفاضه قدس, مبارزه مردمى است و از درون سرزمين هاى اشغالى لهيب مى كشد. به عبارت ديگر مردم فلسطين به اين نتيجه رسيدند كه بايد خودشان مستقلا اقدام كنند.
پيامد ديگر انتفاضه قدس اين است كه فلسطينى ها متوجه شدند حتى نمايندگان داخلى شان يعنى آقاى عرفات و تشكيلات خود گردان هم نمى توانند خواسته هاى آنها را برآورده كنند و در نهايت چاره و راهى ندارند جز قيام مردمى.
پيامد چهارم انتفاضه, بعد اسلامى بودن آن است, يعنى فلسطينى ها به اين نتيجه رسيدند كه نمى توانند به هيچ كدام از ايدئولوژىها و مكاتب مانند ناسيوناليسم و پان عربيسم و يا جنگ مسلحانه و... تمسك جويند و در پرتو آنها حقوق فلسطينى ها را كسب كنند, بلكه به اين باور رسيدند كه تنها اسلام مى تواند منجى آنان باشد. البته اميدواريم گروه هاى اسلامى بتوانند براى كنترل اين روند از اين فرصتى كه پيش آمده كمال استفاده را بكنند كه هنوز بيش از پنجاه روز از قضيه گذشته ما شاهد كار موثرى از طرف گروه هاى اسلامى مانند جهاد اسلامى و حماس نيستيم ; از جهاد اسلامى كه خبرى نيست و از حماس اسمى برده مى شود كه فعلا در كنار فتح كار مى كنند.
پيامد پنجم انتفاضه اين است كه نوعى انسجام ميان گروه هاى فلسطينى ايجاد شده, يعنى بين گروه هاى اسلامى و گروه هاى ملى (در واقع گروه هاى سكولار) نوعى انسجام به وجود آورده است. اكنون تا حدى كنترل و رهبرى دست فتح (شاخه نظامى ساف) است. ان شإ الله كه همه گروه ها در اراضى اشغالى برنامه ريزى منسجمى را براى هدايت انتفاضه ارايه كنند.
پيامد ششم انتفاضه, اين بود كه فلسطينى ها(تشكيلات خودگردان) و اسرائيلى ها دقيقا فهميدند كه تصورى كه از يكديگر داشتند درست نبوده است.
پيامد هفتم كه بيشتر به عنوان يك سناريو مطرح مى شود, اين است كه قرار داد اسلو مرده است و موافقت نامه اسلو نمى تواند به عنوان يك چارچوب مورد استفاده قرار بگيرد. هم اكنون تلاش هاى طرف هاى اسرائيلى و فلسطينى بر اين است كه دو باره مذاكرات را از سر بگيرند. طبق آخرين خبرهايى كه من دارم گفته مى شود كه آقاى باراك پذيرفته است كه دو هزار نيروى سازمان ملل در منطقه درخواستى عرفات مستقر شوند, البته در مورد اعزام نيروى سازمان ملل, حرف هاى ضد و نقيضى زده مى شود كه مثلا برخى منابع اعلام مى كنند اسرائيل پذيرفته است ولى سخنگوى باراك آن را رد مى كند. در هر صورت به نظر مى رسد كه طرفين (عرفات و باراك) مشتاق هستند كه به نحوى فرآيند مذاكرات دوباره به جاى قبلى اش برگردد و مذاكرات پى گرفته شود و اين وضعيت بحرانى خاتمه پيدا بكند.
با اين حال به نظر مى رسد چارچوب اسلو مرده است, بدين معنا كه اگر هم بتوانند انتفاضه را با وعده و وعيدهايى كه مى دهند متوقف كنند, مانند وعده اعلام دولت مستقل فلسطينى در 31 دسامبر, همان وعده اى كه بارها نقض شد و يا بعضى از فلسطينى ها چه رهبران فتح در داخل غزه و كرانه باخترى و چه آقاى صائب عريقات (از مذاكراه كننده هاى اصلى فلسطينى) - كه در حال حاضر مى گويند مذاكره همراه انتفاضه يعنى انتفاضه با مذاكره هيچ منافاتى ندارد براى اين كه طرف هاى مذاكره كننده فلسطينى بتوانند از اين قضيه استفاده بكنند ـ در هر صورت چارچوب اسلو مرده است و به درد نمى خورد. اگر هم بتوانند انتفاضه را متوقف بكنند بايد يك چارچوب جديدى عرضه كنند كه آن چارچوب ديگر چارچوب آمريكا و اسلو نخواهد بود, بلكه زمزمه هايى هست كه چارچوب سازمان ملل است. اگر فلسطينى ها بخواهند وارد چارچوب سازمان ملل شوند بايد انتفاضه آن قدر تداوم پيدا كند كه اسرائيل مجبور به پذيرش آن شود, چون اسرائيل قطعا نمى خواهد وارد اين چارچوب شود و در صدد اجراى قطعنامه هاى سازمان ملل هم نيست. در نهايت به نظر مى رسد اگر راه حل بين المللى پيدا شود,يعنى انتفاضه تداوم پيدا بكند و اسرائيل مجبور شود به آن تن دهد - همان طور كه در سال 1991 به دليل انتفاضه اول مجبور شد وارد مذاكرات شود - در واقع اسرائيل به يك چارچوب از سوى سازمان ملل تن در داده است و در اين چارچوب مذاكرات تداوم خواهد يافت.
يك پيامد ديگرى كه به عنوان يك سناريو در منطقه اتفاق خواهد افتاد, تإثير انتفاضه بر روابط دولت - ملت در خاورميانه است. براى اولين بار در شمال عربستان سعودى تظاهراتى به نفع فلسطينى ها صورت گرفت و اين در تاريخ عربستان سابقه ندارد و يا در ديگر كشورهاى خليج فارس كه عمدتا اقتدارگرا و غير دموكراتيك هستند تظاهراتى به نفع فلسطينى ها انجام گرفته است, يعنى مردم به عنوان جامعه مدنى توانستند از اين فرصت استفاده كنند براى ابراز حمايت خود از فلسطين و اين مى تواند بر روابط دولت هاى منطقه مثلا دولت عربستان با ملتش, دولت كويت با ملتش و دولت عمان با جامعه عمان تإثير بگذارد و تحولى در آن ايجاد كند. در واقع يكى از تفاوت هاى اصلى انتفاضه اول و انتفاضه دوم در همين تإثير گذارى مستقل انتفاضه قدس بر منطقه است, و در آن مقطع تمام تحولات بين المللى به نحوى در چارچوب دو بلوك انجام مى گرفت
و هر تحولى در راستاى روابط دو ابر قدرت تعريف مى شد; اما در حال حاضر كه نظام چند قطبى يا حالت خنثى بر نظام بين الملل حاكم است, پويايى هاى منطقه اى به طور كامل وابسته به پويايى هاى نظام بين الملل نيست, بلكه مى تواند پويايى هاى مستقل داشته باشد بدون توجه به رقابت بين قدرت ها, و انتفاضه قدس در چنين مقطعى پديد آمده است و تإثيرات زيادى را بر منطقه وراى نظام بين الملل خواهد گذاشت.
وراى مباحثى كه تا كنون ارائه شد, بحث هاى احساسى انتفاضه نيز بسيار تإثير گذار است كه در اين مجال به آن نپرداختم, آنچه از حوادث فلسطين در تلويزيون نشان داده مى شود شايد يكصدم يا يك هزارم وقايع آن جا هم نيست. زندگى در سرزمين خود كه تحت اشغال است, زندگى راحتى نيست, چه بسا صبح از خانه خارج شوى و ديگر برنگردى و از اين قضايا كه زندگى را در سرزمين هاى اشغالى بسيار دشوار مى كند, از اين رو انتفاضه فلسطين با مبارزه مردم ايران در جريان انقلاب اسلامى با رژيم پهلوى هم متفاوت است, چون در ايران هر چند با يك رژيم مستبد و ستمگر مبارزه مى شد, اما آن وضعيتى را كه اكنون فلسطينى ها دارند نداشت.
اما درباره اهداف انتفاضه, استقلال فلسطين, تشكيل دولت فلسطينى و بازگشت آواره ها مى توانند به عنوان اهداف انتفاضه قلمداد شوند.
در پايان, نكته اى را درباره پيشنهاد مقام معظم رهبرى در مورد رفراندوم عرض بكنم. تا كنون جمهورى اسلامى ايران در قضيه فلسطين از بعد احساسى برخورد مى كرد, از اين رو سياست هايش چندان موفقيتآميز نبوده است; اما اگر با زبان خودشان وارد قضيه شويم همانند بحث رفراندوم و دموكراسى, مى تواند پيشبرنده اهداف جمهورى اسلامى ايران بشود. بحث رفراندوم پيش از اين از زبان بعضى مسوولان شنيده مى شد, اما اين كه رهبرى اين مسإله را مطرح كردند حائز اهميت است. بنابر اين راهكار, مردم فلسطين خودشان بايد تصميم بگيرند, البته تمام فلسطينيان, آواره و غير آواره, كه مجموعا نه ميليون مى شوند و بيش از يهودىها و اسرائيلى ها مى باشند كه شش ميليون هستند, اين يك راه حل است; اما درباره ميزان تطبيق آن با شرايط موجود و عملى بودن آن بايد تإمل كرد, چون در اين مخاصمه بين اسرائيلى ها و فلسطينى ها, احتمال موفقيت طرح طرف ضعيف تر خيلى كم است, هر چند كه به نظرم انتفاضه در اين زمينه پيامدهاى بسيار مثبتى براى فلسطينى ها خواهد داشت. از خداوند متعال خواهان نصرت براى مسلمانان فلسطين كه به معناى واقعى مظلوم هستند, مى باشم و ان شإ الله اين انتفاضه با يك رهبرى منسجم بتواند به خواسته و آمال خودش برسد.
والسلام عليكم و رحمه الله